اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ﴿57﴾ وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً ﴿58﴾ وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً﴿59﴾
بعد از اينكه تمرّد عدهاي از مشركان حجاز را به صورت صريح ذكر كرد و اينكه آنها درصدد استهزا و مكر بودند به عنوان تسلّي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از يك سو و بيان آزادي مردم از سوي ديگر اين كريمه را فرمود: ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[1] يعني انبيا مسئوليّتشان در حدّ دعوت و هدايت و تبليغ و تبشير و انذار است بيش از آن مسئول نيستند اگر گروهي ايمان نياوردند مسئوليّتش به عهدهٴ خود آنهاست نه به عهدهٴ انبيا. در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ شش به اين صورت فرمود: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً﴾ شما از شدّت تأسف و تأثّر گويا داريد جان ميبازيد خب اگر ايمان نياوردند, نياوردند مسئوليّتش به عهدهٴ خود آنهاست مرسلين دوتا سِمت دارند يكي تبشير يكي انذار و شما هم كه اين تبشير و انذار را به احسن وجه عمل كرديد بنابراين از اين جهت نگران نباشيد. بعد از اينكه آن مطلب را فرمود كه تقريباً با آيه صدر اين سوره هماهنگ است فرمود از اينها ظالمتر چه كسي است؟ ممكن است كسي از اينها ظالمتر نباشد و مرادف اينها ظلم داشته باشد ولي بالأخره بدترين ظلم, ظلم به دين خداست اينها چون به دين خدا ستم كردند از اينها ظالمتر كسي نيست نه اينها ظالمترين مردماند اين ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ﴾ نفي اظلم بودن ديگري نسبت به اينهاست نه اثبات اظلم بودن اينها نسبت به جميع مَن سواست ممكن است عدهاي هم در اثر كجرويِ ديني همتاي اينها باشند در ظلم ولي كسي از اينها ظالمتر نيست ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ﴾ آنچه در درون اينهاست با تذكره يادآوري شده ولي اينها عمداً اعراض كردند و آن سيّئات قبلي هم از يادشان رفته يعني بيباكاند, غير موالياند و خداي سبحان فرمود ما در برابر اين انحراف آنها آن مجاري ادراكي اينها را ديگر روشن نكرديم اينها را به حال خودشان وا گذاشتيم. از روحالمعاني نقل شده است كه عدهاي به آن بخش اول استدلال كردند براي تفكّر جبر, عدهاي به اين جملهٴ دوم براي تفكّر قَدَري و آزادي تفويض عدهاي به جملهٴ دوم استدلال كردند براي اثبات جبر اين ﴿إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ اين را جبريين مستمسك قرار دادند چه اينكه قدريه و مفوّضه آن جملهٴ قبل را كه ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ﴾ و همچنين ﴿فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ اين آيات را مستمسك قرار دادند. فخررازي ميگويد كه اين دو قبيل آيات را خداي سبحان نازل كرده است تا در اثر اين مناظرههاي علمي آنها كه راسخ در علماند از غير راسخ امتياز داده شوند. لكن بيان سيدناالاستاد مرحوم علامه اين است كه هر دو طايفه حق است يعني آن ظاهر آيات كه دلالت دارد بر آزادي انسان اين حق است ظاهر اين طايفه كه دلالت دارد بر اينكه اينها از قلمرو سلطنت الهي بيرون نيستند اين هم حق است از مجموع اين دو طايفه همان اختيار در ميآيد كه اهل بيت فرمودند امر بين الأمرين است نه جبر است نه تفويض بين جبر و تفويض تناقض نيست كه اگر جبر نبود حتماً تفويض است و اگر تفويض نبود حتماً جبر است كه ارتفاعشان محال باشد جمع بين اينها محال است اما ارتفاع اينها محال نيست چون اينها نقيض هم نيستند در بعضي از روايات مخصوصاً آنچه كه از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است اين است كه بين جبر و تفويض «أوسع ممّا بين السّماء و الأرض»[2] آنوقت چون بين جبر و تفويض فاصله زياد است اماميه ميگويد امر بين الأمرين است «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين»[3] در نوبتهاي قبل اشاره شد كه همين كه يك متفكّر از جبر نجات پيدا كرد به دامن تفويض نيفتاد اين اهل نجات است منتها هر چه به هستهٴ مركزي عدل نزديكتر بشود كه توحيد افعالي است اين موفقتر است توحيد افعالي نصيب هر صاحبنظري نيست ولي بالأخره بين جبر و تفويض فاصله بيش از فاصلهٴ بين ارض و سماست همين كه از اين دو خطر انسان نجات پيدا كرد در وسط قرار گرفت يعني بينهما قرار گرفت اهل نجات است حالا هر چه به هستهٴ مركزي عدل كه همان توحيد افعالي است برسد موفقتر است و نجاتيافتهتر.
پرسش: من آزادم دروغ بگويم ولي چون ميدانم اين نظام حق است دروغ باعث رسوايي من ميشود پس من مجبورم راست بگويم.
پاسخ: مجبور شرعي يعني بر من واجب است جبرِ شرعي هست يعني اجبار, يعني الزام نه جبرِ تكويني همانهايي هم كه مسئله شرعي را ميدانند و عذاب را شنيدند باز عالماً عامداً گناه ميكنند اين كمال در آزادي است كه خداي سبحان فرمود اگر كسي مجبور بود به اطاعت كه كامل نميشد راهِ تكامل بسته بود انسان در انتخاب راه آزاد است ولي كمالش در اين است آنچه را كه خدا هدايت ميكند بپذيرد آنچه را كه عقل و فطرت به آن سَمت گرايش دارند بپذيرند و مانند آن.
مطلب ديگر اينكه فرمود اينها كه به اين صورت در آمدند و استحقاق عذاب دارند لكن ذات اقدس الهي در عين حال كه عادل است اهل تفضّل و احسان هم هست اهل مغفرت و رحمت هم هست اينها اهل نجات نيستند و خداي سبحان هم اينها را نميآمرزد براي اينكه اينها مشركاند, كافرند صريحاً و سريعاً در برابر دين موضع گرفتند و مانند آن, لكن چون ذات اقدس الهي نه تنها غافر است بلكه غفور است, نه تنها رحمان و رحيم است بلكه ذوالرحمه است به تعبير مرحوم علامه اين ذوالرحمه از دوتا اسم رحمان و رحيم كاملتر است خداي سبحان در اثر غفور بودن, در اثر ذوالرحمه بودن به اينها مهلت ميدهد راه براي توبه باز است, راه براي انابه باز است تا به حُسن عاقبت بار يابند ﴿وَرَبُّكَ الْغَفُورُ﴾ يك, ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ دو, چون اينچنين است ﴿لَوْ يُؤَاخِذُهُم﴾ اگر ميخواست فعلاً اينها را مؤاخذه كند در اثر اينكه اينها اظلماند از اينكه اعراض كردند, از اينكه ﴿نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ همهٴ علل و عوامل كيفر كردن اينها فراهم است ولي چون خداي سبحان غفور است و ذوالرحمه به اينها مهلت ميدهد عذاب ميكند لكن تأخير مياندازد كه راه براي توبهٴ اينها باز باشد ﴿وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم﴾ بالفعل ﴿بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ﴾ تأخير نميانداخت فوراً اينها را عذاب ميكرد ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ نه اينكه خدا براي اينها موعدي مقرّر كرده كه فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ اينچنين نيست الآن دارد داوري ميكند اين نكته را عنايت كنيد كه در الميزان آمده يك وقت است خدا سرشت و سرنوشت گذشته را تشريح ميكند ميفرمايد خدا اينچنين كرد, خدا اينچنين قرار داد, خدا اينچنين جعل كرد, خدا اينچنين اراده ميكند اينها از سنّت الهي حكم ميكند يك وقت سخن از «جعل» و امثال ذلك نيست حرف نهايي را الآن دارد ميزند اين معلوم ميشود كه در كرسي قضا قرار گرفته فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ يعني الآن ايجاد كرديم اين مسئله را اينها يك قرار مشخّص دارند يك روز معيّني دارند يعني الآن من اينچنين حكم ميكنم چون عذاب قيامت كه خب حسابش مشخص است كه مربوط به آينده است اما عذاب دنيا هر لحظه است ديگر ممكن است ذات اقدس الهي در همين لحظه تعذيبشان كند در برابر اينكه عذاب اينها تعجيل نيست بلكه مؤجّل است يعني اَجلدار و مدّتدار است اين را به عنوان سرنوشت يا سرشت يا قضاياي گذشته ذكر نكرد نفرمود «جعل الله لهم أجلا» بلكه فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ يعني الآن كه دارد پرونده را تنظيم ميكند فرمود الآن عجلهاي نيست ما براي اينها يك موعد مشخص اينها را خواهيم گرفت اين الآن در كرسي قضاست بنابراين نسبت به مسئله قيامت «جَعَل» است خب الآن كه بهشت و جهنّمي مستقر نيست نسبت به عذاب دنيا كه هر لحظه ممكن است خود ذات اقدس الهي الآن كه در مقام قضا و داوري است فرمود فعلاً ما اينها را نميگيريم اين حكم است مثل اينكه قاضي يك وقت است كه قاضي برابر قانون ميگويد اين شخص بعد از دو ماه بايد به زندان برود اين از قانون خبر ميدهد يك وقت است نه, قاضي آنجايي كه به وسيلهٴ علمِ او جرم ثابت شد آنجا كه دست قاضي باز است ميتواند تخفيف بدهد ميتواند عذاب را بالفعل صادر كند ميگويد اين دو ماه بعد بيايد اين دو ماه بعد بيايد را قانون نگفته قانون دستِ قاضي را باز گذاشته پس دو گونه دو ماه بعد بيايد ما داريم يك وقت است كه قاضي برابر قانون ميگويد اين بعد از دو ماه بايد به زندان برود چون در قانون نوشته يك وقت است نه, در قانون دست قاضي را باز گذاشته چه عذاب نقد, چه عذاب مؤخّر ولي قاضي هماكنون حكم ميكند كه اين بعد از دو ماه بايد بيايد اين فرق بين «جعل لهم موعدا» با ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ است كه اين ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ از سرشت و سرنوشت و قانون قبلي خبر نميدهد از حكم فعلي سخن ميگويد, خب. ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ كه ﴿لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ «لَنْ» را همان طوري كه مستحضريد براي نفي ابد نيست نفي تأكيد است چون در چند جاي قرآن اين «لن» مُغيّا شده است به غايتي ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[4] و مانند آن, خب اگر چيزي مؤبّد بود, ابدي بود كه ديگر مغيّا نيست غايت ندارد كه اين «لن» براي نفي تأكيد است نه تأبيد گرچه در اين بخش از الميزان متأسفانه كلمهٴ تأبيد آمده «لن» براي نفي تأكيد است منتها «أبداً» ايشان كه ميفرمايند ابداً ناظر به اين ابداً است نه اينكه تعبير را از كلمهٴ «لن» در آورده باشد در آنجا ﴿لَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ آن تأبيد مستلزم يك عذاب قطعي است آن ﴿أَبَداً﴾ كه در ذيل آيهٴ 57 است ﴿فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ كه «لن» در آنجا مفيد تأبيد نيست آن كلمهٴ ﴿أَبَداً﴾ است كه مفيد تأبيد است اينجا فرمود: ﴿لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ موئل هم به معناي «مَن جاء» است هم به معناي ملجأ هم به معناي محلّ پناهنجات هم به معني محلّ پناهگاه, هم پناهگاه هم محلّ نجات اينها نه اهل نجاتاند نه پناهگاهي دارند كه خودشان را از خطر محفوظ كنند. فرمود اينچنين مردم در سرزميني هستند كه گرفتار عذاب الهياند ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً﴾ اينجا چون اصل كلي است از سنّت الهي خبر ميدهد كلمهٴ «جَعْل» را به كار برده فرمود مردمي كه در سرزميني زندگي ميكنند اهل عناد و لجاج و كفر و شركاند اينها سرانجام به هلاكت ميرسند ما براي اينها يك هلاكتگاه مشخّصي قرار داديم از نظر زمان مشخص است, از نظر زمين مشخص است و مانند آن. صدر آيه گرچه دربارهٴ قُراست ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي﴾ اما ضمير جمع مذكر سالمي كه بعد آمده كه فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ﴾ معلوم ميشود كه منظورْ مردم آن سرزميناند نه خود آن سرزمين. عذابهاي الهي چند قِسم است يك قسم فقط مردم منطقهاي را از بين ميبرد يك وقت است كه نه, خود آن سرزمين را با مردمش از بين ميبرد آنجا كه دارد ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا﴾[5] مردم آن سرزمين را با خود آن سرزمين از بين برده است آنجا كه دارد ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[6] مردمِ آن سرزمين را از بين برده است. در بعضي از آيات جريان سرزمينها را ويرانشده تلقّي ميكنند كه ميفرمايد: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾[7] يعني بعضي از سرزميناند و قريهها هستند كه درو شدهاند اين ديگر اختصاصي به اهل و سكنه آن سرزمين ندارد. آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا﴾ نه «منهم» ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ يعني بعضي از اين سرزمينها الآن سرِپا هستند بعضيها هم حصيدند, حصيد به معناي محصود يعني دروشده ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾ روز حصادِ كشاروزي يعني روزي ميشود كه اين كِشتها را درو ميكنند فرمود اين سرزمينها دو قِسماند بعضي الآن سرِپا هستند كه ما آن قريهها را از بين نبرديم, بعضي از قُرا هستند كه درو شدهاند, محصودند, مقطوعاند, ريشهكَن شدهاند آيه محلّ بحث دلالت ندارد كه خداوند آن قريهها را از بين برده است فقط از آن استفاده ميشود كه مردم آن قُرا از بين رفتهاند براي اينكه فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْقُرَي أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ ممكن است كه خود آن قريهها را هم از بين برده باشد ولي بايد با دليل ديگر ثابت بشود با اين ادله ثابت كردنش آسان نيست, خب. اينها مربوط به جريان اين چند آيهاي بود كه بايد بحث ميكرديم.
اما آنچه كه مربوط به مطالب آيات گذشته است درباره اينكه چطور در آيهٴ 53 كلمهٴ ظنّ, مَظنّه بر يقين حمل شد كه ﴿وَرَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ چطور اين مظنّه را بر يقين حمل كردند؟ براي اينكه با قرينه همراه است ظن و مظنّه در مقابل يقين احتمال خلاف را دارد يك احتمال ضعيفي در قبالش هست اما در اينجا احتمالِ مقابل و احتمال خلاف نيست براي اينكه فرمود: ﴿وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ اگر كسي هيچ راهي براي انصراف از عذاب ندارد خب اين ظنّ به معناي يقين است ديگر, يك وقت است كه يك احتمال ضعيف ميدهد يك راه ضعيفي را پيشبيني ميكند كه از آن راه منصرف بشود و فرار كند اما اگر تمام راهها بسته است آتش هم نزديك بنابراين اگر اين ظن را به معناي يقين گرفتند براي اينكه با قرينه همراه است نه بيقرينه چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم مشابه اين گذشت آنجا يعني آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ظن بر يقين حمل شد براي اينكه با قرينه بود آيهٴ 45 اين است كه ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَي الْخَاشِعِينَ﴾ خاشعين چه كسانياند؟ ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ﴾ خب خاشعين يقين دارند ديگر در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است ﴿بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾[8] خب اگر چند آيه قبل فرمود مؤمنان اهل يقيناند به قيامت يقين دارند ديگر در اينجا نميشود گفت كه اينها احتمال خلاف هم ميدهند و مظنّه به معناي چيزي است كه احتمال خلاف ميدهند پس اگر خاشعين ﴿يَظُنُّونَ﴾ يعني «يقطعون» به اين قرينه آنجا مظنّه به معناي قطع است مشابه اين البته نه به اين حد و قدرت در ذيل آيهٴ ديگري كه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[9] آنجا هم ظن به معناي يقين بود.
پرسش:...
پاسخ: بله, احتمالش هم قوي است براي اينكه ولو احتمال ضعيف باشد مُحتمَل قوي است كسي كه احتمال ميدهد اين سمّ است يقيناً پرهيز ميكند ولي بحث در اين است كه مؤمن احتمال ميدهد يا نه؟ مؤمن مظنّه دارد يا نه؟ مؤمن يقين دارد اگر مؤمن يقين دارد ديگر ظن به معناي يقين است ديگر نه ظن به معناي خودش است و در آنجايي كه آدم وقتي احساس خطر كرد و هيچ راهي براي نجات نيست خب اين ظن به معناي يقين است ديگر.
پرسش: نسبت آن عين اليقيني كه در قيامت ايجاد ميشود.
پاسخ: آن شهود است ديگر آن عيناليقين است.
پرسش: آن ظنّ محصور نميشود؟
پاسخ: نه, آن شهود است اين علم حصولي است آن علم حضوري است در صحنهٴ قيامت خب بالأخره آدم مشاهده ميكند چه اينكه براي برخي از اصحاب نظير حارثةبنمالك آنها در دنيا هم كه هستند قيامت را مشاهده ميكنند اينكه فرمود: «كأنّي أنظر الي عرش ربّي»[10] از مقام «كأنّ» عدهاي هم به مقام «أنّ» رسيدند اينها كسانياند كه برابر آيه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[11] هماكنون كه در دنيا هستند جهنم را ميبينند آن عيناليقين است براي اهل شهود و بالاتر از او هم حقّاليقين است, خب غرض اين است كه اگر يك وقت مظنّه بر يقين حمل شده است چون محفوف به قرينه است.
اما اينكه چون اكثري مردم اهل گناهاند اين با هدف خلقت سازگار است يا نه؟ اين هم مشابهش قبلاً گذشت كه يك وقت انسان دنيا را با اين محدوده خاص در نظر ميگيرد اين جهانبيني نيست كه بگوييم خداي سبحان كه فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[12] با اينكه اكثر مردم اهل گناهاند ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ﴾[13] اين با آن هدف خلقت سازگار نيست اولاً مستحضريد كه هدف, هدف خلقت است يعني هدف مخلوق است نه هدف خالق, خالق خودش هدف است چون كمالِ نامتناهي كاري را براي چيزي نميكند بلكه چون كمالِ نامتناهي است و قدرت و اختيار نامتناهي در اختيار اوست كارهاي خير از او صادر ميشود نه اينكه او كارِ خير انجام ميدهد براي رسيدن به مقصد. براي اينكه روشن بشود جهان به مقصد ميرسد طليعهٴ از اين بحث در مسئله ظهور حضرت(سلام الله عليه) روشن ميشود كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[14] ظهور ميكند ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾, ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[15], ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[16] اين يك گوشه, بعد عدهاي در برزخ پاك ميشوند, عدهاي در قيامت كبرا پاك ميشوند, عدهاي هم در سوخت و سوز اوايل جهنم پاك ميشوند بعد وقتي كه ما دربارهٴ جهان يعني ازل تا ابد, ابد تا ازل ميبينيم, ميبينيم قافلهٴ بشريّت به مقصد رسيده است چند نفري در تَه جهنّم ميمانند آنهايي كه ميمانند و مُخلَّدند هر كافري نيست براي اينكه آن كافرِ عنود بله اين ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ اما مستضعفان و كساني كه احكام الهي درست به آنها نرسيده آنها هم مشمول رحمت الهي ميشوند بعد از يك سوخت و سوز منتها حالا كسي قدرت آن تحمل را ندارد خلود براي منافق هست و كافرِ عنود اما هيچ موحّدي, هيچ مسلماني مخلّد در نار نيست البته معذّب است حالا يا عذاب دنيا هست يا عذاب برزخ است يا عذاب ساحرهٴ قيامت است يا اوايل ورودش در جهنّم است به هر يك از اين مقاطع چهار, پنجگانه سوخت و سوز او طاهر ميشود آنكه نجات پيدا ميكند و به مقصد ميرسد اكثري مردماند چون اكثري مردم در ديدِ ابديّت قرآني به مقصد ميرسند پس خلقت به مقصد رسيده است.
اما دربارهٴ اسماي الهي گرچه سورهٴ مباركهٴ «توحيد» و مانند آن يا اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» يا اواخر سورهٴ مباركهٴ «حشر» از اسماي ويژهٴ الهي خبر ميدهد «هو» را هم به الله برميگرداند اما «قد مرّ غير مرّ» كه در همهٴ موارد ولو ضمير هم باشد تعيين محور اتّحاد به دست محمولِ قضيه است نه به دست موضوع قضيه ما در همين جوشن كبير اين دعاي نوراني در قالب اين موارد كلمهٴ «هو» هست اين «هو» بر آن الله برميگردد اما اگر گفتيم «هو خالقٌ», «هو رازقٌ», «هو محيٍّ», «هو محيطٌ» اين «هو» دلالت ميكند بر اينكه موضوع قضيه با محمول قضيه متّحدند در اين كتاب عليبنموسي(عليهما السلام) آمده مبسوطاً اين بحث كه ضمير بين موضوع و محمول باشد, بين مبتدا و خبر باشد و اين ضمير به موضوع برگردد اينها هيچ كدام مشكل ايجاد نميكنند موضوع و محمول هم بايد متّحد باشند هم مشكل ايجاد نميكنند تمام حرف در اين است كه محور اتحاد كجاست؟ تعيين محور اتحاد بين موضوع قضيه و محمول قضيه به دست محمول قضيه است نه به دست موضوع قضيه الآن ما اين سهتا قضيه كه به عنوان نمونه قابل طرح است ميتوانيم اينها را معيار ساير قضايا قرار بدهيم ما ميگوييم «زيدٌ هو ناطق», «زيدٌ هو عالمٌ», «زيدٌ هو قائمٌ», سهتا قضيه است, سهتا موضوع و سهتا محمول و سهتا اتحاد و در همهٴ موارد هم موضوع زيد است و ضمير «هو» هم به زيد برميگردد و اين موضوع و محمول هم با هم متّحدند اما محور اتحاد را محمول معيّن ميكند نه موضوع, وقتي گفتيم «زيدٌ هو ناطق» ناطق بنا بر اينكه فصل باشد چون فصل انسان است و ذاتي انسان است اين محمول و آن موضوع در مدار ذات با هم متّحدند وقتي گفتيم «زيدٌ هو عالِمٌ» چون عالِم وصف زيد است نه جزء ذات زيد و خارج از ذات است محور اتحاد موضوع و محمول مقام وصف است كه دون از ذات است اگر گفتيم «زيدٌ هو قائمٌ» محور اتحاد موضوع و محمول نه ذات است نه وصف بلكه مقام فعل است كه مرحلهٴ نازل هست در هر سه قضيه ما «هو» داريم كه اين «هو» به ذات برميگردد اما تعيين محور اتحاد به عهدهٴ محمول قضيه است اين دعاي جوشن كبير هم همين طور است اگر گفتيم الله «هو الحيّ القيّوم» است محور اتحاد در مقام اسماي الهي است از آنجا به بعد مقام رزق و شفا و امثال ذلك ميرسد محور اتحاد مقام فعل است در مقام فعل اينها هست. سورهٴ مباركهٴ «توحيد» هم همين طور است او احد است, او واحد است, او صمد است همهٴ اينها اسماي الهياند فوق اسما چيزي در قرآن كريم نيامده ميبينيد اصلاً نام هويّت مطلقه را قرآن با جلال و عظمت ميداند و در هيچ جا او را استثنا نميكند نميگويد همه چيز از بين ميرود مگر خدا اصلاً نميشود دهن باز كرد اين حرف را زد همه چيز از بين ميرود مگر وجه او, هر جا سخن از استثناست سخن از وجه خداست ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[17] نه «الاّ هو», ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[18] نه «يبقاه» از بس جلالي و عظمتي دارد آن ذات كه اصلاً نميشود دهن باز كرد دربارهٴ او سخن گفت بنابراين حالا يكبار هم باز حالا شايد چندين بار ما فرمايش سيدناالاستاد مرحوم امام را همينجا خوانديم اين بزرگوار در تعليقاتشان بر فصوص دارد كه انبيا راه ندارند, اوليا راه ندارند او معبود هيچ پيغمبري نيست, مشهود هيچ پيغمبري نيست, مقصود هيچ پيغمبري نيست يك موجود محدود نميتواند به حقيقت ازلي نامحدود راه پيدا كند او كه تجزيهپذير نيست ماييم و وجه خدا, ماييم و اسماي حسناي الهي با الله, الله اسمي از اسماي هويّت مطلقه است ما با الله كار داريم با حيّ قيّوم كار داريم با ازلي كار داريم با ابدي كار داريم با سرمدي كار داريم اينها همه اسماي الهياند و ذات اقدس الهي اگر در بعضي از آيات دارد كه با شيطان گفتگو كرده يا با كافر گفتگو ميكند و مانند آن اين طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه كه فرمود او «الداني في علوّه و العالي في دنوّه»[19] اينچنين است شيطان كه بالا نميرود با خدا سخن بگويد ذات اقدس الهي كه «الداني في علوّه» در مقام فعل و نه در مقام ذات در مراحل نازله با كفّار سخن ميگويد چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[20] با كفار سخن ميگويد, با فسقه سخن ميگويد و مانند آن.
اما دربارهٴ اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همهٴ حالات شاهد بود «قد مرّ غير مرّ» مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «توبه» در ضمن آن دوتا آيه كه در دو جاي قرآن كريم فرمود: ﴿اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[21] يكجا كلمهٴ ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ دارد كه منظور اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است در آنجا مبسوطاً بحث گذشت كه در تمام حالات ششگانه وجود مبارك پيغمبر اعمال ما را ميبيند در حال نماز و غير نماز ميبيند, در حال خواب و بيداري ميبيند, در حال مرگ و زندگي هم ميبيند الآن هم كه وجود مباركش رحلت كرده است تمام اعمال ما را ميبيند چون او بايد شهادت بدهد يوم القيامه او شهيد يوم القيامه است آن حالات ششگانه را در ذيل آن دوتا آيه خوانديم جريان ابورافع را اين روايت را هم آنجا خوانديم كه ابورافع ميگويد در سفري خدمت حضرت بودم حضرت خواب بود من رفتم كنار درخت شاخهاي را شكاندم حضرت فرمود چه ميكني؟ عرض كرد من در خوابِ شما رفتم كنار درخت شاخه را بشكنم ببينم شما ميفهميد يا نه؟ فرمود تو خيال كردي ما در خواب نميبينيم ما در خواب ميبينيم در بيداري ميبينيم اما آنچه كه از جناب صدرالدين قونوي نقل شده است اين بزرگان مراحل برتري را دارند ميگويند آن حالتي كه براي حضرت در حال نماز هست در غير نماز نيست درست است كه در تمام حالات ميبينند اما شهودِ محض در حالت نماز است كه به علمِ الهي ميبيند آن حرفها را كه نميشود در بحثهاي تفسيري ارائه كرد كه هم صدرالدين برتر از اين حرفهاست هم ديگران آنها در آنجا خدا ميبيند و اينكه فاني در علم الهي است با علم الهي ميبيند در نماز ميبيند در غير نماز هم ميبيند اما اين دوتا ديدنها فرق ميكند اين بحثش آنجا گذشت.
پرسش: اينكه فرموديد هدف براي خلقت است نه براي خالق توضيح آيهٴ ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[22].
پاسخ: بله ديگر آنجا هم چندبار گذشت كه اگر اين را به صاحب مغني و جامي بدهي ميگويد اين ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ اين متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ به آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ است اما به يك حكيم بخواهي بگويي اين جمله را معنا كن ميگويد آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ كه «أنا» است خودش هدف است اين هدف است اين متعلّق است به آن خلق به معناي مخلوق يعني انسان براي عبادت خلق شده است كه اگر عبادت نكند به كمال نميرسد نه خدا انسان را براي عبادت خلق كرده است كه اگر انسان عبادت نكند خدا به مقصد نرسيده اين كجا آن كجا؟ چون هر موجودي كاري را انجام ميدهد براي اينكه به مقصد برسد هر موجودي كاري را واسطه قرار ميدهد كه به وساطت كار به آن كمال برسد ولي اگر خود آن كمال كه نامتناهي است خواست كار انجام بدهد او براي چيزي كار نميكند لذا آن شعر معروف هم در اين بحثهاي تفسيري مورد نقد قرار داده شد «من نكردم خلق تا سودي كنم ٭٭٭ من نكردم خلق تا جودي كنم» كارِ خدا تا برنميدارد آنكه به اين مقام بار نيافت ميگويد بلكه من خلق كردم تا جودي كنم خب اگر خلق نميكرد جماد نبود؟ نقص داشت؟ حالا با اين خلق ميخواهد نقصزدايي كند؟ مثل يك انسان توانگري كه اگر بيمارستان نسازد حسينيه و مسجد نسازد جواد نيست جود ميكند تا به اين كمال برسد اين طور است ـ معاذ الله ـ يا نه, چون جواد محض است از او عالَم نشأت ميگيرد چون كمالِ صرف است از او نشأت ميگيرد اين حرفها جاي آنها نيست چه رسد به ديگري, وقتي خدا بفرمايد ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾[23] يعني اين مقصدِ مخلوق است نه مقصد خالق لذا صريحاً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» به زبان موساي كليم اعلام كرد فرمود به همهشان بگو ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[24] صدر و ساقهٴ عالَم كافر باشند براي او فرق نميكند نه اينكه او افسوس بخورد كه من به مقصد نرسيدم او خودش مقصد است اگر اول است آخر است, اگر آخر است اول است اين كمبودي ندارد تا به وسيلهٴ كار جهان را بيافريند عالَم و آدم را بسازد تا اينها عبادت بكنند در سايهٴ عبادت اينها آن كمبودش را برطرف كند لذا تمام اينها به آن غايت خلق برميگردد قبلاً هم نمونههايش ذكر شد مثلاً اگر شما از اديبي سؤال كني «الانسان موجودٌ» را تركيب بكن ميگويد «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولي وقتي به حكيم بگويي «الانسان موجودٌ» را تركيب بكن ميگوييد «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتداي مؤخّر هستي است كه به صورت انسان در ميآيد نه انسان هستي پيدا ميكند كلّ ادبيات فرق ميكند, خب بنابراين اگر در بحثهاي ديگر از جناب صدرالدين يا امثال صدرالدين طرح شده اين براي آن است كه گاهي رسول به علمِ خود ميبيند مثل آن حالتهاي ياد شده آن پنج حالت يعني در بيداري, در خواب, در مرگ, در حال حيات در غير نماز در اين پنج حالت وجود مبارك پيامبر در اثر علمي كه خداي سبحان به او داده است به جميع شئون ما عالِم است در خواب ميبيند, در بيداري ميبيند, در نماز ميبيند در غير نماز ميبيند در حال مرگ ميبيند غير مرگ هم ميبيند در اين حالتهاي ششگانه يك حالت مستثناست و آن حالت عبادت اوست در آن حالت به علمِ الهي ميبيند نه به علم خودش ديگر دوتا علم نيست, خب اما آنچه را كه مربوط بود به مسئلهٴ قرائت اين تمثيل و امثال ذلك اين بحثهايش قبلاً گذشت حالا ورود در مسئله بعدي راجع به مسئله هنر و هنر اسلامي و اينها اگر يك وقت مناسبتي شد ممكن است ما عرض كنيم هنر اسلامي چيست اما در اثناي بحث تفسيري ما يك بحث مبسوطي دربارهٴ هنر اسلامي كه معقول را چگونه انسان ميتواند محسوس بكند, محسوس را چگونه در قوس صعود بايد خدمت معقول ببرد اين وقتگير است حالا انشاءالله در فرصتي ديگر.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 56.
[2] . وسائل الشيعه, ج27, ص166.
[3] . الاحتجاج, ج2, ص414.
[4] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 80.
[5] . سورهٴ حجر, آيهٴ 74.
[6] . سورهٴ حاقه, آيهٴ 7.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 141.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 4.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 249.
[10] . الكافي, ج2, ص54.
[11] . سورهٴ تكاثر, آيات 5 و 6.
[12] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[13] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 103.
[14] . سورهٴ توبه, آيهٴ 33.
[15] . سورهٴ توبه, آيهٴ 33.
[16] . سورهٴ فتح, آيهٴ 28.
[17] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.
[18] . سورهٴ الرحمن, آيات 26 و 27.
[19] . صحيفه سجاديه, دعاي 47.
[20] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.
[21] . سورهٴ توبه, آيهٴ 105.
[22] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[23] . سورهٴ ذاريات, آيهٴ 56.
[24] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 8.