اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً ﴿50﴾ مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً ﴿51﴾
بعد از جريان كافرِ متنعّم و مؤمن محروم و تفاخر بيجاي آن كافر نسبت به اين مؤمن براي تحليل منشأ اينگونه از فخرفروشيها جريان ابليس را ذكر فرمود كه يكي از وجوه تناسب اين آيه با آيات قبل همين است. جريان سجدهٴ فرشتهها را بالاجمال ذكر فرمود تا تمرّد ابليس را بالتفصيل بيان كند فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ﴾ در سجود فرشتهها فعلاً بحثي نيست در تمرّد ابليس بحث است يك بحث اين است كه ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ ظاهر اين كريمه آن است كه او از جن بود و جن در قبال انسان است و در قبال فرشته برخيها گفتند او هم از ملائكه است چه اينكه بعضي از روايات هم اين را تأييد ميكند لكن در تصريح اين كريمه كه ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ﴾ با اينكه او مثلاً از فرشتهها باشد وجوهي ارائه كردند كه جناب فخررازي بخشي از آن وجوه را مطرح كردند. يكي اين است كه صنفي از اصناف ملائكه به نام جنّاند پس جن تقريباً ميشود مشترك لفظي بين طايفهاي از ملائكه و اين گروه خاصّي كه در قبال انسان و فرشتهاند اين يك, دوم اينكه جن معناي جامعي دارد هر جا كلمهٴ «جيم» و «نون» به كار ميرود معناي سَتر و خِفا و امثال ذلك را به همراه دارد ملائكه هم جنّاند چون مستورند واژهٴ جنين از همين قبيل است, واژهٴ مجنون از همين قبيل است, واژهٴ جُنّت از همين قبيل است, واژهٴ جَنّت از همين قبيل است هر باغي را جنّت نميگويند آن باغي كه درختهاي فراواني دارد و كلّ اين مجموعه به صورت فضاي سبز است چيز جدايي ديده نميشود چنين باغي را ميگويند جنّت اين «جيم» و «نون» ميگويند خاصيّتش اين است جنين بودن جنين هم براي مستور بودن اوست, مجنون بودن ديوانهها هم براي مستور بودن عقل اوست و مانند آن. اگر جن معناي جامعي دارد و بر هر مستوري هم ميشود اطلاق كرد چون فرشتهها مستورند و مشهود نيستند لذا گفته شد جن وگرنه او از فرشتههاست. وجه ديگري هم باز بيان كردند اينها بسيار ضعيف است اينگونه از وجوه چه اينكه ضعف اينها را هم خود فخررازي به آن اشاره كرده. دو شاهد در مسئله است كه ثابت ميكند كه اين جن در قبال انسان و در قبال فرشته است نه جنّ به معناي مستور و مانند آن. يكي را جناب فخررازي مطرح كردند و ديگري در كتابش نبود ممكن است در جاي ديگر طرح كرده باشند. آن شاهدي كه ايشان ذكر كردند اين است كه در همين كريمه آمده ابليس كه از جن است او و ذريّهٴ او يعني فرزندان او دشمن انساناند و فرشته فرزند ندارد نكاحي ندارد, ازدواجي ندارد دربارهٴ ملائكه نقل نشده است كه اينها ازدواجي دارند ذريّهاي دارند اين يك.
پرسش: اين شيطان يكي از فرزندان ابليس است.
پاسخ: شيطان معناي جامعي دارد كه خود ابليس مصداق شيطان است و شيطان متعدّد است كه جمع بسته شد كه فرمود: ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[1] آن ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ جزء جنود ابليساند اما شيطان به معناي جامع اين بر خود ابليس هم حمل ميشود, خب.
اين شاهد اول, اگر ابليس فرشته باشد از ملائكه محسوب ميشود نبايد نكاح و ازدواج و همسر و فرزند داشته باشد در حالي كه ظاهر اين آيه آن است كه او داراي ذريّه است. شاهدي ديگر آن است كه خود ابليس وقتي خواست فخرفروشي كند گفت ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾[2] دربارهٴ فرشته هيچ دليلي نداريم كه آنها از آتش خلق شدند دربارهٴ انسان دليل داريم كه از خاك بود ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[3] دربارهٴ جن داريم كه ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[4] اين آيات دلالت ميكند كه موادّ اصلي بدن ابليس آتش است موادّ اصلي بدن انسان خاك است ولي دربارهٴ فرشته چنين دليلي نداريم كه فرشته را از خاك خلق كرده باشد يا از آتش خلق كرده باشد اين دو شاهد كافي است براي اثبات اينكه ابليس فرشتهٴ مصطلح نبود, خب.
پرسش: استاد ببخشيد اگر انسان علاوه بر خاك... هست در جن علاوه بر دود و آتش چيز ديگري هم هست؟
پاسخ: بله خب, منتها آن ارواح خبيثه به اينها داده شد يا مراحل نازلتر به آنها داده شد بالأخره درك دارند, تجرّد دارند, حساب و كتابي دارند, زوالپذير نيستند حشري دارند مثل حشر انسان, خب.
فرمود: ﴿إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ از امر پروردگارش منحرف شد اين خرما را كه از آن قشر رقيقش خارج ميكنند يا آن هستهٴ خرما را از آن قشر رقيقش خارج ميكنند ميگويند «فَسَقَ» يا اين را از آن قشرش هستهاش را در ميآورند ميگويند «فَسق من الرطب» اين خروج را ميگويند فِسق ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ﴾ شما او و ذريّهٴ او را به عنوان سرپرست, به عنوان دوست, به عنوان معبود اتّخاذ ميكنيد تعبيري كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است كه ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ﴾ يعني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 27 آن نميتواند شاهد باشد كه ابليس جزء جن بود و جزء فرشته نبود چون در آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است كه ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ﴾ او شما را ميبيند از آن منظري كه شما او را نميبينيد در آن آيهٴ 27 سورهٴ «اعراف» سخن از ذريّه نيست فرمود: ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ﴾ يعني قبيلهٴ او, افرادي كه رودروري هماند از آن جهت به اينها ميگويند قبيله كه مقابل هماند يعني كنار هماند, قبلهٴ هماند, خب اين نشان آن نيست كه او جزء فرشته نيست براي اينكه فرشتهها هم داراي قبيله و طايفهاند يعني اصنافياند, مراتبي دارند و دستههايي دارند و مانند آن, اما آيهٴ محلّ بحث ميتواند شاهد خوبي باشد كه از آنها به عنوان ذريّه ياد كرده است و ذريّه بدون ازدواج همسر و امثال ذلك حاصل نيست پس معلوم ميشود كه او ذريّهاي دارد, ازدواج دارد و جزء فرشتهها نيست.
فرمود: ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي﴾ و چند برهان اقامه كرده است كه اين نه صلاحيّت ناصر بودن دارد نه صلاحيت واليّ بودن دارد نه صلاحيت معبود بودن به هيچ نحوي از انحا نميشود از او استفاده كرد براي اينكه ﴿هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ﴾ ابليس و ذريّه ابليس وقتي دشمن بشر شدند از دشمن نه توقّع نصرت هست نه سرپرستي و نه عبادت و آنهايي كه اين كار را انجام دادند به دنبال شيطان حركت كردند ظلم كردند البته ظلم به نفس گرچه ظلم به دين يعني دين را ياري نكردند دين را كتمان كردند بر خلاف دين عمل كردند اما بازگشت همه اين ستمها به خودشان است كه ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[5] اين ظالميني كه به خودشان ستم كردند بدل ذات اقدس الهي كه هم ناصر است هم واليّ است و هم معبود يك ناصر و واليّ و معبود ديگر گرفتند بد راهي را انتخاب كردند ﴿بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً﴾ خب، پس عداوت هست، فسق هست پس اينها صلاحيّت ندارند آنگاه به اينهايي كه به شيطان مراجعه ميكنند ميفرمايند شما براي چه به اينها مراجعه ميكنيد كاري كه از اينها ساخته نيست ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اينها شاهد آفرينش آسمان و زمين نبودند تا بدانند در آسمان چه چيز هست، در زمين چه چيز هست، چه چيز نافع است چه چيز ضارّ است تا شما را هدايت كنند بلكه خود اينها را هم كه ما آفريديم اينها بيخبر از آفرينش خودشان بودند نه انسان كه از تراب است باخبر است كه دست قدرت الهي چگونه اين تراب را طين كرده، حمأ مسنون كرده، صلصال كالفخّار كرده و بعد به او روح داد نه آن نسلش كه در رَحِماند ميدانند چگونه اين نطفه علقه شد، مُضغه شد، عِظام شد و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ شد اين جنين كامل شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[6] نه اينها ميدانند كه مدبّر با آنها چه كرد نه جن، پس ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ خب موجودي كه از نه از بيرون خبر دارد نه از درون خبر دارد چه سِمتي ميتواند داشته باشد امّا آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» راجع به پيمانگيري از انسان آمده است با اين آيه ارتباطي ندارد آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 172 اين است ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ يعني آدم را خلق كرده است بنيآدم را هم در نشئهاي خلق كرده است از ظهور اين بنيآدم ذريّهٴ اينها را كه اين عموم مِلاك شامل خود آدم و همهٴ فرزندانش ميشود ذريّهٴ اينها را خارج كرده است و از آنها در مَشهدي پيمان گرفته اين ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ مربوط به آفرينش نيست نه اينكه ما انسان را شاهد خلقت خود انسان قرار داديم اين مربوط به بعد از خلقت است بعد از آفرينش انسانها در مشهدي از همه اينها پيمان گرفتند خداي سبحان خود را آن طوري كه بايد كه اينها مشاهده كنند ارائه كرده است نه مِن وراء حجاب برهان و دليل بلكه اينها را شاهد خود قرار داد و خود را مشهود اينها قرار داد طوري كه اينها صداي ﴿أَنَا رَبُّكُمْ﴾ را شنيدند، ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ را شنيدند و مشاهده كردند و خداوند در آن صحنهٴ پيمان اينها را شاهد بر خودشان قرار داد كه در قيامت خلاف نگويند و كتمان نكنند نگويند ما غافل بوديم حالا اين صحنه كجا هست؟ قبل از خلقت است؟ صحنهٴ فطرت است؟ صحنهٴ عقل است؟ صحنهٴ شريعت است؟ در بحثهايي كه مربوط به فطرت در قرآن است شايد گوشههايي از اينها آمده باشد اصل آن مشهَد و آن صحنه عبارت از اين است كه ذات اقدس الهي يك تجلّي خاص كرده است يك، همهٴ انسانها خدا را به مقداري كه بايد بشناسند وجه خدا را، جمال و جلال الهي را شناختند دو، در اين مشهد خداي سبحان فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ سه، در اين مشهد همگان گفتند ﴿بَلَي﴾[7] اين چهار، شاهد اين صحنه براي هر كسي خود آن شخص بود ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ آنها را شاهد بر خودشان قرار داد پس هيچ راهي براي انكار نيست پنج، اين مربوط به شهادت در خلقت نيست كه خدا بفرمايد من انسانها را كه ميخواستم خلق كنم انسان را شاهد خودش قرار دادم خير، انسان در حال خلق بيخبر بود بعد از اينكه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[8] شد و صاحب عقل و فطرت شد آنگاه اهل شهود است اين در صورتي است كه ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ يعني «جلعهم الله شاهدين علي أنفسهم» در اين صحنهٴ پيمانگيري خداي سبحان انسانها را شاهد بر خودشان قرار داد يعني هم اقرار كردند، هم شهادت ميدهند در قيامت كه ما اقرار كرديم و شاهد صحنهٴ پيمانگيري بودند. اما معناي دقيقتري هم ميتواند داشته باشد و آن اين است كه ذات اقدس الهي به عنوان وجه خاصّ خودي كه دارد اين تجلّي كرد يك، و صحنهٴ آفرينش انسان هم مرآت بود دو، خداوند در اين آينه تجلّي كرد سه، سرِ اين آينه را خم كرد به خود آينه نشان داد از آينه سؤال كرد كه را ميبيني؟ چهار، گفتند تو را ميبينيم چون آينه كه خودش را نميبيند اگر سرِ آينه خم بشود درون خودش را نگاه كند آن صاحبصورت را ميبيند خودش را كه نميبيند اين معنا را ميتوان از اين كريمه استفاده كرد ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اين ﴿أَشْهَدَهُمْ﴾ را قبل ذكر كرده نه اينكه ما پيمان گرفتيم شاهد پيمان خود اوست خير، من كه ميگويم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ ميشنوي؟ تو در خودت نگاه كن ببين چه كسي را ميبيني؟ تو مرا نشان ميدهي ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[9] اگر آينههاي شفافي باشند كسي سرِ اين آينه را خم بكند از آينه سؤال بكند چه كسي را ميبيني؟ ميگويند تو را، اين صحنه بود و هست و خواهد بود آنها كه اهل راز و رمزند ميگويند هنوز آن صدا را ما ميشنويم اين ﴿وَإِذْ﴾ ظرف است، منصوب است يعني «اُذكر إذ» به يادت باشد چنين صحنهاي بودي معلوم ميشود اگر ما الآن غافل نباشيم اين پردهٴ غفلت را و پنبهٴ غفلت را از گوش برداريم هم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ او را ميشنويم، هم ﴿قَالُوا بَلَي﴾ خود را چون به ما خطاب كرد فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ يعني «إذكروا» آن زماني را كه ﴿أَخَذَ رَبُّكَ﴾ اگر يك عالَم ديگري بود كه الآن يادمان نيست بايد هماكنون اگر اهل غفلت نباشيم آن صداي ﴿أَلَسْتُ﴾ را بشنويم، صداي ﴿بَلَي﴾ را بشنويم آنكه گفت «ديروز بليٰ گفتي امروز به بستر لا خفتي» مثل شيخ بهايي(رضوان الله عليه) اينها ميتوانند كم و بيش آن صداها را بشنوند آن صدا هماكنون هم هست اين قضيةٌ في واقعه نيست اگر هماكنون او ميگويد ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ و هماكنون هم ما ميگوييم ﴿بَلَي﴾ علم به علم نداريم، محجوبيم در قيامت اين صحنه روشن ميشود گاهي ممكن است كسي بگويد كه علوم نقلي مثل اخلاق، فقه، حقوق و مانند آن كاربرد عملي دارد اما اين لطايف قرآني اين بحثهاي معاد چه سودي دارد؟ اين بحثها خودش في نفسه مطلوب و لذيذ و كمال است مثل اينكه فرشتهها كاملاند با اينكه بحثهاي فقهي و اصولي و حقوقي ندارند كمال فرشتهها در آن است كه اين معارف را ميدانند اين يك، بعد از مرگ هم اين علوم نقلي و علوم عملي همه رخت برميبندد همان طوري كه بعد از مرگ كسي بيمار نميشود تا به طبيب مراجعه كند نسخهاي بخواهد، دارويي طلب بكند، درمان بشود كلاً بساط طبّ و بهداشت و درمان رخت برميبندد و بعد از مرگ كسي نيازي به مسكن ندارد تا به عَمَله و اَكله و معمار و مهندس و بنّا و مصالح ساختماني نيازي داشته باشد كلاً بعد از مرگ علوم هندسي رخت برميبندد و اين طبيبان و مهندسان بعد از مرگ مقداري كه گذشت همهٴ آنچه خواندهاند از يادشان ميرود ما فقيهان و اصولييون و امثال ذلك كه اين اصطلاح را بلديم بعد از مرگ نه خودمان بايد به اينها عمل كنيم نه كسي از ما اين مسائل را ميپرسد مقداري كه از عمر مرگ ما بگذرد همهٴ تحصيلات دوران هفتاد، هشتاد سالهٴ ما از يادمان ميرود آن اصول عملي، آن اَمارات، آن امثال ذلك رخت برميبندد آنجا چيزي ميخواهند كه آدم سرگردان نباشد اگر كسي نداند معاد يعني چه؟ صحنهٴ معاد يعني چه؟ حشر اكبر يعني چه؟ مردم در عين حال كه همگان ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[10] در عين حال كه همه كنار هماند هيچ كس با ديگري كاري ندارد همه تكاند ﴿وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي﴾[11] كسي كه اين مسائل را در دنيا نچشيد آن روز سرگردان است كسي كه اين مسائل را اينجا فهميد آن روز معلومِ حصولي او، معلومِ حضوري ميشود مشهود ميشود مكشوف ميشود ديگر سرگردان نيست ميگويد اين همان است كه من به دنبالش ميگشتم اين همان است كه به من ميگفتند فرق اين علوم با آن علوم فرق آسمان و زمين است، فرق اصل و فرع است اين چنين نيست كه اينها چون كاربرد عملي ندارد مشكل مردم اين نيست كه حشر اكبر يعني چه؟ مشكل اكبر اين است كه بانكِ بيربا ميخواهند درست است اينها در اين محدوده كار كاربردي دارد اما آنها پشتوانهٴ اين علوم اخلاقي و فقهي و اصولي است از يك سو، و خودش در آن روز ميداندار است از سوي ديگر اين علوم اين خاصيّت را دارد كه آن روز انسان سرگردان نيست و آنچه را كه تحصيل كرد ﴿وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً﴾[12] يك، «ووجدوا ما علموا حاضرا» دو، آن روز كسي كه از اين معارف طَرْفي نبسته است با دست خالي ميرود و واقعاً سرگردان است.
مطلب ديگر اينكه گاهي گفته ميشود چه حاجتي خداي سبحان كه سريعالحساب است چرا همه ما را يكجا جمع ميكند؟ اين جريان مكّه و عرفات و مشعر و مِنا ترسيمي است از صحنهٴ معاد كه انسان اول بايد از همه جان و جامه فاصله بگيرد فقط لباس احرام در بركند كه شبيه كفن است بعد هر كسي از راه خاص برود همگان در عرفات جمع بشوند در مشعر جمع بشوند كه اين نموداري از آن قيامت است ما وقتي كه كادح الي ربّيم ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[13] همهٴ اوّلين و آخرين به طرف الله ميرسند در بين راه يك ميدان وسيعي است كه همه يكديگر را ملاقات ميكنند نه اينكه خدا نيازمند است به صحنهسازي عبور از هر راه به يك مجمع عمومي ميرسد كه ما آنجا جلال الهي و جمال الهي را درست مشاهده كنيم اين مقطع بين راه اين طور است كه همهٴ ما از اين قبرها برميخيزيم تك تك، فُرادا بعد ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[14] در اين مقطع عظمت الهي را همگان ميبينيم بعد هم ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[15] دستور ميرسد صفها را جدا كنيد مجرمون برويد كنار فقط طيّب و طاهرها بمانند اين ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ خطاب به طيّبها و طاهرها نيست نفرمود «وامتاز اليوم ايّها الطاهرون» فرمود برويد كنار، طيّبين و طاهرين بايد بمانند اينجا اينها بقيّةاللهاند بقيّةالله كسي است كه از وجه الله طَرْفي ببرد چون آنكه از وجه خدا سهمي دارد باقي است بقيه را ميريزند دور ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ انسان در آن روز وعدههاي خود را كاملاً ميبيند، صِدق حرف انبيا را همه ميبينند، صدق پيام اوليا را ميبينند، تمام اميدهايي كه داشت در آن روز كاملاً مشاهده ميكند بدون اينكه قدرت حرف داشته باشد بدون اينكه قدرت داوري داشته باشد ميبيند حق است ميبيند آن وعدههايي كه دادند فلان كس ظالم بود فلان كس مظلوم چگونه اينجا ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ حاكم است آنچه را كه انبيا گفتند آنجا ميبيند، آنچه را اوليا گفتند آنجا ميبيند، آنچه را خودش در دنيا ظلم و ستم را مشاهده كرده است آنجا ميبنيد مقطعي است كه جلال الهي و جمال الهي آنجا ظهور ميكند و همگان از آن مقطع ميگذرند حالا «فريقٌ في السعير و فريقٌ في الجنّة» اين براي صحنهٴ قيامت است قبل از ورود در بهشت و جهنم. احتياجي براي خداي سبحان نيست اما آن صحنه را وجود مبارك حضرت امير گويا از همان صحنه دارد خبر ميدهد چندبار رفت و آمد و گزارش دارد ميدهد اينكه فرمود: «لو كُشِف الغطاء مازددت يقينا»[16] همين است دستي در دنيا دارند دستي در آخرت دارند هم از اينجا باخبرند هم از آنجا باخبرند آن خطبهٴ نوراني كه گاهي صحبتش ميشد يعني خطبهٴ 221 وقتي وجود مبارك حضرت امير ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾[17] را تلاوت فرمودند اين خطبه را ايراد كردند در بخشي از اين خطبه آمده است كه اينها در صحنهٴ قيامت طورياند جيراناند، همسايهها هستند اما «لاَ يَتَأَنَّسُونَ» هيچ اُنسي با هم ندارند و احبّاء هستند يا احيا هستند كه دو نسخه است «لاَ يَتَزَاوَرُونَ» هيچ كدام به زيارت ديگري نميروند «بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَي التَّعَارُفِ» عُروه يعني آن دستگير آن عُروههايي كه در دنيا با هم داشتند يكديگر را ميشناختند الآن گسيخته شد هيچ ارتباطي هم با هم ندارند «وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ» سبب برادري كه در دنيا داشتند برادري قومي بود، سرزميني و وطني بود يا نَسبي بود يا حسبي بود هر چه بود اين سببيّت بين اينها منقطع شد «فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ» با اينكه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[18] همهشان تكاند البته هر كدامشان قافلهاند براي اينكه با عقايدشان، با اخلاقشان، با اعمالشان، با تلّي از كارها دارند ميآيند بعضي به دوش ميكشند، بعضي به سر ميكشند ﴿لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ﴾ شد، ﴿أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾[19] هست و مانند آن. فرمود: «فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلاَّءُ» با اينكه اينها خليل هماند از يكديگر مهجورند «لاَ يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لاَ لِنَهَارٍ مَسَاءً»[20] اين همان خطبهاي است كه ظاهراً جناب ابنابيالحديد ميگويد من از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم و هر بار خواندم «أحدثت عندي روعة»[21] براي من تازگي داشت كه يك وقت خود عبارت ابنابيالحديد اينجا خوانده شد، خب اينها صحنههايي است كه براي قيامت ترسيم ميكنند درست است كه فقه ميگويد چه چيزي واجب است اما پشتوانهٴ فقه اين امور است يك وقت است كسي از اين امور خبر ندارد فقط بازار فقهفروشي دارد، سخنراني ميكند يا مقالهاي تنظيم كرده در همايشي سخنخواني دارد اين همان است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است در بعضي از تعبيرات هم هست كه «لا يزال إنّ الله يؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر و بأقوام لا خَلاق لهم»[22] غزّالي در احياءالعلوم اين «بالرجل الفاجر» يا «بالذي لا خَلاق له» يعني «لا نصيب له» او را بر واعظ غير متّعظ و عالِم غير عامل حمل كرده است كه اين سخرانيها و مقالهها و همايشها از افرادي است كه اهل عمل نيستند ولي دين را دارند بالأخره تأييد ميكنند خب اين نظر جناب غزّالي است گاهي ممكن است كه نه، معناي وسيعتري از اين «إنّ الله يؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر و بأقوام لا خَلاق لهم» يا «بالفاجر» باشد يعني افرادي كه ظالماند مسجدي بسازند، حسينيهاي بسازند خودشان طرْفي نميبندند ولي يك گوشهٴ دين محفوظ است اين هم ممكن است مصداق باشد ولي نه آن مصداق نه اين مصداق مشمول ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ نيست مُضِلّ غير از ضالّ است يعني كسي كه فقط درصدد گمراه كردن مردم است ما از اينها كمك نميگيريم ممكن است كسي ضال باشد معصيت كند فاسق باشد اما اين كارِ ابليسي را در مسئله اضلال به عهده ندارد آيه ميگويد كه ما مُضل را كمك خود قرار نميدهيم البته كسي ممكن است كه غير عادل باشد خداوند به دست او براي توبهٴ او توفيقي به او عطا كند كه مثلاً چندتا كار مثبت را هم او انجام بدهد به هر تقدير ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ ناظر به آن است كه مُضل را خدا كمكِ حفظ دين قرار نميدهد اما ضال را، ظالم را، فاسق را براي هدايت و توبهٴ او ممكن است كه اين توفيق را عطا بكند، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله خب، براي اينكه او عدهاي را به بيطرفي دعوت كرد همان عبيداللهبنحرّ جوفي عدهاي را خب ميدانيد آدمي كه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[23] يك عدّه ناهياند يك عدّه ناهي نائياند در كريمهٴ تلاوت شده فرمود به عدهاي خودشان فاصله ميگيرند در صحنه نيستند، عدهاي را هم مانع ميشوند كه بيايند ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ نائيِ با همزه يعني دور ميگويند حجّ تمتّع وظيفهٴ نائي است يعني آنها كه دورند. اين گروه يك عدّه دورند يك عدّه هم دورند هم دور نگه ميدارند اين عبيدالله از همان قبيل بود براي اينكه عدهاي را او به بيطرفي دعوت كرد و چند نفر را هم به همراه خودش آورده بود، به هر تقدير، خب.
فرمود: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ پس اينها از هيچ چيزي خبر نداشتند نه خودشان نه از آفرينش عالَم نه از آفرينش خودشان پس كاري از اينها ساخته نيست.
مطلب بعدي آن است كه ما يك افاضه داريم، يك فيض داريم يك مستفيض فرق افاضه و فيض شايد خيلي فرق جداييدار و بينونتدار نباشد نظير ايجاد و وجود كه اگر به فاعل اسناد داده شد ميشود ايجاد و افاضه و اگر جنبهٴ پذيرش قابل ملاحظه بشود ميشود وجود حقيقتي باشد به نام ايجاد حقيقتي باشد به نام وجود اين چنين نيست اما مستفيض آن مبديي است آن آينهاي است كه اين صورت در آن آينه منعكس بشود پس مستفيض دريافتكننده فيض است فيض در اثر افاضهٴ الهي ريزش ميكند فيض به افاضهٴ مستفيض تكيه دارد استفاضه به آن مبدأ قابلي دريافتكننده فيض متّكي است، خب.
اما آنچه را كه مربوط به گاهي است اشكال يا سؤال خارج است بحث است نشود بهتر است كه چگونه ما ضريح را ميبوسيم در زمان پيغمبر ضريحبوسي بود يا نه؟ درِ آن حضرت را ميبوسند اينها انشاءالله در فرصتي كه مناسب آيه باشد مطرح ميشود البته در بعضي از اين روايات دارد كه وقتي خواستيد فلان امام را زيارت كنيد در مشهد فلان امام رفتيد يا خود ائمه(عليهم السلام) در زيارت بعضي از امامان معصوم قبلي وقتي ميرفتند گونهٴ راستشان را روي قبر ميگذاشتند قبر را ميبوسيدند بعد گونهٴ چپ را ميگذاشتند اينها هست كه وجود مبارك امام سجاد مثلاً چه كار كرده وجود مبارك ائمه ديگر نسبت به ائمه قبلي چه كار كردند اين هست هر اشكالي يا سؤالي بالأخره سعيتان اين باشد انشاءالله كه مربوط به محلّ بحث باشد.
آيات مربوط به حشر هم چند طايفه است يك آيه نظير همين آيهاي كه قبلاً خوانديم كه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[24] كه بازترش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و همچنين در دو جاي سورهٴ مباركهٴ «طه» مسئلهٴ حشر فردي مطرح بود كه ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾[25] و آيه ديگر هم بود كه ﴿وَكُلُّهُمْ﴾ نداشت اينها يك سلسله از آيات و طوايف آياتاند كه دلالت ميكنند كه هر كسي تنها ميآيد اما اين معنايش اين نيست كه جامعه وجود ندارد البته اثبات وجود جامعه سهل نيست اما اين آيات دليل بر عدم وجود جامعه نيست زيرا در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چنين آيهاي هست كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ ما در قيامت روزي فرا ميرسد كه هر كسي را به امامِ او، به نام امام او ميخوانيم ميگوييم علويها بيايند، حسنيها بيايند، حسينيها بيايند يا به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) ميخوانيم آيهٴ 71 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ پس آنجا كه فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي﴾[26] ناظر به حشر فرد است هر كسي را با علامت خاصّ او فرداً ميخوانند و حضور پيدا ميكند اما هر كسي عضو امّتي بود جزء يك جامعهٴ خاصّي بود، دين خاصّي داشت، مكتب مخصوصي داشت او را به اسم امامش دعوت ميكنند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ بعد ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ٭ وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي﴾ ديگر در مقابل يَمين، يسار را اينجا ذكر نكرد فرمود كسي كه كور است كه اين صنعت احتباك چهار جزء را انسان بخواهد بگويد يك در بين بگويد تا طرف بفهمد اين يكي از صنايع ادبي است كه قرآن كريم از اين صنايع ادبي كم ندارد انسان يا بيناست يا كور، انسان يا نامهٴ اعمالش را دست راست ميگيرد يا دست چپ اين عناوين چهارگانه را قرآن كنار هم ذكر نكرد دوتا را ذكر كرد تا آن دوتا را ما بفهميم فرمود يك عدّه نامهٴ اعمال را با دست راست ميگيرند يك عدّه كورند، خب كور كه در مقابل نامهٴ عمل به دست راستگير نيست در قبال گرفتن نامه به دست راست، گرفتن نامه به دست چپ است، در قبال كور، بيناست اين صنعتِ ادبي با آدم بِفهم كار دارد ديگر لازم نيست چهار جمله بگويد كه آن آدم بِفهم ميفهمد كه يك در بين گفته تا آن دوتا را او بفهمد نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «يس» كه مكرّر گفته شد. فرمود يك عدّه نامهٴ اعمالشان به دست راست است يك عدّه كورند يعني يك عدّه بينا هستند و نامهٴ اعمال را به دست راست ميگيرند يك عدّه كور هستند و نامهٴ اعمالشان را به دست چپ ميدهيم، خب اين آيه دلالت داشت كه مردم را در قيامت به اسم رهبرانشان صدا ميزنند پس اينجا يك وجود جمعي براي جامعه و امّت و امثال ذلك قائل است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» هم مشابه اين معنا آمده است آيهٴ 28 و 29 به اين صورت است ﴿وَتَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا﴾ ما ميگوييم قرآنيها بيايند، توراتيها بيايند، انجيليها بيايند آن امام هم ميتواند كتاب باشد هم ميتواند پيامبري كه آن كتاب را آورده باشد ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كنتم»، نه با محذوف است يعني متنِ عمل جزاي شماست ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ اين آيات را كه تقريباً دوازده، سيزدهم قرآن كريم است كاري به فقه ندارد كاري به اصول ندارد كاري به مسائل حكمت عملي ندارد كاري به جهانبيني دارد يك سيزدهم قرآن مربوط به فقه و اصول است اين شش هزار و ششصد و خردهاي حدّاكثر پانصد آيه دربارهٴ اين مسائل فقه و اصول باشد حالا يا پانصد آيه مربوط به فقه و اصول است يا پانصد حُكم از احكام فقهي از آيات استفاده ميشود كه رقمش كمتر از آن دوازده، سيزدهمش مربوط به جهانبيني است ديگر. ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ما آنچه را كه شما عمل ميكنيد استنساخ ميكنيم كه اين از جاهايي است كه بالأخره چالش فراواني دارد ما مُستَنسِخيم، نسخهبرداري ميكنيم نه از روي نوشتهٴ شما نسخهبرداري كنيم خير، ما متنِ عمل شما را نسخهبرداري ميكنيم ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعني يك نسخهٴ اصلي هست عملِ شما نسخهبدل اوست وجود مبارك امام در ذيل اين آيه فرمود: «ألستم قوماً عربا»[27] مگر عرب نيستيد، مگر قواعد عربي نميدانيد استنساخ غير از نسخ است نامهاي اصل بايد باشد و اين دوّمي را بر اساس آن اوّلي بنويسند آن نامهٴ اولي چيست؟ نميدانيم، اين متن عمل، متن عمل يعني متن عمل اين نامهٴ دومي است اين نسخهبدل اوست آنگاه آنچه را كه ما انجام ميدهيم ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[28] اينها مينويسند ﴿يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾[29] و مانند آن، اين مرحلهٴ سوم و چهارم است اما مرحلهٴ اول و دوم گيريم ما يك نامهٴ اصل بايد داشته باشيم اين كاري كه ميكنيم نسخهبدل اوست حضرت ميفرمايد مگر شما عرب نيستيد قواعد عربي را اين روايت نوراني را ذيل اين آيه ببينيد مگر شما عرب نيستيد خدا كه نميگويد «ما نكتب» كه، فرمود عمل شما را ما استنساخ ميكنيم نه از روي عمل شما نسخه ميگيريم متن عمل شما مستنسَخ ماست پس يك نسخهٴ اصل بايد باشد يك، اين كارِ شما نسخهبدل اوست دو، حالا از اين به بعد كارها را هم مينويسند اين حرفها، حرفهاي قرآن است اگر اينها وارد شد ائمه(عليهم السلام) اصرارشان هم اين بود كه انسان با اين مسائل هم مأنوس بشود.
فتحصّل كه انسان طبق بعضي از آيات يك زندگي فردي دارد يك مسئوليت فردي، يك زندگي جمعي دارد يك مسئوليت جمعي حالا واقعاً جامعه وجود جدا دارد كما ذهب اليه بحث يا نه، انسان داراي دو حيثيت است يك حيثيت فردي است يك حيثيت جمعي كه گاهي از انسان سؤال ميكنند آيا وظايف فردي را انجام دادي يا نه، گاهي از او ميپرسند آيا وظايف اجتماعي و جمعيات را انجام دادي يا نه اين دو.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ انعام, آيهٴ 112.
[2] . سورهٴ ص, آيهٴ 76.
[3] . سورهٴ ص, آيهٴ 71.
[4] . سورهٴ حجر, آيهٴ 27.
[5] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 160.
[6] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[8] . سورهٴ ص, آيهٴ 72.
[9] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 172.
[10] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[11] . سورهٴ انعام, آيهٴ 94.
[12] . سورهٴ كهف, آيهٴ 49.
[13] . سورهٴ انشقاق, آيهٴ 6.
[14] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[15] . سورهٴ يس, آيهٴ 59.
[16] . بحارالأنوار, ج40, ص153.
[17] . سورهٴ تكاثر, آيات 1 و 2.
[18] . سورهٴ واقعه, آيات 49 و 50.
[19] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 13.
[20] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 221.
[21] . شرح نهجالبلاغه, ج11, ص153.
[22] . نميةالمريد, ص335.
[23] . سورهٴ انعام, آيهٴ 26.
[24] . سورهٴ انعام, آيهٴ 94.
[25] . سورهٴ مريم, آيهٴ 95.
[26] . سورهٴ انعام, آيهٴ 26.
[27] . بحارالأنوار, ج54, ص372.
[28] . سورهٴ انفطار, آيات 10 و 11.
[29] . سورهٴ انفطار, آيهٴ 14.