اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً ﴿32﴾ كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً ﴿33﴾ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ﴿34﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً ﴿37﴾ لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً ﴿40﴾
در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾[1] آنچه در روي زمين است از بوستان و دامداري و كشاورزي و مزارع و مراتع و بناها اينها زينت زمين است زينت انسان نيست پايان اين هم به صورت پژمردگي است در همين سورهٴ «كهف» آيهٴ 46 كه بعداً خواهد آمد فرمود: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ اين معنا را با مَثل هم تبيين ميكنند يعني يك تأييد عقلي است براي حكيمان و يك تمثيل حسّي است براي تودهٴ مردم البته براي حكيمان اين تمثيل در حدّ تأييد است. سرّ اينكه ذات اقدس الهي هم آن سابقه را و هم اين لاحقه را بيان كرده تعليلاً و در وسط قصّه و تمثيل را ذكر كرده است تأييداً آن است كه مشكل جامعه را حل كند. مشكل جامعهٴ عصر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مانند ساير اعصار همين جنگ بين فقير و غني است فقرا رنج ميبرند از اينكه اغنيا با اينها يكجا نمينشينند اغنيا فاصلهشان را از فقرا زياد ميكنند مراكز مذهبي مثل حسينيهها و مساجد جاي فقرا و افراد مستضعف ميشود اغنيا جايشان در اينجاها خالي است و حضور ندارند خواهان تشكيل جلسهٴ جدا هستند كه رهبران الهي آن را نميپذيرند براي اينكه اين فاصلهٴ غني و فقير كم بشود هم از راه تعليل حكيمانه, هم از راه تمثيل عاميانه مردم را روشن كردند تا نه فقرا رنج ببرند از تهيدستي و نه اغنيا فخرفروشي بيجا بكنند آن برهان عقلي آن است كه انسان اگر بخواهد فخر كند بايد به كمال خودش فخر كند نه بيرون از حوزهٴ آن مثل اينكه وجود مبارك حضرت امير به آن كمالات فخر كرده عرض كرد «الهي! كفيٰ بي عزّاً أن أكون لك عبدا و كفيٰ بي فخراً أن تكون لي ربّا» فخر من همين است كه شاگرد تو هستم تو داري ما را ميپروراني و عزّت من در اين است كه به پيشگاه غير تو سر نميسايم «أنت كما اُحب فاجعلني كما تحبّ»[2] خب اگر چيزي روي زمين شد اگر روي زمين بود زينت زمين است جداي از حوزهٴ جان آدمي است اين وصف به حال متعلّق موصوف است مثل «مررت برجلٍ وسيع داره» خب انسان افتخار بكند به چيزي كه جداي از اوست آنوقت ديوار خانهٴ همسايه را محكم بكند به خودش فخر بكند اين راه ندارد كه براي اينكه جنگ فقير و غني را ذات اقدس الهي حل بكند هم آن برهان عقلي را ذكر كرد هم اين تمثيل حسّي را. اين جنگ باعث شد كه عدهاي به پيامبران مخصوصاً به پيامبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) پيشنهاد دادند كه فقرا را طرد كنيد ما ميآييم از زمان نوح تا زمان خاتم(عليهم السلام) همينطور بود به وجود مبارك نوح پيشنهاد دادند حضرت فرمود: ﴿وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ المؤمِنين﴾[3] به انبياي ديگر پيشنهاد دادند آنها هم نپذيرفتند, به پيامبر اسلام پيشنهاد دادند آيات نازل شد ﴿وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾[4] در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه بعضي از آياتش گذشت خدا به پيامبر دستور داد ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾[5] پيشنهاد اين اغنيا را گوش نده اينها ميگويند مسجد را از فقرا خالي كن ما بياييم يا جلسهٴ خصوصي براي ما تشكيل بده نه آن را بپذير نه اين را بپذير مسجد معبد الهي است همه بايد بيايند آنها كه نميآيند خودشان را محروم كردند بعد اين دو مطلب را كه يكي اينكه غنا منشأ فخر نيست و يكي اينكه فقر منشأ ضعف و ذلّت نيست آن را با برهان عقلي از يك سو و با اين تمثيل حسّي از سوي ديگر بيان كرده تا اين جنگ برخيزد فرمود غني اولاً خيال ميكند كه داشتنْ كمال است داشتن كمال نيست نداشتن هم نقص نيست اين يك, و آنچه را هم كه انسان دارد به عنوان مال دنيا زينت زمين است نه مال انسان اين دو, و طولي هم نميكشد كه بساطش به پژمردگي تبديل ميشود سه, اين چند روزي هم كه به دست توانگران است اينها خودشان تهيه نكردند ما به اينها داديم چهار, و به اينها هم به عنوان امتحان داديم نه به عنوان اكرام پنج, اگر اين اصول ارزشي خمسه روشن بشود جنگ فقير و غني رخت برميبندد و مهمترين فايدهٴ اين صحنه را فقرا ميبرند ممكن است اغنيا خيلي طَرْفي نبندند اما فقرا رشد ميكنند فقرا يعني كسي كه حالا امكانات زيادي ندارد براي اينكه ما هر كدام ما يك اندازهٴ محدودي توان داريم اين توانمان را بايد در امتحانهاي الهي صرف بكنيم كسي ميبينيد يك مقدار وقتي دارد يك لوازم تحريري هم دستش است كاغذي دارد و قلمي دارد يك فراغت يك ساعته هم دارد خب اين بهترين راهش اين است كه مطالب علمي را فكر كند يا از خودش يا از علماي ديگر اين را يادداشت كند عدهاي ميآمدند محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت عرض ميكردند كه مجلس شما بسيار شيرين است وقتي از مجلس شما بيرون رفتيم آن حلاوت را نداريم حضرت فرمود: «إستعن بيمينك»[6] چرا به من ميگويي به دستت بگو اينجا كه آمدي با لوازمالتحرير بيا آنچه شنيدي يادداشت بكن, دفتر علمي داشته باش وقتي شب رفتي منزل دفتر علمي را ورق بزن هر وقت هم فراغت پيدا كرد اين كلمات را نگاه كن لذّت ببر فرمود: «إستعن بيمينك» مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين را در باب علم بحارالأنوار نقل كرد خب يك وقت است كسي اين نصيحت را نميشنود لوازمالتحرير دارد, وقت دارد, فراغت هم دارد, دارد جدول حل ميكند اين كارِ علمي نيست اين اتلاف وقت است چه چيزي در ميآيد از حلّ اين جدول؟ ما يك اندازه توان داريم اين توان را ذات اقدس الهي به ما فرمود ذخيره بكن من با اين كار دارم و آن توان صبرِ ماست مگر ما چقدر ميتوانيم تحمل بكنيم؟ ما اين مقدار تحمل را بايد در جهاد اصغر و اكبر صرف بكنيم آن وقت هرز صرف كردن اين نيرو به هيچ وجه مصلحت نيست پس مطلب اول اين است كه ما يك مقدار محدود توان داريم دو, اين است كه اين توان را بايد در جهاد اصغر و اكبر صرف بكنيم و آن صبر است تحمل رنج است, تحمل غصّه است, تحمل رخدادهاي تلخ است ما به يك اندازهٴ خاصّي ميتوانيم حليم باشيم حليم از آن واژههاي پربركت عربي است كه شايد معادل فارسي نداشته باشد ما در فارسي ناچاريم دوتا كلمه را كنار هم بگذاريم تا حِلم را معنا كنيم بگوييم حلم بردباري يعني اين بار را ميتواند ببرد يك بردن است و يك بار اين دوتايي را ضميمه ميكنيم تا معناي حلم را بفهميم و بفهمانيم خب اين حلم سرمايهٴ ماست, اين صبر سرمايهٴ ماست ما بايد از اين سرمايه حدّاكثر بهره را ببريم در جهاد اصغر و اكبر به كار ببريم اين شد. مطلب سوم ما اگر ندانيم معيار ارزشي چيست وقتي كه ديگران وضع ماليشان خوب است ما وضع ماليمان خوب نيست خيال ميكنيم داريم تحمل ميكنيم, حلم ميورزيم, صبر ميكنيم اين نيرو را بيجا صرف ميكنيم يعني اين قدرت تحمّل را درباره هيچي داريم صرف ميكنيم اسلام به ما ميگويد كه اين يك چيز مهمّي نيست كه تو الآن براي او غصّه بخوري كه تو كار داري الآن كسي كه حكيم است, فقيه است, اصولي است او ديگر غصّه نميخورد كه فلان كس گُل زده يا گُل نزده كه يا غصّه نميخورد كه اينهايي كه كارتنهاي خالي را جمع ميكنند يا نميدانم پلاستيكهاي كهنه را جمع ميكنند چرا بيشتر از او جمع كردند خب اين اصلاً ارزشي براي او قائل نيست اين ديگر غصّه بخورد كه چرا او چهارتا كارتن بيشتر جمع كرده؟ كلّ دنيا وضعش همين چهارتا كارتن خاليِ مُندرس شده است ما بياييم غصّه بخوريم كه چرا نداريم؟ فرمود اين سرمايه را نگهدار ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ﴾[7] يك, ﴿حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَا أَخْبَارَكُمْ﴾[8] و مانند آن دو, در جهاد اكبر به كار ببر سه, اين سرمايه را براي او صرف بكن حالا فلان كس بيشتر دارد, فلان كس كمتر دارد باري دارد ميبرد اين معيار ارزش نيست بارها به عرضتان رسيد كه حكما معتقدند هيچ درختي ترقّي نميكند براي اينكه, اينكه بالا آمده فرع اوست, دُم اوست دهن درخت, سر درخت, چشم درخت, گوش درخت, مغز درخت در لجن است گفتند سرمايهدار برجساز يا اتومبيل خوب تهيهكننده و مانند آن اين يك حيات گياهي دارد اين دُمش بالا آمده اما سرش در لجن است تمام فكرش اين است كه از خاك در بياورد روي خاك بچيند و خاك بر سر برود همين, خب حالا ما غصّه بخوريم كه ديگري دارد و ما نداريم اين حلم را, اين بردباري را, اين سرمايه را بيجا صرف كردن است تمام تلاش اين بخشهاي قرآن كريم اين است كه براي چه چيزي داري غصّه ميخوري؟ براي چه چيزي داري رنج ميبري؟ آنوقتي كه خاورميانه در اختيار وجود مبارك حضرت امير بود يعني وقتي حضرت خليفهٴ مسلمين شد كلّ اين امپراطورين شرق و غرب شرق حجاز امپراطوري ايران بود, غرب حجاز هم امپراطوري روم اين دو امپراطوري كه دو ابرقدرت خاورميانه در آن روز بودند در اختيار حضرت امير بود از آن طرف تا مصر استاندار ميفرستاد از اين طرف هم براي ايران چندتا استاندار فرستاد آنوقت مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه در اين بحبوحه كسي آمده از حضرت امير چون ميدانيد بعضي از كسبهها, آبرومندها مشكل مالي برايشان پيش ميآيد به حضرت عرض كرد كه من مشكل مالي پيدا كردم حضرت به مأمور امور مالياش فرمود: «له بألف» هزار مثقال به او بده اين بايد حساب و كتاب داشته باشد به حضرت عرض كرد هزار مثقال طلا يا نقره, دينار يا درهم فرمود هر چه كه مشكل او را حل ميكند «فأعط الإعرابي أنفعهما له» هر چه كه مشكل او را حل ميكند بده «كلاهما عندي حجران»[9] هم طلا نزد من سنگ است هم نقره نزد من سنگ است آن سنگِ زرد است اين سنگ سفيد مگر غير از سنگ است؟ شما اينها را به عنوان احجار كريمه ياد ميكنند ديگر خب اين ديگر غصّه نميخورد كه مال به دست چه كسي است كه, اگر معيار ارزش مشخص شد انسان نميگويد من صبر كردم يك وقت است كه تا وضع مالياش خوب نيست ميگويد «فلك به مردم نادان دهد زمام مراد٭٭٭ تو اهل دانش و فضلي» خير اينطور نيست آدم غصّه بخورد غصّه براي چيز ديگر است رنج و حلم و صبر و بردباري براي چيز ديگر است بنابراين هم تعليل قرآني, هم تمثيل قرآني براي تبيين معيار ارزش است اينكه شد آدم اين سرمايه حلم و بردباري و صبر را نگه ميدارد براي مطالب ديگر نه براي اين نه اينكه اينجا غصّه بخورد بعد بگويد خب ما بايد صبر بكنيم نه خير جاي صبر نيست حالا اين ته سيگارها ميبينيد بعضيها اين نانخشكها را زياد جمع ميكنند خب حالا جمع كرده ديگر يا ته سيگارها را جمع كرده يا كاغذ باطلهها را جمع كرده خب حالا آدم غصّه بخورد كه او بيشتر جمع كرده؟ كلّ جريان اين است. فرمود آن توانگرهايي كه مسجد نميآيند بدانند يك مُشت آهنپاره دست آنهاست يك مُشت هم كارتنخالي دست آنهاست بعد هم پژمرده خواهد شد اين معيار ارزش نيست يك, بعد هم ما داديم دو, بعد هم به عنوان آزمون داديم سه, بعد هم صعيدِ زَلق ميشود چهار, آنوقت شما بايد حساب اين كارها را بدهيد پنج. اين راه را ذات اقدس الهي در موارد زيادي به همه آموخت. در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ يعني آيهٴ 89 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود براي اينكه قرآن يك كتاب تخصّصي نيست كه مخصوص يك عدّه خاص باشد اين وقتي ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[10] است, ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[11] است, ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[12] است, نور است بايد همه را روشن كند هيچ كسي نيست كه از اين مطالب سر در نياورد از اين امثال چيزي نفهمد براي همه هست فرمود پس اولاً مال كه جنگ فقير و غني بر اساس اين است اين معيار ارزش نيست يك تحليل نوراني وجود مبارك حضرت امير داشت كه آن را قبلاً در بحثهاي سابق خوانديم در آن خطبهٴ نهجالبلاغه كه حضرت تحليل كرده و بسيار تحليل جامع و حكيمانه بود پس اين نيست معيار ارزش نيست معيار ارزش براي كمالات انساني است علماً و عملاً كه در آيات ديگر نظير ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[13] و مانند آن بيان كرده اين يك, اين مقدار هم ما داديم نه شما گرفتيد چون خيليها ميروند تلاش و كوشش ميكنند چيزي گيرشان نميآيد ما داديم نه شما گرفتيد بعد هم اين دادنِ ما هم اكرامِ شما نيست امتحان شماست بعد هم طولي نميكشد از شما ميگيريم ما اين سه, چهار مشكل را در اغنياي كنونيمان داريم گرچه هر كس مبتلا به غنا شد اين سه, چهار مشكل را دارد مشكل اول اين است كه خيال ميكند مال معيار فخر است ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ شعار خيليهاست ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾[14] شعار خيليهاست اين ﴿رِءْياً﴾ يعني چشمگير, يعني رؤيت, يعني مَرآ, يعني ديد يعني ديدِ آنها نسبت به ما زياد است وضع ما طوري است كه چشمگير است, وضع ما طوري است كه چشم ديگران را متوجّه ميكند ما در مرآي مردم قرار ميگيريم فرمود اين تفكّر باطل عدهاي است كه به دنبال ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ هستند.
پرسش: آقا اگر بشر اينطور بوده از اول عالم تا الآن اينطور بوده كه اغنياء ارزش قائل بودند براي اين چيزها.
پاسخ: بشر را ذات اقدس الهي علاقهمند كرده به دنيا تا دنيا را آباد كند زندگياش بگردد منتها بايد تعديل كند نه تعطيل, تمام تلاش و كوشش براي همين توليد و رفع نياز مردم بايد باشد اين چيز بسيار خوبي است در بحث ديروز گذشت كه اگر كسي قدرت اقتصادي داشت بتواند توليد بيشتر كند مشكل جامعه را حل كند تلاش در توليد, قناعت در مصرف كند اين محبوب مردم است مردم با چنين آدمي كينه ندارند آنكه تظاهر ميكند به ثروت با اسراف و اتراف زندگي ميكند مغبوض جامعه است وگرنه ميدانيد قدرت اقتصاد و قدرت توليد از پيچيدهترين كارهاي اجتماع است مگر هر كسي قدرت توليد دارد؟ هر كسي مخصوصاً در شرايط كنوني انسان تنها آب و هوا را كه نبايد بشناسد, درختكاري را نبايد بشناسد يا صنعت را نبايد بشناسد مرزهاي قاچاق را هم بايد بداند, تحريمها را هم بداند كجا قاچاق وارد ميكنند در نتيجه اين كارخانه ميخوابد اين هم بايد بداند, كجا تحريم ميكنند اين قطعات گران ميشود اين را هم بايد بداند چندين هوشِ كارشناسي شده ميخواهد تا آدم بتواند توليد كند حالا اگر توليد كرد به بيان حضرت امير تلاش در توليد و قناعت در مصرف جزء محبوبين جامعه است هيچ كسي با چنين افرادي مشكل ندارد آنها مشكلشان اين است كه اول اين را معيار ارزش ميدانند يك و خيال ميكنند خودشان فراهم كردند دو و آنهايي هم كه ميگويند خدا به ما داد خيال ميكنند خدا اينها را عزيز كرده است اكرامشان كرده, گرامي داشته سه اين سه بخش را جداگانه قرآن تبيين ميكند و ابطال ميكند.
پرسش: حاج آقا...
پاسخ: بالأخره همهٴ ما همين طوريم ديگر به ما فرمودند اسراف نكنيد تبذير هم نكنيد از حدّاكثر عمرتان, وقتتان, بركتتان, هوشتان استفادهٴ معتدل كنيد عادلانه كنيد اما اينكه مال, معيار ارزش نيست آيات قبلي بود اما اينكه هيچ كس نميتواند بگويد من خودم زحمت كشيدم ما ابزار قابلي هستيم خيليها هستند به دنبال كار ميروند چيزي گيرشان نميآيد ما اگر واقعاً موحّديم نبايد اسلامي حرف بزنيم و قاروني فكر بكنيم آنكه ميگويد من خودم چهل سال درس خواندم و مجتهد شدم اين اسلامي حرف ميزند ولي قاروني فكر ميكند چون او هم بيش از اين نميگفت اين ميگفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[15] من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم همين كه دهن باز كرديم گفتيم من خودم چهل سال زحمت كشيدم به اينجا رسيدم اين فكر, فكر قاروني است اين مرضيّ خدا نيست اگر گفتيم خدا را شكر كه اين فيض را به ما عطا كرده است اين فكر موحّدانه است وگرنه ما اسلامي حرف بزنيم و قاروني فكر بكنيم همان خطر ما را هم تهديد ميكند ما هيچ كدام مجاز نيستيم بگوييم ما خودمان چهل سال زحمت كشيديم به اينجا رسيديم, پس مطلب دوم اين است كه كسي نبايد بگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ بايد باورمان بشود كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[16]. سوم اينكه اين نعمتي كه به ما داد معيار ارزش نيست ارزش در بهشت است اگر واقعاً ما بهشت رفتيم چيزي خدا به ما داد معلوم ميشود كه نسبت به ما اكرام كرده است در پيشگاه او محبوب و عزيزيم اما آنچه كه در دنيا به ما داده است برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آمده هر دو ابطلاست فقير مبتلا به فقر است غني مبتلا به غناست ما الآن خيال ميكنيم كسي كه فقير است مبتلاست و كسي كه غني است متنعّم است چه اينكه خيال ميكنيم كسي كه بيمار است مبتلاست كسي كه سالم است مرفّه است خير, هم سالم مبتلا به سلامت است چه اينكه مريض مبتلاست, هم غني مبتلا به غناست همانطوري كه فقير مبتلا به فقر است در سورهٴ مباركهٴ «فجر» اين است ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾[17] تودهٴ مردم اينطور هستند كه اگر خدا اينها را مبتلا به ثروت بكند ميگويند خدا ما را گرامي داشت اگر مبتلا به فقر بكند ميگويند خدا به ما اهانت كرد ﴿كَلَّا﴾ ما نه آن اهانت است نه اين اكرام هر دو ابتلا و آزمون است ما الآن كه سالميم در كلاس امتحان سلامت نشستهايم اين سلامت هم نعمت است و ما ممتحَن و مبتلاي به سلامتيم چيزي را بدون ابتلا و آزمون كه به ما نميدهند كه, پس معيار ارزش ثروت نيست اولاً و خود انسان مبدأ قابلي است ابزار را فراهم ميكند نه مبدأ فاعلي دهنده ديگري است ثانياً و اين را كه ذات اقدس الهي به ما داد آزمون است ثالثاً اين معارف اگر حل بشود ديگر مسجد خالي نميماند يا مخصوص فقرا نميشود اغنيا هم شرفشان را در همين مسجد ميدانند كه ميآيند در مسجد و معارف الهي را يكجا ياد بگيرند با فقرا و محرومين يكجا زندگي ميكنند به رهبران الهي هم فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾ آنوقت اين مطلب را با اين داستانها هم تبيين ميكند داستانهاي فراواني در قرآن كريم در اين زمينه هست بخشي از اين داستان در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» است كه داريم ميخوانيم بخشي هم در همين زمينه كه برخيها خيال ميكنند نعمتي را كه خدا به آنها داده است خودشان فراهم كردند آن را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 78 به اين صورت فرمود كه قارون گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ آن ثروت كلاني كه براي قارون ذكر كردند اين مهمترين ثروت دنيا نبود ذات اقدس الهي در همان عصر فرمود ما به كساني ثروتهايي بيش از ثروت قارون داديم آن هم به خاك تبديل شدند اين خيال كه هر كسي تلاش كرد خودش پيدا ميكند اينچنين نيست كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» ابطال شده در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هم آيه پنجاه به اين صورت آمده است كه برخيها ميگويند ﴿وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذَا لِي وَمَا أَظُنُ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُجِعْتُ إِلَي رَبِّي إِنَّ لِي عِندَهُ لَلْحُسْنَي فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَلَنُذِيقَنَّهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ فرمود اينها خيال ميكنند ما اينها را گرامي داشتيم بر اساس اين پندار باطل قيامت را هم كه منكرند ميگويند بر فرض قيامت حق باشد همانطوري كه اينجا پيدا كرديم آنجا هم پيدا ميكنيم همانطوري كه خدا به ما اينجا داد آنجا هم ميدهد اينكه اگر قيامت باشد ما مشابه دنيا يا بهتر از دنيا را در آنجا فراهم ميكنيم در همين آيه محلّ بحث آمده كه گفته ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ خب كجا شما با «لام» و «نون» تأكيد ثقيله ميگوييد حتماً بهتر گيرم ميآيد يا گير ميآورم از كجا ميگوييد؟ براي اينكه يا خودتان را مقتدر ميدانيد يا آنچه را كه خدا به تو داد اين را مايهٴ اكرام ميپنداريد نه آن است نه اين, نه خودت گرفتي نه نزد خدا كريمي آنوقت چگونه با ضرس قاطع ميگويي اگر قيامت هم باشد هر كسي اينجا امير است آنجا هم امير خير, بسا امير كه آنجا اسير ميآيد چه چيزي را ميگويي ﴿لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ اين مشكلِ جامعه بود از زمان نوح تا الآن بشرِ حسگرا را اين معارف بايد توجيه كند كه انسان به اين لذايذ جهان نيازمند است براي اينكه هم بماند, هم نسلش را حفظ بكند بايد غذا بخورد تا بماند بايد نكاح داشته باشد تا نسل انسان محفوظ باشد نه مثل فرشته است كه غذا نخواهد نه مثل فرشته است كه بماند و مرگدار نباشد و نيازي به نكاح نداشته باشد اين دوتا كار سخت است يعني تهيّه غذا سخت است, تهيّهٴ مسكن براي همسر سخت است لذّتي ذات اقدس الهي به انسان داد اين به عنوان مزد كارگري است اينها خيال ميكنند كه خوردن براي لذّت بردن است خب انسان كه مثل حيوان نيست غذايش روي زمين آماده باشد كه انسان هم مثل حيوانات نيست كه جفتگيرياش آسان باشد كه اين دوتا كار سخت است اين سختي را بايد تحمل بكند مزدي به او داده و آن اينكه مقداري دمِ دهنش را لذيذ كرده تا اين تحمّل بكند اين كارها را همين, بنابراين مهمترين رهنمود قرآن اين است كه انسان را به انسان ميشناساند كه تو چه كسي هستي, جهان را به انسان ميشناساند, رابطهٴ انسان و جهان را به او ميشناساند ديگر جنگ بين فقير و غني رخت برميبندد و اين كارها در زمان ظهور حضرت روشنتر ميشود آنوقت ادارهٴ جامعهٴ اينچنيني سخت نيست وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد با كشتار وسيع جهان را اداره نميكند الآن هفت ميليارد بشر روي زمين است اگر حضرت(سلام الله عليه) ظهور كند چقدرش را ميكُشد ادارهٴ مردمِ به فهم سخت نيست مردم را بفهم كردن سخت است آن كار حضرت است حالا چه قدرتي ذات اقدس الهي به آن حضرت ميدهد كه در روايات هست كه يا دست الهي روي سر مردم هست, دست وجود مبارك حضرت روي سر مردم هست كه «وضع يده علي رئوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت بها أحلامهم»[18] اين است آنوقت الآن كه هفت ميلياردند اگر هفتاد ميليارد هم باشند ادارهٴ مردمِ بفهم سخت نيست ادارهٴ مردمِ چنيني دشوار است و اين نورانيّت حضرت جهان را جهان عقل ميكند بالأخره جهان بايد ميوه بدهد درخت انسانيّت بايد ميوه بدهد الآن كه أكثرهم كذا, أكثرهم كذا, أكثرهم كذا آن روز أكثرهم عاقلوناند, عالموناند, عاملوناند, حكماياند, فقهاياند, عادلاند و مانند آن ادارهٴ مردم عاقل سخت نيست اين به بركت حضرت است اين معارف آن روز پياده ميشود اين معارفي كه تعليلي و تمثيلي است آن روز پياده ميشود آنوقت جنگ غني و فقير هم رخت برميبندد اما در اين بخشها هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو صابر باش با اين فقرا بساز, هم به فقرا فرمود شما اين سرمايهتان كه حلم و صبر است براي جهادين صرف بكنيد نه براي هيچي, غصّه ميخوريد براي چه چيزي؟ و هم به اغنيا فرمود كه شما ممتحن و مبتلاييد نه مكرَّم فاصلهتان را از فقرا كم بكنيد و زياد نكنيد, خب.
در اين قسمت وقتي كه آن شخص وارد شد همهٴ حرفهايي كه ديگران حالا البته آن قصّهاي كه يا در بنياسرائيل دوتا برادر بودند ميراثي به آنها رسيد يكي توانگر شد يكي تهيدست و مانند آن يا نه, اين شأن نزول چون سند معتبري ندارد تام نباشد بر فرض شأن نزول خاص داشته باشد يا نداشته باشد مطلب كاملاً تام است البته شأن نزول داشته باشد مستحضريد كه آن مورد نزول مخصّص اطلاق يا عموم آيه نيست. در اين بخش فرمود هر دو باغ او ميوههاي خودشان را ميدادند اُكُل يعني خوراكي بعضي از باغها, زمينها و شرايط محيطي طوري است كه ميگويند سالِ آورش نيست حالا گرچه با پيشرفت صنعت كشاورزي هر سال ممكن است درخت محصول بدهد ولي غالباً اينطور بود سابق چه در كشاورزي, چه در باغداري زمين آن آمادگي را نداشت كه هر سال محصول كامل بدهد بعضي از سالها سالِ آورشان بود, بعضي از سالها سالِ آورشان نبود در اين بخش از آيه فرمود: ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است هر سال بار خوبي دادند اينچنين نبود كه يك سال, سال آورش نباشد كم محصول بدهد يا محصول ندهد اينطور نبود آنوقت در چنين فضايي اين آمده فخرفروشي كرده اين سه, چهار مغالطه دامنگير او شد اولاً خيال كرد كه اين مال منشأ عزّت است, دوم خيال كرد خودش تهيّه كرده, سوم خيال كرده كه اگر خدا به او داد تكريم كرده, چهارم خيال كرده كه اگر معاد باشد در قيامت هم چون دنيا خدا او را تكريم كرده در قيامت هم به او ميدهد طولي نكشيد كه ﴿فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً﴾ مؤمني كه ذات اقدس الهي او را پرورانده ديگر نگفت كه خب ما صبر ميكنيم و فعلاً تحمل ميكنيم فعلاً كار به دست شماست اينطور نگفته اين حكيمانه برهان اقامه كرده گفت اينكه تو داري معيار ارزش نيست ديگري به عنوان امتحان به تو داده در آينده نزديك هم از تو ميگيرد اين ميشود فقيرِ با ايمان اين است آنكه ديگر نگفته كه خب بسيار خب ما صبر ميكنيم «فلك به مردم نادان دهد زمام مراد» اينطور نگفته كه, گفته تو به چه چيزي داري افتخار ميكني؟ حالا ملاحظه بفرماييد او چه گفته. بعد از اينكه او اين حرفها را زده ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ﴾ كه محاوره داشتند, گفتگو داشتند, گفتمان داشتند و مانند آن ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ﴾ تو منكر مبدأ فاعلي شدي؟ تو مگر ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[19] خب تو يك قطره آب بودي او به اين صورت در آورده ديگر چه ميگويي من تهيه كردم من سرمايهدار شدم ﴿أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ﴾ اين همزهٴ استفهام انكاري است يعني چرا اين كار را كردي؟ اصلت كه تراب بود بعد هم كه نطفه بود تو با چه چيزي داري افتخار ميكني؟ اگر فيضي است كه براي اوست ﴿ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً﴾ اين را معتدلالقامه كرده ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[20] كرده, بدن را مستوي, نفس را مستوي كرده «لكنّا» يعني لكن من اين «لكن» بود كه «نون» آن خفيف است «أنا» بود كه همزهٴ «أنا» حذف شد «نون» «أنا» با «نون» «لكن» ادغام شد اين «نون» شده مشدّد آن «الفِ» «أنا» عندالوصف حذف ميشود عندالوقف ميماند «لكنّا» يعني من حرفم اين است تو حرفت آن است من حرفم اين است ديگر اين نگفته كه خب حالا امروز قدرت دست شماست كه فقير را قرآن اينچنين ميپروراند شجاع ميپروراند نه صبور اين صبر را ميگويد داشته باش براي ميدان جنگ حالا يا جهاد اكبر يا جهاد اصغر «لكنّا» يعني من يعني «لكن أنا» حرفم اين است ميگويم ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي﴾ منِ الهي هو الله گويم خدا غريق رحمت كند شيخناالاستاد مرحوم الهي قمشهاي را وقتي به او گفتند دربارهٴ رضاشاه مدحي بگو آن بحبوحهٴ قدرت رضاشاهي خب اين هم استاد دانشگاه بودند آن روز دانشگاه را علما اداره ميكردند يعني هشتاد سال قبل كه دانشگاه همزمان حوزهٴ علميه قم تدريس شد علوم تجربي در دانشگاهها راه نداشت غالباً همين علوم انساني بود فقه بود, اصول بود, ادبيات بود, تاريخ بود, فلسفه بود, كلام بود, عرفان بود اين بخشها بود اينها را از علما تأمين ميكردند يعني اساتيد اوليه دانشگاهها همين علمايي بودند كه از حوزهٴ مشهد و قم و جاي ديگر از اينها دعوت كردند و دانشگاه راهاندازي شد بعد اگر چهارتا مسئله طبّي هم بود همان طبّ قديم رايج بود طبّ سنّتي بود طبّ گياهي بود كه از حكماي طبدان حوزهها استفاده ميكردند آن روز طب هم يكي از درسهاي رسمي حوزوي بود اينها را ميخواندند بعد كم كم كه رضاخان قدرتي پيدا كرد از همهٴ اينها خواست كه به بهانهاي او را مدح كنند از مرحوم آقاي الهي استاد ما هم خواستند كه شما رضاخان را مدح كنيد كه ايشان آن غزل يا قصيدهٴ مستضاد معروف را گفتند كه «منِ الهي هو الله گويم٭٭٭ من جهان دارم و خداي من شاه من٭٭٭ نداند جز اين روح آگاه من» كه اگر شما بخواهيد من دربارهٴ شاه تعريف بكنم من يك شاه دارم و آن الله است كه سلطان سلاطين است اين همان ترجمهٴ همين است «لكنّا» يعني «لكن أنا» حرفم اين است در بخش ديگر اين مشدّد هست كه در آيهٴ ديگر ميآيد به خواست خدا اما اينطوري كه معروف بين قاريان است اين است كه گفت نه, لكن من حرفم اين است اين فقير را با عظمت تربيت كردن است «إنما الغنيٰ غِنيٰ النفس»[21] اين از بيانات نوراني حضرت امير است كه «استغناءك عن الشيء خيرٌ مِن استغناءك به» بينيازي از مال بهتر از بينيازي به مال است اگر اين حالا اگر در جامعه رواج پيدا نكرد در حوزه و دانشگاه رواج پيدا كند ما علماي كامل فراوان خواهيم داشت, اساتيد كامل فراوان خواهيم داشت اگر چشم ما به زرق و برق نباشد به همين علوم الهي باشد طولي نميكشد كه در بين ما مردان بزرگي در فقه و اصول و حكمت و كلام خواهيم داشت چه در حوزه و چه در دانشگاه «لكنّا» يعني «لكن أنا» من هم فتوايم اين است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾ من براي خدا شريك قائل نيستم نميگويم كه خدا هست ما هم هستيم ما هم تلاش و كوشش كرديم يا خدا هست بتها هم هستند اينطور نيست ﴿لكِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً﴾ هيچ كسي چه خودم چه ديگري را شريك او قرار نميدهم كار فقط به دست اوست خب تو چرا وقتي وارد باغ شدي نگفتي الحمد لله اين فقير خوب است ﴿وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾ چرا اين حرف را نزدي؟ چرا شكر نكردي؟ چرا عوضي رفتي به جاي شكر كفر كردي به جاي اينكه خدا را ببيني خودت را ديدي به جاي اينكه امتحان را ببيني كرامت را خيال كردي همهاش عوضي است در بحثهاي سالهاي قبل هم ما داشتيم كارِ منطق اين شناسايي مغالطه در انديشهها و در تصوّرات و در تصديقات است اما مهمترين كارِ رهبران الهي اين مغالطه در انسانشناسي است مغالطههاي معمولي حالا يا منشأش اشتراك لفظي است يا امور ديگر است اين است كه آدم «الف» را به جاي «باء» اشتباه ميكند يا «باء» را به جاي «الف» اشتباه ميكند مغالطهاي كه انبيا پردهبرداري كردند اين است كه خويش را به جاي بيگانه, بيگانه را به جاي خويش بپنداريم آنكه آمده الآن در درون ما تصميم گرفته فتوا ميدهد ما نيستيم ديگري آمده آنجا كرسي گذاشته ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ﴾[22] شده كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت دارد از ما سواري ميگيرد ما بفهميم ديگري آمده نفوذ پيدا كرده در حرم قلب ما ﴿طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾ طواف كرده, احرام بسته, وارد قلب شده دارد سواري ميگيرد اين طول ميكشد اينكه وجود مبارك حضرت امير به آن شخص گفت شيطان با دهنِ تو دارد حرف ميزند يعني كسي آمده آن داخل نشسته اين «نَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ» از همين قبيل است اين «نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» از همين قبيل است, «دَبَّ وَ دَرَجَ»[23] كه در خطبهٴ پنجم, ششم نهجالبلاغه است از همين قبيل است فرمود ديگري آمده آن داخل نشسته صاحبخانه را بيرون كرده الآن تو خيال ميكني تو هستي خير, آنكه آمده اين داخل دهنت را مهار كرده دهنه زده او دارد حرف ميزند نه تو, اينكه فرمود شيطان «نَفَث في روحك» تشبيه نيست اين كارِ انبياست كه اين كار در منطق و فلسفه و حكمت و اينها نيست اين راهِ آنهاست كه ميگويند آقا اين مغالطه در انسانشناسي ديگري ميآيد جاي آدم ميگيرد و كرسي ميگذارد ما خيال ميكنيم ماييم خير, او دارد حرف ميزند ديگري دارد ميگويد همانطوري كه در قُرب نوافل بالاتر از ما ميآيد به جاي ما و ما را راهنمايي ميكند تحت تسخير خود قرار ميدهد «كنت سمعه الذي يسمع به» ميشود, «لسانه الذي ينطق به»[24] ميشود در نفوذ و سلطهٴ شيطان هم اينچنين است اين فقيرِ راستقامت است «لكنّا» يعني لكن من حرفم اين است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً ٭ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ﴾ اين توحيد است اما حالا براي اينكه بساطش را جمع بكند گفت اينكه تو داري آيندهٴ نزديك بساطش برچيده ميشود ﴿إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً﴾ من كه كمتر از تو نيستم اگر به نظر تو مالاً و ولداً كمتر از تو هستم تو چون نَفَر داري و من ندارم, تو چون باغ داري و من ندارم اگر به نظر تو از تو كم هستم ﴿فَعَسَي رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ﴾ خدا ممكن است بهتر از اين به من بدهد خير بدهد نه اينكه تو داري.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 7.
[2] . بحارالأنوار, ج74, ص402.
[3] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 114.
[4] . سورهٴ انعام, آيهٴ 52.
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 28.
[6] . بحارالأنوار, ج2, ص152.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 155.
[8] . سورهٴ محمد, آيهٴ 31.
[9] . مستدرك الوسائل, ج7, ص268.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[11] . سورهٴ مدثر, آيهٴ 31.
[12] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 1.
[13] . سورهٴ حجرات, آيهٴ 13.
[14] . سورهٴ مريم, آيهٴ 74.
[15] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[16] . سورهٴ نحل, آيهٴ 53.
[17] . سورهٴ فجر, آيات 15 ـ 17.
[18] . بحارالأنوار, ج52, ص328.
[19] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 37.
[20] . سورهٴ شمس, آيهٴ 7.
[21] . كنزالفوائد, ج2, ص193.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 62.
[23] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 7.
[24] . الكافي, ج2, ص352.vv