اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا ﴿1﴾ قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ﴿2﴾ مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ﴿3﴾ وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴿4﴾
سورهٴ مباركهٴ «كهف» همانطوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد به مناسبت عناصر محوري خود سوره كه اصول دين است شأن نزولي براي اين سوره عدّهاي از مفسّران مثل مرحوم شيخ طوسي و ديگران ذكر كردند كه كفّار مكّه از وجود مبارك حضرت به دسيسهٴ اهل كتاب سؤالهايي را مطرح كردند و آن اهل كتاب يهوديهاي آن منطقه به كفار گفتند اگر اين كسي كه مدّعي نبوّت است به اين سؤالهاي شما پاسخ داد و اينگونه پاسخ داد معلوم ميشود نبيّ است وگرنه در دعوت او ترديد است. يكي جريان اصحاب كهف است, يكي جريان ذوالقرنين, يكي هم جريان روح كه جريان روح در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت جريان اصحاب كهف و ذيالقرنين در سورهٴ «كهف» است با جريان مذاكره و مصاحبهٴ وجود مبارك موسي و خضر(سلام الله عليهما).
در اوايل بحث تفسير ملاحظه فرموديد كه بحث قرآن كريم به سه نزول نيازمند است تا تحقيق بشود يكي شأن نزول, يكي فضاي نزول و يكي جوّ نزول. شأن نزول مربوط به آيه است كه اين آيه در چه شأني نازل شده راجع به كدام قضيه و قصّه و داستان است دربارهٴ شأن نزول خيلي از مفسّران كار كردند برخيها كتاب جدا نوشتند به نام «لُباب العقول في أسباب النزول» يا «لُباب النقول في أسباب النزول» و مانند آن بعضيها هم كه اكثري مفسّراناند همراه با خود آيه ذكر كردند اين شأن نزول مشكل هر آيهاي را ميتواند حل بكند چون توجّه به شأن نزول در برداشت صحيح از آن آيه كمك ميكند فضاي نزول مربوط به سوره است اين سوره گاهي در ظرف دو سال, گاهي سه سال, گاهي چهار سال به تدريج نازل ميشد بايد بررسي شود كه حوادث حجاز يا حوادث وسيعتر از حجاز در طيّ اين سه, چهار سال چه بود كه اين سوره و آيات اين سوره ناظر به آن حوادث است. مهمتر از همه كه كمتر روي آن كار شده يا اصلاً كار نشده جوّ نزول است جوّ نزول بررسي رخدادهاي مهم در اين 23 ساله است چون قرآن كريم هم دربارهٴ فضاي محلّي آيات دارد, هم دربارهٴ فضاي منطقهاي و هم دربارهٴ فضاي بينالمللي. فضاي محلّي قرآن همان حوزهٴ اسلامي است, فضاي منطقهاي او حوزهٴ موحّدان است يعني اعم از مسلمانها و يهوديها و مسيحيها و ساير اهل كتاب و حوزهٴ بينالمللي آن مربوط به جهان انسانيّت است اعم از موحّد و ملحد, اعم از مسلمان و مسيحي و يهودي و اهل كتاب و كفّار و مشركان و ملحدان كه اصلاً كسي را قبول ندارند. طبق بيان نوراني حضرت امير در چند جاي نهجالبلاغه مخصوصاً در خطبهٴ اول نهجالبلاغه فرمود قرآن وقتي نازل شد كه اهل الأرض داراي مِلل و نِحل مختلف و متشتّت و منتشر بودند اين جوّ نزول يا اصلاً روي آن كار نشده يا خيلي كم روي آن كار شده و قرآن حتماً با جوّ نزول ارتباط تنگاتنگ دارد كه در اين عصر كه قرآن كريم هم دربارهٴ مسلمانها دستور دارد, هم دربارهٴ اهل كتاب, هم دربارهٴ مشركان و هم دربارهٴ ملحدان مشرك خدا را قبول دارد منتها در ربوبيّت جزئي بتها را ميپرستد ملحد مثل كمونيسم اصلاً مبديي را نميپذيرد ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[1] بنابراين اگر ملحد هست هيچ مبديي را نميپذيرد و قرآن هم نسبت به اينها آيات فراوان دارد مشركان اينچنيناند, اهل كتاب اينچنيناند, مسلمانها اينچنيناند اين كارها كه نشده باعث ميشود كه برداشت جهاني قرآن كار آساني نخواهد بود در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بحث تا حدودي شده يعني هم شأن نزول, هم فضاي نزول, هم جوّ نزول مبسوطاً بحث شد كه جهان در اين 23 سال رخداد مهمّش چه چيزي بود و اگر جهان در اين 23 سال رخداد مهمّش روشن شده باشد آنگاه عصارهٴ قرآن كريم هم ميتواند روشن بشود چون در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مبسوطاً راجع به اين سه نزول يعني شأن نزول, فضاي نزول, جوّ نزول بحث شد ديگر اينجا تكرار نميشود.
اما تناسب سورهٴ مباركهٴ «كهف» با «اسراء» در سورهٴ «اسراء» از اِسراي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن به ميان آمده نه از معراجش شما در همان بحث سورهٴ «اسراء» ملاحظه فرموديد آن سيرِ زميني حضرت از مسجد اقصا تا بيتالمَقدِس را سورهٴ «اسراء» به عهده دارد اما از بيتالمقدس به سماوات را سورهٴ مباركهٴ «نجم» به عهده دارد معراج در سورهٴ «نجم» است و اِسرا در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است در سورهٴ «اسراء» با تسبيح شروع شده ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ و مانند آن اما در سورهٴ مباركهٴ «كهف» با تحميد شروع شده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ و سبّوح بودن خداي سبحان با حميد بودن او همراه است چه اينكه به ما هم امر كردند كه تسبيحتان با تحميد همراه باشد ﴿سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾[2] ﴿سَبِّحْ﴾ است ﴿بِحَمْدِ﴾ و از موجودات هم خبر دادند كه همگان خدا را با سبّوح و حميد ميستايند ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[3] در اذكار ركوع و سجود هم ميگوييم «سبحان ربّي العظيم و بحمده», «سبحان ربّي الأعليٰ و بحمده» پس تسبيح و تحميد يك هماهنگي دارند كه كيفيت اين هماهنگي در ذيل آيه ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مبسوطاً گذشت. در پايان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه قبلاً گذشت از تحميد سخن به ميان آمده يك و از نفي اتّخاذ ولد سخن به ميان آمده دو, آيهٴ پاياني سورهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً﴾[4] اين دو مطلب در آغاز سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ تا ميرسد به اينجا كه ﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ حمدِ خدا با نفي اتّخاذ ولد در بخش پاياني سورهٴ «اسراء» آمد همين دو مطلب در بخش آغازين سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه وارد شديم مطرح شد.
مهمترين مطلبي كه در اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» در آغاز سورهٴ مباركهٴ «كهف» است اين است كه نظير سورهٴ مباركهٴ «بقره» اول نفيِ نقص فرمود بعد اثبات كمال در سورهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[5] چيزي ميتواند هدايتكننده باشد كتابي و قانوني ميتواند هدايتكننده باشد كه ترديدپذير نباشد اگر چيزي ترديدپذير است كه هادي نيست ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اولاً, ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ ثانياً, در اينجا هم كتابي ميتواند قيّم, قيّوم, سرپرست جوامع انساني باشد كه خودش از گزند اعوجاج مصون باشد لذا فرمود: ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَيِّماً﴾ ثانياً, اين ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ به منزلهٴ ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است ﴿قَيِّماً﴾ به منزلهٴ ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است چون اگر چيزي خودش مشكل داخلي داشته باشد كه نميتواند عهدهدار هدايت ديگران باشد.
آن مطلب مهم كه از همهٴ اينها مهمتر است آن است كه در صدر اين سوره مثلّثي را ترسيم كرده است كه اين مثلث در جهانبيني قرآن كريم در موارد فراوان آمده و آن مثلث اشاره به نظام فاعلي از يك سو, نظام داخلي از سوي ديگر و نظام غايي از سوي سوم در اينكه گيرندهٴ قرآن كريم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است حرفي نيست براي اينكه اينجا مشخص فرمود: ﴿أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ اضلاع سهگانهٴ اين مثلث اين است كه چه كسي فرستاد؟ نظام فاعلي, چه چيزي فرستاد؟ نظام داخلي, براي چه نه براي چي براي چه فرستاد؟ نظام غايي. فاعل كيست؟ غايت چيست؟ شيء چيست؟ فرستنده كيست؟ فرستاده شده چيست؟ براي چه نه چي, براي چه فرستاد اين سه نظام را مشخص كرد فرمود نظام فاعلي به ذات اقدس الهي برميگردد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ﴾ اين نظام فاعلي, گيرنده كه وجود مبارك پيامبر است كه در بحث ديروز گذشت, خب چه چيزي فرستاد؟ اين نظام داخلي كتابي فرستاد كه ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اولاً, ﴿قَيِّماً﴾ ثانياً, اين شش هزار و اندي آيه اعوجاج ندارد, كجي ندارد, نقدپذير نيست, اشكالپذير نيست, شبههپذير نيست, بطلانپذير نيست, نسخپذير نيست چنين كتابي, چرا؟ چون نه افراط دارد نه تفريط دعوايي كه دارد حق است, گزارشي كه ميدهد صِدق است, وعده و وعيدي كه ميدهد عملي است فريب و نيرنگ در او نيست از غيب خبر ميدهد صِدق, برهان اقامه ميكند حق, دربارهٴ جهان سخن ميگويد با برهان, از گذشته و حال خبر ميدهد با صِدق, وعده و وعيد دارد بهجا بيفريب نيرنگ در او نيست چون هيچ يك از اين نقصها در حرم امنِ اين كتاب نيست پس ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ اگر عِوجي در حريم اين كتاب راه ندارد اين ميتواند هم قيّم جوامع بشري باشد هم قيّم كتابهاي آسماني گذشته باشد قيّم كتابهاي آسماني گذشته را از تعبير ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[6] استفاده كرديم در بحثهاي قبل دربارهٴ تورات و انجيل و ساير كتابها تعبير قرآن كريم اين است كه اينها ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[7] انجيل كه آمده حرفهاي تورات موساي كليم را آن تورات غير محرّف را تصديق كرد اما سخن از هَيمنه, سيطره, سلطنت و نفوذ در آن نيست ولي نوبت به قرآن كه رسيد ضمن اينكه فرمود قرآن ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ كتابهاي آسماني را تصديق ميكند فرمود: ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ يعني قرآن هيمنه دارد نسبت به كتابهاي ديگر چون وجود مبارك پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هيمنه دارد نسبت به انبيا و مرسلين ديگر به استناد آن هيمنه, سيطره و سلطنت قرآن نسبت به كتب آسماني اين ﴿قَيِّماً﴾ هم مطلق خواهد بود نه تنها قيّم جوامع بشري است بلكه قيّم بر صحف و كتب آسماني هم هست پس نظام فاعلي به الله برميگردد, نظام داخلي به ساختار قرآن كريم برميگردد, نظام غايي هم ﴿لِيُنذِرَ الَّذِينَ﴾, ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ﴾ به اينها برميگردد براي انذار تبهكاران و تبشير پرهيزكاران اين مثلث را بخش اول اين سورهٴ مباركهٴ «كهف» به عهده ميگيرد, خب اگر عِوجي در او نيست شش هزار و خردهاي آيه از يك فاعل بر قلب مطهّر يك قابل براي يك هدف نازل شده است قهراً از اينجا ميشود استفاده كرد كه اين كتاب «يفسّر بعضه بعضا»[8] چرا؟ براي اينكه همهٴ اينها هدف واحد دارند و هيچ كدام كج نيست يعني همه همگوناند, هماهنگاند اگر در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه آمد كه قرآن «يُصدِّق بعضه بعضا»[9], «ينطق بعضه ببعض»[10] از همين آيات بر ميآيد يك وقت است آدم شش هزار حرف ميزند در شش هزار جا خب اين را بايد با شواهد ديگر ثابت كرد اما يك كتاب از يك مبدأ براي يك مقصد براي يك قلب خاص نازل ميشود اين كتاب قهراً «يصدّق بعضه بعضا» خواهد بود در اوايل سورهٴ مباركهٴ «زمر» آمده است كه اين كتاب مَثاني است مثاني بودن يعني انثنا دارند و گرايش به هم دارند آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ يعني اين شش هزار و ششصد و خردهاي آيه مثاني است اِنثنا دارد تثنيه را تثنيه گفتند براي اينكه كلّ واحد مُنثَني و منعطف به ديگري است اينكه ميگويند «وضع الحجر جَنب الانسان» شما وقتي بخواهيد سنگي بشماري نميتواني بگويي دوتا, انسان را بخواهي بشماري نميتواني بگويي دوتا براي اينكه حجرِ جنب انسان نه انسان نسبت به حجر انِثنا دارد نه حجر نسبت به انسان اگر خواستيد جسم را بشماري بله, اما اگر خواستيد انسان را آمارگيري بكنيد دوتا نيست حجر را آمارگيري بكنيد دوتا نيست هيچ كدام انثنا ندارند تثنيه را هم كه تثنيه ميگويند براي اينكه اين دوتاي همگون و همجنس را كنار هم ميگذارند وگرنه «وضع الحجر الي الانسان» دو واحد است نه اثنان پديد نميآيد سر تا پاي اين شش هزار و خردهاي آيه مَثاني است همهٴ اينها انثنا دارند, انعطاف دارند مثل بناي مهندسي شدهاي كه تمام ديوارهايش هلالي باشد به هم مُنثني باشد نه نظير اين ستونهاي عمودي اگر تمام اين ديوارها هلالي باشد ميگويند اين بِنا مَثاني است يعني كلّ واحد از اين ستونها اِنثنا و انعطاف و انحنا دارد نسبت به ستون ديگر اگر صدر و ساقهٴ قرآن كريم شبيه هماند و اگر همهٴ اين متشابهات مَثانياند انثنا دارند گرايش دارند انعطاف دارند پس «فالقرآن يفسّر بعضه بعضا»[11] اين ﴿لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ باعث ميشود كه اين قرآن بشود مثاني, خب.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ در بحث ديروز اشاره شد كه اينگونه از آيات ديگر شفّاف و صريح است كه قرآن ساختهٴٰ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست و اگر قرآن ساخته پيغمبر نبود معنايش اين نيست كه ـ معاذ الله ـ او مثل طوطي است او از هر نَحلي بالاتر است اما قرآن كريم را ذات اقدس الهي به او آموخت ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[12] شد بعد او همهٴ اينها را فرا گرفت به دليل اينكه اين را بالا برد و آنچه را كه آنجا بود پايين آورد هم قرآن راهي را طي كرد كه پيغمبر طي كرد هم پيغمبر راهي را طي كرد كه قرآن طي كرد اگر پيغمبر بالا رفت راهي را رفت كه قرآن آنجاست و اگر قرآن پايين آمد راهي را طي كرد كه پيغمبر پايين آمد «وكفي بذلك فضلا» درست است پيغمبر نسبت به كلّ جوامع بشري معلم اول است همانطوري كه در بحث ديروز گذشت و بارها به عرضتان رسيد گرچه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾[13] ناظر به امّيين حجاز است ولي اگر الآن كه هفت ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند همهٴ اينها در علوم عقلي در حدّ مرحوم فارابي و بوعلي باشند و از نظر علوم نقلي در حدّ مرحوم شيخ طوسي و شيخ مفيد(رضوان الله عليهما) باشند باز صادق است ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾ هفت ميليارد ابنسينا و شيخ مفيد نسبت به ديگران بزرگاند نسبت به حضرت اُمّياند او از غيب باخبر است, از گذشته باخبر است, از آينده باخبر است علمش به غيب و شهود است علم شهودي است نه حصولي, نه مفهومي علمش معصوم و مصون است علمِ اينها خطاپذير است اصلاً قابل قياس نيست بنابراين اينچنين نيست كه حالا اگر علم ترقّي كرده همه در حدّ بوعلي شدند مثلاً ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾ صادق نباشد نه اين صادق است راهي را پيغمبر طي كرد كه قرآن همان راه را آمد و قرآن راهي را طي كرد كه پيغمبر آن راه را طي كرد اين ديگر سخن از طوطي و امثال طوطي نيست اما بايد بدانيم كه اين پيامبر كه رفت كسي او را برد نه خودش رفت ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾[14] او را بُرد و اگر پيامبر كتاب يافت ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ﴾ چه در رفتن و چه در آمدن, چه در فراز به تعبير لطيف شيخ عطّار در منطقالطير چه در فرود به تعبير لطيف همان شيخ در منطقالطير چه در فراز چه در فرود, چه در رفتن پيغمبر چه در آمدن قرآن اين رهبري را خدا به عهده دارد محرّك اوست او ميبرد, او ميآورد, او نازل ميكند, او ياد ميدهد و وجود مبارك پيامبر به جايي ميرسد كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيّم كافي اين حديث نوراني را از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كرده كه «ما كَلّم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطّ»[15] يعني در تمام مدّت عمر پر بركتش حضرت به اندازهٴ فكر خودش با احدي حرف نزد خب چه كسي بود كه بفهمد؟ اول كسي كه در بين اين متأخّرين ما ديديم مرحوم صدرالمتألّهين است كه اهل بيت را استثنا كرده بعد مرحوم مجلسي و مرحوم فيض و ديگران گفتند كه اگر پيامبر به كُنه عقل خود با اهل بيت سخن ميگفت آنها ميفهميدند چه اينكه مثلاً با آنها هم سخن گفته «ما كَلّم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطّ» برخيها هستند كه ضروريهاي دين را نظري ميكنند تا زيرش آب ببندند بعد ميگويند اين مطلب نظري است در بعضي از روايات ما هست كه بعضيها اصلاً فقه را ميخوانند براي معصيت چون همهٴ معاصي يك موارد استثنا دارد ديگر غيبت يك مورد استثنا دارد, شرب خَمر يك مورد استثنا دارد, شرب فقّا يك مورد استثنا دارد, خوردن لحم خنزير يك مورد استثنا دارد, ربا يك مورد استثنا دارد محرَّمي كه به هيچ وجه استثناپذير نباشد كه در اين احكام فقهي نيست در بعضي از روايات است كه بعضي اصلاً فقه را ميخوانند براي آن گناه براي اينكه آن راهحل را ياد بگيرند آن راه را ياد بگيرند كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات أعمالنا», خب.
پس اين سه نظام را كه مثلث را تشكيل ميدهند در صدر اين سوره آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ﴾ ميشود نظام فاعلي ﴿عَلَي عَبْدِهِ﴾ كه در بحث ديروز گذشت ﴿الْكِتَابَ﴾ كه ميشود نظام داخلي, چه چيزي فرستاد؟ قرآن را كه «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد ذهني, عهد ذكري, عهد خارجي باشد كه گذشت ﴿وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾ انحاي عِوج در بحث ديروز گذشت كه اين گرچه قضيه, قضيه سالبه است ولي بازگشتش به موجبه است چون سلب نقص است و سلب نقص سلبِ سلب است بازگشتش به قضيه موجبه است ﴿قَيِّماً﴾ پس ساختار داخلي اين است. اين كتاب را براي چه فرستاد؟ ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾ تا وجود مبارك پيامبر با اين كتاب كساني را كه ميگويند خدا فرزند دارد آنها را انذار كند اين فرزندداري در حجاز مشكل جدّي بود هم مشركان مبتلا بودند, هم اهل كتاب مشركان فرشتهها را بنات الله ميپنداشتند اهل كتاب عُزير را ابنالله ميپنداشتند يهوديها, مسيحيها عيسي(سلام الله عليه) را ابنالله ميپنداشتند يا همهٴ اين فِرق يا آن فرقههايي كه در داخل حجاز زندگي ميكردند اين مشكل را داشتند. اين خدا انذار كند ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد خدا انذار بكند, چرا ﴿وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ بشارت بدهد به چه گروهي؟ ﴿وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ مستحضريد كه در معصيت صِرف عمل بد كافي است براي تنبيه معمولاً در قرآن كريم آنجا كه سخن از كيفر است از عصيان سخن ميگويد حالا عاصي كافر باشد يا مسلمان ولي براي ورود به بهشت هرگز به ايمان به تنهايي اكتفا نميكند مگر اينكه عمل صالح را در كنارش بالصراحه ذكر بكند يا منطوياً ذكر بكند طبق قرينه براي ورود به بهشت ايمان و عمل صالح لازم است ولي براي جهنّم رفتن گناه كافي است خواه شخص كافر باشد خواه مسلمان تفاوت در خلود است وگرنه در اصل تعذيب كفر شرط نيست اينكه ميبينيد در عِقاب همواره يك قيد است و آن معصيت و فِسق است در ثواب همواره دو قيد است يكي ايمان, يكي عمل صالح براي آن است كه بهشت براي كساني است كه جامع بين الحُسنَيين باشد حُسن فاعلي كه اعتقاد است موحّد باشد, معتقد باشد آدمِ خوبي باشد مؤمن آدم خوبي است اين حُسن فعلي كارِ خوب هم بكند اين ميشود حُسن فعلي آن حُسن فاعلي كسي وارد بهشت ميشود كه هم حَسَن باشد فاعلاً يعني در مقام ذات معتقد باشد اين گوهر ذاتش خوب است هم حَسن باشد فعلاً يعني كارِ خوب كرده باشد حُسن فاعلي به علاوهٴ حُسن فعلي اين مصحّح ورود بهشت است اما مصحّح ورود دوزخ و كيفر ديدن همان قُبح فعلي كافي است كارِ بد آدم را دوزخ ميبرد اگر صاحب اين كار ـ معاذ الله ـ كافر بود گرفتار خلود و امثال آن ميشود وگرنه گرفتار خلود نميشود به مقدار معصيتش عذاب ميشود و بعد آزاد ميشود ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾.
عمده در اين دوتا راهي كه عرض شد كه وجود مبارك پيامبر اين راه را طي كرد و قرآن هم از آن طرف آمد هم قرآن از بالا آمد ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾ آمد هم پيامبر ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[16] شد همهٴ ما ميگوييم اين راه, راه مكانت است مكاني نيست اينها حرفهاي ابتدايي است قُرب معنوي است اينها حرفها, حرفهاي ابتدايي است حرفهاي عالمانه و محقّقانه نيست بله, قرب معنوي است مكانت است اما چه چيزي است بالأخره؟ ما يك سلسله عناوين اعتباري داريم مثل وزارت و وكالت و مدير كلّي و درجهداري و اينها از اين سنخ نيست اينها همهشان معنوي است ولي از اين سنخ نيست يك سلسله مفاهيم انتزاعي داريم اينها فقط در ذهن آدم است وجود خارجي ندارد تا بستر سير باشد تا كسي اين را طي كند يا كسي از بالا بيايد يك سلسله معقولات ثاني منطقي داريم اينها هم در ذهن است اينها بستر سير نيست, بستر اِسرا نيست, بستر معراج نيست, بستر هبوط وحي هم نيست يك سلسله معقولات ثانيه فلسفي داريم از اينها هم هيچ كار ساخته نيست, يك سلسله ماهيّات داريم كه پراكندهاند بر فرض ماهيّات اصيل باشند اينها گسستهاند راه نيستند اينها مَثار كثرتاند هيچ ماهيّتي با ماهيّت ديگر دوتايي راه تشكيل نميدهد چيزي هست كه حق است و وجود خارجي دارد و گسسته نيست و شدّت و ضعف دارد و اشتداد, اشتداد يعني اشتداد شدّت و ضعف يعني شدّت و ضعف يك وقت است ما ميگوييم نور هزار درجه لامپ هزار درجه با لامپ صد درجه اينها شديد و ضعيفاند اين را ميگويند تشديد, يك وقت ميگوييم نه اين راه مثل سلسله جبال البرز است كه اگر قدري ادامه بدهي به قلّه ميرسي اشتداد يعني اين ضعيف ميتواند شديد بشود و شديد ميتواند اشد بشود و يعني راه باز است اينها متّصلاند اين با حركت جوهري تعبير ميشود اشتداد غير از شدّت و ضعف است اين راهها هست, گسسته نيست, يكسان نيست, يك درجه نيست, درجات به هم متّصلاند و راه هست و روندهها رفتند و ميشود رفت اينكه گفتند اگر كسي در خدمت قرآن كريم باشد قرآن را با جانِ خود بپذيرد و ايمان بياورد و متخلِّق به خُلق قرآني بشود و به او عمل بكند «كأنّما اُدرجت النبوّة بين جَنبيه و لكنّه لا يوحيٰ إليه»[17] همين است اينكه در روايات ما فراوان است كه اگر كسي نظير عمّار شد كه ايمان «مِن قَرنه إلي قدمه»[18] شد و اين شخص قرآني زندگي كرد يعني باور كرد بعد از اينكه فهميد باور كرد بازي نكرد و دنبال نخود سياه نرفت كاسبكار نبود قرآن را براي منبر و مقاله و حرف و اينها ياد نگرفت قرآن را براي باور ياد گرفت كه روشن بشود اين «كأنّما اُدرجت النبوّة بين جَنبيه»[19] خب اگر اين است اينگونه از علما ميشوند ورثهٴ انبيا قبلاً هم ملاحظه فرموديد در ارث مادّي تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد در ارث معنوي تا وارث نميرد, وارث نميرد يعني تا وارث نميرد با موتِ اختياري چيزي به او نميدهند اين «موتوا قبل أن تموتوا»[20] همين است, «مُت بالإراده»[21] همين است اگر كسي خواست وارث انبيا بشود بايد بميرد شهوتكُشي بكند, غضبكشي بكند, هواكُشي بكند اين بازيها را بگذارد كنار و عالِم ربّاني بشود آنوقت وقتي اين حيات مادّي را اِماته كرده است آن حيات معنوي يقيناً به يادش ميآيد خب اگر كسي در جبههٴ جهاد اصغر شهيد شد حيّ مرزوق عند الله است در جبههٴ جهاد اوسط و اكبر اگر شهيد بشود به طريق اُوليٰ حيّ مرزوق عند الله است آنكه جهاد اكبر است به طريق اُوليٰ حيّ مرزوق ميشود بنابراين اين راه باز است و اين هميشه هست وجود مبارك پيامبر همين راه را طي كرد و قرآن كريم همين را از راه عناوين نيامده, از راه مفاهيم نيامده, از راه معقولات ثانيه و منطقي و اينها نيامده, از راه ماهيّات نيامده از راه حقيقت هستي آمده كه اينها در متن خارجاند و متّصلاند نه گسسته و شدّت و ضعف دارند و اشتداد و تضعّف كه اين شديد ميتواند اشد بشود چنين راهي را طي كرده وجود مبارك پيغمبر قهراً صدر سورهٴ «اسراء» با صدر سورهٴ «كهف» تبيين اين راهِ رفت و آمد است حالا كجا با هم برخورد كردند يك راه است با هم رفتند با هم آمدند آن را ديگر به تعبير جناب نظامي خدا ميداند و آن كس كه رفته ولي اين مقداري كه بشر ميتواند بفهمد راه باز است ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾ از نزد او اين ﴿مِن لَّدُنْهُ﴾ براي آن است كه در دسترس خداست شما انموذج و امثال انموذج اين كتابهاي ادبي و عربي قوي را حتماً بايد در مُشتتان باشد هم ادبيات تدريس كنيد هم اگر يك وقت ديديد يك صفحه نهجالبلاغه را بدون غلط نميتوانيد بخوانيد سعي كنيد با ادبيات آشنا بشويد ممكن نيست كسي ادبياتش ضعيف باشد بعد بتواند عالِم الهي بشود, عالِم ديني بشود چون متون اصلي ما عربي است و اگر ادبياتش قوي نباشد اين ناچار است از ترجمه استفاده كند اين ترجمه مطالب ريخته است هرگز آن اصل را به دست آدم نميدهد در اين كتابهاي ادبي خوانديد بين «عند» و «لدي» فرق است ما در فارسي چون فارسي آن قدرت عربي را ندارد اين فرق را نداريم اگر كتابي در دست ما باشد ميگوييم نزد ماست, پيش ماست و اگر اين كتاب در قفسهٴ منزل ما باشد در كتابخانهٴ ما باشد ميگوييم نزد ماست, پيش ماست ولي در عربي اينچنين نيست اگر يك كتاب نزد ما باشد دمِ دست باشد ميگوييد «لديَّ» اگر اين كتاب در منزل در قفسه باشد ميگوييم «عندي» «لديٰ» براي آنجاست كه نزد آدم باشد نقد باشد «عند» براي آنجايي است كه در اختيار آدم است ولو حضور ندارد براي ما «عند» و «لدي» فرق دارد ولي براي ذات اقدس الهي «عند» و «لدي» فرق ندارد چون همه چيز نزد اوست «لدي» اوست اگر فرمود «عند» يعني «لدي» و اگر فرمود «لدي» هم باز به معني «لدي» است. در اينگونه از موارد آنجايي كه «عند» دارد هم به معناي «لدي» است ولي عنايتهاي كلامي سهم خاصّ خودشان را دارد فرمود اين دمِ دست ماست ما بخواهيم عذاب بكنيم اينچنين نيست كه قدري فاصله داشته باشد تا برويم يا بياورند يا ما برويم يا بياورد نه خير همهٴ عذابها «لدينا» است اگر فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[22] يا فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[23] از اين قبيل است اگر فرمود: ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾[24] از اين قبيل است فرمود ﴿لَدَيْنَا﴾[25] نه تنها «عندنا» ﴿لَدَيْنَا﴾ عذاب گلوگير است غصّه را چرا غصّه ميگويند براي اينكه چيزي كه گلوي آدم را ميگيرد به آن ميگويند غصّه حالا يا استخوان است يا غير استخوان است اين را ميگويند غصّه فرمود ما يك عذاب گلوگير داريم بايد اين را بچشد و گلويش هم گير ميكند نزد ما هم هست دمِ دست ماست گرچه در بخشي از آيات قرآن تعبير «عند» شده اما «عند» خدا «لدي» خداست نه لازم است خدا برود ـ معاذ الله ـ نزد او, او را بگيرد نه لازم است كه او بيايد تا خدا بتواند فرمان بدهد صدر و ساقهٴ عالَم لدي الله است فرمود هر جا بخواهيم ميگيريم ديگر ﴿لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ﴾ آناً ميگيرد لذا او سريعالعِقاب است چرا سريعالعقاب است چون تازيانه دمِ دست اوست اگر هم در اطباق ارض باشد چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[26] آنها هم در اختيار اوست پس درست است كه در كتابهاي ادبي بين «عند» و «لديٰ» فرق است اما براي ذات اقدس الهي «عند» او همان «لديٰ» اوست منتها تعبيرات نسبت به شنونده و گوينده گاهي ممكن است فرق بكند گاهي ممكن است بفرمايد ديرتر به شما ميرسد, گاهي ميفرمايد زودتر به شما ميرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 24.
[2] . سورهٴ غافر, آيهٴ 55.
[3] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 44.
[4] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 11.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.
[6] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[7] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 3.
[8] . بحارالأنوار, ج29, ص352.
[9] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 18.
[10] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 133.
[11] . بحارالأنوار, ج29, ص352.
[12] . سورهٴ نساء, آيهٴ 113.
[13] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[14] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 1.
[15] . الكافي, ج1, ص23.
[16] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[17] . الكافي, ج2, ص604.
[18] . بحارالأنوار, ج19, ص35.
[19] . الكافي, ج2, ص604.
[20] . بحارالأنوار, ج69, ص59.
[21] . تفسير ابنعربي, ج2, ص85.
[22] . سورهٴ زخرف, آيهٴ 4.
[23] . سورهٴ نمل, آيهٴ 6.
[24] . سورهٴ مزمل, آيات 12 ـ 13.
[25] . سورهٴ مزمل, آيهٴ 12.
[26] . سورهٴ حديد, آيهٴ 4.