اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَقَالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (۲۷) قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (۲۸) وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۹) وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (۳۰)﴾
بعد از بيان معارف اعتقادي از توحيد و نبوت و معاد و ارائه حجيت قرآن كريم و نزاهت آن از افترا يك مثالي بيان فرمود و يك مِثْل كه آنها گذشت آنگاه جريان نوح(سلام الله عليه) را تبيين ميكند كه شيخ الانبيا(عليهم السلام) است بعد از اينكه فرمود ما نوح را فرستاديم و دعوت نوح هم توحيد بود آن افرادي كه گرفتار ذخاير مادياند و همواره در اين صدد هستند كه ﴿أن تكون أمة هي أربيٰ من أمة﴾[1] باشند يا ﴿أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ ... أَحْسَنُ نَدِيّاً ٭ ... وَرِءْياً ﴾[2] را دامن ميزنند اينها به نوح(سلام الله عليه) چند مطلب گفتند اول گفتند كه ما دليلي نداريم كه از شما اطاعت كنيم عدم الدليل علي وجوب الطاعه اين يك از اين ترقي كردند گفتند كه ما دليل داريم بر عدم وجوب الطاعه اين دو از اين ترقي كردند گفتند ما دليل داريم بر وجوب عدم الطاعه پس اوّل عدم الدليل علي وجوب الطاعة است دوم دليل علي عدم وجوب الطاعه است سوم دليل بر وجوب عدم الطاعه است آن ادله را يكي پس از ديگري نقل ميكنند قرآن كريم بعد از نقل ادلهٴ آن ملأ و منكران براهين وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) را ارائه ميكند پاسخهاي اين شبهات را هم ذكر ميكند: ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبت قبل اشاره شد كه مشكل اينها در معرفت شناسي است اينها بر اساس حس و تجربه مادي حركت ميكنند چيزي را كه نديدند با چشم مسلح يا غير مسلح باور ندارند اگر معيار معرفت شناسيِ يك شخص يا گروهي حسّ و تجربه بود چنين شخصي موجودهاي ماوراي طبيعي را چون نميبيند و احساس تجربي ندارد خوب انكار ميكند و اينها سخن از تعقل نداشتند سخن از رؤيت داشتند نه رؤيت ملكوتي كه از سنخ ﴿و كذلك نري إبراهيم ملكوت السّموٰات و الأرض﴾[3] باشد كه شهود قلب است بلكه منظورشان همان رؤيت حسّ و تجربه است ميگفتند معيار ما حس و تجربه است ما فقط شما را به عنوان بشر ميبينيم اين صغراي قياس و هيچ بشري نميتواند از طرف خدا پيام بياورد اين كبرا پس تو سمتي نداري اين نتيجه ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ در نوبتهاي قبل اشاره شد كه آنچه را برخي از مفسران نظير المنار و ديگران احياناً ميگفتند كه اين آيات ناظر به آن است كه شما يك برتري قومي و نژادي نسبت به ما نداريد برتري مالي و مادي هم نسبت به ما نداريد مثل ما هستيد و چون مثل ما هستيد «حكم الامثال في ما يجوز و في ما لا يجوزواحد» دليلي ندارد كه تو بشوي متبوع ما بشويم تابع تو بشوي مطاع ما بشويم مطيع درحاليكه لسان آيه درباره تساوي در مسائل مادي و نژادي و اجتماعي نيست برهان اينها مشكل اينها اين است كه بشر نميتواند پيغمبر باشد آيات فراواني در قرآن هست كه اين تفكر را از پيشينيان تا پسينيان نقل ميكند براساس ﴿تشابهت قلوبهم﴾[4] آنها ميگفتند ﴿أ بشر يهدوننا﴾[5] يك آيه ﴿أنومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون﴾[6] اين دو يا ميگفتند اين بشر است ﴿يأكل الطّعام و يمشي في الأسواق﴾[7] خدا بايد به آنها ﴿انزل عليه ملك﴾ و مانند آن مشكل اساسي اين وثنيين از دير زمان از عصر نوح(سلام الله عليه) تا عصر پيغمبر خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يكي اين بود كه بشر نميتواند پيغمبر باشد اين كه قرآن كريم كتاب تدويني نظم تدوينياش به اين صورت است كه در طليعه كتاب انسان را معنا كرده است اين روي چند نكته است يكي اينكه خوب بالاخره قرآن برنامه هدايتي و تربيتي انسان است ديگر ملاحظه فرموديد بالاخره هر كسي صنعتي را به بار آ ورد بالاخره يك كتابچه راهنمايي مينويسد اين كسي كه راديو اختراع كرده يا تلويزيون اختراع كرده يك دفترچه راهنمايي دارد كه از اين مصنوع چگونه استفاده كنيد صحيفههاي الهي تورات انجيل قرآن صحف ابراهيم و موسي اينها همه به منزله دفترچه راهنماست بالاخره خداي سبحان كه انسان را خلق كرد اين را گفتند كه يك كتابچه راهنما بايد بفرستد كه چگونه مغزش را به كار بگيريد قلبش را كار بگيرد اعضا و جوارحش را كار بگيرد كه به فساد نرسد اين نازلترين تعبيري است كه دربارهٴ تأثير قرآن دارد اما وقتي شما قرآن را باز ميكنيد در مدخل اين قرآن ميبينيد عظمت انسان ساختار انسان از روح و جسم و عالِم بودن انسان به اسماي الهي و معلم بودن انسان نسبت به ملائكه كاري از انسان ساخته است كه از ملائكه ساخته نيست اين را انسان اول خيال ميكند كه در طليعه اين كتاب به عنوان فقط يك مطلب آموزنده علمي آمده ديگر نميداند كه اين مبادي تصديقيه است براي اقامه براهين براي بسياري از مسائلي كه تا آخر اين كتاب هست شما قدم به قدم كه چند طايفه آيات در نوبتهاي قبل خوانده شد ميبينيد هر وقت انبيا(عليهم السلام) با مشركين روبرو ميشدند مهمترين شبهه آنها اين بود كه بشر نميتواند با خدا رابطه داشته باشد از آنجا پيام بگيرد ما را هدايت بكند ﴿أ بشر يهدوننا﴾[8] مگر بشر ﴿لولا أنزل عليه ملك﴾[9] ما مثلاً ميپذيريم جريان خلقت حضرت آدم خليفة الله بودن او ﴿إنّي جاعل في الأرض خليفة﴾[10] ﴿نفخت فيه من روحي﴾[11] ﴿علّم آدم الأسماء﴾[12] ﴿فقعوا له ساجدين﴾[13] اين بخشهاي فراوان براي اينكه عظمت انسان و جايگاه انسان را مشخص كند كه كاري كه از انسان ساخته است از ملائكه ساخته نيست قهراً همه شبهاتي كه منكران وحي و نبوت داشتند ميگفتند مگر بشر ميتواند با خدا رابطه داشته باشد پيام خدا را به ما برساند اين برطرف ميشود حالا معلوم ميشود كه چطور در طليعه اين كتاب جريان حضرت آدم و خلافت حضرت آدم با اينكه اينها در مدينه نازل شده است و سالهاي متمادي از بعثت گذشته است اما وقتي به صورت كتاب تدويني ارائه ميشود بايد يك پايگاهي باشد كه به كما سيأتي ارجاع داده نشود به كما تقدم ارجاع بشود معمولاً بحثهاي عقلي و رياضي به كما تقدم ارجاع ميشود نه كما سيأتي آن مطلبي كه با كما سيأتي ارجاع ميشود فعلاً مقلدانه است اما مطلبي كه با كما تقدم بيان بشود مبرهن است قرآن كريم جريان خلافت انسان را معلم فرشته بودن انسان را تعليم اسما را اينها را در اوائل اين كتاب به ما ارائه كرده است آنگاه هرگاه سخني در ساير سور راجع به شبهه مشركان و امثال مشركان مطرح ميشود با كما تقدم حل ميكند ترتيب اين كتاب طوري است كه اين بخش از آياتي كه در مدينه نازل شد در اولين كتاب قرار بگيرد و بخشهاي ديگر كه متفرع بر مطالب اين كتاب است در بخشهاي ميانه يا پاياني قرار بگيرد آنگاه همه جا يك مفسر ميتواند بگويد كما تقدم
سؤال ...
جواب: وجود عنصري او در زمين است وگرنه قلمرو خلافت او بيش از ارض است به دليل اينكه معلم ملائكه هم هست همانطوري كه معلم انسانها در زمين است ﴿يعلّمهم الكتاب و الحكمة﴾[14] معلم موجودات آسماني هم هست كه ﴿يا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾[15] اين وجود عنصرياش في الارض است نه اينكه قلمرو خلافتش زمين باشد بنابراين اين دوتا مطلب نبايد به هم خلط بشود يكي اينكه وجود عنصرياش در زمين است بله ﴿إنّي جاعل في الأرض خليفة﴾[16] اما آنيكه من به او دادم و از آن راه خليفه من شد او كه زميني نيست ﴿و نفخت فيه من روحي﴾[17] آن بخش ﴿انّي خالق بشراً من طين﴾[18] اين بخشش زميني است لذا او در زمين زندگي ميكند ميشود ﴿اني جاعل في الأرض خليفة﴾ اما آن بخشي كه ﴿فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين﴾[19] اين ديگر زميني نيست و دستوري هم كه ذات اقدس اله به فرشتگان ميدهد اين ديگر زميني نيست به ما كه در زمين زندگي ميكنيم ميفرمايد ﴿ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[20] ما كه زميني هستيم به ما دستورات اينچنين دستورهاي اينچنين ميدهد اما فرشتگاني كه زميني نيستند به آنها ميفرمايد ﴿فإذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين﴾[21] و اين وجود مبارك انسان كامل نسبت به ما ﴿يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم﴾[22] است نسبت به فرشتگان ﴿يا آدم أنبئهم بأسمائهم﴾[23] است اين هم مُنبِيءِ ملائكه است هم معلم ماست هم مسجود ملائكه است هم مطاع ماست وجود عنصري او در زمين است نه اينكه قلمرو حكومت او در زمين باشد از باب مثال عمودي به افقي مثال مجرد و مادي به مادي اين است كه اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) در مدينه است اينچنين نيست كه رسالت او نبوت او و حكومت او مخصوص مدينه باشد لذا نامه رسمي براي مسئولان امپراطوري ايران مينويسد و نامه رسمي براي مسئولان امپراطوري روم مينويسد او وجود عنصرياش در مدينه است اما قلمرو حكومتش همه اين امپراطوريهاست اين مثال ناقص كه يك مجردِ مَلفَّق از آسماني و زميني را با حكومت زميني تشبيه كرديم وگرنه همين رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلم) از طرفي نسبت به ما ﴿يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم﴾[24] است از طرفي هم نسبت به ملائكه ﴿أنبئهم باسمائهم﴾[25] از طرفي نسبت به ما مطاع است كه ﴿ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[26] از طرفي هم مطاع آنهاست ﴿فإذا سويّته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين﴾[27] بنابراين وجود عنصري اين انسان كامل در زمين است نه اينكه قلمرو حكومت او در زمين باشد به شواهد سجود و به شواهد انباء خوب پس بنابراين اين يك كتابي است كه هر چه ميگويد با كما تقدم حل ميشود نه كما سيأتي اگر مسئلهاي در يك فصلي با كما سيأتي حل شد آن مخاطب و مستمع در آن مسئله مقلّدانه ورق ميزند نه محقّقانه چون الان مبادي تصديقيه در دست او نيست با كما سياتي كه نميشود كسي پژوهشگر باشد اما كما تقدم اگر پشت سر بگذارد اين ميشود پژوهش و تحقيق كه از مبادي تصديقيهٴ اين مطلب كه قبلاً معلوم شد به استناد آن مبادي تصديقيه اين مطلب حل ميشود
سؤال ...
جواب: بله ديگر به وسيله راهنمايي خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) تنظيم شده است خوب
سؤال ...
جواب: نه، اينكه غالب اينها كلمه بشر را آوردند آنها هم مشكلشان همين بود آنها هم برابر اينكه در سورهٴ مباركهٴ انعام بود كه بحثش گذشت آنها ميگويند بالاخره آن يا بايد وضع مالي داشته باشد كه ما تمكين بكنيم يا فرشتهاي بيايد ما اگر بخواهد حكومت او را بپذيريم يا بايد قدرت مادي داشته باشد كه ندارد اين ميشود ﴿لولا نزّل هذا القيرٰان علي رجلٍ من القريتين عظيم﴾[28] يا با يد فرشته باشد كه نيامده ما چرا بپذيريم بالاخره يا ديني يا دنيايي اگر دنيايي است ﴿علي رجلٍ من القريتين عظيم﴾[29] باشد اگر ديني است ﴿لولا أنزل عليه ملك﴾[30] است ايشان جواب ميدهند كه اين معنويست نه مادي و انسان همان كاري را ميكند كه فرشته ميكرد بلكه كاري ميكند كه از فرشته ساخته نيست آنگاه در همه اين مسائل ﴿أنؤمن لبشرين مثلنا﴾[31] ﴿أ بشر يهدوننا﴾[32] ﴿ما انت إلاّ بشرٌ مثلنا﴾[33] كه اين بشريت را در حد وسط نهي انكار قرار ميدادند همه اينها جوابش را يا كما تقدم ميگيرد نهخير بشر كسي است كه مسجود ملائكه است بشر كسي است كه عالم اسما است بشر يعني انسان كامل اين بشري كه رسالت دارد نبوت دارد انسان كامل است اين مقام انسان كامل يك حقيقت خارجي است گاهي حضرت آدم(سلام الله عليه) به اين مقام ميرسد گاهي نوح(سلام الله عليه) به اين مقام ميرسد گاهي هم حضرت خاتم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به اين مقام ميرسد هر كس به مقام آدميت رسيده است اين ميشود خليفة الله بنابراين كاري كه از انسان ساخته است از فرشته هم ساخته نيست آنگاه تمام اين شبهات جوابهايش با كما تقدم حل ميشود نه با كما سيأتي، ميشود تحقيق و نه تقليد اين يكي از بركات تنظيم قرآن به اين صورت است خوب
سؤال ...
جواب: نه چون آنها مشكلشان اين بود كه بشر نميتواند فرشته باشد براي اينكه خيلي از جاها بشرٌ ندارد ﴿أ بشر يهدوننا﴾[34]
سؤال ...
جواب: يعني مثلِ ماست در بشريت
سؤال ...
جواب: آن قسمتهاي ديگر ميشود تكرار چون دارد به اينكه شما مزاياي مالي نداريد شما چه فضيلتي داريد كه ما نداريم؟ مشكل مالي ما را كه حل نميكنيد اگر ما در يك طبقهاي هستيم شما هم در آن طبقه چه دليلي دارد كه ما از شما اطاعت كنيم؟ يا بايد معنويت شما باشد كه شما بشريد ملَك نيستيد يا بايد ماديت شما باشد كه فقرا و ضعفا دور شما جمعاند از ما برتري و نسبت به ما برتري نداريد آن جملههاي بعد است بنا شد كه اول عدم الدليل علي وجوب الطاعه اقامه بشود دوم دليل علي عدم وجوب الطاعه اقامه بشود سوم دليل علي وجوب عدم الطاعه اقامه شود كه ميرسند ميگويند ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ چون شما دروغ ميگوييد حتماً بايد ما از شما فاصله بگيريم اين دليل بر وجوب عدم الطاعه است آنجا كه دارد شما مثل ماييد برتري مادي نداريد دليلي ندارد كه ما از شما تبعيت كنيم آنجا كه ميگويد يك عده اراذل دنبال شما راه افتادهاند اين دليل است بر عدم وجوب الطاعه آنجا كه ميگويند ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ دليل است بر وجوب عدم الطاعه كما قرره سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) خوب بنابراين اين تدبير تدويني براي آن است كه در همه مسائلي كه مربوط به انسان شناسي است قرآن بتواند بگويد كما تقدم يعني مبدا تصديقي را به ما در جريان حضرت آدم و مسجود بودن آدم و معلم ملائكه بودن آدم و عالم اسماء بودن آدم تبيين كرد بعد فرمود كما تقدم خوب ميتواند باشد ديگر چرا بشر نتواند باشد خوب
فرمود آنها ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نرٰاك إلاّ بشراً مثلنا﴾ پس بنابراين دليلي ندارد كه ما از شما اطاعت كنيم عدم الدليل علي وجوب الطاعه است بعد ﴿و مٰا نرٰاك اتّبعك إلاّ الذين هم أرٰاذلنا بادي الرّأي﴾ اين دليل است بر دلذيل ماست بر عدم وجوب الطاعه شما، خوب پس آن جنبه بشري فرشتگي معنوي كه نداريد هيچ چيز، ميماند مسائل دنيايي و مادي يك وقت است يك كسي يك لجنهاي يك گروهي يك حزبي تشكيل ميدهد يك شخصيت سياسي يك شخصيت اجتماعي دارد يك عده خردمندان و خردورزان و عقلاي قوم دور او جمعاند اين روي بناي عقلا و مسائل عرفي خوب بالاخره ما هم بهتر است كه اطاعت كنيم براي اينكه يك شخصيت اجتماعي قيام كرده براي سامان بخشيدن مسائل اجتماعي و يك عده عقلا هم از او حمايت ميكنند علما و خردمندان حمايت ميكنند اما اين هم كه نيست يك عده اراذل دنبال شما راه افتادند از نظر مسائل مثلاً مالي و اينها، اينها زود باورند بادي الراي با رأي خطير و خام و ابتدايي تصديق كردند اين دو، اين دو مشكل در پيروان شماست خوب اين دليل هست كه اطاعت از شما واجب نيست بعد ميرسد به اينكه ـ معاذ الله ـ شما دروغ ميگوييد ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ اين دليل است بر اينكه حتماً ما نبايد اطاعت كنيم پس اول عدم الدليل علي وجوب الطاعه است دوم دليل علي عدم وجوب الطاعه است سوم دليل علي وجوب عدم الطاعه است خوب ﴿و ما نرٰاك اتّبعك إلاّ الذين هم أرٰاذلنا﴾ آن هم بادي الراي حالا شما يك لجنهاي يك حزبي يك باندي تشكيل داديد از مجموعه شما هم كاري ساخته نيست نه از رهبر كاري ساخته است نه از امت نه از مجموعه از شخص تو كه كاري ساخته نيست چون معنويتي نداري و از پيروان تو هم كاري ساخته نيست چون اينها هم اراذلاند هم زود باور از مجموع تشكيلات شما كه يك شخصيت حقوقي است از حزب شما هم كاري ساخته نيست ﴿و مٰا نري لكم علينا من فضل﴾ ديگر ضمير را مفرد نياورده اول ضمير مفرد بود دوم ضمير مفرد بود سوم ضمير جمع است كه ناظر به تشكيلات است حالا كه اين است نه رهبر به تنهايي نه پيروان به تنهايي نه رهبرِ به علاوه پيروان و پيروانِ به علاوه رهبر كه يك گروه و باند و حزبي تشكيل دادند از اين مجموعه كاري ساخته نبود ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ شما يك آدمهاي دروغگو هستيد كه كذب مخبري دارد كارِ به كذب خبري ندارد حالا اين گزارش شما درست است توحيد درست است يا نه مطلب ديگري است ما الان كاري درباره خبر شما نداريم درباره مخبر بحث ميكنيم شما يك آدمهاي دروغگويي هستيد كه ـ معاذ الله ـ قصد سياسي داريد اغراض داريد امراض داريد و مانند آن. اين مراحلي است كه آنها ذكر كردند وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) با همان رفتار مهربانانه و پدرانه با تعبيرات ﴿يا قومِ﴾ ﴿يا قومِ﴾ كه عاطفه انگيز است جواب داد فرمود ﴿قال يا قوم أرأيتم إن كنت علي بيّنة من ربي و آتاني رحمةً من عنده﴾ شما گفتيد بشرم بله من بشرم من اين را كه انكار نكردم نگفتم من ملكم اما اين كه گفتيد مِثل مايي نه من بشرم ولي مثل شما نيستم من يك بيّنه دارم يك معجزه دارم شما نداريد من هم رحمتي از طرف خدا دريافت كردم شما نكرديد آخر چه مماثلهاي؟ ما كه نگفيتم فرشتهايم كه آن بشرط شما را كه گفتيد بله ما قبول داريم اما مثلكم نيستيم من مثل شما نيستم شما مثل من نيستيد من يك بينه دارم شما نداريد بينه معجزه نبوت رسالت امامت اينها يك رحمت ويژه است كه خداي رحيم به اينها عطا ميكند در بخشهاي ديگري از قرآن كريم از اين گونه سِمَتها و منصبها به عنوان رحمت الهي ياد شده است ﴿إن كنت علي بيّنة من ربّي﴾ من معجزه دارم و از طرف خداي من هم است اين صغرا و هر كه معجزه از طرف خدا داشته باشد پيام او را ميآورد اين كبرا پس من هم پيامبرم اين نتيجه شما آن صغرا و كبرايتان اين بود كه تو بشري و هيچ بشر نميتواند پيام آور از طرف خدا باشد پس تو نميتواني و دروغ ميگويي ـ معاذ الله ـ من ميگويم من بشريت را انكار نميكنم ولي معجزه دارم و آن هم معجزهام از طرف خداست و هر كس از طرف خدا معجزه بياورد پيام او را ميآورد و من هم پيام او را ميآورم ميماند مقام اثبات مقام اثبات، شما اينها كه همراه ما هستند اينها كه دين را قبول كردند گفتيد اراذلاند يك زود باورند دو، ميگويند اولاً اينها مؤمنان الهياند رذل نيستند چون شرف مرد به ايمان است پس اينها شرفاي قوماند اينها زود باور نيستند شما كوريد ﴿فعمّيت عليكم﴾ حالا اگر كسي آفتاب را ديد گفت الان روز است شما ميگوييد ساده لوح و زود باور خوب آن كه باور نميكند كور است يك وقت است مطلب پيچيده است بله مطلبِ پيچيده را انسان زود كه باور نميكند يك مدتي تدبر ميكند اما اگر مطلب بَيّن شد آفتابي شد نه تنها بيّن شد بلكه بيّنه شد قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين تاي بيّنه تاي مبالغه است مثل علامه نه تاي تأنيث لذا در بخشي از آيات ضميري كه به بيّنه برميگردد ضمير مذكر است نه مؤنث خوب نه تنها اين روشن است بلكه خيلي شفاف و روشن است حالا اگر آفتاب طلوع كرده يك عده گفتند روز است شما ميگوييد زودباور است ساده لوح هستند؟ بگو من كورم نه اينكه اينها زود باورند نوح(سلام الله عليه) به عنوان امام قوم به عنوان رهبر قوم از قومش كاملاً حمايت كرد منتها حمايت معقول و مقبول گفت اينها را ميگوييد اراذل اينها مؤمنان به خدايند كه شرف در ايمان است ميگوييد اينها زودباورند شما كوريد ما كه مطلب پيچيدهاي نياورديم يك چيزي آورديم كه فطرت پذير است دل پذير است عقل پذير است با معجزه هم آمدم معجزه من نظري نيست بديهي است بديهي نيست اوّليست بيّن نيست بينه است مثل اينكه ميگوييم فلان كس عالم نيست علاّمه است يعني خيلي علم دارد من بيّن نياوردم بيّنه آوردم يعني خيلي آفتابي است خوب اگر خيلي شفاف و روشن بود اينها قبول كردند شما به جاي اينكه بگوييد اينها بينا هستند ما كوريم به كوريتان پي ببريد اينها را ميگوييد زود باور ﴿فعمّيت عليكم﴾ آنهم هيچ كس تعميه نكرد هيچ كس معما نكرد هيچ كس روپوش نگذاشت خودتان با دست خودتان خودتان، را كور كرديد در بخشهاي ديگر به صورت ثلاثي مجرد ذكر شده است نه ثلاثي مزيد و همين آيه را هم بعضي به صورت ثلاثي مجرد قرائت كردند در آنجا دارد ﴿فعميت عليهم الأنباء﴾[35] در سورهٴ مباركهٴ قصص آيهٴ 65 و 66 به اين صورت آمده است كه مربوط به قيامت است ﴿و يوم يناديهم فيقول ماذا اَجَبْتُم المرسلين ٭ فعيمت عليهم الأنباء﴾[36] اخبار براي اينها كوركورانه شد كور شد خبر كور شد براي اينها خوب اينجا هم ﴿فعميت عليكم﴾ در حقيقت شما كوريد خوب نميبينيد براي اينكه هر چه شما ميگوييد، ميگوييد ما با چشم كه نميبينيم ما نراك ما نراك مانراك همه حرفهايتان اين است كه ما نميبينيم خوب آني كه من آوردم كه با اين چشم نميشود ديد ﴿فإنّها لا تعمي الأبصار ولكن تعمي القلوب الّتي في الصدور﴾[37] آن چشم دلت را باز كن ميبيني شما حالا شما اگر ديديد يك چوبي به صورت اژدهاي دماني شد و همه مارها را هم سِحرش را باطل كرد اين ديگر بايد بپذيريد كه ديگر مار عادي نيست ديگر، سحر نيست ديگر اينجا فرمود تمام حرفهايتان اين است كه ما با اين چشم نميبينيم خوب بله با اين چشم نميبينيد اگر با اين چشم ببينيد كه من از طرف خداي ناديدني كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[38] پيام نميآوردم كه، پيام كسي كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[39] را معجزهاي ميآورد كه تدركه البصيره و ﴿لا تدركه الأبصار﴾[40] خوب صرف مار كه دليل نيست آن صبغه اعجازي اين دليل است آن خوب چشم ميخواهد ديگر چشم باطن ميخواهد پيام خدايي كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[41] را مقام نبوّت ميآورد كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[42] معجزه ميآورد كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[43] معجزه را، مار را بله بصر ميبيند اما اينكه بگويد
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
اين كه تدركه الابصار نيست اين ﴿لا تدركه الأبصار﴾[44] است اين همه مَراتضه كارهاي شگفتانگيز ميكنند اين همه سحره كارهاي شگفت انگيز ميكنند خوب چرا سحر با معجزه پهلو نزند؟ چرا دل خوش داريد؟ با دل خوش داري ظاهري كه نميشود دل خوش بشود اگر كسي اهل بصيرت بود فرق معجزه با سحر و شَعبده و جادو و كهانت و طلسم و ساير علوم غريبه را كه ﴿لا تدركه الأبصار﴾[45] آن فرق را با بصيرت درك ميكند نه با بصر آن را كه وجود مبارك حضرت موساي كليم آورد بله مار بود كه مار را تدركه الابصار اما اين مار معجزه است يا نه؟ فرق سحر و معجزه چيست؟ و آيا اين مار با مارهاي طبيعي يكسان است يا نه؟ اين سه مسئله را ﴿لا تدركه الأبصار﴾[46] اين مارهايي كه در باغ وحش است آن را تدركه الابصار اين مارهايي كه سحره ساختند ﴿سحروا أعين الناس و استرهبوهم﴾[47] اين را هم تدركه الابصار ماري كه موساي كليم(سلام الله عليه) ﴿فألقيٰ عصاه فإذا هي ثعبان مبين﴾[48] اين هم تدركه الابصار خوب اينها كه كارهاي علمي نيست چشم هم آن مار باغ وحش را ميبيند هم مار سحره را ميبيند هم ماري كه موساي كليم(سلام الله عليه) مار آورد اما آنكه بفهمد آنكه در باغ وحش است مار طبيعي است آنكه سحره آورند سحر است و باطل و آنكه وجود مبارك موساي كليم آورد معجزه است اين را كه چشم نميبيند كه فرمود يك چشم ملكوتي دارد اينهايي كه شما ميبينيد آن چشم ملكوتيشان باز است آن را كور نكردند زود قبول كردند و شما آن چشم ملكوتيتان كور است زودباور نيستيد اينها را نميپذيريد و درك نميكنيد خودتان را معالجه كنيد ﴿فعمّيت عليكم﴾ خوب پس بنابراين اين سوالهاي شما و شهبهات شما پاسخ داده شد ميماند يك مطلب كه ما شما را وادار كنيم اجبار بكنيم به هر راهي كه حالا مقدور ما باشد كه ايمان بياوريد اين اصلاً بناي انبيا بر اجبار نيست چون بيش از يك دين در جهان نيست از صدر تا ساقهٴ عالم ﴿انّ الدين عند الله الإسلام﴾[49] و در محدوده اين دين هم اجبار نيست ﴿لا إكراه في الدين﴾[50] لذا حرف نوح پيامبر كه شيخ الانبيا(عليهم السلام) است با حرف حضرت ختمي مرتبت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه خاتِم آنهاست يكيست نوح فرمود: ﴿أنلزمكموها و أنتم لها كارهون﴾ كه اين اسفهام براي انكار است يعني ما كه الزام نميكنيم در قرآن هم آمده ﴿لا إكراه في الدين﴾ [51] بنا براين نيست كه شما را مجبور كنيم ولي اگر نرفت شرعاً براي شما واجب است تشريعاً واجب است با ميل و اراده خود كج راهه نرويد ما بنايمان بر اجبار نيست ما بنايمان بر هدايت است و شرعاً بر شما واجب است قبول بكنيد تركش حرام است نكرديد گرفتار عذاب دنيا و آخرت خواهيد شد.
سؤال ...
جواب: البته غرض آنست كه اگر كسي از راه درون آن چشم دلش باز بشود زودتر قبول ميكند در سورهٴ مباركهٴ مومنون آيهٴ 24 هم همين بود كه قبلا اشاره شد قبلاً ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما هذا إلاّ بشرٌ مثلكم يريد أن يتفضّلَ عليكم و لو شاء الله لأنزل ملائكةً﴾[52] اگر خدا ميخواست، چون اينها معمولاً خدا را به عنوان واجب قبول داشتند به عنوان خالق كل قبول داشتند به عنوان مدير كل و رب الارباب و رب العالمين قبول داشتند منتها ارباب متفرقه دامنگيرشان شده بود در ربوبيتهاي جزئي مشكل داشتند ﴿و لو شاء الله لأنزل ملائكة ما سمعنا بهذا في آبائنا الأوّلين﴾[53] خوب بنابراين براهيني كه وجود مبارك حضرت نوح(سلام الله عليه) اقامه كرد به اين صورت بود كه ﴿يا قوم أرأيتم ان كنت علي بيّنةٍ من ربي و آتاني رحمةً من عنده فعمّيت عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون﴾ در غالب اين موارد حمايت از امت را حمايت از مردم را هم به همراه خود دارد نفرمود من، گرچه اينجا ضمير مفرد است ﴿إن كنت علي بيّنةٍ من ربّي وآتاني رحمةً من عنده﴾ اما در آن قسمتهاي عمومي فرمود ﴿أنلزمكموها﴾ ما تشكيلاتمان اين باشد كه شما را الزام بكنيم نه من الزام ميكنم نه اينها كه همراه مناند پس بنابراين من از طرف خدايم مشكل مالي هم ندارم بر شما كه چيزي از شما طلب بكنم ﴿و يا قوم لا أسئلكم عليه مالا﴾ چرا آخر ما كاذبيم دروغ بگوييم ما كه حجت خدا با ماست چيزي هم كه از شما نميخواهيم آخر بالاخره كذب مخبري يك آدم دروغگو بايد يك غرضي يك مرضي يك چيزي او را وادار بكند به كذب ﴿لا أسئلكم عليه مالاً إن أجري إلاّ علي الله﴾ بعد گفتيد اينها را برانيد ما ميآييم نه در مسئله نبوت براي اينكه مسئله نبوت را كه قبول نكردند در سورهٴ مباركهٴ انعام حرف آنها اين بود كه اگر اينها را براني طرد بكني ممكن است كه ما نزديك بشويم آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ انعام اين است كه ﴿و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشيّ يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شيء و ما من حسابك عليهم من شيء فتطردهم فتكون من الظالمين﴾[54] مبادا اينهايي كه صبح و شام به نام خدايند به جرم اينكه حالا فقيرند اينها را طرد بكنيد كه اغنيا بيايند اينها حسابشان با خداست خدا هم حسابشان را خواست قيامتي هست حسابي هست كتابي هست و اينها كه پيشنهاد ميدهند فقرا بروند تا ما بياييم مشكل معاد دارند چون باور نكردند قيامت را مسائل دنيا برايشان مطرح است ميگويند جايي برويم كه اغنيا باشند لذا در همين بخش هم فرمود در آيه محل بحث سوره هود ﴿و ما أنا بطارد الذين آمنوا إنّهم ملاقوا ربّهم﴾ يعني قيامتي هست حسابي هست كتابي هست من چه حق دارم اينها را طرد كنم شما گفتيد اينها اراذلاند شما گفتيد اينها بادي الراياند من درباره شما ميگويم شما جاهليد شما كوريد و جاهل بالاخره انسان يا بايد از راه چشم ببيند يا بايد از راه گوش بشنود اين چشم هم چشم ملكوتيست اگر نه از دل ديد نه از گوش حرف رهبران الهي را شنيد در قيامت ميگويد ﴿لو كنّا نسمع أو نعقل ما كنّا في أصحاب السعير﴾[55] اين نمونه قبلاً هم مكرر ذكر شد كه بالاخره اگر يك باغي يك راغي يك مزرعي از درونِ خودِ اين مزرع چشمه بجوشد خوب تأمين ميشود نيازهاي او اگر خود اين باغ چشمه ندارد كه از دلش بجوشد يك استخري كندند آبي ذخيره كردند از نهر و بحر آب گرفتند در آن استخر گذاشتند يك جدول و جويي از آن استخر به اين باغ باز شد كه اين باغِ تشنه از آن استخر آب ميگرفت بالاخره نيازش تأمين ميشود اگر يك باغ خوبي هم بود كه هم از بيرون آب گرفت هم از درون كه ديگر خيلي شاداب است انسان بالاخره يا بايد مثل چشمه باشد از درونش يك معارفي بجوشد يا اگر آن نبود يك گوش شنوايي داشته باشد ببيند بزرگان دين چه گفتند وجود مبارك نوح فرمود شما نه اين هستيد نه آن آنكه بايد ببنيد كه چشمتان است چشمهٴ دلتان است آنكه كور است ميگويند اين چشمه كور شد اين كه خشك است حرف ما را هم كه گوش نميدهيد پس اعما و جاهليد ﴿فعمّيت عليكم﴾ از درون شما چيزي را نميبينيد ﴿لٰكنّي أريٰكم قوماً تجهلون﴾ مشكل علمي هم داريد جاهل كور و كور جاهل نميبيند مؤمنان را اراذل تلقي ميكند و خردورزان و عقلا را بادي الرأي تلقي ميكند و مانند آن
سؤال ...
جواب: چرا ديگر عميت عليكم همين است ديگر يعني خودتان كور كرديد كسي براي شما تعميه نكرد كه شما عمداً آمديد اين چشم باطنتان را كور كرديد تعميه هست ولي معمّي خود شماييد كسي كه كورتان نكرد آن خداي سبحان كه به شما نعمت درون فطرت داد ﴿إنّ الله لا يغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بأنفسهم﴾[56] او كه اين چشمتان را كور نكرده چشم درونتان را كه پس شما اعما و جاهليد و در قيامت هم همين گروه ميگويند ﴿لو كنّا نسمع أو نعقل﴾[57] لو كنا نسمعش يعني از بيرون كمك ميگرفتيم به وسيله معلمان ما نعقلش يعني لو كنا نُبصر و نري بقلوبنا و بعقولنا اين نه آن است نه اين بعد ميفرمايد هيچ عاملي ندارد كه ما اينها را طرد و اينها كنيم ﴿و يا قوم من ينصرني من الله إن طردتهم أفلاٰ تذكّرون﴾ مسئله معاد هست قيامت هست من چه حق دارم اينها را طرد بكنم تا شما بياييد
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[2] ـ سورهٴ مريم، آيات 73 ـ 74.
[3] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[5] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 6.
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 47.
[7] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ تغابن، 60.
[9] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[11] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[13] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
[17] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[18] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[19] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[20] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[26] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[27] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[28] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[29] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.
[31] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 47.
[32] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 6.
[33] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 154.
[34] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 6.
[35] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 66.
[36] ـ سورهٴ قصص، آيات 65 ـ 66.
[37] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[38] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[39] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[40] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[41] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[42] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[43] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[44] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[45] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[46] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 103.
[47] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[48] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 107.
[49] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[50] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[51] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[52] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24.
[53] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 24.
[54] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 52.
[55] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
[56] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 11.
[57] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.