اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً ﴿27﴾ وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ﴿28﴾
در بخشهاي نهايي قصّهٴ اصحاب كهف ملاحظه فرموديد آن مقداري كه قرآن كريم بيان فرمود چون بيّنالرشد است مفيد يقين است و آن اين است كه عدهاي براي حفظ توحيد قيام كردند و خدا اينها را نجات داد و اينها به كهف رفتند و سيصد سال از نظر شمسي و 309 سال از نظر قمري در خواب بودند و بعد هم بيدار شدند و آن قصّهاش است, اما بقيه بسيار مورد اختلاف است ظاهراً اصحاب كهف در همين خاورميانه بودند لكن چندين كهف بر اساس تاريخ حدس زدند هم در آسيا, هم در اروپا, هم در آفريقا چه اينكه از نظر تاريخ اصحاب كهف هم عدهاي گفتند قبل از وجود مبارك موساي كليم بود, عدهاي گفتند بعد از وجود مبارك موسي و قبل از وجود مبارك عيسي(سلام الله عليهما) بود, عدهاي گفتند بعد از وجود مبارك عيسي و قبل از وجود مبارك حضرت رسول(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود از نظر زمان اختلاف كردند, از نظر زمين اختلاف كردند, از نظر عدد اختلاف كردند اينها هيچ كدام سهم تعيينكننده ندارد يعني از نظر بحث تفسيري و عقلي و كلامي اينها چه در آسيا باشند, چه در اروپا, چه در آفريقا چه قبل از وجود مبارك موساي كليم يا قبل از وجود مبارك عيساي مسيح يا قبل از وجود مبارك حضرت در همهٴ اين حالات آن عنايت الهي و قدرت الهي و جريان حقّانيت معاد ثابت ميشود اينها ديگر بحثهاي تاريخي است اما در جريان حيوان كه آيا حيوان ميتواند به آن رشد عقلي برسد حيوان با حفظ حيوانيّت و درجهٴ حيوانيّتش يك تفكّر حكيمانهٴ عقلي نظير آنچه را كه هدهد اقامه كرده است مقدورش نيست اما اگر به عنايت الهي با معجزهٴ وليّ خدا مثلاً بخواهد از اين مرحله ترقّي كند چيزي را درك كند و بگويد اين هيچ برهاني بر منعش نيست بارها اين قصّه هم از تبيان مرحوم شيخ طوسي هم از كشّاف زمخشري نقل شده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود من قبل از اينكه به رسالت مبعوث بشوم سنگي بود كه هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد «و إنّي لأعرفه الآن»[1] الآن هم آن سنگ را ميشناسم خب اين را هم شيعه نقل كرد هم سنّي نقل كرد اينها به نحو خرق عادت ممكن است اما به نحو عادت با حفظ شرايط حيواني مثلاً هدهد اينطور برهان عقلي اقامه كند بله مقدور نيست.
اما جريان ورود برخي از حيوانات به بهشت اگر دليل معتبر نقلي باشد چون اينها را بايد دليل نقلي ثابت كرد اگر دليل معتبر نقلي باشد كه مثلاً بعضي از حيوانات نظير كلب اصحاب كهف يا نظير فلان ناقه يا نظير فلان حيوان وارد بهشت ميشوند دليلي بر منع عقلي نيست چون بهشت درجاتي دارد مراتبي دارد لذايذي دارد اگر آن لذّت عاليه نصيب اينها نميشود اما لذّتهاي حسّي و بدني بهرهٴ اينها خواهد شد غرض اين است كه اگر دليل نقلي معتبر بود و روايت صحيح بود و معتبر برهان عقلي بر منعش نيست. در جريان اصحاب كهف و اينها احياناً چندين كهف را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) برابر با آنچه را كه مورّخان ذكر كردند مراجعه فرموديد كهفي كه در آسياست كجاست؟ كهفي در اروپاست كجاست؟ كهفي در آفريقاست كجاست اينها را ذكر كردند كه اگر لازم دانستيد مراجعه ميكنيد عمده آن است كه فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ﴾ يعني در قصّهٴ اصحاب كهف گفتهٴ زيد و عمرو مشكل را حل نميكند شما ببينيد وحي چه ميگويد. در بسياري از صحنههاي تاريخ متأسفانه چون تاريخي در كار نيست و مدوّن نشده ما مشكل جدّي داريم دربارهٴ فقه و اصول واقعاً بايد قدر فقها و اصوليين را ما بدانيم اينها خيلي زحمت كشيدند تمام اين رجال را يكي پس از ديگري مشخص كردند چه كسي موثّقه است, چه كسي مشكوك است, چه كسي مجهول است, چندتا رواي داريم, مرويعنه چه كساني هستند, راويان چه كساني هستند خيلي دربارهٴ فقه زحمت كشيده شد سعيشان مشكور اما دربارهٴ تفسير ما مشكل جدي داريم, دربارهٴ مقتل مشكل جدي داريم, دربارهٴ تاريخ مشكل جدي داريم, دربارهٴ روايات اخلاقي مشكل جدي داريم, دربارهٴ قصص انبيا مشكل جدي داريم اين را حوزه در اثر رشتههاي فراواني كه دارد و استعدادهاي گوناگون اينها بايد مشخص بكند مستحضريد كه خداوند براي همهٴ علوم استعدادهاي گوناگون آفريد اينطور نيست كه همه براي يك سلسله علوم خلق شده باشند اين علوم لازم است اولاً, انسانها بايد اين را فرا بگيرند ثانياً, برخي از اينها واجب عيني است برخي از اينها واجب كفايي است ثالثاً, خدا استعدادهاي گوناگوني آفريده «الناس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة»[2] سيدناالاستاد مرحوم علامه نقل ميكردند كه ما پاي درس مرحوم آقاي نائيني كه اين مسجد نجف پر از شاگرد بود فكر ميكرديم اينها همه دربارهٴ فقه و اصول كار ميكنند بعد وقتي بررسي ميكرديم ميديديم آن دوتا در تفسير كار ميكنند, آن دوتا در كلام كار ميكنند, آن دوتا در تاريخ كار ميكنند, آن دوتا در رجال كار ميكنند همه براي فقه و اصول خلق نشدند همه آن گرايش هم ندارند اين وجود مبارك پيغمبر است فرمود, وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) فرمودند اين روايت از هر دو نقل شده است كه درست است «طلب العلم فريضة»[3] تحصيل علم واجب است اما همين ديني كه گفت تحصيل علم واجب است گفت چه چيزي بخوان نه اينكه نگفته باشد گفت آيهٴ محكمه بخوان, فريضهٴ عادله بخوان, سنّت قائمه بخوان عقايد بخوان, اخلاق بخوان, فقه و اصول بخوان, تفسير بخوان اينچنين نيست كه ما گفتيم و بگوييم آيه محكمه يعني فقه و اصول, فريضهٴ عادله يعني فقه و اصول, سنّت قائمه يعني فقه و اصول اين نيست غرض آن است آن ديني كه به ما گفته «طلب العلم فريضة» گفته چه چيزي بخوان و آن خدايي كه اسلام را به ما داد استعدادهاي گوناگون هم به ما داد بنابراين اگر عدهاي روي روايات تفسيري كار ميكنند, عدهاي روي روايات تاريخي كار ميكنند, عدهاي روي روايات مقتل كار بكنند اينها همه براي ما لازم است حالا يا واجب عيني است يا واجب كفايي البته بعضي مهماند بعضي اهم از اينكه قرآن كريم آن بخشهاي مربوط به تاريخ زمان و زمين را ذكر نكرده است چون خيلي در بحثهاي تفسيري و كلامي نقشي ندارد بالأخره اين قصّه چه در آسيا باشد چه در اروپا باشد چه در آفريقا باشد حق است و اثر خاصّ خودش را دارد.
مطلب ديگر اينكه آنكه جناب فخررازي در تفسيرش نقل كرده است كه بوعلي سينا از ارسطو نقل كرد كه عدهاي شبيه اصحاب كهف حالتي داشتند اين را كه من مراجعه كردم ديدم وقتي كه اسفار مباحثه ميكرديم اين را من يادداشت كردم در طبيعيات شفا اينكه اُفستش در مكتبهٴ مرحوم آيت الله مرعشي(رضوان الله تعالي عليه) چاپ كردند عنوان جلد اول طبيعيات چون طبيعيات شفا بر اساس اين افست كه افست از تصحيح شدهٴ مصر است دو جلد است دورهٴ شفا البته چند جلد است اين جلد اول طبيعيات كه به عنوان سماء طبيعي است در صفحهٴ 152 بحث زمان را كه مطرح ميكنند آن بحث زمان از صفحهٴ 148 شروع ميشود «الفصل العاشر في ابتداء القول في الزمان و اختلاف الناس فيه و مناقضة المُخطئين فيه» زمان هم از بحثهاي مشكل فلسفه است بعضي زمان را واجبالوجود دانستند, بعضي زمان را معدوم دانستند و بينهما هم اقوالٌ و آراء چهارده, پانزده قول دربارهٴ زمان است كه زمان چيست؟ مرحوم بوعلي در صفحهٴ 152 ميفرمايد احساس به زمان محصول احساس حركت است اگر كسي حركت را حس نكند زماني كه بر او گذشت مقدارش را حس نميكند بعد از آن جريان اين داستان را نقل كرد در صفحهٴ 152 جلد اول طبيعيّات كه در سماء طبيعي است اين جمله را فرمود: «و مَن لا يُشعر بالحركة لا يُشعر بالزمان كأصحاب الكهف فإنّهم لمّا لم يشعر بالحركات التي آن ابتداء لقائهم أنفسهم للإستراح بالنوم و آنٍ انتباعهم لم يَعلم أنّهم زادوا علي يومٍ واحد» چون حركت احساس نكردند خيال كردند بيش از يك روز نخوابيدند گفتند ﴿يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[4] بعد ميفرمايد: «و قد حكي المعلّم الأول ايضاً» بوعلي نسبت به ارسطو خيلي ارادتمند است ميگويد همهٴ صاحبنظران آمدند گفتند جهانبيني مشكل است, انديشه دربارهٴ آغاز عالم مشكل است, انديشه دربارهٴ اينكه خدايي هست يا نيست سخت است وارد اين صحنه نشويد اشتباه دارد براي اينكه فكرها اشتباه ميكند اندازه ندارد همه آمدند گفتند اين بيابان پر خار است نرويد اما ارسطو آمد كه گفت من راهحل دارم كفشي برايتان درست ميكنم اين كفش به پايتان ميرود غالب خوبي دارد ضدّ خار است ضدّ تير است اين راه را شما طي كنيد و آن منطق است انسان اگر بخواهد چيزي را بپذيرد يك, نفي كند دو, شك كند بگويد من شك ميكنم الاّ و لابد بدون اين ترازوي منطق ممكن نيست حالا شما بخواهيد بررسي كنيد چيزي را اثبات كنيد بدون منطق ارسطو يا نفي كنيد بدون منطق ارسطو يا حتي بگوييد من دربارهٴ فلان مطلب شك دارم اين هم محال, محال يعني محال هيچ ممكن نيست تمام حرفها بايد به شكل اول برگردد آن شكل چهارم و سوم و دوم به شكل اول برميگردد ميگويد سرّ ارادت من به ارسطو اين است كه همه آمدند حرف زدند اين طرح داد يعني قالبگيري كرد كه انديشه روي اين قالب بگذار اگر «الف», «باء» بود و «باء», «جيم» بود به نحو كلي اين نتيجه ميدهد مغالطات را هم مشخص كرده است وگفت خود ارسطو در كتابش نوشته كه من اين مطلب را گفتم شما اگر كم يافتيد اضافه كنيد, زياد يافتيد كم كنيد اين را در منطقش گفته و بين من و ارسطو چندين قرن گذشته است بيش از هزار سال گذشته است و من كمتر كتابي به دست من رسيد كه بدون نقد از زير دست من برود من هر چه تلاش و كوشش كردم چيزي بيفزايم يا چيزي كم بكنم مقدورم نبود اين است كه به ارسطو خيلي ارادتمند است و از ارسطو به عنوان معلم اول ياد ميشود و ايشان براي احترام ارسطو هميشه نميگويد ارسطو الا نارداً ميگويد «قال المعلم», «قال الفيلسوف», «قال المعلم», «قال الفيلسوف» اينجا چون فارابي به عنوان معلم ثاني شهرت يافت ايشان ميفرمايند: «فقد حكي المعلّم الأول أيضاً أنّ قوماً مِن المتألّهين عرض لهم شبيهٌ بذلك» يعني برخي از متألّهان هم شبيه جريان اصحاب كهف برايشان اتفاق افتاده حالا اصحاب كهف براي حفظ دينشان به مبارزهٴ سياسي و توحيدي عليه حكومت وقت قيام كردند يك عده متألّهين نه, اينچنين نبود در عالم خودشان بودند يا سخن از مبارزه و امثال ذلك نبود و آنها سيصد سال بود اينها حالا يا بيشتر يا كمتر در همان محدوده بود لذا فرمود: «عرض لهم شبيهٌ بذلك و يدلّ التاريخ علي أنّهم كانوا قبل أصحاب الكهف» آنچه را كه از ارسطو آمده يعني ارسطو براي چهل قرن قبل است ديگر براي اينكه بالأخره اصحاب كهف اگر براي زمان حضرت عيسي به بعد باشد مشخص است زمان حضرت موسي به بعد باشد تا حدودي روشن است اينها براي چهل قرن قبل است چهار هزار سال قبل است ايشان ميفرمايد كه اين داستان ظاهراً قبل از داستان اصحاب كهف است شبيه اين مطلب نه مربوط به اصحاب كهف شبيه جريان شبيهسازي را مرحوم بوعلي در همان نمط نهم شرح اشارات و تنبيهات آنجا ذكر ميكنند داستان سلامان و ابسال را كه ذكر ميكند در متن اشارات و تنبيهات به قصّه سلامان و ابسال اشاره ميكنند مرحوم خواجه در شرحش ميگويد ما نتوانستيم اين متن بوعلي را درست شرح كنيم وقتي كه اشارات را شرح كردند بعد از بيست سال از شرح اشارات كه گذشت رسالهاي به دست من آمد مربوط به جريان گذشته بود در آن رساله قصّهٴ سلامان و ابسال را ذكر كردند و آن قصه اين است كه براي پرورش فرزندي با يك شرايط خاصّي نطفهٴ كسي را گرفتند زن و مرد را در بيرون رَحِم در يك شيشه با حفظ شرايط خاص نگهداري كردند پروراندند بچه تربيت شد خب حالا اين حرفها براي قبل از هزار سال است بوعلي اين داستان را از چه موقع نقل ميكند روشن نيست براي دو هزار سال قبل است, سه هزار سال قبل است, چهار هزار سال قبل است اين معلوم نيست اين قصّهٴ مرحوم خواجه ميگويد ما بعد يافتيم اما تاريخ آن رساله چه موقع است معلوم نيست الآن شما ميبينيد اين افغانستان مهد علم و تمدّن بود اين بلخ بسياري از حكما و عرفا را همين بلخ تربيت كرد اين هرات براي خواجه عبدالله انصاري هروي است, آن اباصلت هروي كه شاگرد وجود مبارك امام رضا بود از اصحاب آن حضرت بود براي همين هرات افغانستان است از آن بلخ و بخارا آن وقت گرفته تا اخيراً كه اين آخوند خراساني اين براي خراسان شرقي است خراسان غربي كه نيست ما آنچه كه الآن جزء ايران ما هست خراسان غربي است آن قسمت كه خراسان شرقي است در افغانستان است اينكه خراسان ايراني نبود اين خراسان افغاني بود همين افغاني ساليان متمادي مجتهد و مرجع تربيت كرد غالب شاگردان همين افغاني مرجع جهاني شدند الآن ممكن است اين جهاني شدن پسوند هر مرجعي باشد ولي آن روز اينطور نبود مرحوم آقا سيّد ابوالحسن اصفهاني تنها مرجع جهان تشيّع بود في مشارق الأرض و مغاربها مرحوم حاج آقا حسين قمي شش ماه قبل از مرحوم آقاي بروجردي مرجع تقليد مشارق الأرض و مغاربها بود مرحوم آقاي بروجردي(رضوان الله عليهم) مرجع تقليد شيعيان مشارق الأرض و مغاربها بود اين ميشود مرجع تقليد جهاني همهٴ اينها شاگردان اين افغاني بودند ديگر الآن افغانستان به اين روز سياه در آمده مگر بغداد مفاخر كم داشت, مگر ميراث فرهنگي بغداد كم بود امروز به اين صورت ارباً اربا در آمده حوادث تلخي در اثر فرعونهاي هر عصري نظير بوشها, صدامهاي اين روزگار اتفاق افتاده كه آثار تاريخي را كلاً منهدم كرده است دسترسي به تاريخ مدوّن معقول مقبول بسيار كم است اما محال نيست ممكن هست ما نه ميتوانيم ادّعا كنيم كه اين نوآوريها بيسابقه بود نه سند قابل قبولي هم ميشود ارائه كرد نه اين جهان, جهان يك ميليارد سال و دو ميليارد سال و صد ميليارد سال است روشن نيست كه اين كُرهٴ زمين چندين ميليارد سال بشر آمد و رفت كتابخانهها داشتند, ابتكارات داشتند, افتخارات داشتند, نوآوري داشتند, شبيهسازي داشتند, اصحاب كهف داشتند اينطور نيست كه حالا از ناسخالتواريخ شروع كرده ماييم و ديگر خبري نيست اينچنين نيست بنابراين آنكه نزد اينها مقبول است اين است كه قبل از جريان اصحاب كهف عدهٴ زيادي هم بودند اين خدا همان خداست كه شمسي آفريد كه بر آرامگاه عاد و ثمود نور ميتاباند غرض اين است كه آنچه كه مهم است اصل مسئله است كه قدرت لا يزال الهي تعلّق گرفته و ميتواند مُرده را زنده كند, افرادي را سيصد سال بخواباند دوباره بيدارشان كند و مانند آن.
اما بخش پاياني اين است كه تاريخ آنها نه تاريخ هجري شمسي بود نه تاريخ هجري قمري بود نه تاريخ ميلادي آن روز هر ملّتي براي خودش يك تاريخ خاص دارد ولي قرآن كريم همانطوري كه تازي را همانطوري كه عِبري را همانطوري كه سرياني را به لسان عربي مبين تبيين كرده است تاريخ را هم به لسان شمسي مشخص كرده است آنها مدت زماني خواب بودند كه اگر بخواهيم به حساب تاريخ هجري ارائه كنيم شمسياش ميشود سيصد سال, قمرياش ميشود 309 سال وگرنه آنها تاريخ شمسي و هجري و قمري يا ميلادي و اينها نداشتند الآن تاريخ ميلادي در دي است, تاريخ ما كه شمسي است در فروردين است, تاريخ هجري قمري ما سيّار و شناور است چون ماه قمري بالأخره سيّار است هر ملّتي تاريخي دارد حالا باز اگر مطالب فرعي مربوط به مسئلهٴ اصحاب كهف بود ممكن است در نوبتهاي بعد مطرح بود ولي ذات اقدس الهي در اين بخش پاياني جريان اصحاب كهف فرمود آن حرفها كه گفتند آنها را رها كن ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ﴾ اما از اينكه فرمود: ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ تبديل در كلمات الهي نيست آن وقت اين دوتا سؤال مطرح ميشود يكي اينكه بَدا در تكوين چيست؟ يكي اينكه نسخ در تشريع چيست؟ خب اگر كلمات الهي ثابت است تغييرناپذير است چطور در تكوين بدا راه دارد و در تشريع نسخ راه دارد. پاسخش كه نمونههايش هم در ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا﴾[5] قبلاً گذشت ميتواند اين باشد كه خداي سبحان بخشي از موجودات را به عنوان ثابتات كه ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[6] خلق كرده است آنها ترقّي بكنند, تعالي داشته باشند, درجات برتر داشته باشند نيست هر كس هر فرشته هر چه دارد همان است بخشيها جزء متغيّرات محضاند نظير صحنهٴ جماد, نظير صحنهٴ نبات و مانند آن, بخشي از مُلك و ملكوت طرفي بستند يعني هم جنبهٴ ثبات دارند هم جنبهٴ متغيّر يك روح و فطرتي دارند كه ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[7] يك ارتباط تنگاتنگي هم با جهان طبيعت و ماده دارند كه فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[8] آنچه كه به فطرت برميگردد ثابت است و ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ آنچه به طبيعت برميگردد سيّار است و متغيّر شريعت و دين براي تأمين اين دو جنبه است دين ثابت است براي اينكه مربوط به آن اصول اوّليه فطرت است منهاج و شريعت متغيّر است براي اينكه انسان در عصر و مصري كه زندگي ميكند با شرايط خاص روبهروست اينكه فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[9] از اين جهت است از آن طرف هم كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[10] آن طرف است يك سلسله اصول كلي, خطوط كلي فقه, خطوط كلي اخلاق, خطوط كلي حقوق, خطوط كلي عقايد اينها ثابت است يك سلسله امور تدويني است كه قبلاً به كدام طرف نماز ميخوانديد الآن به كدام طرف نماز بخوانيد اينها برابر متغيّرات و زمان و زمين انجام ميگيرد اين مجموعه يعني رعايت كردن فطرت ثابت و ملاحظه كردن طبيعت متغيّر اين مجموعه كه دينِ ثابت و شريعت و منهاج متغيّر دارد اين جزء سنّت الهي است اين تغييرپذير نيست چون اينچنين است پس نسخ حتمي است, بدا حتمي است براي اينكه اگر بشر نظير فرشتهها بودند ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[11] بود نسخ و بدايي در كار نبود اين مجموعه كه يك بخشاش ثابت است دين ثابت ميطلبد, يك بخشاش متغيّر است منهاج و شريعت متغيّر ميطلبد اين مجموعه ميشود سنّت الهي نسخ در اين مجموعه است كه به شريعت و منهاج برميگردد, بدا در اين مجموعه است كه شبيه به آن اصول متغيّر است اين مجموعه ميشود سنّت الهي ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[12] نسخ بايد باشد اينچنين نيست كه بينسخ در عالَم حركت بشود كرد, بدا حتماً بايد باشد, تبديل حتماً بايد باشد اين را نميگويند تبديل كلمات خود نسخ جزء سنّت است اين مجموعه ميشود كلمة الله اين مجموعه تغييرپذير نيست اگر نسخ برداشته بشود ميشود تبديل كلمات الله, چگونه نسخ برداشته بشود؟ مردم عصر فعلي با اعصار ديگر در شريعت و منهاج يقيناً فرق ميكنند اما الي يوم القيامه اين شريعت اخير ثابت است براي اينكه قواعد كلي را آورده, اجتهاد را آورده اين اجتهاد پويا برابر روايتي كه وجود مبارك امام صادق فرمود يك, و امام رضا(سلام الله عليهما) فرمود دو, و هر دو روايت را مرحوم صاحب وسائل در كتاب قضاي وسائل ذكر كرد سه, فرمود بر شما مستعدّان لازم است كه اصول كلّي كه ما ميگوييم شما استنباط كنيم «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[13] قهراً عقل چه عقل تجربي و چه عقل تجريدي ميشود حجّت شرعي الآن اينكه ميبينيد برخيها در هويّت علوم ميگويند مگر ما علمِ اسلامي داريم, فيزيك اسلامي داريم يا شيمي اسلامي داريم سرّش اين است كه اينها منابع دين را ارباً اربا كردند گفتند عقل بشري است اين دادهٴ بشري است اين بشر دارد كشف ميكند در حالي كه ذات اقدس الهي معلوم را آفريد كه صحنهٴ هستي است و در حقيقت همهٴ علوم به خلقتشناسي برميگردد ما چيزي به عنوان طبيعتشناسي نداريم احياناً اگر طبيعت را در برابر فطرت قرار داديم هر دو زيرمجموعهٴ خلقت است خلقت خدا يا بخشاش طبيعي است يا بخشاش فطري وگرنه همهٴ علوم به خلقتشناسي برميگردد اين اصل اول, پس معلومات كلاً مخلوق الهياند از ريزترين علم تا قويترين علم اين براي معلوم, عالِم ممكن است ملحد يا موحّد باشد بله يا سكولار عالِم بحثش نيست علم ما علم غير اسلامي نداريم معلوم كه خلقت خداست علم كارِ عقل است هيچ كس حق ندارد بگويد من نميخواهم عقلم را به كار ببرم چون همان خدايي كه عقل داد فرمود: «طلب العلم فريضة»[14] شما الاّ و لابد بايد فكر كنيد اينچنين نيست بگويد من نميخواهم درس بخوانم اين نيست مگر كسي ضعيف الاستعداد باشد مقدورش نباشد انسان تا قدرت فهم دارد بر او تحصيل علم واجب است «طلب العلم فريضة» پس معلومات, مخلوقات الهياند اين يك حوزه, عقولي كه درصدد كشف معلوماتاند قدم به قدم در حوزهٴ شريعتاند هيچ كس نميتواند بگويد من عقلم را به كار نميبرم خير, دين ميگويد عقلت را به كار نبردي جهنّم ميروي الاّ ولابد بايد عقلت را به كار ببري قدم اول, حالا ميخواهي عقلت را به كار ببري چطور بايد كار ببري؟ بايد طوري كار ببري كه اگر مطلبي براي تو مسلّم نشد اينقدر بايد تحقيق كني كه مسلّمش كني بدون تحقيق نه حق داري دهن باز كني نه, نه حق داري دهن باز كني آري, نفي و اثبات بايد كه عالمانه و محقّقانه باشد برابر روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده در كتاب شريف اصول كافي جلد اول كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «انّ الله سبحانه و تعالي خصّ أو عيّر» سهتا قرائت در اين حديث هست «خصّ عباده بآيتين من كتابه»[15] فرمود ذات اقدس الهي بندگان خود را با دوتا سيم خاردار بست اگر كشور بخواهد كشور ديني و علمي باشد اگر رها بشود كه بحثي در او نيست فرمود: «خصّ» مخصوص كرد يا «حصّن»[16] در دو حِصن و دو قلعه و دو دِژ اينها را بند كرد «أن لا يقولوا حتي يعلموا», «أن لا يَقبل الاّ الحق» بخواهند تصديق كنند بايد عالمانه باشد, بخواهند تكذيب كنند بايد عالمانه باشد هر طور قلم بزنند دهن باز كنند حرام يعني حرام فرمود حق ندارند انسان تا چيزي را محقّقانه بررسي نكرد نه حق دارد تصديق كند نه حق دارد تكذيب كند بعد به اين دو آيه استدلال فرمود, فرمود يكي ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[17] پس در نفي الاّ ولابد بايد عالمانه باشد و آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم استدلال كردند ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[18] بخواهد پيروي كند بپذيرد ميگويد آري بايد محقّقانه باشد اين هم قدم دوم كه اسلام اينجا حضور دارد پس باسواد شدن واجب است, محقّق شدن واجب حالا شخصي در فيزيك يا شيمي, درياشناسي صحراشناسي مطلبي را كشف كرد ميتواند بگويد اين محصول كار من است يا اسلام ميگويد خير الاّ ولابد بر تو واجب است برابر اين عمل كني مگر ممكن است محقّقي, درياشناسي, زيردرياسازي چيزي را كشف كرد بعد بگويد خدايا من خودم كشف كردم زيردريايي را نميخواهم برابر آنچه كه تو گفتي عمل كنم ميخواهم برابر آنچه كه خودم تشخيص ميدهم عمل بكنم اين را در راه بمبسازي مصرف كنم, در راه اهلاك مصرف كنم ميفرمايد نه, اگر زير دريا رفتي يا سفينه فضايي ساختي به مريخ رفتي ميداني اگر به آن شاسي فشار بدهي به خودت ضرر ميرسد يا به ديگري ضرر ميرساني اين كار حرام است آسمان بروي حرام است زمين بروي حرام است ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[19] پس در آسمان و زمين اين حكم شرعي هست ما در فضاي علوم جايي پيدا ميكنيم كه اسلام آنجا حضور نداشته باشد تا بگوييم علم سكولار است اين عقل را ذات اقدس الهي داد فرمود شما نطفهاي بوديد من به اين صورت در آوردم به شما عقل دادم آن «ما أنزله الله» را حجّت كردند اين «ما ألهمه الله» را هم من حجت كردم مگر ميشود چيزي جزء «ما ألهمه الله» باشد كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[20] و حجّت شرعي نباشد؟ ميشود ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[21] باشد و حجت شرعي نباشد؟ ميشود ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾[22] ميشود حجت نباشد؟ پس به نحو موجبهٴ كليه همه علوم ميشود حُجج شرعي هيچ كس نميتواند بگويد اين دارو را من خودم كشف كردم راهِ مصرف هم خودم ميدانم خير, خودت كشف كردي به عنايت الهي بود راهش هم او بايد نشان بدهد پس ما به نحو سالبهٴ كليه هيچ مطلبي در علوم نمييابيم مگر اينكه شريعت آنجا حضور فعّال دارد كارِ خداست و حكم خدا اين مجموعه, اين كل به صورت كلمات الهي در آمده فرمود اين قابل عوض شدن نيست كسي بتواند عوض بكند, كم بكند, زياد بكند اينچنين نيست شما در فضاي شريعت داريد زندگي ميكنيد حالا يا قبول يا نكول آن مختاريد ما ممكن است عالِم سكولار باشد, بدتر از سكولار ملحد باشد بله اين ممكن است همين آيهاي كه بعد از اين جملهٴ ﴿وَاصْبِرْ﴾ ميخوانيم اين است كه ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[23] اما ما در فضاي دانشگاه, دانشگاه را دانش تأمين ميكند چيزي داشته باشيم كه غير اسلامي باشد, سكولار باشد اصلاً وجود ندارد زيرا در تمام صفحات علمي دانشگاه اين دانشها ميگويد خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, خدا چنين كرد ما در حوزهٴ علميه وقتي تفسير بحث ميكنيم ميگوييم خدا چنين گفت, خدا چنين گفت, خدا چنين گفت, خدا چنين گفت خب اگر تفسير ميشود علم اسلامي فيزيك هم ميشود اسلامي ديگر او ميگويد خدا چنين كرد, خدا چنين كرد, ما ميگوييم خدا چنين گفت, خدا چنين گفت اگر او اسلاميتر از ما نباشد مثل ماست منتها او راه خودش را نميداند او قدر خودش را نميداند اين خيال كرده صحنهٴ آفرينش صحنهٴ طبيعت است و عقل هم براي خودش است هم عقل را مصادره كرده كه وسيلهٴ علم است, هم معلوم را از مبدئش جدا كرده خلقت را طبيعت كرده, عقل را كه «مما ألهمه الله» است بشري دانسته خطرش به همين روز در آمده شده دانشگاه ديگر ميگويند علم مگر اسلامي و غير اسلامي دارد اينها خيال ميكنند دين فقط در ادلهٴ نقلي خلاصه ميشود و خيال ميكنند اگر فيزيك است در آيه يا روايت بايد فرمول بدهد وگرنه اسلامي نميشود اين به معرفتشناسي برميگردد در بخشهاي تجربي كه احياناً به جريان اصحاب كهف نقدي وارد كردند اين را مستحضريد از نظر معرفتشناسي اندازهٴ تجربه خيلي محدود است تجربه حوزهٴ خاصّ خودش را دارد هميشه زبان اثبات دارد زبان نفي ندارد يعني در علوم تجربي مستحضريد كه جزم بسيار كم است در رياضيات البته جزم فراوان است اما در علوم تجربي جزم بسيار كم است غالب مسائلش در حدّ نود درصد, هشتاد درصد, 95 درصد و اينهاست البته جريان رياضي البته مسائل صددرصد هست و غير از صددرصد هم نميپذيرد در مسائل تجربي هميشه لسانش لسان اثبات است يعني يك طبيب تجربه كرده است كه با فلان دارو فلان بيماري در شرايط خاص درمان ميشود اين ميشود علم اما راه ديگري نيست, داروي ديگري نيست, عصارهٴ گياه ديگري در عالم يافت نميشود اين را كه او تجربه نكرده فوق ذلك كلّه دعا اثر ندارد, صدقه اثر ندارد, صِلهٴ رَحِم اثر ندارد, كرامت اوليا اثر ندارد آنكه تجربه نكرده اين زير پوشش تجربه آن در نميآيد اين گرفتار مغالطه است اين يك جامهٴ يك متري در بركرده ميخواهد به اندازهٴ آسمان و زمين فتوا بدهد تجربه يك ابزار مخصوصي است و اين ابزار مخصوص فقط در حوزهٴ خودش حجت است هرگز تجربه لسان نفي ندارد نميتواند بگويد كه ما هميشه تجربه كرديم كه بله بچه از پدر و مادر متولّد ميشويم اما چندين قرن است كه بوعلي نقل كرده شبيهسازي كردند الآن دارند شبيهسازي ميكنند ما خيال ميكنيم يك چيز جديدي است يا بر خلاف خلقت است خير, ما آنكه ديديم برابر عادت همين است كه از پدر و مادر متولد ميشود اما چيزهايي كه نديديم كه با تجربه نفي نميشود و حال اينكه تجربه نكرديم تجربه يك راه باريك مبدأ و منتهاي محدود و مشخصدار است آن علوم متعارفه است كه حرف اول و آخر را ميزند نه مقدّمات تجربي, با مقدمات تجربي انسان به يك نتيجهٴ محدود ميرسد و علوم طبيعي با تجربه كار ميكنند اين اگر بگويد دعا اثر دارد ميگوييم مربوط به تو نيست, بگويد نفي ميكنم مربوط به تو نيست, بگويد شك ميكنم مربوط به تو نيست اگر وارد حوزهٴ كلام شدي بله اين حرفها, حرفهاي متكلّمان است كه در حوزهٴ كلام بحث ميشود معجزه اثر دارد يا نه, كرامت اثر دارد يا نه, صدقه و صِلهٴ رحم اثر دارد يا نه آنجا جاي اثبات است يا جاي نفي است يا جاي شك.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . التبيان, ج1, ص310; بحارالأنوار, ج17, ص372.
[2] . الكافي, ج8, ص177.
[3] . الكافي, ج1, ص31.
[4] . سورهٴ كهف, آيهٴ 19.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 106.
[6] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.
[7] . سورهٴ روم, آيهٴ 30.
[8] . سورهٴ ص, آيات 71 ـ 72.
[9] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 19.
[11] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.
[12] . سورهٴ بقره, آيهٴ 1.
[13] . وسائل الشيعه, ج27, ص62.
[14] . الكافي, ج1, ص31.
[15] . الكافي, ج1, ص43.
[16] . بحارالأنوار, ج2, ص186.
[17] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 169.
[18] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.
[19] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 84.
[20] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ علق, آيهٴ 5.
[22] . سورهٴ الرحمن, آيات 1 ـ 3.
[23] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.