أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ(۹) قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ(۱۰) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ(۱۱) وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ(۱۲)﴾
وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به قوم خود فرمود انبياي گذشته آمدند مردم را هم دعوت كردند و هم با ادعاي نبوت آنها را هدايت كردند مردم در برابر دعوت انبيا كه به توحيد و معاد و دين بود مقاومت كردند و درباره ادعاي انبيا هم كه نبوت بود سرسختي نشان دادند نه آن دعوت را پذيرفتند و نه اين ادعا را پاسخ مثبت دادند دعوت انبيا به ربوبيت بود يعني رب و مدبّر و مربّي ذات اقدس الهي است و دو برهان هم اقامه كردند يكي اينكه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] و تدبير هم بخشي از خلقت است نه در قبال خلقت برهان دوم آن است كه تدبير بخشي از خلقت نيست در اين برهان دوم ملاحظه نشد كه تدبير بخشي از خلقت است تدبير لازم خلقت است كسي ميتواند مدبّر باشد مربي باشد كه خالق باشد آن كه آفريد ميتواند بپروراند و اداره كند آن كه نيافريد و از عناصر هستي اين شيء بيخبر است چگونه ميتواند بپروراند تفاوت محوري اين دو برهان در حد وسط است در برهان اول تدبير به خلقت برميگردد زيرا تدبير يعني ايجاد كمال ايجاد وصف ايجاد ربط كه قسمي از خلقت است اگر الله خالق كل شيء و تديبر هم خلقت است پس مدبّر همان خالق است و لا غير برهان دوم كه كاملاً از برهان اول جداست اين است كه مفهوم تدبير غير از مفهوم خلقت است عنوان تدبير غير از عنوان خلقت است ولي كسي ميتواند مدبّر باشد كه از همه حقيقت آن شيء با خبر باشد و كسي از حقيقت شيء با خبر است كه آن را آفريده باشد ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[2] طبق اين دو برهان دعوتشان را تتميم كردند قوم در برابر اين دعوت سر سختي نشان ميدادند ميگفتند كه ما راه نياكانمان را ميخواهيم طي كنيم آباء ما اين بود گذشتگان ما اين بود قرآن كريم حرف آنها را نقل ميكند چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» ميفرمايد حفظ آثار گذشته در صورتي كه معقول و مقبول باشد رواست اما اگر معقول و مقبول نباشد نارواست در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين مطلب هست كه شما كه اصرار داريد آثار گذشتگانتان را حفظ بكنيد آيه 170 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا الفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ بعد در پاسخ فرمود: ﴿أوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾ بالأخره انسان يا بايد در درك صحيح خردمند باشد خودكفا باشد يا از يك عالم و خردمندي گوش داده باشد فرا گرفته باشد نياكانتان هيچ كدام از اين دو را نداشتند نه عاقل بودند نه مهتدي نه حرف هادي را گوش دادند نه خودشان عاقل بودند ﴿أوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[3] بنابراين شما بايد دست از آن سنت باطل گذشتگان برداريد و به ربوبيت ذات اقدس الهي معتقد بشويد البته اگر گذشتگان عاقل بودند مهتدي بودند سنت خوبي گذاشتند «من سنَ سنة حسنة» ديگران هم عمل بكنند و ثواب همه را هم آن بنيانگذار ميبرد آن سان و سنت گذارنده ميبرد هم هر كس عمل كرد ميبرد در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) هست در همان نامه معروفش كه آنچه را كه سنتي كه صدور الامة انجام دادند ترك نكنيد يعني اگر نياكانتان گذشتگانتان سنن خوبي داشتند آثار خوبي داشتند دليل ندارد آنها را شما رها كنيد حفظ سنت حسنه نياكان مورد ترقيب شريعت است حفظ «ما سنه صدور هذه الامة صدور الامة» يعني پيشينيان وقتي معقول باشد رويهدايت باشد مورد ترغيب شريعت هم هست اما وقتي معقول نباشد مورد هدايت نباشد مورد تقبيح است فرمود: ﴿أوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره سنت سيئه بايد طرد بشود ديگر البته در جوامع بشري يك عده تبهكار هستند اما عقل و فطرت از درون، وحي و نبوت و امامت از بيرون براي همين تشخيص حسنه از سيئه است ديگر براي طرد سيئات و امر به معروف و نهي از منكر هم از همين قبيل است و مانند آن.
فرمودند كه آنها در برابر اين دعوت ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِم﴾ بود و مانند آن پيامدهاي هدايتهاي الهي را هم ذكر كردند كه خدا شما را دعوت ميكنند تا لغزشهاي گذشته را ببخشد و آينده شما را تأمين كند آنها در برابر ادعاي انبيا اين حرف را زدند گفتند: ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ شما هم مثل ماييد دليل ندارد كه ما از شما تبعيت كنيم اگر نبوّت حق است خب ما هم بايد نبي بشويم بر ما هم نازل بشود اين را در بخشهاي ديگر قرآن از آنها نقل كردند كه اينها علاقهمندند كه هر كدام از اينها ﴿يُؤْتَي صُحُفاً مُنَشَّرَةً﴾[4] بر همه اينها قرآن نازل بشود يا به زعم اينها آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده است ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا القُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[5] يا بر يكي از اشراف طائف يا يكي از اشراف مكه اينها بايد نازل بشود در حالي كه حقيقت قرآن يك قلب طيب و طاهري ميخواهد كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾[6] چه كار به اشراف طائف و مكه دارد آنها يا اين حرف را ميزدند يا ميگفتند كه چون شما بشريد نميتوانيد پيامبر باشيد و ميخواهيد بر ما مسلط بشويد و ما را از اين سرزمينمان دور بدهيد يا از آثار نياكانمان ترك كنيد و مانند آن همان حرفي كه فرعون بهانه قرار ميداد ميگفت كه ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأَرْضِ الفَسَادَ﴾[7] ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ المُثْلَي﴾[8] شما داراي يك تمدني هستيد موساي كليم ميخواهد اين مدنيت تان را از شما بگيرد اين بهانههاي فرعون بود در سرزمين مصر كه ﴿وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ المُثْلَي﴾ اين روش امثل شما اين روش متمدنانه شما را ميخواهد بگيرد مشركان در برابر انبيا كه اين حرف را ميزدند ميگفتند كه پس شما يك معجزهاي بياوريد كه ما شما را بپذيريم درخواست آنها يك معجزهاي كه انبيا آورده باشند نبود وگرنه آنها ميپذيرفتند مثل اينكه در خواست يك معجزه اقتراحي و پيشنهادي داشتند معجزه پيشنهادي اينها بر اساس هوا و هوس بود نه بر اساس عقل نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «هود» آمده آيه دوازده سوره «هود» كه قبلاً گذشت اين بود: ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ﴾ چرا اين گنجخانه ندارد؟ چرا معدن طلا ندارد؟ چرا موزه طلا ندارد؟ اگر پيغمبر است خب يك كوه گنج براي ما بياور يا مثلاً گنجخانه براي ما بياور يا موزه گنج براي ما درست كن اين است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم مشابه اين طرح آ مده است كه ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ و مانند آن آيه 90 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنْبُوعاً ٭ أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً ٭ أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً﴾ اين درخواست اينها يا به اين بود كه ميگفتند خدا و ملائكه همه بيايند ما آنها را ببينيم يا ميگفتند گنجخانه داشته باشد يا ميگفتند چشمههاي فراواني در اين دشت راه اندازي كن و مانند آن كه روي معيار منطقي نبود آن معجزات اقتراحي كه نظير جريان ناقه صالح و اينها بود كه خب آوردند معجزات فراوني را خود انبيا (عليهم السلام) به عنايت الهي به همراه خود داشتند كه خدا فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾[9] كه اين با باي مصاحبت است كه يعني در صحبت آيات فراوان ما اين را اعزام كرديم و از آيات نهگانه موساي كليم به آيات شفاف و بيّن ياد ميكند ﴿آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾ خب بنابراين معجزاتي كه اينها پيشنهاد ميدادند معقول نبود معجزاتي كه انبيا آوردند معقول بود مقبول بود اينها نميپذيرفتند ميگفتند: ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾ هدف شما هم مشئوم است آنها فرمود هدف ما ﴿لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً﴾ است اينها ميگفتند هدف شما ﴿تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا﴾ شما ميخواهيد اين آثار گذشته و سنن گذشته را از ما بگيريد پس ﴿فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ﴾.
پرسش ...
پاسخ: مثلاً خدا را بياور ما ببنيم.
پرسش ...
پاسخ: نه آن معقول است خدا را بياور ما ببينيم.
پرسش ...
پاسخ: گنج بياور مگر او ميخواهد مثلاً تكاثر راه اندازي كند اما اين كوثر ميخواهد راه اندازي كند اين گنج را خداي سبحان به عنوان معدن طلا آفريده فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[10].
پرسش ...
پاسخ: بله اين ناقه اين كار معقولي است و مقبول هم هست و اثر هم كرده و خداي سبحان هم فرمود: ﴿نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا﴾[11] رويش صحه گذاشته اما شما گنجخانه بياور چرا گنجخانه نداري چرا باغهاي فراواني نداري مگر انبيا آمدند كه روي تكاثر زندگي كنند يا روي كوثر زندگي كنند گفتند هر جا كسي به دام تكاثر افتاد افتاد هر كس از تكاثر رهيد به كوثر ميرسد اينها ميگويند: ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾[12] ﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ﴾[13] خب اين بشر مادي ميرود طرف تكاثر انبيا آمدند كه اينها را به كوثر برسانند آن پيشنهادها و معجزاتي كه معقول بود خب آوردند بالاتر از آنها كه اصلاً فكر اينها نبود آوردند كه با يك عصا زدن دريا را جاده خاكي كردند ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه ملاحظه بفرماييد در آيه نه دارد كه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِم﴾ و اين گفتگوها پيش آمده انبيا با معجزات آمدند اما معجزاتي كه اينها پيشنهاد ميدادند كه ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾[14] خدا و فرشتهها صف بكشند ما اينها را ببينيم يا چرا گنج خانه نداريد يا چرا باغهاي فراوان نداريد يا چشمههاي فراوان نداريد اين است آن اصلش را كه فرمود: ﴿اءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ﴾با بينات و معجزات آمدند كه ديگر حجت، حجت الهي تمام باشد اينها يك سلطان مبين ميخواستند آنها راه كافي نميدانستند بعد انبيا (عليهم السلام) هم فرمودند كه بالأخره تمام اين پيشنهادهايي كه شما ميدهيد به استثناي آنچه كه محال است ذات اقدس الهي بايد انجام بدهد ما هم قبول داريم كه مثل شماييم ما كه معجزات را كه خودمان نياورديم كه به ما فرمود ببريد ما هم آورديم اگر به ما بفرمايد معجزات ديگر را ببريد آن را هم ميآوريم شما حرف ما را گوش بدهيد دعوت ما را گوش بدهيد ببينيد به سود شما هست يا نيست آن را فرمود: ﴿أوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ﴾[15] حالا ملاحظه بفرماييد دربرابر اين ادعا كه فرمودند ما انبياي الهي هستيم آنها اشكال كردند انبيا چه پاسخ دادند فرمود كه ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُم﴾ گفتيد كه مثل ما بشريد بله ما هم قبول داريم بشريم اما مگر آن كارها را ما خودمان كرديم مگر ما خودمان دعوت ميكنيم مگر ما خودمان ادعا كرديم به ما فرمودند مردم را اينچنين هدايت كنيد ما هم ميگوييم آمنا به ما فرمودند شما پيامبريد ما هم ميگوييم آمنا اگر ذات اقدس الهي يك دستوري بدهد درباره آوردن معجزه جديد باز هم ميگوييم آمنا اين معجزات و اين حرفها را كه ما از خود در نياورديم كه ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن علي من يشاء اين منّت الهي است منّت الهي آن نعمت عظما است اگر ذات اقدس الهي چند جا كلمه منّت را به كار بده است نه يعني لساناً كسي را ممنون كرده وقتي ميگوييم ممنون كرد يعني ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالمَنِّ وَالأَذَي﴾[16] منّت نگذاريد كسي را ممنون نكنيد اما منّت به معناي نعمت عظما است در تعبير قرآن كريم هر نعمتي را منّت نميگويند آفتاب را خلق كردند راه شيري را خلق كردند اينها نعمتهاي الهي است اما نعمت عظما نيست اينها يك روزي هم از بين ميروند اما نبوّت رسالت امامت قرآن دين اينها براي ابد ميماند حيات انسان را براي ابد تأمين ميكند اينها ميشود «منّت المنة هي النعمة العظمي» ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى المُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[17] يا ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوَارِثِينَ﴾[18] يا ﴿يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلإِيمَانِ﴾[19] اينجا هم فرمود يمن علي من يشاء اگر به كسي ب خواهد نعمت امامت بدهد نعمت ولايت بدهد نعمت الهام عطا كند نعمت رسالت بدهد نعمت نبوت بدهد اين نعمتها چون عظيم است از اينها به عنوان منّت ياد ميكند ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ يعني «ينعم نعمة عظمي علي من يشاء من عباده» آن وقت تا كنون ما هر چه گفتيم بر اساس منّت و نعمت عظماي الهي بود از اين به بعد هم اگر دستور بدهد اين كار را خواهيم كرد بعد دو برهان نقل ميكند ببينيد خب شما اين تفسيرهايي كه در طي اين يازده قرن از تفسير طبري تا تفسيري كه الآن هست بالأخره در طي اين يازده قرن حالا قبلش هر چه بود كه در دسترس نيست اما اين تفسيرهاي يازده قرن كه در دسترس هست انبيا (عليهم السلام) آمدند بر اساس آن خطبه اول نهجالبلاغه كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود انبيا آمدند «يثيروا لهم دفائن العقول»[20] يعني آن گنجينهها و آن استعدادهاي عقلي صاحبنظران را كه بسته بود اينها اثاره كردند شكوفا كردند ثوره و انقلابي ايجاد كردند «يثيروا لهم دفائن العقول» آن گاه همينها كه دفائن عقليشان به بركت وحي و نبوت اثاره شد شكوفا شد شدند جزء علما فقها حكما از اين به بعد اينها «يثيروا لنا دفائن النقول» دفينههاي آيات گنجينههاي آيات گنجينههاي روايات را اينها براي ما اثاره ميكنند اين يك تعاملي است بين عقل و نقل انبيا آمدند استعدادها را شكوفا كردند تا علمايي كه استعدادشان شكفته شده از سخنان انبيا بهره بيشتري ببرند شما اين الميزان را كه نگاه ميكنيد ميبينيد اين به طور شفاف از مصاديق بارز «يثيروا لنا دفائن النقول» است يعني دفينههاي اين آيات را يكي پس از ديگري دارد در ميآورد بعضي از تفسيرها را شما نگاه ميكنيد ميبينيد اين كلمه توكّل سه بار در اينجا تكرار شده ميگويند چون توكّل مهم است براي اهميت مسئله تأكيد شده اين يك طور تفسير است يك طور هست كه نه اولي برهان لمّ است دومي برهان انّ است فرق فراواني بين اين دو هست سومي اصلاً مسير را عوض كرده اين هم يك طور تفسير است فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ براي اينكه ما تا حال كه حرف ميزديم به اذن خدا بود از اين به بعد هم بايد به اذن الله باشد ديگر ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ هر كس مؤمن است بايد بر الله توكّل كند چرا؟ براي اينكه توكّل براي ما ضروري و لازم است چرا توكّل براي ما لازم است؟ براي اينكه ما به خيلي از امور احتياج داريم بايد انجام بدهيم رابطهمان با انسانهاي ديگر رابطه ما با جهان رابطه ما با گذشته رابطه ما با آينده بايد محفوظ باشد در بسياري از اين امور ما جاهليم نميدانيم آنجايي هم كه ميدانيم عاجزيم آنجايي هم كه عاجز نيستيم و قدرت داريم آن مشكلات هوس و آنها نميگذارد كه ما عادلانه عمل كنيم پس بايد وكيل بگيريم انسان ميتواند بدون وكيل در عالم زندگي كند؟ اينكه ممكن نيست پس الوكالة حق لا ريب فيه يعني حتماً بايد وكيل بگيرد براي اينكه تنهايي كه نميتواند كار را انجام بدهد خب چه كسي بايد و كيل او باشد؟ يك كسي كه بلد باشد همه چيز را بداند همه چيز را بتواند عادل باشد سهو و نسيان نداشته باشد اهل بخل و امساك نباشد جود و سخا داشته باشد همه اينها را داشته باشد و اين غير از خدا كس ديگري نيست لذا به عنوان تقديم علي الله كه مفيد حصر است فرمود اگر كسي مؤمن است الا و لابد بايد بر خدا توكّل كند ديگر بالأخره وكيلگيري لازم است يا نه اگر كسي بگويد من همه امور را خودم انجام ميدهد خب در همان قدم اول سقوط ميكند اگر وكيلگيري ضروري است وكيل بايد اين اوصاف را داشته باشد و اين غير از خدا نيست لذا از باب تقديم علي الله بر ﴿فَلْيَتَوَكَّلِ﴾ حصر فهمانده ميشود و برهان مسئله هم ايمان مسئله است چون شما مؤمنيد ديگر اينچنين نيست كه به شانس اگر كسي ـ معاذاللهـ مؤمن نبود حرف برهاني نداشت به دنبال سراب و خرافات راه ميافتد ميگويد شانس خوب شانس بد خب آن كه حق را نميپذيرد به دنبال خرافات ميافتد شانس اصلاً خرافات است ديگر مثل صبر و جهد مثل عدد سيزده است شانس يعني چه خب شانس خوب آورد شانس بد آورد از اين حرفها مگر انسان ميتواند بالأخره به جايي تكيه نكند اين را مستحضريد بد ديني ميماند اما بيديني نميماند شما الآن ديديد هيچ كسي كاري به اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي نداشت اين است كه شما وقتي نقشه جهان را ملاحظه ميكرديد از بخش وسيع شرق خاور ميانه و اروپا را اين نقشه شوروي گرفته بود بخشش در آسيا بود بخشش در اين قسمت خاور ميانه بود بخشي از آن هم در اروپا بود هيچ كسي كاري به او نداشت اين مثل آدم برفي آب شد كه جنگي شد نه انقلابي شد نه قيام مردمي شد نه كودتايي شد اما آنهايي كه درخرافاتاند در هند و امثال هند روزانه دينشان محكمتر است بالأخره انسان به يك چيزي بايد تكيه كند منتها آنها حالا بيچارهها نميدانند به چه چيزي دارند تكيه ميكنند اينها كه به هيچ چيزي تكيه نكرده بودند يعني بيدين بودند پاشيدند آنها كه بد دين هستند ما يكي از مشكلات جدي ما قبل از انقلاب به صورت دلهره و دل مشغولي ما اين بود ميگفتيم الآن جهان سه قطبي است بخشي از اين جهان موحدند يعني مسلمانها و مسيحيها و يهوديها و زرتشتيها بالأخره خدا را قبول دارند بخشي هم كمونيستاند كه اين شوروي سابق اين بود چين اين بود بسياري از كشورهايي كه ازناب و اقمار اينها بودند اينها هم كه معتقد نبودند ملحد بودند بخشي هم بتپرست بودند نظير همينهايي كه در هند هستند و امثال هند اين طور نيست كه آنچه كه دل مشغولي جدي ما بود اين بود كه ميگفتيم با پيشرفت علم اين بتپرستي بالأخره سقوط ميكند اين جمعيت عظيم هند و بخشي از ژاپن و بخشي از چين و اينهايي كه بالأخره بتپرستاند اينها اگر خداي ناكرده بيايند به طرف صفحه كمونيستي صفحه اينها سنگين ميشود آن وقت اين صفحه و صحنه موحّدان و خداشناسها سبك ميشود اينها سقوط ميكنند اگر علم پيشرفت كرد و آنها دست از خرافات برداشتند و كمونيست شدند چه بايد كرد اين يك دل مشغولي جدي براي ماها بود كه در جمع خصوصي اين درد را داشتيم يك طرحي هم ريختند كه چكار بكنيم چگونه تبليغ را شروع بكنيم چگونه كتاب بنويسيم چگونه حرف بزنيم و مانند آن اما ديديد طولي نكشيد كه بد ديني ماند ولي بيديني نماند بالأخره انسان اگر نشد به شانس هم كه شد معتقد ميشود چرا؟ چون ميداند كه خودش ضعيف است يك چيزي بايد او را اداره كند ميفرمايد شما اين را كه ميداني ضعيفي بايد به چيزي تكيه كني آن چيز خداست به دنبال آن نيفتادي يا پوچ محضي سقوط ميكني يا به دنبال شانس و خرافات ديگر ميروي اين برهان راجع مؤمنين تام است كه شما باورتان اين است كه كل نظام را خدا خلق كرد يك كل نظام را خدا ميپروراند مدبّر است دو شما هم در بسياري از امور علمي و عملي محتاجيد سه آن بخش ضعيفي هم كه ميداني نميتواني حفظ كني چهار پس يك تكيهگاهي ميخواهي پنج آن تكيهگاه بايد عليم باشد قدير باشد منزّه از سهو و نسيان باشد منزّه از بخل و امثال باشد اهل جود و سخا و كرم باشد و او فقط خداست آن ميشود برهان لمّ.
پرسش ...
پاسخ: ماده ازلي هم مثل خود آن است ديگر يك چيز خودساخته است از آنها سؤال بكني چه كسي خلق كرد؟ ميگويند خودساخته است اين مثل سنگ و حجر و مدر عادي است ديگر فرقي نميكند كه.
بنابراين اينها مبدأ قابلي را قبول دارند نه مبدأ فاعلي را پس اين ميشود برهان لمّ پس ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ لانهم مؤمنون اين برهان لمّ بعد از اين برهان ان شروع ميشود ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ برهان انّاش اين است كه خب ما تا حالا كنار سفره خدا نشستهايم تا الآن قدم به قدم ما را اداره كرد خب از اين به بعد هم او ما را اداره ميكند ديگر آن ﴿وَعَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ﴾ يك برهان عام جامع و فراگير است كه كاري به مسائل شخصي ما ندارد اين ميشود برهان لمّ اما اين كاري به مسائل شخصي ما دارد ميگويد ما الآن كنار سفره او نشستهايم قدم به قدم ما را او اداره كرده خب از اين به بعد هم به او تكيه كنيم ديگر چرا به او تكيه نكنيم مگر ما تا حال بد ديديم ﴿وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا﴾ تا حال كه دست ما را گرفته ما كه بايد وكيل بگيريم تا حال كه او ما را اداره ميكرده الآن چرا نمكنشناسي بكنيم به سراغ ديگري برويم خب همان را ادامه ميدهيم ديگر اين ميشود برهان انّ كه با اولي فرق ميكند بعد مسئله صبر پيش ميآيد يكي از سؤالاتي كه شده بود اين بود كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) كه مردم را به صبّار بودن دعوت كرد خودش صابر نبود در جريان مصاحبه با خضر چگونه مردم را به صبّار بودن دعوت كرد؟ در جريان خضر در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آنجا وجود مبارك خضر به او فرمود كه بعد از اينكه سوره «كهف» آيه 66 بعد از اينكه وجود مبارك موسي به حضرت خضر (سلام الله عليهما) پيشنهاد داد ﴿قَالَ لَهُ مُوسَي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَي أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ وجود بارك خضر فرمود: ﴿قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ٭ وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) فرمود: ﴿سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً﴾ چند بار كه بيصبري كرد وجود مبارك خضر فرمود كه من گفتم كه شما نميتواني صبر بكني آيه 75 اين است كه ﴿أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً﴾ خب چند بار وجود مبارك موساي كليم بيصبري كرد وقتي موسي صابر نيست چگونه مردم را به صبّار بودن دعوت ميكند؟ پاسخ اين سؤال اين است كه وجود مبارك موساي كليم از همه اينها صابرتر بود اصبر از همه اينها بود صبّارتر از همه صابران بود بدليل اينكه هم در برابر درباريان فرعون ساليان متمادي صبر كرد هم بيمهريها و بيادبيهاي خود بنياسرائيل را كه گفتند كه ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[21] اين را صبر كرد بنياسرائيل فقط ظلم فرعون را صبر كردند حد اكثر وجود مبارك وجود مبارك موساي كليم هم آن را صبر كرد هم بيادبي و جهل علمي و جهالت عملي قوم خودش را صبر كرد در جريان ديدار با حضرت خضر (سلام الله عليهما) اين يك امر مشروعي بود اين پيغمبر است صاحب شريعت است يك كارهايي بر خلاف شريعت ميشود كه مطابق با باطن امر است نه مطابق با ظاهر امر كشتن يك جوان شكستن يك كشتي اين كارها خب بر خلاف شريعت است وجود مبارك موساي كليم كه مأمور به باطن نبود وجود مبارك خضر (سلام الله عليه) مأمور به باطن بود برابر ولايت عمل ميكرد برابر ملكوت عمل ميكرد اين براي حفظ احكام دين به حضرت خضر ميگفت اين كار را كردي اين مشروع نيست اين صبر ستمي بر خود موساي كليم نيامد كه او تحمل نكند كه اين يك مشكل علمي بود و مطابق با شريعت نبود وجود مبارك حضرت فرمود كه شريعت يك ظاهري دارد كه تو مأموري يك باطني دارد كه اسرار الهي است كه خدا مرا مأمور آن كار كرده من اگر يك كاري كه به حسب ظاهر خوب نيست انجام دادم چندين برابر حكمت و مصلحت پشتوانه اوست كه بعد ميفهمي خب اين بيصبري بيصبري محمود و ممدوحي است اما آن صبر در برابر بيگانه از قوم خود صبّارتر بود براي اينكه ساليان متمادي هم ستم فراعنه را تحمل كرد و فرار كرد و بالأخره تبعيدي به صورت فرار ﴿خَائِفاً يَتَرَقَّبُ﴾[22] به مدين رفت و آن مشكلات را تحمل كرد و شبانه برگشت و اين مشكلات را تحمل كرد و جسارتهاي قوم خودش را هم تحمل ميكرد لذا فرمود كه من در برابر آنچه را كه تو ميگويي صبّار ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ خب فتحصل آنها انبيا دعوت كردند اينها اعتراض كردند ادعا و دعوا داشتند اينها اعتراض كردند انبيا (عليهم السلام) هم دعوتشان را مدلل و برهاني كردند هم دعوا و ادعاي خود را محكم كردند براهين هم اقامه كردند لمّي و أنّي از اين به بعد ديگر جنگ و گريز شروع شده وجود مبارك موساي كليم فرمود كه از اين به بعد حرفهايي كه ميزنيد ديگر اهانت است و سبّ است و لعن است و فحش است ما هم ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ﴾ اين ﴿وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي مَا آذَيْتُمُونَا﴾ طليعه ايستادگي است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[2] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 14.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[4] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 52.
[5] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[6] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.
[7] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[8] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 63.
[9] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[10] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 15.
[11] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 13.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 93.
[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 91.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 92.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 164.
[18] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 5.
[19] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 17.
[20] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[22] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 18.