12 12 2005 4849439 شناسه:

تفسیر سوره ابراهیم جلسه 20

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (۱۹) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزيزٍ (۲۰) وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَي‏ءٍ قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ (۲۱)

در جريان آفرينش چون ذات اقدس الهي حكيم مطلق است آفرينش او همراه با هدف حكمت است اين مطلب را در چند طايفه از آيات قرآن كريم بازگو فرمود يك طايفه اين است كه نظام آفرينش ياوه و بيهوده نيست كه اين لسان نفي دارد و به صورت قضيه سالبه بيان مي‌شود طايفه ديگر لسانش اثبات است كه نظام آفرينش به حق است نه تنها ياوه نيست بلكه به حق است يعني هدفمند است طايفه ثالثه هم آن هدف را مشخص مي‌كند كه آن هدف چيست؟ طايفه ثالثه هم دو قسم است يكي هدف علمي است كه براي معرفت و عالم شدن بشر نظام آفريده شد و طايفه ديگر هم و بخش ديگر هم ناظر به آن بخش عملي است كه براي عبادت بشر براي عبادت خلق شده است اما آن طايفه اولي كه به صورت قضيه سالبه بيان مي‌كند كه عالم ياوه نيست عبث نيست باطل نيست بخشي در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه در مردان الهي در همه حال به ياد خدايند آيه 191 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[1] اين سخن مردان الهي است كه خداي سبحان با امضا دارد اين را ذكر مي‌كند كه خدايا اين نظام باطل و عبث نيست ابن عباس هم نقل مي‌كند كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هر شب موقع نماز شب آسمانها را نگاه مي‌كردند و اين جمله را مي‌فرمودند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ بعد نماز شبشان را مي‌خواندند باطل يعني ياوه چيز يكه به ثمر نرسد گاهي تعبير به باطل مي‌شود گاهي هم تعبير به ﴿سُديً﴾ يعني ياوه مي‌شود نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» آمده آيه سي و ششم سورهٴ مباركهٴ «قيامت» اين است كه ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾ انسان فكر مي‌كند كه گمان مي‌كند كه ياوه است بعد از مرگ هيچ خبري نيست مرحوم امين الاسلام ذيل اين آيه آن جريان معروف وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) را نقل مي‌كند كه حضرت كه مشغول كشاورزي بودند وقتي اين بيل را فشار مي‌دادند روي زمين براي كشت و زير و رو كردن و شيار كردن اين آيه را قرائت مي‌كردند: ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾ اينها كه معمولاً كارهاي دستي دارند بنايي دارند يا كشاورزي دارند براي رفع خستگي‌شان زير لب يك زمزمه‌اي دارند آنهاي كه متعهدند و مؤمن‌اند كارشان براي رفع خستگي ذكر الهي است آيات الهي است ادعيه است با همين خستگي‌شان رفع مي‌شود حالا تا روح چطور باشد بعضي شعر مي‌خوانند بعضي سوت مي‌كشند تا آن كشاورز چه كسي باشد تا آن كارگر چه كسي باشد يك وقتي با سود كشيدن خستگي خودشان را رفع مي‌كنند يا با شعر خواندن خستگي‌شان را رفع مي‌كنند اين مردان الهي با اين آيات خستگي‌شان را رفع مي‌كردند ﴿أَيَحْسَبُ الإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً﴾ در بخش ديگر هم فرمود كه ما جهان را عبث خلق نكرديم در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿أفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ اين آيه ناظر به نفي عبث است آيه 105 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿أفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ باطل بودن ﴿سُديً﴾ بودن عبث بودن به اين است كه حساب و كتابي نباشد هركسي هرچه كرد، كرد و رخت بربست و تاريخ مصرفش گذشت و انسان با مرگ بپوسد نه از پوست به در آيد اين ﴿وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ تبيين معناي عبث بودن است بازي هم همين‌طور است اگر چيزي بازي باشد هدفي ندارد جز سرگرمي گرچه لهو و سرگرمي غير از بازي است لكن بازي آن است كه هدفي او را تعقيب نكند در جريان نفي بطلان آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» هم گواه خوبي است كه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ تنها گفتار مؤمنان نيست كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» ذكر شده كه آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[2] بلكه حرف خود ذات اقدس الهي است كه در آيه 27 سوره «ص» فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾ اين باطل نيست كه هدف نداشته باشد چيزي كه مقصد ندارد هدفي در كار نيست مي‌شود ياوه و عبث و باطل پس گاهي به صورت ﴿سُديً﴾ نفي شده است گاهي به صورت عبث نفي شده است گاهي به صورت باطل نفي شده است گاهي هم به صورت لعب كه ما لاعب و بازي گر نيستيم بازيگري در كار ما نيست كه فرمود ما اين را لاعب نيستيم اهل ما آيه 38 سورهٴ مباركهٴ «دخان» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ بلكه ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالحَقِّ﴾[3] كه لسان اثبات است كه مي‌افتد در طايفه دوم پس طايفه اولي كه لسانش لسان سلب است و به نحو قضيه سالبه است براي «ابطال، سدي، و عبس، و باطل، و لعب» و اينها آمده كه اينها جامع مشتركشان كار بي‌هدف است كار بي‌هدف نهي شده آيات مثبت اين است كه ما اين نظام را به حق آفريديم يعني اين آفرينش مصاحب حق است حالا يا با باي مصاحبه است يا با باي ملابسه است در جامعه حق جهان را آفريديم آن ساختار داخلي كه نظم است آن مطلب ديگر است كه هر كدام منظم است و ساختار داخلي‌اش هماهنگ است اما اين ساختار داخلي براي رسيدن به يك مقصد و مقصودي است چون مقصدي در كار است پس اين باطل نيست كار بي‌مقصد بي‌هدف ياوه است كار هدفمند حق است فرمود ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم اين است كه حق مخلوق به حق مخلوق به در كتابهاي اهل معرفت است اين است اين حقي است كه خلقت با اين آميخته است حق مخلوق به حق مخلوق به در كتابهاي آنها زياد است يعني اين حقي كه هدفمند بودن است.

پرسش ...

پاسخ: خب اعتبارات فرق مي‌كند ديگر كه اينها كه مرادف لغت نيستند كه يك جامع مشتركي دارند كه اشاره شده معناي ﴿سُديً﴾ معناي عبث معناي لعب معناي باطل اينها چهارتا لفظ به يك معنا نيستند نظير انسان و بشر خصوصيت مفهوميشان فرق مي‌كند ولي جامع مشتركش اين است كه كاري كه بي‌هدف باشد اين عناوين چهارگانه بر او منطبق است و همه اين عناوين چهارگانه در اين چهار طايفه از آيات نفي شده طايفه ديگر كه اثبات است اين است كه ما جهان را با حق آفريديم هم در آيه محل بحث اين‌چنين آمده كه ما جهان را به حق آفريديم و هم در آيه 22 سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» اين است فرمود: ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ﴾ معناي ﴿ بِالحَقِّ﴾ بودن را هم در همان آيه 22 سوره «جاثيه» بازگو فرمود كه فرمود: ﴿وَلِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت﴾ معناي به حق اين است كه انسان با افكارش با انديشه‌اش با عقايدش با اخلاقش با يك كاروان وارد صحنه محاسبه مي‌شود خب چه چيزي از اين بهتر هر كسي كار كرد نتيجه كار خودش را بگيرد اين حق است ديگر اما هر كسي هر كاري كرد عبث و بيهوده و بي‌نتيجه باشد اين مي‌شود باطل قرآن كريم براي اثبات اينكه نظام به حق است و باطل نيست گاهي به اين صورتها بيان مي‌كند گاهي هم به تعبير ديگر كه مبادا كسي خيال بكند كه بعد از مرگ خبري نيست چون اگر بعد از مرگ خبري نباشد كافر و مؤمن يكسان خواهد بود بد و خوب يكسان خواهد بود عادل و ظالم يكسان خواهد بود زيرا نه عادل پاداش مي‌بيند نه ظالم كيفر مي‌يابد چون وقتي هر دو مردند معدوم شدند ـ معاذالله‌ـ خبري بعد از مرگ نبود خب عادل و ظالم مي‌شود يكي ديگر مؤمن و كافر مي‌شوند يكي در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آيه 21 به اين صورت بيان شد فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ كفار خيال مي‌كنند كه اينها با مؤمنان يكسان‌اند وقتي مردند خاك مي‌شوند و خبري هم بعد از مرگ نيست حياتشان كه در دنيا يكسان بود مماتشان هم يكسان است كه در آخرت بعد از مرگ مماتشان هم بعد از مرگ خبري نيست وقتي بعد از مرگ خبري نباشد مؤمن و كافر يكسان‌اند ديگر عادل و ظالم يكسان‌اند ديگر ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ اين بد حكمي است بعد فرمود: ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِالحَقِّ وَلِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَت﴾[4] چون اين تسويه حق و باطل تسويه ظالم و عادل تسويه مؤمن و كافر ظلم است و اين در كارگاه ذات اقدس الهي نيست در حالي كه ﴿وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾[5] هيچ كسي هم مظلوم نمي‌شود هم مؤمن به پاداشش مي‌رسد هم كافر به كيفر تلخش گرفتار خواهد شد پس نظام به حق است ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ نخواهد بود و مانند خب آن بطلاني در كار نيست نظام حق است، حق است يعني هدف دارد عمده اين است كه اين هدف، هدف خالق است يا هدف خلق اين در بحثهاي ديروز و قبل از ديروز مبسوطاً بازگو شد البته چون مطلب مهمي است قرآن هم روي آن تيكه مي‌كند در چند جاي آيات همين مطلب آمده جريان نفي لعب در بسياري از آيات قرآن كريم آمده اين‌طور نيست كه در يك آيه يا دو آيه آمده باشد مثل آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هم همين مطلب را دارد فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ ما بازيگر نيستيم اين را در پرانتز ملاحظه كنيد چون ممكن است به ذهن بيايد بحثش هم قبلاً گذشت سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) هم تعبير لطيفي دارند در اين همه آيات طايفه‌اي كه خوانديم فرمود ما بازيگر نيستيم ما لاعب نيستيم لعبي در كار نيست و اينها اما در بسياري از آيات دارد كه حيات دنيا بازيچه است ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾[6] آن وقت اين سؤال در ذهن خيلي‌ها ممكن است مطرح بشود كه خب اگر خدا بازيگر نيست و دنيا بازيچه است و خالق دنيا هم غير از خدا نيست اين توجيهش چگونه است؟ مگر دنيا لهو و لعب نيست؟ مگر دنيا را خدا نيافريد؟ بعد خدا چگونه مي‌‌فرمايد ما بازيگر نيستيم؟ خوب اينكه بازيچه است آن لطيفه‌اي هم كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ذيل آيات گذشته بازگو شد اين است كه او بازيگر نيست كودكان را به بازي گرفتن حكمت است الآن شما خب بالأخره خردمنديد عالميد وقتي مي‌رويد منزل براي آن بچه هايتان اساس بازي مي‌خريد اساس بازي را شما مي‌خريد يك عده از هنرمندان متفكر هم اساس بازي درست مي‌كنند آنها بازيگر نيستند شما هم بازيگر نيستيد آنها هم كه لوازم بازي بچه را مي‌فروشند مي‌آورند در مغازه مي‌فروشند آنها هم بازيگر نيستند اما بچه را به بازي گرفتن حكمت است بچه دارد بازي مي‌كند بله آن كه بچه است سرگرم همين لهو و لعب است تا بالغ بشود حالا تا بالغ بشود طول مي‌كشد اگر تا آخر عمر سرگرم همين بازيها بود كه يك كودك هشتاد ساله كودك صد ساله كودك نود ساله است كه كودكانه مي‌ميرد اگر نه فهميد يك خبرهايي ديگر هم هست نه بازي كرد نه بازي داد اين مي‌شود عاقل كودك را بازي گرفتن حكمت است الآن اين مدرسه‌ها حالا از آن دبستان يا مهد كودك يا دبستان يا راهنمايي يا دبيرستان بالأخره يك ساعتي را به عنوان ورزش و بازي دارند اين هيئت مديره و هيئت امناي اين مراكز فرهنگي كه بازيگر نيستند اما كودك نوجوان جوان را براي مدت معين به بازي گرفتن حكمت است اين بخواهد مرتب پنج ساعت درس بخواند خب خسته مي‌شود ديگر مگر اين برنامه بازي را هيئت مديره مدرسه‌ها تنظيم نمي‌كنند آنها لاعب نيستند ولي تدوين لعب مي‌كنند تدوين لعب براي خردسالان حكمت است بنابراين اگر فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾[7] دنيا بازيچه است و خالق دنيا هم خداست بعد فرمود ما بازيگر نيستيم توضيحش با اين بياني است كه گفته شد اين مطلبي بود كه در پرانتز ذكر شده حالا اصل بحث پس يك طايفه از آيات دارد كه بازيگري در عالم نيست لعب نيست عبث نيست ﴿سُديً﴾ نيست باطل نيست طايفه ديگر اين است كه اين نظام به حق است هدف دارد آن عنصر محوري بحث اين است كه اين هدف هدف خداست خالق است يا هدف خلق؟ اگر هدف خالق باشد ـ معاذالله‌ـ معنايش اين است كه اگر بشر كافر باشد به زيان اوست اگر مؤمن باشد به سود اوست براي اينكه هدف به او بر مي‌گردد ديگر در حالي كه او غني محض است لذا فرمود: ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[8] اما اگر هدف مخلوق باشد مخلوق اگر به هدف رسيدند بهره‌مندند نرسيدند در خسران‌اند ذات اقدس الهي اين معنا را كاملاً تبيين كرده فرمود خداي سبحان چون كمال محض است بيرون از ذات اقدس الهي كمالي نيست كه خدا نداشته باشد و بخواهد به وسيله آفرينش به آن كمال برسد به آن هدف برسد هرچه به عنوان كمال فرض بشود ذات اقدس الهي داراست يك، عين ذات اوست دو نامتناهي هم هست سه پس ذات او عين كمال نامحدود است كه هيچ تحولي در او راه ندارد آن گاه خود كمال نامحدود دارد كار مي‌كند اگر موجودي از يك جهت كامل بود از جهت ديگر ناقص بود اين موجود كاري را انجام مي‌دهد براي اينكه به كمال برسد تا نقص خود را برطرف بكند چرا اين كار را مي‌كند؟ چون ناقص است اما اگر خود كمال مطلق خواست كار انجام بدهد سؤال مي‌كنند چرا اين كار را انجام مي‌دهد؟ پاسخش اين است كه چون كمال مطلق است و يكي از كمالات مطلق كه او داراست جود و سخاست از او جود صادر مي‌شود از او سخا ظاهر مي‌شود ديگران فاقد جودند فاقد سخا هستند فلان كار خير را انجام مي‌دهند تا به فضيلت جود و سخا برسند تا ثواب جود و سخا را ببرند اما آن مبدئي كه همه كمالات حتي سخا را به نحو نامتناهي دارد چون سخا هست و عين قدرت و علم و مشيئت است از مشيئت مطلق علم مطلق اراده مطلق سخا و جود مطلق خيرها نازل مي‌شود يك بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) دارد مي‌فرمايد كه اوصاف فعلي تابع اوصاف ذاتي است اوصافه ذاتي خدا هم عين هم‌اند يك، هم عين ذات واجب تعالي هستند دو، كه هيچ تعددي تكثري در آنجا نيست مي‌فرمايد كه خدا هم ظاهر است هم باطل هم اول است هم آخر اما اين‌چنين نيست كه اول، اول باشد بعد آخر شما وقتي كه مي‌خواهيد اشاره كنيد كه خدا اول است مي‌گوييد همان خدا باوليته آخر است و بآخريته اول است نه ذات دوتاست نه حيثيت مصداقي دوتاست نه حيثيت صدقي دوتاست فقط لفظ دوتاست و مفهوم دوتا وگرنه ذات، مصداق، حيثيت صدق همه يكي است كه اينها را مي‌گويند مساوق نه مساوي فرمود هيچ تحولي درباره واجب تعالي نيست كه او اول اول باشد بعد آخر باشد اگر يك موجودي هدفمند باشد و هدف او غير از او باشد او از آن جهت كه مبدأ فاعلي است اول است بعد وقتي كه فعل را انجام داد به مقصد رسيد مي‌شود آخر يعني مي‌شود غايت اما اگر يك چيزي كمال محض بود كمبودي نداشت كه بافعل خود آن كمبود را جبران بكند به آن مقصد برسد او هم اول است هم آخر هم ظاهر است هم باطن اين معنا كه روشن شد كه الآن آن خطبه را مي‌خوانيم به خواست خدا اين بيان نوراني كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» كه قبلاً آيه‌اش از وجود مبارك موساي كليم گذشت نتيجه‌اش اين مي‌شود كه گرچه خداي سبحان براي هدف عالم را خلق كرد اما معنايش اين است كه عالم هدفدار است نه خدا چرا؟ چون او غني محض است اگر همه مردم روي زمين كافر بشوند اين‌طور نيست كه او به مقصد نرسيده باشد او مقصودي غير از خودش نداشت او ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾[9] است چه اينكه «هو الآخر»[10] است او «هو الآخر» است چون ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾ است لذا هم هدف را در طي اين سه طايفه بطلان اينها را نفي كرد يك، به حق بودن را ثابت كرد دو هدف را هم مشخص كرد چون آن ديگر مكرر گفته شد آن طايفه سوم را نخوانديم بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» مشخص فرمود كه بشر براي معرفت يك براي عبادت دو خلق شده است ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً﴾[11] فرمود كل اين نظام براي اينكه شما موحّد بشويم عالم بشويد به علم خدا به قدرت خدا پي ببريد اين بخش پاياني سوره «طلاق» هدف آفرينش را معرفت قرار مي‌دهد آن بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» همان آيه معروف است كه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾[12] ديگر لازم نيست ما بگوييم ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ ‌اي ليعرفون نه‌خير ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ يعني ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ آن براي عبادت است اين براي معرفت اين براي معرفت است آن براي عبادت حالا اينها بازگو نشد چون قبلاً زياد گفته شد كل اين جريانها براي آن است كه چون او حكيم است كار او هدفمند است كه اگر اين قافله به مقصد نرسيد خود اين قافله ﴿لَفِي خُسْرٍ﴾[13] نه اينكه خدا خاسر شد چون او كمال مطلق است كمبودي ندارد تا براي ترميم آن كمبود كاري انجام بدهد اين يك ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[14] و مانند آن دو چون حكيم است صدر و ساقه كار او حكمت است و هدفمندي است بنابراين اين خلقت است مخلوق است كه هدف و مقصود دارد بايد او را تعقيب بكند نه خالق مقصودي داشته باشد كه بايد او را تعقيب بكند كه اگر به مقصد نرسيد زيان ببيند در خطبه 65 نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير اين‌چنين مي‌فرمايد مستحضرد كه خطبه‌ها غير از خطابه‌هاست خطابه‌ها طوري بود كه بالأخره مرده مي‌فهميدند اما خطبه يعني گفتگوي اينها با خدا اين را ديگر نبايد گفت بناي عقلا چيست فهم عرف چيست خيلي از افرادي كه آنجا بودند اصلاً متوجه نمي‌شدند كه حضرت امير دارد چه چيزي مي‌گويد خطبه‌ها را نبايد برابر فهم عقلاً و با لغت اين لغتي كه حد اكثر شعر جاهلي اُمرء‌القيس و سبعه معلقه است آن نهج‌البلاغه بفهم نيست آن يك ديگري مي‌خواهد و مطلب ديگر مي‌خواهد تعبيرات عرفي و خطابه‌ها و كارهاي اخلاقي و قوانين اجتماعي اين چيزها را البته بايد بناي عقلا و فهم عرف و اينها گفت مناجاتها هم همين‌طور است ادعيه هم همين‌طور است آنجايي كه ائمه (عليهم السلام) با خدا گفتگو مي‌كنند اين مناجات شعبانيه را نبايد با بناي عقلاً فهميد دستورات وسائل و روايات وسائل را البته بايد با بناي عقلاً فهميد.

پرسش ...

پاسخ: نه غايت نه او حكيم است چه خلق بكند چه نكند چه مردم به مقصد برسند چه مردم به مقصد نرسند براي او يكسان است ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[15] اما چون او كمال محض است جواد صرف است سخا محض است از او جود و سخا صادر مي‌شود.

اين خطبه را ملاحظه بفرماييد فرمود: «الحمد لله الذي لم تسبق له حال حالا»[16] خداي را حمد مي‌كنم كه او تحول‌ناپذير است او ثابت محض است اين‌چنين نيست كه يك وصفي را اول داشته باشد يك وصفي را بعد پيدا كند اين‌چنين نيست بعد با فاي تفريع فرمود تحول و تغيير و تغيّر در ذات اقدس الهي نيست «فيكون» يعني حتي يكون «فيكون اولاً قبل ان يكون آخراً و يكون ظاهراً قبل ان يكون باطناً» اين‌چنين نيست او ظهورش عين بطون است او بطونش عين ظهور او اولش عين آخر است آخرش هم عين اول بعد فرمود: «كل مسمّيً بالوحدة غيره قليل» تا مي‌رسيم به اين جمله «كل ظاهر غيره باطن و كل باطن غيره غير ظاهر»[17] هر ظاهري غير از خدا خب غير باطن است ديگر باطن غير از ظاهر است ظاهر غير از باطن است اما خدا هم ظاهر است هم باطن نه اينكه از يك جهتي ظاهر است از جهتي ديگر باطن همان جهتي كه ظاهر است همان جهت باطن است مي‌بينيد سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) در تعليقه‌شان بر فصوص مصباح يك بياني دارند البته خيلي از بزرگان اهل معرفت دارند كه مقام ذات آن هويت مطلقه ذات نه معبود هيچ پيغمبر است نه مشهود هيچ پيغمبر نه مشهود هيچ پيغمبر نه مقصود هيچ پيغمبر آنجا «عنقا شكار كس نشود دام بازچين» هرگز آن مقام در دسترس احدي نيست مقام ذات البته صفات ذاتي هم كه عين ذات‌اند اكتناهشان همين است ما با ربوبيت كه وصف خداست با همين جوشن كبير رابطه داريم با همين هزار و يك اسم و هزار اسم و اينها غالب اينها ظهورات الهي است در تعبيرات در گفته‌ها در نوشته‌ها همه ما مي‌گوييم مي‌نويسيم كه هر كسي خدا را به اندازه خودش مي‌شناسد بيش از اين هم نبايد بگوييم و كتمان هم نداريم اما وقتي در محفل خواص سخن هست مي‌گوييم آنچه را كه شما مي‌بينيد و مي‌بينيم اين ظهور اوست خدا تجزيه‌پذير نيست كه كسي بگويد هر كسي خدا را به اندازه خودش مي‌شناسد شما مي‌بينيد اين شعر را غالب ماها مي‌خوانيم در نوشته هايمان هست ديگران مي‌گويدن كه «آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد» ما اگر نمي‌توانيم ذات اقدس الهي اكتناه كنيم به اندازه خودمان مي‌شناسيم اين حرف ماست باز هم همين‌طوري حرف بزنيم با مردم همين‌طوري بنويسيم همين‌طوري هم سخن بگوييم اما در محفل خواص اين‌چنين نيست در اين تشبيه اين مثال با ممثل خيل فرق مي‌كند دريا يك موجود مركبي است ساحلش غير از سطحش است سطحش غير از عمقش است اگر ما يك يك اقيانوسي داشته باشيم از سطحش كاملاً مي‌شود آب گرفت اما از عمقش نمي‌شود آب گرفت يك كسي بخواهد يك ليوان آب بگيرد از ساحلش يا سطحش مي‌تواند بگيرد ولي از عمقش نمي‌تواند بگيرد چرا؟ چون عمقش غير از ظاهرش است ظاهرش غير از عمقش است از ظاهرش مي‌شود آب گرفت از باطنش نمي‌شود آب گرفت چون اقيانوس مركب است اگر ما يك اقيانوسي مي‌داشتيم بسيط بود يعني ساحل و ظاهرش عين عمق و باطنش بود يا هيچ يا همه يا از همه جايش بشود آب گرفت يا از هيچ جا براي اينكه آن ظاهرش هم عين عمقش است اگر عمقش مستحيل است ظاهرش هم مستحيل است اين است كه امام مي‌فرمايد كه احدي آنجا راه ندارد انبيا راه ندارند فضلاً از ديگري.

پرسش ...

پاسخ: نه مثل شما حالا يك تشبيهي بكنيم الآن مثلاً ما وقتي چشم باز مي‌كنيم آفتاب را مي‌بينيم مگر ترديد داريم كه آفتاب است مي‌گوييم «آفتاب آمد دليل آفتاب» اين آفتاب است ديگر آفتاب را ديدند ديگر آنها كه چشمشان ضعيف است مثلاً كمتر مي‌توانند ببينند آنها كه چشمشان قوي است به‌طور شفاف آفتاب را مي‌بينند ديگر اما يك كارشناس به ما مي‌گويد آفتاب ديدني نيست اينكه شما مي‌بينيم ظهور آفتاب است نور آفتاب است تازه آن وقتي كه آفتاب را ظل گرفته و قمر بين زمين و آفتاب فاصله شده تازه در زمان انكساف اگر كسي بي‌سلاح نگاه كند كور مي‌شود تازه آفتاب يك وجب است يك مشت است در برابر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[18] يك كارشناس مي‌گويد اينكه شما مي‌‌بينيد نور آفتاب است شعاع آفتاب است جرم آفتاب قابل ديدن نيست آن وقتي هم كه تازه كسوف شد اگر بي‌سلاح ديدي كور مي‌شوي اين براي اين آفتاب است آفتاب يك وجبي آفتاب كجا خالق آفتاب كجا خب بنابراين اگر ايشان در آن تعليقاتشان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند مقصود هيچ پيامبري نيست معقول هيچ پيامبري نيست مشهود هيچ پيامبري نيست همه با ظهورات او سر و كار دارند همه با تجليات او اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»[19] آن وقت همه اين آمد و رفتها همه اين تشبيهات همه اين كنايات براي مقام سوم است نه مقام اول و دوم آن هويت مطلقه مقام ذات احدي راه ندارد اكتناه صفات ذاتي كه عين ذات است احدي راه ندارد در ظهورات الهي خالقيت او فيّاضيت او تجلي او قابض بودن او غالب اين اسماي حسنايي كه در جوشن كبير است اينها مربوط به ظهورات حق تعالي است لذا حضرت فرمود كه هر ظاهري غير خدا غير باطن است اما خدا ظهورش عين بطون است خب اگر باطنش دسترس كسي نيست ظاهرش هم دسترس كسي نيست فيضش بله ما با فيض او سر و كار داريم اين دو مطلب را وجود مبارك در خطبه ديگر جمع كرد فرمود: «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»[20] هيچ كسي را به آن مقام ذات و اكتناه صفات ذات راه ندادند نمي‌دهند اما آن مقداري كه بايد بشناسند آن مقدار را مي‌شناسند اگر معرفت آفتاب بر ما واجب بود خب مي‌رفتيم همين آفتاب را مي‌ديديم ديگر الآن تا اين بحث طرح نشده بود كه همه ما فكر مي‌كرديم آفتاب را داريم مي‌بينيم آنها هم كه گفتند «آفتاب آمد دليل آفتاب» هم همين‌طور فكر مي‌كردند اما يك كارشناس مي‌گويد آقا آفتاب و وقت كسوف نمي‌شود ديد چه رسد به الآن تازه آفتاب يك مشت بيش نيست دو وجب آن طرف‌ترش تاريك است چند روز ديگر هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[21] او را تهديد مي‌كند ذات اقدس الهي كجا آفتاب كجا آن آيه مباركه خب سجده واجب دارد خواندنش فرمود شما چرا دنبال اين شمس و قمريد كسي را بپرستيد كه شمس و قمر را آفريد فرمود: «الحمد لله الذي لم تسبق حال حالاً»[22] اينها تعجب مي‌كردند كه اين حرفها از كجا درآمده چون امامت و ولايت را برخيها كه در نهج‌البلاغه شبهه دارند مي‌گويند اين حرفها در عرب نبود خب بله نبود اين را ملاحظه فرموديد كه بعضيها در نهج‌البلاغه شبهه دارند حرفشان چيست اين نگار مكتب نرفته است همه اين چهارده نفر اين‌طورند البته از خودشان با خود كه رابطه با خداي سبحان دارند ياد مي‌گيرند اما اين‌طور نيست كه مكتبي رفته باشند مشكلشان اين است كه اين حرفها كه نبود اين حرفها را سيد رضي از يونان و غير يونان جمع كرده خب بله نبود يونان هم نبود اين حرفها حرفهاي اهل بيت است ديگر فرمود: «الحمد لله الذي لم تسبق له حال حالاً» تا قبل از آخر اول باشد و بعد از اول آخر بشود نه اوليتش عين آخريت است اگر اوليتش عين آخريت است ظاهريتش هم عين باطنيت است ما به باطنش دسترسي نداريم به ظاهرش هم دسترسي نداريم البته به فعلش دسترسي داريم خب فتحصل او چون كمال نامتناهي است فيض از او صادر مي‌شود چون غني محض است براي چيزي كار نمي‌كند و چون حكيم علي الاطلاق است تمام كارهاي او هدفمند است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 191.

[2] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 191.

[3] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 39.

[4] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 22.

[5] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 22.

[6] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[8] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 8.

[9] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[10] ـ كافي، ج1، ص115.

[11] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.

[12] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[13] ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 2.

[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 8.

[15] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 8.

[16] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 65.

[17] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 65.

[18] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[19] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.

[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 49.

[21] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.

[22] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 65.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق