اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ﴿28﴾ وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً ﴿29﴾ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً ﴿30﴾
عدهاي كه در اثر انحراف اعتقادي و سيّئهٴ عملي قلبشان بسته شد از ادراك معارف حق عمداً خود را محروم كردند پيشنهادهايي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدادند كه اين پيشنهادها برخي مربوط به تغيير مكتب است برخي مربوط به تغيير اعضا و رهروان اين مكتب. اما آن مطلب اول كه قلب بسته شد آياتي نظير ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[1] يك, از قبيل ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[2] دو, از قبيل ﴿مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا﴾ سه, از قبيل ﴿وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ﴾[3] و مانند آن چهار, مجموعه اين چهار طايفه و مانند آن نتيجهٴ تلخي كه داد اين است كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾[4] اين گروه چون نميفهمند انسان چيست و جهان چيست و پيوند انسان و جهان چيست به رهبران الهي چند پيشنهاد ميدهند كه همهٴ اين پيشنهادها مطابق با قلبهاي بستهٴ اينهاست گاهي پيشنهاد ميدهند كه شما حرفهايتان را عوض كنيد اين آيات الهي را تغيير بدهيد, اين اصولي كه آورديد عوض بكنيد ﴿لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾[5] و مانند آن اين پيشنهاد تبديل, تحريف, تغيير و مانند آن مربوط به اصل مكتب است گاهي هم پيشنهاد ميدهند كه اعضا و پيروان اين مكتب را عوض كنيد اين فقرا و مستضعفان اينها را ترك كنيد تا ما بياييم ما كه توانگريم با اين تهيدستها يكجا نمينشينيم اين دو پيشنهاد مذموم گاهي از يك نفر است يك گروه است, گاهي از دو گروه است و اينها مانعةالجمع نيستند كه هر دو مطلب را بخواهند ذات اقدس الهي هم آن پيشنهاد را نقل كرد و رد كرد, هم اين پيشنهاد را ذكر كرد و باطل دانست و منشأ اين دوتا پيشنهاد باطل را بستگيِ دل معرفي كرد وقتي محور انديشه بسته باشد خب انسان درك نميكند برابر چشم و گوش نظر ميدهد و چشم و گوش هم كه محور تفكّر و تعقّل و انديشه نيستند. فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اينها ماندگارند. معناي ماندگاري افرادي كه وجيه الي اللهياند, وجه اللهياند و لوجه الله كار ميكنند اين است كه آثار و بركات آنها در جامعه هست از يك سو, مردم هم در طيّ اعصار و قرون براي اينها علوّ درجه و منزلت مسئلت ميكنند از سوي ديگر, هم از طرف آنها بركات نصيب مردم ميشود هم از طرف مردم بركات براي آنها درخواست ميشود و آنچه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به عنوان صلوات بر مؤمنين نازل كرده است اختصاصي به مؤمنان زنده ندارد اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[6] گرچه مصداق شايع و رايجش مردان با ايمان زندهاند ولي آنها كه رحلت كردهاند هم مشمول صلواتاند خداي سبحان بر مؤمنين صلوات ميفرستد و ملائكه را هم به همراه خود وادار ميكند كه براي مؤمنين صلوات بفرستند ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ اين اخراج از ظلمت به نور در هر نشئهاي اثر خاصّ خود آن نشئه را دارد اختصاصي به عالم طبيعت و زمان حيات ندارد. به هر تقدير اينها ماندهاند اما دربارهٴ افراد ديگر فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[7] ما اينها را اُحدوثه و تاريخ قرار داديم فقط شما بايد در كتابهاي تاريخ بخوانيد كه روزي در اين سرزمين ساسانيان بودند سامانيان بودند سلجوقيان بودند روزي در اين سرزمين پهلوي بود روزي در اين سرزمين قجر بود همين ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ احدوثه, احدوثه در تاريخ قرار داديم اما انبيا موجود زندهاند الآن اين هفت ميليارد بشري كه روي زمين زندگي ميكنند قسمت مهمّ اينها را همين چند پيغمبر دارد اداره ميكنند يا حضرت عيساست يا حضرت موساي كليم است يا وجود مبارك پيغمبر اسلام است همين چهار, پنج نفر دارند اداره ميكنند ديگران هم اگر زندهاند به بركت همينها زندهاند اينها آمدند آن جنبهٴ عدل و انسانيت و اينها را گرفتند ماندند آن جنبهٴ الهيّتش را رها كردند آنها هم بالأخره در كنار سفرهٴ انبيا آمدند شعار عدلگستري را سر دادند بالأخره الآن اين چهار, پنج نفرند كه دارند جهان را اداره ميكنند هر كس سخن از عدل و حق و انصاف و شرف و اصول ارزشي دارد مخصوص همين چند نفر است, خب بنابراين اينها هم ماندگارند و ديگران فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ اينها در تاريخ دفن شدند روزي در اين مملكت ساسانيان بودند, روزي در اين مملكت پهلوي بود همين شده حديث اما اينها بالأخره باقياند در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد فرمود يك عده اولواالألباباند, يك عده اولواالأبصارند, يك عده اولواالنهاياند داراي نُهيياند عقل را نُهيه گفتند براي اينكه انسان را از زشتي نهي ميكنند عدهاي اولواالنهاياند, عدهاي اولواالألباباند, عدهاي اولواالأبصارند, عدهاي اولوا بقيّهاند اينها واليّ بقاياند, وليّ بقاياند ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ﴾[8] بعد فرمود: ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[9] خب يك آدم عاقل والي لُبّ است, يك آدم حكيم والي لُبّ است, يك انسان الهي والي بقاست ميشود اولوا بقيّه اگر وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) را ما ميگوييم بقيّةالله براي همين است كه «أبقائه الله سبحانه و تعاليٰ لإقامة الأمت و العوج» اين ميشود جزء اولوا بقيّه فرمود اينها كسانياند كه ميمانند پس آن پيشنهاد دهندهها كه يا پيشنهاد تغيير مكتب دادند گفتند ﴿بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾[10] يا اينها كه پيشنهاد تبديل رهروان راه قرآن را ميدهند گفتند فقرا را طرد كنيد ما بياييم ﴿لاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ﴾[11] در سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود در اعراف اين بود در ساير سُوَر اين بود به حضرت نوح گفتند به انبياي ديگر گفتند به وجود مبارك پيامبر هم گفتند كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ اين پيشنهادهايي كه به حضرت نوح و انبياي بعدي تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ميدهند بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[12] است خب وقتي كه بيماري آمد ديگر فرق نميكند اگر كسي در اثر بدخوري دستگاه گوارشش آلوده شده و صدمه ميبيند اين چه براي هزار سال قبل باشد چه براي هزار سال بعد اين دستگاه گوارش كه با هر غذايي آماده نيست اين دستگاه انديشه هم همينطور است فرمود: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ چون ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ آن پيشنهاد مذمومي كه به نوح(سلام الله عليه) دادند به تو ميدهند آن حرفي كه به حضرت ابراهيم زدند به تو ميزنند ﴿وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾ اين ﴿يُرِيدُونَ﴾ كه فعل مضارع است دلالت بر استمرار دارد اين دائماً وجه الله را ميطلبند اين بيان نوراني حضرت امير در دعاي كميل كه عمر مرا «في خدمتك سرمدا»[13] همين است انسان دائماً ميتواند در خدمت الهي باشد آن درسي آن بحثش اگر صبغهٴ ديني دارد كه خدايا توفيقي بده من خوب درس بخوانم خوب ياد بگيرم خوب معتقد بشوم خوب عمل بكنم خوب منتشر كنم اين ميشود «في خدمتك سرمدا» ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ بالأخره انسان بر جايي بايد تكيه كند چند بار ما به عرضتان رسانديم كه قبل از انقلاب ما مشكل جدي داشتيم ميگفتيم اگر اين مثلثي كه فعلاً هست پايدار نباشد و يك ضلعش فرو بپاشد ما چه كنيم؟ قبل از انقلاب مشكل رسمي ما اين بود كه الآن جهان را بتپرستي و كمونيستي و الهيّت اداره ميكند يعني مسيحيها و يهوديها و مسلمانها معتقد به مبدأند, ماركيستها ملحدند, بتپرستها هم اين آيين بتپرستي را دارند ترويج ميكنند ما مشكلمان اين بود ميگفتيم با پيشرفت علم اين بتپرستي و موشپرستي و فلانپرستي اين يقيناً رخت برميبندد در هند هست, در چين هست, در بسياري از كشورهاي عقبافتاده هست اگر اين بتپرستيهاي گوناگون فرو پاشيد در اثر پيشرفت علم و اين قشر عظيم به طرف الهيّت نيامد و به طرف الحاد رفت كفّهٴ ملحدين سنگينتر ميشود آنوقت در كلّ جهان الهيّون آسيب ميبينند اين نگراني جدّي ما بود اما ديديم طولي نكشيد كه الحاد متلاشي شد آن اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي مثل آدم برفي آب شد كسي هم كاري با او نداشت نه كودتايي شد نه انقلابي شد نه جنگي شد هيچ نشد فقط رخت بربست و اين موشپرستيها هر روز ادامه دارد و محكم هم ميشود اين عرفانهاي دروغ همين است ديگر بالأخره بشر خودش را بايد به جايي بند كند اگر آن نشد به موش تكيهگاهي نداشته باشد نيست منتها غفلت ميكند گاهي به خودش اكتفا ميكند گاهي به موش اكتفا ميكند گاهي به بتهاي ديگر اكتفا ميكند اينها هر روز دارد تقويت ميشود و اما آن جريان ماركسيستي و كمونيستي و اينها هم كه آب شده اگر كسي قلب بسته شد به دنبال هوا راه ميافتد آن را خدا ميداند يا به دنبال فالگيري يا به دنبال بَخت يا به دنبال شانس يا به دنبال همين ادّعاهاي دروغين ﴿وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ اين يا افراط است يا تفريط از آن صراط مستقيم فاصله گرفتن است. بعد فرمود: ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ﴾ اين آرا, اين افكار را شنيديد و آنها مطرح كردند تو بگو حق از طرف خداست در هيچ جا نيست مگر از طرف خداي سبحان و بدان كه بشر در انتخاب راه تكويناً آزاد است ما كسي را مجبور نكرديم در نظام تكوين ولي راه را نشان داديم در نظام تشريع گفتيم در نظام تشريع چه چيزي بر آنها واجب است شريعت منطقةالفراغ نيست گرچه منطقةالفراغ هم دارد بالأخره واجباتي است, مستحباتي است, مكروهاتي است, يك مباهات آنجا كه مطنقةالفراغ است مشخص است در نظام تكوين بشر آزاد خلق شده است چون كمال در همين است اجباري در كار نيست كسي را وادار كنند الاّ ولابد تو بايد ايمان بياوري اما امر به معروف هست, نهي از منكر است كه با مسئله اجبار در دين فرق ميكند پس بشر از نظر آفرينش آزاد خلق شده و كمال هم در اين است كه بر اساس آزادي به طرف حق برود اگر مجبوراً به طرف حق ميرفت كه كمال نبود ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ﴾ اين يك, حق از طرف خداست و لاغير اين لسانش هم لسان حصر است بشر هم آزاد است در نظام تكوين اين دو, در نظام تشريع الاّ ولابد بايد دين را بپذيرد چون دين صراط مستقيم است و اگر نپذيرفت كجراهه رفت دو طرفش جهنم است اين صراط مستقيم كه دو طرفش جهنم است گاهي گفته ميشود پُل صراط روي جهنم است يعني همين دو طرفش است جهنم است افراط و تفريط جهنم است, «الَْيمِينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَي هِيَ الْجَادَّةُ»[14] اين وسط رفتن واجب است تشريعاً پس حقيقت و حق هر چه هست از خداست يك, و انسان هم در نظام تكوين مجبور نيست جبر محال است نه باطل جبر مستحيل است نه بد از سخن مباحث حكمت عملي نيست بگوييم جبر بد است تفويض بد است امر بين الأمرين خوب است خير, جبر محال است تفويض محال است امر بين الأمرين ضروري است مثل اين نميگوييم دو دوتا پنجتا بد است, دو دوتا سهتا بد است, دو دوتا چهارتا خوب است ميگوييم دو دوتا پنجتا محال است, دو دوتا سهتا محال است, دو دوتا چهارتا ضروري است امر بين الأمرين ضروري است جمع مستحيل است, تفويض مستحيل است اين مطلب بعدي حالا كه انسان مختار است هر كدام را دوتا راه را ميتواند اختيار كند با عقل و فطرت از درون, با كتاب و سنّت از بيرون به انسان گفته ميشود كه راهِ دين راه مستقيم است بقيه ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾[15] پس ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ﴾ يك, و بدان نه اينكه به مردم بگو بدان و ديگران هم البته ميدانند كه ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ انسان آزاد است دو, نظير آن آيات ديگر ﴿مَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾, ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[16], ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[17] كذا و إمّا كذا اين إمّا كذا و إمّا كذا در نظام تكوين است يعني انسان مختار است اما در نظام تشريع بر او واجب است كه احدالطرفين را كه طريق مستقيم است بپذيرد وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾[18] او را تعقيب ميكند اين بگير و ببند نشانهٴ آن است كه در نظام تشريع آزاد نيست اگر گفته شد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[19] معنايش اين نيست كه ـ معاذ الله ـ دين جزء مباحات است بخواهيد قبول كنيد ميخواهيد نكول معنايش اين است كه تو فطرتاً مجبور نيستي و كمال هم در اين است كه بر اساس انديشه و انگيزه آزادانهٴ كسي راه را بپذيرد اگر بر اساس جبر يك طرف برود كه كمال نيست پس در نظام تكوين بشر آزاد است مجبور نيست در نظام تشريع عقل و نقل او را راهنمايي ميكنند كه در مسير دين حركت كند نرفت, ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ او را تعقيب ميكند بگير و ببند در كنارش است در دنيا ﴿فَاقْطَعُوا﴾[20] هست, ﴿فَاجْلِدُوا﴾[21] هست, ﴿الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾[22] هست و مانند آن, در آخرت هم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ هست و مانند آن.
پرسش: حاج آقا جبر و تفويض مطلقش است كه تابع عقل است نسبي بودنش چطور؟ آيا تابع عقل است؟
پاسخ: بالأخره جبر كه انسان مجبور باشد بالقول المطلق محال است نه بد است تفويض بالقول المطلق مستحيل است كه خداي سبحان كارِ بشر را به بشر واگذار كرده باشد, خب.
﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ اين براي نظام تكوين, اما نظام تشريع مختاري ما در نظام تكوين كسي را مجبور نكرديم ولي در نظام تشريع پذيرش دين واجب است نپذيرفتيد گرفتار اين اصل ميشويد ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً﴾ اين «أعتَدَ و عَدّ» هر دو ميتواند ريشه باشد براي ﴿أَعْتَدْنَا﴾ كه آن «دال» تبديل به «تاء» شده يا نه, «عَتَد» خودش مستقل است «كما هو الظاهر» اين اشتقاق ﴿أَعْتَدْنَا﴾ در آيات قبل گذشت ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا﴾ يعني ما آماده كرديم الآن جهنم موجود است چه اينكه الآن هم بهشت موجود است آنجا فرمود: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[23], ﴿أُزْلِفَتِ﴾ يعني قُرّبت, يعني اعدّت آماده شد, مهيّا شد براي متّقي, متّقي همين كه اينجا رخت بربست ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[24] ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً﴾ كه ﴿أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا﴾ اين ظالمين اسم فاعل نيست صفت مشبهه است نشانهٴ استمرار و استقرار اين وصف است اينها كه در اثر غفلت قلب و قفل قلب و رِيْن قلب و كِنان قلب طبق آن آيات چهار طايفه اينها دل مُرده شدهاند «أحاطت بهم خطيئاتهم» شد در بخشهاي قبلي فرمود: ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[25] بعضيها هستند كه گناهان اعتقادي دارند, گناهان اخلاقي دارند, گناههاي عملي دارند, گناههاي عهد و پيمان اجتماعي دارند, گناهان سياسي دارند ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ اين كسي كه ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ گرفتار دوزخي ميشود كه به او احاطه دارد آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ اين هر جا برود ميسوزد چه اينكه در دنيا به هر طرف ميرفت معصيت ميكرد در هر حزبي, در هر ارگاني, در هر نهادي, در هر انجمني, در هر محفلي, در هر كوي و برزني گناه ميكرد يا گناه اعتقادي بود يا قولي بود يا فعلي بود و مانند آن, آنكه ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ گفتار ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ ميشود احاطهٴ اين نار به صورت سرادق ياد شده است اين سرادق يك بار در قرآن كريم استعمال شد و آن هم در همين آيه سورهٴ مباركهٴ «كهف» است ظاهراً عربي نيست و معرّب است و اصلش هم فارسي است و غير فارسي هم ممكن است داشته باشند و بسيط نيست و مركّب است اين سرادق اصلش سراپرده بود اين سراپرده را سراطاق كردند اين سراطاق شده سرادق و چون يك ريشهٴ ادبي صرف و نحوي ندارد اين است كه «هذه كلمة أعجمية فالعب بها ما شئت» به حسب ظاهر اين سرادق همان سراپرده است سراپرده آن پردهٴ محيطي است كه همه را در برميگيرد بسيط نيست سراپردهٴ جهنم همهٴ اينها را فرا ميگيرد گاهي خيمه معنا كردند كه همان سراپرده است, خب.
﴿أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ﴾ بالأخره اينها در آن حرارت سوزان احساس عطش ميكنند تشنهشان ميشود آب ميخواهند به آنها نظير سُرب گداخته, مس گداخته كه مُهل همان مس گداخته است به او ميدهند همين سيّئه باطنش همان است اينكه سوزاند جامعهاي را به آن صورت در ميآيد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر اين را اين سراپرده را تعريب كرد به صورت سرادق در آورد و خيلي شفاف ارائه كرد عربي اين كار ميكند ديگر عربي مبين مستهلَك ميكند آن قدرت در فارسي يا غير فارسي نيست ما در عين حال كه به ادبيات فارسيمان علاقهمنديم اما هر لفظي بيايد با همان وضع استعمال ميكنيم عربي بيايد با همان وضع عربي ما ديگر تفريس نميكنيم فارسي نميكنيم عربي را عربي, كلمات لاتين چه فرانسه, چه انگليس, چه آلماني چه زبان ديگر كه بيايد ما همانطوري كه آمده و جزء وارداتي ماست همانطور به كار ميبريم اين سلطنت در فارسي نيست كه بتواند اين لغات و كلمات وارد شده را در خود هضم بكند به صورت بومي در بياورد و مصرف كند اما عربي هرگز اينچنين نيست هر كلمهاي بخواهد وارد بشود بايد ويزا بگيرد, گذرنامه بگيرد وارد بشود آنجا بازسازي بشود و مصرف بشود اينطور نيست كه هر كلمهاي وارد بشود آن را همان طور مصرف بكنند اين قدرت و سيطرهٴ لسان عرب است, خب.
﴿أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ﴾ اگر استغاثه كنند ناله كنند لابه كنند ضجّه بزنند كه ما تشنهايم به ما آب بدهيم به جاي آب كوثر و گوارا و زلال به آنها مس گداخته ميدهند فلزّ گداخته كه آب همان فلز است ميدهند آن را ميگويند مُهل اين هنوز به لب نيامده ـ معاذ الله ـ پوست صورت را ميريزد از بس داغ است ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ چهره را بُريان ميكند مَشوي يعني بريان, خب اگر كسي جريان اسرائيل را ببيند, جريان فلسطين را هم مشاهده كند, جريان غزّه را مشاهده كند باور ميكند كه اين كيفرها براي آنها حق است. ﴿يَشْوِي الْوُجُوهَ﴾ بعد فرمود: ﴿بِئْسَ الشَّرَابُ﴾ براي اينكه اين به جاي اينكه رفع عطش بكند تمام دستگاه را ميسوزاند دوباره ذات اقدس الهي دستگاه گوارش ايجاد ميكند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[26] همين است ديگر اگر اين پوست چه در درون چه در بيرون, گوشت چه در درون چه در بيرون به صورت خاكستر در آمد دوباره ذات اقدس الهي ميروياند ﴿وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ يك برجستگي بسيار بدي است اين براي انذار اما آن تبشيرش مربوط به ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است كه به خواست خدا براي فردا مطرح ميكنيم.
اما دربارهٴ اين سؤالهاي هرمنوتيك مستحضريد اين فن بايد توجيه بشود اگر معنايش اين است كه افراد پيشفرضهايي دارند, مباني دارند, مبادي دارند هر كسي از متن چيزي ميفهمد اين سخن ناصواب است اگر منظور آن است كه بعد از اينكه همه از اين متن مطلبي را فهميدند در مقام رد و امضا بعضيها امضا ميكنند كه با مباني اينها مطابق است, بعضيها رد ميكنند چون با مباني اينها مطابق نيست اين سخن حق است همهٴ ما هم همينطوريم ولي اينچنين نيست كه چون مباني فرق ميكند پيشفرضها فرق ميكند برداشتها هم فرق ميكند يعني بگوييم اين آيه اين را ميخواهد بگويد اين قرائت اين است معناي آيه اين است خير, قرآن كريم به صورت نور بيان شده و خود را به عنوان نور معرفي كرده كه ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[27] بعد تبيان است, بعد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ﴾[28] است و در حدود 250 سال اين چهارده معصوم(عليهم السلام) اين قرآن را گفتند و خواندند و عمل كردند و تفسير كردند به مردم منتقل كردند و روشن شد كه قرآن چه چيزي ميخواهد بگويد اگر در مسئله نماز و حج بود كه پيغمبر فرمود: «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»[29] يا «خذوا عنّي مناسككم»[30] مرحلهٴ جنگ بود هفتاد, هشتاد جنگ شده تا آيات جهاد و دفاع و جنگ را به مردم بياموزاند براي مردم تشريح كند كمبودها را دو مرتبه به مسجد بياورند و براي آنها حل كنند, اگر مسئله حكومت بود وجود مبارك حضرت امير خاورميانه را پنج سال به خوبي اداره كرد وجود مبارك امام مجتبي چند ماه حكومتي داشت و اگر سخن از مبارزه بود طغيانستيزي و با طاغوت درگير شدن و خوي شهادتطلبي و اسارت را در راه دين پذيرفتن است وجود مبارك سيّدالشهداء عملاً به آيات در بسياري از موارد آيات را تلاوت كرده با سرِ مطهّرش آيات را خوانده اين آيات را تبيين كرده, تشريح كرده, روشن كرده و اگر بخشهاي عرفاني آنهاست و دعا و نيايش و اينهاست وجود مبارك امام سجاد در حدود سي سال مسئله دعا و عرفان و اخلاق را گفت و عمل كرد و منتشر كرد و اگر بحثهاي حوزوي است وجود مبارك امام باقر و امام صادق هزارها شاگرد تربيت كردند حالا اگر كسي اشكال كند كه در مدينه جا براي پذيرش چهار هزار شاگرد نبود هيچ كس ادّعا نميكند كه وجود مبارك حضرت امام صادق مجلسي داشتند كه چهار هزار شاگرد آنجا حضور داشتند اين را كه كسي نگفت كه در طيّ عمر با بركتشان چهار هزار شاگرد تربيت كردند يك شاگرد يك ساعته آمده يك حديث ياد گرفته رفته, دوتا شاگرد فقط يك نصفه روز حضرت را ديدند يك نصفه روز, يك سؤال, دو سؤال, ده سؤال, بيست سؤال تا يك مدت عمر نه چهار هزار نفر نظير آنچه كه فعلاً در مسجد اعظم مطرح است اينها ميآمدند در مدينه چهار هزار نفر مينشستند وجود مبارك امام صادق براي اينها درس ميگفت اينكه نه شدني است نه كسي ادّعا كرده مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در طول عمرش هزارها نفر را كه دوازده هزار نفر را در آن اسدالغابه و غير اسدالغابه جمعآوري كردند اينها شاگردان حضرت بودند از يك ساعت تا يك عمر اينطور نيست يعني اينطور نيست و كسي ادّعا نكرده كه چهار هزار نفر پاي درس امام صادق بودند يعني در طيّ اين عمر پر بركت اين ده نفر آن بيست نفر آن سي نفر آن دو نفر آن يك نفر اين جمعاً چهار هزار نفر حضرت را ديدند و از حضرت حديث نقل كردند, خب. اگر اين است وجود مبارك امام باقر اين كار را كرده, وجود مبارك امام صادق اين كار را كرده در طيّ اين اصول اربعمائة در همين زمان نوشته شده بالأخره چهارصد نفر چهارصد كتاب نوشتند چهارصد رساله نوشتند اين فاصلهٴ بين كتب اربعه و ائمه(عليهم السلام) همين اصول اربعمائة است مرحوم كليني در قرن چهارم بود چهار قرن از هجرت گذشته وجود مبارك امام صادق, امام باقر در قرن دوم بودند اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم اينها بودند دويست سال بين اين بزرگان فاصله است يعني بين كتب اربعه و محمّدين ثلاث مرحوم كليني و مرحوم صدوق مرحوم شيخ طوسي تا وجود مبارك امام صادق و امام باقر دويست سال فاصله است اين دويست سال را اصول اربعمائة تأمين ميكند اين اصول اربعمائة به وسيلهٴ شاگردان ائمه(عليهم السلام) تدوين شده به هر تقدير در طيّ اين 205 سال گفتند و نوشتند و سخنراني كردند و اقامه كردند و دين شده يك چيز شفاف حالا كسي بيايد بگويد كه من برداشتم از دين اين است درست است كه فقهاي ما برداشت دارند مثلاً صاحب جواهر برداشتش از اين روايت يك مطلب است كه مثلاً فلان كار اگر كسي قصد ده روز كرده در جايي بخواهد از آنجا خارج بشود تا مرزش كجاست مرحوم صاحب جواهر يك فتواي ديگر كمي تفاوت دارند حالا كسي بيايد بگويد ـ معاذ الله ـ پيغمبر معصوم نبود يا بگويد ـ معاذ الله ـ اين كتاب جهانبيني خود پيغمبر است هستيشناسي خود پيغمبر است اين زير همهٴ دين آب بستن است ديگر اين را كه نميشود گفت اختلاف قرائت كه.
پرسش: حاج آقا ببخشيد گاهي هست كه معصومين و خود حضرت صادق(عليه السلام) دارند كه «لو قري القرآن كما أنزل لالفيتمونا فيه مسمّين كما سمّي من كان قبلنا»[31].
پاسخ: اگر همين قرآني كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است كه ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾[32] اين مربوط به حقيقت قرآن است اين حقيقت قرآن اگر بخواهد تجلّي كند كوه توان تحمّل آن را ندارد مثل اينكه ذات اقدس الهي با بعضي از اسماي حسنايش تجلّي كرده است ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[33] يا جبل مُندك شده است و مانند آن. آن مربوط به حقيقت كتاب است ما كه حالا نه ادّعاي آن را داريم نه به آن حد ميرسيم اما همين ظواهري كه هست كه از اين ظواهر بشود كم كم, كم كم بالا رفت اين را كه نميشود ادّعا كرد كه ما برداشتمان اين است جريان هرمنوتيك در دو مقطع است يكي آدم هر چه بلد است هر مبنايي كه دارد وقتي به يك متن رسيد بايد اين مبانياش را در مرحلهٴ مستمع ساكت كند كه بفهمد صاحب متن چه ميخواهد بگويد مخالف و مؤالف هر دو يك گونه ميفهمند مگر اينكه او آداب استماع را نداند مثل اينكه كسي وسط حرف كسي دارد حرف ميدواند خب اين معلوم ميشود آداب استماع را نميداند اگر كسي يك كتاب جلوي اوست چهارتا مبنا هم خودش قبلاً فراهم كرده اين دارد اين كتاب را مطالعه ميكند فوراً دست به قلم ميكند دارد اشكال ميكند اين اصلاً آداب مطالعه را بلد نيست اين بايد به پايان برسد كاملاً صدر و ساقهاش گوشِ محض تا ببيند اين متن چه ميگويد اين مقام استماع, بعد مقام تصميمگيري و استدلال يا قبول يا نكول از آن به بعد آزاد است ميتواند اشكال كند, ميتواند نقد كند, ميتواند نقض كند, ميتواند بپذيرد يقيناً فرق ميكند هر كسي مباني داشته باشد اين است و تفاوت جوهري اين است كه اگر خوب گوش بدهد گاهي دست از مباني خود برميدارد اينكه ميبينيد علامه شد علامه براي اينكه خوب گوش داد تحوّل اين تجديدنظر همين است يك وقت است كسي متحجّر است اين مبنايي كه قبلاً به او گفتند اين هميشه در ذهنش هست هر جا هم رفته حرف هر كسي را گوش داده يا كتابي را خوانده در وسطهاي حرف او و گفتههاي او حرفهاي خودش را دوانده اين اصلاً نگذاشت آن متكلّم بيچاره حرف بزند كه اين به جايي نميرسد اين متحجّر است اين رسوب دارد اما كسي مثل علامه است, مثل صدرالمتألّهين است اينها تحوّلي دارند اين حركت جوهري كه اول براي او پيدا نشد كه, اين اصالة الوجود كه اول براي او پيدا نشد كه اين جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء كه اول در استادش نبود, در حوزهٴ علميه اصفهان نبود خب چطور شد كه دفعتاً اين نوآوريها پيدا شده؟ آدم خوشفهم, گوشبده وقتي به يك متن رسيد سر تا پا گوش است و عجله هم نميكند سر هم تكان نميدهد تصديق بكند تكذيب هم نميكند و يادداشت برميدارد كه اين آقا اين را ميخواهد بگويد اين متن اين را ميخواهد بگويد بعد اين را با داشتههاي خود ارزيابي ميكند بعد روي كُرسي نظريهپردازي مينشيند در آن صحنهٴ دل يا برميگردد يا اشكال ميكند يا تجديدنظر ميكند اين راهِ عالِم شدن است هرمنوتيك يعني اينطوري كه آدم از هر متني برابر با برداشت خود بفهمد اين مغالطه است اينكه فهم نيست اگر او ظهور نداشته باشد معما باشد, جدول باشد, لُغز باشد بله آدم هر طوري به ميل خود ميتواند حل كند اما اگر ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[34] شد, ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[35] شد, ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾ شد, ﴿هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾[36] شد, ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[37] شد آدم بايد گوش بدهد ببيند اين چه ميگويد بعد حرف خودش را ميخواهد بزند اين دوتا مطلب را. پيشفرضها هم مستحضريد كه دين آمده به ما چهارتا حرف زده گفت اگر مقلّدي محقّق باش, رهبر يا مرجعي محقّق باش, تمام ظنون بايد به يقين ختم بشود اگر استادي محقّق باش, اگر شاگردي محقّق باش, اگر درصدد تصديقي محقّق باش, اگر درصدد تكذيبي محقّق باش چقدر اين كتاب من البته همهٴ بزرگان به اهل بيت ارادتمندند اما من نديدم فقيهي كتاب حديث را مثل قرآن ببوسد مگر سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي ما معمولاً قرآن را در گرفتن و اينها اول ميبوسيم بعد قرائت ميكنيم ولي نهجالبلاغه اينطور نيست كه اگر نهجالبلاغه به دست ما دادند اين ببوسيد اين ميبوسيم اين سيّد اين در جلوت و خلوتش راهش يكي بود از بس اين احاديث نوراني است وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) آنطوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در بحث علم نقل ميكنند ميفرمايند شما ميخواهي تصديق بكني بكن, ميخواهي تكذيب بكني بكن همانطوري كه قبلاً عرض شد فرمود بدان دوتا سيم خاردار اين طرف است بخواهي به مرز تصديق بروي سرت را تكان بدهي پايين بياوري بگويي آري بايد محقّقانه باشد, بخواهي تكذيب كني سرت را بالا ببري بگويي نه بايد محقّقانه باشد چون دين بست «ان الله سبحانه و تعالي خصّ, حضّ, أو حصّن» سه قرائت در اين حديث نوراني هست «عباده بآيتين من كتابه أن لا يقولوا حتي يعلموا و لا يردوا ما لم يعلموا»[38] آنوقت اين دوتا آيه را وجود مبارك امام صادق طبق نقل مرحوم كليني استدلال كرده فرمود اما آن آيهاي كه دلالت ميكند نفي بايد محقّقانه باشد اين آيه است ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[39] آنجا كه پذيرش بايد محقّقانه باشاد آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[40] بنابراين ما بايد آنجايي هم كه به مظنّه عمل ميكنيم همانطوري كه قبلاً اشاره شد «ظنّية الطريق لا تنافي قطعية الحكم» ظن به ظن نبايد بند بشود ظن بايد به يقين بند بشود ماييم و فرهنگ محاوره بايد حرف طرف را بفهميم طرف هم كه قرينه اقامه نكرده اصالةالظهور حجت است يقيناً نه ظنّاً نه اينكه ما گمان داريم اصالةالظهور حجّت است نه خير ما صددرصد يقين داريم اما ظاهر اين لفظ اين است بله ما گمان داريم آيا متكلّم اين معنا را اراده كرده است بله ما يقين نداريم مظنّه داريم اما مظنّه حجت است را يقين داريم ظواهر الفاظ حجّت است ما يقين داريم ما در وصيتنامهها, اقرارنامهها, وقفنامهها, وكالتنامهها با يك پشتوانهٴ صددرصد فتوا ميدهيم ما ميگوييم وقفنامهها ظاهرش حجت است, وكالتنامهها ظاهرش حجت است, وصيتنامهها ظاهرش حجت است, شركتنامهها ظاهرش حجت است, وكالتنامهها ظاهرش حجت است ما يقين به حجّيت اين ظواهر داريم يعني يقين داريم اين ظنون حجّت است اما از ما سؤال ميكنند كه آيا واقف اين معنا را اراده كرده صددرصد يا هشتاد درصد؟ ما ميگوييم هشتاد درصد ما كه يقين نداريم واقف چه اراده كرده كه ظاهر الفاظ اين است ظواهر حجّتاند بالقطع است نه اينكه مظنّه به مظنّه وابسته است منتها ظاهر را بايد در مقام فهم حفظ كرد قبول و ردّش در مقام استدلال است پس بنابراين پيشفرضهاي ما اگر بخواهيم درسخوان و پژوهشگر و عالِم بشويم راهش اين است اگر بخواهيم يك آخوند معمولي در بياييم راه فراوان است راه عالم شدن اين است كه انسان بخواهد تصديق كند يك پشتوانهٴ صددرصد داشته باشد, بخواهد تكذيب كند يك پشتوانهٴ صددرصد داشته باشد پيشفرضهايي كه به جايي بند نيست كسي را محقّق نميكند اصول موضوعه با حُسن قبول ميشود اصول موضوعه اگر كسي نپذيرفت آن شخص را يا آن مبنا را «و ان مع النُكرة والارادي مصادرة ثمّ ذي المبادي» همين اصول موضوعه, همين پيشفرضها ميشود مصادره به مطلوب پس به اصول موضوعه هيچ يعني هيچ نميشود تكيه كرد بايد به علوم متعارفه تكيه كرد علوم متعارفه آن قضاياي بديهي است ما در تمام استدلالها بايد اين حرف را ببريم, ببريم, ببريم تا به لبهٴ يك پرتگاه آنجا بيندازيم كه ديگر مزاحم نشود بايد به اصل تناقض برگردد, اجتماع ضدّين برگردد, اجتماع مثلين برگردد, اصل هوهويّت برگردد, سقوط الشيء لنفسه برگردد, سلب شيء از نفس محال است برگردد اينها سرمايههاي اوّليه ماست به اينجا ختم نشود به جايي بند نيست اگر كسي بر اساس حُسن قبول پذيرفته ديگري دگرانديش آمده زيرش را آب بست روزي ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[41] ميشود, روزي هم «يخرجون من دين الله افواجا» ميشود اين هم از بيانات نوراني سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» استنباط دارند فرمودند اگر مقلّدي محقّقانه باش, مرجع يا رهبري محقّقانه باش, اين دوتا آيه در سورهٴ مباركهٴ «حج» هست فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾[42] بعضي سر خم كردند تابع هر كسي هم هستند اينها رهروان بيتحقيقاند اين در آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «حج» در آيهٴ هشتم سورهٴ مباركهٴ «حج» يك مطلب ديگري است أو بالعكس براي رهبران و مراجع است فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ اين سر را خم ميكند تا يك عدّه را گمراه بكند اين ﴿لِيُضِلَّ﴾ براي آن رهبران و مراجع مُضلّه است آن ﴿وَيَتَّبِع﴾ براي رهروان ضالّ است اين دو آيه يكي در آيهٴ سوم و يكي آيهٴ هشتم سورهٴ «حج» وظيفهٴ رهرو و رهبر را مشخص كرده فرمود اگر تابعي محقّقانه تابع باش, رهبري محقّقانه رهبر باش, مقلّدي محقّقانه مقلّد باش, مرجعي محقّقانه اين فرهنگ, فرهنگ حق است كه «يدور مع الحقّ حيث ما دار» بنابراين اين اجازه نميدهد كه ما هر قرائتي را از هر كسي بپذيريم يا هر كسي هر ادّعاي كرده آن را مغبون بدانيم.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[2] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 5.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[5] . سورهٴ يونس, آيهٴ 15.
[6] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 43.
[7] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 19.
[8] . سورهٴ مائده, آيهٴ 63.
[9] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.
[10] . سورهٴ يونس, آيهٴ 15.
[11] . سورهٴ انعام, آيهٴ 52.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 118.
[13] . مصباح كفعمي, ص559.
[14] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 16.
[15] . سورهٴ يونس, آيهٴ 32.
[16] . سورهٴ انسان, آيهٴ 3.
[17] . سورهٴ بلد, آيهٴ 10.
[18] . سورهٴ حاقه, آيات 30 ـ 32.
[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[20] . سورهٴ مائده, آيهٴ 38.
[21] . سورهٴ نور, آيهٴ 2.
[22] . سورهٴ مائده, آيهٴ 33.
[23] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.
[24] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 89.
[25] . سورهٴ بقره, آيهٴ 81.
[26] . سورهٴ نساء, آيهٴ 56.
[27] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[28] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[29] . بحارالأنوار, ج82, ص279.
[30] . عوالي اللئالي, ج1, ص215.
[31] . بحارالأنوار, ج89, ص74.
[32] . سورهٴ حشر, آيهٴ 21.
[33] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 143.
[34] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.
[35] . سورهٴ هود, آيهٴ 17.
[36] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 51.
[37] . سورهٴ نحل, آيهٴ 89.
[38] . الكافي, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186.
[39] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 169.
[40] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.
[41] . سورهٴ نصر, آيهٴ 2.
[42] . سورهٴ حج, آيهٴ 3.