أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِک يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَکفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَک في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17)﴾
خلاصه بحث در اين آيه مبارک هفده سوره مبارکه «هود» اين شد که آيه مطلق است گرچه بر افراد خاص تطبيق شده است و هرگز در فرد استعمال نشد يعني اين ﴿مَنْ﴾ مطلق است آن ﴿بَيِّنَةٍ﴾ مطلق است آن ﴿شاهِدٌ﴾ مطلق است و مانند آن لذا قابل انطباق بر هر کسي است که به استناد آن بصارت دروني و کمک گرفتن از شاهد بيروني و از صحيفه نوراني انبياي گذشته راه حقّ را طي کنند; منتها کاملترين و بارزترين مصداق براي اين آيه وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) و اهل بيت مخصوصاً حضرت امير(سلام الله عليهم) است.
مطلب دوّم آن است که به استناد همين اطلاق عدّهاي اين را بر مؤمنان يهود حمل کردند، براي اينکه آنها از بيّنه عقلي کمک گرفتند و از کتاب موساي کليم(سلام الله عليه) استمداد کردند و قرآن هم که شاهد صدق تورات موساي کليم(سلام الله عليه) است با عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[1] از آن هم مدد گرفتند و ايمان آوردند. عدهاي همين آيه را بر مؤمنان مسيحي حمل کردند يعني هم يهوديهايي که اسلام آوردند مشمول آن قول قبلی است و هم مسيحيهايي که ايمان آوردند مشمول اين قول سوّم است، يک قول اين است که اين مخصوص پيغمبر است يکي اينکه يهوديها را در بر دارد، يکی اينکه مسيحيها. مسيحيهاي وارسته که از بيّنه عقلي کمک ميگيرند و قرآن براي آنها شاهد صدق است و قبلاً کتاب موسيٰ هم اين مسايل را گفته است از اين مجموعه استمداد کردند و اسلام آوردند.
از اين اقوال در بين مفسِّران کم نيست لکن منحصر کردن به هيچ کدام از اينها وجهي ندارد آيه به عموم و اطلاق آن باقي است و قابل انطباق بر هر کسي است که از فطرت و دليل عقل کمک بگيرد از آن بصيرت دروني مدد بگيرد و از شواهد بيروني استمداد بکند و از صحيفه آسماني استنباط بکند از اين مجموعه حقّ را تشخيص بدهد و ايمان بياورد.
مطلب ديگر آن است که اين کلمه ﴿مَنْ﴾ ظاهر آن مفرد است و باطن آن عام يا جمع، لذا به لحاظ لفظ ﴿کان﴾ مفرد آورده شد، ضمير مفرد آورده شد و به لحاظ معنا ﴿أُولئِک يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ گفته شد که جمع است.
مطلب بعدي آن است که قبلاً فرمود: ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[2] مانع گرايش به اسلام و پذيرش توحيد همان آن دنيا زدگي است که ﴿مَنْ کانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها﴾[3] چنين انساني فقط دنيا و زرق و برق دنيا را ميبيند، معارف فراي طبيعت را نميبيند، در قبال آن کسي که ﴿يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ کسي است که ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[4] است ﴿وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ﴾ است و از کتاب آسماني پيشين مدد ميگيرد و ميشود مؤمن، قهراً اينها مقابل هم هستند. آن کسي که ﴿يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ مثل کسي است که سر بلند نکرده، فقط سر خم کرده جلوي پاي خود را ميبيند و به سرعت ميرود اين ﴿مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾[5] است او هرگز راه را تشخيص نميدهد چاه را تشخيص نميدهد او بايد سر خود را بلند کند جلو را ببيند پشتسر را ببيند پهلو را ببيند اطراف را ببيند تا راه خود را تشخيص بدهد. در سوره مبارکه «ملک» يعني ﴿تبارک الذي بيده الملک﴾[6] آيه 22 به اين صورت آمده است که ﴿أَ فَمَنْ يَمْشي مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ کسي سر خود را بلند کرده همه جا را ميبيند، يمين و يسار را ميبيند، أمام و خلف را ميبيند و راه راست را تشخيص ميدهد و مستقيماً حرکت ميکند اين به مقصد ميرسد؛ امّا اگر کسي سر خود را خم بکند فقط جلوي پاي خود را ببيند هيچ جا را هم نبيند با سرعت برود، نميداند کجا بسته است، کجا راه باز است، کجا يک طرفه است، کجا دوطرفه است، کجا تصادف ميکند، کجا تصادف نميکند، اين ﴿مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ﴾ است اين به رو افتاده مثل مار ﴿يَمْشي عَلی بَطْنِهِ﴾ هست، اين کسي که «اکبَّ علي وجهه, اُلقِي علي وَجهه» نظير ماري که ﴿يَمْشي عَلی بَطْنِهِ﴾ خط مشي او اين است، اين که فرمود: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلی بَطْنِهِ﴾[7] ظاهر آن اين است که نظير خزندهها روي شکم حرکت ميکنند امّا باطن آن اين است که بعضيها خط مشي آنها شکم است يعني تمام تلاش و کوششان اين است که شکم خود را تأمين کنند و منظور از شکم تنها خوردن نيست; مثل اينکه گفتند مال مردم را خورد، کسي که خانه مردم نشسته، فرش غصبي دارد، ماشين غصبي دارد، ميگويند مال مردم را خورد، چون بيشترين تصرف و بارزترين تصرف در اکل است، ميگويند مال مردم را خورد يا آيه دارد: ﴿لا تَأْکلُوا أَمْوالَکمْ بَيْنَکمْ بِالْباطِلِ﴾[8] وگرنه تصرف در مال مردم مشمول همين است. اينکه فرمود ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلی بَطْنِهِ﴾ يعني خط مشي بعضيها شکمشان است، اين هم همين طور است ﴿أَ فَمَنْ يَمْشي مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾.
در سوره مبارکه47 که به نام پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) است که اين سوره که به نام مبارک حضرت است «سورة القتال» هم گفته ميشود، در آيه چهارده اين سوره به اين صورت آمده است: ﴿کمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾ کسي که ﴿عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ است در مقابل کسي است که عمل زشت او براي او زيبا تلقي کرده و اين هوا مدار است، انسان هوا مدار را ذات أقدس الهي در سوره مبارکه «يس» تبيين کرده که اصلاً او نه از تجارب گذشته مدد ميگيرد نه قدرت پيش بيني دارد نه حرف آيندهنگران را گوش ميدهد نه حرف گزارشگران از گذشته را گوش ميدهد، آيه هشت به بعد سوره «يس» دارد که ﴿إِنَّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ ٭ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾[9] فرمود شما کسي را درست ترسيم بکنيد اين يک انسان سر به هوا که ما از اين قسمت گردن تا چانهاش را پُر از آهن کرديم که گردن خود را نميتواند تکان بده اين طرف و آن طرف بکند نميتواند برگردد پشتسر را ببيند نميتواند طرف راست را ببيند نميتواند طرف چپ را ببيند نميتواند خم بکند جلوي پاي خود را ببيند; ﴿أَغْلالاً﴾ ما غل گذاشته باشيم در گردن اين آهن سخت اين محدوده را پيچيده, ديگر نميتواند سر خود را خم بکند، فقط ميتواند جلو را ببنيد بعد برگردد پشت سر را ببيند. ما آن دو طرف آن را سدّ کرديم: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا﴾ حالا شما کسي را ترسيم بکنيد اينجا ايستاده پشتسر او هم يک ديوار بلندي است سدّ جلوي او هم ديواري است سد, گردن او هم تا چانه با آهن بسته شد، اين بيچاره کجا را ببيند؟ او فقط خود را ميبيند او نه گذشته را ميبيند نه آينده را ميبيند، فرمود اين انسان هويٰ مدار همين است او هيچ جا را نميبيند گذشته را بخواهد ببيند پشتسر خود سد است, آيندهنگر باشد پيشاپيش او سد است، بخواهد خم بشود زمين را ببيند، آثار زمين را گردن او اجازه نميدهد، براي اينکه ما از اين قسمت گردن تا زير چانهاش را با آهن بستيم ﴿إِنَّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً﴾ آنگاه ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا﴾ چنين آدمي کور است, جايي را نميبيند لذا گاهي ميفرمايد به اينکه ﴿أَ فَمَنْ يَمْشي مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا﴾ گاهي ميفرمايد به اينکه ﴿أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾[10] گاهي هم نظير آيه محل بحث را دارد.
مطلب بعدي آن است که اين کلمه ﴿بَيِّنَةٍ﴾ نظير «عقيلة» «تاء» آن «تاء» تأنيث نيست، «تاء» آن «تاء» مبالغه است، لذا ضميري که به ﴿بَيِّنَةٍ﴾ برميگردد مذکر است، وقتي خيلي روشن باشد روشنگري هم دارد يعني بيّن به معناي مبيِّن نيست امّا وقتي خيلي روشن باشد کار مبيِّن را هم انجام ميدهد، بيّن يعني روشن ﴿بَيِّنَةٍ﴾ يعني خيلي روشن، چون «تاء» آن «تاء» مبالغه است، اگر چيزي خيلي روشن بود روشنگر هم هست، ميشود مبيّن.
مطلب ديگر آن است که اينجا از سنخ تطابق همان فطرت و نهان دروني با آيات بيروني است به اصطلاح تطابق برهان و قرآن است. به هر حال منظور از شاهد قرآن باشد, ﴿بَيِّنَةٍ﴾ با قرآن هماهنگ است، منظور از شاهد وجود مبارک حضرت امير باشد، انسان کامل باشد ولايت با برهان هماهنگ است، کتاب آسماني يعني تورات موساي کليم آن هم مثل کتاب انبياي گذشته و آينده است اين ميشود وحي الهي, آن تطابق برهان و قرآن از اين کريمه محل بحث استفاده ميشود که فرمود: ﴿أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ يک; ﴿وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ﴾ اين ﴿شاهِدٌ﴾ را برخي قرآن دانستند، برخي هم طبق روايات حضرت امير(سلام الله عليه)[11] که ﴿مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی﴾ ولي اين اصول هماهنگ هستند و با هم پيش ميروند ﴿أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه وقتي انسان کامل اهل بيت که چهارده نفرند اگرچه در روايت درباره حضرت امير آمده است که «هُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»[12] درباره سيد الشهدا(سلام الله عليه) هم آمده است: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[13] درباره امام مجتبيٰ هم آمده است: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه»؛[14] اين طور نيست که مخصوص سيد الشهدا(سلام الله عليه) باشد منتها براي حضرت سيد الشهدا(سلام الله عليه) زياد نقل شده است شهرتي يافته همه چهارده معصوم مشمول اين هستند.
مطلب ديگر آن است که کتاب الهي پيشواي کتابها است، علم وحياني سلطان علوم است ملکه معارف است و اين اختصاصي به تورات موساي کليم ندارد گرچه در آيه سوره «احقاف» هم به همين صورت بيان شده است در آنجا هم داشتيم ﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی﴾[15] اينکه کتاب آسماني امام است و پيشواست اين درباره قرآن کريم هم آمده، آن طوري که در نهجالبلاغه آمده اين است. در اوصاف متّقيان وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) وقتي تقوا را و ملکه تقوا را و آثار تقوا را و اوصاف متقيان را ميشمارند، ميفرمايند: «قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَی عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْکنَ الْکتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ»[16] يعني خود را به قرآن سپرده, زمامداري قرآن را قبول کرده, امامت قرآن را قبول کرده, مأموم قرآن شده، قرآن شده امام او. بنابراين اگر درباره تورات موساي کليم آمده است: ﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً﴾ اين براي آن است که وحي الهي در هر عصري امام همه مطالب است امام علوم است، امام علما است، امام امّت است، اما اعمال هست، امام عقايد هست و امام اخلاق هست و امام مسايل فقهي و حقوقي و اخلاقي. بنابراين اين به عنوان يک نمونه است نه حصر. ﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ کتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِک يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ هر کس اين ملکات را داشته باشد ايمان کاملي ميآورد اگر بعضي از اينها را داشته باشد به هر روي مؤمن ميشود اگر فاقد همه اين امور باشد از ايمان آوردن محروم است و منظور از فِقدان هم اعراض او است که او خود عالماً عامداً از اينها اعراض ميکند. ذات أقدس الهي درباره اين گونه افراد فرمود ما اينها را گفتيم ولی اينها عمداً رو برگرداندند آيه22 سوره مبارکه «سجده» اين است که ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾.
مطلب ديگر اين است که اگر درباره ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) آمده است که ﴿فَلا تَک في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّک﴾ شک نکن يعني جا براي شک نيست، چون ﴿الم ٭ ذلِک الْکتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدیً لِلْمُتَّقينَ﴾[17] است اين شک بردار نيست چون «بيّن الرشد» شد جا براي شک نيست، شک در اين کتاب ممنوع است فضلاً از اعراض و الحاد و کفر چون آنها به اين کتاب کفر ميورزيدند. ذات أقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) فرمود اين جاي شک نيست فضلاً از کفر و گرچه خطاب متوجّه پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) شد ولي معلوم است که امّت منظور است يا قسمت مهمّ همان امّت هستند چه اينکه در آيه 23 سوره مبارکه «سجده» به اين صورت آمده است: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَی الْکتابَ فَلا تَکنْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدیً لِبَني إِسْرائيلَ﴾ فرمود ما به موسي کليم کتاب داديم تو شک نکن، اگر درباره قرآن باشد بله تو شک نکن جا دارد، اما وقتي ميفرمايد ما به موساي کليم کتاب داديم يهوديها بايد شک نکنند آنها که مأمور به ايمان هستند نبايد شک بکنند اين روشن است که از سنخ «إِيَّاک أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»[18] است البتّه گرچه از جهتي ديگر ميتواند شامل پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) باشد خطاب به پيغمبر هم باشد براي اينکه از ايتاي کتاب و اعطاي کتاب به موساي کليم(سلام الله عليه) اصل مبدأ مشخص ميشود وحي و نبوت مشخص ميشود قهراً معاد هم مشخص خواهد شد جا براي شک در «لقاء الله» نيست لکن از اينکه ظاهراً ميفرمايد ما به موساي کليم کتاب داديم تو شک نکن; اين پيدا است که يعنی آنها نبايد شک بکنند اينجا هم که دارد تو شک نکن يعني مردم نبايد شک بکنند، چون اين حقّ است و حقّ هم از ذات أقدس الهي است.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا هم مستقيماً خطاب قرار دادند: ﴿يا بَني إِسْرائيلَ﴾[19] ﴿يا بَني إِسْرائيلَ﴾ فراوان است گاهي مخاطب اصلي وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) است لذا آن حضرت را خطاب قرار ميدهند، گاهي هم بعد از نقل کجانديشيهاي او و تبهکاريهاي آنها عدول از خطاب به غيبت است آنها را شايسته خطاب نميدانند، گاهي اين چنين است يعني بعد از نقل سيّئات اعمال آنها ميفرمايند به اينکه اينها قابل خطاب نيستند و خطاب را برميگردانند، عدول ميکنند به عنوان التفات از اينکه آنها را مخاطب قرار بدهند شخص مبارک پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلّم) را مخاطب قرار ميدهند، وگرنه آنجايي که لازم باشد: ﴿يا بَني إِسْرائيلَ﴾ ﴿يا بَني إِسْرائيلَ﴾ در قرآن کريم کم نيست.
پرسش: ...
پاسخ: چون منظور از ﴿بَيِّنَةٍ﴾ اگر قرآن باشد «تاء» آن «تاء» تأنيث نيست و مبالغه است «مِن قبل» قرآن کتاب آمده يک يا «مِن قبل مَن کان» که قبل از پيغمبر کتاب ديگري هم آورده بود الآن پيغمبر با قرآن آمده و قبل از پيغمبر موساي کليم با تورات آمده (عليهما السلام) در ارجاع اشاره شد به اينکه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايد به هزارها احتمال ميرسد يعني اين «مَن» چندين احتمال دارد قهراً ﴿کان﴾ هم چندين احتمال دارد ﴿بَيِّنَةٍ﴾ هم چندين احتمال دارد ﴿مِنْ رَبِّهِ﴾ برابر اينکه تا ﴿مَنْ﴾ چه کسي باشد چندين احتمال دارد ﴿يَتْلُوهُ﴾ آيا از تلاوت است يا از تِلو؟ چندين احتمال دارد ﴿شاهِدٌ﴾ «الله» باشد يا شاهد ملائکه است چه اينکه در سوره مبارکه «نساء»، «الله» و «ملائکه» به عنوان شاهد ياد شدهاند آيه 166 سوره «نساء» اين است که ﴿لکنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْک أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِکةُ يَشْهَدُونَ﴾ برخي گفتند شاهد «الله» است برخي گفتند شاهد «ملائک» است به استناد آيه 166 سوره مبارکه «نساء» برخي هم شاهد را پيغمبر دانستند که شاهد صدق موساي کليم است بعضي شاهد را قرآن دانستند که شاهد صدق تورات موساي کليم است هر کدام از اينها چندين احتمالات دارد احتمال هر کدام ضرب در احتمالات ديگري بشود به تعبير الميزان به ألوف ميرسد[20] برخي از مفسّران اهل سنّت ميگويند اين تقريباً جزء مغلقترين آيه است از نظر اجمال معنا, از نظر ابهام مرجع ضمير, از نظر اينکه کدام يک از اين محتملات با محتملات ديگر هماهنگ است ولي به هر حال معناي روشن آن همين است که اشاره شد. حالا شاهد مفهوم جامع دارد ميتواند منطبق شود بر انسان کامل مثل اهل بيت(عليهم السلام) چه اينکه ميتواند منطبق شود بر کتاب آسماني.
﴿وَ مِنْ قَبْلِهِ﴾ قبل از آن ﴿بَيِّنَةٍ﴾ يا قبل از آن ﴿مَنﹾ﴾ يا قبل از آن ﴿شاهِدٌ﴾. ﴿کتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً﴾ اين رحمت بودن آن هم براي آن است که هم هدايت را به عهده دارد هم تعليم کتاب و حکمت را به عهده دارد هم تزکيه را، ﴿ولئِک يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ اما ﴿وَ مَنْ يَکفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ﴾ منشأ کفرشان همان است که در آيه پانزده همين سوره بيان کرد که اينها بينه را رها کردند شاهد را رها کردند کتابهاي آسماني را رها کردند: ﴿يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ شدند و احزاب کافره را هم در بخشي از سور مشخص کردند که اينها چه کسانی هستند نمونههايي از احزاب کافر را در قرآن کريم به اين صورت بيان فرمود بعد از اينکه فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ مُلْک السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ﴾[21] فرمود ﴿جُنْدٌ ما هُنالِک مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾[22] آن جُندها, جندهاي شکست خوردهاند آن احزاب احزاب شکست خوردهاند که در برابر وحي الهي ايستادهاند. ﴿کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ ٭ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْکةِ أُولئِک الْأَحْزابُ ٭ إِنْ کلٌّ إِلاَّ کذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ﴾[23] کل واحد از اين مکذبين ﴿عِقابِ﴾ يعني «عقابي». کل واحد انبيا خودشان را تکذيب کردند و کل واحد اينها استحقاق عقاب ما را دارند، عقاب ما همين است که در همين آيه سوره مبارکه «هود» فرمود به اينکه ﴿وَ مَنْ يَکفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾.
مطلب ديگر اين است که اين کفر گاهي اعتقادي است گاهي عملي، چون ايمان بخشي به قلب وابسته است که اعتقاد قلبي است بخشي به زبان وابسته است که اقرار لساني است بخشي هم به جوارح وابسته است که عمل به ارکان است اگر کسي قلباً معتقد بود لساناً مقر بود و جارحتاً عمل کرد ميشود مومن، البته هر اندازه اعتقاد او کاملتر و اقرارش بيشتر و عمل او خالصتر است ايمان او بيشتر است، ولی اينها عناصر محوري ايمان بايد باشد اگر کسي ـ معاذ الله ـ در هر سه بخش محروم بود اين گرفتار کفر اعتقادي و عملي است. اگر در بخش اعتقاد مسلمان بود، قبول داشت و در بخش زبان هم اقرار داشت لکن در مقام عمل محروم بود اين گرفتار کفر عملي است زيرا در بخش عمل ايمان نيست و چون در بخش عمل ايمان نيست آن خلأ را کفر پُر ميکند. براي اينکه ايمان آن بياني که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است[24] و ائمه ديگر مشابه اين را داشتند اعتقاد قلب است و اقرار زبان است و عمل به ارکان.[25]
پرسش: ...
پاسخ: بله، هر عصياني کفر است منتها کفر در همان محدوده عضو عاصي لذا در بخش پاياني آيه مبارکه «حج» دارد که ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ کفَرَ﴾[26] يعني کسي که مستطيع بود و به مکه نرفت نه اينکه کفر اعتقادي دارد، نه اينکه کفر لساني دارد، کفر عملي دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله, نظير اينکه بيوصيت مرده است البتّه اين کسي که بيوصيّت مُرده است مرگ جاهليّت دارد اين کسي که امام خود را نشناخت هم مرگ جاهليّت دارد يک جا راجع به نفي کمال است يک جا راجع به نفي صحّت، اين نظير اين که «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِي مَسْجِدِه»[27] از آن طرف هم «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکتَاب»،[28] «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[29] اينها يکسان نيست بعضيها ناظر به نفي کمال است بعضي به ناظر به نفي صحّت. در بخشي از موارد ايمان صحيح نيست در بعضي از موارد ايمان صحيح است ولي کامل نيست.
به هر تقدير ايمان چون به عقيده و زبان و جوارح وابسته است اگر يکي از اين بخشهاي سهگانه را ايمان روشن نکرد آن خلأ تاريک را کفر پُر ميکند لذا اگر کسي قلباً معتقد بود، لساناً معتقد بود، ولي عملاً گرفتار تبهکاري و معصيت بود در بخش عمل ايمان حضور ندارد وقتي در محدوده عمل و جوارح ايمان حضور نداشت ميشود کفر; اين ميشود کفر عملي. او گرفتار خلود نيست او چون موحّد هست مسلمان هست معذّب ميشود برابر آن گناهي که کرده است نه مخلّد باشد و اگر در بخش پاياني آيه حجّ فرمود: ﴿وَ مَنْ کفَرَ﴾ از اين باب است
پرسش: ...
پاسخ: نه, اگر کسي معتقد نباشد عمل او عمل ايماني نيست حُسن فعلي دارد، ولي چون حسن فاعلي ندارد او جزء صالحين نيست، بهره دنيايي ميبرد. اگر کسي کار خير انجام داد، مؤسسه خيريّه ساخت، درمانگاه ساخت، راه ساخت، بيماري را درمان کرد، زلزله زدهاي را کمک کرد، نيازمندي را به بالين او شتافت، چون حسن فعلي دارد ذات أقدس الهي فرمود: ﴿نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها﴾ آثار دنيايي اينها را هدر نميدهد، اما ﴿لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ﴾ چون اينها براي خدا و قيامت و معاد که کاري نکردند.
﴿وَ مَنْ يَکفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾ فرمود احزابي که کافرند گرفتار آتشاند، نمونههايشان همين است اين که در سوره مبارکه «ص» آمده: ﴿جُنْدٌ ما هُنالِک مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ﴾[30] يا بعد فرمود قوم نوح همچنين عاد, ثمود, فرعون ذیالاوتاد ﴿أُولئِک الْأَحْزابُ ٭ إِنْ کلٌّ إِلاَّ کذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ﴾[31] اينها نمونهاند قوم نوح نمونهاند، عاد و ثمود نمونهاند، فرعون نمونه است و مانند آن, اين احزاب نمونهاند کساني که قبل بودند، کساني که بعد آمدند هم مشمول همين هستند: ﴿وَ مَنْ يَکفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ﴾.
مطلب ديگر اينکه اگر حکمي در قرآن کريم درباره شخصي وارد شد آيا از او اطلاق يا عموم استفاده ميشود يا نه؟ اگر قرينهاي آن را همراهي بکند که اين حکم مخصوص آنها است; نظير آيه «مباهله»[32] نظير آيه «تطهير»[33] نظير ﴿إِنَّمَا وَلِيُّکمُ اللَّهُ﴾[34] و مانند آن دليل خاص داريم که منظور از اين آيه «تطهير» مشخص است چه کساني هستند و در «مباهله» مشخص هست چه کساني هستند و در آيه «ولايت» مشخص است چه کساني هستند و مانند آن، امّا اگر دليل خاصّي بر حصر نباشد مورد مخصص نيست شأن نزول خاص مخصص نيست، عمده عموم يا اطلاق آيه است، مخصوصاً موردي که خود قرآن کريم به تعميم يا اطلاق آن اشاره کند نظير آيه 88 سوره مبارکه «انبياء» در جريان يونس(سلام الله عليه) که آيه 87 همان سوره «انبياء» ناظر به آن است به حسب ظاهر قصّه يونس را مطرح ميکند و نجات پيدا کردن او بعد از آن ذکر يونسي، لکن در ذيل آيه دليل بر تعميم و اطلاق هست، آيه 87 اين است: ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادی فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّي کنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ ٭ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾[35] تا اينجا برای حضرت يونس است ما اگر بخواهيم بگوييم هر که بگويد اين ذکر يونسي(سلام الله عليه) را بگويد: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّي کنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ از غم نجات پيدا ميکند بايد برابر اطلاق يا عموم باشد بگوييم مورد مخصص نيست عمده اطلاق است و اينها, اگر اطلاق داشته باشد، لکن بعد از اينکه فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ فرمود: ﴿وَ کذلِک نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني اين ديگر اختصاص به حضرت يونس ندارد، هر مومني استغاثه کند و ما را بخواند و از ما بخواهد و بگويد: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّي کنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ ما او را نجات ميدهيم، اين ذکر يونسي که ميگويند مجرّب است، بعضي ميگويند دويست مرتبه بگو، بعضي ميگويند صد مرتبه بگو, در حال سجده بگو بله، بزرگان ما اين دستورها را دادند و ميدهند کار خوبي هم هست؛ اما وجود مبارک يونس يک مرتبه گفته، اين چنين نيست که دويست مرتبه گفته باشد; اين دلي ميخواهد و يک قلب شکستهاي ميخواهد و حالي ميخواهد، اگر آن حال پيدا شد حالا چرا دويست مرتبه؟ خدا که نفرمود اگر دويست مرتبه گفتي ما نجات ميدهيم! شما يک مرتبه بگو او لبيک ميگويد. به هر تقدير اين از آن سنخي نيست که ما بخواهيم بگوييم مورد مخصص نيست ما به اطلاق يا عموم تمسک ميکنيم بلکه وعده ذات أقدس الهي نسبت به گسترش اين استجابت عام است، فرمود: ﴿وَ کذلِک نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آلعمران، آيه3؛ سوره مائده، آيه46 ...
[2]. سوره هود، آيه14.
[3]. سوره هود، آيه15.
[4]. سوره هود، آيه17.
[5]. سوره ملك، آيه22.
[6]. سوره ملك، آيه1.
[7]. سوره نور، آيه45.
[8]. سوره بقره، آيه188؛ سوره نساء، آيه29.
[9]. سوره يس، آيه9 و 8.
[10]. سوره محمد، آيه14.
[11]. تفسير فرات الكوفي، ص187.
[12]. بحار الانوار (ط ـ بيروت)، ج 33، ص 52.
[13]. کامل الزيارت، ص52.
[14]. بشارة المصطفي لشيعة المرتضي(ط ـ القديمة)، ص156؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».
[15]. سوره احقاف, آيه12.
[16]. نهج البلاغه، (صبحي صالح), خطبه87.
[17]. سوره بقره، آيات 2.1.
[18]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص115.
[19]. سوره بقره، آيه4.
[20]. الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص183.
[21]. سوره ص، آيه10.
[22]. سوره ص، آيه11.
[23]. سوره ص، آيه12 ـ 14.
[24]. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص14؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص226.
[25]. نهج البلاغه، (صبحي صالح)، حکمت227.
[26]. سوره آلعمران، آيه97.
[27]. وسائل الشيعه، ج5، ص194.
[28]. نهج الحق و كشف الصدق، ص424.
[29]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.
[30]. سوره ص، آيه11.
[31]. سوره ص، آيه14 ـ 12.
[32]. سوره آلعمران, آيه61؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكَاذِبِينَ﴾.
[33]. سوره احزاب, آيه33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
[34]. سوره مائده, آيه55؛ ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾.
[35]. سوره انبياء، آيه87 و 88.