أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ (۲٤) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵) وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ (۲۶) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (۲۷)﴾
بعد از اينكه برهان مسئله را اقامه فرمود توحيد و در قبالش كفر، ايمان و در قبالش شرك و كفر و نفاق، بهشت و در قبالش جهنم هدايت و در قبالش ضلالت اينها را بازگو فرمود از راه مثل ميخواهد مسئله را روشنتر كنند مثل چه مثل كوچك چه مثل متوسط چه مثل برجسته براي تفهيم مطلب سهم تعيين كننده دارد در اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث گذشت كه خداي سبحان ميفرمايد مثلهايي كه ما ميزنيم براي تفهيم است تا هيچ كس بهانهاي نداشته با شد آنها بگويند چرا خدا به اين امور جزئي مثل ميزند آيه 26 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾ گاهي خداي سبحان به مگس مثال ميزند گاهي به كلب مثال ميزند گاهي به حمار مثال ميزند ميفرمايد خداي سبحان حيايي ندارد از اينكه براي تفهيم مطلب به پشه مثل بزند چه اينكه به مگس مثل ميزند مگر نميخواهد مطلب را به توده مردم بفهماند مگر نه آن است كه توده مردم اهل تحقيق و حوزه و دانشگاه نيستند بالأخره حوزوي و دانشگاهي و كساني كه اهل تحقيقاند كماند غالب مردم مشغول كار عادياند براي اينكه حجت الهي بالغ بشود و درون جان آنها راه پيدا كند مثل سهم تعيين كنندهاي دارد فرمود ما گاهي به پشه مثل ميزنيم گاهي به مگس مثال ميزنيم گاهي به كلب مثل ميزنيم گاهي با حمار مثل ميزنيم ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾[1] خدا چرا با پشه و مگس و كلب و حمار و اينها مثل ميزند؟ اين سخني كه از عرش نازل شده است چرا با اين مسائل عادي همراه است؟ ميفرمايد از عرش نازل شده است براي تفهيم توده مردم براي فهماندن توده مردم كه هيچ كس در روي زمين نباشد كه بگويد من اين مطلب را نميفهمم از راه مثل مطلب را به آنها منتقل ميكند پس تمثيل براي آن است منتها بين مثل و ممثل خيلي فرق است حالا ملاحظه ميفرماييد آثار كلمه طيب كجاست آثار درختها حتي درختهاي بهشت كجا حالا آن فروعش كه بازگو ميشود روشن خواهد شد كه مثل كلمه طيب بالاتر از بهشت چه رسد درختان بهشت است فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً﴾ اين كلمه طيب منظور از اين كلمه اعم از وجود تكميلي او وجود اعتباري او اين هم دلپذير است هم گوشنواز است هم تأثير محاورهاي خوبي دارد اين كشجره طيبه است شجره طيب هم از نظر منظر طيب است هم از نظر رائحه طيب است هم از نظر طعم طيب است هم از نظر منفعت و بركت طيب است جهات فراواني براي طيب بودن اين درخت هست اصل اين درخت ثابت است فرعش هم در سماست مرحوم فيض (رضوان الله تعالي عليه) در صافي در ذيل ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ يا ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[2] در ذيل يكي از اين آيات علي ما ببالي دارد مؤمن همينطور است مؤمن جامع كمالات علمي و عملي است ميوههاي گوناگون ميدهد و هميشه هم ميوه ميدهد چنان كه درختان بهشت هم همينطورند نه تنها ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ بلكه مأكولات فراون را هم ميدهد يك بحث در اين است كه اينها درختهاي بهشت در تمام حالات ميوه ميدهند آن را از آيه سورهٴ مباركهٴ «رعد» و همچنين از اين آيه ميشود استفاده كرد يك وقت است كه نه، نه تنها هميشه ميدهند همه ميوهها را ميدهند آن يك بيان نوراني است كه امام رضا (سلام الله عليه) در جواب اين سائل كه پرسيد اين بهشتي كه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) در آن بود آن درختي كه منهي عنها بود و نبايد از آن درخت ميخورد بعضي از روايات دارد گندم است بعضي از روايات دارد انگور است بعضي از روايات دارد خرماست بعضي از روايات دارد درخت ديگر است كدام يكي از اين روايات درست است وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود همه اين روايات درست است براي اينكه درخت بهشت نظير درخت دنيا نيست كه اگر انگور بود ديگر سيب و گلابي ندهد اين درخت را كه باغبان نكاشته اين درخت را خود مؤمن كاشت برابر با ايمان و اراده او غرس و سبز ميشود او هرچه بخواهد درخت ميدهد اگر اراده كرد كه از اين درخت انگور بچيند انگور ميچيند اگر سيب و گلابي خواست سيب و گلابي ميچيند[3]، پس دو كليت در درختهاي بهشت است يكي همگاني يكي هميشگي هميشگي يعني ميوه او هميشه هست قطع نميشود همگاني است يعني هر ميوهاي كه بهشتي بخواهد او عطا خواهد كرد مؤمن هم همينطور است مؤمن وقتي كه وجود مبارك عيساي مسيح از خود ياد ميكند ميفرمايد: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾[4] اولاً اين فصلي نيست كه مثلاً من در بعضي از فصول سال منشأ خير و بركت باشم بعضي از فصول سال اينچنين نباشم اينطور نيست خداي سبحان ما را طرزي خلق كرد كه در طول سال منشأ بركتم اين يك كه هميشگي است يكي اينكه خيرات فراوني ميدهد نه يك خير و دو خير ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ﴾ هر كجا باشم به هر وضعي از من خير بخواهند احياي موتا باشد حاضرند ابراء أبرص و أكمه باشد حاضرند تنبئه ما تدخرون في بيوت باشد حاضرند اصلاح جامعه باشد حاضرند اينها خيرات فراواني است كه يك انسان كامل دارد ميدهد اينطور نيست كه فقط انسان كامل يك ميوه بدهد آن ميوههايي هر ميوهاي كه بشريت بخواهد انسانهاي كامل دارند فتحصل كه انسان كامل معصوم كه در حقيقت مثل اعلاي اين آيه است ميوههاي آنها هم همگاني است هم هميشگي است يعني هر نوع ميوهاي كه بخواهيد او دارد و هميشه هم دارد و كساني كه به اينها اقتدا ميكنند اينها را الگو قرار ميدهند در روز هستي خودشان هم اين دو كليت را دارند هم همگانياند هم هميشگي يعني يك عالم عادل رباني چند طور ميوه ميدهد هميشه هم همينطور است علم دارد اخلاق دارد فقه دارد اصول دارد ادبيات دارد هر طوري كه شما بخواهيد دارد و هميشه هم دارد پس هم چندين ميوه ميدهد هم هميشه ميوه ميدهد اين مال ممثل مثلش شجرهاي است كه اوصافش اينجا ذكر شده چون در ممثل انسان مؤمن ايمانش راسخ است علمش راسخ است ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي العِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾[5] ايمانش راسخ است علمش راسخ است اين تشبيه شده است به شجرهاي كه اصلش ثابت است مؤمن اهل عروج است اهل مناجات است و عده زيادي را هم در سايه خود نگه ميدارد تشبيه شده است به درختي كه شاخههاي او خيلي برجسته است و بالاست و همينطوري كه ايمان طبق روايتي كه از وجود مبارك امام رضا و ساير ائمه (عليهم السلام) رسيده است در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هم هست كه ايمان اعتقاد به قلب است و اقرار به زبان است و عمل به اركان[6]، شجر طيب هم همينطور است يك ريشهاي دارد عرقي دارد راسخ اصلي دارد آن ساقه و تنه ثابت شاخهاي دارد برجسته اين شاخهها و آن ساقهها روي آن ريشه استوار است عمل صالح و اقرار لساني روي آن اعتقاد استوار است ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ ٭ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه قبلاً گذشت آنجا وصف بهشت را به اين صورت بازگو ميكند آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است ﴿مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا﴾ ميوههاي درخت بهشت دائمي است اينچنين نيست كه گاهي قطع بشود گاهي برويد نظير ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[7] كه فصول چهارگانه بايد بگذرد تا در هر فصلي يك بار ميوه بدهد از اين قبيل نيست بلكه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[8] با اين تفاوت كه در دنيا انسان تا گرسنه نشود لذّت چشيدن و خوردن آب زلال و ميوه را نميبرد ولي در بهشت بدون سبقه رنج جوع و عطش لذّت خوردن و نوشيدن را ميبرد در دنيا انسان تا گرسنه نشود لذّت خوردن را نميچشد اگر هم بخورد بالا ميآورد هيچ بدش هم ميآيد غذا خوردن غذاي روي سيري ولي بايد مسبوق به جوع و عطش بشود تا آبي بنوشد و غذايي بخورد ولي در بهشت سبق جوع و عطش لازم نيست كه آدم رنج گرسنگي و تشنگي را بچشد تا نوشيدن و خوردن براي او گوارا باشد ميداند چه موقع غذا بخورد چه موقعي از پشت سر آب بنوشد و از نوشيدن لذّت ميبرد بدون سبق رنج عطش از خوردن لذّت ميبرد بدون سبق رنج جوع ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[9] يك چنين چيزي است آن گاه ﴿تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَي الكَافِرِينَ النَّارُ﴾[10] اين ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾.
مطلب جالبي كه جناب فخر رازي ذكر كرده اين است كه تا كنون چهار يا بيش از چهار نوع طيب براي شجره ذكر شده كه او طيبالمنظر است طيبالرائحه است طيبالطعم است طيبالمنفعه است و مانند آن بركات فراوني هم كه براي ميوههاي او بود هست اما بهترين لذتي كه ايشان ياد ميكند اين است كه وقتي مؤمن به اين امر ميرسد حالا يا در بهشت يا اگر در دنيا نصيبش بشود به اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ كه ميرسد بالاترين لذت است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ اين را از دست چه كسي دارد ميگيرد اين اذن، اذن تكويني است ديگر يك وقت است كه از درخت ميچيند ميگويد خدا را شكر كه درختي آفريد بركاتي دارد ما را از اين راه تغذيه كرد يك وقت از دست ميكائيل (سلام الله عليه) كه مجراي رازقيت و مظهر رزق الهي است از دست او ميگيرد يك وقت است نه مستقيماً ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ از ذات اقدس الهي تلقي ميكند اينجاست كه جناب فخر رازي عبارتهاي مرحوم بوعلي را كه در نمط نهم اشارات نقل ميكند كه عارف اول مبتلا به تثليث است بعد مبتلا به تثنيه بار سوم به توحيد ميرسد اول مبتلا به تثليث است خودش را ميبيند عبادت و معرفتش را هم ميبيند الله كه معروف است ميبيند عارف است و عرفان است و معروف بعد خودش را رها ميكند عرفان را ميبيند و معروف را كه اينجا گرفتار تثنيه است در محدوده تثنيه سخن مرحوم بوعلي اين است «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» اگر كسي عرفان را معرفةالله را براي خود معرفت دوست بدارد و معرفةالله علاقماند باشد اين هنوز در دار تثنيه است اين به توحيد نرسيده «من آثر المعروف فقد فاز لجة الوصول» اگر كسي همانطوري كه عارف را رها كرده عرفان را هم رها بكند فقط معروف مشهود او باشد اين به دالان ورودي لقاء الهي راه يافته است اينها عبارتهايي است كه مرحوم بوعلي در نمط نهم اشارات دارد و جناب فخررازي در ذيل اين آيه به عنوان قال بعض المحققين از ايشان نقل ميكند چون خود فخررازي اشارات را از بدء تا ختم نقد كرده تا نمط پايان نمط هشتم هرجا كه رسيد جرح كرده اشكال كرده به تعبير مرحوم خواجه طوسي (رضوان الله عليه) فرمود كه بعضي از ظرفا گفتند او اشارات و تنبيهات بوعلي را جرح كرده نه شرح و من آمدم ترميم بكنم ولي وقتي به نمط نهم رسيد كه از عرفانيات آنجا شروع ميشود ميگويد نه قبل از بوعلي نه بعد از بوعلي كسي مسائل عرفان نظري را اين قدر مبوّب مدوّن و منظّم ننوشته و آنجا اشكالي هم ندارد خاضعانه يك چنين اعترافي هم دارد همان عبارتها را در ذيل اين بخش از آيات در تفسيرش نقل ميكند عمده آن است كه بالاترين لذتي كه بهشتي ميبرد اين است كه ببيند به دست چه كسي است و به اذن چه كسي است و از چه كسي دارد تحويل ميگيرد ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ﴾ اين ناس ديگر براي همه مردم است همه در اين سهيماند ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ به آن عهد الهي كه فعلاً يادشان رفته در قبال اين مثل كه مثل كلم طيب بود مثل كلم خبيث كه شرك و نفاق و الحاد و اينهاست ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ﴾ شجره طيب اصلها ثابت بود شجره خبيثه مستاصل است مستاصل به آن چيزي ميگويند كه اصلش برانداخته شده اصلي ندارد ريشهاي ندارد يعني درخت را كه از ريشه كندند روي زمين افتاده اين مستاصل است يعني اصلش گرفته شده اينها كه گفتند ما مستاصليم يعني ريشه كار ما به هم خورده است خب اگر چيزي ريشهكن شده اصلش او كنده شده ميگويند مستاصل اين شجرهاي كه اجتثاث كرده جثهاش روي زمين افتاده لاشه اين درخت روي زمين افتاده اين مستأصل است در برابر شجر مستقر كه ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ﴾ قهراً ﴿مَا لَهَا مِن قَرَارٍ﴾ توضيح و تبييني است براي او خب اگر درختي لاشهاش روي زمين باشد مستاصل باشد يعني بياصل باشد قراري نخواهد داشت اين كه ميبينيد منافق «يذبذبون بين هؤلاء و هؤلاء لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء» همين است در بعضي از تعبيرات قرآني دارد كه ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[11] اينها اهل شكاند اهل ريباند در همان حوزه منحوس ريبشان تردد دارند رفت و آمد دارند تردد آن رد مكرر دارد راه برونرفت ندارند يك آدم اعمايي كه راه گم كرده باشد در خروج و ورود را نداند مرتب از ديوار شرقي به ديوار غربي از ديوار غربي به ديوار شرقي اين رد مكرر را به او ميگويند ترديد اگر بداند راه خروج و برون رفت كجاست خب ردّ ميشود ولي چون اعما است راه خروج را بلد نيست برون رفت مقدورش نيست از ديوار شرقي به ديوار غربي از ديوار غربي به ديوار شرقي اين ردّ مكرر را به او ميگويند ترديد اين قراري ندارد آرامي ندارد ميخواهد بيرون برود راهي هم ندارد جايي را هم نميبيند فرمود: ﴿مَا لَهَا مِن قَرَارٍ﴾ آن گاه فرمود حالا خوب عنايت كنيد كه ما با چه سرنوشتي رو به رو هستيم فرمود: ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ اين مثل شيرين را كه شنيديد همه ما اين راه را در پيش داريم بالأخره در قبر از ما اين مطالب را سؤال ميكنند حالا گذشته از اينكه حوادث روز خبر نميكند گاهي حادثهاي پيش ميآيد كه بالأخره محصول عمر انسان ـ معاذاللهـ يكجا تاراج و هزينه ميشود گذشته از اين در قبر از ما مطالبي را سؤال ميكنند از توحيد، نبوت، معاد معارف الهي ولايت، امامت ائمه (عليهم السلام) از همه سؤال ميكنند فرمود اگر كسي به منزله شجره طيب بود اصل ثابتي داشت روي ايمانش استوار بود روز خطر كه ديگر كاري از او ساخته نيست ما عهده داريم برزخ اينطور است قبر اينطور است اين آيات ناظر به اين است فرمود آن مقداري كه مقدور شماست ثابت باشيد بقيه را من تأمين ميكنم ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ تثبيت ميكنم خب فرشتگان از تو ميخواهند سؤال بكنند من نگهت ميدارم شما ببينيد هيچ كجا سخن از ضمير نيست با اينكه همه جا به ضمير ميتوانست اكتفا بكند سخن از همهاش از الله بود ديگر اما ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ﴾ ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ﴾ ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ﴾ خودش را ميگويد آن روز خطر بالأخره زبانت در اختيار من است من گويا ميكنم از او سؤال ميكنند ديگر اولين چيزي هم كه سؤال ميكنند از توحيد سؤال ميكندن امامت سؤال ميكنند نبوت سؤال ميكنند ولايت سؤال ميكنند من زبانت را نگه ميدارم ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ﴾ اين حيات دنيا خب ميدانيد گاهي انسان يك حادثه تلخي پيش ميآيد يا امتحان است يا حادثه تلخي است همه مثل سلمان و اباذر نيستند كه در حوادث تلخ ايمانشان را حفظ بكنند مشكلي پيش ميآيد مرضي پيش ميآيد زلزلهاي پيش ميآيد حوادث تلخي پيش ميآيد آبرو در خطر است انسان قدرت تصميمگيري و فكر ندارد در آن حال خطر فرمود در دنيا اگر يك چنين حالي پيش بيايد خدا نگهت ميدارد در آخرت كه اصلاً معلوم است به تثبيت الهي بايد حل بشود چون آن روز كسي قدرتي ندارد كه پس بنابراين اين وعده الهي است ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين را ﴿بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ حرفي است كه لرزان نيست كجا ﴿فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ حيات دنيا كه ما مكلفيم كه ثابت باشيم كه بله ملكفيم اما شما ديديد در يك آتشسوزي در يك انفجار در يك زلزله همه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[12] در حوادث اينچنين است ديگر در اين جنگ كه همه مان ديديم اينطور بود اينطور نيست كه همه شرايط در دنيا حالت عادي داشته باشد آدم بتواند خودش را حفظ بكند اينطور نيست خب اين خاكريزها اينطور بود جبههها اينطور بود جنگها بود امتحانهايي هم كه پيش ميآيد اينطور است فرمود شما تا آن در شرايط عادي ثابت باشيد در شرايط اضطرار آنجا كه آژير خطر را كشيدند من نگهتان ميدارم در قبر و برزخ هم من حفظتان ميكنم ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ چطور تثبيت ميكند؟ ﴿بِالقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ﴾ اين مشبهبه آن مشبه است اين ممثل آن مثل است آن مثل ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ اينجا هم اين شخص ثابت قدم است استوار است به تثبيت ربه در آن مثل نفرمود آن شجره طيب هميشه ميوه ميدهد منتها به اذن رب اينجا ميفرمايد مردان صالح هميشه پايدارند به تثبيت رب كه اين ميشود ممثل آن ميشود مثل ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ﴾ اما نه بذاتها بل ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ اينجا هم ﴿يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ الله تثبيت ميكند كجا؟ ﴿فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ﴾ خب ما بالأخره مجموع زندگي ما دنيا و آخرت است ديگر ميشود ﴿كُلَّ حِينٍ﴾ اين كل حيني كه در مثل آمده در ممثل به صورت دنيا و آخرت آمده ديگر ما غير از دنيا و آخرت عالم ديگري كه نداريم.
پرسش ...
پاسخ: ﴿يُثَبِّتُ﴾ است ﴿يُثَبِّتُ ... بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ كه مفعول بالواسطه است براي يثبت با اين قول خود قول لرزان نيست اگر كسي در دنيا برابر اين آيه عمل كرد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِيداً﴾[13] هم خوب حرف زد هم حرف خوب زد آبروي كسي را نبرد بيجهت حرف نزد بيجا حرف نزد متقن حرف زد اگر قول سديد داشت خداي سبحان او را ﴿بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ در دنيا و آخرت حفظ ميكند پس اين ميشود ممثل آن ميشود مثل عمده تطبيق ممثل بر مثل است در آن مبدأ فاعلي در آنجا ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ اينجا هم اين شخص ثابت قدم ميشود در دنيا و آخرت به تثبيت الهي يكي از مستحبات وضو اين است كه در حال مسح پا انسان اين آيه را بخواند كه «اللهم ثبّت قدمي علي الصراط يوم تزل فيه الأقدام»[14] خدايا مرا ثابت قدم نگهبدار البته راز مسح پا همينطور در روايات ملاحظه فرموديد كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند حكمت مسح پا اين است كه خدايا جايي كه نبايد ميرفتم رفتم اين پايم اشتباه كرده دارم پا را مسح ميكشم پا را تطهير ميكنم كه با پاي پاك به پيشگاه تو بيايم چه اينكه مسح سر هم معنايش همين است خدايا خاطره باطل خيال باطل فكر آتل و باطلي كه در سر پروراندم دارم مسح ميكشم سرم را تطهير ميكنم كه با سر پاك به حضور تو بيايم كه از پا تا فرق سر پاك باشم بالأخره اينها را ائمه (عليهم السلام) فرمودند در موقع وضو اينها را در نظر داشته باشيد لكن دعاي مسح پا اين است كه «اللهم ثبّت قدمي علي الصراط يوم تزل فيه الأقدام» خب اين مثل با آن مثل هماهنگ است در برابر آن ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ﴾ اينچنين فرمود: ﴿وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾ اين ﴿وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾ جمعبندي دو جريان است آنجا كه ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ﴾ در قبالش فرمود: ﴿وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ﴾ بيان مبسوطي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند كه اين بيان يك اصل قرآني است كه ايشان در غالب موارد افاضه فرمودند كه بركاتي كه نصيب انسان ميشود محفوف به دو بركت الهي است هدايت انسان اينطور است توبه انسان اينطور است خدمات انسان اينطور است هر قدم خيري كه انسان برميدارد چه علمي چه عملي اين محفوف به دو خير الهي است هم مسبوق به فيض الهي است كه ذات اقدس الهي فيضش نصيب اين شخص شده اين شخص راه افتاد و كار خير انجام داد و هم ملحوق به فيض الهي است كه خداي سبحان اين كار خير را از او قبول ميكند بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[15] چندين برابر پاداش ميدهد هر كار خيري كه از انسان صادر ميشود هم مسبوق به عنايت الهي است هم ملحوف به عنايت الهي نه بدون عنايت الهي كاري از پيش ميرود بر اساس ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[16] نه اينكه ذات اقدس الهي كار خير كسي را ضايع ميكند هر كار خيري انسان انجام بدهد پاداش ميبيند پس بنابراين كار خيري كه از انسان صادر ميشود هم مسبوق به رحمت است هم ملحوق به رحمت ميشود محفوف به رحمت اما ضلالت اينچنين نيست ضلالت گاهي بدون دو حاشيه است و هميشه هم بدون يك حاشيه بيان ذلك اين است ضلالت ابتدايي نيست كه خداي سبحان ـ معاذاللهـ كسي را گمراه بكند ابتدائاً بلكه عقل و فطرت از درون وحي و نبوت از بيرون راه را به عنوان هدايت طريق به انسان نشان داد پس ضلالت مستقيما براي خود انسان است ولاغير مسبوق به اضلال الهي نيست انسان خودش گاهي كجراهه ميرود پس سابقه اضلال ندارد گاهي بر اثر دعاي پدر مادر دوستان علل و عوامل ديگر ذات اقدس الهي اين كجروي او را نميگيرد او را عفو ميكند با علل و اسباب فراواني دستش را ميگيرد به راه ميآورد كه ديگر به اين ضلالت و كجروي او كيفر تلخ نميدهد آن وقت اين كم كم فراموش ميشود محو ميشود ﴿يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾[17] گاهي كه نه اين شخص اينچنين نيست لايق گذشت نيست اين ضلالت او ملحوق به اضلال كيفري است يعني اگر كسي عالماً عامداً كجراهه رفته است و ذات اقدس الهي توبه را فراسوي او نصب كرد كه اين توبه كند عالماً عامداً ﴿نَبَذَ ... كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[18] اهل توبه نبود از آن به بعد خدا اضلال ميكند اضلال هم بارها ملاحظه فرموديد يك امر وجودي نيست يك چيزي نيست به نام ضلالت كه خدا به او بدهد از اين به بعد خدا او را به حال خودش رها ميكند يعني آن توفيقي كه داد نميدهد آن هدايتي كه ميداد نميدهد آن رفيق خوبي كه نصيب او ميكرد نميكند آن مجلس خوبي كه نصيب او ميكرد ديگر نميكند او را به حال خودش رها ميكند تعبير لطيف اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين است كه ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[19] دري را كه خداي سبحان به عنوان در رحمت باز كند هيچ نميتواند ببندد و اگر دري را به روي كسي بست هيچ كسي نميتواند باز كند اين در بستن يك امر عدمي است چيزي به نام وجودي نيست نميگذارد فيض به اين شخص برسد اين را به حال خودش رها ميكند اين همان «الهي لا تكلّني الي نفسي طرفه عين أبداً»[20] همين است فتحصل كه جميع بركاتي كه از ما هست هم مسبوق به هدايت و عنايت الهي است هم ملحوق اما كجروي ما اصلاً مسبوق به اضلال الهي نيست از خود ماست نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «صف» آمده فرمود: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[21] اينها كجروي داشتند بيراهه رفتند ما هم اينها را گرفتيم گرفتيم يعني فيض را به اينها نداديم گاهي خداي سبحان به اين كجروي كيفر ميدهد گاهي نميدهد لذا فرمود: ﴿وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴾ كه مشيئت او را هم حكيمانه است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[3] ـ بحارالانوار، ج26، ص273.
[4] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 31.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 7.
[6] ـ نهجالبلاغه، حكمت 227.
[7] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[8] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[12] ـ سورهٴ عبس، آيات 34 و 35.
[13] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 70.
[14] ـ كافي، ج3، ص71.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.
[17] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[19] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[20] ـ كافي، ج2، ص524.
[21] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.