اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَي وَالأَصَمِّ وَالبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (۲٤) وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (۲۵) أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (۲۶) فَقَالَ المَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَي لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (۲۷)﴾
قرآن كريم براي تعليم كتاب و حكمت و همچنين تزكيه نفوس گاهي از راه حكمت گاهي از راه موعظه حسنه گاهي از راه جدال احسن گاهي از راه مثال و گاهي از راه مِثْل آن معارف را تبيين و تفهيم ميكند آن مسائل گذشته تا حدودي روشن است اما تفاوت مَثَل و مِثال در اين است كه گاهي يك مطلب معقولي را براي تفهيم به يك مطلب محسوسي تشبيه ميكند تمثيل دارد كه مثالي باشد براي فهماندن آن مطلب اين ميشود تشبيه و بيان مثال گاهي مِثْل را هم تفهيم ميكند نمونه را ذكر ميكند اين ديگر جريان تحقق خارج ياست جريان تفهيم معنوي نيست از سنخ مثال نيست از سنخ مَثَل نيست از سنخ تشبيه نيست نمونه را ذكر ميكند يك وقت است انسان شجاعت را براي اينكه خوب روشن بشود تشبيه ميكند به آنچه را كه شير دارد ميگويد شجاعت زيد مثل وصف شير است نميترسد مهاجم هست و مفترس هست و مانند آن گاهي هم شجاع را كه ميخواهد معرفي كند يك سلحشور تاريخي را ذكر ميكند ميگويد اين فرد است مثل اين فرد اين ديگر سخن از تمثيل به معناي بيان مثال نيست مِثْل است يعني اين فرد آن كلي است آن كلي حقيقتاً بر اين منطبق است نه تشبيهاً قرآن كريم از هر دو راه كمك ميگيرد هم از راه تشبيه و بيان مثال هم از راه بيان مِثْل و ذكر فرد و نمونه آنچه كه در آيه قبل ذكر شد فرمود ﴿مثل الفريقين كالأعمي و الأصم و البصير و السميع هل يستويان مثلاً﴾ چون جريان دو گروه را ذكر فرمود اول گروه كافر كه فرمود ﴿و من اظلم ممن افتري علي الله كذباً اولئك يعرضون علي ربّهم﴾[1] بعد فرمود ﴿ألا لعنة الله علي الظالمين﴾[2] ﴿الذين يصدون عن سبيل الله﴾[3] ﴿اولئك لم يكونوا معجزين في الأرض﴾[4] ﴿اولئك الذين خسروا أنفسهم﴾[5] و مانند آن در قبال كفار مؤمنان را ذكر فرمود ﴿ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و أخبتوا الي ربهم اولئك أصحاب الجنّة﴾[6] پس هم اصحاب النار را ذكر فرمود هم اصحاب الجنه را آنگاه مثل اين دو فرقه را كه از يكديگر مفترقند و جدايند به مثل اعمي و بصير اصم و سميع تمثيل تشبيه كرده است البته اين در طليعه امر تشبيه است تمثيل است مثال است ولي وقتي انسان جلوتر برود ميبيند نه تشبيه نيست تمثيل نيست مثال نيست مِثْل است اين هم يك واقعيت است الان ما چون دستي از دور بر اينها داريم خيال ميكنيم اينها تشبيه است ولي بعد از اين تبيين مفهومي و تشبيه مفهومي مِثْل را آن فرد خارجي را ذكر ميكند و آن جريان نوح پيغمبر است جريان هود است صالح است و اينها، كه اينها يك سلسله وقايع و حقايق خارجياند انبياي مشخصي هستند در تاريخ مشخصي آمدند هدايتهاي مشخصي داشتند عدهاي ايمان آوردند و عدهاي كفر ورزيدند آنهايي كه كفر ورزيدند ﴿لم يكونوا معجزين في الأرض﴾[7] بودند و عذاب هم آمد به حيات اينها خاتمه داد و جريان آخرت هم كه محفوظ است اين مِثْل است پس يك وقتي انسان به عنوان تبيين مفهومي گفته ميشود جنسي دارد فصلي دارد مثل فِلان نوع كه جنسي دارد و فصلي دارد و مانند آن گاهي كسي بخواهد حقيقت انسان را معرفي كند زيد و عمرو را ذكر ميكند ميگويد انسان مثل زيد اين فرد آن كلي است از باب تمثيل و بيان مثال نيست مِثْل است يعني فرد است نه مَثَل از سنخ تشبيه نيست از سنخ مَثَل نيست نمونه است يك فردي از اوست بنابراين قرآن كريم هر دو راه را طي ميكند بعد از آن اقامهٴ براهين هم تشبيه دارد هم بيان فرد دارد تشبيهش ﴿مثل الفريقين كالأعمي و الأصم﴾ است بيان نمونهاش و مصداق خارجياش جريان انبياي گذشته و اممشان كه آنها كه به انبيا ايمان آوردند از حسنات دائمي برخوردار بودند آنهايي كه كفر ورزيدند گرفتار عذاب اليم شدند تمثيل هم ملاحظه فرموديد در منطق راه پنجم هست منتها راهش را منطق ترسيم ميكند عملش را در خطابه طي ميكنند منطق كه ميگويد معرِّف و قول شارح پنج تا هستند حد تام و حد ناقص رسم تام و رسم ناقص و تمثيل، حد و رسم را ميدهد به آن راههاي برهاني تمثيل را ميدهد به خطابه كه در خطابهها در پندها و نصيحتها از تمثيل استفاده كنند و جريان تمثيل هم ميگويند از اين قبيل است مثلاً كسي بخواهد نفس را معرفي كند شناخت نفس از راه برهان خاصش موجودِ جوهرِ مجردِ كذا و كذا بايد ثابت بشود ولي در اوائل امر براي اينكه بگويند در بدن انسان يك موجودي است در انسان يك حقيقتي وجود دارد به نام روح كه بدن را تدبير ميكند ميگويند مَثَل نفس در بدن مثل سلطان است در مدينه مَثَل رُبّان است در سفينه اين مثالهاست ربّان يعني ناوخدا، ناوخدا نه ناخدا آن كسي كه مالك و مسئول اين ناو است اين كشتي است خوب اين را ميگويند همانطوري كه ناوخدا كشتي را اداره ميكند نفس هم بدن را اداره ميكند همانطوري كه والي شهر را اداره ميكند نفس هم بدن را اداره ميكند اين بيان ماهيت نفس جوهر نفس تجرد نفس اينها نيست اين براي تمثيل است كه آن وجود مجرد كارش در محدوده بدن اين طور است بهره برداري از راه پنجم قسمت مهمش در مسئله خطابه و اينهاست قرآن كريم كه موعظه حسنه هم دارد در كنار آن برهان از راه تمثيل مدد ميگيرد عرض شد به اينكه اين اوائل براي ما تشبيه است ولي وقتي يك قدري جلوتر رفتيم ميبينيم اين تحقيق است تمثيل تشبيه نيست چه اينكه خودش هم گاهي پرده برميدارد ميفرمايد اينها تشبيه نيست اينها تمثيل نيست اينها واقعيت است اول ميفرمايد كه اينهايي كه حرفهاي انبيا را گوش نميدهند و آيات الهي را خوب نگاه نميكنند اينها مثل افراد كور و كرند همينطوري كه افراد كور و كر خيلي چيزها را از كنارش رد ميشوند ولي نميبينند خيلي از آهنگها و صداها را از كنارش رد ميشوند ولي نميشنوند كساني كه موعظه انبيا را بي اعتنايي ميكنند و عبرت هاي روزگار را ناديده ميانگارند اينها مِثل كورند مِثل كرند بعد كم كم در سوره مباركه حج ميفرمايد نه اينها واقعا كورند ﴿فإنّها لا تعمي الأبصار و لكن تعمي القلوب التي في الصّدور﴾[8] در بخشهاي ديگر ميفرمايد نه اينها واقعاً كرند واقعاً كورند و واقعاً هم سفيه هستند ﴿صمٌّ بكمٌ عميٌ فهم لا يعقلون﴾[9] هستند خوب پس بعد از جريان تشبيه حالا كمكم به ذكر نمونه ميرسند مطلب ديگر آن است كه چون در نقل اين دو گروه اول از كفار سخن به ميان آمده بعد از مؤمنان اين لف و نشر هم در تشبيه مرتباً رعايت شده است نه لف و نشر مشوش، فرمود ﴿مثل الفريقين كالأعمي و الأصمّ﴾ آنها كه جزء ﴿اولئك الذين خسروا أنفسهم﴾[10] هستند كه جزء ظالمين هستند ﴿الذين يصدّون عن سبيل الله﴾[11] هستند اينها ﴿كالأعمي و الأصمّ﴾ هستند آنها كه جزء گروه دوم هستند كه ﴿آمنوا و عملوا الصالحات﴾[12] هستند ﴿وأخبتوا الي ربهم﴾[13] هستند اينها بصير و سميع هستند كه اين لف و نشرش مرتب شد.
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم كه ما را به عمل صالح دعوت ميكند تنها براي اين نيست كه وضع دنياي ما به حسنه تبديل بشود ما يك زندگي خوبي داشته باشيم اين گوشهاي از منافع تربيتهاي ديني است عمل صالح گذشته از اينكه نظام را نظام عدل و احسان ميكند روح را براي دريافت راهنمايي هاي انبيا آماده تر ميكند انسان در هر رشتهاي كه عمل بكند در همان رشته متخصص ميشود اما اگر كار كارِ عبادي باشد چون دوتا ركن او را همراهي ميكند هم در مسائل دنيايي متخصص ميشود زندگي عادلانه متمدنانه خوبي خواهند داشت كه ﴿لا تَظلمون و لا تُظلمون﴾[14] و هم چون با قصد قربت و نيت همراه است قلبش براي پذيرش بسياري از معارف غيبي آماده ميشود عمل صالح تنها حسنه دنيا را به همراه ندارد، كه اين ملت بشود متمدن بلكه حسنات آخرت را هم دارد كه ميشود متدين يعني اين عمل صالح چون با قصد قربت همراه است چون با نيت همراه است بهرههايي كه از درون نصيب اين شخص ميشود خيلي بيش از آن بهرههايي است كه از بيرون نصيب او ميشود لذا عمل صالح براي راهيابي به آن معارف سهم تعيين كنندهاي دارد و قرآن كريم هم حسنه دنيا را هم حسنه آخرت را بر عمل صالح مترتب ميكند زيرا عمل صالح آن است كه كارش مطابق قانون الهي باشد اولاً و با قصد قربت و خلوص باشد ثانياً چون با قصد قربت و خلوص همراه است قلب را براي پذيرش بسياري از معارف غيبي آماده ميكند ﴿مثل الفريقين كالأعمي و الأصمّ﴾ امنيت دنيا و آخرت هم مال همين دو گروه است در سوره مباركه انعام اين آيه 81 به بعد به اين صورت گذشت كه فرمود ﴿فأيّ الفريقين أحقّ بالأمن ان كنتم تعلمون﴾[15] كافران يا مومنان منكران وحي يا معتقدان وحي كدام يك از اين دو گروه سزاوارترند كه در امنيت باشند تنها امنيت خارجي معيار نيست امنيت خارجي را بالاخره ميشود تأمين كرد و لو با نيروهاي مسلح عمده آن امنيت داخلي است كه ﴿ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب﴾[16] انسان گرفتار اضطراب و پريشاني و نوسان و دلهره و هراس از آيندهٴ مبهم و موهون نباشد آن امنيت بهره مردان با ايمان است فرمود ﴿فأيّ الفريقين أحقّ بالأمن إن كنتم تعلمون ٭ الذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلمٍ اولئك لهم الأمن و هم مهتدون﴾[17] خوب اين فريق كافر و آن فريق مؤمن تفاوتهاي فراواني دارند يكي اينكه كافر هميشه در اضطراب و پريشاني و پراكندگي و درگيري و چالش و اختلاف و مخالفت و معاندت و محاربت است اين كار كفار، اول اختلاف است به عنوان اختلاف نظر و سليقه بعد مخالفت است بعد معاندت است بعد محاربت كارشان اينچنين شروع ميشود ﴿يطوفون بينها و بين حميمٍ آنٍ﴾ ﴿يطوفون بينها و بين حميم﴾[18] و كذا و كذا خوب اين خلاصه بين دوتا آتش دور ميزند و اما مردان الهي اگر اختلاف است يك اختلاف ممدوح و محمودي است كه اختلاف قبل العلم است بعد وفاق است و اعتصام است و وداد است و محبت است و معرفت است و موانست است و امثال ذلك كه ﴿بعضهم اولياء بعض﴾[19] لذا فرمود ﴿الذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم اولئك لهم الأمن و هم مهتدون﴾[20] حالا بعد از بيان آن مثال به مِثْل ميپردازند به ذكر نمونه ميپردازند فرمودند: ﴿و لقد أرسلنا نوحاً الي قومه﴾ گرچه جريان حضرت نوح در سوره مباركه يونس از آيه 71 به بعد به اين صورت گذشت ﴿و اتل عليهم نبأ نوحٍ إذ قال لقومه يا قوم إن كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلي الله توكّلت فأجمعوا أمركم و شركائكم﴾[21] لكن آن بخشي را كه الان در سوره مباركه هود شروع ميشود با آنچه در سوره مباركه يونس گذشت كاملاً فرق ميكند شما الان اين جهاتي را كه وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) با ملت خودش در ميان گذاشت اين را بررسي كنيد حرفهايي را كه مشركان و كافرانِ آن روز زدند اينها را هم ارزيابي كنيد بعد تطبيق كنيد با آنچه كه نظام استكباري غرب امروز دارد اين ملحدان دارند، ببينيد حرفشان همين حرفهاست يا چيز ديگر است آنها كه مخالف وحياند مخالف دين هستند مخالف انبيايند مخالف شريعت هستند حرفشان چيست غير از اين حرفهايي است كه كفار در برابر حضرت نوح ميگفتند چيز ديگري دارند شبهه ديگري دارند اشكال ديگري دارند اگر همين حرفهاست بنابراين اين ميشود معجزه قرآن كريم حرفي را كه در قرون گذشته وجود مبارك نوح بيان فرمود برهان اقامه كرد و عدهاي پذيرفتند و در رفاه شدند عدهاي نپذيرفتند و به عذاب اليم گرفتار شدند همان حرف امروز مطرح است الان يك عدهاي ميگويند ما نيازمند به وحي نيستيم اين علم اين صنعت اين تكنولوژي اين پيشرفت علمي و صنعتي بشر ما را تأمين ميكند آن روز هم همين حرف را ميزدند امروز ميگويند يك عده افراد جاهل دور افتاده بي تمدن به دنبال شريعت و وحي و نبوت ميروند آن روز هم همين حرف را ميزدند آن روز ميگفتند كه وضع زندگي ما بهتر است شما عقب افتادهايد امروز هم همين حرف را ميزنند ببينيد امروز يك حرف جديدي دارند در برابر وحي و نبوت يا نه؟ كل اين شبهات را بررسي كنيد تك تك اين شبهات را بعد پاسخي كه ذات اقدس اله ميدهد ملاحظه كنيد ببينيد آنها چه ميگويند خوب
فرمود ﴿و لقد أرسلنا نوحاً الي قومه إنّي لكم نذير مبين﴾ در سوره مباركه نسا و ساير سور در چند مورد ذات اقدس اله فرمود انبيا دو سِمَت محوري دارند يكي تبشير مؤمنان و پرهيز كاران يكي انذار تبه كاران ﴿مبشرين و منذرين﴾[22] اما وقتي در بخشي از تاريخ رو برو ميشوند با يك افراد عنود لجوج آن انبيا به آن اقوام لدود و لجوج كه قرآن كريم از آنها تعبير كرد ﴿وتنذر به قوماً لُدّا﴾[23] اين لدّ جمع الدّ است اينها ﴿ألدّ الخصام﴾[24] هستند اگر با قوم لدّ ﴿ألدّ خصام﴾[25] لدود لجوج عنود روبرو بشوند ميگويند ﴿انّما أنأ نذير﴾[26] اينجا جاي انذار است فقط اين دوطايفه از آيات در بحثهاي قبل اينچنين جمع شد يك طايفه از آيات انبيا (عليهم السلام) را به عنوان بشيرِ نذير مبشرِ منذر معرفي ميكند كه اينها داراي دو سِمَت هستند يك طايفه از آيات حصر ميكند كه اينها فقط كارشان انذار است ﴿انما انت نذير﴾[27] ﴿انما انا نذير﴾[28] ﴿انما أنت منذر﴾[29] اين انما ﴿ان أنت إلاّ نذير﴾[30] اين طايفه كم نيست در قرآن كريم سرش آن است كه آنچه كه بيشتر اثر ميكند جريان انذار است نه تبشير لذا ميبينيد آن همه رواياتي كه درباره نماز شب هست كه قيام الليل و تهجد كار انبياست انسان را به مقام محمود ميرساند كمتر افراد موفق ميشوند به نماز شب كه از تبشير بهره بگيرند اما نماز صبح را غالباً ميخوانند براي اينكه خوب واجب است و اگر نخوانند جهنم و عذاب است تبشير آثارش در گروه خاص اثر دارد اما انذار براي همگان موثر است اين يك نكته، نكته ديگر اينكه گاهي كه انسان روبرو ميشود ساليان متمادي با يك ا فرادي گفتگو دارد و احتجاج ميكند تحدي ميكند ميبيند اثر نميكند ميگويد كه ما فقط الان برنامه ما فقط انذار است و شما را هشدار ميدهيم نوح (سلام الله عليه) بخشي از كارها را با انذار محض شروع ميكند كه اين بخص از سوره مباركه هود مربوط به همان قسمت است ﴿و لقد أرسلنا نوحاً الي قومه إنّي لكم نذير مبين﴾ وقتي من نذير مبين هستم پس كار من هم انذار مبين است با اينكه رسول خداست و رسول خدا اينها ﴿رسلاً مبشّرين و منذرين﴾[31] در سوره مباركه نسا وقتي انبيا را سلسله انبيا را معرفي ميكنند ميفرمايد: ﴿رسلاً مبشّرين و منذرين﴾[32] اختصاصي به يك پيغمبر و دو پيغمبر و اينها ندارد غالب انبيا را به اين وصف ميستايد آيه 165 سوره مباركه نسا اين است كه ﴿رسلاً مبشّرين و منذرين﴾[33] ﴿و رسلاً قد قصصناهم عليك من قبل و رسلاً لم نقصصهم عليك و كلّم الله موسي تكليماً ٭ رسلاً مبشّرين و منذرين﴾[34] با اينكه انبيا (عليهم السلام) سمتشان تبشيرو انذار است اما گاهي ضرورت اقتضا ميكند كه به صورت حصر خود را نذير مبين معرفي كنند و كارشان را هم انذار روشن معرفي كنند ﴿إنّي لكم نذير مبين﴾ خوب من چه ميگويم من چه آوردم حرف من اين است كه ﴿أن لا تعبدوا إلاّ الله﴾ موحد باشيد فقط خدا را عبادت كنيد نه آنطوري كه در كليسا مطرح است كه روزهاي يكشنبه برويد در كليسا خدا را عبادت كنيد عبادت را در متن زندگي خود داشته باشيد يعني هر كاري ميكنيد برابرش قانون اله باشد از خريد و فروشتان از قيام و قعودتان از اكل و شربتان از نوم و يقضه تان از عقد و ايقاعتان از سفر و حضرتان اين ميشود عبادت و توحيدِ در كار ﴿أن لا تعبدوا إلاّ الله﴾ اگر موحدانه زندگي كرديد خوب بهره ميبريد اما اگر موحدانه زندگي نكرديد به دنبال همان وثن و صنم بوديد چون اينها تقريباً قوم كهني بودند در بت پرستي و پنج بتشان را قرآن كريم نام برد و همان آن نامهاي بتها مانده تا عصر جاهليت اين وَد كه عمرو بن عبدِ وَد به اين نام ناميده شد اين وَد نام يكي از بتهاي پنج گانه عصر نوح بود ود و يغوث و يعوم و نصر و اينها، اسلام كه آمده گفت بگوييد عبد خدا نه عبد وَد بگوييد خداداد نه مهرداد اين در بين ايرانيها بود در بين اقوام ديگر بود ميگويند مهر داد شمس داد قمرداد مهر داد مهر داد فرمود اينچنين نگوييد بگوييد خدا داد نگوييد عبدِ وَد بگوييد عيد حق عبد خدا و ما نند آن فرمود ﴿إنّي أخاف عليكم عذاب يومٍ أليم﴾ كه در حقيقت عذاب اليم است منتها آن روز كه ظرف اين عذاب اليم است براساس علاقه ظرف و مظروف متصف به اليم شد حالا اين ترجمهاش حالا بعد به تفسيرش هم ميرسيم انشاء ا لله حرفهايي كه الان بايد مطالعه بفرماييد به طور عميق ببينيد امروز جهان الحاد حرفي غير از اينها دارد يا نه؟ ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه﴾ البته گرچه صنعت امروز پيشرفته است انسان دسترسي دارد به كرات ديگر اما روي كره زمين اقوامي زندگي ميكردند كه از نعمتهاي فراواني برخوردار بودند كه شايد نسل كنوني به آنها نرسيده باشد آنچه در سوره والفجر دارد كه ﴿ارم ذات العماد ٭ التي لم يخلق مثلها في البلاد﴾ همينطور است يا ﴿تنحتون من الجبال بيوتاً فارهين﴾ اينطور است شما الان در آثار باستاني كما بيش ميبينيد كه بعضي از سلاطيني بودند كه قصرهايشان در صخره هاي سلسله جبال بود يعني بخش وسيعي از سلسله جبال را نقاشي ميكردند حكاكي ميكردند حجاري ميكردند سالن پذيرايي درست ميكردند اتاق خواب درست ميكردند راه ورود و خروج درست ميكردند مهمانسرا درست ميكردند اما مقام اين اتاقهايشان در صخره هاي سلسله جبال بود الان گوشههايش هم هست كه دسترسي به آنها كار آساني نيست الان با شرايط كنوني هم هرگز مقدور نيست كسي يك ساختمان صخرهاي بسازد روي قله كوه الان هم نيست. خوب
در جريان سوره فجر فرمود ﴿إرم ذات العماد ٭ الّتي لم يخلق مثلها في البلاد﴾[35] در جريان قارون و موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود به قارون بگو بالاخره ﴿لا تنس نصيبّك من الدنيا﴾[36] با اينكه جريان قارون را فرمود ﴿ما إنّ مفاتحه لتنوء بالعصبة أولي القوّة﴾[37] يك گروه نيرومندي بايد مخازن گنجيِ او يا مخزونهاي گنجيِ او يا كليد هاي گنج خانه او را بايد حمل ميكردند به هر تقديري كه باشد در همان بخش سوره مباركهاي كه جريان قارون را ذكر ميكند فرمود ما قبل از قارون كساني را هلاك كرديم كه ﴿أشدّ منه قوّةً و أكثر جمعاً﴾[38] خوب پس قاروني كه كليدهاي گنجخانه او را ﴿لتنوء بالعصبة أولي القوّة﴾[39] يا گنجخانه او را يا مخزونهاي گنج خانه او را يك گروه فراوان نيرومندي بايد حمل ميكردند قبل از او سرمايه دارتري هم بود خدا همه آنها را از بين برد يا در سوره مباركه سبأ به وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود اينها كه معاصر تو هستند به ثروت خودشان مينازند و ميبالند بايد بدانند كه اينها چيزي نيستند ما قبل از اينها كساني را به هلاكت فرستاديم كه اين سناديد قريش و سرمايه داران عصر كنوني ﴿ما بلغوا معشار ما آتيناهم﴾[40] اينها يك دهم ثروتِ آن گذشتهها را ندارند آخر اينها به چه مينازند الان هم غرب بايد بداند كه وما بلغوا معشار ما آتاهم الله من قبل
سؤال... جواب: حالا آنها، نه منظور آن است كه ذات اقدس اله اينها را وسيله هلاكشان قرار بده فرمود اگر كسي موحد نباشد مردان الهي با دست خالي بساط همه اينها را جمع ميكنند چه اينكه كردند. در روز خطر، در همين سوره مباركه هود خواهد آمد در روز خطر از جايي كه هيچ فكر نميكردند كه خطر بجوشد خطر ميجوشد خوب بالاخره آب يا از قناتها است يا از چاهها است يا از باران است يا سيل ميآيد يا بالاخره از درياهاست جدولهاست جويهاست چشمه هاست در وسط شهر از درون تنور كه ديگر آب نميجوشد كه تنور جاي آتش است فرمود ما وقتي بخواهيم به اين فكر نيستيم كه از بالا سيل بيايد بساط اينها را بردارد كه ما از همين وسط شهرشان در نانواييهايشان در وسط تنورشان دستور ميدهيم آب بجوشد ﴿و فار التّنّور﴾[41] ما چنين كاري ميكنيم آخر اين، الان راهنمايي و رانندگي شهر را يك گروه به عهده دارند كه كجا چهارراه باشد كجا سه راه باشد كجا فلكه باشد كجا ورودي ممنوع باشد كجا يك طرفه باشد كجا دو طرفه باشد تا نظمي باشد ذات اقدس اله فرمود اين همه بارانهايي كه از بالا ميآيد به زمين اينها را جذب ميكند راهنمايي و رانندگيِ همهٴ اينها را مأموران ما به عهده دارند كجا سه راه باشد كجا چهار راه باشد آبها كجا بروند كجا جمع بشوند كجا دور بزنند كجا برگردند كجا فاصله شان از زمين كم بشود كجا فاصله شان از زمين زياد بشود كجا سفره آبي داشته باشد ﴿فسلكه ينابيع في الأرض﴾[42] اين مسالك را و طرق را و راههاي متعدد را ما رهبري ميكنيم كجا آب باشد كجا نباشد كجا چاه بكنند آب دربيايد كجا درنيايد فرمود اگر يك وقتي خداي ناكرده دير بجنبيد ما دستور ميدهيم اين آبهايي كه سفره هاي آبي نزديك زمين است دستور ميدهيم دو سه كيلومتر بروند پايين آن وقت با چه وسيلهاي شما ميتوانيد آب دربياوريد ﴿قل أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماءٍ معين﴾[43] آن وقت كل اين منطقه ميشود خشك زار كل اين منطقه ميشود خشك زار فرمود ما اين كارها را كرديم و ميكنيم اين عالم يك مدير عاملي دارد يك حسابي دارد يك كتابي دارد يك نظمي دارد شما الان همه شبهات مشركان، ماركسيستها را كفار را ملحدان را اومانيستها را فمنيستها را همه اينها را بررسي كنيد ببينيد اينها چند تا شبهه دارند آيا شبههاي از اينها مانده است كه قرآن مطرح نكرده باشد و جواب نداده باشد يا نه؟ خُوب اين اشكالات را بررسي كنيد بعد هم مباحثه كنيد مشورت كنيد اگر در طي اين بحثها در اثناي اين آيات حل شد حل شد، نشد بگوييد كه يك چنين شبههاي هست در غرب يا در شرق عالم در فلان مكتب يك چنين شبههاي عليه دين هست و قرآن چه پاسخي دارد وقتي وجود مبارك نوح اين فرمايش را فرمود ﴿اني اخاف عليكم عذاب يوم اليم ٭ فقال الملا الذين كفروا من قومه﴾ آن ملأ كه مستحضريد افراد چشم پركن آنها را ميگويند ملأ آنها كه حرفشان اين بود كه ﴿أيّ الفريقين... أحسن نديّاً﴾[44] يا ﴿أن تكون أمة هي أربيٰ من أمّة﴾[45] يا ﴿أحسن أثاثاً و رئياً﴾[46] اين چند طايفه براي تبيين معناي ملأ است اينها كه مجلسهايشان چشم گير است لباسهايشان چشم گير است خانه هايشان چشم پر كن است اينها كه ميگويند ببينيم كي ﴿أحسن أثاثاً و رئياً﴾[47] است ايهم ﴿أن تكون أمة أربيٰ من أمة﴾[48] رَبُوَ يعني برجستگي اين بيابانها آن قسمتي كه تلي دارد و برجستگي دارد آن را ميگويند ربوة ﴿كمثل جنّةٍ بربوة﴾[49] اين است خوب اينها يك كمي برجسته ترند ميگويند ببينيد كه چه كسي فرشش بهتر است چه كسي اتومبيلش بهتر است چه كسي خانهاش بيشتر است چه كسي اعتبارات بانكياش بيشتر است ﴿أحسن أثاثاً و رئياً﴾[50] اين را ميگويند ملأ، فرمود ﴿فقال الملأ الذين كفروا من قومه﴾ اولاً ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ تو هم يك نفري ما هم يك نفر چرا ما حرف تو را گوش بدهيم؟ تو هم مثل ما هستي ما هم مثل تو دليلي ندارد كه ما حرف تو را گوش بدهيم كه انبيا ميفرمودند بله ﴿إنّما أنٰا بشرٌ مثلكم﴾[51] من كه از خودم نميگويم كه ﴿انما انا بشر مثلكم يوحيٰ إليّ أنّما إلهٰكم إلٰه واحد﴾[52] آن وحيي كه ميآيد من هم تابع او هستم من كه از خودم حرفي ندارم كه اگر شما ديديد من يك چيزي آوردم حرفي زدم كه خودم مافوق قانون باشم خودم عمل نكنم بگوييد بله تو كه مثل ما هستي چرا فراقانوني؟ اما وقتي هر حكمي كه گفتم اول خودم عمل ميكنم خودم را تابع آ ن ميبينم معلوم ميشود از آنِ من نيست ديگر اولين حرف آنها اين است كه ﴿ما نراك إلاّ بشراً مثلنا﴾ خوب دليلي ندارد كه «حكم الامثال في ما يجوز و في مالا يجوز واحد» بعد هم اين دليل نفي افضليت نوح (سلام الله عليه) نفي تقدم اوست دليل ديگر براي اثبات تقدم خودشان كه ما متمدن تريم با فرهنگ تريم مترقي تريم براي اينكه آنكه با ما هست افراد مرفه چيزدار متمكن آنكه دور تو جمع شدهاند آدمهاي فقير و يقه چركين و مستضعف ﴿وما نرٰاك اتّبعك إلاّ الذين هم أرٰاذلنا﴾ اينها افراد رذل هستند پستند طبقه پنج و شش جامعه هستند و تو هم يك شعار دادي اينها دور تو جمع شدند اينها كه عميق و ژرف انديش نيستند كه اينها ﴿بادي الرّأي﴾ اينها زود رأي هستند زود قبول ميكنند رأيهاي ابتدايي دارند يا نه رأيهاي اينها با تامل و تدبر و مآل انديشي نيست يا بدو است بدو به معني بيابان است اينكه ميگويند بدواً كذا بدواً كذا بدوْ به معني اول و آغاز و اينها نيست ﴿وجاء بكم من البدو﴾[53] يعني از بيابان در گفتارمان اگر بگوييم بدواً تشكر ميكنم يا بدواً اين تعبير ادبي نيست بايد گفت ابتدائا يا آغاز يا مثلاً اول اين كار را ميكنم آنكه هست بَدْأْ است اين مهموز اللام است نه ناقص واوي آن بُدُوّ و دبو و بدا بمعني ظهر است كه بُدُوّ ثمره يعني ظهور ثمره آن بدء كه مهموز است به معني ابتداست اينها يا راي هاي ابتدايي دارند يا نه ظاهر الراي هستند نه عميق الراي ژرف انديش متدبر متعمق و مانند آن پس يك گروه رذل از نظر مسائل تمدني و فرهنگي آن هم با رأي ابتدايي به دنبال تو جمع شدند خوب چرا ما از تو تبعيت بكنيم ﴿و ما نراك اتّبعك إلاّ الذين هم أرٰاذلنا بادي الرّأي و ما نري لكم علينا من فضل﴾ شما با گروهتان، آن دليل اول مربوط به شخص پيغمبر حضرت نوح (عليه السلام) است دليل دوم هم مربوط به رهبري شخص او دليل سوم هم مربوط به جامعه اسلامي است كه تابع و متبوع، امام و امت هر دو را در نظر گرفتند گفتند شما يعني امام با امت پيغمبر با امت نوح با پيروانش، فرمود ﴿ما نري لكم علينا من فضل﴾ مجموع شما هم بر مجموع ما فضيلتي نداريد چه برجستگي اين جامعه شما دارد كه جامعه ما ندارد اين انجمن شما دارد كه انجمن ما ندارد حرف چهارم تو يك عده عوام را دور خودت جمع كردي همهتان دروغگو هستيد ـ معاذ الله ـ شما ببينيد، ﴿بل نظنّكم كاذبين﴾ اين ديگر آخرين تهمت است اول نفي فضيلت است بعد اثبات فضيلت خودشان بعد اثبات دروغگويي ـ معاذ الله ـ حرفي كه براهمهٴ هند ميزدند از ديرزمان در كتابهاي كلامي هست آنها ميگفتند مرحوم خواجه يعني خواجه نصير و ساير متكلمان شبهه براهمه را نقل ميكنند در مسئله وحي و نبوت، آنها ميگويند بشر نيازي به وحي و نبوت ندارد عقل كافي است براي اداره بشر الان عقل را در همان علم تجربي و حسّي خلاصه كردند خوب آن عقل تجريدي را كه نميپذيرند علم يعني همين علم صنعت و حسي و تجربي ميگويند اين معيار است چرا ما نيازي به وحي نداريم براي اينكه اين كسي كه پيامبر است و مدعي وحي است حرفش اگر مطابق با عقل باشد خوب عقل كافي است ديگر نيازي به او نيست اگر مخالف عقل و علم باشد كه حجت نيست معتبر نيست اين خلاصهٴ شبههٴ براهمه است كه منكر وحي و نبوت هستند اينها آيين دارند نه دين الان هم بوداييها بخششان اين است هندوها بخششان اين است داراي يك آييني هستند.
سؤال... جواب: يك دستورات اخلاقي دارند اينها، يك رياضتهايي دارند پرهيز از خلاف و خونريزي و اينها را احياناً دارند پرهيز از تهاجم و تعدي و سرقت و كذب و فتنه گري و اينها را دارند كم خوري دارند كم خوابي دارند احسان دراند اينها يك سلسه آيينهاي اخلاق است خوب پاسخي كه آن بزرگواران ميدهند اين است كه انسان كه يك گياهي نيست و يك درختي نيست كه مثل درخت بعد از چند سال خشك شود و از بين برود يك موجود جاويدي است كه از راه دور آمده به راه دور ميرود يك چند صباحي در دنيا است بعدش هم اين دنيا را اين مرحله را پشت سر ميگذارد وارد مقاطع بعدي ميشود عقل انسان بسياري از چيزها را نميفهمد نه از خواص اشيا باخبر است نه از گذشته مستحضر است نه از آينده مستحضر است نه از خواص و منافع و مضارّ اين اعجوبه خلقت يعني حقيقت انسان با خبر است الان با همهٴ اين پيشرفتها كه براي چشم چپ يك متخصص است براي چشم راست يك متخصص است بسياري از دردها شناخته نشده بسياري از داروها شناخته نشده بسياري از دردها خِلاف علاج شده و ميشود بسياري از داروها خِلاف تجويز ميشود بسياري از خوراكيها و كارها عواقبش و اوائلش و اواسطش خوب شفاف و روشن نيست چه رسد به حوادث بعدي پس بسياري از چيزها را عقل نميفهمد علم نميفهمد وقتي كه نفهميد نه فتوا به وفاق ميدهد نه فتوا به خلاف ميدهد اگر عقل بشر همه علوم جهان را ميدانست درباره همه فتوا و نظر داشت ممكن بود اين سؤال قابل طرح باشد كه رهآورد وحي يا مخالف عقل است يا موافق خوب آنجايي كه عقل فتوا ندارد كه بسيار بيش از آن مقداري است كه فتوا دارد نه عقل فتواي به وفاق داد نه عقل فتواي به خلاف داد وحي نه مخالف اوست نه موافق او براي اينكه او فتوايي ندارد كه، نميشود گفت فلان عالم موافق فلان جاهل است يا نه ؟ براي اينكه جاهل فتوايي ندارد حرفي براي گفتن ندارد پس اين تقسيم نارواست و اين است كه قرآن فرمود خيلي از چيزهاست كه وحي به جامعه بشري ياد ميدهد كه بشر نميتواند ياد بگيرد ﴿و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون﴾[54] نه ما لا تعلمون كه بحثش قبلاً گذشت بين ما لا تعلمون و ما لم تكونوا تعلمون فرق است بخش ديگر اين است كه آنجايي را هم كه عقل ميفهمد شرع تكميل ميكند عيبش را برطرف ميكند يك، نقصش را ميزدايد دو، و اين را سالم و كامل به مقداري كه مقدور انسان باشد براي انسان تعيين ميكند و تفهيم ميكند از اين جهت وحي ضروري خواهد بود و اما جريان رفاه و برخورداري، اين را خود عقل تجويز كرده نقل تجويز كرده جلوي بيكاري را گرفته و مانند آن حالا شما ملاحظه بفرماييد شبهاتي بيش از اينهاست يا نه؟
اما اين سؤالي كه مربوط به بحث گذشته بود كه اگر در قيامت ﴿لا يتكلّمون إلاّ من أذن له الرّحمن و قال صواباً﴾[55] است چرا در آيه ﴿يوم تأتي كلّ نفسٍ تجادل عن نفسها﴾[56] آنجا آمده است به اينكه هر كسي جدال ميكند تا خودش را نجات بدهد؟ در قيامت مواقف فراواني دارد در موقف عرض، سؤال و جواب و استنطاق البته هر كسي در برابر سؤال يا جوابي براي گفتن دارد يا جوابي ندارد ميخواهد عذر خواهي بكند يا ﴿ولا يؤذن لهم فيعتذرون﴾[57] و مانند آن، در خصوص موقف سؤال و جواب اينها مجاز هستند كه حرف بزنند اما در صحنه قيامت كبرا كه سان عمومي است آن روز كسي حرف نميزند مگر مأذونان الهي آنهايي كه حرف قيامت كبرا را بخواهند بزنند نه حرف خودشان را حرف خودشان را در هنگام سؤال و جواب خواهند گفت.
و الحمد لله رب العالمين
[1] ـ سوره هود، آيه 18.
[2] ـ سوره هود، آيه 18.
[3] ـ سوره هود، آيه 19.
[4] ـ سوره هود، آيه 20.
[5] ـ سوره هود،آيه 21.
[6] ـ سوره هود، آيه 23.
[7] ـ سوره هود، آيه 20.
[8] ـ سوره حج، آيه 46.
[9] ـ سوره بقره، آيه 171.
[10] ـ سوره هود، آيه 21.
[11] ـ سوره هود، آيه 19.
[12] ـ سوره هود، آيه 23.
[13] ـ سوره هود، آيه 23.
[14] ـ سوره بقره، آيه 279.
[15] ـ سوره انعام، آيه 81.
[16] ـ سوره رعد، آيه 28.
[17] ـ سوره انعام، آيات 81 ـ 82.
[18] ـ سوره الرحمن، آيه 44.
[19] ـ سوره مائده، آيه 51.
[20] ـ سوره انعام، آيه 82.
[21] ـ سوره يونس، آيه 71.
[22] ـ سوره بقره، آيه 213.
[23] ـ سوره مريم، آيه 97.
[24] ـ سوره بقره، آيه 204.
[25] ـ سوره بقره، آيه 204.
[26] ـ سوره عنكبوت، آيه 50.
[27] ـ سوره هود، آيه 12.
[28] ـ سوره عنكبوت، آيه 50.
[29] ـ سوره رعد، آيه 7.
[30] ـ سوره فاطر، آّيه 23.
[31] ـ سوره نساء، آيه 165.
[32] ـ سوره نساء، آيه 165.
[33] ـ سوره نساء، آيه 165.
[34] ـ سوره نساء، آيات 164 ـ 165.
[35] ـ سوره فجر، آيات 7 ـ 8.
[36] ـ سوره قصص، آيه 77.
[37] ـ سوره قصص، آيه 76.
[38] ـ سوره قصص، آيه 78.
[39] ـ سوره قصص، آيه 76.
[40] ـ سوره سبأ، آيه 45.
[41] ـ سوره هود، آيه 40.
[42] ـ سوره زمر، آيه 21.
[43] ـ سوره ملك، آيه 30.
[44] ـ سوره مريم، آيه 73.
[45] ـ سوره نحل، آيه 92.
[46] ـ سوره مريم، آيه 74.
[47] ـ سوره مريم، آيه 74.
[48] ـ سوره نحل، آيه 92.
[49] ـ سوره بقره، آيه 265.
[50] ـ سوره مريم، آيه 74.
[51] ـ سوره كهف، آيه 110.
[52] ـ سوره كهف، آيه 110.
[53] ـ سوره يوسف، آيه 100.
[54] ـ سوره بقره، آيه 151.
[55] ـ سوره نبأ، آيه 38.
[56] ـ سوره نحل، آيه 111.
[57] ـ سوره مرسلات، آيه 36.