اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ببسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ﴿7﴾ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً ﴿8﴾ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً ﴿9﴾ إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ﴿10﴾ فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ﴿11﴾ ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَي لِمَا لَبِثُوا أَمَداً ﴿12﴾ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُديً ﴿13﴾
چون اكثر مشكلات همين غرور متاع دنياست ذات اقدس الهي حقيقت دنيا را تشريح كرد مهمترين كاري كه انبياي الهي و اولياي معصوم(عليهم السلام) انجام دادند بعد از مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوّت و معاد شناساندن دنياست كه دنيا را به ما شناساندند كه اين چيست هم توقّع ما را محدود كردند, هم اين فراز و نشيبهاي دنيا را مشخص كردند در اين كريمه ذات اقدس الهي فرمود ما اين دنيا را مزيّن كرديم تا شما چند صباحي راحت باشيد بدانيد آنچه بيرون از جانِ شماست قبل از اينكه شما او را ترك كنيد او شما را ترك ميكند بنابراين خود را آلوده نكنيد در بسياري از اين خطبههاي نماز جمعهٴ معصومين(عليهم السلام) اين تعبير آمده است كه «ارفضوا هذه الدنيا التاركة لكم»[1] فرمودند قبل از اينكه اين دنيا را ترك كنيد زيرا قبل از اينكه شما اين را ترك كنيد او شما را رها ميكند بعد فرمودند شما فعلاً خوابيد بعد يك وقت بيدار ميشويد كه همه چيز از دستتان رفته جريان اهل دنيا كه بعد هنگام مرگ بيدار ميشوند جريان اصحاب كهف است كه اينها سيصد سال خواب بودند دفعتاً بيدار شدند اينچنين نيست كه آن قصّه «قضية في واقعه» باشد خيليها همينطورند حالا بعضي هفتاد سال خواباند بعد بيدار ميشوند «الناس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا»[2] بعضي كمتر و بعضي بيشتر اين «الناس نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا» براي آن است كه قبل از اينكه ما را بيدار كنند ما خودمان بيدار بشويم گفتند اوّلين قدم سالكان الي الله يَقظه است كه از خواب بيدار بشود كه آنچه هست براي من است يا براي من نيست. در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» فرمود آنچه كه زينت شماست در درون جان شماست در بسياري از آيات فرمود آنچه بيرون از شما نيست زينت شما نيست اما اين منافات ندارد كه بهرهبرداري از اينها حلال است اما غرور به اينها بد است قرآن نفرمود شما از آن استفاده نكنيد فرمود اين معيار فضيلت نيست يك, مغرور نباشيد دو, خودنمايي نكنيد سه, اينكه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾[3] در اثر همان فريبكاري دنياست, اينكه ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ در اثر فريبكاري دنياست فرمود خيليها تلاش و كوشششان اين است كه منزل چه كسي, خانه چه كسي, اتومبيل چه كسي, فرش چه كسي چشمگيرتر است ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾[4] اثاث با «ثاء» همان لوازمالبيت است آن اساس با «سين» همان پايههاي ديوار را ميگويند وگرنه لوازمالبيت اثاث با همين «ثاء» است فرمود: ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ چه كسي فرشش بهتر است, چه كسي چشمگيرتر است, چه كسي چشمنوازتر است اين ميشود دنيا, پس اگر در بعضي از روايات ترغيب شده است كه شما جامهٴ خوب بپوشيد هنگام نماز, وقتي وارد مصلّي ميشويد با لباس خوب وارد بشويد نماز جمعه و عيد برويد با لباس خوب برويد اين معنايش اين نيست كه اينها زينت شماست معنايش تجويز است يك, ترغيب است كه جامعه, جامعهٴ منزّه و پاك و نظيف باشد دو, اما ضمناً هم گفتند كه اگر يك لباس فاخري ميپوشيد براي رعايت نظم جامعه, يك لباس زبري هم آن زير بپوش كه تو را هشدار بدهد اين روايتي كه ديروز از من لا يحضره الفقيه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل شده است كه حتماً ملاحظه فرموديد ايشان اين روايت را نقل ميكند كه اگر كسي لباسهاي خوب دارد و لباس خوب را هنگام نماز بيرون ميآورد وقتي از مهماني آمد منزل لباس خوبش را از تن بيرون ميآورد با همان لباس كهنهٴ منزلي نماز ميخواند اين معلوم ميشود كه «فليس لله اكتسي». اما حالا چندتا روايتي از كتاب شريف وسائل بخوانيم تا روشن بشود كه تجويز استفاده از اين مظاهر يك مطلب است, اقتران به اينها يك مطلب ديگر است وقتي آدم باور كرد كه اينها زينت انسان نيست مغرور نميشود اما وقتي باور نكرد خيال كرد اينها زينت انسان است مغرور ميشود براي اينكه جلوي اين كار گرفته بشود و بين اين دو مطلب جمع بشود ائمه(عليهم السلام) هم روششان را مشخص كردند هم دستورهاي خودشان را به ما روشن بيان كردند روششان اين بود كه در منزل يا روي حصير مينشستند يا روي فرش زبر مينشستند و مانند آن, وقتي ميخواستند بيايند بيرون در جامعه ظهور كنند لباس تميز و خوب ميپوشيدند اين وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) است كه در بين ائمه اين سلطان دنيا و آخرت شده همانطوري كه در بين انبيا(عليهم السلام) وجود مبارك سليمان خصيصهاي دارد كه براي انبياي ديگر پيش نيامده وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) هم خصيصهاي دارد كه براي ساير ائمه پيش نيامده اين ديگر به مصالح الهي برميگردد, خب وجود مبارك امام هشتم خب سلطان دنيا و آخرت بود اين در همان اتاق خاصّ خودشان كه مينشستند روي حصير روي فرش زبر مينشستند وقتي ميخواستند بيايند بيرون با جلال و شكوه بيرون ميآمدند به ما هم گفتند همين كار را داشته باشيد بعد هم وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) وقتي بيرون ميآمدند لباس تميز و خوب براي جامعه ميپوشيدند كه جامعه با اين وضع روبهرو بشود اما يك پارچهٴ زبر و خشن و درشتي را هم آن زير ميپوشيدند كه اين بدن عادت به نرم نكند اين دو طايفه نصوص در روايات ما هست حالا مراجعهٴ به من لا يحضره الفقيه شايد خيلي آسان نباشد اما مراجعه به كتاب شريف وسائل اين خيلي سخت نيست در كتاب شريف وسائل كتاب صلات ابواب لباس مصلّي چندين روايت است كه مربوط به همين مسائل است لباس پوشيدن, عمامه گذاشتن, كفش پوشيدن, چطور كفش بپوشيم, چطور عمامه بگذاريم, تحت حنك يعني چه, براي امامت تحت حَنك درست كنيم كه از احد الكِتفين به كتف ديگر برود همهٴ اينها منصوص است لكن براي اينكه روشن بشود يك بيان نوراني از وجود مبارك حضرت امير است در نهجالبلاغه كه حضرت چيزي به يكي از اصحاب داد يا يكي از كارگزاران او كارمندان حضرت تمكّن مالياش بد نبود ولي ژندهپوشي را انتخاب كرد كهنهپوشي و مندرسپوشي و اينها را انتخاب كرد وجود مبارك حضرت فرمود: «و لير عليك أثر ما أنعم الله»[5] اين در نهجالبلاغه هست فرمود نعمتي خدا به شما داد آثارش در شما ظهور كند اين چه چيزي است پوشيدي, خب برخيها خواستند بگويد ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾[6] اطلاقش شامل اينگونه از مسائل هم ميشود ولي بالأخره حضرت فرمود: «و لير عليك أثر ما أنعم الله» آثار نعمت الهي بايد در شما ظهور كند كه ديده بشود نه شما به اين فكر باشي كه به چشم ديگران نشان بدهي كه چه كسي چشمگيرتر است تا بشود ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ نه, طرزي عاقلانه و معتدلانه رفتار كن تا آثار نعمت الهي ديده بشود.
اما در وسائل طبع مؤسسه آلالبيت(عليهم السلام) جلد پنج صفحهٴ بيست به بعد عنوان باب اين است «باب استحباب لبس الثوب الحَسن من خارج و الخشن من داخل و كراهة العكس» برخيها عوامفريبي بكنند يك لباس نرمي را زير بپوشند يك لباس زبر و خشني را رو بپوشند اين را فرمود اين كار مكروه است نهي شده بالأخره اما يك لباس خوبي را انسان براي حفظ حرمت جامعه رو بپوشد و يك لباس زبري را زير بپوشد كه بدن عادت به رفاه نكند اين مستحب است آنوقت اين قصه را لابد شنيديد كه عدهاي وجود مبارك امام باقر يا امام صادق(سلام الله عليه) را خواستند نصيحت بكنند به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيدند سفيان ثوري در مسجدالحرام امام صادق(سلام الله عليه) را ديد «و عليه ثيابٌ كثيرة القيمة حسانٌ» لباسهاي خوبي در بدن مطهر امام صادق(سلام الله عليه) ديد اين گفته «و الله لآتينّه و لأوبخنّه» ميروم ـ معاذ الله ـ حضرت را توبيخ ميكند «فدنا منه فقال يابن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و الله ما لَبس رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل هذا اللباس» پيامبر هرگز چنين لباسي نپوشيد «ما لبس رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل هذا اللباس و لا عليٌّ و لا أحدٌ من آبائك» اين چه لباسي است كه شما در بركرديد؟ «فقال له ابوعبدالله(عليه السلام) كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في زمانٍ قترٍ مُقتِر» وجود مبارك پيامبر در زماني بود كه زندگي مسلمانها بسيار سخت بود درآمدشان بسيار كم بود وضع تودهٴ مردم بسيار بد بود اما الآن وضع تودهٴ مردم خوب است خب ما چرا اين لباس خوب نپوشيم؟ «كان رسول الله» در آن زمان بود «و كان يأخذ لقتره و اقتاره» چون مُقتِر بودن آن حضرت هم رعايت ميكرد در حدّ آن دهههاي پايين مردم زندگي ميكرد اما «و إنّ الدنيا بعد ذلك أخرت عزاليها فأحقّ أهلها بها أبرارها» بعد «ثم تلي» حضرت اين آيه را قرائت فرمود: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[7] فنحن أحقّ مَن أخذ منها ما أعطاه الله غير أنّي يا ثوري» همين سفيان ثوري فرمود ما بهره برديم لكن مطلب ديگر هم هست «غير أنّي يا ثوري ما تريٰ عليّ من ثوبٍ إنّما لَبسته للناس» اينكه من لباس خوب پوشيدم براي احترام جامعه است بعد دست سفيان ثوري را كشيد جلو آورد «ثم اجتذب يد سفيان فجرّها اليه» دستش را كشيد جلو آورد «ثمّ رفع الثوب الأعليٰ» اين پارچه رويي را كنار زد «و أخرج ثوباً تحت ذلك علي جلده غليظا» يك پارچه پيرهن زبري كه زير پوشيده بود آن را به او نشان داد گفت اين لباس خوب را من پوشيدم براي حفظ جامعه و آبروي جامعه خب جامعه محترم است ديگر من كه ميآيم نبايد با لباس ژنده و درشت بيايم در جامعه كه, اما آن را پوشاندم براي اينكه بدن عادت نكند به رفاه اما تويِ سفيان تو برعكس كردي يك جامهٴ خشني را رو پوشيدي آن زيرش را جامهٴ نرم پوشيدي كه بدنت راحت باشد فرق ما و شما اين است «فجرّها إليه» يعني دستش را كشيد جلو دست سفيان را كشيد جلو آورد «ثم رفع الثوب الأعليٰ و أخرج ثوباً تحت ذلك علي جلده غليظا فقال(عليه السلام) هذا لبسته لنفسي» فرمود آن جامهٴ خشن را براي خودم پوشيدم كه بدن به رفاه عادت نكند «هذا لبسته لنفسي غليظاً و ما رأيته» اينكه ديدي تو كه لباسِ روست اين للناس است خب بالأخره مردم محترماند من كه وارد جامعه شدم نميشود با لباس ژنده وارد بشوم كه «ثمّ جذب ثوباً علي سفيان أعلاه غليظ خشن و داخلُ ذلك ثوبٌ لَيّن» فرمود اما تو اين رويش زبر است درونش نرم است كه بدنت با نرم عادت كند «فقال(عليه السلام) لبست هذا الأعليٰ» را اين خشن را براي مردم پوشيدي «و لبست هذا لنفسك»[8] آن نرم را براي خودت پوشيدي اين فرق ما و شما. در حديث دوم كه آن هم باز از وجود مبارك امام صادق «دخل علي أبي محمّد(ع) فنظر إلي ثيابٍ بياضٍ ناعمةٍ قال فقلت في نفسي» اين هم كاملبنابراهيم شد آن هم خواست زاهدانه به حضرت ارشاد كند حضرت را نصيحت كند «فقلت في نفسي وليّ الله و حجّته يلبس الناعم من الثياب و يأمرنا نحن بمواساة الاخوان و ينهانا عن لبس مثله فقال مبتسّما» حضرت فرمود «يا كامل! و حسر عن ذراعيه فإذا مِسحٌ أسودٌ خشنٌ علي جلده فقال هذا لله و هذا لكم» وقتي كه به حضرت كامل اعتراض كرد كه شما چه لباسي ميپوشيد ما را ميگوييد با مردم مواسات كنيم شما كه لباس نرمي پوشيدي فرمود جلو بيا اين لباس را پوشيدم براي حرمت جامعه, اين زيرش كه ميبيني خشن و زبر است براي خودم كه عادت نكند نفس بنابراين جمع بين اينها اينطور در مسئله داخل منزل و خارج منزل هم اينطور است در داخل منزل كه انسان چطور رفتار كند و خارج منزل چطور رفتار كند در باب 29 رواياتي است كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است ابنابيعبّاد ميگويد كه «كان جلوس الرضا(عليه السلام) في الصيف علي حصير و في الشتاء علي مسح و لُبسه الغليظ من الثياب حتّي إذا برز للناس تزيّن لهم»[9] اين براي زندگي درون و بيرون اين ذوات قدسي. در حديث پنجم همان باب 29 آمده كه وجود مبارك رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ابيذر فرمود: «مَن رقّع ذيلة و خصف نعله و عفّر وجهه فقد بَريءَ مِن الكِبر يا أباذر من كان له قميصان فليلبس أحدهما و يُلبس الآخر أخاه يا أباذر مَن ترك الجمال و هو يقدر عليه تواضعاً لله كَساه الله حُلّة الكرامة يا أباذر إلبس الخشن من اللباس و الصفيق من الثياب لئلا يَجد الفَخر فيك مَسلكه»[10] مواظب باش كه مبادا اين غرور نفوذ بكند در تو بنابراين اينكه گفتند تزيّن كنيد, شانه بزنيد, معطّر باشيد اينها به ما گفتند كه اينها زينة للناس براي جامعه و حفظ جامعه و امثال جامعه است اينها زينت انسان نيست زينت انسان همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» بيان كرده كه ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[11] آن ميشود زينت انسان, خب درست است كه اينها حرام نيست ولي وجود مبارك حضرت امير خليفهٴ مسلمانها بود آن روز كلّ خاورميانه در اختيارش بود بارها ملاحظه فرموديد الآن چندين كشور و چندين دولت شد آن روز يك كشور بود ايران هم چندتا استانداري بيشتر نداشت مصر با همهٴ عظمتش هم يك استانداري بود اين مالك اشتر را به عنوان استاندار فرستاد ديگر كلّ منطقهٴ يمن و اين امپراطوري ايران و آن قسمتهاي روم و قسمتهاي مصر و اين قسمتهاي شامات و اينها همهٴ اين خاورميانه تحت حكومت مركزي بود و خليفهاش هم وجود مبارك حضرت امير بود, خب نميگوييم كسي مثل او زندگي بكند شدني نيست براي افراد ولي ميخواهيم بگوييم اينها ترغيب نكردند نگفتند اينها مستحب است, نگفتند اينها فضيلت دارد حدّاكثر گفتند اينها بد نيست, اينها حرام نيست نه اينكه ترغيب كرده باشند كه مثلاً مستحب باشد آدم اين كار را بكند حالا شانه كردن و امثال ذلك, لباس تميز پوشيدن حرف ديگر است دربارهٴ كفن سفارش كردند مستحب است كفن خوب باشد حتي قيمتي هم باشد اما اينها را نگفتند وجود مبارك حضرت امير پيرهني گرفته غالباً اينها پيرهن را خيّاط بدهند پُرو بكند و دوباره بيايد و سهباره بروند و اينها نبود اين پيرهنهاي آمادهٴ دوختهٴ بازار را ميرفتند ميخريدند وجود مبارك حضرت دوتا پيرهن خريد اينها در كتاب الغارات آمده اين الغارات از كتابهاي بسيار خوب ماست يكصد سال تقريباً قبل از نهجالبلاغه است نوشته شده و برخي از مدارك نهجالبلاغه همين كتاب الغارات است غارتهايي كه بنياميه در زمان حكومت حضرت امير اِعمال كردند صاحب اين كتاب اين غارتها را جمعآوري كرده خطبههايي كه حضرت در اين زمينه خوانده در آن كتاب آمده شده الغارات خب در آنجا هست كه وجود مبارك حضرت امير اين پيرهني كه خريده يكي را به خودش داد يكي را به پيغمبر, پيغمبر گفت كدامش بهتر است تو جوانتري بگير حالا اينها كه براي اوست و براي ما قصه است ولي اين كار را خليفهٴ مسلمين كرده, خب پيرهني كه خيّاط ميدوزد بالأخره پُرو ميكند, بالا دارد, پايين دارد, كم دارد, زياد دارد, قيچي ميگذارد اندازه است اما پيرهني كه آدم از بازار بخرد خب قدري بلندتر از آستين در ميآيد يا كوتاهتر در ميآيد در اين الغارات آمده در جاي ديگر هم آمده يكي از رواياتي كه مرحوم صاحب وسائل هم نقل كرده همين بخش است كه حضرت اين آستين را ديده كه مقداري بلندتر است اين را جمع كرده گذاشته جايي يك سنگ آورده زده و درست كرده پوشيده اين شده خليفهٴ مسلمين نه اينكه اين كار مستحب باشد خب آدم ميتواند قيچي بكند با نظم خاصّي اين آستين را كوتاه بكند اما آستين را جمع بكند يكجا بگذارد با سنگ اين را كم بكند يعني ميخواهد بگويد اينها چيزي نيست فضيلت براي اينها نيست خيلي به دنبال اينها نرويد پس اگر يك وقت فرمود: «مَن حرّم» لسانش اين است كه اينها حرام نيست نه اينكه اينها زينت شماست زينت شما جاي ديگر است حالا يا ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[12] ناظر به اين است كه زينت مرد مسلمان در مسجد است يا ناظر به اين است كه وقتي ميرويد آنجا لباسهاي تميز بپوشيد, شانه بكنيد و مانند آن و اما اساس كار اين است كه اگر كسي همين را هم دستور دادند براي اينكه اين مَثل معروف عرب كه به صورت نظم و نثر در آمده اصلاً اين روايات بعداً گرفته شده «فقل لجديد الثوب لابدّ مِن بِليٰ» يعني هر وقت يك پيرهن خوبي, جامهٴ خوبي, قَباي خوبي, رِداي خوبي از خيّاطي آوردي با او حرف بزن بگو اي پيرهن تو يك وقت كهنه ميشوي آبروي من را كهنه نكن «فقل لجديد الثوب لابدّ مِن بِليٰ»[13] اين را در مَثلهاي عرب هست اما مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) روايات فراواني در اين زمينه ذكر كرده كه اگر كسي لباسي را از خيّاطي آورده وضو بگيرد رو به قبله چندتا آيه بخواند دو ركعت نماز بخواند آيةالكرسي بر آن بخواند كه خدايا توفيقي بده كه من در اين لباس معصيت نكنم آبروي من محفوظ باشد با او فخر نكنم اين ميشود درست بالأخره جلوي ما را گرفتند از اينكه ما اشتباه بكنيم زينت زمين را زينت خودمان نپنداريم.
اين قصّه را با تشريح مسئله اصحاب كهف شروع كرد فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ٭ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ بعد آنوقت قصهٴ اصحاب كهف را نقل كرد اما در جريان دنيا, دنيا را نميشود گفت كه معدوم است مثل شرّ, شرّ يك امر عدمي است يعني «لا وجود له أصلا» اما دنيا موجود اعتباري است يكي از بحثهاي حكمت اين است كه «الوجود إمّا حقيقيٌّ و إمّا اعتباريٌّ» موجودات اعتباري دادند به مسئله اخلاق از يك نظر, قوانين از يك نظر, مسائل اجتماعيّات از يك نظر, مسائل سياسي از يك نظر ديگر اينها موجودات اعتبارياند كه حالا اگر كسي مدير كل شد, وزير شد و سِمتي پيدا كرد فرمان او بايد اجرا بشود بايد جامعه اطاعت بكند و مانند آن, اينگونه از امور كه در تدبير منزل و سياست مدينه و جامعه و اخلاق مطرح است مَقسَم همهٴ اينها موجود اعتباري است قَسيم اين موجود حقيقي است آن حكمت در بخشهاي عالي ميگويد «الموجود إمّا حقيقيٌّ و إمّا اعتباري» موجود حقيقي را ميدهد به حكمت نظري, موجود اعتباري را ميدهد به حكمت عملي تا تسطيح كند اما مسائل شرّ واقعاً عدم است, معدوم است چيزي در كار نيست اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» پنج مقطع براي دنيا ذكر كرده كه لهو است, لَعب است, زينت است, تفاخر است, تكاثر است اين امور وهميِ محض نيست يعني «خارجيّة كلّ شيء بحسبه» امور اعتباري كه منشأ اعتبار دارد نه حقيقت در اين مقاطع پنجگانه است.
اما راجع به اتّخاذ ولد قبلاً گذشت كه در جريان بتپرستي يا بتسازي يا بتفروشي و مانند آن دو مطلب بود يكي ممتنع بود عقلاً, يكي ممنوع بود نقلاً آنكه ممتنع است عقلاً اين است كه ذات اقدس الهي فرزند داشته باشد نه اتّخاذ ولد آن را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن گذشت كه در آيهٴ 101 سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه اينها براي خدا فرزند قائلاند در حالي كه او ﴿بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ او كه همسر ندارد چطور فرزند داشته باشد يك عده واقعاً فرزند قائل بودند اين «لقد ولد الله» در قرآن هست, ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[14] براي نفي همين است ولد ندارد براي اينكه ﴿لَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾ براي همين است اينها ممتنع عقلي است لذا قرآن برهان اقامه كرده كه اينها محال است اما اتّخاذ الله ولدا, اتّخاذ الرحمٰن ولداً كه امر تشريفي باشد اينها ممنوع است نه ممتنع آنهايي كه ميگفتند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾[15] اين كار را دين تحريم كرده نبايد چيزي كه فعلاً براي ما كه حوزوي هستيم روشن است بگوييم براي مردم جاهليّت در چهارده قرن قبل هم روشن بود اليوم هم شما وقتي به هند و امثال هند سفر ميكنيد ميبينيد مجسّمههايي هستند كه موش را ميپرستند اينكه بارها عرض شد اينكه ما وارد حرم ميشويم در و ديوار را ميبوسيم براي اينكه اينها حقّ حيات دارند نسبت به ما, اگر اينها نبودند ما آدم نميشديم براي اينكه ايران يك وَصله است نسبت به هند «بضعةٌ مِن هند» يك استانداري است نسبت به هند, هند كجا آن اسرار هند كجا, سِبقت هند كجا, عظمت هند كجا ما تازه رفتيم بعد از انقلاب به بركت انقلاب در صنايع سنگين راه بيفتيم آنها ساليان متمادي صنايع سنگين داشتند ما هنوز در انرژي هستهاي ميخواهيم وارد بشويم آنها از سالهاي قبل اتمي بودند اما موشپرستي در آنها هست, از بدتر از موشپرستي هم بگيريد تا بالاتر همين مردماند ديگر, همين عصر علم است ديگر اگر نباشد حوزه و دانشگاه, اگر نباشد قرآن و عترت بشر بالأخره به جايي سر ميسپارد مگر افسانه است اينها يا اليوم دارند ميپرستند؟ بيش از آن مقداري كه ما به زمزم احترام ميكنيم اينها جسارت است به ادرار گاو دارند احترام ميكنند چطور صورت ميشورند با اين ادرار امروز ديگر اينها كه قصه نيست كه اينكه ميبينيد اين سالها ادّعاي دروغين پيدا شده, عرفانهاي كاذب پيدا شده, مدّعيان امامت پيدا شده همين است اگر نباشد حوزه و بيانات حوزه و علوم اهل بيت و اين مراجع مردم را به هر سبكي بخواهند ميبرند خيال نكنيد كه حالا براي شما روشن است براي همهٴ مردم روشن است نه خير براي خيليها روشن نيست لذا فرمود ولد داشتن ممتنع است ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ﴾[16], اتّخاذ ولد به عنوان تشريف اين ممنوع است محرّم است براي اينكه اين زمينه را براي او فراهم ميكند بنابراين اينكه فرمود اگر كسي بگويد ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾[17] يا ﴿اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾[18] اين گرفتار بأس شديد خواهد شد ناظر به اين است اين مَكثي هم كه در بحث ديروز گفته شد ناظر به اجر حسن بود كه مربوط به بهشتيهاست حالا فرمود ما داستاني را كه ميگوييم به حق ميگوييم در صدر قصّهٴ حضرت يوسف(سلام الله عليه) فرمود داستاني كه ما تشريح ميكنيم اين احسن القصص است در جريان اصحاب كهف فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾[19] در جريان اصحاب كهف فرمود ما داستان اينها را بالحق ميگوييم ولي در جريان حضرت يوسف نفرمود ما احسن القصص را براي شما ميگوييم فرمود اصل كلي ما در قصهسرايي اين است كه ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ كه قبلاً در سورهٴ «يوسف» گذشت اين ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ منصوب است تا مفعول مطلق نوعي باشد يعني «نحن نقصُّ عليك قصصاً أحسنَ القَصص» نه «أحسنُ القِصص» قصهٴ يوسف احسن القِصص نيست قصهٴ يوسف احسن القَصص است, قصهٴ نوح اينطور است, قصهٴ انبياي ديگر اينطور است, قصهٴ اولياي ديگر اينطور است هر قصّهاي كه قرآن نقل ميكند «يقصّ علينا قصصاً أحسن القَصص» نه «أحسنُ القِصص», خب پس قصهٴ يوسف احسن القِصص است, قصهٴ ابراهيم احسن القِصص است قصهٴ همه انبيا يعني ما هر قصهاي كه ميگوييم منزّه از اغراق است, مبرّاي از افراط و تفريط است, تشبيه بيجا در آن نيست, اغراق در آن نيست, غلوّ در آن نيست, كذب در آن نيست, هيچ چيزي در آن نيست حقّ محض است همان بيان را در جريان اصحاب كهف دارد كه ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ﴾ اين حق و حَسن بودن از اوصاف بارز قرآن كريم است ذات اقدس الهي اين كتاب را به حق وصف كرد فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» قبلاً خوانديم يعني آيهٴ 105 سورهٴ «اسراء» اين بود ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اين كتاب حق است قصصش حق است, وَعدش حق است, وعيدش حق است, گزارشش حق است, برهانش حق است, صدر و ساقهاش حق است اين كتاب حق است. در بخش ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾[20] بهترين كتاب همين است قصهاش احسن است, وعدش احسن است, وعيدش احسن است, برهانش احسن است, داستانش احسن است, تشريعش احسن است, تكوينش هم احسن است اختصاصي به قصه ندارد, اختصاصي به نبأ كهف ندارد هر جا قرآن لب باز كرد حرف زد به احسن وجه و به احقّ وجه سخن گفت خواه به صورت قصّهٴ يوسف و داستان اصحاب كهف باشد خواه به صورت مطالب ديگر چون جامع همهٴ آنها آنكه در سورهٴ «زمر» آمده كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ﴾ و در سورهٴ «اسراء» گذشت كه ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾[21] فرمود اين قصه گرچه معروف هست بين شما كم و زياد دارد يكي اصحاب رقيم را از اصحاب كهف جدا كردند اينطور نيست كه آنها يك داستان ديگر داشته باشند آنها يك داستان ديگر داشته باشند نه, همين اصحاب كهف اصحاب رقيماند براي اينكه اسامي اينها مرقوم شده در لوحي حالا يا در موزهٴ آن روز بود يا در سينهٴ همان كوه حك شده بود يا در هر دو هم در سينهٴ كوه حك شد هم در لوحي بود در موزهٴ آن منطقه هر دوي آن قابل جمع است اينها مُثبتاناند معارض هم نيستند رقيم بودنشان همين است اينطور نيست كه اصحاب رقيم يك داستان ديگر داشته باشند و قرآن نامي از آنها ببرد بعد بگويد ﴿نَحْنُ نَقُصُّ﴾[22] و هيچ اسمي هم از آن اصحاب رقيم نبرد, خب فرمود ما اين را بالحق ميگوييم اصل اين داستان في الجمله بود و مورد شگفتي بود اما نه شگفتي شخصِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر وجود مبارك حضرت مخاطب است براي اينكه الگوي همهٴ مخاطبان است نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[23] و مانند آن كه خطاب به حضرت است اما «إياك عنّي واسمع إيّاي جار» نه اينكه براي حضرت تعجّب بود حضرت آيات برتر از اين و قويتر از اين و عميقتر از اين را پشت سر گذاشته خودش كه ﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَي ٭ وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَي ٭ وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَي﴾[24] خودش آيهٴ كبراي الهي است اين بيان نوراني حضرت امير كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل كرده ديگران هم نقل كردند كه حضرت امير فرمود: «ما لله آيةٌ أكبر منّي»[25] خب بالأخره خدا آياتي دارد, بهشت دارد, جهنم دارد, عرش دارد, كرسي دارد, لوح دارد, قلم دارد همهٴ اينها آيات الهياند اما فرمود از من بزرگتر خدا آيتي ندارد «ما لله آيةٌ أكبر منّي» خب اين هم نفس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ديگر جدا كه نيست خب وجود مبارك پيغمبر هم همين حرف را دارد ديگر حالا آن كسي كه «آية الله الكبريٰ» است بالقول المطق حالا آن ميآيد در قصهٴ اصحاب كهف تعجّب ميكند بنابراين اين تعجّبها براي تودهٴ مردم است نه براي خود حضرت اينكه فرمود: ﴿أَمْ حَسِبْتَ﴾ نه اينكه تو خيال كرد فرمود خيليها از اين تعجّب ميكنند لذا سؤال ميكنند كه داستان اصحاب كهف چيست؟ گاهي سؤال آنها نقل ميكند نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[26] و مانند آن دربارهٴ قصص و داستانها هم ﴿يَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾[27] آمده كه سؤال كردند از اين قصه كه در همين سورهٴ مباركهٴ «كهف» قصّهٴ ذيالقَرنين هست گاهي هم مسبوق به سؤال اينچنين نيست يا سؤال آنها نقل نميشود ولي بالأخره درصدد بودند كه بفهمند اين جريان چيست فرمود ما حقّش را ميگوييم يعني باطلي در آن نيست, اغراقي در آن نيست, افراط و تفريطي در آن نيست اصلِ داستان را ميگوييم اصلِ داستان از اينجا شروع ميشود ﴿إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ﴾ مستحضريد كه اين مفسّران هم به آن تذكّر دادند در بعضي از تعبيرات روايي هم شايد باشد كه اينها جوان نبودند جوانمرد بودند از فتوّت اينها قرآن سخن به ميان آورده بعضي از آنها شايد ميانسال بودند اما تعبير قرآن شَباب نيست يعني جوان, جوانمرداني بودند قيام كردند فتوّت و جوانمردي اين سال و ماه نميشناسد ممكن است كسي از نظر تاريخ سالمند باشد ولي جوانمرد, فتوّت و رادمردي صبغهٴ بدني ندارد, صبغهٴ خَلقي ندارد, صبغهٴ خُلقي دارد ﴿إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ﴾ اَوا گرفتند يعني مأوي گرفتند رجوع كردند كه بمانند يك وقت است كه گردشگري است ميرود غاري ميماند اين نميگويند «أويٰ الي الكهف» اما يك وقت كسي بخواهد پناهنده بشود به كهفي مأويٰ يعني جايي كه آدم ميرود و پناه ميگيرد و آنجا ميماند فرمود اينها مأويٰ گرفتند به كهف ﴿إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ﴾ اينها ديگر نااميد شدند حالا آن قصّه چه بود فيالجمله معلوم ميشود يك انحراف اعتقادي بود, ظلمي هم بود, بيعدالتي بود اينها از همه جا به ستوه آمدند هيچ جايي نداشتند يك وقت است كسي همهٴ وسائل را ميتواند طي كند ولي خودش برتر از آن است كه به اين وسائل متوسّل بشود اين علم لدنّي ميخواهد, رحمت لدنّي ميخواهد, قدرت لدنّي ميخواهد اين ميخواهد لَدُن يعني از نزد خدا اينها را بگيرد ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾[28] و مانند آن اين براي آن اوحدي از بندگان سالك است يك وقت است نه, يك انسان معمولي است و بيچاره شد دستش از همه جا كوتاه شد عرض ميكند خدايا اين وسائل كه مشكل ما را حل نميكند يا به ما نوبت نميرسد يا ما رفتيم ديديم از اينها كاري ساخته نيست ما به تو پناه برديم تو كه مسبّب اسبابي اينكه ميگويند «مِن لدنك», «مِن لدنك» براي اين است ما گرچه از آن علم لدنّي طَرْفي نميبنديم براي اينكه ما در رديف همين اسباب و علليم اما وقتي از اين اسباب و علل جواب مثبت نشنويم ناچار بيچاره ميشويم يك آدم بيچاره بالأخره به خدا متوسّل ميشود ديگر ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[29] براي همين است ديگر براي اينكه يا وسيله نيست يا اگر هست ما به آنها دسترسي نداريم ميگوييم خدايا «مِن لدنك» اين «مِن لدنك» براي ماها رواست اين بيچارهها هم همينطور بودند حالا يك وقت است خضر است ميگويد ذات اقدس الهي فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[30] يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[31] يعني اينها كوچكتر از آناند كه تو از اينها كمك بگيري يا معلم تو باشند تو بايد معلّمت من باشم ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ اين براي وجود مبارك حضرت هست يا ائمه معصومين و مانند آن, اما اين راه براي همه ما باز است ما كه يا دسترسي به اسباب و علل نداريم يا مراجعه كرديم ديديم از اينها كاري ساخته نيست جواب مثبت به ما نميدهند ميگوييم ﴿وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنْكَ رَحْمَةً﴾[32] اين در قرآن هم هست در دعاهاي ما در قنوتهاي ما هم هست اين بيچارهها هم همينطور بودند ﴿فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً﴾ براي اينكه حكومت اينطور است, مردم اين طورند, جامعه اينطورند ما هم دسترسي نداريم ﴿فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ «هَيّيء» گرچه به معناي تهيّه يعني آماده كردن است اما چه چيزي آماده ميشود؟ وقتي موادّ خام را هيئت بدهند آماده ميشود اگر اين تار و پود در همان انبار باشد اين ديگر فرش نيست وقتي مهيّاست كه اين موادّ خام هيئت بگيرد الآن اين مصالح ساختماني وقتي ميتواند ستون باشد كه ديگر از آن بحثها و انبارهاي سيلو و اينها در بيايد نميدانم آن حالت سيمان خام باشد در بيايد, آهن ميلگرد خام باشد در بيايد هيئت كه پيدا كرده قابل استفاده است ﴿هَيِّئْ لَنَا﴾ مهيّا بكن براي ما وقتي شيء مهيّا ميشود كه يك هيئت دلپذيري روي اين موادّ خام بيايد اگر هيئت نداشته باشد همان موادّ خام است اين ديگر آماده نيست رشد و كمال و اينها هم همينطور است يك وقت است يك موادّ خامي هست شما برو حوزه درس بخوان يا برو دانشگاه درس بخوان اين موادّ خام است اما داشتن استاد خوب, شاگرد خوب, رفيق خوب, مدير خوب, همبحث خوب, همدرس خوب اينها هيئت است اين هيئت وقتي روي آن ماده و استعداد و خلوص آن طلبه قرار گرفت اين ميشود طلبهٴ فاضل ﴿وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ اين رشد را به اين موادّ خام بده كه ما بفهميم بالأخره چيست اينها وارد اين غار شدند نالهشان اين بود فرمود ما جواب اينها را داديم, چطور جواب داديم؟ اينها را سيصد سال خوابانديم معلوم ميشود جواب نقد خدا اينچنين نيست كه اگر كسي گفت ربّنا فوراً جواب مثبت اينچنين بدهد جواب داد خدا اما بعد از سيصد سال اين معناي صبر است, اين معناي رضاست, اين معناي سكوت حق است فرمود اين گفتن, ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ﴾ ما هم خوابانديم اينها را طوري خوابانديم كه هيچ صدا ديگر اينها را بيدار نميكند بالأخره غار است و كوه است و بيابان است و سر و صداهاي طوفان و رعد و برق و غرّش رعد و برق و پرندهها و هيچ چيزي اينها را بيدار نميكند ﴿فَضَرَبْنَا عَلَي آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً﴾ حالا اين ﴿سِنِينَ﴾ را بعد تشريح ميفرمايند كه اين سيصد سال بود ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾[33] يعني 309 سال كه اگر در بعضي از جاها آمده سيصد سال مربوط به سال شمسي است و اگر دارد ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ ناظر به حسابرسي قمري است كه تفاوت اين شمسي و قمري هم همان نُه سال است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . غررالحكم و دررالكلم, ص138.
[2] . بحارالأنوار, ج4, ص43.
[3] . سورهٴ انعام, آيهٴ 70.
[4] . سورهٴ مريم, آيهٴ 74.
[5] . نهجالبلاغه, نامهٴ 69.
[6] . سورهٴ ضحيٰ, آيهٴ 11.
[7] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 32.
[8] . وسائل الشيعه, ج5, ص20 ـ 21.
[9] . وسائل الشيعه, ج5, ص53.
[10] . وسائل الشيعه, ج5, ص54.
[11] . سورهٴ حجرات, آيهٴ 7.
[12] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 31.
[13] . ديوان الامام علي(ع), ص219.
[14] . سورهٴ اخلاص, آيهٴ 3.
[15] . سورهٴ مائده, آيهٴ 18.
[16] . سورهٴ انعام, آيهٴ 101.
[17] . سورهٴ كهف, آيهٴ 4.
[18] . سورهٴ مريم, آيهٴ 88.
[19] . سورهٴ كهف, آيهٴ 13.
[20] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.
[21] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 105.
[22] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 3.
[23] . سورهٴ زمر, آيهٴ 65.
[24] . سورهٴ ضحيٰ, آيات 6ـ 8.
[25] . بحارالأنوار, ج23, ص206.
[26] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[27] . سورهٴ كهف, آيهٴ 83.
[28] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 8.
[29] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.
[30] . سورهٴ كهف, آيهٴ 65.
[31] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[32] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 8.
[33] . سورهٴ كهف, آيهٴ 25.