20 01 2004 4872212 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 30

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَي رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِين كَذَبُوا عَلَي رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ (۱۸)الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۱۹)

كفار و مشركان كه وحي و نبوت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند اينها إفترا است ذات أقدس إله افترا را از وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نفي كرد فرمود اين فريه نيست اين بينة است و اما شما كه مبتلا به شرك و إلحاديد از يك سو، تكذيب وحي و نبوتيد از سوي ديگر و بدعت گزاريد از سوي سوم شما گرفتار إفترا هستيد فريه در قبال بينه است آن كسي كه ﴿عليٰ بينة من ربه﴾[1] است منزه از إفترا است او مفتري نيست آن كه ﴿علي بينة من ربه﴾[2] نيست چيزي را به خدا اسناد مي‌دهد كه خدا نگفته است به خدا نسبت مي‌دهد كه ندارد يا چيزي را از خدا سلب مي‌كند كه خدا دارد يا خدا گفته است چنين كسي گرفتار فريه است نه تنها ﴿عليٰ بينة من ربه﴾[3] نيست بلكه مفترى است بين فريه و إفترا ممكن است شيء ثالثي باشد اگر كسي چيزي درباره ذات اقدس إله نگفته است عقيده‌اي درباره ذات اقدس إله ارائه نكرده است كاري را نسبت به دين خدا نكرده است اين كار نه علي بينة است نه عليٰ فريةٍ چون كاري انجام نداده ولي اگر كسي درباره ذات أقدس إله عقيده‌اي دارد حرفي را ارائه كرده است فتوايي داده است اين يا ﴿علي بينة من ربه﴾[4] است يا مفترى است براي اينكه اين حرف را يا خدا گفته است يا خدا نگفته است اين صفت را يا خدا دارد يا ندارد اين فعل را يا خدا انجام داده است يا انجام نداده اگر كسي ﴿علي بينة من ربه﴾[5] بود صفتي را كه به خدا إسناد داد و كاري را به خدا اسناد داد حكمي را به شريعت خدا اسناد داد اين حق گفته است و اگر كسي ﴿علي بينة من ربه﴾[6] نبود دليلي نداشت و من عنده چيزي را به خدا نسبت داد اسناد داد به دين خدا منتسب كرد اين مي‌شود مفترى بنابراين پس دايره إفترا مثل دايره بينه اعم از اثبات و نفي است اما اگر كسي جاهل بود و به جهل خود آگاهي داشت و چيزي را به خداي سبحان نسبت نداد، اسناد نداد و به دين خدا اسناد نداد اين نه ﴿علي بينة من ربه﴾[7] است نه مفترى است بنابراين بين بينه و افترا اين‌چنين نيست كه نفي ثالث ممكن نباشد اثبات ثالث ممكن است اين يك مطلب چون بينه داشتن يا افترا زدن أعم از إثبات منفي يا سلب ثابت است بنابراين مشركان را هم در هر دو بخش شامل مي‌شود اينها مفترى هستند براي اينكه براي خداي سبحان شريك ثابت كردند كه خدا منزه از شريك است ﴿ليس كمثله شيئ﴾[8] ﴿لا شريك له﴾[9] خدايي كه منزه از مثل و شريك است اينهايي كه براي خدا شريك ثابت كردند مفترى هستند چيزي را هم كه خدا إثبات كرده است اينها نفي مي‌كنند مثل وحي و نبوت و شريعت و امثال ذلك را  كه خداي سبحان ثابت كرده است اينها نفي مي‌كنند مفترى هستند جريان معاد را كه خداي سبحان تثبيت كرده است اينها نفي مي‌كنند مفترى هستند اينها مبدا بدون معاد قائلند ﴿انا لله﴾[10] را مي‌پذيرند اما ﴿و انا اليه راجعون﴾[11] را انكار مي‌كنند بنابراين دايره افترا أعم از اثبات منفي يا نفي ثابت است.

مطلب ديگر اينكه گرچه محورهاي اصلي اين گونه از مسائل مربوط به بينه داشتن و مفترى بودن درباره وحي و نبوت و توحيد و أمثال ذلك است اما إطلاق أدله بينه و فريه شامل زير مجموعه آنها هم خواهد بود يعني هر كس چيزي را به خدا إسناد بدهد كه براي او ثابت شده است اين را خدا نگفت يا چيزي را از خدا سلب بكند كه براي او ثابت شده است اين را خدا دارد و فرموده است اين مي‌شود إفترا، خواه مربوط به صفات واجب تعالي باشد خواه مربوط به افعال واجب تعالي، خواه مربوط به احكام واجب تعالي از اين  جهت دامنه فريه از شرك شروع مي‌شود كه براي خدا شريك قائل شدن ﴿هولاء شفعاؤُنا عند الله﴾[12] قائل شدن ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا إلي الله زلفي﴾[13] گفتن تا برسد به كسي كه خودش اهل استنباط نيست و نمي‌داند و نمي‌تواند مطلبي را إستنباط بكند مع ذلك چيزي را از سر هم كردن بعضي از آيات و روايات بنام فتوا به دين خدا اسناد بدهد چنين كسي هم مفترى است. يك وقت است كه يك مطلبي را مي‌گويد اين مطلب حق است اين فتوا حق است ولي او مجتهد نيست فتواي مجتهدان را نقل مي‌كند و به خود اسناد مي‌دهد اين شخص كاذب است ظلم به نفس دارد يا ظلم به جامعه دارد اما فريه ندارد كه مشمول اين آيه باشد براي اينكه چيزي را در دين خدا اضافه نكرده يا از دين خدا كم نكرده اين فتوا مطابق با دستور علماي بزرگ است مطابق با فتواي مجتهدان است منتها او چون مجتهد نيست به خودش اسناد مي‌دهد اين كذب است نه فريه علي الله ولي اگر معاذ الله چيزي را نداند و به عنوان اينكه من از قرآن از روايات اين را استنباط كرده‌ام يك حكم خلاف شرعي را كه ذات اقدس إله طبق اين شواهد موجود در قرآن نفرمود ائمه (عليهم السلام) نفرمودند اين را به خداي سبحان نسبت بدهد اين مي‌شود إفترا. بنابراين اگر كسي مجتهد نيست يا بين إفترا است يا بين كذب يا بين أظلم بودن است يا بين ظالم بودن اگر چنانچه چيزي را سر هم بكند كه مي‌داند اين مربوط به دين نيست اين را به دين اسناد بدهد اين جزء اظلم‌ها است يا جزء مَنْ اظلم‌ها است كه از او أظلم كسي نيست و اما اگر نه اين يك حكم واقعي باشد يك حكمي است علما فرمودند ولي اين چون مجتهد نيست ادعاي اجتهاد بكند و بگويد من استنباط كردم من هم مثل ديگران استنباط كردم اين كذب است نه فريه.

خوب پس جريان افترا از آن مرحله بالا شروع مي‌شود تا مرحله پايين كسي كه مجتهد نيست اين كار را بكند گفتار إفترا است يا متجزي است و خود را مجتهد مطلق تقلي كند آن هم گرفتار إفترا است در صورتي كه چيزي را كه به شعاع علمي او نرسيده است يا شعاع علمي او نرسيده است به خدا اسناد بدهد اما اگر نه يك چيزي است كه ديگران فرمودند اين به خودش اسناد بدهد اين فريه نيست اين كذب است خب پس غير مجتهد اگر كار مجتهد را انجام بدهد ممكن است گرفتار إفترا بشود متجزي اگر كار مجتهد مطلق را انجام بدهد ممكن است گرفتار إفترا بشود چه اينكه بخشهاي ديگر همين‌طور است

سوال... جواب: حالا گذشته از كذب مخبري بودن دروغ است يك ادعاي بيجايي است كذب خبري بودن در صورتي كه اين خبرش مطابق با واقع نباشد عمده آن است كه اين خبر را به ذات اقدس إله اسناد بدهد اگر اين خبر چون اينها تقريباً گزارشها اگر مطابق با فتاواي بزرگان دين باشد اين نسبت به خبر بينه دارد گرچه نسبت به مخبر بينه ندارد نسبت به مخبر بودن كه خودش است اين ضامن است و كاذب اما چون خبرش مطابق با واقع است بينه دارد مطابق با فتواي بزرگان است اين جزء افترا ثابت نمي‌شود.

خوب در آيه قبل كه بحثش گذشت كه سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند اين احتمالات را بررسي بكنيم به هزارها مي‌رسد در تفسير بيان السعادة مي‌فرمايد قبل از اينكه ما درباره اماماً بحث بكنيم كه آيا اين تميز است، حال است، مفعول است، اگر حال است ذي حالش چيست در بين محتملات بدون احتساب اينكه اماماً حال است يا تميز است حال است براي كدام ذي حال 9720 احتمال در غبن مطرح است كه من كيست؟ شاهد كيست يتلو چيست كتاب چيست امام كيست و مانند آن نه تنوين اماماً چيست هر كدام از اينها را در ديگري ضرب بكنند مي‌شود آنطوري كه حساب كرده‌اند مي‌شود 9720 احتمال در تفسير بيان السعادة و اينكه وارد شده است قرآن ذو وجوه است «فاحملوهُ علي احسن الوجوه»[14] ناظر به اين است كه شما بررسي كنيد بهترينش را بپذيريد ممكن است كه 50 معنا يا 60 معنا در بين 9720 معنا صحيح باشد شما مي‌توانيد همه اينها را حق بدانيد و البته احسنش را اگر بپذيريد نظير ﴿واتبعوا أحسن ما أنزل إليكم﴾[15] بهتر خواهد بود مگر در آن جامع انتزاعي استعمال بشود ديگر سخن از استعمال لفظ در اكثر از معنا مطرح نيست اين مربوط به قبل بود به هر تقدير اين ﴿و من أظلم ممن افتري علي الله كذبا﴾ ناظر به اين است كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منزه از افترا است چون بينه دارد در نفي منفي‌ها در اثبات ثابتها بينه دارد و شما نه در نفي مثبت نه در اثبات منفي هيچكدام بينه نداريد شما وحي و نبوت ثابت را نفي كرديد معاد ثابت را نفي كرديد بينه نداريد شريك منفي را اثبات كرديد شفاعت منفي بتها را اثبات كرديد تقريب منفي بتها را اثبات كرديد اينها مي‌شود افترا بنابراين

سوال: جواب: احتمالات دو قسم است بعضي‌ها كه باطل است، بله مرتفع مي‌شود اما آن صحيح‌ها معلوم مي‌شود كه مثلاً در بين 9720 احتمال پنج هزارش صحيح است آنوقت انسان بين صحيح و أصح فصح مي‌كند و ممكن است بگويد همه اينها صحيح است لكن برترش فلان وجه است صحيح از سقيم مشخص مي‌شود اما معنايش اين نيست كه فقط آيه يك معنا را تفهيم مي‌كند. خوب فرمود ﴿و من أظلم ممن افتري علي الله كذبا﴾ اين كلمه ﴿من أظلم﴾ در قرآن كريم شايد در حدود نزديك 14 ،15 مورد استعمال شده است حدود 10 موردش مربوط به همين افتراي علي الله است ﴿و من أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها أسمه﴾[16] كه قبلا هم  اين بحث گذشت كسي كه مانع مساجد الهي باشد مانع حرم خدا باشد و نگذارد احكام و حكم الهي در حرم خدا در مساجد الهي مطرح بشود اينها جزء ﴿و من اظلم﴾ است منتها اين تعدد وقتي مسئله آور است و سوال برانگيز است كه به صورت اثبات باشد نه بصورت نفي يعني اگر در يك آيه فرمود فلان گروه كه فلان كار را كردند أظلمند يا فلان شخص كه فلان كار را كرده است أظلم است ديگر نمي‌شود در آيه ديگر به گروهي ديگر يا شخصي ديگر عنوان أظلم اسناد داده  شود اظلم يعني ظالم‌تر مگر اينكه منظور از اين أظلم، اظلم نسبي باشد نه نفسي كه در آن صورت تعدد پذير باشد مثل أعلم اگر گفته شد فلان شخص أعلم است بالقول المطلق ديگر در قبال اين اعلم، اعلم ديگري وجود ندارد ولي اگر گفته شد فلان شخص در فلان رشته علمي أعلم است نه مطلقا آن وقت ممكن است ديگري در رشته ديگر أعلم باشد اما آيه اثبات اظلم بودن نمي‌كند چنانكه بحثش هم قبلا گذشت آيه تاب تعدد را دارد. مي‌فرمايد كه اگر كسي افتراي بر خدا بست از او ظالم تر كسي نيست نه او ظالم تر از همه است ممكن است كه ﴿ومن اظلم ممن منع مساجد الله﴾[17] از اين قبيل ما چند آيه داشته باشيم كه أظلم از مانع مساجد كسي نيست أظلم از كسي كه ﴿يبغونَهٰا عوجا﴾ نيست أظلم از مفترى كسي نيست يعني أظلم از اينها نيستند نه اينها اظلمند بنابراين ممكن است همهٴ آنها متساوي باشند در اين ظلم. اگر ده گروه در تبهكاري در دركات تبهكاري مساوي باشند صادق است كه از اينها أظلم كسي نيست از اين گروه أظلم كسي نيست از آن گروه أظلم كسي نيست نه معنايش اين است كه اين گروه اظلمند بنابراين اگر لسان آيه لسان اثبات بود اين سوال توليد مي‌شد كه خوب اگر اينها اظلمند چطور در بخش ديگر در آيه ديگر فلان گروه اظلم شدند بايد حمل بشود بر اينكه اينها اظلم نسبي است نه اظلم نفسي و مانند آن اما ﴿و من اظلم﴾ كه استفهام انكاري است يعني از اينها كسي ظالم‌تر نيست معنايش اين نيست كه اينها ظالم‌ترين مردمند از اينها كسي اظلم نيست ممكن است ده گناهي باشد متساوية الاظلام مبتلايان به هر كدام از اينها مصداق اين باشند كه از اينها ظالم‌تر كسي نيست اين ده گروه همه مساوي هم هستند يا تحت يك جامعه واحد مندرجند بنابراين اگر أظلم بود اين سوال مطرح بود كه خوب چطور اينها هم اظلم‌اند ديگران هم اظلم هستند ولي و من اظلم است كه استفهام است براي نفي است يعني از اين گروه ظالم تر كسي نيست ممكن است كه ديگران مساوي اينها باشند شرك ظلم عظيم است. البته در بين اينها در مقام اول بحث اين است كه از اينها از اين ده گروه كسي أظلم است يا نه؟ نخير از اين ده گروه كسي أظلم نيست اين بحثهاي بيروني اما بحثهاي درون گروهي، حالا خود اين ده گروه كدامهايشان أظلم هستند ممكن است بعضي از آنها اظلم از ديگري باشد آن بايد با لسان إثبات بيان شود بنابراين اگر آياتي كه تقريباً 15 آيه است در همين محدوده كه ﴿ومن اظلم﴾ دارد كلمه من نبود چون اين من، استفهام انكاري است كلمه أظلم بود آن وقت اين سوال مطرح مي‌شد كه بالاخره يك گروه أظلمند مگر اينكه حمل بشود به أظلم نسبي اما دارد ﴿و من اظلم﴾ و لسانش لسان استفهام انكاري است يعني از اينها ظالم تر كسي نيست وقتي از آنها ظالم تر نباشد ممكن است ده گروه يا 15 گروه يكسان متساوية الأظلام ظالم باشند دربارهٴ همهٴ اينها صادق است كه از اينها كسي أظلم نيست در طرف مثبت هم همين‌طور است مثلاً بگوييم أعدل از زيد چه كسي است ممكن است درباره ده نفر انسان همين تعبير را بگويد كه أعدل از عمرو چه كسي است اعدل از بكر چه كسي است يعني از بكر كسي أعدل نيست اما مساوي بكر ممكن است كسي باشد بنابراين در صورت تساوي چند نفر كلمه أظلم بالقول المطلق صادق نيست اما ﴿و من اظلم﴾ كه براي نفي أظلميت غير است نه اثبات اظلميت اين، اين عبارتها صحيح است تكلفي هم نيست توجيه هم نمي‌طلبد.

سوال... جواب:  يعني از اينها ظالم‌تر كسي نيست چرا از اينها ظالم‌تر كسي نيست دربارهٴ مشركان هم گفته شد و من اظلم اگر ما لسان وقتي اين 15 آيه را در كنار هم قرار مي‌دهيم تقريباً 10 آيه مربوط به همين مسئله إفترا است ﴿ومن اظلم ممن افتري﴾ ولي بخشي از آياتي كه قبلاً هم گذشت نظير درباره كساني بود كه مانع مساجد بودند ﴿و من أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه﴾[18] آنها وقتي جمع آيات را انسان ملاحظه مي‌كند مي‌بيند همه آنها در صدد نفي أظلم بودن غير هستند يعني غير اينها از اينها أظلم نيست نه إثبات اظلم بودن اينها لذا تعدد ممكن است، خوب ﴿و من اظلم ممن الفتري علي الله كذبا﴾ اين كذبا مفعول مطلق نوعي مي‌تواند باشد براي إفترا گاهي مستحضريد كه مفعول مطلق از سنخ خود فعل است مثل جلس و جلسة گاهي معناي فعل را دارد ولو لفظ فعل ندارد مثل قعدت جلسةً يا جلست قعدًة كه همان معناي جلوس به صورت قعود بيان مي‌شود او بالعكس. لذا اين مي‌تواند مقعول مطلق نوعي باشد گرچه از لفظ آن نيست فريه هم يك نوع كذب است گاهي گفته مي‌شود إفتري علي الله فريةً گاهي گفته مي‌شود كذباً و مانند آن، خوب

مطلب بعدي آن است كه فرمود ﴿اولئك يعرضون علي ربهم﴾ اين ﴿اولئك يعرضون علي ربهم﴾ عرض سان دادن به اين است كه پرده كنار برود و اين شخص آن شخص را ببيند و او هم اين را ببنيد كه غيبت به شهادت تبديل بشود اين دو گونه است يك وقت است كه معروض و معروض عليه هر دو از هم غايب هستند مثل اينكه زيد از عمرو بي خبر است عمرو از زيد بي خبر است بعد در فلان روز مي‌گويند روز سان است اين زيد را به عمر نشان دادند يا عمرو را به زيد نشان دادند اينجا عرض دوجانبه صادق است. كه زيد بر عمرو عرض شد معروض بر عمرو است هم  عمرو از او بي‌خبر بود هم زيد از او بي‌خبر بود اين عرض صادق است يك وقت عرض يك جانبه است نه  دو جانبه يعني زيد هميشه عمرو را مي‌بيند منتها عمرو در پرده است پشت پرده است وقتي پرده برداشته شد و عمرو به حضور زيد رسيد اين در حقيقت زيد بر عمرو عرضه شد او بالكعس آن را كه مي‌ديد براي او تازه‌گي ندارد آن كه محجوب بود براي او تازه‌گي دارد اين دو قسم. عرض علي الله نسبت به ذات اقدس إله نيست چون ﴿وهو معكم أين ما كنتم﴾[19] است ﴿ألم يعلم بان الله يري﴾[20] است ﴿يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور﴾[21] است در سورهٴ مباركهٴ  يونس هم فرمود هر كاري كه شما مي‌خواهيد انجام بدهيد همين كه مي‌خواهيد وارد آن كار بشويد در مشهد ما هستيد ﴿وما تكون في شأن و ما تقلوا منه من قرآن... الا كنا عليكم شهودا إذ تفيضون فيه﴾[22] همين كه مي‌خواهيد وارد آن عمل بشويد مشهود ما هستيد آيه 61 سورهٴ مباركهٴ يونس كه قبلا بحث شد اين است ﴿و ماتكون في شأن و ماتتلوا منه من قرآن و لا تعلمون من عمل إلا كنا عليكم شهودا إذ تفيضون فيه﴾[23] همين كه مي‌خواهيد وارد بشويد، مشهود ما هستيد پس بنابراين نسبت به ذات اقدس إله كه ﴿وهو علي كل شيءٍ شهيد﴾[24] است ﴿بكل شيءٍ بصير﴾[25] است ﴿بكل شيءٍ عليم﴾[26] است عرضي در كار نيست اگر عرضي هست نسبت به انسان است در پيشگاه ذات اقدس إله انسان معروض علي الله است يك جانبه است نه دوجانبه و معناي يك جنبه بودن هم اين است كه يك چيزي اين كنار زيد هست اين را برمي‌دارد نه اينكه او را مي‌برند يك وقت است كه آن كسي كه مي‌بيند كنترل از دور مي‌كند حالا اين را مي‌برند نزديك او يك وقت است نه آنكه مي‌بينيد با اين شخص هست با اين شخص هست ﴿وهو معكم أين ما كنتم﴾[27] هرجا اين برود هر جا باشد اين با او هست و اگر بخواهد عرض صادق بشود يعني برو صادق بشود بردن صادق بشود به اين است كه آن پرده رقيق را بردارد آن پرده را كه بردارد اين ديگر عرض زيد بر عمرو صادق است. عمرو زيد را مي‌ديد و زيد عمرو را نمي‌ديد اما اين پردهٴ نازك كه كنار رفت حالا زيد عرض علي العمرو شد پس به اينجا مي‌رسيم كه عرض يك طرفه است نه دو طرفه از اينجا هم بايد قدري جلوتر برويم آيا بين زيد و ذات اقدس إله يك پرده‌اي فاصله است كه اين پرده را ما برداريم زيد بر خداي سبحان معروض مي‌شود آنگاه پشت اين پرده هر اندازه هم ضعيف باشد اين مستور علي الله است آيا اين‌چنين است واقعاً يك پرده‌اي هست يا نه بين زيد و ذات اقدس إله هيچ پرده‌اي نيست مگر خود زيد اين‌چنين نيست كه بين انسان و ذات اقدس إله يك حجاب رقيقي باشد خود زيد است اين زيد اگر خودش را ببيند اين محجوب علي الله است وقتي قيامت رسيد ديگر ناچار است خود را نبيند خود را كه نمي‌بينيد معروض علي الله است اين بيان نوراني حضرت أبى ابراهيم امام كاظم (سلام الله عليه) كه مرحوم صدوق نقل كرده ديگران هم نقل كردند از همين قبيل است كه فرمود «ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب استتر بغير ستر مستور و لا إله الا هو الكبير المتعال»[28] يعني بين ذات أقدس إله و بين خلقش حجابي غير از خود خلق نيست يعني بين خدا و زيد پرده‌اي غير از پندار خود زيد نيست اين زيد وقتي خودبين بود ديگر خدا بين نيست وقتي خودش را مي‌ديد و اين چيزها را براي خودش مي‌خواست اين ديگر محجوب است «احتجب بغيرحجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور»[29] چون «ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه»[30] يعني بين خدا و زيد خود زيد فاصله است آنوقت خصوصيت زيد و هواي زيد و خودخواهي و خود بيني زيد كه برداشته شد مي‌بينيد معروض علي الله است مي‌بيند در پيشگاه خداست نه اينكه او را به جايي ديگر مي‌برند چون ذات اقدس إله كه جا ندارد ﴿فأينما تولوا فثمّ وجه الله﴾[31] خوب اگر ﴿فأينما تولوا فثمَّ وجه الله﴾[32] زيد را بخواهند بر خدا عرضه كنند در عمق دريا هم باشد همين‌طور است در كرات ديگر باشد همين‌طور است ﴿وهو الذى فى السماء إلهٌ وَ فى الأرض إلهٌ﴾[33] در آسمان باشد همين‌طور است در زمين باشد همين‌طور است حالا زيد را مي‌خواهند پيش خدا ببرند بر خدا عرضه كنند يعني چه بر خدا عرضه كنند او كه ﴿هو معكم ا ينما كنتم﴾ هست او كه محجوب به چيزي نيست تنها يك جانبه حجاب برقرار است و حجاب هم يك پرده رقيق و مانند آن بين خدا و خلق نيست بلكه خود خلق است وقتي خود بيني زيد برطرف شد مي‌بيند معروض علي الله است و اين معنا در قيامت ظهور مي‌كند در بخشي از آيات قرآن فرمود اينها در قيامت بارز مي‌شوند بارز مي‌شوند يعني معاذالله چيزي براي خدا مستور بود و الان مشهود مي‌شود؟ يا اينها كه محجوب بودند الان مشهود مي‌شوند؟ در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم آيه 48 به اين صورت است ﴿يوم تبدل الأرض غير الارض والسماوات و برزوالله الواحد القهار﴾[34] اينها بارز مي‌شوند اينكه دارد ﴿يومئذٍ تعرضون لاتخفي منكم خافية﴾[35] يعني براي شما معلوم مي‌شود كه هر كاري مي‌كرديد او مي‌دانست و او مي‌ديد نه اينكه آن روز ببيند در سوره غافر كه همان سورهٴ مؤمن هست آيه 16 به اين صورت است ﴿يوم هم بارزون لا يخفي علي الله منهم بشيءٌ لمن الملك اليوم لله الواحد القهار﴾[36] آن روز براي همه ظاهر مي‌شود كه خدا مي‌ديد نه اينكه آن روز ببيند چون دارد به اينكه همين كه وارد كار مي‌خواهيد بشويد ما شاهديم ﴿إلا كنا عليكم شهودا﴾[37] پس عرض علي الله، بروز علي الله، يا لله اين به اين است كه ما از آن پوستهٴ مان در بياييم وقتي از آن حجابمان در آمديم مي‌بينيم كه كسي هميشه ما را مي‌ديد اينكه آن بزرگواران به ما گفتند كه آن كرمي كه در گندم مستور است زمين و آسمان او همان حبه گندم است وقتي در مزرعه رفت و اين حبه گندم شكافت برداشت و اين كرم از درون گندم در آمد مي‌بيند آسمان جاي ديگر است زمين جاي ديگر است

چه آن كرمي كه در گندم نهان است ٭٭٭ زمين و آسمان او همان است

خيلي‌ها هم در لاك خودشان فرو رفته‌اند اينها يك كرمي هستند كه در درون اين گندم كه پست و مقام و ميز و اجوفين و اينها محجوبند وقتي اينها گرفته شد ازاد بالموت اين كرم در آمده مي‌بينند زمين چيز ديگر است آسمان چيز ديگر است و هميشه كسي او را مي‌ديد بنابراين عرض علي الله اين‌چنين نيست كه نظير سان دادن بشري باشد كه هر دو از يكديگر بي خبر باشند و بعد از رفع حجاب هر دو يكديگر را ببينند اين‌چنين نيست فرمود ﴿اولئك يعرضون علي ربهم﴾ خوب در چنين روزي وقتي كه معروض مي‌شوند علي الله و به پيشگاه ذات اقدس إله مي‌آيند حالا گذشته از اينكه اعضا و جوارح اينها شهادت مي‌دهد و خود اينها اقرار مي‌كنند ﴿فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعير﴾[38] أشهاد كه مي‌تواند جمع شهيد باشد مثل اشراف كه جمع شريف است يا جمع شاهد باشد مثل اصحاب كه جمع صاحب است شاهدان و شهيدان در قيامت عليه او شهادت مي‌دهند در سورهٴ مباركهٴ نساء و مانند آن گذشت كه در قيامت ﴿جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا فكيف بك اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا﴾ فرمود در قيامت ما براي هر امتي يك شهيدي مي‌آوريم يك شاهدي مي‌اوريم كه اعمال آنها را در دنيا ديده باشد و در قيامت شهادت داده باشد چه اينكه وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) هم به ذات اقدس إله عرض كرد كه ﴿و كنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم﴾[39] وقتي كه ﴿فلما توفيتنى كنت أنت الرّقيب عليهم و أنت علي كل شيءٍ شهيد﴾[40] من تا يك محدوده‌اي شاهد بودم وقتي كه مرا توفي كردي تو رقيب مطلقي و مراقب مطلقي چون بكل شيئ تو شهيدي خوب پس براي هر امتي پيامبر آن امت و امام آن امّت شهيد است شاهد است و اعمال آنها را مي‌بيند و در قيامت شهادت مي‌دهد خوب اگر الآن اعمال ما را نبينند كه در قيامت شهادت نمي‌دهند اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم الصلاة و عليهم السلام) الآن تمام اعمال ما را مي‌بينند براي اينكه در قيامت بايد شهادت بدهند قيامت ظرف اداي شهادت است و هر ادايي مسبوق به تحمل است اگر در دنيا اينها تحمل نكنند و نبينند و ندانند خوب در قيامت چه جور شهادت مي‌دهند؟

سوال... جواب: اگر خود بنده نخواهد عيب او پوشيده شود چه؟ آنجايي كه بنده ستّار بود عيب ديگران را پوشيد و سعي و تلاش‌اش اين بود كه آبروي ديگران را حفظ بكند ذات اقدس إله آبروي او را حفظ مي‌كند چون خدا به هر چيزي از هر  چيز ديگر نزديك است آنجا هم نمي‌گذارد حتي ملائكه‌اي كه موكل ثبت اعمالند آنها ببينند تا يادداشت كنند با آنكه فرمود ﴿وان عليكم لحافظين ٭ كراما كاتبين ٭ يعلمون ما تفعلون﴾[41] مع ذلك با اينكه ملائكه مكرم را براي ثبت و ضبط اعمال ما فرستاده است آنجايي كه بخواهد آبروي ما را حفظ بكند حتي به ملائكه‌اي كه مأمور به نوشتن اعمال هستند اجازه نمي‌دهد كه بفهمند در اين دعاي كميل همين است ديگر در دعاي كميل مي‌خوانيم كه خدايا آنچه را كه ما انجام داديم تو حفظ كردي آبروي ما را در دنيا نريختي حتي به ملائكه هم اجازه ندادي كه آنها بنويسند «و كنت انت ... الشاهد لما خفى عنهم و برحتمك أخفيته»[42] اين درباره ملائكه است ديگر خوب اين ملائكه مأموريت اين دارند كه اعمال ما را ثبت بكنند و ذات اقدس إله برخي از اعمال را اجازه نمي‌دهد كه حتي آنها متوجه شوند و ببينند و ثبت بكنند در كتاب شريف نهج الفصاحه هم آن حديث قبلا خوانده شد كه وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به ذات اقدس إله عرض كرد كه مسئوليت حساب رسي اعمال امت مرا در قيامت به من واگذار بكن كه اگر در بين امتم كساني بودند كه كاري كردند كه باعث انفعال من هست من در پيش انبياي ديگر يا امم ديگر منفعل نشوم و من ستاري كنم ذات اقدس إله فرمود كه اعمال امت تو را من خودم به عهده مي‌گيرم كه اگر يك وقتي يك كار خلافي كردند كه آشنايي با آن كار به وجود مبارك شما آسيب مي‌رساند شما اگر ببنيد آنها منفعل مي‌شوند يا شما متأثر مي‌شويد ما براي اينكه حتي شما هم آگاه نشويد خودم به عهده مي‌گيرم او ستاري ذات اقدس إله است اين مربوط به كسي است كه به خود ما هم دستور دادند گفتند اگر يك كسي موجه بود آبرومند بود ولي بالاخره غير معصوم در معرض لغزش هست يك كسي كه آبرومند بود مؤمن بود و متدين بود گاهي خداي ناكرده پاي كسي مي‌لغزد. اگر لغزيد فوراً شما تحمل كنيد او را ديگر علني نكنيد براي اينكه اين عمري با عزت و آبرو زندگي كرده است حالا يك بار پايش لغزيد شما اگر مي‌دانيد آبروي كسي را نبريد اگر لازم باشد خداي سبحان خودش طبل و طشت به دست او است. درباره چنين افرادي خدا به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد كه اعمال آنها را من به عهده مي‌گيرم اما يك عده هستند كه نه در كنار سفره امام زمان (ارواحنا فداه) نشسته‌اند در كنار سفره دين نشسته‌اند از مائده دين از محدودهٴ دين بهره دنيا مي‌برند و خداي ناكرده آبروي دين را حفظ نمي‌كنند اين در همان نهج الفصاحه در بحث علم و عالم هست كه «زلة العالم مضروبً بها الطبل وزلَّةُ الجاهل يخفيها الجهل»[43] فرمود لغزش جاهلها را خدا مي‌بخشد اما اگر يك  عالمي بنا شد كه اين دين براي او يك سفره ناني باشد اين طبلش به دست ملائكه است همين كه لغزيد آنها به طبل مي‌كويند صدايش به همه مي‌رسد «زلت الجاهل يضرت بها الطبل»[44] اين از بيانات نوراني وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است چون آخر اين دارد با دين بازي مي‌كند بالاخره اين‌چنين نيست كه خداي سبحان اين همه انبيا و اوليا را فرستاده اين همه شهدا براي حفظ دين خون داده باشند آنوقت كسي بخواهد با دين خدا بازي كند و خدا به او مهلت بدهد اين‌طور نيست گناهان شخصي را ممكن است خداي سبحان صرف نظر كند اما اگر كسي بخواهد با دين او بازي كند فرمود «يضرب بها الطبل»[45] ديگر چيزي براي او نمي‌ماند خوب پس عرض علي الله به اين صورت است شاهدان هم مي‌آيند و گزارش مي‌دهند فرمود ﴿جئنا من كل امةٍ بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا﴾[46] شاهدان در مشهد و محكمهٴ قيامت در پيشگاه ذات اقدس إله اين‌چنين مي‌گويند ﴿و يقول الاشهاد﴾ اين‌چينين مي‌گويند ﴿هولاء الذين كذبوا علي ربهم﴾ معلوم مي‌شود كه اين افترا در باره مشركان و مخالفان دين است نه درباره آنهايي كه بخواهد پيغمبر را تبرئه كند كه پيغمبر مفترى نيست بلكه مي‌خواهد ثابت كند شما مفترى هستيد ﴿هولاء الذين كذبوا علي ربهم﴾ اينها دروغ گفتند براي اينكه خداي سبحان واحد  است لا شريك له اينها براي خدا شريك قرار دادند خداي سبحان به اين بتها اجازه شفاعت نداد اينها گفتند ﴿هولاء شفعاؤُنا عند الله﴾[47] خداي سبحان معاد را مقرر كرده است اينها مبدا بدون معاد را مي‌پذيرند شريعت و وحي و نبوت و رسالت را مقرر كرده است اينها تكذيب مي‌كنند و مانند آن ﴿هولاء الذين كذبوا علي ربهم اَلاٰ لعنة الله علي الظالمين﴾ اينجا تصريح به اسم ظاهر و عدم اكتفاء ضمير براي آن است كه هم تعليل باشد و هم تعميم تعليل باشد يعني چرا لعنت خدا بر اينها است براي اينكه اينها ظالم هستند و هر كه ظالم باشد مستحق لعنة خدا است پس اينها مستحق لعنة خدا هستند اين تعليل. تعميم هم هست براي اينكه ظلم گرچه عظيم است و عظيم داريم به نام شرك غير عظيم هم داريم ظالمين بالقول المطلق به نحو عموم هر كه باشد از رحمت خدا دور است

اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات أعمالنا

 

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ سوره هود، آيه 17.

[2]  ـ سوره هود، آيه 17.

[3]  ـ سوره هود، آيه 17.

[4]  ـ سوره هود، آيه 17.

[5]  ـ سوره هود، آيه 17.

[6]  ـ سوره هود، آيه 17.

[7]  ـ سوره هود، آيه 17.

[8]  ـ سوره شوري، آيه 11.

[9]  ـ سوره انعام، آيه 163.

[10]  ـ سوره بقره، آيه 156.

[11]  ـ سوره بقره، آيه 156.

[12]  ـ سوره يونس، آيه 18.

[13]  ـ سوره زمر، آيه 3.

[14]  ـ عوالي اللائي، ج 4، ص 104.

[15]  ـ سوره زمر، آيه 55.

[16]  ـ سوره بقره، آيه 114.

[17]  ـ سوره بقره، آيه 114.

[18]  ـ سوره بقره، آيه 114.

[19]  ـ سوره حديد، آيه 4.

[20]  ـ سوره علق، آيه 14.

[21]  ـ سوره غافر، آيه 19.

[22]  ـ سوره يونس، آيه 61.

[23]  ـ سوره يونس، آيه 61.

[24]  ـ سوره سبا، آيه 47.

[25]  ـ سوره ملك، آيه 19.

[26]  ـ سوره انعام، آيه 101.

[27]  ـ سوره حديد، آيه 4.

[28]  ـ بحارالانوار، ج 3، ص 327.

[29]  ـ بحارالانوار، ج 3، ص 327.

[30]  ـ بحارالانوار، ج 3، ص 327.

[31]  ـ سوره بقره، آيه 115.

[32]  ـ سوره بقره، آيه 115.

[33]  ـ سوره زخرف، آيه 84.

[34]  ـ سوره ابراهيم، آيه 48.

[35]  ـ سور حاقه، آيه 18.

[36]  ـ سوره غافر، آيه 16.

[37]  ـ سوره يونس، آيه 61.

[38]  ـ سوره ملك، آيه 11.

[39]  ـ سوره مائده، آيه 117.

[40]  ـ سوره مائده، آيه 117.

[41]  ـ سوره انفطار، ايات 12 ـ 10.

[42]  ـ اقبال، ص 709.

[43]  ـ نهج الفصاحه، ص 357، روايت 1703.

[44]  ـ نهج الفصاحه، ص 357، روايت 1703.

[45]  ـ نهج الفصاحه، ص 357، روايت 1703.

[46]  ـ سوره نساء، آيه 41.

[47]  ـ سوره يونس، آيه 18.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق