اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ العَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ (۶) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (۷) وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (۸) أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (۹)﴾
بعد از بيان هدف عام رسالت نكاتي كه تا كنون روشن شد عبارت از اين بود كه هدف اصلي و نهايي نوراني كردن جامعه است و اگر قلب نوراني شد اخلاق و اعمال فقهي و حقوقي هم به دنبال نورانيت قلب ظهور ميكند شرح صدر هم از همين قبيل است و مانند آن و روشن شد كه ممكن است در يك عصري چند پيامبر أولواالعزم باشند در اثر وسعت كره خاك و دسترسي نداشتن شرق به غرب و شمال به جنوب ممكن است براي منطقههاي دوردست پيامبران اولوالعزمي همزمان باشد چه اينكه ممكن است يك پيامبر أولواالعزم در يك منطقهاي باشد انبياي ديگر كه حافظان شريعت او هستند نظير حضرت لوط كه حافظ شريعت حضرت ابراهيم (سلام الله عليهما) بود آنها هم مبعوث بشوند هر دو سه قسمش ممكن است دليلي بر حصر نيست ولي انبياي أولواالعزم گرچه همگاني باشند اما هميشگي نيستند آن پيامبر أولواالعزمي كه هم همگاني است و هم هميشگي است وجود مبارك حضرت ختمي نبوت (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است.
مطلب بعدي آن است كه همانطوري كه تنوع معجزات ممكن است چه اينكه واقع شده است و در علل الشرايع تنوع معجزات بيان شد كه چرا معجزه حضرت موساي كليم با معجزه حضرت عيساي مسيح (سلام الله عليهما) فرق داشت مطالب و مباحث اجتماعي سياسي رسمي انبيا هم ممكن است فرق بكند همانطوري كه معجزات در خطوط كلي سهيماند در رشتههاي گوناگون فرق ميكنند مسئوليتهاي انبيا هم در خطوط كلي اخراج جامعه از ظلمات به نور يكسان است در نحوهاش فرق ميكند حالا چه مشكلي در هر عصري دامنگير مردم آن عصر بشود نظير اينكه كارهاي حقوقيشان هم فرق ميكند شعيب (سلام الله عليه) مبتلا بود به جامعهاي كه به كمفروشي و گرانفروشي و احتكار و اينها روبرو بودند سخن از تطفيف و ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[1] و ﴿وَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزَانَ﴾[2] و اينها زياد مطرح بود بعضي از اقوام ديگر به فسادهاي ديگر اخلاقي مبتلا بودند پيامبر آنها رسالت خاصي در تهذيب نفوس آنها از آن رذايل اخلاقي داشت مسائل سياسي هم اينچنين است مسائل اجتماعي هم اينچنين است تنوع ممكن است.
مطلب بعدي درباره نورانيت اهل بيت و ائمه و انسانهاي كامل (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه سؤال شدن بود بخش مهم نورانيت اينها به روح آنها برميگردد گرچه ابدان طيب و طاهر اينها يك مزيتي دارند اما روايتي كه در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ «مجادله» است ﴿أولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[3] اين نشان ميدهد كه اولياي الهي از روح تأييدي برخوردارند همه از روح نفخي برخورداند كه ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[4] ولي اولياي الهي از آن روح خامس برخوردارند كه ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ اين روح تأييدي در همه نيست و همه شايسته آن روح را ندارند خداي سبحان بعضي از نعم خود را به بعضي افراد به عنوان آزمون عطا ميكند بعد ميبيند اينها از پوست در ميآيند نظير بلعم باعور نظير سامري كه بحثهايش هم قبلاً گذشت ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾[5] نه سامري يك آدم عادي بود نه بلعم باعور اينها بالأخره از كرامتهايي هم برخوردار بودند از فيضهايي هم برخوردار بودند اما سمتهاي كليدي را خدا هرگز به اين افراد بد عاقبت نميدهد خدا ميداند كه فلان شخص با حسن اختيار خودش تا آخر سالم ميماند بر اساس ﴿الله اعلم حيث يجعل رسالته﴾ به او سمت عطا ميكند و ميداند فلان شخص با سوء اختيار خود با اراده خود بيراهه ميرود هرگز به او پست كليدي نميدهد فرمود: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ﴾[6] جريان بلغم باعور اينطور بود سامري اينطور بود اولياي الهي اهل بيت (عليهم السلام) از آن نورانيت روحي بيشتر برخوردارند و تفاوت جسمي زياد با ديگران ندارند ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[7] گرچه تفاوت في الجمله هست اما تفاوت بالجمله به آن بحثهاي روحي برميگردد.
مطلب ديگر درباره يادآوري خداي سبحان است كه شكر خداي سبحان مثل ذكر خداي سبحان مثل فكر خداي سبحان اين سه قسم است بعضيها در افعال خدا بعضي در صفات خدا بعضي به خود خدا ميانديشند البته به خود خدا انديشيدن آن مقداري كه مقدور خود انسان است مقام هويت ذات بارها ملاحظه فرموديد كه احدي به آن مقام دسترسي ندارد آن منطقه منطقه ممنوعه است هويت مطلقه منطقه ممنوعه است حتي براي انبيا و اوليا اكتناه صفات ذاتي كه عين ذات است آن هم منطقه ممنوعه است فقط در اسما و حسنايي كه ظهور كردند فيض الهي ناميده ميشود آنها بحث ميكنند ولي در همين محدوده بعضيها به ياد نعمتهاي الهياند بعضي به ياد منعماند ﴿يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[8] اين مال ضعاف يا افراد متوسط آنهاست ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾[9] اين براي اوحدي اهل ايمان است شكر هم به شرح ايضاً [وهمچنين] بعضيها به شكر نعمت ميپردازند بعضيها به شكر منعم ميپردازند اگر كسي در محدوده ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾ بسر برد آن وقت خداي سبحان نعمت او را زياد ميكند اگر كسي در محدوده ﴿فَاذْكُرُونِي﴾ بود خداي سبحان هويت او را رشد ميدهد ﴿أَذْكُرْكُمْ﴾ ميشود نه اينكه اگر شكر كردي يا ذكر كردي ما نعمت شما را اضافه ميكنيم نظير ﴿الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ﴾[10] آن نعمت را اضافه ميكند مسئله ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[11] گرچه اگر قرينه ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾[12] نبود گفته ميشد اين جمله خبريهاي است كه به داعي انشاء القا شده است اما چون ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ هست ظاهر جمله خبريه همان جمله خبريه است كه ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِمْ﴾ را ميخواهد در بحث اينكه همه جا به اذن الهي بايد باشد سرّش اين است كه ممكن حدوثاً و بقاءاً نيازمند است اينچنين نيست كه اگر يك كاري را كرد ترتب نتيجه بر كار خود به خود است از آن به بعد انسان خودكفا ميشود اينطور نيست انسان در حدوث در بقا بين حدوث و بقا كه مرحلهاي از بقاست محتاج به فيض الهي است پس اينچنين نيست كه اگر كسي كار خوب كرد خود به خود در بهشت باز بشود او آزادانه و بدون اذن بتواند وارد بهشت بشود در آن ورود هم باز محتاج به اذن است اذن در آنجا هم باز اذن تكويني است كه مشيئت الهي اراده الهي را همراهي ميكند برخيها ميپنداشتند كه معلول در حدوث به علت نيازمند است و در بقا مستقل است خيال ميكردند قانون عليّت هم يك قانون حسي و تجربي است احياناً از جريان بنا و بنّا كمك ميگرفتند ميگفتند كه بنّا محتاج به بنا است در اصل ساختن ولي وقتي ساخته شد خودكفاست روي پاي خود ميايستد ولو بنا رخت بربندد غافل از اينكه قانون عليت يك امر حسي و تجربي نيست جزء عقل تجربي نيست جزء محصولهاي عقل تجريدي است كه فقط در فلسفه و كلام مطرح است در علوم فيزيك و امثال فيزيك قانون عليّت مطرح نيست اگر يك فيزيكداني از عليّت سخن گفت او بر اثر تفكر فلسفياش حرف ميزند نه تفكر فيزيكي در محدوده علم فيزيك قانون عليّت نه قابل اثبات است نه قابل نفي است نه قابل شك مسئله مسئله فلسفي است مسئله متافيزيكي است مسئله فيزيكي نيست اينها خيال ميكردند كه با مشاهدات ميتوانند قانون عليّت را تثبيت كنند يا تهديد كنند لذا در كتابهاي حكمت به اين شبهه پاسخ دادند گفتند كه بنا به بنّا در حركات اين اجزا و مصالح محتاج است و لا غير يعني اين آجرها از جايي بايد به پاي كار بيايد از پاي كار بيايد روي ديوار و ملاتي هم حركت كند بيايد و با ماله و ملات اينها كنار هم قرار بگيرند اين بنا در حركات اجزا و مواد اوليه نياز به دست بنّا دارد تمام شد اما در بقا بنّا هيچ نقشي ندارد مربوط به چسبندگي آن ملات است آن ملات اگر محكم بود اين مدتها ميماند اگر سيمان و بتون بود مدتي ميماند اگر بنيان مرسوس بود مدتي بيشتر ميماند اگر خشت و گل بود كمتر ميماند آنكه ديوار را نگه ميدارد آن چسبندگي ملات است آن كاري به بنّا ندارد تا آن چسبندگي هست ديوار هست اگر در اثر بارش باران و علل و عوامل ديگر اين چسبندگي برطرف شد ديوار منهدم ميشود اينچنين نيست كه معلول به علت در حدوث محتاج باشد در بقاء محتاج نباشد لذا در هر نفسي انسان به خداي سبحان محتاج است به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كردند چرا شما اين قدر بيتابي ميكنيد اين همه شكر و ذكر براي چه؟ فرمود آن قدر بشر ضعيف است كه من نميتوانم و نميدانم اين چشمي كه باز كردم ميتوانم ببندم يا در حال باز بودن اين چشم جان من را قبض ميكند بنابراين در هر لحظه بايد به ياد او باشيم اين آيه مباركه ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[13] ناظر بر همين است فرمود خيال نكنيد چشم و گوش براي شماست و هر جايي را بخواهيد ببينيد ببينيد ما اگر خواستيم اجازه نميدهيم اين چشم را ببنديد همان باز بودن چشم جانتان را ميگيريم كه اگر در آن با لين كسي به حال محتضر نباشد چشمش مادامي كه گرم است اين ابروها اين مژه و پلك را كنار هم نگذاريم منظره بدي هم دارد فرمود اينچنين نيست كه اين مژهها اين پلكها اين شبكه چشم در اختيار شما باشد هر وقتي خواستيد باز كنيد هر وقتي خواستيد ببنديد دهنتان هم همينطور است گوشتان هم همينطور است ما مالكيم شما مستعيريد نه به شما فروختيم نه به شما اجاره داديم ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ آن دعاي نوراني اميرالمؤمنين هم همين است كه بالأخره اين اجزا و جوارح عاريه است نه به ما عينا نه منفعة تمليك نكردند فرمود اين ﴿أَمَّن﴾ نظير ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾[14] ام منقطعه است به معناي بل است يعني ديگران سمتي ندارند ربوبيت و الوهيت براي كسي است كه مالك چشم و گوشتان است ام من يعني بل من ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[15] خب بنابراين اينچنين نيست كه اذن نخواهد و اگر جايي تعبير به اذن نيامده چون مصدر به اذن است نظير ﴿أَخْرِجْ قَوْمَكَ﴾[16] لذا در جريان قيامت هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَاللّهُ يَدْعُوا﴾[17] ﴿يَدْعُوا﴾ يعني يهدي كه دعوت تشريعي است هدايت ميكند البته توفيق بك امر تكويني است به عنايت الهي است دعوت ميكند همه را ﴿إِلَي الجَنَّةِ وَالمَغْفِرَةِ﴾[18] وقتي كه انجام دادند وارد بهشت ميخواهند بشوند آنجا مأموران الهي هست اذن الهي هست و مانند آن اينجا وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به همگان اعلام كرده است كه ما ميخواهيم شما را نوراني كنيم اينكه النور همه جا با الف و لام ذكر شده است يعني آن نور معقول الهي نه نور محسوس و روشن شدن فضا و مانند آن ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾[19] ي كه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ﴾[20] آن گونه از نورها ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[21] كه جامعه بشري را روشن ميكند نه نور حسي و مانند آن در اين بخش فرمود كه موساي كليم فرمود شما به ياد آن نعمتهاي الهي باشيد و كفران نكنيد كه در بحث ديروز گذشت اين اعلان عمومي را وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) از طرف خداي سبحان بيان داشت ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ﴾ اين يك اعلان عمومي است اين نشان آن است كه خدا غني مطلق است به نحو ايجاب كلي و ديگران فقيرند آن هم به نحو ايجاب كلي ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ﴾ شكر هم مراتبي دارد و مستمر هم بايد باشد آن بيان نوراني امام صادق (سلام الله عليه) كه «من اعطي الشكر اعطي الزيادة»[22] از همين آيه گرفته شده «من اعطي الدعا اعطي الاجابة»[23] از آيه سوره «بقره» گرفته شده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي﴾[24] «من اعطي التوكل اعطي الكفاية»[25] از آيه ﴿من يتوكل علي الله فهو حسبه﴾[26] گرفته شده اگر كسي شكر نعمت بكند هم قلباً معتقد باشد باوركند كه اين نعمت از او نيست از ديگري است و هم بجا صرف كند ممكن است كسي بگويد الحمد لله ولي در ذهنش اين است كه من سي چهل سال درس خواندم عالم شدم اگر خداي ناكرده در ذهن كسي اين است كه من خودم درس خواندم و عالم شدم اين لساناً شكر ميكند ولي قلباً و ذهناً فكر قاروني سرش است مگر قارون بيش از اين ميگفت، ميگفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[27] من خودم زحمت كشيديم پيدا كردم شما از من چه چيزي طلب داريد خب خيليها آمدند و در راه برگشتند و نشد اين مرگ هست اين مرض هست اين انصراف هست اين انحراف هست خيلي از علل و عوامل ميخواهد دست به هم بدهد توفيق پيدا بشود تا يك كسي بشود عالم رباني اينچنين نيست كه كسي بتواند مجاز باشد بگويد من خودم سي چهل سال زحمت كشيدم عالم شدم بنابراين دائماً انسان بايد حمد بكند و هيچ موجودي نيست كه حامد خداي سبحان نباشد فقط انسان است كه در بخش تشريع گاهي بيراهه ميرود.
پرسش ...
پاسخ: اين حرف موساي كليم است موساي كليم ﴿قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ﴾ اين را ﴿وَإِذْ﴾ يعني قال موسي ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله خب چون اگر اين باشد مقول موسي نيست اگر.
پرسش ...
پاسخ: معنا يعني خب يك وقتي خدا دارد اعلان ميكند يك وقتي موساي كليم دارد اعلان ميكند اينها سخنان وجود مبارك موساي كليم است كه هم اعلان عمومي كرد بعد هم دارد ﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ﴾ اين ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ﴾ يعني اذكر آن وقتي را كه ذات اقدس الهي اعلام كرده است اينها ظاهراً سخنان موساي كليم است خب حرف موساي كليم گرچه معنا درست است ولي گوينده كيست؟ خدا بلا واسطه فرمود يا مع الواسطه فرمود؟ آن فرق است حرف بعدي وجود مبارك موساي كليم اين است اينها تقريباً شرح عزّت خداست در طليعه سوره آمده است كه ﴿إِلَي صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾[28] اين عزت و محمدت الهي در اين سوره بازگو ميشود عزيز بودن خدا به همين است كه تمام نعمت از اوست از شكر ما طرفي نميبندد از كفران نعمت ما متضرّر نميشود هيچ اثري از ما به او نميرسد اين نشانه عزّت مطلقه اوست ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ برخيها خواستند به وسيله اين آيات وجوب شكرنعمت را استدلال كنند بعضيها هم نقد كردند ولي خب وجوب شكر منعم يك امر عقلي است كه در كلام ملاحظه فرموديد آيات و روايات هم مؤيّد اين حكم عقلي است اگر ظاهر يك آيه خيلي دلالتش قوي نباشد آيات ديگر دلالت دارد و دلالت ادله نقلي در حد تأييد دليل عقلي است عقل مستقل است در اينكه منعم را بايد سپاسگذاري كرد آنها هم ادله نقلي مؤيّد آن است وجود مبارك حضرت امير هم كه فرمود وقتي نعمتي به طرف شما آمد مواظب باشيد اين نرَمد اين نظير آن بيان نوراني ظاهراً از امام صادق (سلام الله عليه) باشد كه «احسنوا جوار نعم الله و كان علي (عليه السلام) يقول: قل ما ادبر شيء فأقبل»[29] فرمود اگر اكنون همسايه نعمتيد نعمت همسايه شماست در مجاورت نعمت به سر ميبريد قدر آن پرنده را بدانيد اگر اين پر كشيد سخت است دوباره لب بام شما بيايد نعمت خدا حرفش اين است «ما از لب بامي كه پريديم» پريديم اينطور نيست كه اگر كسي نعمتي نصيب او بود يك كفران نعمت كرد حقشناسي نكرد دوباره به آساني برگردد فرمود: «قل ما أدبر شيء فأقبل» يعني چيزي كه ادبار كرده پشت كرده به اين آساني بر نميگردد اين بيان نوراني امام هشتم (سلام الله عليه) است آنهايي كه در نهجالبلاغه حضرت امير (سلام الله عليه) است «اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر»[30] حالا كه اين آمده شما اگر كم شكرگزاري كنيد آن طرفش بر ميگردد آن طرفش ديگر به طرف شما نميآيد اين لبهاش كه به طرف شما آمده اين رمه به طرف شما آمده اين سلسله به طرف شما آمده اگر شكرگزاريتان كامل بود شاكر بوديد شكور بوديد تا آخر سلسله ميآيد بعضي ميبينيد ده نسل بيست نسل همچنان متنعماند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد كه ما سيزده يا چهارده نسل است كه الحمد لله روحاني هستيد اين ميفرمايد كه ما فخر نيست اين شكر است خب بالأخره چهارده نسل قال الله قال الرسول در يك خانه باشد اين كفي بذلك فخراً ديگر فرمود ما الان چهاردهمين نسلي است كه روحاني و طلبه هستيم اين چنين نيست كه اگر خداي ناكرده اين پر كشيد دوباره به آساني بيايد.
پرسش ...
پاسخ: مطلق است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: نه عذاب شديد هم هم دنيوي است هم اخروي است ديگر يك عدهاي ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[31] اين هم عذاب الهي است ديگر در ميدانهاي جنگ نسبت به كفار فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ عذاب هم ميتواند دنيايي باشد هم ميتواند اخروي البته ﴿الآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَي﴾[32] اثرش بيشتر است ولي هم در شكر هم در كفران نعمت هم در دنيا هست هم در آخرت.
پرسش ...
پاسخ: بله خب ديگر شاكر منعم را بشناسد نعمت را هم از او بداند نعمت را هم بجا صرف بكند ديگر اگر كسي مؤمن نباشد كه منعم را نميشناسد ديگر اگر كسي منعم نباشد كه نعمت را از او نميداند ممكن است نعمت را به جاي خود صرف بكند حسن فعلي داشته باشد ولي حسن فاعلي ندارد اين ميفرمايد: ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ﴾ يعني آن منعمتان را شكر كنيد يعني ربتان را شكر كنيد ديگر.
برهان وجود مبارك موساي كليم اين است ميدانيد گاهي اهدي المقمدتين مذكور است و مقدمه ديگر محذوف است و نتيجه مذكور حد وسط ذكر ميشود گاهي حد وسط ذكر ميشود نتيجه ذكر نميشود گاهي نتيجه ذكر ميشود حد وسط ذكر نميشود گاهي بالعكس ﴿وَقَالَ مُوسَي إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً﴾ خب چه چيزي؟ جزاي او چيست خبرش چيست؟ اگر همه مردم روي زمين كافر بشوند آسيبي به خداي سبحان نميرسانند اين آسيبي به خدا نميرسانند محذوف است چرا آسيبي به خدا نميرسانند؟ براي اينكه او بينياز محض است ديگر چون بينياز محض است اگر نيازمند به شكر شما بود خب وقتي شكر نكرديد او متأثر ميشود متضرّر ميشود ولي بينياز محض كه باشد نيازي به شكر شما ندارد لذا آن جمله حذف شده است و حذف ما يعلم منه جايز براي اينكه ﴿فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ﴾ ترميم ميكند اما ﴿حَمِيدٌ﴾ براي آن است كه حالا شما اگر خدا را حمد نكرديد سراسر جهان دارند حمد ميكنند او را در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود كه ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[33] اين «سبحان ربي الاعلي و بحمده» شعار همه موجودات است آن آيات چندگانهاي كه دارد يسبح، سبح ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[34] فقط تسبيح به تنهايي را مطرح ميكند اما اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه جامع ترين آيه درباره جمع بين تسبيح و حمد است همين است ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ﴾ اما ﴿بِحَمْدِهِ﴾ يعني اين تسبيحش چون با هم در اينجا به معناي مصاحبه است در صحبت حمد است ما تسبيحمان در ركوع و سجود در صحبت حمد است بگوييم: «سبحان ربي الأعلي و بحمده» يعني اسبحه و احمده و احمده چرا اسبحه؟ و چرا احمده و احمّده؟ آن بيان لطيفي كه سيدنا الاستاد ذيل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دارند براي اينكه هر موجودي فقر خودش را احساس ميكند يك بايد به مبدئي پناهنده بشود كه مشكل او را حل كند دو آن مبدأ بايد بيبنياز محض باشد چون اگر نيازمند باشد كه آن هم محتاج به ديگري است سه چون او بينياز محض است از هر چيزي كه غير خودش است بينياز است پس او سبوّح است تسبيح براي تنزيه او از هر حاجت است چون نياز ما را برطرف ميكند پس محمود است لذا ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[35] ما هم ميگوييم «سبحان ربي العظيم و بحمده، سبحان ربي الأعلي و بحمده» اين غني بودن او و محمود بودن او دليل بر آن است كه ما محتاج به حمد اوييم نه او بينياز از شكر ماست و اگر ما او را شكر نكرديم سراسر جهان دارند شكر ميكنند ما داريم در جهت خلاف شنا ميكنيم و [آب شما را] ميبرد ديگر همه هم روي سر ما ميزنند يعني وقتي همه جهان به يك طرف دارند ميروند شما اگر بر خلاف جهت شنا بكنيد غرق ميشويد نميشود كه شما با آسمان و زمين در جنگ باشيد حالا آنها يك طرفي دارند ميروند ديگر آنها كه همهشان حامدند ديگر لذا وقتي او دستور ميدهد گاهي زمين ميگيرد گاهي دريا ميگيرد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ﴾[36] ميشود ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي اليَمِّ﴾[37] ميشود و مانند آن فرمود: ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾ حالا در كيفيت صبر و بردباري در تأسيس حكومت نگهداري حكومت مواظب بودن بيتالمال مواظب بودن احكام الهي اين داستانهاي امم گذشته را براي قوم خودش بيان ميكند ميفرمايد ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ﴾ اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ﴾ سخنان وجود مبارك موساي كليم است يك مطلبي مربوط به تبيين است كه آن مانده در آيه چهار آمده بود كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾[38] آنجا اشاره شد كه حذف متعلق دليل بر عموم است يعني همه آنچه كه مربوط به معارف يك اخلاق دو احكام و قوانين فقهي و حقوقي سه كه اينها رسالتهاي اصلي انبيا (عليهم السلام) است اينها را بايد بيان بكنند بازگو ميكنند اين ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ يعني ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ ظلمات را ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ نور را ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ كيفيت الخروج من الظلمات الي النور را ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ خطرات ظلمات را ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ ثمرات نور را اينها همه را بيان ميكند لكن در بخشي از آيات قرآن كريم آنچه كه مهم است وفاق ملي است آن را ذكر ميكند ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمْ﴾ يعني آن چيزي كه عامل حل اختلاف است آن را ذكر ميكنند آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم گذشت كه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً ..... لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾[39] مهمترين مشكل جامعه همان اختلاف است خيلي از احاديث بود كه به بركت انقلاب معنا شد يكي از آن احاديث نوراني كه دركش آسان نبود به وسيله انقلاب حل شد همين است كه «يجمع الناس الرضا و السخط»[40] در بيان نوراني حضرت امير بود كه در يكي از جبهههاي جنگ يكي از اصحاب حضرت عرض كرد كه اي كاش برادر من در جبهه با من بود حضرت فرمود: «.. أخيك معنى» او بالأخره با ما هست عقيدهاش اين است ولايتمدار است شيعه است ما را قبول دارد دين ما را مكتب ما را قبول دارد بالأخره مخالفتي با ما ندارد عرض كرد بله فرمود او در ثواب با شما شريك است چون راضي است به كارهاي ما «انما يجمع الناس الرضا و السخط» اين معنا براي خيلي از ماها روشن نبود كه خب بالأخره «من رضي بفعل قوم فهو منهم» يك گروهي دارند يك كاري را انجام ميدهند آدم راضي باشد چطوري در تمام ثواب سهيم است كار را ديگري دارد ميكند ما راضي هستيم به اين كار چطوري در آن كار سهيم هستيم به بركت انقلاب معلوم شد اين حديث جزء غرر روايات است شما ببينيد تمام اختلافها براي اين است كه يك كسي دارد كار خوب ميكند كار كار خوبي است مشكل ما اين است كه چرا ما نميكنيم ميخواهيم از دستش بگيريم ولي ناقص هم شد ما انجام بدهيم تمام اين اختلافاتي كه در طي اين 26 ، 27 سال پيش آمد منشأش همين است كه چرا من نميكنم او دارد ميكند؟ و اين از قويترين و غرر روايات اخلاقي ماست خب بالأخره يك كاري را دارند ميكنند ديگر اگر اينها دارند اين كار را ميكنند كار فعلي را حالا چرا من به هم بزنم كار نكرده در عالم زياد است من هم كار ديگر ميكنم گفتند اگر فلان كار را كردي ثواب حج داري ثواب عمره را داري ثواب زيارت را داري همه چيز را هم گفتند ديگر كارهاي نكرده در عالم زياد است اين ليبين لهم چون مسئله حل اختلاف و تحصيل وفاق مهم بود آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «نحل» آن را شكفته و باز كرده فرمود: ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم همينطور است آنجا هم باز سخن از حل اختلاف هست فرمود ما فرستاديم تا اختلاف را حل كنند در آيه 63 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است كه وجود مبارك عيساي مسيح كه آمد ﴿وَلَمَّا جَاءَ عِيسَي بِالبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالحِكْمَةِ وَلأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ﴾ اين ليبين ليبين كه اينجاها مطلق است در سورهٴ مباركهٴ «نحل» در سوره «زخرف» آن قسمت حساسش را ذكر كرد فرمود آن محل اختلافش را بيان كردند كه شما براي چه اختلاف داريد در چه اختلاف داريد تا اين اختلاف به وفاق مبدّل بشود خب بعد فرمود كه ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ قبلاً هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت بعد سورهٴ مباركهٴ «غافر» هم كه بعد به خواست خدا خواهد آمد استشهاد شده كه خيلي از انبيا قصهشان در قرآن نيامده فرمود: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[41] انبياي فراواني بودند كه ما بالأخره اين 124 هزار نه 124 پيغمبر نه 124 هزار فقط 25 نفر اسامي شريفشان در قرآن آمده آن صد تايش تقريباً نيامده در قرآن كريم حالا 124 هزار نه سرّش اين است كه قصهاي را قرآن كريم بازگو ميكند كه مخاطبانش بتوانند بروند تحليل بكنند ارزيابي كنند بررسي كنند فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[42] كذا و كذا خب كساني كه آن طرف آب شرقاند يا آن طرف آب غرباند در نقاط دور دست هستند نه اقيانوسپيما آن وقت بود نه مسائل هوايي بود كسي خبر نداشت لذا فرمود ما اينها را به انبيايمان گفتيم به ائمه و اينها به وسيله انبيا رسانديم اما در قرآن نيامده تا بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾ كذا بنابراين اين شبهه نبايد مطرح بشود كه چطور خاورميانه مركز خيزش انبياست؟ جاي ديگر انبيا ندارند انبيا را فقط خاورميانه تربيت ميشود خير ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[43] ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا﴾ فرمود هر روستايي پيام ما رفته هر شهري پيام ما رفته هر امتي پيام ما را دريافت كرده ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ﴾ خب لذا در اينجا هم ميفرمايد كه انبياي فراواني بودند امم فراواني بودند چه زماني كجا بودند كي زيستند تاريخشان چيست ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ﴾ ولي اجمالاً جريان قوم نوح و قوم عاد و قوم ثمود و اينها هستند ﴿لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّناتِ﴾ انبيا آمدند بيّنات و معجزات آوردند اين جمله را خوب عنايت كنيد ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ دم دهنهاي اينها را گرفتند پنج وجه مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذكر كرده همان وجوه خمسه را با يك تحليلي مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان ذكر كرده كه اينها جلوي دهن انبيا را گرفتند اليوم هم شما ميبينيد همينطور است اليوم جلوي دهن نظام اسلامي را شرق و غرب دارند ميگيرند چطور جلوي دهن را گرفتند دست خود آنها را گذاشتند در دهن اينها يكي از وجوه خمسه شيخ طوسي (رضوان الله عليه) است يعني با دست انبيا دهن انبيا را بستند يعني دست اينها را گرفتند جلوي دهن اينها اين اگر اين باشد معنايش اين است كه خداي سبحان با دست خود آدم دارند جلوي گفتار خود آدم را ميبندند با اختلاف و مانند آن يا نه ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ ﴿فَرَدّوا﴾ اين كفار دست خودشان را به دهن اينها آمدند با دست خودشان جلوي دهن اينها را گرفتند اين يك گونه كه امروز رسانههاي گروهي طور ديگر عمل ميكنند غربيها شبيه اين يا ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ يعني كفار دستهاي خودشان را به دهنهايشان گذاشتند به دم دهن بردند گفتند ساكت نگوييد چيزي نگوييد يا ﴿فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ﴾ يعني دستهايشان را به دهنهايشان بردند از باب ﴿مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾[44] آن اين معنا محتمل است ولي بعيد است تمام اين چهار پنج احتمالي كه مرحوم شيخ طوسي نقل ميكنند و مرحوم امين الاسلام آنها را بازگو كرد با يك تفكيك يد به معناي نعمت با يد به معناي جارحه اين است كه جلوي تبليغات انبيا را گرفتند حالا ببينيد در شرايط كنوني هم همين است يا نه؟.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 85.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 152.
[3] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[4] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 175.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[7] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 110
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 261.
[11] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[12] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[14] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[15] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[16] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 221.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 221.
[19] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[22] ـ كافي ، ج2 ، ص65.
[23] ـ كافي ، ج2 ، ص65.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[25] ـ كافي ، ج2 ، ص65.
[26] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 3.
[27] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[28] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[29] ـ كافي ، ج4 ، ص38.
[30] ـ نهجالبلاغه، حكمت 13.
[31] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 14.
[32] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 127.
[33] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[34] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[35] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[36] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[37] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 40.
[38] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 4.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 213.
[40] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 201.
[41] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 164.
[42] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[43] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[44] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 119.