25 12 2005 4849790 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 31

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ (۳۲) وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ (۳۳) وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَالتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (۳٤)

بعد از اينكه فرمود عده‌اي به غير خدا پناهنده شدند و پايان آنها ضلالت خود و اضلال ديگران است براي جريان توحيد ربوبي و الوهي و ماندن آن برهان اقامه كرده است ده آيه از آيات الهي را مي‌شمرد كه هر كدام از اينها مي‌تواند حد وسط برهان قرار بگيرد فرمود اينكه گفته شد ﴿قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَلا خِلالٌ﴾[1] اين دو سؤال را در بر دارد يعني شما كه فرموديد بندگان شما نماز را اقامه كنند و روزي كه شما داديد آن را در راه خدا سرا و علنا انفاق كنند اين حرفها را چه كسي گفته براي چه چيزي گفته اين الله الذي در حقيقت سند آن حرف است گويا چنين فرموده باشد «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاة و ينفقوا مما رزقناهم لله الذي خلق السماوات و الارض و بامر الله الذي خلق السماوات و الارض» به دستور او و براي تقرب به او اقامه صلات كنند و انفاق مما رزقنا كنند و مانند آن، كه اين تناسب با آيه قبل دارد اينكه فرمود از آسمان براي شما باران مي‌فرستد در بحثهاي قبل گذشت كه منظور ابري است كه بالاي سر ماست چون هر چه كه بالاي سر باشد عرب مي‌گويد سما جريان نزول باران از آسمان همان نزول باران از سحاب فوق الرأس» است آيه 57 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ المَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ المَوْتَي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون﴾ ذات اقدس الهي پيشاپيش ابرها را به عنوان عاملان بشارت و مژده‌رسان مي‌فرستد بعد از اين بشارت رحمت مي‌فرستد اگر در بين متدينين شما الآن هم مأنوستان باشد زندگي كنيد فرهنگ آنها اين نيست كه باران آمد مي‌گويند رحمت آمد رحمت مي‌بارد سابق كه اين‌طور بود مي‌گفتند رحمت مي‌آيد رحمت مي‌بارد يعني قرآني فكر مي‌كردند قرآني حرف مي‌زدند در اين آيه 57 مي‌فرمايد قبل از رحمت خداي سبحان بادها را به عنوان بشارت مي‌فرستد ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني پيشاپيش رحمت كه منظور باران است قبل از باران باد را به عنوان رسول و پيش فرست خود ارسال مي‌دارد اينكه دارد ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[2] بادها رسالت الهي را در نظام تكوين به عهده دارند كه كجا گياه را باردار كنند كجا ابرها را پربار كنند و مانند آن و چگونه ابرها را جابجا بكنند متدينين سابق مي‌گفتند كه رحمت مي‌بارد رحمت آمده است براي اينكه در اين آيه دارد قبل از رحمت ما بادها را به عنوان عامل بشارت مي‌فرستيم اين هوا‌شناسها كاملاً مي‌توانند بفهمند اين باد پيام‌آور باران است يا نه ﴿وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني قبل از باران ﴿حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً﴾ اين بادها اغلال مي‌كنند يعني آن ابرها روي دوش اين باد سوار مي‌شوند ما الآن روي زمينيم در همان حديث معروف كه «ما أقلت الغبراء و لا اضلت الخضراء علي ذي لهجةٍ أصدق من أبي‌ذَر»[3] (رضوان الله عليه)» همين است فرمود هيچ خضرايي يعني گنبد سبز آسماني بر هيچ كسي سايه نينداخت كه راستگوتر از اباذر باشد و زمين اغلال نكرد يعني بار كسي را به دوش نگرفت كه راستگوتر از ابي‌ذر باشد «ما أضلت الخضراء» يعني آسمان سبز و نيلگون سايه نينداخت «ما أقلّت الغبراء» زمين خاكستري رنگ هيچ كسي را به دوش نگرفت اغلال يعني به دوش گرفتن بار كشيدن اين ابرها روي دوش آن بادهاست كه گويا اين بادها اين ابرها را به دوش مي‌كشند از جايي به جايي مي‌برند ﴿حَتَّي إِذَا أَقَلَّتْ﴾ آن رياح ﴿سَحَاباً ثِقَالاً﴾[4] اين ابرها اول سبك بود بعد سنگين شد الآن ديگر باردار است ديگر باردار است به نام باران بعد در فرصت مناسب اين ابرها به صورت غربال در مي‌آيد كه در آيات ديگر فرمود: ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾[5] الآن بسته است اما سوراخ سوراخ روزن روزن در فضاي اين ابرها پيدا مي‌شود اين ابر باردار سنگين‌وزن به صورت غربان در مي‌آيد بعد هر جايي كه بخواهد ببارد ديگر قطره قطره مي‌بارد نه شلنگي آن را در آيات ديگر فرمود كه ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ اين ابر سنگين را بادها به دوش مي‌كشند به فرمان الهي هر جايي كه باشد مي‌برند ﴿سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾[6] ما سائقيم چه اينكه ما قائديم آن كسي كه پيشاپيش مي‌برد راهنمايي مي‌كند قيادت و رهبري دارد مي‌گويند قائد اين كه از دنبال راهنمايي مي‌كند دستور مي‌دهد مي‌گويند سائق آن چون ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾[7] است قائد است آن چون هو الاخر است سائق است گاهي مي‌فرمايد: ﴿نَسُوقُ المَاءَ إِلَي الأَرْضِ الجُرُزِ﴾[8] گاهي مي‌فرمايد: ﴿سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾[9] بعد وقتي بار فرستاديم ديد و اين باران باريد ﴿فَأنْزَلْنَا بِهِ المَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ﴾[10] بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ نُخْرِجُ المَوْتَي﴾[11] ما مرده‌ها را هم اين‌طور زنده مي‌كنيم پس اگر در بخشي از آيات آمده كه از آسمان براي شما باران نازل مي‌كند منظور ابرهاي بارداري است كه بالاي سر شماست اين راجع به سحاب بعد فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ﴾ كشتي را مسخر شما كرد هم كشتي مسخر انسان است هم دريا مسخر انسان است هم رياح مسخر انسان هم آن عوامل خلوق هم اين عوامل مصنوع هم آنچه را كه بشر به الهام الهي ساخت مسخر انسان است هم آنچه را كه خود ذات اقدس الهي ساخت و پروراند مسخر انسان است يعني ابرها و درياها كه امر مخلوق الهي‌اند در نظام خلقت الهي قرار دارند خدا آنها را طرزي قرار داد كه بشر بتواند روي اين مثل زمين حركت كند و زير دريا حركت كند روي دريا حركت كند چه اينكه هوا را هم مسخر قرار داد تا هواپيماها در بستر هوا حركت كنند اينها را فرمود براي شما مسخر قرار داد رياح را بحار را كه مخلوق الهي‌اند كشتي را كه به الهام الهي ساختيد مصنوع شماست اما همين مصنوع شما بخواهيد راهنمايي كنيد مثل اتومبيلي كه شما داريد راه مي‌بريد رانندگي مي‌كند نبايد بگوييد من خودم راننده‌ام اين قدرت را اين هوش را اين فكر را آن ابزار را مسخر اين فكر و هوش قرار داد تا اينكه راننده به مقصد برسد خواه راننده اتومبيل باشد خواه راننده هواپيما باشد خواه راننده كشتي فرمود ما اين كارها را كرديم مسخر كرديم تا وقتي سوار شديد اين ذكر را بگوييد، بگوييد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[12] پس هم بحار را هم رياح را كه مخلوق خدايند مسخر قرار داد تا شما كشتي‌راني كنيد هم مصنوع شما را طرزي قرار داد كه توفيق ساختنش را پيدا كنيد اولاً و توفيق هدايت و راهنمايي و رانندگي او را بعد از ساختن داشته باشيد ثانياً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه محل بحث است اين‌چنين فرمود: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ الفُلْكَ لِتَجْرِيَ﴾ اين فلك ﴿فِي البَحْرِ بِأَمْرِهِ﴾ اما در آيات ديگر جريان تسخير بحر را ذكر كرد فرمود ما دريا را براي شما مسخر قرار داديم تا در آن كشتي‌راني كنيد آيه دوازده و سيزده سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» اين است ﴿اللَّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ البَحْرَ لِتَجْرِيَ الفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ٭ وَسَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ﴾ پس دريا را براي شما مسخر قرار داد خب اگر باد نباشد كه دريا كاري از او ساخته نيست بالأخره با يك عاملي بايد اين موجود حركت كند فرمود وقتي كه سوار كشتي شديد كه مصنوع است و سوار اين اسب و استر و اينها شديد كه مخلوق خداست بايد ذكر بگوييد در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيه دوازده و سيزده اين است ﴿وَالَّذِي خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الفُلْكِ﴾ كه مصنوع است ﴿وَالأَنْعَامِ﴾ كه مخلوق است ﴿مَا تَرْكَبُونَ﴾ كه سوار كشتي مي‌شويد يا سوار اسب مي‌شويد ﴿لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ٭ وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[13] فرمود وقتي شما سوار كشتي شديد يا سوار اسب شديد اين ذكر را مستحب است منتها حالا شما در بحث احياي موات اين هست بحث بهره‌برداري از دواب هست حقوق حيوان هست كه مستحب است كه انسان سوار اسب شده اين جمله را بگويد خب آن روزها غير از اسب مركوب ديگري نبود غير از اسب و كشتي امروز اتومبيل همين‌طور است هواپيما همين‌طور است سفينه‌هاي فضا نورد همين‌طور است اگر كسي سوار اين وسائل نقليه شد مستحب است بگويد: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ﴾[14] ما نمي‌توانستيم آن را كنارمان بياوريم نزديكامان بياوريم رام بكنيم خدا براي ما رام كرده است و بعد هم بدانيد يك روزي هم سوار يك وسيله نقليه‌تان مي‌كنند كه جاي ديگر هم مي‌برند، آن چيست؟ ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ٭ وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾[15] به ياد آن روزي باشيد كه سوار تابوتتان مي‌كنند جابجا مي‌برند آن روز هم يادتان نرود اين مي‌شود ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[16] اما اين كه نوشته شد راهكار اسلامي كردن متون درسي دانشگاه چيست؟ اين پيشنهاد خوبي است ما بايد به اين امور عنايت كنيم تا اينكه اين كار عملي بشود اولاً اصول ما در برابر فقه اين اصول فقه از علوم اسلامي ماست مسلماً ترديدي در آن نداريم اولاً، ثانياً اين علم اصول كه علم اسلامي است يعني چه ؟ شما اول تا آخر اين اصول يك آيه يا دو آيه مي‌بينيد و يكي دو روايت و اين شده علم اسلامي چطوري شده علم اسلامي؟ خود آيه را آدم اول مي‌خواند مفرداتش را معنا مي‌كند حالا سطوح فرق مي‌كند همين‌طور كه معالم اصول است كفايه هم اصول است درسهاي دانشگهاي هم اين‌طور نيست كه همه‌اش يك سطح باشد براي ليسانسها يك طور فوق ليسانس يك‌طور براي دكترا يك جور مثل اينكه معالم درجاتي دارد ولي راهش بالأخره اين مي‌تواند باشد آياتي كه مربوط به آن رشته است ذكر مي‌شود يك مفرداتش معنا مي‌شود دو معاني عرفي متبادر به ذهن بازگو مي‌شود سه ترجمهٴ ساده از او بازگو مي‌شود چهار تطوراتي كه مفسران داشتند از عهد اقدمين كه اين نظام را نظام رياضي مي‌دانستند يعني ساليان متمادي قبل از بطلميوس بعد از عهد بطلميوس تا سالهاي اخير و سالهاي اخير اين تطورات را هم ذكر مي‌كنند چون قبلاً پيشينيان يعني اقدمين جريان كيهان‌شناسي و اينها جزء فنون رياضي بود نه طبيعي بعدها زمان بطلميوس به بعد به حساب طبيعي در آمد و فلك شد و پوست پيازي شد و جرم شد و جسم شد و جزء طبيعيات شد وگرنه سابقاً مدار ترسيم مي‌كردند اين مدار كم كم شده فلك شده كره آنها دايره ترسيم مي‌كردند اين شده كره اگر كرده شد حجم شد جسم شد خب بالأخره كره حجم است وصف يك جسم است اگر وصف جسم شد آن كره بودنش هندسي است آن جسمش طبيعي است بايد بحث طبيعي بشود رويش و افتاد روي مدار طبيعيات و در اين مدت رويش كار نشده نه اينكه دو هزار سال بشر اشتباه مي‌كرده دو هزار سال راكت بوده ساكت بوده بعد وقتي كه زمان كپرنيك و اينها پيش آمد كم كم اوضاع عوض شد اگر رويش كار مي‌كردند زودتر عوض مي‌شد تقريباً برگشتند به نظر اقدمين كه مسائل سپهر‌شناسي و كيهان‌شناسي جزء امور رياضي است علوم رياضي است نه جزء علوم طبيعي جزء علوم تجربي نيست جزء علوم رياضي است خب اينها نوشته مي‌‌شود آيات ديگري كه مؤيد اين آيه است اين مطرح مي‌شود رواياتي كه هم در ضمن اين آيات آمده مثل يك مفسر اين را انجام مي‌دهند و عمده اين است كه ما آنچه را مي‌فهميم در صورتي كه روشمند باشد اعم از عقل تجربي يك بالاتر از او عقل رياضي دو بالاتر از اينها عقل فلسفي و كلامي سه اينها را حجت بين خود و خداي خود بدانيم چه انسان مسلمان باشد چه كافر فهم حجت است براي او، اگر كسي در داروشناسي در زيست‌شناسي در گياه‌شناسي در جانور‌شناسي در دريا و زيردريا‌شناسي يا در صحراشناسي يا در ستاره‌شناسي يك مطلبي را عالمانه فهميد اين عقل حجة‌الله است بينه و بين خالقه[17] اگر مسلمان است برابر اين عقل عمل كرده است «لله» ثواب مي‌برد اگر امر توصلي[18] بود قصد قربت مي‌كند اگر برابر اين دستور عقل عمل نكرد در قيامت عذاب مي‌بيند اگر كافر بود برابر اين عقل عمل كرد تخفيف در عذاب است و اگر طبق اين عقل عمل نكرد عذابش مضاعف است شما در مردم‌سالاري ديني هم همين حرف را داريد در تخصص و تعهد هم همين حرف را داريد هرجا برهان عقلي هست حجة الله است چون كفار مانند مسلمانها همان طوري كه به اصول مكلف‌اند به فروع هم مكلف‌اند، حجت خدا در دست آنهاست. اگر ملحد بود كمونيست بود يك برهاني عقلي پيدا كرد كه مملكت را اين طور اداره بكنند آزادي مردم استقلال مردم تأمين است عالماً عامداً برابر آن رهنمود عقل عمل نكرد خب چنين كافري در قيامت عذابش مضاعف است اگر برابر اين رهنمود عقلي عمل كرد چنين كافري در جهنم عذاب او كمتر است عقل حجت خداست، مي‌شود دين خدا چون توصلي است كفر و ايمان در او يكسان است چون توصلي است اگر كسي ترك بكند يقيناً كيفر دارد و اگر انجام بدهد قربة الي الله ثواب دارد نبايد گفت اگر يك مطلبي را عقل فهميد كمونيست بود مي‌تواند بگويد دموكراسي اسلامي، خير! اگر كمونيست بود اين فتواي عقل فتواي دين است منتها چون امر توصلي است كافر و مؤمن يكي است يك توضيح كوتاهي بدهيم مبادا كسي توقع داشته باشد كه ما فيزيك اسلامي داريم و فيزيك غير اسلامي همان طوري كه فرش دستباف داريم و فرش ماشيني اين فكر را بايد از ذهنها دور كرد يك ما يك شيمي اسلامي داريم و شيمي غير اسلامي شيمي اسلامي مثل روغن حيواني است شيمي غير اسلامي مثل روغن نباتي است اين افسانه‌ها را بايد كنار گذاشت هرچه را عقل فهميد حجت خداست يك چه مسلمان چه كافر، يك كشور كفر است ولي مي‌فهمند كه اگر منابع زير زميني‌شان آبشان را بتوانند با سد خاكي مهار كنند بهتر است تا سد بتوني در كشور ديگر اگر با سد بتوني مهار كنند بهتر است تا سد خاكي اين حجت خداست چون كشور كشور الحاد و كمونيستي است اگر به اين حجت خدا عمل كردند عذابشان در جهنم كمتر است اگر به اين حجت خدا عمل نكردند عذابشان در جهنم بيشتر است نبايد گفت پس كافر اگر فهميد اسلامي است بله كافر اگر فهميد حجت خدا را دارد طبيب هم همين‌طور است طب هم همين‌طور است در سراسر جهان فلان بيماري را با فلان دارو مي‌توان درمان كرد يا نه؟ چه مؤمن چه مُلّحِد چه موحّد چه كافر چه غير كافر اگر يك كافري فهميد كه دارويي شفابخش آن بيماري اين كپسول است برابر اين عمل كرد عذابش در جهنم كمتر است چون به حجت خدا احترام گذاشته اگر به اين تشخيص عمل نكرد عذابش در جهنم بيشتر است فتواي عقل حجت الله است بين الخالق و الخلق دست هر كسي مي‌خواهد باشد در مسائل سياسي اين‌طور است در مسائل اجتماعي اين‌طور است در مسائل طبي اين‌طور است در علوم انساني با همه گستره‌اش اين‌طور است چه علوم تجربي با همه دامنه‌اش اين طور است ما براي اسلامي كردن اين متون ديني اين عناصر را بايد رعايت بكنيم يك سخن از طبيعت نداشته باشيم سخن از خلقت داشته باشيم دو راه كاري كه علماي ما در اسلامي كردن علم اصول دارند آن راه كار خوبي است منتها راهكار منحصر نيست ممكن است بهتر از آن باشد معادل او هم باشد چطور اصول اسلامي شد؟ با دو خط يك علم قوي اسلامي پيدا شده شما كل اين اصول عميق را بررسي مي‌كنيد بيش از سه چهار خط نيست اين «رفع ... وما لا يعلمون»[19] هست يك «لا تنقض اليقين أبداً بالشك»[20] هست يك چند خط ديگري هم هست اين همه معارف در علم اصول است اينها را عقل در آورده ديگر در مسئله اجتماع امر و نهي كه ديگر سخن از نقل نيست آن كسي كه فقيه فحل است اتحاد را نمي‌پذيرد فتوا مي‌دهد كه نماز در جامه غصبي معصيت هست ولي باطل نيست آن كه يك قدري ديد ضعيف‌تر دارد گرفتار اجتماع مي‌شود جانب نهي را مقدم مي‌دارد مي‌گويد نماز در لباس غصبي گذشته از اينكه حرام است باطل است خب ما كه دليل نداريم «لا تصلِّ في المغصوب» نظير «لا تجوز الصلاة في شعر و وبر ما لايؤكل لَحمه»[21] آنجا نص خاص است ارشاد به مانعيت است نماز در اجزاي حيوان حرام گوشت باطل است و مانند آن اما ما يك دليلي داريم كه غصب حرام است يك دليلي درايم كه نماز واجب است حالا در جامه غصبي دارد نماز مي‌خواند اينجا سخن از اجتماع امر و نهي است و ميدان‌داري عقل اينجا سخن از نقل نيست اصلاً عقل حجت خداست آن روز اولي كه انقلاب به ثمر رسيد سخن از مديريت علمي و فقهي بود آنها كه نمي‌خواستند حالا جرأت نمي‌كردند نسبت به امام (رضوان الله عليه) درباره ولايت فقيه و ولايت امام و اينها سخني بگويند آمدند گفتند كشور مديريت لازم دارد مديريت هم علمي است فقهي نيست فقه مربوط به احكام است مديريت مربوط به علم است فقه را حوزه بگويد مديريت را دانشگاه كشور را ما بايد اداره كنيم اگر مديريت فقهي نبود آن والي هم نمي‌تواند به فقاهت اكتفا كند سخن از ولايت فقيه هم زيرش آب بسته مي‌شد منتها آن را جرأت نمي‌كردند بگويند آن روز هم همين جواب گفته مي‌شد كه فقه تنها علوم نقلي نيست اگر ما حجتي داشتيم كه فرمان خدا را كشف بكند اين فقه است چه كافر چه مسلمان اگر با دليل نقلي مثل ظاهر آيه مثل ظاهر روايت چيزي ثابت شد چه مسلمان چه كافر بايد آدم عمل بكند چون كفار هم مثل مسلمانها مكلف به فروع‌اند اگر نكردند عذابشان در قيامت مضاعف خواهد بود اگر چيزي را با عقل نه با نقل فهميديم اين مصلحت نظام اسلامي است اين مصلحت جامعه است فلان كار براي جامعه مفسده دارد فلان كار زيانبار است اين «حجة الله علي الخلق» است چه مسلمان چه كافر بايد به آن عمل كرد الآن اگر كسي تشخيص داد معناي حجة الله يعني چه؟ يعني در محاكمه در محضر ذات اقدس الهي يوم القيامه كه ﴿ فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[22] اين شخص دولتمرد را به محاكمه مي‌كشند مي‌گويند تو چرا اين كار را كردي؟ مي‌گويد من ارزيابي كردم تشخيص دادم كه راه خودكفايي ايران اسلامي در جريان گندم يا جو يا برنج به اين وضع است اقدام كردم اين مقدار نتيجه گرفتم اين مقدار نتيجه نگرفتم چون امكانات نبود ذات اقدس الهي مي‌گويد طوبي لك و هنيئا اين را به بهشت راهنمايي مي‌كند ديگر نمي‌گويد كه تو چون به فلان آيه عمل كردي كه اينكه نمي‌گويد كشور را با سد خاكي يا بتوني بسازيم اين در آيه يا روايت است كه اما اگر ديگري با اينكه بر او ثابت شده است كه راه خود كفايي گندم يا برنج فلان كار است بايد آبها را از راه سد مهار كرد و سد هم براي اينكه آب رفت نداشته باشد بايد بتوني باشد و بتونش هم بايد با فلان قطر باشد طول تاج سد هم اين قطر بايد باشد قطرش هم اين مقدار باشد اين كارها را نكرده خب چنين كسي را آيا در قيامت ذات اقدس الهي به جهنم مي‌برد يا نه؟ اين كه نمي‌تواند بگويد شما در قرآن نگفتيد در روايت نگفتيد طول تاج سد چقدر باشد كه پاسخش اين است اين فهمي كه من به تو دادم مثل روايت است عقل حجة‌الله است مگر مي‌شود انسان چيزي را عقل بگويد نه خيال و وهم و قياس چيزي را عقل بگويد آدم بتواند به او بي‌احترامي كند خب چرا يك چنين چيزي در داروسازي همين‌طور است در كشاورزي همين‌طور است در دامداري همين‌طور است در سياست كه اينها امور تجربي است در سياست همين‌طور است در علوم جامعه‌شناسي همين‌طور است كه اينها علوم انساني است اگر عقل چيزي را به مصلحت يك نظام و ملت تشخيص داد اين مي‌شود حجة الله حالا مسئلةٌ اگر اين آقا اشتباه كرد چه خب اين چون متخصص اين كار بود روشمندانه اين كار را كرد مثل مجتهدي است كه خطا كرده يك بار يك پاداش دارد چون «للمخطئ اجرٌ واحد و للمصيبُ أجران» مسئلةٌ اُخرا اگر چنانچه اين شخص برابر دليل عقلي فهميد كشور را براي خودكفايي اين‌طور بايد اداره كرد عالماً عامداً اين كار را نكرد بعد معلوم شد كه تشخيصش اشتباه بود خب اين مي‌افتد در مسئله تجري در مسئله تجري اين شخص يا مجتهد است يا مقلد برود ببيند كه مرجع او فتوايش چيست بالأخره تجري از خبث سريره كه كشف مي‌كند ولو معصيت ظاهري نباشد اين شخص از نظر كلامي مشكل دارد ولو از نظر فقهي مشكل نداشته باشد اين كاشف از سوء سريره اوست خب در قيامت به او مي‌گويند براي تو ثابت شد كه راه خدمت به مردم فلان كار است چرا فلان كار را نكردي غرض آن است كه وقتي اين متون اسلامي مي‌شود كه ما هم حوزه معرفت‌شناسي را به حس و تجربه محدوده نكنيم تا اگر چيزي به عنوان معجزه و به عنوان نماز استثغاء و اينها آمده پوزخند نگيريم يك، از همان اول اين دانشجويان عزيز ما آشنا بشوند كه معرفت‌شناسي ضعيف‌ترين مرحله‌اش مسئله حس و تجربه است كه در طبيعيات سابق در طب و علوم امثال داروسازي و اينها هست گرچه طب كارآمدي‌اش بيشتر است درآمدش بيشتر است ولي از نظر علمي جزو ضعيف‌ترين علوم است شما وقتي تقاسيم علوم را مي‌بينيد مي‌بينيد در طب كمترين چيزي كه پيدا مي‌شود يقين است بالاتر از طب شريف‌تر از طب مسئله رياضيات است يقين مي‌خواهيد آنجا برهان مي‌خواهيد آنجا منتها كار آرايي‌اش كمتر است درآمدش كمتر است وگرنه علم از نظر قدرت و استقامت در رياضيات است بالاتر از رياضيات مسئله فلسفه و كلام است و بالاتر از آنها علوم ديگر اين مطلب هم براي همه ما معلوم باشد كه عقل در برابر نقل است نه در برابر وحي، وحي آن تك درختي است در جهان امكان كه معادل ندارد هيچ عقلي هيچ فلسفه‌اي هيچ كلامي هيچ حكمتي هيچ عرفاني معادل وحي نيست آنچه را كه مفسران ما فقهاي ما اصوليين ما محدثان ما از ظواهر نقلي مي‌فهمند فهم از ظواهر نقلي يك ستون فهم از براهين عقلي ستون ديگر اينها معادل هم‌اند يعني حكيم مقابل فقيه است نه ـ معاذالله‌ـ مقابل نبي، نبي اصلاً مقابل ندارد همه اينها خاضع‌اند چون غير معصوم را كه با معصوم نمي‌سنجند آن حرف بلند جناب حكيم صناعي اين است: «مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل»؟ خب اينها حكماي مايند «مصطفي اندر جهان آنگهه كسي گويد كه عقل»؟ «آفتاب اندر سماء آنگه كسي گويد سها»؟ سها آن ستاره ضعيف است كه سابقاً براي اينكه ببينند اشخاص باصره‌شان سالم است يا نه مي‌گفتند اگر آن ستاره سها را ببيند معلوم مي‌شود چشمش آفت ندارد چون ستاره ضعيفي است ستاره ضعيف را با ستاره ضعيف مي‌سنجند كسي ستاره را با آفتاب نمي‌سنجند مبادا در نوشته‌ها در گفته‌ها كسي خداي ناكرده طغيان قلم داشته باشد بگويد يا عقل يا وحي خير يا عقل يا نقل همه اينها در پيشگاه وحي خاضع‌اند بنابراين ما از نظر معرفت‌شناسي بايد اين راهها را توسعه بدهيم كه دانشگاه ما بداند كه شناخت تنها به حس و تجربه نيست تا اگر يك وقتي آيه‌اي روايتي گفت كه نماز استسقاء باعث پيدايش باران است او ديگر پوزخند نزند چون خيلي از چيزهاست كه تجربه دسترسي ندارد دو بايد بداند كه تجربه فقط حرف اثباتي دارد نه حرف سلبي تجربه مي‌گويد من اين را آزمودم اما از راه ديگر نمي‌شود كه نيازمود لذا او مگر آزمود اگر كسي با خداي خود رابطه داشته باشد نماز استثغاء بخواند باران نمي‌آيد او كه در ابزار آزمون او در نمي‌آيد او كه در آزمايشگاه او جلوه نمي‌كند آنكه عمود دين است كه قابل آزمايش نيست آن تضرع و ناله كه قابل ‌آزمايش نيست تجربه حرف خودش را مي‌زند يعني من اين را آزمودم به آن ثمر مي‌رسد اما غير از اين راه ديگري نيست اصلاً در علوم تجربي يك چنين فتوايي نيست پس معرفت‌شناسي ما بايد مشخص بشود عقل هم حجة الله است بين الخالق و المخلوق انسان چه مسلمان باشد چه كافر حجت خداست حالا راههاي ديگري هم اگر شد عرض مي‌كنيم.

 

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 31.

[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.

[3] ـ بحارالانوار، ج30، ص224.

[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[5] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.

[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[8] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.

[9] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[11] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

[12] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.

[13] ـ سورهٴ زخرف، آيات 13 و 14.

[14] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 13.

[15] ـ سورهٴ زخرف، آيات 13 و 14.

[16] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[17] - [امام صادق علیه السلام: خداوند دو حجت بر مردم دارد یکی ظاهری و دیگری باطنی. ظاهری پیامبران و ائمه (ص) هستند و باطنی عقل. کافی، ج1، ص15.]

[18] - توصلی: عملی است که قصد قربت در آن نیاز نیست و با هر نیتی شخص انجام دهد تکلیف از او ساقط می شود به عنوان مثال پاک کردن لباس نجس برای ورود به نماز لازم است حال اگر شخص با هر نیتی هر چند «ریا» لباس خود را آب بکشد پاک شدن محقق شده است و می تواند با آن نماز بخواند اما خود نماز «تعبدی» است یعنی باید به قصد قربت انجام شود و اگر شخص نیت دیگری مانند ریا داشته باشد اصل عمل باطل می شود.

 

[19] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص269.

[20] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص245.

[21] ـ وسائل الشيعه، ج4، ص347.

[22] ـ سورهٴ زلزله، آيات 7 و 8.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق