29 04 2009 4809334 شناسه:

تفسیر سوره کهف جلسه 53 (1388/02/09)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ﴿67﴾ وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْ‏ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً ﴿70﴾ فَانطَلَقَا حَتَّي إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً﴿71

آنچه كه در طليعهٴ قصّهٴ وجود مبارك موساي كليم و خضر(عليهما السلام) در بعضي از نقلهاي تاريخي آمده است كه وجود مبارك موساي كليم بعد از تلقّي كلام الهي و دريافت تورات عُجْبي ـ معاذ الله ـ در او پيدا شده و گفت من اعلمِ مردمم و خداي سبحان براي رفع عُجب او اين صحنه را به بار آورد ظاهراً اينها تام نيستند نه سند معتبر دارند نه با مقام شامخ عصمت اينها سازگار است.

مطلب دوم آن است كه وجود مبارك موساي كليم مأمور شد كه با بنده‌اي از بندگان خاصّ الهي ديدار داشته باشد و معارفي را از او فرا بگيرد اما بالأخره آدرس و علامت و آيت و نشانه‌اي بايد باشد كه طبق آن نشانه آن بندهٴ صالح خدا را ملاقات كند گاهي اين نشانه‌ها در بدن خود انسان پيش مي‌آيد نظير آنچه كه ذات اقدس الهي به زكريا(سلام الله عليه) وعده داد كه تو فرزنددار مي‌شوي وجود مبارك زكريا عرض كرد من ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً[1] اما وعدهٴ الهي و اعجاز الهي امكان‌پذير است علامت اين كار چيست؟ فرمود: ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً[2] سه روز ﴿ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً﴾ سه روز در عين حال كه سالم هستي و هيچ مشكل طبّي در كام و زبان و دندان و لسان تو نيست قدرت حرف زدن نداري فقط مي‌تواني مناجات داشته باشي, ذكر داشته باشي, دعا داشته باشي عبادت بكني ولي نمي‌‌تواني با مردم حرف بزني اين يك علامت است وقتي وجود مبارك زكريا اين علامت را در خود احساس كرد فهميد آن بشارت نزديك است گاهي هم علامت در خارج از بدن انسان است مثل آنچه كه براي وجود مبارك موساي كليم اين علامت را قرار دادند كه اين ماهي كه به همراه داريد اگر به آب افتاد و رفت همان‌جا ميقات شماست, ملاقات شماست اين ماهي سهمش همين طور بود اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه انسان بايد بالأخره تا آنجا كه زنده است از علوم الهي بهره ببرد و هيچ كس نمي‌تواند بگويد اين مقدار درسي كه من خواندم بَس است در بعضي از تعبيرات ديني ما آمده است حالا يا به عنوان روايت است يا كلمات بزرگان دين كه اولين روز جهلِ انسان آن وقتي است كه بگويد من فارغ‌التحصيل شدم و همين مقدار درسي كه خواندم بس است ابن‌قُتيبه دينوري از بزرگان اهل دين نقل مي‌كند كه انسان منبع معرفتي او سه چيز است يكي قرآن است يكي حديث يكي «لا أدري» اگر كسي اين «لا أدري» را رها كرده ديگر به سراغ قرآن و روايت هم نمي‌رود تا باور دارد كه خيلي چيز را نمي‌داند اين مي‌تواند به دنبال علم باشد اما همين كه اين باور از او گرفته شد اين «لا أدري» به «أدري» تبديل شد ديگر به سراغ آن دو منبع ديگر هم نمي‌رود منبع عالِم شدن انسان قرآن است و روايت است و اعتراف به جهل خداي سبحان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را از اسماي الهي برخوردار كرده است چون مستحضريد قرآن وقتي وارد مسئله تعليم و تربيت و ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[3] مي‌شود از اسماي الهي سخن به ميان مي‌آورد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ[4] يعني اين كتاب كه مُهيمِن بر ساير كتابهاست در محور تعليم اسماي الهي سخن مي‌گويد نه در تعليم هويّت مطلقه و ذات اقدس الهي كه احدي به او دسترسي ندارد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ آن‌وقت اين هزار اسمي كه در جوشن كبير است اين هزار كتاب است هزار فصل است هزار رساله است كه به انبيا آموختند اين مي‌شود علمِ الهي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ در همين مدار تعليم اسماست.

اما اينكه گفته مي‌شود چرا جن نازل‌تر از انسان و فرشته است براي اينكه نه بلاواسطه شاگرد خداست كه خدا بفرمايد وَ عَلَّم مثلاً جن را اسماء بلكه دربارهٴ انسان فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ يك, نه مع‌الواسطه شاگردان خدا هستند كه خداي سبحان به انسانِ كامل دستور بدهد اين اسماي حُسنا كه من به شما آموختم شما ولو در حدّ اِنبا نه در حدّ تعليم به اينها القا كنيد به اينها اعطا كنيد دو, فقط دربارهٴ فرشته‌ها آمده است كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[5] فرشته‌ها گرچه آن حد را ندارند كه شاگرد بلاواسطه خدا باشند يك, و عالِم بشوند به اسماي الهي دو, بلكه شاگرد مع‌الواسطه هستند سه, در حدّ اِنباي از اسما باخبرند نه در حدّ تعليم چهار, خداي سبحان به آدم نفرمود «يا آدم عَلِّمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ[6] گزارشي بده آن كاري كه از انسانِ كامل برمي‌آيد از فرشته برنمي‌آيد.

دربارهٴ جن درست است شهوت دارند, غضب دارند اما آن عقلي كه بتواند اينها را متعالي كند آن عقل را ندارند در كارهاي تحريكي هنرمندانه خيلي كارها را انجام مي‌دهد اما در كارهاي ادراكي ضعيف‌اند. به هر تقدير خداي سبحان يا از راه تعليم اسما هست يا مستقيم هست يا از راه فرشته‌هاست گاهي هم از راه اولياي خاصّ خود مطالبي را به بعضي از انبياي خود القا مي‌كند نظير آنچه بين موسي و خضر(عليهما السلام) گذشت. درست است كه وجود مبارك موسي جزء انبياي اولواالعزم است اعلم امّت خود هست اما آن وليّ خدا جزء تودهٴ مردم نبود آن هم علمِ شريعت را به موساي كليم تعليم نداد علمِ ولايت را تعليم داد و آنها هم در حقيقت علم است نه سه‌تا قضيه جزئيه ان‌شاءالله به آن قضاياي سه‌گانه كه رسيديم روشن مي‌شود كه در كنار همهٴ اينها قضاياي كلي به نحو قضاياي حقيقيه هست كه قابل تعليم و تعلّم است وقتي كه مي‌فرمايد اين ديوار براي دوتا بچه يتيم بود ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً[7] اين يك اصل كلي است يعني اگر كسي آدم صالح بود هرگز خداي سبحان صلاح او را فراموش نمي‌كند ولي در احفاد او و احقاب او هم كه باشد خضرِ راه را مي‌فرستد كه نوه‌هاي او, نديده‌هاي او, نَبيره‌هاي او را دريابند اين برهان مسئله است وقتي وجود مبارك خضر به موسي عرض مي‌كند كه چون پدرشان آدم صالحي بود من مأمور شدم كه ديوار اينها را بازسازي كنم اين اصلِ كلي است ممكن نيست كسي آدم خوب باشد و خوبي او به فرزندان او نرسد, ممكن است كسي آدم بد باشد و خداي سبحان بدي او را دربارهٴ اعقابش اِعمال نكند اما اين ممكن نيست كسي آدم صالح باشد و فرزندان او در بين راه بمانند اين شدني نيست اين برهان مسئله است خب اگر برهان مسئله است مي‌شود تعليم كلي ديگر آن دوتا قضيه هم همين طور است اين علم بود نه تنها سه‌تا كار جزئي.

پرسش: استناد اين استثنايش را چطور توجيه مي‌كنيد حضرت نوح, امام هادي.

پاسخ: آنجا تنها پدرِ صالح بودن كافي نيست مادر صالح هم لازم است دربارهٴ همسر لوط و همسر نوح ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا[8] اينكه ما دربارهٴ اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مي‌گوييم تنها اصلاب شامخه كه نيست ارحام مطهّره هم هست تنها اصلاب شامخه اگر كافي بود بله فرزند نوح نقض مي‌شد اما هم اصلاب شامخه لازم است هم ارحام مطهّره آنجا كه فرمود همسر نوح كافره بود, همسر لوط كافره بود نبايد توقّع داشت فرزند صالح به بار بيايد ولي اين از حريم بحث بيرون است بحث در اين است كه اگر كسي خودش آدم صالح بود يك, فرزندان او نوه‌هاي او بالأخره نتيجهٴ خوبي پدر يا جد را مي‌بينند اين دو و آن هم خير دنيايي بود به آنها رساند اين‌چنين نيست كسي آدم خوب باشد و خوبي‌اش در عالم گُم بشود اين شدني نيست اين وعدهٴ الهي است هميشه خضرِ راه در راه است منتها كسي بعضيها مي‌شناسند بعضيها نمي‌شناسند يك وقت مي‌گويند فلان كس ناشناسي به ما كمك كرده يا فلان كس اين مشكل ما را حل كرده اصلاً نمي‌دانند كه چه كسي اين را فرستاده اين نگاهِ توحيدي به عالم همين است اين در كتاب شريف نهج‌البلاغه بارها اين حديث خوانده شد وجود مبارك حضرت امير فرمود: «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»[9] است «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» يك وقت است كسي گداي حرفه‌اي است كه خب هيچ بايد بساط اينها را جمع كرد يك وقت واقعاً كسي مسكين و نيازمند است فرمود اينكه نيازمند است به شما مراجعه كرد اين نيامده خدا او را فرستاده از يك طرف به شما امكانات داد يك، از طرف ديگر او را درِ خانهٴ شما فرستاد دو، ببينيد چه مي‌كند سه، «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» يعني خدا فرستاده او را، خب اين نگاه توحيدي كجا آن نگاه كه اين گداها را بايد جمع كرد كجا، اگر وجود مبارك حضرت امير دارد كه من جهان را مرآت حق مي‌بينم بر اساس همين معيار است ما آيات فراواني داريم كه صدر و ساقهٴ عالَم را آيات الهي مي‌داند چيزي در قبل از دنيا، در دنيا، در برزخ، در ساهرهٴ قيامت و در بهشت و جهنم در اين مقاطع پنج‌گانه يافت نمي‌شود كه آيهٴ خدا نباشد مگر ممكن است چيزي موجود بشود در اين مراحل پنج‌گانه و مخلوق خدا نباشد خب اگر مخلوق خداست ممكن است چيزي مخلوق خدا باشد و آيت خدا نباشد منتها آيات فرق مي‌كند ما فقط عادت كرديم به آن بلبل و طيهو و آهو و امثال اينها كلب و خنزير هم آيه الهي‌اند آن كسي كه موحّدانه نگاه مي‌كند جهنم و بهشت را هم يكجا آيت خدا مي‌بيند و خداي سبحان وقتي سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» را به عنوان عروس قرآن نازل كرده آن به به و چه چه‌اي كه دارد دربارهٴ جهنم هم هست وقتي جهنم را با آن غضبش مي‌ستايد مي‌فرمايد به به ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ چقدر جاي خوبي است ما اگر ان‌شاءالله وارد بهشت بشويم اول در و ديوار جهنم را مي‌بوسيم مي‌گوييم تو باعث شدي كه ما خطا نكرديم اگر جهنم نبود خيليها آلوده مي‌شدند از ترس جهنم است كه يك عده به طرف بهشت مي‌روند ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ[10] اين ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ[11] را آيات مي‌داند آن ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ[12] را آلاء مي‌داند، اين شعلهٴ گدازندهٴ جهنم را آيه مي‌داند مي‌گويد به به عجب نعمت خوبي است ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ وقتي انسان جهان‌بينِ موحد است كلّ صحنه را مي‌بيند، مي‌بيند همه چيز در جاي خودش خوب است يك وقت انسان مي‌رود منزل آشپزخانه را مي‌بيند، اتاق پذيرايي مي‌بيند، حال را مي‌بيند اتاق خواب را مي‌بيند مي‌گويد به به ولي از ديدِ معمار كه نگاه كند اگر خانه‌اي دستشويي نداشته باشد كه جا براي زيست نيست اين دستشويي اگر نباشد آن خانه مفت هم نمي‌ارزد فرمود كلّ اين عالَم هر كدام در جاي خودش زيباست اگر جهنم نبود بسياري از مردم آلوده مي‌شدند اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند حالا يا ترس آبروست يا ترس از زندان است يا ترس از نار است غرض اين است كه يك اصل كلي قرآني اين است كه چيزي در عالم نيست كه مخلوق خدا نباشد يك، اصل دوم اين است كه چيزي نيست كه مخلوق خدا باشد ولي آيه الهي نباشد خدا را نشان ندهد اينكه ممكن نيست اگر هر برهاني شما اقامه مي‌كنيد بر اينكه عرش خدا دارد فرش هم همچنين، بهشت خدا دارد جهنم هم همچنين، آهو و طيهو خدا دارند كلب و خنزير هم اين‌چنين، نگاه عارفانه به جهان كلّ جهان را آيه مي‌بيند، مرآت مي‌بيند كه او را دارد نشان مي‌دهد منتها بعضي اسماي قهر را نشان مي‌دهند بعضي اسماي مهر را نشان مي‌دهند و مانند آن، اگر كسي نه خودش نبيّ بود نه از فرشته‌ها كمك گرفت نه از شاگردان انبيا نه از شاگردان اوليا مدد گرفت قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ[13] اينها قدري پول خُرد علمي در جيبشان است مبلغ علمشان همين است تا اين برنامهٴ كوتاه‌مدت را آن هم محدود مي‌بينند يعني تا گور را مي‌بينند همين چند سال را در حالي كه اين چند سال نسبت به برزخ و ابد قيامت قابل قياس نيست فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ به وجود مبارك موساي كليم يا انبياي ديگر از چند راه علم ياد مي‌دهد يا از راه تعليم اسماست يا با فرستادن فرشته‌هاست يا با فرستادن عبدِ صالح كه از علوم وَلوي برخوردار است همان است گاهي هم به بندگان خاصّ خودش نظير سليمان(سلام الله عليه) از راه هدهد علمي به او ياد مي‌دهد كه هدهد مي‌گويد ﴿وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ جريان بوالقيس و جريان يمن و اينها را اين هدهد به عرض وجود مبارك سليمان مي‌رساند.

پرسش: حاج آقا درايت پيامبر اولواالعزم از غير اولواالعزم بالاتر نيست؟

پاسخ: خب البته، بالاتر است ولي آن علم باطن را دارد ياد مي‌گيرد نه علم ظاهر را يعني آن شريعت سرِ جايش محفوظ.

اما در جريان اينكه وجود مبارك خضر اين كارها را از امر الهي كرد با مادر موسي فرق دارد مادر موسي قبلاً بعضي از اين شواهد گذشت كه گاهي خداي سبحان به انساني كه پيامبر نيست، امام نيست وحي فعلي مي‌فرستد نه وحي علمي، وحي دو قِسم است يك وقت وحي حكم است و علمي است يك وقت وحيِ فعل است وحيِ حكم براي انبياست كه فلان حكم حلال خدا اين است حرام خدا اين است كه اين شريعت است و غير از انبيا كس ديگر هم نمي‌آورد وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد آن‌طوري كه در نهج‌البلاغه است حضرت امير فرمود: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ»[14] يعني با ارتحال شما چيزي قطع شد كه با مرگ هيچ كسي قطع نمي‌شد اگر انبياي ديگر رحلت كردند بالأخره وحي تشريعي قطع نشد براي اينكه شما ظهور كردي اما بعد از شما كه ديگر پيامبري نخواهد آمد ديگر شريعتي نيست حلال و حرامي هر چه بايد بيان بشود شد البته وحي وَلوي هست، وحي فعل هست، اِخبارات غيبي هست، تأييدات هست اما وحي شريعت كه به اسلام برگردد به دين برگردد به حكم خدا برگردد اين ديگر تمام شد «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ».

در آن بحث به اين نتيجه رسيده بوديم كه وحي گاهي وحي حُكمي است كه براي انبياست گاهي وحيِ فعلي است نه وحي حكمي يعني انسان در بخش علمي منتظر دريافت علوم و معارف است در بخش عقلِ عملي كه كارِ او تصميم است و عزم است و نيّت است و اراده است و محبت است و گرايش اينها كارهاي عملي است نه كارهاي علمي، كارهاي علمي براي جزم است و يقين است و برهان است و تصوّر است و تصديق است و امثال ذلك كه اينها براي عقل نظري است در قرآن از دو نوع وحي سخن به ميان آمده يكي وحي علمي است كه خب براي انبيا و گروه ديگر است اگر به شريعت برنگردد به حكم برنگردد براي غير انبيا هم هست يك قِسم وحي عملي است كه انسان دفعتاً در قلبش اين القا مي‌شود كه تصميم بگيرد فلان كار را بكند از او سؤال كني خيلي نمي‌تواند برهان اقامه كند اما يك گرايش ويژه‌اي در قلب او پيدا مي‌شود اين براي مادر موساست مادر موسي نگفت به من امر كردند كه اين كار را بكن ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ[15] ما اين تصميم را به قلب او القا كرديم او هم همين كار را كرده اما در اينجا خضر(سلام الله عليه) به موسي(عليه السلام) مي‌گويد ﴿مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي[16] يعني به من امر شده من خودم كه اين كار را نكردم كه اينكه به من امر شده دستور دادند اين كار را بكن معلوم مي‌شود كه دستور خاصّ حكم را دارد از ذات اقدس الهي مي‌گيرد منتها حكم باطني پس يك وقت است سخن از وحي فعل است آن براي مادر موساست كه دليل نيست بر اينكه او رسالتي داشته چون هيچ دليلي نيست فقط فعل را خدا گفت براي همهٴ ما همين طور است منتها آن مرحلهٴ زير خطّ فقر، آن مرحلهٴ ضعيف گاهي مي‌بينيد انسان به سَمتي گرايش پيدا مي‌كند بعد مي‌گويد خوب شد ما اين كار را كرديم، خوب شد اين حرف را زديم اما ديگر نمي‌داند چه كسي در قلبش القا كرد كه، اين ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ[17] نه «أن احكموا و كذا» «أن افعلوا و كذا» وحي مي‌شود نه «أن احكموا» يا «أن اعلموا» فعل را ما القا مي‌كنيم گاهي آدم مي‌بيند تصميم مي‌گيرد كه فلان كار را انجام بدهد بعد مي‌بيند كار خوبي بود اين بايد شاكر باشد كه از جاي ديگر اين تصميم به او افاضه شده در حدّ مادر موسي(سلام الله عليهما) بيش از اين نبود تصميمي در قلب او القا شده ولي دربارهٴ خضر گفت من اين كار را كه به دستور خودم نكردم كه يعني به من دستور دادند اين كار را كردم لذا تفاوت جوهري هست بين آنچه خضر(سلام الله عليه) انجام داد و آنچه كه مادر موسي(سلام الله عليهما) انجام دادند.

مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم اين تطوّرات موساي كليم آمده كه ايشان در مصر اول اقدام كرد و به نفع مظلومي قيام كرد و ظالمي را از بين برد عده‌اي ائتمار كردند يعني مشورت كردند ﴿إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ[18] مشاوره كردند كه موسي را از بين ببرند و به موسي(سلام الله عليه) خبر داده شد ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ[19] كه آنها تلاش دارند تو را از بين ببرند موساي كليم(سلام الله عليه) از مصر بيرون رفت ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَبُ﴾ اين مشخص بود قبل از نبوّت بود وارد سرزمين مدين شد چه حادثه‌اي در آنجا اتفاق افتاد مشخص است چند سال خدمت شعيب(سلام الله عليه) بود مشخص است برگشتن با عائله از مدين به طرف مصر آمد مشخص است در شبِ تار در هواي سرد ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً[20] مشخص است بعد آنجا رفت و ﴿فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ[21] شد و وحي و نبوّت نصيبش شده كه از آن به بعد مسئله نبوّت است بعد وارد مصر شد اينها را مشخص فرمود بعد جريان مناجات و كوه طور رفتن و اينها مشخص شد مبارزاتي كه با فرعون و آل فرعون داشت مشخص شد و خروجش دوباره از مصر با گذر از درياي خشك‌شده مشخص شد وقتي وارد سرزمين تِيه شدند اينجا ديگر مشخص نيست لذا برخيها كه شبهه دارند كه آيا وجود مبارك موساي كليم كه در اين قصه آمده همان موساي معروف(عليه السلام) است يا موسايي كه از احفاد يوسف(سلام الله عليه) است از همين‌جا پيدا شده كه اينها مشكل تاريخي دارند و اگر اين در مصر بود خب يقيناً «لو كان لبان» چون قضيه‌اي بود همگان در مصر از موساي كليم باخبر بودند و اينها اما در آن وادي تِيه كسي از كسي باخبر نبود اينها راهِ چند ساله را چهل سال سرگردان بودند همين گروهي كه راهي كه چهل سال نه، چهل هزار سال هم اگر صبر مي‌كردند نمي‌توانستند برسند چهار ساعته رفتند مگر حالا آدم چهار هزار سال صبر بكند مي‌تواند اين دريا را خشك بكند و با پاي عادي از دريا بگذرد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً[22] طوري برود كه پايش تَر نشود اين ديگر با چهار هزار سال، چهار ميليون سال اما همين مردمي كه اين كارِ چهار هزار سال يا چهار ميليون سال را چهار لحظه كردند آنجا ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ[23] وقتي دنبال وحي و نبوت نباشد و دنبال رهبران الهي نباشد راهِ چهار ساعته را چهل سال معطّل است وقتي راهِ انبيا را برود راه چهل هزار ساله اصلا نه، راهِ نشدني را شدني مي‌كند غرض اين است كه جريان موساي كليم(سلام الله عليه) مشخص نبود كه در مصر است اگر بود «لو كان لبان» و عده‌اي هم نمي‌گفتند كه اين موسي غير از موساي كليم است و آنچه كه اتفاق افتاد ظاهراً در همان جريان تِيه بود و ظاهر قرآن كريم اين است كه وجود مبارك موسايي كه اينجا مطرح است همان موساي كليم است.

پرسش: با توجه به اينكه دربارهٴ حضرت ابراهيم دارد ﴿رُشدهُ مِن قَبل[24] تا به مقام پيامبري برسد در همين داستان هم خود حضرت موسي دارد مي‌گويد كه من از تو رشد مي‌خواهم نبايد اين داستان موسي و خضر بعد از پيامبري.

پاسخ: چرا، براي اينكه اين وحي را كه دريافت كرد اگر نبي نبود كه وحي دريافت نمي‌كرد كه، اينكه خداي سبحان به موساي كليم وحي مي‌فرستد معلوم مي‌شود او نبي بود ديگر و اگر نبي نبود و شريعت نداشت كه اعتراض نمي‌كرد چون نبي بود شريعت داشت مي‌گفت آخر چرا اين شخص را كُشتي، چرا آن كشتي را سوراخ كردي، چرا بيكاري كردي و امثال ذلك اينها همه را از آنجا گرفته منتها رشد جريان يك رشد خاصي است در جريان وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ براي اينكه تَبرگيري و بت‌شكني‌اش را تشريح بكند سرفصل آن قصه اين است وگرنه اول كه اين حرفها نبود در اول كه سخن از احتجاجات توحيدي بود ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[25] مسئلهٴ معرفت توحيدي بود آن‌وقت او براي احتجاج و مناظره و جدال احسن ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي[26] او را باطل كرد آن ديگري ﴿هذَا رَبِّي﴾ آن را باطل كرد ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ[27] اينها را باطل كرد بعد گفت ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي[28] اين از سنخ سرفصل آن قصّه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما سرفصل مبارزهٴ با بت‌پرستها و بت‌شكن‌بودن اين ﴿لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ﴾ حالا اين رشد معنايش اين نيست كه وجود مبارك ابراهيم طليعهٴ نبوّت او رشد است تا ما بگوييم وجود مبارك موساي كليم هم كه مي‌گفت ﴿عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ اين هم طليعهٴ نبوّت اوست آن در اثنا يا بخش پاياني نبوّت او بود وجود مبارك ابراهيم كه در طليعهٴ امر رشد نگرفت در طليعهٴ امر ملكوت را به او نشان دادند، خب.

اين مطلب ديگر اينكه آنچه را كه خضر(سلام الله عليه) فرمود كرد اما گاهي هم ممكن است بگويند ما جريان غدير و سقيفه را ـ معاذ الله ـ از همين قبيل مي‌دانيم كه مفضولي بر فاضل مقدّم مي‌شود خب غدير و سقيفه كجا، خضر و موسي(سلام الله عليهما) كجا آنجا هر دو حق بود آنجا هر دو به امر الهي بود اينجا يكي بيّن‌الغي است يكي بيّن‌الرشد است يكي حقّ محض است يكي باطل صرف است اين سخن از تقديم فاضل و مفضول حيله‌اي است كه متأسفانه از قلم ابن‌ابي‌الحديد گذشت خب الحمدلله الذي قدّم المفضول علي الفاضل اولاً خداي سبحان كه حكيم است هرگز كار غير حكمت نمي‌كند آ‌‌ن‌وقت اين دسيسه است سخن از فاضل و مفضول نيست سخن از حق و باطل است مگر مي‌شود اين كار را كرد خداي سبحان براي حكمتي باطل را بر حق ترجيح بدهد اينها در نماز جمعه مطرح شد حالا چطور شد از قلم اين بزرگوار متأسفانه گذشت اين براي دسيسه خوب است گاهي ممكن است بگويند مصلحتي هست كه انسان مفضول را بر فاضل مقدم بدارد خب عده‌اي هم مي‌گويند شايد، اما سخن از فاضل و مفضول نيست سخن از عدل و ظلم است، سخن از حق و باطل است سقيفه كجا غدير كجا، غرض اين است كه مبادا خداي ناكرده هر شبهه‌اي از هر كسي شنيديد حواستان را پرت كند حسابها از هم بايد كاملاً جدا باشد حالا «مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز»، خب.

اينجا فرمود: ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما به او علم آموختيم علم دو گونه است يعني آ‌نچه را كه ما به موساي كليم ياد داديم قابل علم است منتها رقيق كردنش، نازل كردنش با مثال و داستان مي‌شود به شما هم منتقل بشود علم است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ علم است اينها علم است و مي‌شود اينها را رقيق كرد مثال زد در حدّ داستان بالأخره به شما تفهيم كرد بعضي از چيزهايي كه ما به موساي كليم داديم يا به خضر داديم اينها از سنخ علم نيست كه شما برويد درس بخوانيد و ياد بگيريد مي‌بينيد در جريان سليمان و داود و مانند آن(عليهم السلام) تعبير قرآن دو گونه است يك وقت است مي‌فرمايد ما به داود فلان علم را داديم خب همهٴ انبيا آمدند ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[29] هستند ديگر معلّم شاگردان‌اند علما را تربيت كردند منتها حالا آنها در اوج‌اند در قلّه‌اند شاگردانشان در دامن‌اند در آن ذيل‌اند در حدّ علم حصولي بالأخره آنها را ياد مي‌گيرند ولو كم ولو در علم حصولي اما بعضي از آن كارها از سنخ علم نيست حالا مثلاً كسي درس بخواند حالا وجود مبارك موساي كليم با يك اشاره با دست زدن آن عصا را اژدهاي دمان مي‌كرد انسان درس بخواند چند سال عصايي را ولو به صورت يك مارمولك در بياورد اين شدني نيست اين با درس حل نمي‌شود اين به قداست روح وابسته است اينها سنخ درس نيست. فرق بين اين دو ديدگاه دربارهٴ وجود مبارك داود در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ آيهٴ هشتاد سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ ما به او ياد داديم كه چگونه براي شما زِره ببافند كه در جنگها شما را حفظ بكند خب او بدون استاد زره‌باف شد بعد زره‌بافي را ياد ديگران داد اين زره‌بافي فن است، علم است خيليها ياد گرفتند اين تعليم است اما چگونه اين آهنِ سردِ صلبِ سخت را درست بزن مثل بحرهٴ موم نرم بكن اينكه ديگر علم نيست آنجا نفرمود ما يادش داديم چگونه آهن را مثل موم نرم بكند فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ[30] نه «ألنّاه إلانة الحديد» آن «ألنّاه» كارِ كارخانهٴ ذوب آهن است كه آهن را نرم مي‌كند اما آدم دست بزند اين آهن سخت را مثل موم نرم بكند اينكه با درس حل نمي‌شود كه اين يك قداست الهي مي‌خواهد معجزه راهِ علمي ندارد راهِ فكري ندارد «كما مرّ غير مرّ» اين به طهارت روح به قداست روح به عظمت روح به فنايِ ارادهٴ عبد در ارادهٴ مولا وابسته است او دست مي‌زند كه اين آهن نرم بشود مي‌‌گويد چشم، اگر ذات اقدس الهي اراده كرده كه نار گلستان بشود ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً[31] اينكه ديگر راهِ علمي ندارد كه آدم درس بخواند آتش را گلستان بكند اين راهها را اين لطايف را قرآ‌ن كريم كاملاً ملاحظه كرده در جريان موساي كليم و در جريان خضر(سلام الله عليهما) آنچه كه به بخش علمي برمي‌گردد چه حوزه چه دانشگاه آنها مشخص است منتها آنها در قلّه ماها در دامن، آنها علم شهودي ما علم حصولي، آنها حقيقت ما مفهوم بالأخره راه باز است اما در معجزات راهِ علمي و فكري ندارد كه آدم مثلاً درس بخواند آنها قدري بيشتر ما قدري كمتر از آن سنخ نيست لذا مسئلهٴ اِلانهٴ حديد را تعبير به علم نكرد نفرمود: «وعلمناه الانة الحديد» تا بشود كارخانهٴ ذوب آهن فرمود ما طرزي كرديم كه دست آنها يد الله شد خواست آهن نرم بشود نرم مي‌شد چيزي در عالَم در قبال ارادهٴ ذات اقدس الهي كه استقلالي ندارد بنابراين آنچه را كه به وجود مبارك موسي و خضر داد به دو بخش تقسيم مي‌شود يك بخش‌اش به بخش علمي برمي‌گردد كه خب نصيب ديگران هم مي‌شود آنها شاگردانشان را از علوم الهي برخوردار مي‌كنند به بعضيها آيهٴ محكمه مي‌دهند به بعضيها فريضه عادله مي‌دهند به بعضيها سنّت قائمه مي‌دهند «كلٌّ علي حاله و حياله» اما آن مقداري كه به معجزه برمي‌گردد كه دست بزند مُرده‌اي را زنده كند دست بزند عصايي را اژدها بكند اينها از سنخ علم نيست وجود مبارك موساي كليم هر دو بخش را داشت چه اينكه خضر(سلام الله عليه) هم هر دو بخش را داشت و اين گفت من مي‌خواهم اين علوم را از شما ياد بگيرم و اين علم يك علمِ عملي بود تقريباً و با داده‌هاي قبلي هم هماهنگ نبود لذا خضر(سلام الله عليه) اول اتمام حجت كرد كه تو نمي‌تواني صبر كني نه استعداد نداري يك وقت است انسان به كسي كه تازه وارد حوزه يا دانشگاه شده مي‌گويد اين مطالب براي كسي است كه چند سال اين مسائل را پشت سر گذاشته الآن شما استعداد ادراك آن مطالب دقيق را نداريد اين مي‌گويد شما استعداد آن را نداريد يك وقت است نه، يك سلسله كارهايي مي‌خواهد بكند مي‌گويد تو نمي‌تواني صبر بكني اين نمي‌تواني صبر بكني مربوط به استعداد نيست اين معلوم مي‌شود يك چيز ديگري است كه با صبر هماهنگ است نه با استعداد ممكن است كسي خوش‌استعداد باشد خوش‌ذوق باشد خوش‌فكر باشد بتواند يك مطلب علمي را درك بكند اما وقتي مي‌بيند چيزي است كه بر خلاف يافته‌هاي قبلي اوست اعتراض مي‌كند مي‌گويد نمي‌تواني صبر بكني حالا بقيه سؤالها براي نوبت بعد ان‌شاءالله.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ مريم, آيهٴ 4.

[2] . سورهٴ مريم, آيهٴ 10.

[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 31.

[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 33.

[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 31.

[7] . سورهٴ كهف, آيهٴ 82.

[8] . سورهٴ تحريم, آيهٴ 10.

[9] . نهج‌البلاغه, حكمت 304.

[10] . سورهٴ الرحمن, آيات 35 و 36.

[11] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 72.

[12] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46.

[13] . سورهٴ نجم, آيات 29 و 30.

[14] . نهج‌البلاغه, خطبهٴ 235.

[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 7.

[16] . سورهٴ كهف, آيهٴ 82.

[17] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 73.

[18] . سورهٴ قصص, آيهٴ 20.

[19] . سورهٴ قصص, آيهٴ 20.

[20] . سورهٴ قصص, آيهٴ 29.

[21] . سورهٴ طه, آيهٴ 12.

[22] . سورهٴ طه, آيهٴ 77.

[23] . سورهٴ مائده, آيهٴ 26.

[24] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 51.

[25] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 51.

[26] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.

[27] . سورهٴ انعام, آيهٴ 78.

[28] . سورهٴ انعام, آيهٴ 79.

[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129.

[30] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 140.

[31] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق