31 01 2004 4872472 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 39

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (۳۲) قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ (۳۳) وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِي إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۳٤)

آنچه قبل از تعطيلات ماه محرم بحث شد ناظر به شبهاتي بود كه منكران وحي و نبوت ارائه مي‌كردند و پاسخهايي بود كه انبياي الهي مي‌دادند و همچنين درباره اصول ارزشي مطالبي بود كه افراد مسرف و مترف ذكر مي‌كردند و انبيا(عليهم السلام) پاسخ مي‌دادند و عصاره‌اش در چهار بخش بود دو بخشش مربوط به عقل بود، برهان بود دو بخشش مربوط به نقل بود يعني قرآن در اين بخشهاي چهارگانه برهان و قرآن يعني نقل و عقل هماهنگ بودند در مسئله عقلي برهان عقلي اين بود كه انسان در اثر داشتن روح مجرد مي‌تواند با ذات اقدس اله رابطه داشته باشد حرف او را بشنود و پيام او را تلقي كند و به جامعه برساند از نظر امكان وحي و نبوت حتي در حد ضرورت عقل ثابت مي‌كند كه بشر ممكن است پيغمبر بشود ممكن است سخن خدا را بشنود ممكن است وحي را تلقي كند ممكن است علم به غيب داشته باشد ممكن است قدرت غيبي پيدا كند همه اينها را عقل تثبيت مي‌كند نقل يعني قرآن هم همه اينها را تاييد مي‌كند كه بشر مي‌تواند با خدا رابطه داشته باشد حرف خدا را تلقي كند وحي خدا را بشنود معصومانه حفظ بكند و به جامعه ابلاغ بكند از قدرت غيبي برخوردار باشد اين توافق عقل و نقل است به اصطلاح توافق برهان و قرآن است مطلب ديگري كه عقل مي‌گويد و نقل همان را تاييد مي‌كند نقل مي‌گويد و عقل همان را تثبيت مي‌كند اين است كه هر موجودي ذاتاً، صفتا، فعلاً و اثراً در همه بخشهاي چهارگانه نيازمند به ذات اقدس اله است در هيچ مرحله‌اي از مراحل اين بخشهاي چهارگانه مستقل نخواهد شد چه كم،ـ چه زياد، چه كوتاه مدت چه ميان مدت چه طولاني مدت اين‌چنين نيست كه خداي سبحان يك موجودي را بيافريند و به او قدرتي بدهد و بعد او را رها كند تفويض بلاقول المطلق مستحيل است چه كوتاه مدت، چه بلند مدت اما مظهر شدن، آيت خدا شدند چه در مسئله علم غيب چه در مسئله قدرت غيبي اين ممكن است چه كوتاه مدت، چه ميان مدت، چه بلند مدت بيان ذلك اين است كه قدرت خداي سبحان نامتناهي است موجودات إمكاني مخلوق خدايند و فقر در هويت اينها است نه در ماهيت اينها وقتي فقر در هويت اينها بود استقلال فرض صحيحي ندارد كه يك موجودي در يك مرحله‌اي بي نياز از ذات اقدس اله باشد اين‌چنين نيست اين كلمه ﴿يا ايها الناس أنتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد﴾[1] كه فقر را براي اشياء ثابت مي‌كند در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ثبوت فقر براي اشياء به نحو امكان نيست به نحو ضرورت است يعني الانسان فقير بالضروره اما نه آن‌طوري كه الاربعة زوج بالضروره. فقر براي انسان از قبيل زوجيت اربعه نيست كه لازمه ذات باشد بلكه هويت ذات است آن‌طوري كه مي‌گوييم الانسان ناطق بالضروره آن‌طور مي‌گوييم الانسان فقير بالضروره نه آن‌طوري كه الاربعة زوج بالضروره زيرا زوجيت لازمه ذات است وقتي لازم ذات بود از ذات متاخر است در محدوده ذات نيست و ذات در محدوده خود اين وصف را ندارد اين‌چنين نيست كه زوجيت در حريم ذات أربعه باشد به اصطلاح اربعه در مقوله كم است و زوجيت در مقوله كيف مختص به كم اين يكي در مقوله كيف است آن يكي در مقوله كم است و اين لازم ذات است و جداي از ذات است هر لازمي متاخر از ملزوم است و مانند آن و اگر فقر براي انسان يا موجودات امكاني ديگر از قبيل زوجيت اربعه بود لازمه ذات بود، معنايش اين است كه در مقام ذات فقر نيست و اگر در مقام ذات فقر نبود مي‌شود غني آن وقت در مقام ذات مثلا عاذ الله موجودات به خدا متكي نيستند اين هم سخني است باطل و منظور از اين ذات هم آن هويت است نه ماهيت ماهيت دون آن است كه به خدا مرتبط باشد آن هستي و فيض است كه به خداي سبحان مرتبط است و ماهيت حتي قابل فقير بودن هم نيست. قابل ربط مستقيم نيست در پناه وجود به خداي سبحان مرتبط است اگر چنين چيزي شد آنگاه هر شكلي را كه وجود مي‌گيرد يعني هستي اشياء مي‌گيرد اين در حدوث و بقا تابع افاضه الهي است برخي‌ها ممكن است به حسب ظاهر گر چه او اين‌چنين نيست ولي مثلا خيال بشود كه در بعضي از مراحل انسان نيازمند است در مراحل ديگر محتاج نيست نظير اين بنا و بنايي كه اخيرا هم برخي از متكلمين به آن استدلال و استشهاد كردند كه مثلا بنا به بنّا محتاج است در حدوث ولي در بقا روي پاي خود ايستاده است. آنجا بعضي پاسخ داده‌اند به اينكه اين‌چنين نيست كه يك موجود ممكني در حدوث علت بخواهد در بقاء علت نخواهد منتها در حدوث علتش جدا است در بقا علتش جدا است حدوث بنا به وسيله حركات دست بنا است و بقاي بنا به وسيله آن چسبندگي ملات است و امثال ذلك اين چنين نيست كه هيچ بنايي بدون علت باقي بماند ولي در بعضي از امور حدوث و بقايش پيدا است كه به يك جا متكي است و به تعبير جناب شيخ اشراق شما اگر يك آب زلالي را در يك ظرف كروي شكل ريختيد اين آب شكل كره مي‌گيرد اگر يك تنگي كروي بود يا استوانه‌اي بود اين يك ليتر آب را كه ريختيد شكل كره يا استوانه مي‌گيرد حدوث اين شكل به وسيله اين تُنگ است بقاي اين شكل هم به وسيله اين تنگ است همين كه اين آب از اين تنگ فاصله گرفت ديگر آن شكل را ندارد اين‌طور نيست كه اين تنگ آن را كروي كرده بعداً خودش كره مي‌ماند يا آن را استوانه‌اي كرده بعداً استوانه مي‌ماند اين‌طور نيست اين در اثر آن رقت و ميعاني كه دارد حدوث و بقائش به آن ظرف متكي است هر موجودي نسبت به ذات اقدس اله حدوث و بقايش اين است ﴿يا أيها الناس أنتم الفقراء الي الله﴾[2] حدوثا و بقائا ذاتا و صفتا و فعلا و اثرا اگر اين‌چنين است يك موجودي بخواهد در يك بخشي كار را بدون اذن خدا انجام بدهد ممكن نيست چه پيامبر باشد چه فرشته باشد چه موجودات ديگر اينها چون نمي‌دانستند كه پيامبر يعني چه؟ و فرشته يعني چه؟ خيال مي‌كردند كه پيامبر هر كاري را كه اينها پيشنهاد بدهند مي‌تواند مستقلاً انجام بدهد يا از فرشته بخواهد كه مستقلاً انجام بدهد در حاليكه كه همه اينها تحت تدبير رب العالمين است اما اين برهان عقلي است كه فقر براي اشياء از قبيل زوجيت أربعه نيست بلكه از قبيل ناطقيت انسان است ذاتي است منتها از اين دقيق‌تر ذاتي هويت است نه ذاتي ماهيت همين معنا را هم قرآن تثبيت مي‌كند برهاني كه گفته، قرآن تاييد مي‌كند كه هيچ موجودي در هيچ مرحله‌اي از خدا بي‌نياز نيست لذا فرشتگان و انبيا هركاري مي‌كنند مي‌گويند انشاء الله اين‌چنين نيست كه اين يك ادب عبادي و لفظي باشد كه مثلاً تعارف باشد اگر واقعاً ذات اقدس اله بخواهد مي‌تواند اگر نخواهد واقعا نمي‌تواند پس اين مطلب را كه عقل گفته نقل تأييد مي‌كند برهان گفته قرآن تاييد مي‌كند مي‌ماند در آن طرف استقلال موجودات ممكني از آن بيانات لطيف سيدنا الاستاد است كه به عنوان بحث في قدرت الانبياء آن بحثي كه بنا بود مطرح بشود همين است كه انبيا شعاع قدرتشان تا كجا است، شعاع علمشان تا كجا است مي‌فرمايد ذاتاً هيچ جا

سؤال ...

جواب: ايشان گفتند كه بياور ديگر ﴿فأتنا بما تعدنا﴾ بياور وجود مبارك حضرت نوح هم فرمود بله اگر خدا بخواهد بله، آوردني است و شما هم نمي‌توانيد فرار كنيد از من بخواهيد من بياورم آخر من كه مأمور او هستم منم كه از اول شما را تهديد كردم نگفتم كه اگر كفر ورزيديد من اينچنين مي‌كنم كه، گفتم ﴿اني أخاف عليكم عذاب يوم أليم﴾[3] اينكه من منذرهستم يعني شما اگر كفر ورزيديد خدا اين كار را مي‌كند نه اگر كفر ورزيديد من اين كار را مي‌كنم آن وقت شما از من خواستيد ﴿يا نوح قد جادلتنا فأكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا﴾ آخر بمن چه شما! از آن طرف خيال مي‌كنيد بشر نمي‌تواند پيامبر بشود از آن طرف از كسي كه پيامبر است يك چنين چيزي مي‌خواهيد من از همان اول گفتم رسولم اگر انذار هم انذارم در حوزه رسالت است يعني من رسول انذار هستم مثل اينكه رسول تعليم هستم رسول تحكيم هستم رسول تذكيه هستم رسول انذارم اينكه من دارم مي‌گويم ﴿اني أخاف عليكم عذاب يومٍ عظيمٍ﴾[4] از طرف او دارم مي‌گويم خوب اگر عذاب اليم را بايد بياورد او بايد بياورد اگر او آورد ﴿و ما أنتم بمعجزين﴾ آن روزي كه قهر خدا است در بحثهاي بعدي هم اشاره شده بعداً هم در پيش داريم مي‌آييم آن روزي كه قهر خدا است آنجا كه شما فكرش را نمي‌كنيد از همانجا عذاب مي‌جوشد بالاخره خداي سبحان اين همه بارش را از بالا مي‌آورد بوسيله ابرها و باران اما ديگر حالا از تنوري كه جاي آتش است كسي توقع ندارد كه آب بجوشد اينكه هيچ شما فكر نمي‌كرديد كه از تنور كه ساليان متمادي جاي آتش بود حالا آب بجوشد ﴿و فار التّنوّر﴾[5] آن كار را هم مي‌كند براي شما از من نخواهيد از او بخواهيد ﴿و ما أنتم بمعجزين﴾ آنها فكر مي‌كردند كه اگر كسي پيامبر شده مستقلاً مي‌تواند اين كار را بكند اين مال اين خوب پس اين مطلب عقلي را نقل تاييد مي‌كند اين برهان را قرآن تاييد مي‌كند مي‌ماند در بخشهاي اثباتي عقل مي‌گويد به اينكه انسان در اثر داشتن روح الهي و روح منفوخ .. كه ﴿نفخت فيه من روحي﴾[6] است خليفه او است روح الهي در او هست مي‌تواند قدرت پيدا كند به قدرت غيبي علم پيدا كند به علم غيبي يعني خداي سبحان تعليم بدهد اقدار بكند همه اينها هم به عنايت الهي است منتها اين مي‌شود مظهر قدرت خدا مظهر علم خدا از خود ذاتاً بله هيچ چيزي ندارد مثل اينكه آينه كه از خود ذاتا چيزي ندارد ولي اگر يك صورتي جمال محض جليل صرف در برابر اين آينه باشد آن «اللهم إنّي اسئلك من جمالك»[7] در آن بتابد اين هم مي‌شود جميل من جلالك در آن بتايد اين هم مي‌شود جميل تا چگونه بتابد يك لحظه بتابد مي‌شود يك لحظه مستمر بتابد مي‌شود مستمر اگر يك كسي آينه تام شد مثل حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «ما لله آية اكبر مني»[8] اگر در دراز مدت هم مظهر علم غيب باشد مظهر قدرت غيبي باشد عيب ندارد چون از ذات خود او كه نيست اينكه فرمود «نزلونا عن الربوبيه» نه يعني آن علم ما را كم بكنيد قدرت ما را كم بكنيد تا فلان حد هست بقيه را درمورد ما بگوييد اين معنايش نيست معنايش اين است كه ذاتيت و استقلال را سلب بكنيد بقيه اگر هم به نحو ابدي شد عيب ندارد يك چيزي آينه ابدي شد خوب مگر بهشت آينه ابدي نيست. مگر بهشت موجود نيست مخلوق خدا نيست داراي نعمتهاي فراوان نيست و هيچ كدام از اينها كه مال خود بهشت نيست أبديت با ممكن بودن، مخلوق بودن آيت بودن، مظهر بودن كه منافات ندارد كه، منتها آيتي است ابدي آيتي است دائمي آنچه كه با امكان سازگار نيست آن استقلال است و بالذات است و امثال ذلك از بالذات و بالاستقلال پايين بياوريد بشود بالعرض، بشود بالتبع، بشود بالآيه، بشود بالمظهر، بله ما هستيم قل أو كثر اما اگر بالذات بگوييد محال است قل أو كثر مگر يك لحظه ممكن است يك پيامبري يك فرشته‌اي ذاتا مستقل شود يك لحظه يك كاري را بدون اذن خدا بكند معاذ الله اين شدني نيست پس «نزلونا عن الربوبيّة» معنايش اين نيست كه قدرت را كم بكنيد بقيه به آن قدرت مي‌رسيد يعني از استقلال و بالذات و اينها كم بكنيد بله موجود ممكن به عنايت الهي مي‌تواند به نحو دوام هم مظهر فيض حق باشد ديگه اين همه فرشته‌ها اين عرش و لوح و  كرسي و اينها مظهر الهي هستند ديگر اينها كه ديگر موجود واجب نيستند همه ايشان ممكن هستند بهشت اين‌چنين است پس ابديت با امكان سازگار است منتها استقلال با امكان سازگار نيست بالذات بودن با امكان سازگار نيست لذا ذات اقدس اله تمام آنچه را كه براي ذات اقدس اله ثابت مي‌كند نظير علم غيب، قدرت غيبي، خالقيت همه اينها را براي انبيا و اوليا ثابت مي‌كند در حد مظهريت اين وجود مبارك مسيح است كه خداي سبحان فرمود ﴿أنّي أخلق لكم من الطين كهيْئَةِ الطَّير .... فأنفخ فيه فيكون طيراً بإذن الله﴾[9] اين مي‌شود خالق به اذن خدا ﴿و أبْريءُ الأكمه و الأبرص و اُحي الموتي باذن الله﴾[10] اين هم گفت ﴿اُنبّئكم بما تأكلون وَ مٰا تدّخرون في بيوتكم﴾[11] پس همه‌اش در مظهر اذن است اين همه فرشته‌ها دارند به اذن خدا مدبرات امر مي‌شوند اينها كه بالاتر از فرشته‌ها هستند مگر مدبرات امر به اذن خدا تدبير نمي‌كنند حاملان عرش ﴿ويحمل عرش ربك فوقهم يومئدثمانية﴾[12] مگر فرشته نيستند مگر آنها بالذات حمل مي‌كنند يا بالمظهرية و الايه  حمل مي‌كنند خوب اين خليفه الهي كه انسان كامل است معلم ملائكه است كه بالاتر از آنها است اينها را عقل تثبيت مي‌كند مي‌فرمايد  كه همين بالذات نباشد بالاستقلال نباشد به نحو آيت باشد، مظهر باشد ممكن است نقل هم همين را تاييد مي‌كند مي‌فرمايد فلان پيغمبر اين را داشته فلان پيغمبر اين صفت را داشته فلان پيغمبر احيا مي‌كرده فلان پيغمبر اماته مي‌كرده باذن الله خوب حالا فرشته مگر اين كار را نمي‌كند ﴿يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم﴾[13] اسرافيل(سلام الله عليه) مظهر احياي حق نيست جبرائيل(سلام الله عليه) مظهر تعليم حق نيست همه اينها آيات الهي هستند اين‌طور نيست كه معاذ الله هيچ كدام از اين فرشته‌ها بالذات اين كار را بكنند. كه

خوب پس در مسائل عقلي و نقلي در اين دو جهت نفي و اثبات يك هماهنگي هست و هيچ مشكلي از جهت مظهريت نيست استقلال محال است چه كوتاه مدت چه طولاني مدت. مظهريت جايز است چه كوتاه مدت چه طولاني مدت اين دو مطلب راجع به انبيا.

راجع به نظام ارزشي كه حكمتهاي عملي و حقوقي و سياسي است اينها باورشان اين بود كه مال، معيار ارزش است و كسي كه مالدار نيست فقير است بي ارزش است و آن كمالات معنوي را هم به زعم فاسدشان بر اساس مال تقسيم مي‌كردند مي‌گفتند فقرا اصلا براي همين كار كردن نسبت براي اغنيا خلق شده‌اند و درجهٴ معرفتي اينها و ايمان اينها و خيرات و مبرات غيبي اينها هم محدود است اين حرف دنيا مداراني كه روي اساس ماده فكر مي‌كردند عقل هر دو جهت را تقبيح مي‌كند نقل هر دو جهت را باطل مي‌كند. عقل مي‌فرمايد كه نه آنها براي كار كردن خلق شدند و نه خيرات و مبرات مخصوص اغنيا است اگر بر عكس نباشد نقل هم مكرر در مكرر از زبان انبيا مي‌فرمايد ﴿وَ ما انا بطارد الذين﴾[14] ﴿تزدري أعينكم﴾[15] آخه شما اينها را تحقير مي‌كنيد چه كسي گفته اينها حقير هستند من هرگز از درون اينها باخبر نيستم از درون اينها چه كسي باخبر است كه چه خيري دارند چه خيري ندارند چه اوصافي دارند چه اوصافي ندارند اينكه شما فكر كرديد كساني كه وضع مالي شان خوب است بايد ديگري را تسخير كنند، استعمار كنند يا استثمار كنند به تعبير روز اين يك كار غلطي است و حرف باطلي است استثمار هست ولي متقابل تسخير هست ولي متقابل استعمار هست ولي متقابل يعني اغنيا فقرا را از يك جهت به كار مي‌گيرند فقرا هم اغنيا را از جهتي ديگر به كار مي‌گيرند اين يك تسخير متقابلي است كه نظام آن را تثبيت كرده. در سورهٴ مباركهٴ زخرف آيه سي و دوّم اين است ﴿أهم يقسمون رحمتَ ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ ليتّخذ بعضهم بعضا سخريا﴾[16] نه سِخريا نه كسي، كسي را مسخره بكند اين تسخير متقابل است كه بايد باشد حالا اگر يك كسي طبيب شد احتياج داشت كه چمدانش را يك باربري از جايي به جايي ببرد اين باربر چمدان اين را مي‌برد پس فردا كه اين باربر مريض شده اين طبيب آن پيش بندش را مي‌بندد لباس پزشكي‌اش را مي‌پوشد مدفوع او را هم آزمايش مي‌كند اين طبيب در خدمت آن باربر است آن باربر هم در خدمت اين طبيب است اين مي‌شود تسخير متقابل نه سِخريا. سُخريا نظام هم نظام تسخير متقابل است همه باربر بشوند ناقص است همه طبيب بشوند ناقص است همه مهندس بشوند ناقص است همه روحاني يا دانشگاهي شوند ناقص است نظام به همه اينها محتاج است و اين‌طور نيست كه اگر كسي مثلا باربر بود اين هميشه باربر بن باربر باشد اين گاهي پسر يك عالمي است يا پدر آن عالم است و به عكس اين ﴿و تلك ا لأيام نداولها بين الناس﴾[17] اين‌چنين نيست كه اگر كسي باربر بود هميشه باربر زاده است خدا يك فررندي به او مي‌دهد يا طبيب مي‌شود يا مهندس مي‌شود كارفرما مي‌شود آن كارفرماي امروز هم پس فردا پسرش باربر ديگري است گفت بسا اسير كه فردا امير مي‌آيد بسا امير كه فردا اسير خواهد شد اين‌طور نيست كه هميشه دنيا يك روال داشته باشد فرمود نظام عادلانه است، حكيمانه است، تسخير متقابل است ﴿ليتخذ بعضهم بعضا سُخريا﴾[18] نه سِخريا كسي، كسي را مسخره بكند همين كه امروز فقير هست قبلاً پدرش غني بود يا پسرش غني مي‌شود و بالعكس همان كسي كه امروز غني است پدرش فقير بود يا پسرش فقير مي‌شود اين‌طور نيست كه همه‌اش يكسان و يكنواخت باشد پس تسخير متقابل است نه يك جانبه، اين هم تازه براي تنظيم امور است وگرنه ﴿إن أكرمكم عند الله أتْقاكم﴾[19] اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي وضع مالي‌اش خوب نبود دركش و معرفتش و خضوعش و عبادتش هم ضعيف باشد كه پس از هر دو جهت اين سخن ناصواب است يكي اينكه يك كسي كه فقير است براي تسخير و كار كردن يك جانبه خلق شد نخير، اين‌چنين نيست يك كسي كه فقير است از نظر معنويت و معارف هم ضعيف است نخير، اين‌چنين نيست هر دو را وجود مبارك نوح ابطال كرده فرمود ﴿و ما أنا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكني أراكم قوماً تجهلون ٭ و يا قوم من ينصرني من الله ان طردتهم﴾[20] خوب من اگر اين فقرا و پابرهنه‌ها را بيرون كنم آن وقت مورد قهر خدا باشم چه كسي مي‌تواند به داد من برسد من چه حقي دارم اينها را بيرون كنم چه حقي دارم بگويم اينها نه، شما بياييد بعد هم فرمود درباره من كه گفتيد بايد يا سرمايه دار باشم يا فرشته باشم اينها كه در نبوت لازم نيست ﴿و لاٰ أقول اني ملك و لا أَقول للذين تزدري أعينكم لن يؤتيهم الله خيرا﴾[21] در سورهٴ مباركهٴ اعراف مشابه اين گذشت آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين بود كه در اعراف مردان الهي مثلا اهل‌بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) به آن مستكبران و معاندان خطاب بكنند، بگويند اين فقرا و محروماني كه الان اينجا هستند و شما فكر مي‌كرديد اينها از خير برخوردار نيستند اينها الان به اذن خدا وارد بهشت مي‌شوند ﴿أهؤُلاء الذين أقسمتم لا ينالهم الله برحمةٍ﴾[22] درباره همين افراد ضعيف مي‌گفتيد اينها از رحمة خدا دورند ﴿ادْخلوْا الجنة﴾[23] فرمان دخول جنة به اين محرومان داده مي‌شود ﴿لا خَوْفٌ عليكم و لا أنتم تحزنون﴾[24] بنابراين اين‌چنين نيست كه اگر كسي وضع مالي‌اش بد بود اين فقط براي تسخير يك جانبه خلق شده براي استعمار خلق شده براي خدمت خلق شده نخير تسخير دو جانبه است و خدمت متقابل و اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي ضعيف بود وضع معنويتش و معرفتش هم ضعيف باشد اصلا مساجد و اماكن براي دل شكسته‌ها خلق شده.

سؤال ...

جواب: اين در آنجا مثل است ﴿ضرب الله مثلاًعبدا مملوكا﴾[25] اين مثلش است آن مثل بخواهد محصل شود در باره اغنيا و مترفين است كه انبيا هر حرفي زدند اينها نپذيرفتند اين اعتياد اينها به معاصي چند چيزي كه قلب را مي‌ميراند در روايات ما ائمه (عليهم السلام) فرمودند كه چند چيزي كه قلب را مي‌ميراند يكي حشر با اغنيا است يكي حشر زياد با زنها است نه انس با اعضاي خانواده با زن، زن گرايي كه (معاذالله) به سمت شهوت برود اين قلب را مي‌ميراند اين قلبي كه ميت شد حالا شما با مرده حرف مي‌زنيد درك نمي‌كند ﴿سواء عليهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون﴾[26] اول كه اين‌طور نبود كه، اول سعي كرد كه به سمت اغنيا .. بشود مجالس آنها برود لهو لعب آنها را داشته باشد كم كم به شهوت گرايش پيدا كند بعد دل بشود مرده اين‌چنين مي‌شود وگرنه اول خداي سبحان هيچ كسي را به اين صورت خلق نكرده مسجد‌ها مراكز مذهبي اصولا مال‌ جاي دل شكسته است حرم‌ها اين‌چنين است اينكه مي‌بينيد حرم دعا مستجاب مي‌شود براي اينكه خيلي از دل شكسته‌ها آنجا هستند و خداي سبحان هم لطفش رحمتش صفا و وفايش آنجا است حالا اگر ما نتوانستيم اوج بگيريم ﴿عند مليكٍ مقتدرٍ﴾[27] برويم، برويم پيش كساني كه دل شكسته دارند لطف خدا هم آنجا است «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[28] بالاخره ما مگر نمي‌خواهيم به لقاي خدا برويم يا بايد خودمان آن  عرضه را داشته باشيم كه عند ﴿مليكٍ مقتدرٍ﴾[29] باشيم آ نكه كم است يا جايي برويم كه خدا آنجا حضور دارد «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[30] ما هم اگر اين هوس خام در سرمان باشد كه پاي منبر ما چهارتا غني جمع شوند اين به جايي نمي‌رسد بايد جايي باشيم كه بالاخره دل شكسته‌ها آنجا هستند آن‌وقت تمام كارها هم همان‌جا حل مي‌شود بالاخره ما اگر آن عرضه را نداشتيم برويم بالا يك جايي برويم كه بالايي آنجا است يا بشويم ﴿عند مليك مقتدر﴾[31] ﴿إن المتقين في جناتٍ و نَهرٍ٭ في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر﴾[32] آن عرضه مي‌خواهد آن نشد لا اقل «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[33] اگر يك جايي رفتيد يك دهي روستايي مسجدي ديديد چهارتا فقرا جمع هستند هرگز اين خيال خام تو سرمان نباشد كه چهارتا غني بايد بيايند مسجد جاي دل‌شكسته‌ها است آنجا كه دعا اثر مي‌كند حالي پيدا مي‌شود همين است وجود مبارك نوح فرمود من به چه دليل اينها را طرد كنم اين حرف عقل است حرف نقل است اين هماهنگي قرآن است كه برهان برهان عقلي هم همين را مي‌گويد مي‌گويد انسان خليفه خداست روح مجردي دارد مال معيار ارزش نيست اين چهار مطلب را كه دوتا مربوط به نبوت بود دوتا مربوط به امت بود يكي را عقل مي‌گفت يكي را نقل مي‌گفت اينها هماهنگ است حالا مسئله جدال برمي‌آيد اينها به جاي اينكه بگويند احتجاج كردي ما را به حكمت دعوت كردي گفتند جدال كردي با اينكه وجود مبارك نوح با حجاج و برهان سخن گفته حجاج كرده يعني احتجاج آورده حجاج اين فروق اللغه ابي هلال را ببنيد ايشان اين فرقها را گذاشته كه جدال چيست؟ حجاج چيست؟ مراء چيست؟ حجاج اين است كه انسان برهان اقامه مي‌كند تا حجت ظاهر بشود جدال اين است كه تلاش و كوشش مي‌كند ديگري را از مذهبش باز دارد اين يكي براي تثبيت حق  است آن يكي براي ردع عن الباطل مراء كه بدتر از جدال است اين است كه بعد از اينكه حق روشن شده معلوم شده حق با چه كسي است باز انسان اصرار بكند اين است كه مراء را گفتند يك جدال خاص است مراء جدال بعد از ظهور حق است وجود مبارك نوح برهان اقامه كرد گفت ﴿إن كنت علي بينةٍ من ربي ... فعُمّيت عليكم﴾[34] اين براي شما معما است وگرنه من بينه آوردم خوب يك اعمي شمس را معما مي‌داند تعميه است مشكلش اين است كه پرده روي چشم اوست وگرنه شمس كه معما نيست شمس نه تنها بيّن است، بيّنه است كه قبلا هم ملاحظه فرموديد اين تاي بينه تاي تانيث نيست تاي مبالغه لذا ضمير مذكر به بينه برمي‌گردد روشن خيلي روشن آن خيلي روشن را مي‌گويند بينه آن روشن را مي‌گويند بيّن فرمود من بينه آوردم حالا اگر معمايي هست روي كوري شما است آن وقت اين برهان را اين بينه را مي‌گويند جدال بعد هم وجود مبارك نوح فرمود من رسولم پس اگر تهديد مي‌كنم از طرف مرسلم تهديد مي‌كنم شما از من مي‌خواهيد عذاب بياورم؟ به نوح گفتند قال يا نوح قد جادلتنا اولاً حجاج را برهان را جدال ناميدند يك ﴿فأكثرت جدالنا﴾ اين اكثارش درست است براي اينكه وجود مبارك نوح ﴿فَلبث فيهم ألف سنةٍ الا خمسين عاماً﴾[35] نهصد پنجاه سال تقريبا در بين آنها بود ديگر ساليان متمادي اينها را دعوت كرد آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ نوح هم هست اين را تاييد مي‌كند كه وجود مبارك نوح به ذات اقدس اله عرض مي‌كرد كه خدايا من اينها را دعوت كردم ليل و نهار. آيهٴ 5 به بعد سورهٴ مباركهٴ نوح اين است كه ﴿قال ربّ انّي دعوت قومي ليلا ًو نهاراً ٭ فلم يزدهم دُعاءِي إلاّ فراراً ٭ و إني كلَّما دعوْتهم لتغفر لهم جعلُوْا أصٰابعهم في آذانهم و اسْتغشوْا ثيابهم و أصرُّوا و اسْتكبرٌوا اسْتِكباراً ٭ ثم اني دعوتهم جِهاراً ٭ ثم اني أعلنت لهم و أسررْت لهم إسراراً﴾[36] من شب گفتم روز گفتم در جلسهٴ علني گفتم جلسه خصوصي گفتم آن﴿فلبث فيهم الف سنةٍ الا خمسين عاما﴾[37] همين را تعريف مي‌كند اين ﴿فأكثرت جدالنا﴾ آن اكثارش درست است منتها اكثرت دعوتنا، اكثرتنا برهاننا، اكثرتِ حجاجنا.

سؤال ...

جواب: نه در جدال مذمت نشده ولي مي‌تواند به احسن و غير احسن تقسيم بشود أما برهان ديگر حكمت ديگر روشن است اول ﴿ادْعُ إلي سبيل ربّك بالحكمة و المْوعظة الحسنة و جادلهم بِالّتي هي أحسن﴾[38] اين جدال مي‌تواند قيد داشته باشد احسن باشد غير احسن اما حكمت ديگر هميشه حسني است آنها گفتند جدال كردي أصلا جدال يعني پيچاندن اين در همان فروغ اللغويه ابي الهلال اين چنين آمده كه آن باز شكاري سخت كوش عظيم الجثه را مي‌گويند أجدل اين قصر محكم را مي‌گويند مِجْدَل، آنهايي كه سعي مي‌كردند در مصارعه و در كِشتي ديگري را به زمين سخت و صفت به زمين بكوبند مي‌گويند مجادله مجادله آن كشتي را مي‌گويند با مصارعه عادي فرق دارد يك وقت روي تشك زمين مي‌زنند يك وقت روي زمين سفت و سخت به زمين مي‌زنند. آنكه روي زمين سفت و سخت به زمين مي‌زنند مي‌گويند مجادله بالاخره يك چنين پيچيدگي و بافتگي دردآوري در كنارش هست اين اگر جدال در فرمايش انبيا هست جدال احسن است آن هم بعد از برهان و موعظه اينها از همان اول شروع كردند گفتند تو جدال كردي درحاليكه اول برهان بود اول حجاج بود آن اكثارش درست است براي اينكه طول كشيده جريان احتجاج حضرت نوح فرمود

سؤال ...

جواب: بله خوب هست اگر مردم بخواهند كاملاً هست در سورهٴ مباركهٴ حشر دارد به اينكه خدا يك كاري كرد كه نه دوست باور كرد نه دشمن. انقلاب اسلامي هم همين‌طور بود ديگه فرمود: ﴿ما ظننتم أن يخرجوا و ظنّوا انهم مانعتهم حصونهم من الله﴾[39] فرمود در اول سورهٴ مباركهٴ حشر فرمود ﴿هو الّذي أخرج الذين كفروا من أهل الكتاب مِن ديارهم لأول الحشر﴾[40] فرمود كه شما يك مشت فقراي نسيه بخور مساعده بگير وام‌دار يهودي‌ها بوديد در مدينه مگر يادتان رفته شما كوخ‌نشين بوديد اينها كاخ‌نشين شما وام مي‌گرفتيد اينها وام مي‌دادند شما بانك داري شما وظيفهٴ آنها بود كارگري مال شما كارفرمايي مال اينها مگر يادتان رفته. شما در كوخ‌هايتان مي‌نشستيد آنها در قلعه‌ها و برجها مي‌نشستند كسي كه اولين بار اينها را بيرون كرده متواري كرده شما را جانشين كرده او خدا بود ديگه ﴿هو الذي أخرج الذين كفروا من أهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم أن يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله﴾[41] نه شما كه دوستان اسلام بوديد فكر مي‌كرديد اينها متواري مي‌شوند نه اينها فكر مي‌كردند با داشتن اين همه قلعه‌ها مجبور مي‌شوند كه ترك كنند ديديد ما همه را وادار كرديم انقلاب اسلامي ايران هم همين‌طور بود اين جنوب لبنان هم همين‌طور بود ما هر روز اين معجزات را داريم مي‌بينيم. اين اسرائيلي كه تا دندان مسلح بود جنوب لبنان را ترك كرد اين پهلوي با همه امكاناتي كه ژاندارم منطقه بود اين كشور را ترك كرد فرمود اين‌چنين نيست كه اگر شما آدم خوب باشيد خدا شما را تنها بگذارد. نه شما فكر مي‌كرديد پيروز مي‌شويد نه دشمن فكر مي‌كرد كه شكست مي‌خورد ﴿ما ظننتم أن يخرجوا﴾[42] اين ما ل دوستان ﴿و ظنوا أنهم مانعتهم حصونهم من الله﴾[43] آنها فكر مي‌كردند اين قلعه‌ها حافظ آنها است. ما آنها را به هم زديم الان هم همين‌طور است الان هم اگر مسلمانها واقعا بخواهند كاملا بله اين تسخير يك جانبه مي‌شود تسخير متقابل.

خوب وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) در جواب چه فرمود؟ فرمود به اينكه من از اول به شما گفتم من رسولم شما دلتان مي‌خواهد من عذاب بياورم ﴿إنما يأتيكم به الله إن‌شاء﴾ بله اگر او به ما اجازه بدهد من دعا بكنم دعاي مرا مستجاب بكند اين سرزمين خشك مي‌شود طوفاني آنجايي كه تا حال آتش در مي‌آمد جاي جوشش آب مي‌شود كشتي هم مي‌افتد روي طوفان آن‌وقت نه باد او را رهبري مي‌كند نه موتور، دست من است به هر سمتي كه من بخواهم مي‌رود ﴿بسم الله مجريٰها و مرسيها﴾[44] يك چنين كشتي است من بگويم بسم الله به طرف شرق برود شرق مي‌رود بسم الله به طرف غرب برود غرب مي‌رود كجا فرود بيايد كجا آرام بگيرد سكانش چيست؟ لنگرش چيست؟ همه‌اش با بسم الله است و با گفتن من، اين خدا است ما كه نگفتيم دست خود ما است كه ﴿انما يأتيكم به الله ان شاء﴾ حالا اگر ذات اقدس اله اراده كرد كاري از شما برنمي‌ايد شما چگونه مي‌توانيد عاجز بكنيد تعجيز عاجز كردن يك وقت اين است كه انسان از دست كسي فرار بكند جلو مي‌زند اين را قرآن نهي كرده فرمود مبادا ﴿و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا﴾[45] كجا رفته يك مقدار جلوتر رفتند آنجا هستند هم ماموران ما كجا مي‌خواهند بروند ﴿و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا﴾[46] يك نحوه تعجيز اين است كه از دست آدم فرار بكند جلو بزنند اين‌طور نيست دنبال هم كه نمي‌توانند بيفتند فرمود ﴿و ما انتم بمعجزين﴾ چه كار مي‌خواهيد بكنيد. چگونه مي‌خواهيد خدا را عاجز بكنيد. نياييد شما را مي‌آورند. بدويد، شما را مي‌گيرند چه كار مي‌خواهيد بكنيد اعضا و جوارح شما سربازان خدا است. تصور ندارد كه يك موجودي بخواهد در برابر ذات اقدس اله معجز و معاجز باشد و او را عاجز بكند ﴿و ما انتم بمعجزين﴾ بعد هم مي‌فرمايد خوب بالاخره شما در گفتگو‌هاي با ما در اين گفتمان‌ها در اين مذاكرات اصلاً مي‌آييد حرف خودتان را مي‌زنيد، نمي‌آييد حرف من را گوش بدهيد آن وقت چگونه هدايت مي‌شويد. فرمود ﴿و لا ينفعكم نصحي إن أردت أن أنصح لكم﴾ مي‌شود براي روز بعد انشاء الله.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ  سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[2]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.

[3]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 26.

[4]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 59.

[5]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 40.

[6]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.

[7]  ـ إقبال، ص 33.

[8]  ـ تفسير قمي، ج 1، ص 309.

[9]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[10]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[11]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[12]  ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 17.

[13]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.

[14]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 29.

[15]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 31.

[16]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.

[17]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 140.

[18]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.

[19]  ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.

[20]  ـ سورهٴ هود، آيات 29 و 30.

[21]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 31.

[22]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 49.

[23]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 49.

[24]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 49.

[25]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 75.

[26]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.

[27]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.

[28]  ـ منية المريد، ص 123.

[29]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.

[30]  ـ منية المريد، ص 123.

[31]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.

[32]  ـ سورهٴ قمر، آيات 54 ـ 55.

[33]  ـ منية المريد، ص 123.

[34]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 28.

[35]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.

[36]  ـ سورهٴ نوح، آيات 5 ـ 9.

[37]  ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 14.

[38]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.

[39]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[40]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[41]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[42]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[43]  ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 2.

[44]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 41.

[45]  ـ سورهٴ أنفال، آيهٴ 59.

[46]  ـ سورهٴ أنفال، آيهٴ 59.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق