25 01 2004 4872335 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 34

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله  الرحمن الرحيم

﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۲۵) أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۲۶) فَقَالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (۲۷) قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ (۲۸)

در اين سوره مباركه هود بعد از بيان آن عقايد و معارف اوّلي و اقامه برهان و ذكر تمثيل و تشبيه به ذكر مثل و فرع و نمونه پرداختند. فرمود با لام قسم ما تحقيقاً چنين كاري را كرديم نوح را به طرف قومش إرسال كرديم نسل كنوني كه بعد از آدم و حوّا (سلام الله عليهما) منتشر شدند اوّلين كسي كه رسالت رسمي نبوت رسمي شريعت رسمي و كتاب رسمي را از طرف خداي سبحان به جوامع بشري ارائه كرده است نوح (سلام الله عليه) است لذا به شيخ الانبيا معروف است و تعبيري كه ذات اقدس اله در قرآن كريم از نوح دارد از هيچ پيغمبري ندارد درباره انبياي ديگر ﴿سلام علي ابراهيم﴾[1] ﴿سلام علي موسي و هارون﴾[2] ﴿سلام علي اِل ياسين﴾[3] و مانند آن دارد اما درباره نوح (سلام الله عليه) دارد كه ﴿سلام علي نوحٍ في العالمين﴾[4] اين ﴿في العالمين﴾ در قرآن كريم مخصوص حضرت نوح (سلام الله عليه) است براي اينكه او تقريباً در بين انبياي ديگر اوّلين پيامبر اولوالعزم است آدم (سلام الله عليه) داراي سمت نبوّت بود اما جريان شريعت و كتاب و از انبياي اولوالعزم باشد و اينها نبود.

سؤال... جواب: نه نوح (سلام الله عليه) از انبياي اولوالعزم است براي عالمين منتها عالمين آنها به لحاظ جغرافيا است نه به لحاظ تاريخ يعني تمام مردم روي زمين موظف بودن كه از نوح (سلام الله عليه) اطاعت كنند نه الي يوم القيامه تنها پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلم) است كه هم از نظر تاريخ هميشگي است و هم از نظر جغرافيا همگاني براي همه مردم تا روز قيامت.

سؤال... جواب: چون در درجه اول همين‌طور است درباره حضرت موسي اين طور است درباره حضرت عيسي اين‌طور است اينها اولين رسالت‌شان اين است شعار رسالتش مثل اينكه درباره پيغمبر اسلام هم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿هو الذى بعث في الأُميّين رسولاً﴾[5] با اينكه دارد ﴿و ما أرسلناك الا كافة للناس﴾[6] يا ﴿وَمٰا أرسلناك إلاّ رحمةً للعالمين﴾[7] و مانند آن طليعه رسالت آن حضرت همان آن قوم خودشان بودند مثل طليعه رسالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)

سؤال... جواب: از نظر جغرافيايي بله چون پيامبر اولوالعزم كسي است كه همگاني باشد شعاع رسالتش همگاني باشد اما اگر پيغمبر خاتم بود گذشته از اينكه همگاني است هميشگي هم هست كلّيت مال هر پيامبر اولوالعزمي است ولي دوام مال پيامبر خاتم است.

سؤال... جواب: چون اولين پيامبري كه شريعت آ ورد كتاب آورد حضرت نوح بود چون بشر اولي آن روز يك گروه مخصوصي بودند كم بودند اختلافات مسائل حقوقي مسائل تجاري مسائل دامداري روابط بين الملل اينها آن بشر اولي آنها را نداشتند بعد كه جمعيت زياد شدند نسل زياد شد روابط بين الملل شد مسائل حقوقي مطرح شد مسائل قضايي مطرح شد مسائل اجتماعي و سياسي مطرح شد ديگر حالا شريعت است و كتاب است و حدود است و ديات است و امثال ذلك. خوب

فرمود: ﴿و لقد ارسلنا نوحا الي قومه﴾ آن روز وثنيت و بت پرستي رواج داشت و آنچه كه بيشتر مي‌تواند جامعه را به توحيد نزديك‌تر بكند إنذار است ﴿اني لكم نذير مبين﴾ اما إنذار نه يعني با شمشير و با دشنه و تير و نيزه كسي را بترسانند آن اثرش كم است شايد ده درصد بيست درصد اثر بكند آن انذار مهم انذار از عذاب الهي است يعني انسان واقعاً بفهمد و باوركند كه گناه سم است و گناه آتش است منتها حالا اين آتش الان مستور است بعد مشهور و ظاهر مي‌شود و با آتش نمي‌شود بازي كرد آنچه كه در طليعه سوره مباركه نساء آمده است كه ﴿إنَّ الذين يأكلون اموال أليتاميٰ ظلما إنما يأكلون فى بطونهم نارا﴾[8] اين انذار است هر گناهي اين طور است هر مال حرامي اين طور است اما درباره بعضي از اموال حرام مثل ربا يك تعبير خاصي دارد ﴿فأذنوا بحربٍ من الله﴾[9] يا درباره مال حرام تعبيرش اين است كه ﴿ياكلون فى بطونهم نارا﴾[10] وگرنه مال حرام سحت است ديگر سحت را هم سحت مي‌گويند براي اين است كه بالاخره پوست آدم را مي‌كَنَند اين ﴿فيسحتكم﴾[11] كه در قرآن دارد مسحوت مثل مسحوق اگر يك چيزي را پودر بكنند نرم بكنند بالاخره از بين ببرند مي‌گويند اين مسحوت است مسحوق  است در بخش داروخانه‌ها اگر ببينيد مي‌گويند مسحوقات مسحوقات قبلاً مي‌نوشتند اين سحيق يعني كسي به جايي دوري پرت بشود كه ديگر پودر مي‌شود نرم مي‌شود خاكستر مي‌شود اينها را مي‌گفتند مسحوقات سحت هم نظير مسحوت مثل مسحوق يعني پودر شده فرمود دست به حرام دراز نكنيد كار حرام نكنيد مال حرام نخوريد براي اينكه پوستتان را مي‌كَنَند شما را پودر مي‌كند ﴿فيسحتكم﴾[12] مسحوت‌تان مي‌كند و آنكه مؤثّر است اين است بقيّه با زندان و تهديدهاي جنگ و اينها يك درصدي اثر دارد و اساس كار ﴿انما انت منذر﴾[13] و ﴿انما انا منذر﴾[14] و اين است وگرنه بايد چون بايد براي هر پليسي يك پليس ديگر بگذاري جامعه هرگز با پليس و دستگاه قضايي اصلاح نمي‌شود آن در ده درصد، 15 درصد است جامعه را مسجد و حسنيه اداره مي‌كند فقط ده درصدش بله آنها اثرش دارد و انبيا هرچه كه آمدند گفتند ﴿واتقوا الله﴾[15] ﴿اني لكم نذير مبين﴾ اگر كسي برايش حل شد باور شد كه واقعاً گناه سم است يك روزي زندگي آدم را به آتش مي‌دهد سر از از آتش درمي‌آورد اين ديگر راحت است آن‌وقت خلوت و جلوتش يكي است در هر حالي هم باشد اين سمت را دارد فرمود ما آمديم براي اين كار اينها در تبشير مبين هستند در انذار مبين هستند اما اينكه گاهي سؤال مي‌شود كداميك اصل است هيچ كدام اصل نيست ما چون نتوانستيم خودمان را در آن هسته مركزي اعتدال نگه بداريم براي ما انذار كارايي بيشتري دارد وگرنه آنها هم ﴿منذر﴾[16] هستند هم ﴿نذير﴾ هستند هم بشيرند هم ﴿منذر﴾[17] هستند هم مبشر هستند هم در تبشير ﴿مبين﴾ هستند هم در ﴿أنذار مبين﴾ هستند خوب فرمود ﴿و لقد ارسلنا نوحا الي قومه اني لكم نذيرمبين﴾ خوب چه مي‌خواهند بگويند فقط سخن از در درجه اولي سخن از اين نيست كه اگر حرفم را قبول نكرديد ما مي‌جنگيم اين‌گونه نيست سخن در اين است كه ﴿أن لاتعبدوا الا الله﴾ اين ﴿ان لا تعبدوا الا الله﴾ همان لا اله الا الله است همان لا اله الا اللهي كه وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) آورد همان را انبياي قبلي آورده بودند مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل مي‌كنند كه وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود نه من نه انبياي قبلي هيچ كلمه‌اي به عظمت لا اله الا الله نياورديم «ما قلت و لا قال القائلون قبلى مثلَ لا اله الا الله»[18] ﴿ان لا تعبدوا الا الله﴾ يعني بشر بايد بپرستد يك و غير خدا را نپرستد اين دو آنكه تفكر ماركسيستي دارد و براي جهان مبداي قايل نيست معادي قايل نيست اين بايد بي‌انديشد كه آيا عالم روي بخت و اتفاق و شانس است يا روي نظم علّي است اگر يك قطره آب به اين صورت انسان در مي‌آيد كه بالاخره همه اين كاروانهاي بشري اظهار عجز كردند يك عده متخصص يك عده متخصص قلب هستند از پوست تا قلب از قلب تا پوست الان جهان بشريت متخصصهاي فراواني دارد و همه اينها بالقول المطلق ادّعاي عجز مي‌كنند يعني خيلي از چيزها است كه مي‌گويند ما راهش را نمي‌دانيم خوب اين نظم محيّر العقول ﴿من منيٍّ يمني﴾[19] است ديگر فرمود ﴿ألَم يك نطفةً مِنْ منيٍّ يمني﴾[20] ما يك قطره آب را به اين صورت در آورديم بالاخره ميليونها متخصص هستند و همهٴ اينها اظهار عجز مي‌كنند كه اين چه حيرت آوري است خوب بالاخره يك كسي هست اين خلق را كرده باشد يا نه؟ ﴿الم يك نطفةً مِنْ مني يمني﴾ فرمود اين كلمه ﴿يمني﴾[21] اشاره به آن تحقير شيء حقير است آن تنوينش خود مادّهٴ كلمه صورت كلمه تنوين كلمه آن جمله ﴿يمني﴾[22] كه وصف اين ﴿مني﴾[23] است آن هم همين است يعني از پنج شش جهت تحقير شده يك قطره آب فرمود ما اين انسان را درست كرديم ﴿الم يك نطفةً مِنْ منيِّ يمني﴾[24] خوب اين را هيچ كسي ممكن نيست بگويد همين‌طوري پيدا شده مگر اينكه مجنون باشد ﴿وَمَنْ يرغب عن ملَّة ابراهيم إلاّ من سفه نَفْسَه﴾[25] اگر كسي انديشه‌اي دارد و عقلي دارد لازم را منكر نخواهد شد.

سؤال... جواب: بسيار خوب بالاخره اگر اتّفاق است نبايد نظم باشد اين نظم محيّر العقول علمي يك ناظم عليم مي‌طلبد ما الان چرا به اين متخصّصان مي‌گوييم عالم اينها چرا دانشمند هستند اين متخصّصان چرا دانشمند هستند براي اينكه از وضع موجود پي بردند اينها يك سلسله مفاهيم ناقصي از وضع موجود دارند خوب خود وضع موجود آيا حكيمانه و عليمانه است عالمانه است يا نه؟ و آن كسي كه مبدأ پيدايش اين حقيقت عيني عليم و حكيم است يقيناً عليم و حكيم است اين مراحل بشري دو مرحله از مبدأ پيدايش اينها دور هستند مرحله اُولي اين است كه اينها يك سلسله مفاهيم ذهني دسته دسته شده است نه علم حصولي دارند مفهوم ذهني دارند يك و بسياري از اسرار را هم هنوز نمي‌دانند خيلي از بيماري‌‌هاست كه كشف نمي‌كنند يا بعد از اينكه كشف كردند معلوم مي‌شود اشتباه بوده دو بر فرض همه اينها اطلاعات‌شان صحيح باشد دانش‌شان صحيح باشد يك سلسله مفاهيم حصولي است كه حكايت از متن خارج است اگر اينها علم هستند پس خارج متن علم است اينها چرا عالمند براي اينكه اين نقشه را با خبرند خوب كسي كه نقشه را كشيده بايد ماهرتر باشد ديگر اگر كسي علمش به اين است كه اين ساختمان را فهميد كه چيست خوب خود ساختمان اُولي به اين است كه عالمانه ساخته شده باشد از ساختمان جلوتر مي‌رويم آن معمار و مهندسي كه اين را به بار آوردند به كار آوردند و ايجاد كردند اولي و احق هستند كه عليم و حكيم باشند پس اين نظم نشانه وجود ناظم است يك علم و حكمتي كه در مهد او بكار رفته است نشانه عليم و حكيم بودن آن مبدأ آفرينش است دو در موارد فراواني وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) چه آنچه در سوره اعراف آمده چه آنچه در سوره يونس آمده و آنچه كه در سوره مباركه نوح كه به نام خود آن حضرت است آمده اين براهين را اقامه فرمود حالا گوشه‌اي از اين براهين را كه در سوره مباركه نوح هست ملاحظه بفرماييد در سوره مباركه نوح آيه 12 به بعد اين است فرمود ﴿ما لكم لا ترجون لله وقارا﴾ ﴿و قد خلقكم أطوارا﴾ ﴿الم تروا كيف خلق الله سبع سماوات طباقا﴾ ﴿و جعل القمر فيهنَّ نورا و جعل الشمس سراجا﴾ ﴿و الله أَنبتكم من الأرض نباتا﴾ ﴿ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا﴾ ﴿و الله جعل لكم الأرض بساطا﴾ ﴿لتسلكوا منها سبلا فجاجا﴾[26] اينها گوشه‌اي از براهيني است كه نقل كرده هيچ ذرّه‌اي الان همين‌هايي كه منكر مبدأ هستند منكر نظم نيستند اگر يك بيماري در يك گوشه‌اي از گوشه‌هاي گياه‌شناسي جانور شناسي چه جانور دريايي چه صحرايي و انسان شناسي پيدا كردند يقين دارند يك راه حلّي هست خوب اگر گنزه و گزاف و تصادف باشد حالا آن ماهي دريا يا آن حيوان صحرا يا آن گياه بيابان يا مزرع و مرتع يك آفتي ديده به چه دليل راه حل دارد؟ تمام نيرو‌‌ها را صرف مي‌كنند تا آن راه حل را ببينند يقين دارند هست خوب اين نظم است ديگر يك بيماري در انسان پيدا شده يقين دارند بيماري در موش پيدا شده يقين دارند منتها خيلي از اينها موش‌گانه فكر مي‌كنند مشكل علم اين است الان اينها هيچ فرقي بين دام و حيوان كه انسان نمي‌گذارند كه هرچه در آزمايشگاه دربارهٴ موش جواب مي‌دهد درباره انسان هم پياده مي‌كنند اينها مشكل آنها اين است كه خودشان را نشناختند جامعه‌شان را نشناختند انسان را حيوان ناطق مي‌دانند يعني جانوري است كه حرف مي‌زند هر چه براي موش خوب است براي او هم خوب است هرچه براي او بد است براي اين هم بد است اما حالا يك بيماري‌هايي در انسان پيدا مي‌شود ﴿فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا﴾[27] بايد مواظب باشيد آن دارويي كه به موش مي‌دهيد آن دارو درباره انسان جواب نمي‌دهد «لا شفاء فى حرام»[28] حالا شما برفرض با الكل يك موشي را درمان كرديد آيا انسان را هم مي‌شود با الكل درمان كرد يا «لا شفاء في حرام»[29] آن تيرگي شعور را بالاخره يك چيزي در انسان هست كه شما بايد مواظب آن هم باشيد آن روح است آن ملكوت اوست آن جان الهي اوست اين شراب براي او سازگار نيست شما موش را چه غذاي حلال چه غذاي حرام بدهيد بالاخره اين جواب مي‌دهد به شما اين آزمايشگاه اما اين‌چنين نيست كه غذاي حلال و حرام نسبت به انسان يكسان باشد نه تنها نسبت به يكسان نيست وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) دارد كه «كسبُ الحرام يبين في الذرية»[30] اين روايت را مرحوم صاحب كتاب مكاسب در وسايل نقل كرد يعني اثر مسموم كننده مال حرام تا ذريه آدم ظهور مي‌كند به اصطلاح ژنش اثر مي‌گذارد اينها اين را نمي‌فهمند كه اينها خيال مي‌كنند انسان با موش آزمايشگاه يكي است منتها فرقش اين است كه اين حرف مي‌زند آن حرف نمي‌زند خوب اين است كه قرآن مي‌فرمايد ﴿إنْ هم إلاّ كالانعام بل هم اضل سبيلا﴾[31] اينها كه براي انسان آن صبغه ملكوتي را قايل نيستند كه الان خيلي از همايش‌هاي اينها براي درمان دردهاي مشترك انسان و دام است اما واقعاً اين است اگر ما توانستيم دام را از راهها خاص درمان بكنيم همان دارو‌‌ها واقعا براي انسان كافي است ولو در آن الكل باشد ولو در آن مواد محرّم باشد يا نه انسان را بايد از راه خاص درمان كرد اينها براي ما مطرح نيست اصلاً بشر اَوّلي در زمان حضرت نوح اينها مثل مشركان جاهلي اينها آن جاهليت اُولي با جاهليت ثانيه تقريباً از اين جهت شبيه هم بودند كه هر دو قبول داشتند اين جهان خالقي دارد انسان خالقي دارد ﴿و لئن سألْتهم مَنْ خلق السّماوات و الارض ليقولن الله﴾[32] خالقي اصل اينكه واجب الوجود موجود هست را قبول دارند واجب الوجود واحد لا شريك له را قبول دارند اينكه كل عالم را خدا آفريد قبول دارند اينكه او مدير عامل كل است رب الارباب است ﴿ربّ العالمين﴾[33] است قبول دارند ﴿ربّ السماوات و الأرْض﴾[34] است قبول دارند مشركين عصرنوح مشركين عصر پيغمبر (عليهما آلاف التحيّة والثّناء) اينها در اين اصول ياد شده هيچ مشكلي نداشتند مشكل اينها در ربوبيت‌هاي جزئي بود مي‌گفتند ما دسترسي به ﴿رب العالمين﴾[35] نداريم به رب الارباب نداريم او را نمي‌توانيم بشناسيم يك ربي مي‌خواهيم كه مشكل ما را حل كند آنها اين ستاره‌‌ها هستند اين بزرگان بشر هستند و براي اينها يك سلسله تنديسي درست كردند مجسمه درست كردند بعد عوام‌شان بعداً اين مجسمه‌‌ها را پرستيدند اين‌طور نبود از اول اينها بت پرست و بت تراش اين‌چنين باشند كه اينها اول تكريم مي‌كردند بعد كم كم عبادت بود خوب در آن فضا وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) استدلال ايشان اين بود كه شما الله را كه قبول داريد اين جدال احسن است با برهان او چون حقيقت نامتناهي است هر كاري كه بكنيد او مي‌بينيد هر امري را كه انجام بدهيد در محضر او است هر سؤالي هم كه خواسته باشيد مي‌توانيد با او در ميان بگذاريد هر مشكلي هم داشته باشيد او براي شما حل مي‌كند اين ارباب متفرّقون را بگذاريد كنار ﴿والله خلقكم و ما تعملون﴾[36] استدلال حضرت نوح براي كساني بود كه در بخشهاي فراواني موحّد بودند مثل استدلال پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلّم) براي كساني بود كه در بخش‌هاي وسيعي موحّد بودند آن كسي كه بگويد ﴿ما هي الا حياتنا الدنيا ... وَما يهلكنا الا الدهر﴾[37] مادي محض باشد كم بود و براي آنها هم يك سلسله براهين خاص ديگر است البته خوب پس آنچه كه در سوره مباركه اعراف آمده است در سوره يوسف آمده است يا در سوره مباركه نوح بعداً مي‌آيد اينها براهين توحيدي است آيه محل بحث اين است كه ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ يعني لا اله الا الله اين هم نفي دارد هم اثبات بارها ملاحظه فرموديد كه اين ﴿الا﴾ بمعناي استثنايي نيست كه جمله را به دو قضيه منحل كند يكي قضيه سلبي يكي قضيه اثباتي لا اله الا الله هم همين‌طور است اين لا اله الا الله يك قضيه است يك جمله است چون ﴿الا﴾ بمعناي غير است نه الا يعني الا، الا يعني غير لا اله غير اَللّهي كه معبود و معبود و مفطور و دلپذير و فطرت پذير است و مورد اتّفاق است غير از اين كه مورد اتّفاق است ديگران نه، نه اينكه نفس انسان ذهن انسان خالي الذهن باشد از طرفين يك قضيه سالبه داشته باشيم كه نفي آلهه است يك قضيه موجبه داشته با شيم كه تازه بخواهيم الله را اثبات بكنيم كه مي‌شود دو قضيه دو جمله بلكه يك جمله است اين اِلاّ بمعناي غير است لا اله غير همين يكي كه مقبول همه ما است اصلاً نمي‌شود او را انكار كرد اين از غرر روايات ما است كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده است كه او معروف عند كل جاهل اصلاً انكار خدا نه تنها بعيد است بلكه مستحيل است كسي نمي‌تواند حقيقت مطلق را منكر بشود منتها نمي‌داند خدا يعني چه؟ معروف عند كل جاهل هم ذات اقدس اله عارف بكل مجهول هر چيزي كه مجهول است پيش خدا معلوم است و هر كسي هم كه جاهل باشد منكر باشد خدانشناس باشد در حقيقت علم به عين ندارد معروف عند كل جاهل اين از آن غرر روايات است كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده است خوب فرمود: اين ﴿أن لا تعبدوا الا الله﴾ اله هم بمعني معبود است در اين‌گونه از موارد ﴿اني اخاف عليكم عذاب يوم عظيم﴾ شرك وثنيت ثنميت بت پرستي يك مواد مخدر هروئيني است يك وقتي شما مي‌بينيد داريد گور مي‌گيريد آتش مي‌گيريد نمي‌دانيد اين چيست اين ﴿نار الله الموقده﴾[38] است كه ﴿تطلع علي الأفِئدَة﴾[39] بعد همه اعضا و جوارح‌تان را مي‌سوزاند خوب بالاخره يك وقتي خانه آدم آتش گرفته آدم مي‌تواند بيرون بيايد نجات پيدا كند يا لباس آدم آتش گرفته مي‌تواند يا اگر بالأخره خودش گرفتار حريق شده دستش پايش مي‌توانند دست و پايش را قطع بكنند بالاخره سالم بماند يا نه اگر كل بدنش سوخت با مردن راحت مي‌شود اما چه كند به آن ناري كه از دل برخيزد ﴿نار الله الموقدة﴾[40] را چه كار بكند حالا اگر كسي را منفجر كردند تكه تكه كردند ارباً اربا كردند با مرگ ديگر راحت مي‌شود ديگر چون اين جسم مي‌سوزد و ديگر هيچ اما اگر معاذ الله ﴿نار الله الموقده﴾[41] شده ﴿تطلع علي الأفدة﴾[42] يعني هر جا فرار بكند همين است ﴿هي معه اينما كان﴾ اين نار با او است پس كجا مي‌تواند فرار بكند فرمود به اينكه اين عذاب اليم است عذاب كبير است عذاب عظيم است با سه بيان عظمت و كبر و الألم در بيانات نوراني حضرت نوح (سلام الله عليه) آمده

سؤال... جواب: نه اين ﴿الا﴾ را كه بمعناي غير بگيريم آن نشانه آن است كه ﴿فَأَقْم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطر الناس عليها﴾[43] اين مفطور هست اين ثابت هست اين‌طور نيست كه لوح دل نسبت به توحيد نانوشته باشد انسان موحداً به دنيا آمده است ﴿فألهمها فجورها و تقويٰها﴾[44] باعث استواي آفرينش او است انسان با اين سرمايه خلق شده است علوم عادي حوزه و دانشگاه را ممكن است نداشته باشد چه اينكه در سوره مباركه نحل فرمود ﴿و الله أخْرجكم من بطون أُمهاتكم لا تعلمون شيئاً﴾[45] اين اصطلاحات را ممكن است نداند اما ﴿فطرت الله التى فطر الناس عليها﴾[46] سرمايه او است پس غير از اللهي كه دل پذير است و فطرت در او است و مورد الهام است ديگران نه اين بيگانه‌‌ها را راه ندهيد خوب آن ملأ افراد چشم پر كن كه در بحث‌هاي ديروز اشاره شد اينها همان است كه فرمود ﴿وَأحسن نديا﴾[47] ﴿يا هُمْ احسن أثاثاً وَرءْياً﴾[48] همين گروه هستند اينها فكر نكردند بررسي نكردند نينديشيدند بلا فاصله فقال اين فقال نشان مي‌دهد كه بي فكر اين حرف را زدند يك وقت است كه ثم قال است يا قال است كه احتمال فصل و تدبّر هست اما نه اينها همچنان سريعاً و صريحا آمده‌اند نفي كردند اينها درباره توحيد حرفي نداشتند گفتند تو ما كار به پيامت نداريم پيامت بحث بعدي است درباره پيام دو گروه از وثنينين حرفهاي داشتند آن عوامشان مي‌گفتند كه ﴿انا وجدنا آباءنا علي أمّة﴾[49] روي ميراث فرهنگي و آثار باستاني و اينها تأكيد مي‌كردند كه ﴿انا وجدنا آباءنا علي امّة وانّا علي آثارهم مقتدون﴾[50] و مانند آن محققان‌شان برهان اقامه مي‌كردند كه ﴿لو شاء الله ما اُشْركنا و لا آباؤُنا﴾[51] اينها خدا را قبول داشتند بعنوان قدرت مطلق قبول داشتند بعنوان عليم مطلق قبول داشتند مي‌گفتند خدا هست عليم مطلق هست قادر مطلق است وضع ما را هم مي‌داند و بت پرستي ما را هم مي‌داند وثنيت وثنويت ما را هم مي‌داند اگر اين كارها بد باشد خوب خودش جلوي ما را مي‌گيرد ديگر اين حرف محقّقين بت پرستها بود قرآن هر دو را نقل كرده مي‌فرمايد اما اينها بين اراده تكوين و تشريع خلط كردند اما آنها كه عوامي‌اند كه خوب بالأخره بايد به آنها گفت ﴿أوَ لو كان آباؤُهُمْ لا يعقلون شيئا و لا يهتدون﴾[52] آخر شما از كي داريد تبعيّت مي‌كنيد بالاخره نياكانتان تبارتان نيايتان خردمند بودند عاقل بودند و يك سنت خوبي را داشتند يا همين‌طور شما داريد پيروي مي‌كنيد پاسخ آنها را دادند اين درباره پيام آنها اما مشكل اصلي وثنيين درباره پيام‌آور است مي‌گويند ما قبل از اينكه درباره پيامت تو را بررسي كنيم ببينيم كه درست مي‌گويي يا نه تو كه مدّعي هستي از طرف خدا آمدي و ما بايد حرف تو را گوش بدهيم به سه چهار دليل اين حرفها قابل قبول نيست ما الان كاري به توحيد نداريم كاري به شرك نداريم آن بحث ديگر است الان محور بحث اين است كه آيا تو پيغمبر هستي يا نيستي تو گفتي ﴿اني أخاف عليكم﴾[53] پيام آوردم براي شما ما قبل از اينكه درباره پيامت بينديشيم درباره خود تو نظر مي‌دهيم كه آيا تو صلاحيت پيام آوردن داري يا نداري ﴿فقال الملأُ الذين كفروا من قومه﴾ كه خلط نشود بين دعوت و بين دعوا الان در دعوا، دعوا است دعوا يعني ادّعا نوح (سلام الله عليه) يك دعوايي داشت ادعايي داشت كه من رسول خدا هستم يك دعوت من ﴿أن لاّ تعبدوا الا الله﴾ است اين دو دعوت به توحيد است و حقانيت معاد است و امثال ذلك دعوا همان ادعا است كه ادعاي نبوت است اينها قبل از اينكه درباره دعوت نوح سخن بگويند درباره دعواي او بحث كردند كه اول تو پيغمبر هستي يا نه اين ادعايي كه داري درست است يا نه اگر درست بود بعد مي‌شينيم درباره دعوتت فكر مي‌كنيم ﴿فقال الملأُ الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا﴾ تو يك بشري هستي مگر بشر مي‌شود از طرف خدا پيام بياورد اين سخن از تساوي و تماثل فردي نيست كه بين ما و شما فرقي نيست تو چرا حاكم باشي ما نباشيم تو رئيس باشي ما نباشيم از اين نيست آن بحثهاي ديگر است آن ادله ديگر اينها است بحث در اين است كه تو بشري مثل ما اين صغري بشر نمي‌تواند رسول الله باشد اين كبري پس تو رسول نيستي اين نتيجه براي اينكه رسول الله بايد ملك باشد مگر غير از فرشته كسي مي‌تواند پيام الهي را بياورد اين استدلال بسياري از منكران وحي و نبوت بود مي‌گفتند ﴿‌أنُومن لبشريْن مثلِنا و قومهما لنا عٰبدون﴾[54] درباره موسي و هارون (سلام الله عليهم) اين كه كلمه بشر را در حد وسط استدلال ذكر مي‌كردند به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين ناظر به همان مبناي باطلي است كه مي‌گويند بشر نمي‌تواند پيغمبر باشد آنوقت صغري و كبري برابر شكل اول تنظيم مي‌كردند كه موسي و هارون بشر هستند و هيچ بشري پيغمبر نمي‌شود پس اينها پيغمبر نمي‌شوند نوح بشر است هيچ بشري پيغمبر نمي‌شود نوح پيغمبر نمي‌شود و هكذا و هكذا در سوره تغابن آمده يا در سوره صف آمده يا در سور ديگر آمده كه اينها بشرند ﴿أنُومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عٰبدون﴾[55]

سؤال... جواب: ممكن است رسالت فرشته‌‌ها را قبول داشته باشند اگر فرشته مي‌آمد كه قبول مي‌كردند لكن قرآن كريم برهان اقامه مي‌كند يا بر فرض اينكه فرشته بيايد كه شما نمي‌توانيد ببينيد كه پيغمبر حتماً بايد از نوع شما باشد اگر هم ما از فرشته‌‌ها پيامبري انتخاب مي‌كرديم بايد او را به لباس بشر دربياوريم تا شما ببنيد احتجاج كنيد اسوه شما باشد وقتي كه شما فرشته را نمي‌بينيد چه حجّتي براي شما تمام است چگونه حرفها را بشنويد در سوره مباركه انعام اين استدلالها گذشت آيه 7 و 8 به بعد سوره مباركه انعام اين بود ﴿و قالوا لولا أُنزل عليه ملك وَ لَو أنزلنا ملكاً لقضي الأمر ثم لاٰ يُنظرون ٭ و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و لَلبسنا عليهم ما يلبسون﴾[56] اينها مي‌گويند يا پيغمبر بايد فرشته باشد يا اگر فرشته نيست يك فرشته‌اي بيايد او را تأييد كند ذات اقدس اله فرمود فرشته كه ديدني نيست فرشته كه اسوه براي شما نمي‌تواند باشد نمي‌تواند حرف ما را به شما ابلاغ كند شما نمي‌توانيد حرف ما را از فرشته‌‌ها بشنويد اين مشكلشان اين است پس بنابراين رد اولّشان اين است كه تو بشري اين صغري بشر نمي‌تواند از طرف خداي ناديدني پيام بياورد اين كبري پس تو پيامبر نيستي اين ناظر به آن نيست كه ما با شما فرق نمي‌كنيم از يك قبيله هستيم اين حواستان جمع باشد كه اين آن برهان نيست كه تو با ما چه فضيلتي تو هم از قبيله ما هستي از آن نيست تو فرشته نيستي بشري مثل ما، ما اگر بخواهيم به نبوّت تو اعتراف بكنيم تو را پيغمبر بدانيم به بشريت‌مان حتك كرديم به هويت‌مان اهانت كرديم براي اينكه اين همان است كه مي‌گويند اصل اولي اين است كه هيچ بشري بر بشري حاكم نيست كه اصل معقولي است اصلي است معقول و ممضي و مقبول و راه‌هاي فروني را طي كرده است تا به اصول فقه ما رسيده است اصل اولي اين است كه هيچ بشري بر بشري حاكم  نيست و درست هم هست منتها انبيا فرمودند بله ﴿انما أنا بشر مثلكم يوحي اليَّ أنما إلهٰكم إله واحد﴾[57] آن جهت ملكوتي من وحي يابي من را چرا مطرح نمي‌كنيد من از جهت بشري خوب مثل شما هستم ﴿انما انا بشر مثلكم﴾[58] از من معجره مي‌خواهيد مي‌گويم تا خدا نخواهد من كاري انجام نمي‌دهم از من علم غيب مي‌خواهيد مي‌گويم ذات اقدس اله بايد مرا عالم بكند تا من گزارش بدهم پس تا اينجا اينكه اصل اولي اين است كه هيچ بشري بر بشر حاكم نيست از دير زمان در جوامع بشري معقول و مقبول بود و انبيا هم آن را امضا كردند بعد مي‌فرمايد ما مي‌گوييم بايد از ما اطاعت كنيد خود ما هم از خودمان اطاعت مي‌كنيم براي اينكه ﴿آمن الرسول بما أنزل اليه من ربه﴾[59] قبل از اينكه شما از ما اطاعت كنيد ما خودمان از خودمان اطاعت مي‌كنيم آن خود ملكوتي ما است كه وحي مي‌گيرد او بر ما حاكم است  او در حقيقت پيام خدا است اول كسي كه به نبوت ايمان آورده خود نبي (صلّي الله عليه و آله و سلم) اول كسي كه اطاعت كرده و مي‌كند خود نبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ﴿آمن الرسول بما انزل اليه من ربه﴾[60] بعد ﴿و المومنون﴾[61] خوب فرمود اين را ما قبول داريم.

سؤال... جواب: آن فرقي نمي‌كند ديگر انسان و بشر خوب

پس اين بشر در همه موارد نظر شريف‌تان باشد كه حد وسط برهان است اين را اگر بخواهيد برداريد بگوييد ﴿ما نراك الا بشراً مثلنا﴾ اصلا يك برهاني را از دست داديد هر گز آنها اين را نمي‌خواهند بگويند هرگز قرآن اين را هم نمي‌خواهد بگويد كه شما با ما يك قبيله هستيد مساوي هستيد چه تفاوتي با هم داريم نه اين بشر حتماً صبغه حد وسطي دارد بايد باشد اين برهان اول يعني حسابش تمام صغري و كبري و نتيجه‌اش مشخص تو بشري به هيچ بشري پيغمبر نمي‌شود و تو پيغمبر نيستي معاذ الله اين صغري آن كبري اين هم نتيجه اين تمام شد مي‌ماند مسائل اجتماعي سياسي و قبيلگي حالا اگر تو صبغه ملكوتي نداريد صبغه فرشتگي نداري بشر عادي هستي اين برهان اول فصل اول تمام شد هرگز نبايد فصل اوّل را به فصل دوم خلط كرد فصل اول يعني فصل اول يعني برهان اول اين تمام شد حالا برهان دوم فصل دوم مي‌آييم در مسائل عادي و اجتماعي خوب مسائل عادي و اجتماعي چه چيز از شما كمتر است اين برهان دوم است ﴿و ما نراك اتّبعك إلا الذين هم اراذلنا بادي الراي و ما نريٰ لكم علينا من فضل﴾ برهان سوم را اگر بخواهيم برهان دوم ذكر بكنيم به ترتيب آيه ذكر بكنيم بهتر است خوب پس برهان اول تمام شد هر گز برهان اول را با برهان دوم و سوم خلط نكنيد آن آيات تازه خاص خودش را دارد ﴿أنومن لبشرين مثلنا﴾[62] يكي ﴿ان انتم الا بشر مثلنا﴾[63] دوتا آيات سوره انعام سه تا ﴿ما نراك الا بشرا مثلنا﴾ چهارتا اين يك طايفه است مستقل كه حدود وسطاي مستفاد از اين همان بشريت است كه اينها بشرند بشر نمي‌تواند پيغمبر باشد پس اين نمي‌تواند پيغمبر باشد اين تمام شد.

مي‌ماند بحث‌هاي اجتماعي و سياسي خوب شما يك حزبي يك باندي يك جمعيتي داريد دنبال رويتان هم كه يك عده مستضعف و گدا و اراذلند كه اين اراذل و اوباش اصطلاح قرآني است يك اصطلاح روايي است دو بعد به علم كلام سرايت كرده سه اراذل كه جمع ارذل است و آن ارذل است و آن ارذل جمع رذل است اين اراذل جمع، جمع است رذل يعني فرد فرومايه اين مال اين، او باش جمع وبش و وبش است اين سفيدي هاي روي ناخن اين چركهاي روي ناخن را مي‌گويند وَبَش او وبش اوباش يعني چركهاي جامعه افراد فرومايه جامعه اين معناي لغوي اوباش است در فرهنگ عرب در آن حديث هم هست كه «قد وبشت قريش أوباشاً لها»[64] قريش براي خانه نشين كردن ما يك عده اوباش را راه اندازي كردند اين اراذل آن اوباش يكي از قرآن يكي از حديث آمده به علم كلام شما اگر با علم كلام مأنوس باشيد اين مقاصد تفتازاني را ببينيد آن كتاب‌هاي قدماي متكلمان را ببنيد مي‌بينيد كه مي‌گويند «قالت الاشاعره كذا» «قالت المعتزله كذا» «قالت الاوباش» اوباش يعني افراد تحصيل نكرده غوغا سالار بعد از اين لغت‌‌ها و كتاب‌هاي عربي آمده در دست و پاي مردم كه مي‌گويند اوباش اين‌طور كردند اراذل اين جور كردند خوب اين اصطلاح قرآني آن اصطلاح روايي اين دو منشأ به كلام راه پيدا كرد متكلمين چند قرن قبل گفتند «قالت الاشاعره كذا» «قالت المعتزله كذا» «قالت الاوباش كذا» يعني افراد فرومايه تهي مغز اين گروه آن مؤمنان را اراذل تلقّي مي‌كردند مي‌گفتند ﴿وما نراك الا اتبعك الا الذين هم اراذلنا﴾ خوب شما يك حيثيت اجتماعي داريد پس از مسئله دين خبري نيست براي اينكه دين را بايد فرشته بياورد شما كه فرشته نيستيد مي‌ماند مسائل سياسي و اجتماعي و جمعيتها و انجمنها و اينها شما يك عده افراد اراذل و اوباش دنبال تو راه افتادند اينجا كه جايي نيست كه ما بياييم كه اين مسئله ديگر است كه شما حرف جديدي نداريد فكري نداريد مسئله وحي كه خبري نيست معاذ الله مي‌ماند مسائل علم و دانش و فرهنگ و امثال ذلك اينها هم كه يك مشت اراذل دورت جمع شده‌اند.

سؤال... جواب: نه چون فا كه نيست ديگر برهان دوم است نفرمود اين‌گونه كه شد اراذل دنبالتان هستند ﴿فقال الذين الملا الذين من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا﴾ اين تمام شد فصل اول يعني فصل اول اين برهان تمام شد با فا و ثم و اينها كه عطف نشد كه برهان دوم ﴿و ما نراك اتبعك الا ا لذين هم أراذلنا﴾ شما اگر بخواهيد بگوييد ما انديشمنديم انديشوريم دانشگاهيم حرفي داريم مبنايي داريم اين هم كه نيست براي اينكه يك مشت اراذل دنبالت جمع شده‌اند آن هم ﴿بادي الراي﴾ ما به افراد تهي مغز و ساده لوح مي‌گوييم زود باور اين زود باور ما همان تعبير ﴿بادي الراي﴾ عربي است ﴿بادي الراي﴾ يعني ﴿بادي﴾ يعني ابتدا آغاز يعني زود رأي مي‌دهد حساب نشده رأي مي‌دهد اين ﴿بادي الرأي﴾ است بدء كه مهموزاست معناي ابتدا اين يك مطلب است بدو ظهور كه ناقص يايي است آن بمعناي ظهور است اين بادي يعني ابتدا يعني آغاز ﴿بادي الراي﴾ است و احياناً كه زود رأيش ظاهر مي‌شود و زود هم سريعاً راي مي‌دهد زود باور است زود باور مي‌كند و احياناً اگر بيابان را و روستاها را بدو گفتند ﴿و جاء بكم من البدو﴾[65] براي آن است كه يك جايي كه انسان در بيابان سفر مي‌كند اوّلين چيزي كه به چشم مي‌آيد همان آبادي است زود به چشم مي‌آيد ﴿بادي﴾ در قرآن كريم همان بيابان نشين است بدو نشين است كه ﴿سواء العاكف فيه والباد﴾[66] با ديني بادي بادي يعني اهل بدو يعني روستايي فرمود عاكف كسي كه درخود مكه است با كسي كه از روستاهاي اطراف مكه مي‌آيد برايش يكسان است ﴿سواء العاكف فيه و الباد﴾[67] در سوره مباركه احزاب همين‌هايي كه اگر يك وقتي بمباران مي‌شد فوراً مناطق را ترك مي‌كردند مي‌رفتند به روستاها مشابه اين در سوره مباركه احزاب هست فرمود به اينكه وقتي كه جنگ شده جبهه گرم شده يك عده از شهرها فرار مي‌كنند يا آرزويشان اين است كه ﴿يوّدواْ لو أنهم بادون في الأعْراب يسئلون عن أنبائكم﴾[68] اينها علاقه‌مند بودند يا عمل هم مي‌كردند كه از مدينه فاصله مي‌گرفتند مي‌رفتند در روستاها اگر كسي از مدينه وارد روستايشان مي‌شد مي‌گفتند شهر چه خبر جنگ چه خبر جبهه چه خبر مكه پيروز شده يا مثلاً مسلمانها پيروز شدند اينها ﴿بادون فِي الاعراب يَسئلون عَن أنبائِكم﴾[69] كذا و كذا اينها خيلي علاقمند بودند كه در زمان جبهه و جنگ بروند در گوشه امن بشينند از يك مسافر تو راهي بپرسند كه شهر چه خبر ﴿بادون في الاعراب﴾[70] يعني همين ﴿سواء العاكف فيه و الباد﴾[71] يعني همين ﴿وجاء بكم من البدو﴾[72] يعني همين ﴿بادي الراي﴾ هم مي‌تواند در همين راستا باشد اين تعبير ﴿بادي الراي﴾ همان زود باوري است كه ما داريم پس اينها از نظر مسائل اجتماعي در طبقه هفت و هشت جامعه هستند يك مشت فقير هستند يك مشت كارگر ساده‌اند يك مشت درس نخوانده‌اند و زود باورند اينها به دنبالت جمع شده‌اند خوب بعد برهان سوم حالا شما يك انجمني جامعه‌اي حزبي تشكيل داديد از اين گروه كاري ساخته نيست از انضمام رهبر با امت از انضمام امت با رهبر از اين مجموعه كاري ساخته نيست كه ما طرفي ببنديم بالأخره ما بياييم براي چه بياييم اينجا اين برهان سومشان است لذا برهان اول ضمير مفرد است برهان دوم كه صبغه اجتماعي دارد باز ضمير مفرد است برهان سوم كه انجمني و تشكليات و حزب و باند و اينها است ضمير جمع است برهان دومشان اين بود كه ﴿و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الراي﴾ سوم ﴿و ما نري لكم﴾ نه لك حالا كه شما رهبري هستيد و امتي دورتان جمع شد از اين مجموعه چيزي‌گير ما نمي‌آيد كاري شما بكنيد كه ما نتوانيم انجام بدهيم فضيلتي داشته باشيد شهرتي داشته باشيد موقعيّت اجتماعي و سياسي داشته باشيد كه ما نداشته باشيم هم كه نيست ﴿و ما نري لكم علينا من فضل﴾ اينها سه برهان منفي بعد مبالغه كردند كه اصلاً شما معاذ الله يك گروه دروغگو هستيد اينجا تشكيلات داريد اعاذنا الله من شرور انفسنا.

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ سوره صافات، آيه ١٠٩.

[2]  ـ سوره صافات، آيه ١٢٠.

[3]  ـ سوره صافات، آيه ١٣.

[4]  ـ سوره صافات، آيه ٧٩.

[5]  ـ سوره جمعه، آيه ٢.

[6]  ـ سوره سباء، آيه ٢٨.

[7]  ـ سوره انبياء، آيه ١٠٧.

[8]  ـ سوره نساء، آيه ١٠.

[9]  ـ سوره بقره، آيه ٢٧٩.

[10]  ـ سوره نساء، آيهٴ ١٠.

[11]  ـ سوره طه، آيه ٦١.

[12]  ـ سوره طه، آيه ٦١.

[13]  ـ سوره رعد، آيه ٧.

[14]  ـ سوره ص، آيهٴ ٦٥.

[15]  ـ سوره بقره، آيهٴ ١٩٤.

[16]  ـ سوره ص، آيهٴ ٦٥.

[17]  ـ سوره ص، آيه ٦٥.

[18]  ـ وسائل الشيعه، ج ٧، ص ٢١١.

[19]  ـ سوره قيامت، آيهٴ ٧.

[20]  ـ سوره قيامت، آيه ٣٧.

[21]  ـ سوره قيامت، آيه ٣٧.

[22]  ـ سوره قيامت، آيه ٣٧.

[23]  ـ سوره قيامت، آيه ٣٧.

[24]  ـ سوره قيامت، آيه ٣٧.

[25]  ـ سوره بقره، آيه ١٣.

[26]  ـ سوره نوح، آيات ٢٠ ـ ١٣.

[27]  ـ سوره بقره، آيه ١٠.

[28]  ـ مستدرك الوسائل، ج ١٦، ص ٤٣٨.

[29]  ـ مستدرك الوسائل، ج ١٦، ص ٤٣٨.

[30]  ـ وسائل الشيعه، ج ١٧، ص ٨١.

[31]  ـ سوره فرقان، آيه ٤٤.

[32]  ـ سوره لقمان، آيه ٢٥.

[33]  ـ سوره اعراف، آيه ٥٤.

[34]  ـ سوره مريم، آيه ٦٥.

[35]  ـ سوره اعراف، آيه ٥٤.

[36]  ـ سوره صافات، آيه ٩٦.

[37]  ـ سوره جاثيه، آيه ٢٤.

[38]  ـ سوره همزه، آيه ٦.

[39]  ـ سوره همزه، آيه ٧.

[40]  ـ سوره همزه، آيه ٦.

[41]  ـ سوره همزه، آيه ٩.

[42]  ـ سوره همزه، آيه ٧.

[43]  ـ سوره روم، آيه ٣٠.

[44]  ـ سوره شمس، آيه ٨.

[45]  ـ سوره نمل، آيه ٧٨.

[46]  ـ سوره روم، آيه ٣٠.

[47]  ـ سوره مريم، آيه ٧٣.

[48]  ـ سوره مريم، آيه ٧٤.

[49]  ـ سوره زخرف، آيه ٢٣.

[50]  ـ سوره زخرف، آيه ٢٣.

[51]  ـ سوره انعام، آيه ١٤٨.

[52]  ـ سوره بقره، آيه ١٧.

[53]  ـ سوره اعراف، آيه ٥٩.

[54]  ـ سوره مؤمنون، آيه ٤٧.

[55]  ـ سوره مؤمنون، آيه ٤٧.

[56]  ـ سوره انعام، آيات ٩ ـ ٨.

[57]  ـ سوره فصلت، آيه ٦.

[58]  ـ سوره فصلت، آيه ٦.

[59]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٥.

[60]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٥.

[61]  ـ سوره بقره، آيه ٢٨٥.

[62]  ـ سوره مؤمنون، آيه ٤٧.

[63]  ـ سوره ابراهيم، آيه ١٠.

[64]  ـ الصحاح، ص ١٠٢٤، ج ٣.

[65]  ـ سوره يوسف، آيه ١٠٠.

[66]  ـ سوره حج، آيه ٢٥.

[67]  ـ سوره حج، آيه ٢٥.

[68]  ـ سوره احزاب، آيه ٢٠.

[69]  ـ سوره احزاب، آيه ٢٠.

[70]  ـ سوره احزاب، آيه ٢٠.

[71]  ـ سوره حج، آيه ٢٥.

[72]  ـ سوره يوسف، آيه ١٠٠.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق