اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً ﴿13﴾ وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً ﴿14﴾ هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً ﴿15﴾
اينكه ذات اقدس الهي فرمود جريان اصحاب كهف را ما به حق بازگو ميكنيم ناظر به جهات فراواني است كه اين قصّه را همراهي ميكند اولاً آنچه را كه اصحاب كهف گفتند ذات اقدس الهي به احسن ما يُمكن آنها را بيان ميكند خيلي از مواردند كه ديگران ميخواهند گزارش بدهند توان چنين گزارشي را ندارند اين يك, دوم حالتي كه اين اصحاب داشتند آن حالت را هم قرآن كريم خوب تشريح ميكند دو, كه شايد مقدور خود اصحاب كهف نباشد اينكه ميگويند «يُدرك و لا يوصف» گاهي انسان يك حال و حالتي پيدا ميكند كه توان تعبير آن را ندارد اينچنين نيست كه هر وصف دروني را كه انسان دارد قدرت اين را هم داشته باشد كه تبيين كند اين دو, سوم هر كاري را هم كه انجام دادند آن كار را هم ذات اقدس الهي به خوبي تحرير ميكند, چهارم كاري كه خود خدا در برابر امر اول و دوم و سوم انجام داد آن را به خوبي تشريح ميكند يعني آنها حرفي زدند خدا در برابر حرف اينها آثاري مترتّب كرد, حال و حالتي داشتند خداي سبحان برابر آن حالت افاضاتي داشت, فعلي داشتند, كاري كردند خداوند در برابر آن كار پاداشي داد پس هم تحرير قول, تبيين حال, تشريح فعل اين سه فصل, پاسخ مناسب اين فصول سهگانه هم ميشود شش كار اين شش كار را ذات اقدس الهي في أحسن ما يُمكن تبيين ميكند بعد ميفرمايد اين فصول ششگانه اختصاصي به اصحاب كهف و رقيم و مانند آن ندارد هر كس در هر زمان و زميني لله قيام موحّدانه داشته باشد ما اين حرفها و افعال و فيوضات را نسبت به او روا ميداريم وگرنه اين ميشود تاريخ و دفنِ در آن سرزمين ميشود اينكه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾ صِرف گزارش نيست يك وقت يك مورّخ يا گزارشگر شرح حال افرادي را بازگو ميكند اما درون آنها چه بود و اين سه امر را هم بايد بازگو كند ديگر سه امري در كار نيست يعني در برابر حرف آنها ما چه كرديم, در برابر حال آنها ما چه كرديم, در برابر فعل آنها ما چه كرديم اينها ديگر در كار نيست خداي سبحان قصّهاي را حق ميداند كه مجموع مبدأ قابلي و فاعلي را به همراه داشته باشد لذا فرمود: ﴿إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً﴾ اين را هم در قصّه آورده آنها ﴿آمَنُوا﴾ ما ﴿زِدْنَا﴾, آنها ﴿إهْتَدوا﴾[1] ما ﴿زِدْنَاهُمْ هُديً﴾ اين درون آنها را هم كه مضطرب بود ما بستيم و محكم كرديم كه ﴿رَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ اين را هم ذكر كرده قهراً اين ميشود قصّهٴ حق اين فصول هفتگانه حالا در موارد ديگر هم هست اينجا كه مطرح بشود ميبينيم معارف فراواني از آن در ميآيد وگرنه ميشود كتاب داستان و قصّه, تاريخ در حالي كه قرآن منزّه از اين سطح است, خب.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ واقعاً ﴿آمَنُوا﴾ ما هم بر اساس آن اصل كلي كه هر كسي ايمان بياورد ما به او پاداش ميدهيم ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[2] كه در سورهٴ 47 بود برابر آن اصل كلي اينجا هم ﴿زِدْنَاهُمْ هُديً﴾ آنها چون حالا در بحث روايي مقداري ملاحظه فرموديد حتماً, مقداري هم ملاحظه ميفرماييد برخي از اينها جزء درباريان آن حاكم عصر بودند اينها وقتي كه از آن دربار خارج شدند با اضطراب خارج شدند در برابر يك حكومت خشني كه دينش دين شرك بود ممكن نبود كسي علناً بتواند مخالفت كند با اضطراب و هراس خارج شدند تنها عاملي كه بتواند اين قلب را مطمئن كند همان نيروي مقلّبالقلوب است چون قلب را هيچ عاملي آرام نميكند مگر مقلّبالقلوب فرمود: ﴿وَرَبَطْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ براي اينكه اينها ايستادگي كردند يك وقت است كسي منزويانه فكرِ توحيدي را در سر ميپروراند اين ديگر مبارز نيست و كار او هم مبارزه نيست اين را نميگويند قيام كرد كم نبودند كساني كه راهبگونه منزوي ميشدند در غاري ميرفتند و موحّدانه عبادت ميكردند نه به كسي كاري داشتند نه حكومتها با آنها كاري داشتند اما اينها راهبان غارنشين كه نبودند اينها اهل قيام بودند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هيچ وقت شما نميديديد كه حكومتها با راهبان درگير بشوند راهبان هميشه منزويانه فكر ميكردند و منزويانه هم به سر ميبردند اعتراضي هم نميكردند از اين تفكّر راهبگونه خدا تعبير به قيام نميكند ﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾, خب.
﴿إِذْ قَامُوا فَقَالُوا﴾ چه چيزي گفتند؟ گفتند ربّ ما همان كسي است كه سماوات و ارض را آفريد و همان كسي است كه سراسر عالم مربوب اوست و همان كسي است كه خطّ توحيد را در عالَم ترسيم كرده و همان كسي است كه اگر كسي از توحيد ربوبي فاصله گرفت كجراهه رفته و همان كسي است كه توحيد را در درون دل ما نهادينه كرده صحنهٴ قلب ما خالي از توحيد و شرك نيست كه بياييم توحيد را اثبات كنيم و شرك را راه ندهيم قبلاً هم چه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» چه در ساير سُوَر اين معنا گذشت كه اين «لا اله الاّ الله» دوتا قضيه نيست يا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[3] اينها دوتا قضيه نيستند بازگشت «لا اله الاّ الله» يا ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ به يك قضيه است لا اله غير اللهي كه دلپذير است و همه ما قبولش داريم اگر اين «الاّ» به معني غير است چه اينكه به معني غير است اين جمعاً يك قضيه است يعني غير از همين يكي كه ما داريم ديگران نه, اينچنين نيست كه صحنهٴ دل خالي از شرك و توحيد باشد و انبيا آمده باشند توحيد را به ما ياد بدهند شرك را جلوگيري كنند بلكه انبيا آمدند بفرمايند اين توحيد دروني را خوب نگه داريد اين شركِ بيروني را راه ندهيد لا اله غير از همين اللّهي كه دل شما قبول دارد همين, اگر «الاّ» به معني غير شد چه اينكه اينچنين است بازگشت اين «لا اله الاّ الله» به يك قضيه است اينها هم همين حرف را زدند كه غير از الله چيز ديگر شَطَط است و ما شك نداريم در بطلان حرف اينها سخن از شك نيست, سخن از عدم العلم نيست, سخن از علم به عدم است اينها دليل ندارند نه اينكه مطالبه بكنند بگويند شما دليل بياوريد نميگويند شما اگر مشركيد حق با شماست دليل بياوريد ميگويد دليل نداريد اين ﴿لَّوْ لاَ يَأْتُونَ﴾ درصدد بيان نفي سلطان است, نفي دليل است نه اينكه اينها شك داشته باشند بگويند ما موحّديم دربارهٴ شرك شك داريم شما اگر دليلي داريد اقامه كنيد از اين سنخ نيست چون از همان اول گفتند هر كس موحّد نبود به شطط افتاد يعني بيراهه است خب اگر كسي فتوا داد كه شرك شطط است خب او جزم دارد به نفي دليل نه اينكه شك داشته باشد كه آيا آنها دليل دارند يا دليل ندارند آنها موحّد بودند بالقطع, شرك را نفي ميكردند بالقطع, «لا سلطان لشرك» و كسي كه بيسلطان سخن ميگويد گرفتار شطط ميشود ﴿فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا﴾ اين نفي تأكيد است ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً﴾ چرا؟ براي اينكه شطط است ما از شطط برحذريم پس از شرك برحذريم. آنگاه عرض ميكنند هم به خودشان هم به ذات اقدس الهي ميگويند در درون خودشان هم اين حرفها را دارند كه ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ ما مسئوليم بالأخره اينها را هدايت كنيم اين تنها «هؤلاء إتّخذوا» نيست يك وقت است انسان احساس مسئوليت نميكند ميگويد گروهي هستند در فلان منطقه كه مشركانه به سر ميبرند اما اگر گفتيم ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا﴾ يعني كاري بايد بكنيم اينها را هدايت بكنيم اين ﴿قَوْمُنَا﴾ رسالت و مسئوليت اصحاب كهف را تبيين ميكند لذا تا آن آخرين لحظه هم بالأخره به فكر اينها بودند ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ حالا اينها چون هر كدام بالأخره گرفتار ارباب متفرّقه بودند آن منطقه, هر كدام يك ربّ خاصّي داشتند اين آلهه منظور يا فرشتگاناند يا جنّاند يا قدّيسين بشرند نظير عُزيربنالله گفتن يا مسيحبنالله گفتن البته اينها قبل از جريان حضرت مسيح بودند قدّيسين بشر را اله ميپنداشتند منظور از اين آلهه تنها سنگ و گِل و چوب نيست منظور از اين آلهه همان ملائكه بود كه ميگفتند بنات الله است يا جن بود به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اينكه اينجا ضمير جمع مذكّر سالم را به آلهه برگرداند آنها گفتند كه ﴿هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ نفرمود «لو لا يأتون عليها» ضمير مؤنث بياورد براي آلهه بلكه فرمود: ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم﴾ اين آلهه را با جمع مذكر سالم ذكر كرد براي اينكه معلوم بشود اينها منظورشان اين چوب و سنگ و اينها نيست همان صاحبان اين تماثيل و اين اجرام و اصناماند ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ﴾ چرا نميآوريد؟ نه اينكه توقع داشته باشد اين چرا نميآوريدِ اعتراضي است نه اينكه ترغيب ميكند برويد دليلتان را بياوريد, چرا نميآوريد دليل؟ چرا, يعني اينكه نداريد دليل بياوريد. بعد چرا؟ براي اينكه اين جملهٴ ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ﴾ هم مسبوق است به شَطَط, هم ملحوق است به ظلم قبلاً فرمود: ﴿لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ اين مسبوق بودن, بعد هم ملحوق بودنش اين است كه فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ شما ميگوييد خدا شريك دارد اولاً اين قضيه دروغ است, ثانياً ميگوييد خداي سبحان «إتّخذ له شركاء» اين فِريه است دروغ بستن به ذات اقدس الهي بدترين ظلم است ديگر, پس اين جملهٴ ﴿لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ﴾ كه هم مسبوق است به شطط, هم ملحوق است به اظلم معلوم ميشود اينها جزم به عدم دليل دارند اينها جزم دارند كه شرك دليل ندارد نه اينكه ﴿لاَ يَأْتُونَ﴾ يعني چرا دليل نميآوريد, خب. اين قصّه با اين وضع البته رواياتي هم كه خواهد آمد به خواست خدا تبيين ميكند.
پرسش: استاد فرزند آدم پدر آدم, بچهها, بچهٴ آدم موحد به دنيا ميآيند چه داعي دارد بر اينكه الهههاي متعددي را بپرستند؟
پاسخ: خب اين شيطان از هر راهي وسوسه ميكند شبهه ايجاد ميكند بسياري از افراد گرفتار حساند و هر چه به حس نزديكتر باشد ميپذيرند.
پرسش: اينكه توخالي باشد توخالي است حالا ميخواهد اسم.
پاسخ: بله اين را بعد از ساليان متمادي درس و بحث انسان ميفهمد توخالي است وگرنه الآن آن روز هم عرض شد شما وقتي ميرويد هند ميبينيد از موشپرستي شروع شده تا پرستش چيزهاي ديگر از اين طرف به ژاپن هم كه سر ميزنيد يا به دنبال فالگيرياند يا به دنبال بتپرستي در بخشي از چين هم بتپرستاني هستند آقاياني كه رفتند و آمدند گفتند كه بتهاي سنگي دارند به طول هيجده متر قد اين بت, اليوم كه عصر علم است اينچنين است اگر اين معارف نباشد, اين گفتگوها نباشد, اين ارائه حقايق به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) نبود و نباشد بشر به حس نزديك است ديگر با اينكه اينها از نظر صنعت ژاپنيها در صنايع ظريف خيلي پيش رفتهاند اما از نظر معارف خيلي خنگاند يا دنبال فالگيرياند, يا دنبال نحس و سعدند, يا دنبال بتپرستياند اينچنين است سرّ اينكه الآن سه, چهار هزار مذهب در آمريكا و امثال آمريكا روزانه مثل قارچ سبز ميشود اينها يك وقت هم به عرضتان رسيد كه ما مشكل جدّيمان قبل از انقلاب اين بود ميگفتيم عالَم الآن مثلّثي است يك ضلعش را موحّدان عالَم تشكيل ميدهند اعم از مسيحيها و مسلمانها و يهوديها و ساير اهل كتاب, يك ضلعش هم كمونيستها و ماركسيستها مثل اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي مثل چين و اينها تشكيل ميدهند, يك ضلعش هم همين بوداييها و بتپرستهاي هندو و بودايي و اينها تشكيل ميدهند آنها هم رقمشان كم نيست ما واقع نگراني جدّي ما اين بود كه اگر يك وقت در اثر پيشرفت علم بساط هندويي و بودايي و ساير برهمان و برهمَن و امثال ذلك زيرش آب بسته بشود و در اثر قدرت كمونيستي و الحاد اينها بشوند كمونيست آنوقت آن كفّهٴ الحاد سنگين ميشود آنها ميشوند تقريباً چهار ميليارد, مسلمانها ميشوند دو ميليارد, موحّدان ميشود دو ميليارد اين يك نگراني جدّي بود براي ما كه اگر يك وقت اينطور شد ما چه كار كنيم؟ اما ديديم طولي نكشيد كه اين الحاد, اين كمونيستي مثل آدم برفي بدون كودتا, بدون انقلاب, بدون جنگ, بدون خونريزي آب شد كسي كاري به شوروي نداشت اين آب شد اما آن بتپرستي همچنان مانده بشر را بالأخره بايد يك چيز سرگرم بكند به جايي دل ببندد ولو به يك سنگ اينچنين نيست كه بگويد كلّ جهان را من خودم اداره ميكنم اين هيچ تكان نخورده روزانه دارد افزوده ميشود اما اين كمونيستي مثل آدمبرفي آب شده اگر مراكز علمي اين قدرت را داشته باشند پيام توحيد را به زبان روز منتشر بكنند اميد اينكه انشاءالله اينها هدايت بشوند موحّد بشوند هست پلّهٴ اول توحيد است از اين عرفانهاي كاذب در ميآيند از اين هندويي و بودايي و امثال ذلك در ميآيند روزانه در آمريكا كه مذهب مثل قارچ گفتند سه, چهار هزار مذهب همين سالهاي اخير در آمده اينها رخت برميبندد بعد وقتي وارد مرز توحيد شدند آنگاه اسلام و تشيّع و بركت اهل بيت خودش را بهتر نشان ميدهد. غرض اين است كه اگر شيطان را رها كني اين سواري ميگيرد كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت, خب شيطان كارش اين است.
اما يكي از سؤالاتي كه مربوط به روزهاي قبل بود كه شيطان چه لذّتي ميبرد؟ شيطان از گمراهي ما لذّت نميبرد ولي از گمراهي ما حسودانه انتقام ميكشد يك حسود, يك مُنتقِم, يك قهّار برابر قوّهٴ غضبيه كار ميكند نه برابر قوّهٴ شهويه نبايد گفت چه نفعي عايد او ميشود مگر قوّهٴ شهويه او منشأ كار است؟ گاهي قهر منشأ كار است, گاهي جزم منشأ كار است آنجا كه قهر منشأ كار است مثل اينكه گرگ ميدرد نبايد گفت چه عايد گرگ ميشود گرگِ گرسنه خب يك دانه گوسفند حدّاكثر بَسش است اما اينكه نميخواهد غذا بخورد كه اين ميخواهد آن خوي درندگي را ارضا كند لذا از هر ظرف حمله ميكند عدهٴ زيادي را به صورت مُردار در ميآورد شيطان هم يك گرگ خونآشامي است, يك سَبوع ضاريء است حسودانه دارد انتقام ميگيرد از فرزندان آدم نه اينكه حالا بهرهاي نصيب او بشود.
اما اينكه شرط ورود در بهشت گفته شد دو چيز است يكي ايمان, يكي عمل صالح اين براي مكلّفين است ديگر اگر كسي مكلّف به عمل صالح نباشد مثل كسي كه اول مرحلهٴ بلوغش است اين ايمان بياورد و بعد هم بميرد خب اين مكلّف به عمل نبود تا ما بگوييم عمل دارد يا ندارد همين كه بالغ شد ايمان آورد و بعد درگذشت يا مشركاني كه قبل از وقت نماز يا روزه اينها ايمان آوردند و بعد درگذشتند اينها نسبت به آينده مكلّف نبودند چون همين كه ايمان آوردند درگذشتند, نسبت به گذشته كفّار گرچه به فروع مكلّف است همانند اصول لكن بر اساس قاعدهٴ جبر «الإسلام يَجُبّ ما قَبله أو عن ما قبله»[4] تمام سيّئات آنها بخشوده ميشود اين قاعده را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود, همهٴ فقها هم پذيرفتند ما هم برابر همين قاعده عمل ميكنيم قاعدهٴ جبر «الإسلام يَجُبّ» يعني «يَقطع» «ما قبله» بنابراين تمام سيّئات حتي رباهايي كه خوردند «من جاء موعظة فانتهي فله ما سلف» گرچه بعضي از مراجع(رضوان الله عليه) ايشان هم خواستند بگويند مسلماني اگر توبه بكند رباهاي گذشته را نبايد برگرداند ولي اين آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» دربارهٴ كفّاري است كه اسلام را پذيرفتند رباهايي هم كه قبلاً خوردند ديگر لازم نيست برگردانند البته آنچه را كه اسلام آورد اسلام برميدارد اما آنچه را كه اسلام نياورد اسلام امضا كرد آنها را برنميدارد مثلاً كسي قبل از اينكه مسلمان بشود زميني, خانهاي, فرشي, يك باغ و راغي را اقساطي خريد, نسيه خريد حالا كه مسلمان شده معنايش اين نيست كه ديگر چيزي بدهكار نيست چون اين دِيْن مردم را كه اسلام نياورده آن دينِ فطري آورده و اسلام همان را امضا كرده اما قضاي صوم, قضاي صلوات, كفّارات چيزهايي كه اسلام آورده همهٴ اينها را برميدارد «الإسلام يَجُبّ ما قَبله» اما چيزهايي كه بناي عقلا بود و اسلام امضا كرده كسي مال نسيه خريده, يا قسطي خريده, پولي از كسي وام گرفته اينها را كه قاعدهٴ جبر برنميدارد, خب پس اگر كسي تازه مسلمان شده و تكليفي ندارد وقتي كه مُرد همان ايمان كافي است براي اينكه او مكلّف به عمل نبود سيّئات گذشتهاش كه برابر قاعدهٴ جبر بخشوده شده, حَسنات بعدي هم كه تحت تكليف او نبود اگر گفته ميشود يا گفته شد كه شرط ورود در بهشت دو چيز است ايمان و عمل صالح براي مكلّفان است شما كمتر جايي ميبينيد كه قرآن كريم از بهشت و بهشتيان سخن به ميان آورده باشد مگر اينكه اين دو قيد را عنصر محوري ميداند در برخي از آيات بسيار كم از ايمان سخن به ميان آمده كه آن هم چون مهفوف به قرينه است با عمل صالح همراه است.
اما اينكه اين ﴿عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾[5] يكبار صَعيد جُرُز ميكند يا تدريج اين ممكن است يكبار باشد, ممكن است تدريج چه اينكه در جريان ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[6] اينطور است گاهي ممكن است به تدريج نسلي را منقرض بكند و نسل ديگر بياورد گاهي هم ممكن است در اثر حوادث غير مترقّبه جمعيتي را از بين ببرد اين هم گاهي ممكن است به وسيلهٴ خَزاني, سرزميني را خشك بكند يا به تدريج مثلاً آن سرزمين را خشك بكند اين هر دو راه ممكن است.
و اما اينكه در جريان اصحاب كهف خدا فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي﴾[7] كه ﴿أَحْصَي﴾ فعل ماضي است ﴿لِمَا لَبِثُوا أَمَداً﴾ يك اختلاف درونگروهي است كه انشاءالله به خواست خدا در همين آيه نوزدهم همين سورهٴ مباركه خواهد آمد ﴿وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ﴾ اين آيه نشان ميدهد كه يك اختلاف دروني بود البته اختلاف بيروني را نفي نميكند خود همينها بعضيها گفتند ما يك روز يا نصف روز خوابيديم, بعضي گفتند نه, خدا ميداند اينطور نيست خب اينكه ميگويد خدا ميداند اينطور نيست معنايش اين نيست كه ما ميدانيم سيصد سال خوابيديم و شما نميدانيد معنايش آن است كه اينكه شما ميگوييد نيست ما بيش از اين خوابيديم و اما چقدرش را ما نميدانيم و چه حادثهاي در خارج اتفاق افتاده آن را نميدانيم لذا سفارش ميكنند وقتي كه ميخواهيد برويد نان تهيه كنيد مواظب باشيد كه بالأخره كسي شما را نشناسد مواظب باشيد كه به خطر نيفتيد اين نه براي آن است كه اينها هيچ نميدانند ممكن است كه بدانند سيصد سال خوابيدند اما از اوضاع بيرون بيخبرند يك وقت است سيصد سال ميگذرد حكومتي بر اساس همان حكومت سيصد سال قبل رواج دارد نظير سلسلهٴ بنيالعباس كه (عليهم من الرحمٰن ما يستحقّون) ساليان متمادي در اين مملكت عليه اهل بيت تلاش و كوشش كردند همان حكومت بود ولو يازده امام(عليهم الصلاة و السلام) همينها آسيب رساندند همين بنيالعباس «يا ليت جور بنيمروان دامننا, فكانوا عدل بنيالعباس في الناري» حالا ممكن است بعد از سيصد سال چندين خليفه يا سلطان يا دقيانوسها آمدند و رفتند ولي راه و رسم همان است اين يك احتمال, يا نه اينها رفتند و بدتر از اينها آمدند روي كار اين دو احتمال, يا نه اوضاع عوض شد و آدمهاي خوبي آمدند سه احتمال, بنابراين ممكن است كسي از خواب سيصد سالهٴ خود باخبر باشد ولي از وضع بيرون خبر ندارد كه آيا بيرون مثل گذشته است يا بدتر از گذشته است يا بهتر از گذشته اين را ممكن است انشاءالله وقتي به آيه هيجده رسيديم آنجا مشخص بشود كه در چه حالت است.
مطلب بعدي درباره اين عرفانيات عاشوراست كه بعضي گفتند اين رَقيم, اصحاب كهف و رقيم اينها ديواني داشتند كه همراهشان بود كه شرح حال خودشان را مينوشتند, نام خودشان را مينوشتند, تاريخ خودشان را مينوشتند, و انگيزهٴ خودشان را مينوشتند اين ديوان هم چون همراه اينها بود اينها را گفتند اصحاب كهف و رَقيم اصحاب رقيم هم هستند نه اينكه چون بعدها اسمشان در يك ديوان جداگانهاي نوشته شده يا لوحي نوشته شده كه يكي از محتملات قبلي بود. اما در عرفانيات جريان كربلا مستحضريد كه اين قصه, يك قصه عادي نبود خب خيلي از كرامتها را ما ديديم, شنيديم اگر يك خبر معتبري كه سندش تام بود دلالت داشت كه اين ذوات قدسي در اربعين اول از شام به كربلا رسيدند ما نميتوانيم نظير ساير مسائل فقهي و اصولي بگوييم اين بعيد است منصرف است الي ما هو المتعارف يا از آن فرد غير متعارف منصرف است يا به اين فرد منصرف است اينها دستمان باز نيست در مسائل معاملات در مسائل عُرفي اگر روايتي برسد ميگويي اين منصرف به عادي است اما در جريان كربلاي سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه بسياري از معارف غيبي را به همراه دارد اگر يك سند معتبري باشد «ما نأخذ به» خب اگر قرآن كريم نقل ميكند كه بعضي از شاگردان سليمان(سلام الله عليه) گفتند ما اين تخت بالقيس را از يمن تا فلسطين كه هشتاد فرسخ است تقريباً ما ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾[8] ميآوريم يا ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[9] ميآوريم اين همه معجزات و كرامات را قرآن نقل ميكند ما چه دليل داريم بر نفي اينها؟ غرض اين است كه نبايد با قصّهٴ كربلا همان قصّهٴ معاملات و خريد و فروش و امور عادي با آنها رفتار كرد بگوييد اين منصرف به عادي است اين بعيد است, مُستبعَد است اين يك راه, اگر روايت معتبر باشد آدم ميپذيرد در اربعين اول هم آمدند منتها البته كار تاريخي بايد بشود ديگر سند ببينيم معتبر است يا نه
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) وقتي كه وارد كربلا شدند در هنگام دفن اجساد طيّب و طاهر بنياسد كه حضور حضرت بودند به راهنمايي حضرت آن اجساد مطهّر را جمع كردند آوردند در حرم مطهّر سيّدالشهداء و حريم آن حضرت و وجود مبارك عليبنالحسين را هم پايين پا دفن كردند در موقع دفن حضرت دستور ميداد كه اين جنازهها را چه كار كنيد, كجا دفن كنيد, چطور دفن كنيد. درباره دو بدن مطهّر كه يكي بدن سيّدالشهداء(سلام الله عليه) بود يكي بدن عباسبنعلي(سلام الله عليهما) حضرت خودشان شخصاً تشريف بردند قبر و شخصاً اين دو بدن مطهّر را دفن كردند بنياسد يا ساير همراهان اگر به حضرت عرض ميكردند دفن جسد, گرفتن جسد, بردن در قبر به تنهايي كار يك نفر نيست حضرت فرمود: «إنّ معي مَن يُعينني»[10] با من كساني هستند كه من را كمك ميكنند, خب اينها جزء عرفانيات كربلاست, جزء ملكوت كربلاست اگر اين مسائل جمعآوري بشود آنوقت بر اساس قصّهٴ تلاوت قرآن بحث عميقتري بايد بشود كه آيا وجود مبارك سيّدالشهداء از درون اين حرف را به گوش بعضيها رساند يا از بيرون؟ اگر از درون باشد برابر ارادهٴ حضرت فقط كسي ميشنود كه حضرت خواسته, اگر از بيرون رسيده باشد خب آن هم باز مربوط به اين است كه به اذن خداي سبحان چه شخصي لايق شنيدن باشد, چه شخصي لايق شنيدن نباشد ولي اگر از بيرون باشد اين سؤال بايد جواب قانعكننده بدهد كه اين صداي مطهّر را چگونه فقط زيدبنارقم ميشنود بعضي از اموري كه «لو كان لَبان» خواهد بود چطور فقط زيدبنارقم شنيد؟ آيا مصلحت نبود كه همه بشنوند وگرنه شورش به پا ميشد و اگر همان در كوفه شورش ميشد و قتل عام ميشد ديگر به شام نميرسيدند و جريان شام روشن نميشد آن رسالت و مأموريتي كه سرِ مطهّر داشت و اُسرا داشتند آنها عملي نميشد بالأخره بايد توجيه بشود يعني تبيين بشود, بيان بشود اينها اگر يك سند معتبري شد ما هرگز جريان كربلا را نظير جريان فقه اصغر نميتوانيم حمل بكنيم بر متعارف و منصرف ميشود به عرفيات و امثال ذلك اينها راههاي خاصّ خودشان را دارند. بعضي از آقايان زحمت كشيدند مقداري دربارهٴ سخنان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) مطالبي را آوردند حالا انشاءالله تكميل بشود. اما اينكه گفته شد شيعيان ما أصبر از ما هستند معنايش اين نيست كه آن شيعيان ـ معاذ الله ـ درجاتشان از ما بالاتر است براي اينكه مثلاً كسي كه خب خيلي مقامش عالي است امتحانات مهمّي ميدهد اين علمش, عملش, حالش قابل قياس نيست با كسي كه تازه راه افتاده دارد امتحان ميدهد ولو الفبا باشد خب اين براي او سخت است اما براي اينكه خيلي از چيزها را بايد پشت سر بگذارد تا بعضي از امور را بفهمد اگر براي يك كودك دبستاني كه تازه الفبا را ياد ميگيرد آن امتحان سخت است معنايش اين نيست كه چون او اصبر است يعني خيلي سختي را بايد تحمّل بكند پس درجهٴ او بالاتر است اين دشواري صبر او براي جهل اوست, براي ضعف حالت اوست اين معنايش اين نيست كه مثلاً آنها از ما درجاتشان بالاتر است و امثال ذلك حالا دربارهٴ اين جريان كربلا انشاءالله به جدّيت اين مطالب را پيگيري كنيد و هم مسئلهٴ عبادت هست در كار و از آن غربت هم اين معارف در ميآيد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ محمد, آيهٴ 17.
[2] . سورهٴ محمد, آيهٴ 17.
[3] . سورهٴ نحل, آيهٴ 36.
[4] . مستدرك الوسائل, ج7, ص448.
[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 8.
[6] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 19.
[7] . سورهٴ كهف, آيهٴ 39.
[8] . سورهٴ نمل, آيهٴ 39.
[9] . سورهٴ نمل, آيهٴ 40.
[10] . موسوعة شهادة المعصومين(ع), ج2, ص299; حياة الامام الحسين(ع), ص324.