اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً ﴿55﴾ وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً ﴿56﴾ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ﴿57﴾ وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً ﴿58﴾
مشركان مكه مشكلترين مسائل فرهنگي آنها همان عناصر اصول دين بود يعني توحيد و وحي و نبوّت و امثال اينها بود اينها خود را نشناختند يعني حقيقت انسان را نشناختند و جهان را هم نشناختند و خدا را هم نشناختند قرآن كريم همهٴ اين معارف را به اينها تفهيم ميكند يكي از برجستهترين رسالتهاي قرآن اين است كه ظرفيت انسان را به انسان باز ميشناساند كه انسان چقدر ظرفيت دارد اينكه فرمود: ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[1] اين نشانهٴ ظرفيت اوست منتها اين ظرفيت را بيجا مصرف ميكند يعني اگر به راه بيفتد «كان الانسان أكثر شيء عقلاً و عدلاً و معرفةً و ايماناً و عملاً صالحا» خواهد بود وقتي بيراهه رفت و كجراهه افتاد ميشود ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ در آن بخشهاي اثباتي انسان را به عنوان خليفهٴ خدا معرفي كرده عالِم به اسماي الهي معرفي كرده كه معلّمش خود ذات اقدس الهي است و مانند آن در اين طرف اگر كسي كجراهه رفت ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ اين انسان است كه اگر راهِ راست را طي كرد «كان الانسان أكثر شيء عقلاً و عدلاً و ايماناً و عملاً صالحا» خواهد بود و اگر كجراهه رفته است ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[2] خواهد بود منتها همان طوري كه در بخش اثباتي خلافت و آگاهي به اسماي الهي بهرهٴ همهٴ مردم نيست خواص طرْفي ميبندند مسئلهٴ ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ هم نصيب همهٴ مردم نميشود آنهايي كه در كارهاي فرهنگي و علمي كار ميكنند اگر بيراهه بروند ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ است سرّ اينكه قرآن كريم دربارهٴ آن مطلب اول از انسان به ناس ياد كرد و دربارهٴ مطلب دوم به انسان تعبير كرد شايد همين باشد آيهٴ 54 اين بود ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ﴾ نه «للإنسان» ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ اگر منظور تودهٴ مردم بود همان ضمير كافي بود كه بفرمايد: «وكان أكثر شيء جدلا» اما به جاي ضمير اسم ظاهر آورد و به جاي ناس, انسان ذكر كرد فرمود: ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ بنابراين ظرفيت انسان فراوان است اگر در راه صحيح طي كند ميشود خليفهٴ خدا و عالِم به اسماي الهي راهِ باطل را طي كند ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ خواهد بود قالب اين نِحلههاي به وسيلهٴ همينها ساخته شده بارها به عرضتان رسيد اين ملل و نِحل چه آنچه را كه ابنجزم نوشته, چه آنچه كه شهرستاني نوشته چه آنچه را كه ديگران تحقيق كردند اين دو جلد است جلد اول ملل است كه انبيا آوردند جلد دوم نحل است كه دانشمندان حوزه و دانشگاه آوردند هر روز ميبينيد يك نِحله, يك مذهب, يك آيين, يك دين جديدي ظهور ميكند اين بر اساس همان ﴿أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾ است آمار متنبّيان كمتر از آمار انبيا نيست, آمار عالِمنمايان كمتر از علما نيست آمار مؤمننمايان كمتر از مؤمن نيست اين دو جلد بودن ملل و نحل نشانهٴ خوبي است كه نِحلهها را همين درسخواندهها آوردند ملّتهاي حق را و صحيح را انبياي الهي آوردند, خب. پس انسان اين ظرفيت را دارد و بايد بكوشد اين ظرفيت را در راه صحيح مصرف كند ولي اكثري مردم باز از او به ناس تعبير كرد به انسان تعبير نكرد فرمود: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي﴾ وقتي هدايت الهي آمد اينها ايمان نميآورند اكثري مردم تا خطر نبينند ايمان نميآورند روز خطر هم كه روز نفع ايمان نيست روزي كه عذاب الهي دامنگيرشان شد كه ايمان سودي ندارد ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ﴾ اگر ايمان بياورند از گذشته توبه كنند بر اساس قانون «الإسلام يَجبّ ما قبله»[3] ذات اقدس الهي ميپذيرد تنها منتظر دو چيزند يا سنّت اوّلين نظير آنچه را كه بعضي از همين امّت اسلامي پيشنهاد دادند گفتند ﴿اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[4] كه اين عذاب دنياست يا نه, ميميرند و به عذاب قيامت گرفتار ميشوند در طليعهٴ ورودشان در برزخ گرفتار «حُفرة من حُفر النيران» ميشوند بعد اين عذاب ادامه دارد تا به قيامت كه ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[5] دامنگيرشان ميشود بنابراين ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي﴾[6] يك, ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن﴾ ﴿وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ﴾ دو, ﴿إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ﴾ نظير آنچه كه بر عاد و ثمود گذشت يا ﴿أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً﴾ كه در هيچ يك از اين دو حال ايمان نافع نيست, خب سهم انبيا چيست؟ سهم انبيا اين نيست كه آزادي را از مردم بگيرند كه سهم انبيا نه از باب ﴿سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ﴾ است نه از باب ﴿الْعَذَابُ قُبُلاً﴾ است سهم انبيا تعليم است و تربيت است و هدايت است و ارشاد است و تبشير است و انذار اينها كه اختيار را از آدم سلب نميكنند, اينها كه انسان را مجبور نميكند به ايمان و استغفار و مانند آن هدف انبيا هم همين است ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ﴾ كه به عنوان حصر ذكر فرمود: ﴿إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ انذار ميكنند تا اينها بيراهه نروند, تبشير ميدهند كه اگر به راه آمديد به مقصد ميرسيد براي تنفّر از گناه انذار ميكنند براي تقرّب به الله تبشير ميكنند ﴿إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ اما اينكه ما گفتيم ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[7] اين بخش دوم تخصيص است همهٴ ناس اينچنين نيستند انسان اينچنين است يك, و همهٴ انسان اينچنين نيستند ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اينچنيناند ﴿وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ﴾ پس يك ناس داريم يك انسان داريم يك كافر كه گروهي از انسانها هستند بنابراين انسان ميتواند ظرفيّت خود را بشناسد و به تعبير قرآن كريم وقتي سِعهٴ ظرفيت او زياد هست خب اين را لبريز از معارف بكند در بيانات نوراني حضرت امير هم كه قبلاً ملاحظه فرموديد به كميل فرمود: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[8] اين دلها ظروف علوم است و بهترين دل, دلي است كه ظرفيتش بيشتر باشد براي علوم و معارف الهي در اين ظرف جايگزين خواهد شد فرمود اينچنين باشيد ﴿وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾ اِدحاض يعني لغزاندن و گاهي به معناي ابطال هست ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[9] يعني باطلة, دَحْض يعني بطلان, ادحاض يعني ابطال منتها راه لغوياش اين است كه وقتي بلغزانند او از پا در ميآيد ديگر ﴿لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾ اينها كارشان اين است كه زير پاي حق عامل لغزش ايجاد كنند كه حق بلغزد او را با شبهه, با اشكال, با نقد بيجا و مانند آن زير پايش را خالي كنند كه بلغزد از بين برود ـ معاذ الله ـ و آيات الهي را اينها به استهزا ميگيرند گاهي استهزا به اين معناست كه ميگويند ﴿أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾[10] يا ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[11] يا اگر رسالت حق است بايد فرشته ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ﴾[12] و مانند آن, اينها راه تحقير و مسخره كردن و اينهاست, گاهي در اثر فقرِ مالي ميگويند ﴿اهان الله. من الله من بيننا﴾ آيا اينها كسانياند كه خدا آنها را بر ما مقدّم داشت؟ از فقرِ فرهنگي اينها, اينها را مسخره ميكردند يا بر اساس دعواي رسالت و نبوّت ميگفتند اين براي فرشتههاست براي شماها نيست اين معناي مسخره كردن است اما در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه اين مسخره كردن آيات الهي تنها اختصاصي به كفار ندارد كه آنها بگويند چرا اينها مثلاً با اينكه وضع ماليشان خوب نيست پيامبر شدند يا بشر مگر ميتواند پيامبر بشود پيامبر فقط بايد فرشته باشد و مانند آن, بلكه هر كسي كه احكام الهي را عمل نكرده است به نوبهٴ خود گرفتار استهزاي احكام الهي است در كلمات حكيمانه و قصار وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه به شمارهٴ 228 آنجا به اين صورت آمده است كه «مَنْ أَصْبَحَ عَلَي الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً» تا به اين جمله ميرسند «وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً» خب بالأخره اگر كسي اهل قرآن است ديگر نبايد وارد جهنم بشود ولو يك لحظه, اگر يك لحظه وارد جهنم شد معلوم ميشود به همان يك لحظه ـ معاذ الله ـ قرآن را ﴿اتَّخَذُهَا هُزُواً﴾[13], «وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَثٍ هَمٌّ لاَ يُغِبُّهُ وَ حِرْصٌ لاَ يَتْرُكُهُ وَ أَمَلٌ لاَ يُدْرِكُهُ» كه اين ذيلش از بحث كنوني ما بيرون است البته منشأ اتّخاذ هُزوا همان حبّ دنياست, خب.
پرسش: ببخشيد فرموديد حتي يك لحظه ﴿وَإنْ مِنْكُم إلاّ وارِدُهَا﴾[14].
پاسخ: ورود را آنجا به معناي اشراف معنا كردند نه دخول براي اينكه در جريان حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) گفتند كه وقتي موسي(سلام الله عليه) وارد مرز مدين شد كه براي دامهايشان سَقي و آبياري را به عهده دارند ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ﴾[15] در اين قسمت خداي سبحان از وجود مبارك موساي كليم كه ياد ميكند ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ ﴿وَرَدَ﴾ يعني «أشرف» نه اينكه حضرت رفته در چاه يا در چشمه يا در قنات اين ورود به معناي اشراف است همهٴ شما مُشرف بر جهنم خواهيد بود منتها پُلي است روي جهنم اين همان صراط معروف است بعضيها به سرعت «كالبرق الخاطف»[16] ميگذرند, بعضيها افتان و خيزان ميافتند الآن شما ميبينيد به خيليها پيشنهاد روميزي و زيرميزي ميدهند با رقمهاي درشت اين به آساني ميگذرد يا كسي, رفتگري, يك پيك بهداشتي در شهرداري كار ميكند يك چك گرانبهايي را پيدا ميكند بالأخره اعلام ميكند به صاحبش برميگرداند اينها از مال حرام به آساني ميگذرند اينها كسانياند كه به سرعت از صراط ميگذرند بعضيها مشكل جدّي دارند طوري كه در دنيا هست در آخرت هم همين طور خواهد بود.
پرسش: فرمودند ورود حتمي است اما خروج معلوم نيست.
پاسخ: ورود يعني اشراف ديگر فرمود: ﴿إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾[17] اينها كه اشراف داشتند بعضيها همانجا ميمانند ﴿وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾[18] آنوقت متّقين را فرمودند ما آزاد ميكنيم نجات ميدهيم اينها كه اشراف كردند مُشرف شدند ميخواهند بگذرند پُلي است ديگر يك عده ميگذرند به سرعت «كالبرق الخاطف»[19] يك عدّه اُفتان و خيزان ميافتند ﴿وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً﴾, خب.
پرسش: رابطه بين ايمان و استغفار چيست؟
پاسخ: اينها نسبت به آينده بايد مؤمن باشند بايد گذشتهشان را با مغفرت ترميم بكنند ديگر اينها قبلاً سابق سوء داشتند فرمود اينها كساني است كه ﴿وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ اينها گذشتهشان را دارند فراموش ميكنند اين طور نيست شما حالا فراموش كرديد او كه شما را فراموش نميكند مگر عمل, عامل را رها ميكند؟ قبلاً گذشت كه عمل موجود است يك, و شيء موجود در نظام علّي و معلولي معطّل و سرگردان نيست دو, حتماً جاي خاصّي دارد و اثر خاصّي ميگذارد و اثر خاصّي هم ميپذيرد اين سه, تنها جايي كه عمل با او در ارتباط است و اثر ميگذارد و از او اثر ميپذيرد همان عامل است چهار, مگر عمل عامل را رها ميكند؟ طبق اين اصول اربعه هر كس با يك قافله حركت ميكند ميتواند با استغفار او را تبديل كند ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَا﴾ ميتواند خداي ناكرده با اصرار آنها را افزوده كند, خب.
فرمود: ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ كه اينها از سيّئات انذار ميكنند, نسبت به حسنات تبشير ميدهند و بيگانه كه اهل جدال است با ابزار باطل با شبهه و مانند آن درصدد لغزاندن حق است و اتّخاذ آيات الهي و آنچه را كه انذار شدهاند آنها را ميخواهد به استهزا بگيرد بعد فرمود از اينها ظالمتر چه كسي است؟ براي اينكه خداي سبحان همهٴ حجج ظاهري و باطني را در اختيار آنها گذاشته ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ﴾ تذكره هست يادش آوردند يعني با يك ابزار و سرمايهٴ خاصّي انسان به اين عالَم آمده و انبيا هم مذكِّرند و قرآن تذكره است به ياد انسان ميآورند كه از كجا آمده اين حرفها براي انسان آشناست مثالهايي هم كه ما قبلاً داشتيم اين بود اگر در مهد كودك يا در كودكستان يا در دبستان اين بچهها سرگرم بازياند در بحبوحهٴ بازي هر كس اين بچه را صدا بزند اين جواب نميدهد مشغول بازي است اما همين كه مادرش آمد صدا زد اين فوراً برميگردد جواب ميدهد اين صدا براي اين بچه آشناست ميداند بالأخره در دامن اين تربيت شده انبيا صدايشان براي ما آشناست چيزهايي را ميگويند كه ما ميگوييم بله, حق با شماست حرفهاي بيگانه نميزنند حرفهاي تحميلي نميزنند لذا فرمود قرآن تذكره است ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[20] است ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[21] آن بخشهاي بعدياش به عنوان تعليم و امثال ذلك تفصيل همين اصل است اصل اين است كه ما وقتي گوش ميدهيم ميبينيم اين صدا آشناست اين صدا از دل برميخيزد حرفهايي است كه ما قبلاً اين حرفها را شنيديم و ميپذيريم براي ما تحميل نيست و ميگوييم راست ميگويند اين حرفها, حرفهاي آشناست فرمود از اينها ظالمتر چه كسي است؟ كه ما سرمايهٴ اوّلي را به اينها داديم در درون اينها ذخيره كرديم, نهادينه كرديم عزيزترين انسانها و بهترين انسانها را به دنبال اينها فرستاديم اينها را يادآوري كردند اينها هم به يادشان آمد اما باز برگشتند ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا﴾ عالماً عامداً اعراض كردند ﴿وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ آنچه را كه با دستهايشان انجام دادند يعني دستهاي آنها كار كردند چون قسمت مهمّ كار با دست است تعبير اين است كه ﴿نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ وگرنه حرفهايي كه زدند, با پا جايي كه رفتند, با چهره چيزهايي كه ديدند, با چهرهٴ آنها كسي گناه كرد يا با چهرهٴ خودشان گناه كردند همهٴ اينها جزء ﴿نَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾ ميشود ﴿فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ﴾, خب حالا ميفرمايد راز اين چيست كه انبيا ميآيند بهترين انسانها براي آنها پيام ميآورند تبشير ميكنند انذار ميكنند اينها به هوش نميآيند سرّش چيست؟ فرمود ما بالأخره آن چراغ را قبلاً روشن كرده بوديم حالا ديگر آن چراغ را روشن نكرديم و او را به حال خودش واگذاشتيم ﴿إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ ما اين دوتا نعمت را از آنها گرفتيم قبلاً ميداديم حالا نميدهيم اينكه مدّعي است ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[22] هميشه ميگويد ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾[23] من اينچنينم, من خودم زحمت كشيدم, من هر چه بخواهم ميكنم, هر جا بخواهم ميروم, هر چه بخواهم ميخرم, هر چه بخواهم ميخورم اين هر چه, هر چه كه ميگويد داعيه استقلال دارد ديگر ما او را به حال خودش رها كرديم اين «ربّ لا تَكِلْني اِلي نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»[24] همين است فرمود ما او را به حال خود رها كرديم, به حال خود رها كرديم يعني چه؟ يعني اين دوتا فيضي كه به او ميداديم اين را ديگر از اين به بعد نميدهيم خداي سبحان در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «قلم» كه روزهاي قبل هم مورد اشاره قرار گرفته بود فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[25] ما اين آبها را دوراه را, سهراه را, ورود ممنوع را, چهارراه را همه را ما در نقشه زيرزميني كشيديم ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[26] همهٴ اين آبها كدام آب بايد نزديك زمين باشد؟ كدام آب بايد دورتر باشد؟ آب بايد كدام مسير را طي كند؟ كجا دو طرف است؟ كجا يكطرفه است؟ كجا بايد به صورت چشمه در بيايد؟ كجا به صورت چاه در بيايد؟ كجا به صورت قنات در بيايد؟ همهٴ نقشههاي زمين را ما كشيديم ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ بعد فرمود اگر ارادهٴ خدا تعلّق بگيرد كه چند هزار متر اينها را به پايين ببرد كه در دسترس صنايع شما نباشد چه كار ميكنيد؟ ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[27] اين دربارهٴ آبِ طبيعي, اما دربارهٴ آب زندگاني كه عقل و معرفت است اين را هم در زمينِ دل فراهم كرد آن را در زمينِ گِل فراهم كرد در زمينِ دل فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[28] از يك سو, ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[29] از سوي ديگر, حالا يك مقدار اينها را فروتر ميبريم, پايينتر ميبرد روي آنها كِنان و حجاب و سِتار قرار ميهد كه در دسترس كسي نباشد انسان هر چه فكر ميكند به يادش نميآيد فرمود ما يك قفل بستيم ما اينها را در كِنّ و ستار و غار قرار داديم ما دوتا مجرا بود براي آبِ حيات اينها همان طوري كه آب ظاهري دو مجرا دارد آب باطني هم كه آب حيات است در زمينهٴ زندگي دوتا مجرا دارد آب بيروني زميني ميتواند باغِ خوب باشد, مزرعهٴ خوب باشد, جايي براي زندگي باشد كه يا آب از خودش داشته باشد آنجا چشمه و چاه بجوشد يا اگر خودش چشمه ندارد در نزديكي او چشمهاي باشد, چاهي باشد از آنجا با نهر بيايد در اين استخر تأمين بكند با لولهكشي در منبع آب اين شهر و روستا را تأمين بكند ديگر دوتا راه كه بيشتر نيست جمعش ممكن است كه جايي هم استخر داشته باشد و هم چشمه ولي بالأخره رفعش كه ممكن نيست بالأخره اين زمين يا بايد از خودش آب داشته باشد يا لولهكشي بكند از جاي ديگر بيايد انسان كه بخواهد عالِم بشود هم دوتا راه دارد يا بايد از دل بجوشد مثل انبيا و اولياي الهي كه اينها نگارانياند كه مكتبنرفتهاند و با غمزه مسئلهآموز صد مدرّس شدند اينها از كسي درس نخواندند جايي درس نخواندند اينها چشمه را كسي آب نداد اين استخر نيست كسي آب بريزد لولهكشي بكند يا نه, نظير علمايي هستند كه لولهكشي شده است به وسيله درسخواندنها, بحثكردنها, شاگرد استاد بودنها همين راهي است كه از مجاري علمي به انسان ميرسد, خب اگر كسي بخواهد چشمه باشد مثل انبيا راهش روشن است اگر كسي بخواهد متعلِّم علي سبيل نجات باشد مثل علما اين هم راهش روشن است اينها از راه گوش استخر آب دارند گوش به حرف انبيا ميدهند و خود انبيا(عليهم السلام) از راه دل چشمههاي جوشان دارند اگر خداي ناكرده هر دو قطع شد خب انسان ميخشكد ديگر فرمود ما هر دو راه را بر اينها بستيم نه از دل اينها چيزي ميجوشد نه اينها گوش به حرف عالِمان دين ميدهند ﴿جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ حالا اگر اين چشمه خروارها آب بيايد روي چشمه خب اين چشمه دفن ميشود ديگر اين ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[30] همين است دسيسه كردند, مدفون كردند, مدسوس كردند آن ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[31] اين سرمايهٴ اوليه را كه خدا به اينها داد اينها در غرايز و اغراض دفن كردند پس از دل چيزي نميجوشد حرفهاي علما را هم كه گوش نميدهند لذا فرمود هم گوششان بسته است هم دلشان قفل شده است آنوقت اينها چه كار ميتوانند بكنند با چه چيزي عالِم بشوند؟ ﴿فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ البته ما قفل نزديم اينها خودشان قفل زدند ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[32] ما نبستيم اينها بستند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[33] اينها قفل كردند, اينها چركين كردند, اينها رِيْن زدند, اينها كارشان را كردند اينها حرفهاي علما را گوش ندادند و در چند جاي قرآن فرمود اينها هر دو راه را به سوء اختيار خودشان بستند در سورهٴ مباركهٴ «مُلك» آنجا كه آغازش ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ است آيهٴ ده اين است اينها در قيامت وقتي وارد جهنّم ميشوند دربانهاي جهنّم ميگويند مگر علما نيامدند براي شما سخنراني كنند همه كه دسترسي به انبيا ندارند كه مگر علما, بزرگان, مبلّغان دين نيامدند به شهر شما, به روستاي شما, به محلّهٴ شما, در منطقهٴ شما؟ ﴿كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ﴾ دسته دسته وقتي كه به جهنّم انداخته ميشوند ﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا﴾ خازنان جهنّم از آنها سؤال ميكنند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[34] نه يعني مگر پيغمبر نيامد در روستاي شما, در شهر شما چون براي هر كسي در هر روستا و هر شهر و هر خانه كه پيغمبر نميرود شاگردان انبيا همان حرفهاي انبيا را به مردم ميرسانند ديگر اگر عالمان دين, مبلّغان دين, سفيران دين همين طرح هجرت اينها حرفهاي الهي را به مردم ميرسانند ديگر در قيامت ميگويند مگر عالِم نيامد در محلّهٴ شما در روستاي شما در منطقهٴ شما؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ٭ قَالُوا بَلَي﴾ چرا علما آمدند, سفراي الهي آمدند همين طرح هجرت آمد همين سفير هدايت آمد اما ﴿بَلَي قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَيءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ كَبِيرٍ﴾[35] بعد آن روز اينچنين اعتراف ميكنند آيهٴ ده سورهٴ «ملك» اين است كه ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ بالأخره يا ما خودمان بايد مانند چشمه از دل ميجوشيديم آنكه نبود يا گوش به حرف عالمان دين ميداديم آن هم كه نبود اگر گوش به حرف عالمان دين ميداديم يا از درون ما ميجوشيد ما الآن گرفتار جهنم نبوديم اين برابر آيه ده سورهٴ مباركهٴ «ملك» در سورهٴ مباركهٴ «ق» آنجا هم به همين مضمون آمده است آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرَي﴾ اين حرفها تذكره است و يادآوري است براي كسي كه يا مثل استخر راه آبگيرياش باز است يا مثل چشمه راه جوشش و فورانش باز است ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرَي لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾ گوش بده و بفهمد و عمل بكند پس دوتا راه است اگر اين دوتا راه در روستا يا شهر نباشد خب آن سرزمين ميخشكد ديگر در دل هم همين طور است فرمود ما اين دوتا راه را به حال خودشان رها كرديم ديگر بسته شد ﴿جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً﴾ كه مبادا ﴿أَن يَفْقَهُوهُ﴾ اين براي قلب كه اين دل بسته شد ﴿وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً﴾ اين ثِقل را, سنگيني را در گوششان گذاشتيم پس نه اهل گوشاند نه اهل هوش خب چنين گروهي بالأخره ﴿فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ ديگر, ﴿وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ اين با «لن» تأكيد با تعبير أبد نشانهاش اين است كه هرگز اينها ايمان نميآورند خب اين ظاهرش هم همين طور است ديگر اگر زميني نه استخر داشته باشد نه لولهكشي آب داشته باشد از جايي بياورد نه چشمه و قنات از خودش داشته باشد خب هميشه موات است ديگر, اين مضمون تاكنون چندجا محلّ بحث قرار گرفت يكي آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه در آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «انعام» به اين صورت آمده است ﴿وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ اينها نه چشمه دارند نه استخر وقتي هم كه ميآيند اصلاً فرصت نميدهند تو حرف بزني فقط حرف خودشان را ميزنند يك عده ميآمدند محضر حضرت كه معارف الهي را ياد بگيرند در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه آيهاش قبلاً گذشت فرمود اينها كه ميآيند پاي درس تو سلام مرا به اينها برسان يا سلام خودت را به اينها ابلاغ بكن ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[36] اينكه خطيب نماز جمعه اول سلام ميكند بر اساس همين دستور است فرمود اينها كه ميآيند براي فراگيري علوم وحياني به اينها سلام بكن اينها يك گروهاند, يك عده ميآيند حرف خودشان را بزنند اصلاً گوش نميدهند تو چه ميگويي ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ اينها اصلاً ميآيند براي جدال نه ميآيند براي مباحثهٴ حق و گوش بدهند يا از قلب چيزي بجوشد يا در گوش چيزي فرو برود اين دوتا آيه كه قبلاً يكي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ديگر بحث مبسوط خودش را آنجا گذرانده آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم همين است ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ﴾ اگر سخن از توحيد بود ﴿وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ خب پس اگر توضيحاتي هم بود ديگر مربوط به آن بحثهاي قبلي است. اما آنچه كه اين ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾[37] مربوط به هر دو گروه است بالأخره.
اما بخشي كه مربوط به سؤالات قبلي است در جريان فرشتهها چون تا حال چندجا در همين قرآن كريم از امر فرشته كه آيا تشريعي است يا تكويني است, هر كدام محذور دارد, فارق از اين دو امر چه چيزي ميتواند باشد چون مهمترين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود و تعليم اسما هم آنجا بود و آنجا مفصّل بحث شد در تسنيم هم چاپ شد ديگر آنها را خيلي ما تكرار نكنيم. در جريان جهنم, جهنميها گرچه در اين آيه ﴿مُّوَاقِعُوهَا﴾ فرمود اينها ﴿فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾[38] نشانهٴ آن است كه اينها با اختيار وارد ميشوند ولي در حقيقت نتيجهٴ اعمال سويي كه به اختيار انجام دادهاند اينها با اختيار وارد جهنم ميشوند گرچه مأموران الهي اينها را ميبرند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[39] كنار اينها هست, ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[40] هست اما نتيجهٴ سوء اختيار خود اينهاست و چون باطن هر معصيتي آتش است بدون اينكه ما نيازي به تأويل داشته باشيم فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[41] ديگر نيازي نيست ما بگوييم مضاف محذوف است يا مجاز در كلمه است يا مجاز در اسناد است «يدعون إلي المعاصي الّتي يوجب ارتكابها دخول النار» خير اينچنين نيست حقيقتِ آتش گناه است كه بعضيها مدّعي بودند اين افرادي كه آتشبيار معركهاند, فتنهگرند براي ايجاد اختلاف تلاش و كوشش ميكنند اين بزرگان ميگفتند وقتي اين بنده خدا حرف ميزد ما ميديديم از دهنش آتش در ميآيد براي ماها كه محجوبيم ميگوييم يا مضاف در تقدير است يا مجاز در كلمه است يا مجاز در اسناد است يا حذف مضاف است ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[42] يعني «يدعون الي المعاصي الّتي موجبة الي النار» يا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه دارد ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[43] يعني مالِ يتيم آتش نيست چون در قيامت باعث ورود در آتش ميشود از اين جهت است گويا آتش ميخورند خب آنكه مربوط به جملهٴ بعد است كه فرمود: ﴿وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ آن نارِ قيامت كه سرِ جايش محفوظ است اين حقيقتاً نار است حالا همان طوري كه ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[44] اين هم همين طور است هيچ معصيتي نيست مگر اينكه آتش است ﴿ولكن لا ترونهم ولكن لا تسمعونهم﴾, ﴿لَكِنْ لا تَفْقَهُونَ﴾ و مانند آن, اسنادي نيست كه ما بگوييم مجاز در كلمه است يا مثلاً مضاف محذوف است اگر ما اين ظاهر را حفظ بكنيم هيچ محذوري ندارد كه واقعاً گناه آتش است.
خب, اما در جريان اينكه عدهاي به جن پناه ميبرند خب برخي از مردم خب متأسفانه گرفتار اين هستند يا در اذيت شيطاناند يا با شيطان ارتباط دارند اينكه فقها در مكاسب محرّمه اين را كسب محرّمه ميدانند براي اينكه كار شدني است اگر كار ناشدني باشد محال باشد كه جزء مكاسب محرّمه نيست احضار اجنّه جمع جنين است نه جمع جن, ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[45] يعني همهٴ شما اجنّه بوديد, يعني همهٴ شما جنين بوديد جمع جن جِنّة است نه اجنّه فرمود همهٴ شما بالأخره دوران جنين را گذرانديد يك عده هستند كه با جن ارتباط دارند كسبشان حرام است اين كار حرام است و ممنوع, اعتقاد به اينكه اينها مؤثّرند كه ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾[46] اين هم محرّم است اما آثار اينها متأسفانه براي بعضيها اينها چون هم مومن دارند هم كافر دارند مزاحم عدهاي هم هستند اما آثار اينها هم ميتواند بدني باشد چه اينكه ايّوب(سلام الله عليه) گفت: ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾[47] هم ميتواند دروني باشد يعني در خيال و واهمه و تخيّلات آدم اثر ميگذارد كه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الجِّنّةَ وَالنَّاسِ﴾[48] اينها مرگ دارند, زندگي دارند منتها بعضيها عمر طولانيتري دارند اما شخص ابليس برابر آنچه را كه خداي سبحان درخواست او را اجابت كرده است تا قيامت زنده نيست ولي «الي يوم وقت معلوم» زنده است كه عمر درازي دارد لكن ذريّه او يكي پس از ديگري متولّد ميشوند و ميميرند و مانند آن.
مطلب ديگر, در آخرت جا براي خلاف و باطل و لغو و امثال ذلك نيست جا براي اينكه حرف باطل بزنند, كار باطل بكنند, يك نشاط كاذب داشته باشند اينچنين نيست اگر كسي در جهنم است رنجش صادق است و اگر در بهشت است گنجش هم صادق است چون ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[49] كلّ آخرت اين طور است همهشان زندهاند در خصوص بهشتيان فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[50] اين جا براي لغو و تأثيم و امثال ذلك نيست و اينكه ما چرا لذّت عبادت را يا لذّت مناجات را نميچشيم براي اينكه يك بيمار وقتي كه تب دارد شما ميبينيد يك حبّه قند كه در دهنش ميگذارند احساس تلخي ميكند يا اگر احساس تلخي نكند احساس شيريني نميكند اين براي اينكه مريض است مناجات را قلب بايد لذّت ببرد اگر كسي ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[51] شد ديگر لذّت نميبرد شما بهترين گلابي را به يك انسان تبدار بدهيد او احساس لذّت نميكند چون فضاي كام او تلخ است آن سلامتِ قوّهٴ ذائقه از دست رفته است لذا احساس نشاط نميكند اين هم كه گفته شد «المؤمن مرآة المؤمن»[52] اين درست است يك وظيفهٴ اخلاقي هم هست لكن اين روايت را در معناي جامع به كار بردند مؤمن آينهٴ مؤمن است به جاي اينكه در پشت سر او عيبجويي كند يا غيبت كند در حضور او امر به معروف و نهي از منكر ميكند آن غيبت و عيبجويي ميشود محرّم, اين امر به معروف ميشود واجب مرآت خاصيّتش همين است در غياب آدم كه عيبجويي نميكند در حضور آدم عيبِ آدم را به آدم ميگويد ميشود نصيحت, ميشود امر به معروف, ميشود تذكره مؤمن مرآت مؤمن است به اين معنا ميتواند باشد. اما يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي كه در بخشي از آيات قرآني آمده اين مؤمن است خدا مرآت انسان است انسان هم مرآت خداست خدا خود را در آينهٴ خلق ميبيند خلق هم خود را در آينهٴ الهي ميبيند نه در خود ذات اقدس الهي در اين نورِ نور السماوات و الأرض خود را ميبيند چون ما اگر بخواهيم خود را بشناسيم اين سه امر يعني عالِم و علم و معلوم همه در چنگ نور السماوات و الأرضاند نور سماوات و الأرض اينچنين نيست كه جداي از درون ما باشد عالِم را كه ما هستيم فرا گرفته و در رفته, علم را كه وصف ماست فرا گرفته و در رفته, معلوم را كه خود ما هستيم فرا گرفته و در رفته, از بس قَدَر است هر جا برود حرف خودش را ميزند شما ميبينيد مسئلهٴ شيء, مفهوم شيء عامترين مفاهيمي است كه بشر ميشناسد حتي از بعضي از جهات از مفهوم وجود اعم است اين شيء اين مفهوم شيء كه بر تمام اشياي عالَم صادق است چون مفهوم است و سلطهپذير همه را در برميگيرد اما هر جا كه رفت لون همانجا را ميگيرد مثلاً اگر گفتيم اين حَجَر است و شيء است ميگوييم «هذا حجرٌ و شيء» اگر دربارهٴ درخت گفتيم «شجرٌ» ميگوييم «هذا شجرٌ و شيء» شيء در اينجا بر حجر حمل ميشود در آنجا بر شجر حمل ميشود اما خداي سبحان همهجا هست و همه را ميمالاند و خودش, خودش است ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[53] اينچنين نيست كه «هو الذي في السماء سماءٌ و في الأرض أرضٌ» چون نَفَس هر موجودي را ميگيرد جايي را براي غير نميگذارد تا ما بگوييم اين هم الهٌ هم ارضٌ, هم الهٌ هم سماءٌ اين خاصيّت قَدر بودن خداست, خاصيّت هو الغالب بودن خداست در آن دوتا روايتي كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده كه در بحث پارسال خوانديم گرچه برخي از متأخّران اين دوتا روايت را تضعيف كردند اما يك بحث رجال و درايه لازم است كه آيا نظر قُدما مثل مرحوم كليني مثل مرحوم صدوق در توثيق و تعديل معيار است يا نظر برخي از متأخّران آن بزرگان اينها را به عنوان روايت معتبر ياد ميكنند اين يك, ثانياً در اين روايات برهان اقامه كرده حضرت فرمود اين خدا نامحدود است اگر نامحدود است در قبال نامحدود ما يك محدود ديگر نداريم وگرنه آن ميشود محدود «كان ثمّ شيءٌ» وقتي حضرت سؤال كرد الله أكبر يعني چه؟ او گفت «ألله أكبر من كلّ شيء» حضرت فرمود: «كان ثمّ شيءٌ» پس خدا موجودي است در برابرش موجودات ديگر هم هستند ديگر خب آن ميشود محدود اگر ما گفتيم الف موجود است منتها موجود بزرگ باء هم موجود است پس الف بايد جايش تمام بشود كه نوبت باء برسد يا نه؟ اين ميشود محدود فرمود مگر «كان ثمّ شيءٌ» عرض كرد پس چه بگويم؟ فرمود: «الله أكبر مِن أن يوصف»[54] كه در بحث پارسال گذشت كه اين «يوصف» موجبهٴ معدوله نيست نه خدا بزرگتر از آن است كه وصف بشود بلكه سالبهٴ محصّله است «الله لا يوصف» و راهحلش را وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در آن بخش پاياني همين باب ذكر مجلس الرضا ذكر كرده وقتي آن شخص گفت خدا را ما چطور بشناسيم آيا ما در خداييم يا خدا در ماست؟ حضرت فرمود نه, نه ما در خداييم نه خدا در ماست عرض كرد حالا كه نه ما در خداييم نه خدا در ماست چگونه او را بشناسيم؟ حضرت فرمود من جريان آينه را براي شما تشريح ميكنم شما خودتان را در آينه ميبينيد يا نه؟ عرض كرد بله, فرمود: «أنت فيهما أم هي فيك»[55] شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ عرض كرد نه اين است نه آن, فرمود شما اين مشكل خودت را حل كن جهان صورت مرآتيه است صورت مرآتيه جا تنگ نميكند اگر ما شخصي داشتيم نامتناهي بعد صُوَر مرايي فراوان مرآتي كه حكيم ميگويد و مفسّر نه مرآتي كه آينهفروشها آنجا ميگويند مرآت, مرآتي كه حكيم ميگويد يعني «ما به يُريٰ صاحب الصوره» يعني اين صورت ابزار ديدن آن صاحب صورت است نه آن شيشه و جيوه و قاب آنكه آينهفروش ميگويد آينه اما وقتي كه در روايت ميگويند آينه, آلت ديدن صاحب صورت است نه آلت ديدن صورت آنكه آينهفروش ميگويد آينه, مرآت اسم آلت است آلت ديدن آن صورت است آن در بازار آينهفروشهاست اما آنكه در بحثهاي علمي مطرح است ابزار ديدن صاحبصورت است خود آن صورت مرآتيه را ميگويند مرآت خب اينكه جا تنگ نميكند حضرت فرمود شما مشكل خودت را حل كن بعد بروي مشكل الله را حل كني صدر و ساقهٴ عالَم صورت مرآتيه او هستند در قبال خدا چيزي وجود ندارد ميشود آيت او و مرآت او. صلوات خدا و سلام خدا به ارواح انبيا و اوليا مخصوصاً امام رضا(عليهم الصلاة و عليهم السلام).
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 54.
[2] . سورهٴ كهف, آيهٴ 54.
[3] . مستدرك الوسائل, ج7, ص449.
[4] . سورهٴ انفال, آيهٴ 32.
[5] . سورهٴ غافر, آيهٴ 46.
[6] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 94.
[7] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[8] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 16.
[9] . سورهٴ كهف, آيهٴ 54.
[10] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 6.
[11] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 10.
[12] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 21.
[13] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 9.
[14] . سورهٴ مريم, آيهٴ 71.
[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 23.
[16] . وسائل الشيعه, ج8, ص307.
[17] . سورهٴ مريم, آيهٴ 71.
[18] . سورهٴ مريم, آيهٴ 72.
[19] . وسائل الشيعه, ج8, ص307.
[20] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[21] . سورهٴ قمر, آيهٴ 17.
[22] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 23.
[23] . سورهٴ كهف, آيهٴ 34.
[24] . الكافي, ج2, ص581.
[25] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.
[26] . سورهٴ زمر, آيهٴ 21.
[27] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.
[28] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[29] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[30] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[31] . سورهٴ شمس, آيات 7 و 8.
[32] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[33] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[34] . سورهٴ ملك, آيهٴ 8.
[35] . سورهٴ ملك, آيهٴ 9.
[36] . سورهٴ انعام, آيهٴ 54.
[37] . سورهٴ ملك, آيهٴ 30.
[38] . سورهٴ كهف, آيهٴ 53.
[39] . سورهٴ حاقه, آيات 30 و 31.
[40] . سورهٴ غافر, آيهٴ 46.
[41] . سورهٴ قصص, آيهٴ 41.
[42] . سورهٴ قصص, آيهٴ 41.
[43] . سورهٴ نساء, آيهٴ 10.
[44] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[45] . سورهٴ نجم, آيهٴ 32.
[46] . سورهٴ جن, آيهٴ 6.
[47] . سورهٴ ص, آيهٴ 41.
[48] . سورهٴ ناس, آيات 5 و 6.
[49] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 64.
[50] . سورهٴ طور, آيهٴ 23.
[51] . سورهٴ بقره, آيهٴ 10.
[52] . مستدرك الوسائل, ج9, ص49.
[53] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.
[54] . وسائل الشيعه, ج7, ص191.
[55] . بحارالأنوار, ج10, ص313; عيون اخبار الرضا, ج1, ص172.