15 01 2004 4872100 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 26

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (۱۵) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۶) أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إِمَاماً وَرَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ (۱۷)

در اين سوره مباركه هود بعد از جريان توحيد مسئله وحي و نبوت را مطرح فرمود هنوز مسئله وحي و نبوت و معجزه بودن قرآن و حقانيّت او تمام نشد در آيات بعد هم مسئله اعجاز قرآن و بطلان افتراء و امثال ذلك مطرح است در اين اثناء چون يك كتاب نوراني است و نور است علت قبول و همچنين سبب نكول هر دو را ذكر مي‌كند كه چه‌طور مي‌شود بعضي اين نور را قبول مي‌كنند و بعضي نكول آن اقرار براي چيست؟ اين انكار براي چيست؟ فرمود: مهمترين عامل نكول و ادبار و اعراض عده‌اي همان دنيا است دنيا مزرعهٴ آخرت است و معبر است و مسافرخانه است بايد در اين معبر و مسافرخانه و مزرعه اينها زاد آخرت تهيّه كنند و در اين چند روزي هم كه هستند خوب زندگي كنند و خلقت آنها براي اين است كه اينجا را آباد كنند چون مسافرخانه آباد جاي آسايش است يك معبر و پل آباد جاي آسايش است وظيفه رسمي آنها آباد كردن دنيا است كه در اين مسافرخانه كه متجر اوليا است توشه آخرت تهيه كنند اين يك و همين آباد كردن مسافرخانه يكي از توشه‌هاي آخرت است دو كسي كه پل مي‌سازد و راه درست مي‌كند گرچه مشغول پل ساختن و راه سازي است اما دارد راه مي‌رود اين ايستاده نيست آن كه در اين پل قدم مي‌زند در اين راه قدم مي‌زند به اياشي مي‌پردازد او ايستاده است نه رونده ولي آنكه ايستاده دارد پل درست مي‌كند يا راه درست مي‌كند او رونده است بنابراين آباد كردن دنيا وسيله آخرت است زيرا يك جاي آباد يك مسافرخانه آباد يك پل آباد وسيله خوبي براي مرور و عبور و امثال ذلك است آنهايي كه اين مسافرخانه را تخريب مي‌كنند آنها كاري عليه آخرت خود مي‌كنند آنها كه اين مسافرخانه را دنيا مي‌كنند كار وصول آخرت خودشان مي‌كنند حاكمان طغيانگر كه دنياي مردم را فاسد مي‌كنند خانه هاي مردم را خراب مي‌كنند مزرع و مرتع را ويران مي‌كنند قرآن مذمّت مي‌كند مي‌فرمايد ﴿إنّ الملوك اذا دخلوا قريةً أفسدوها و جعلوا أعزّة اهلها أذلّة و كذلك يفعلون﴾[1] پس از آن سو آن كار را مذمّت كرده است يعني تخريب خانه مردم مزرعه مردم كه ﴿واذا تولّي سعي في الارض ليفسد فيها ويهلك الحرث و النسل﴾[2] اينها را مذمت كرده است از طرفي در همين سوره مباركه هود بشر را مأمور كرده است كه دنيا را آباد كند فرمود اصلاً ما بشر را خلق كرديم كه اين دنيا را كه مزرعه آخرت است آباد كند آيه 61 همين سوره مباركه هود كه به خواست خدا در پيش است اين است فرمود: ﴿و الي ثمود اخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إلهٍ غيره هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها﴾[3] يعني طلب منكم تعمير الارض يعني امارة الارض شما بايد زمين را آباد كنيد خدا شما را استعمار كرد يعني از شما آباد كردن زمين را طلب كرد ديگران از شما استعمار مي‌كنند يعني شما را برده مي‌كنند كاري را براي آنها بكنيد خدا شما را استعمار كرده يعني طلب منكم امارة الارض چون خليفه او هستيد اگر خليفه او هستيد بايد زمين را آباد بكنيد منتها تحليل كرد فرمود درست است كه ما به شما مي‌گوييم كه زمين را آباد بكنيد ولي آبادي زمين با آبادي مراكز عبادي و ديني و علمي او است بيگانه براي اينكه اين زمين را فاسد بكند اوّل آن مراكز ديني را از دست مردم مي‌گيرد اين‌چنين نيست كه ﴿ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس﴾[4] حكم اولي باشد حكم اولي آن است كه ﴿ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيعٌ و صلواتٌ و مساجد يذكر فيه اسم الله﴾ اگر دفاع نباشد جهاد نباشد مبارزات مردم مسلمان نباشد مراكز ديني از بين مي‌رود اگر مراكز ديني آسيب ديد آنگاه ﴿لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض﴾[5] زمين فاسد مي‌شود بنابراين مادامي كه مراكز مذهب حوزه‌ها دانشگاه‌ها حسينيه‌ها و مسجد‌ها معمور باشند جامعه معمور است اين دوتا آيه در عرض هم نيست كه ﴿لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض﴾[6] ﴿لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله﴾[7] براي اينكه آن آيه‌اي كه مي‌فرمايد: اگر دفاع نباشد جهاد نباشد مراكز ديني آسيب مي‌بيند و اگر جهاد و دفاع نباشد جامعه آلوده مي‌شود آن مقدّم بر اين است لذا دشمن اول مراكز فرهنگي ديني عبادي را هدف قرار مي‌دهد بعد جامعه را و در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) هم هست كه بالاخره اين بخش را كه ذات اقدس اله درباره مسجد فرمود ﴿إنّما يعمر مساجد الله من آمن بالله﴾[8] مسجد را مردان با ايمان آباد مي‌كنند آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) هم در باره حوزه و دانشگاه هم همين تعبير است كه «بالايمان يعمر العلم»[9] يعني حوزه‌ها را هم مؤمنين اداره مي‌كنند نه درس خوانها اگر درس باشد و ايمان نباشد معاذ الله مي‌بينيد مشكلاتش كم نيست چه حوزه و چه دانشگاه آن عالم ربّاني است كه حوزه را نگه مي‌دارد آن عالم ربّاني است كه دانشگاه را نگه مي‌دارد دانشگاه با دانشجوي معتكف آباد مي‌شود و حوزه هم با طلبه‌هاي متديّن نماز شب خوان آباد مي‌شود «بالايمان يعمر العلم»[10] و اگر صرف درس و بحث باشد خداي ناكرده انسان مشكل خودش را حل نمي‌كند تا بتواند مشكل جامعه را حل بكند. خوب

پس اصل اين مدرسه براي خليفه پروري است و ذات اقدس اله فرمود من خليفه خلق كردم تا زمين را آباد كنم ﴿هو أنشأكم من الأرض و استعمركم فيها﴾[11] به أمر خدا بايد زمين را آباد كند و زمين هم بوسيله مراكز مذهب و مراكز علمي يعني حسينيه‌ها و مسجد‌ها و حوزه‌ها و دانشگاه آباد مي‌شود خوب مساجد را هم كه خود خدا فرمود ﴿إنّما يعمر مساجد الله من آمن بالله﴾[12] حوزه‌ها و دانشگاه‌ها را هم وجود مبارك حضرت امير فرمود «بالايمان يعمر العلم»[13] يعني تا ايمان محض نباشد  حوزه آباد نمي‌شود تا ايمان محض نباشد دانشگاه آباد نمي‌شود اگر ايمان بود آنگاه انسان مي‌شود خليفة الله نبود ﴿ان هم إلاّ كالأنعام﴾[14] است نبود ﴿شياطين الجن و الانس﴾[15] است نبود ﴿فهي كالحجارة آو اشدّ قسوةً﴾[16] است و مانند آن خوب پس اصلا هدف براي اين بود بعد از آن هم البته همان بحثهاي قبل كه باغبان بالاخره باغ را غرس مي‌كند درختها را غرس مي‌كند براي ميوه‌هاي خوب. علفهاي هرز هم سبز مي‌شود آنجايي كه هيچ علف هرز نداشته باشد فقط بهشت است كه ﴿لا لعوٌ فيها ولاتأثيهم﴾[17]

در دنيا علفهاي هرز هم هستند و اين علفهاي هرز هم بالاخره سوخت و سوز قيامت هستند كه فرمود ﴿و ليس لهم في الاٰخرة إلاّ النار﴾ پس اصل خلقت براي خليفه ساختن است لذا فرمود شما آباد كنيد زمين را حالا چگونه ذات اقدس اله خليفه خلق كرده است در بحثهاي سوره مباركه بقره گذشت مي‌ماند اينكه فرمود اينهايي كه فقط دنيا مدار هستند چيزي براي آنها جز آتش نمي‌ماند سرّش اين است اينها در دنيا هر كسي به هر مقامي رسيده است علمي داشت عملي داشت خداوند بدون اينكه از علمش بكاهد يا از عملش كسر كند در كمال وفا بدون بخس و نقص به كار او رسيدگي كرد اين شخص يا ملحد است يا مشرك يا تفكر ماركسيستي دارد كه ﴿ما هي إلاّ حياتنا الدنيا نموت و نحييٰ و ما يهلكنا إلاّ الدهر﴾[18] يا اين است يا مشركانه زندگي مي‌كند ثمني است وثني است بت پرست است بت را مي‌پرستد آنكه ملحد است كه كاري براي خدا و قيامت نكرده دستش خالي است و بعد از مرگ يك كالاهايي را مي‌طلبند كه او فراهم نكرده لذا سوخت و سوزش شروع مي‌شود آنها كه مشرك هستند عبادت كردند اما عبادتشان سراب بود بت را پرستيدند نه الله را نه بت آفرين را فرمود: ﴿و الله خلقكم و ما تعملون﴾[19] بت تراش و بت فروش و بت كده ساز را خدا آفريد خوب او را عبادت كنيد در سوره مباركه نور فرمود ﴿والذين كفروا أعمالهم كسرابٍ بقيعةٍ يحسبه الظّمآن ماءً حتي اذا جائه لم يجده شيئا ... ٭ ... و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور﴾[20] آيه 39 و 40 سوره مباركه نور اين است ﴿و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يَحْسَبُهُ﴾[21] قيع قاع يعني بيابان صاف كه كرانه‌هاي او آب‌نما است ﴿بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتي اذا جائه لَمْ يجده شيئا و وجد الله عنده فوفّاه حسابه و الله سريع الحساب﴾[22] اينها اعمال‌شان سراب است چون واقعيّتي ندارند عبادات اينها اما كارهايي كه براي دنيا انجام مي‌دهند كشاورزي دارند دامداري دارند صنعتي دارند آن همين است كه در سوره مباركه هود فرمود ﴿نوفّ إليهم أعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون﴾ هر كاري كردند بازتاب و پاداشش اين كارهايشان را مي‌دهيم و نمي‌گذاريم كه كار اينها هدر بود بالاخره مالي مي‌خواهند زينتي مي‌خواهد باغ و راغي مي‌خواهند همه چيزش تأمين مي‌شود هر كسي برابر استعدادش كار كرده در دنيا بهره مي‌گيرد آن مال مي‌خواهد خانه مي‌خواهد تهيه مي‌شود بنابراين اينها يا اصلاً براي خدا و قيامت كار نمي‌كنند كار معنوي ندارند يا اگر كاري دارند براي بت دارند كه اين هم سراب است از اين جهت فرمود اينهايي كه براي آخرت كار نكردند ﴿ليس لهم في الاٰخرة إلاّ النار» پس بنابراين آباد كردن زمين يعني آباد كردن مسافرخانه آباد كردن پل آباد كردن راه كه ديگران به آساني وارد قيامت مي‌شوند و به آساني اين راه را طي كنند خودش كار اخروي است براي اينكه مردم بالاخره بايد يك آسايشي داشته باشند كه بتوانند عبادت كنند بتوانند عالم شوند و مانند آن پس اين ﴿استعمركم فيها﴾[23] كه خداي سبحان از بشر خواسته است كه زمين را آباد كند اين عبادت است اين خودش آخرت است پل سازي رفتن به آخرت است.

سؤال... جواب: بله آسايش يعني مزاحم نداشتن يك وقت انسان رفاه طلب است آن نه عالم است نه عامل كه مي‌شود مطرف و مسرف اما اگر نه مزاحم نداشته باشد يك جايي داشته باشد كه بتواند عالم بشود و عاقل بشود و بتواند درس و بحث بخواند بتواند فكر داشته باشد و جامعه را هدايت كند بالاخره آرامش داشته باشد نظم داشته باشد و غوغا نباشد سوزا نباشد اين انسان را هم عالم مي‌كند هم عابد مي‌كند پس دنيا بنا شد كه به دو معنا باشد دنيا به معناي عالم طبيعت آسمان و زمين و نعمتهاي دنيا اينها يك موجود بلورين شفاف است آن «دنياكم» دنيا هم اين بازيهاي سياسي و اين جاه طلبي و اين تخالف اين تحارش اين طرد يكديگر اين طعن و لعن و سبّ و شتم يكديگر اين دنياي مذموم است اين دنياي مذموم خودش را زيبا نشان مي‌دهد آن كه براي حضرت امير (سلام الله عليه) متمثّل شد بصورت يك عجوز زيبايي خودش را در آورد بالأخره به صورت زن در آورد حضرت فرمود «غُرّي غيري»[24] آن همان است كه فرمود «لدنيا كم عندي أهون في عيني من عراق خنزير»[25] است «أهون»[26] از «عفطة عنز»[27] است و مانند آن اين آن دنيا است كه خودش را به آن صورت در مي‌آورد البته با دسيسه نفس مسوله اينها را يك هنرمند واقعي نيستند اينها يك هنرپيشه كاذب هستند تمام تلاش و كوشش اين هنرپيشه كاذب يعني نفس مسوّله اين است كه اين زشتي‌ها را آن پشت پنهان كند زيبايي‌هاي دروغين را زرورق و رو بكشد و بصورت يك تابلوي زرّين به انسان ‌نشان بدهد تا انسان را فريب بدهد و بگيرد كار نفس مسوّله اين است بعد‌ها وقتي انسان به دام افتاد در بند نفس امّاره قرار مي‌گيرد نفس اماره چون اُولي امير است و اسير گرفته است به انسان أمر مي‌كند در عين حال كه مي‌داني اين كار معصيت است عالماً عامداً بايد انجام بدهي اين هم اطاعت مي‌كند از آن به بعد كه مي‌بينيد بعضي‌ها عالماً عامداً گناه مي‌كنند براي اينكه واقعاً اسير هستند اسير شهوت هستند يا اسير غضب هستند وقتي عصباني شدند حرفي مي‌زنند كه يقيناً مي‌دانند معصيت است وقتي به دام شهوت افتادند كاري مي‌كنند كه يقيناً مي‌دانند معصيت است اما چون اسير هستند  مي‌كنند ديگر عالماً عامداً مي‌كنند آن بعد از اينكه نفس مسوله فريب داد دام گسترد و صيد كرد از آن به بعد است اين كه فرمود ﴿سوّلت لكم أنفسكم﴾[28] ﴿سوّلت لي نفسي﴾[29] چه در جريان برادران يوسف (سلام الله عليه) چه در جريان سامري (عليه اللعنه) كار نفس مسوله كه بحثهايش هم قبلاً گذشت اين است كه تمام آن زشتيها را و آلودگيها را و زباله‌ها را آن پشت پنهان مي‌كند يك زرورقي روي اينها مي‌كشد و بصورت تابلوي زرّين نشان مي‌دهد و به خورد آدم مي‌دهد وقتي آدم اين تابلو را ديد و مجذوب اين تابلو شد و دام افتاد آن وقت گرفتار مي‌شود و اين را مي‌گيرند كار نفس مسوله اين است ﴿سوّلت لي نفسي﴾[30] برادران يوسف به گرفتاري اين نفس مسوله شروع به آن كار كردند گفتند ﴿اقتلوا أو اطرحوه أرضاً يخل لكم وجه أبيكم وتكونوا من بعده قوماً صالحين﴾[31] با اين بازي‌ها اين كشتن يا چاه انداختن وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) براي اينها حق در قبال باطل صدق در قبال كذب حسد در قبال قبيح جلوه كرده است بعد شروع كردند به اين كار اين تسويل همان دستيار خوبي است براي ابليس دنيا دستيار خوبي است نفس مسوله دست يار داخلي است اين دنيا را كه «عفطة عنز»[32] است بصورت حلواي شيرين جلوه مي‌دهد اين كه «أهون»[33] از «عراق خنزير» است «في يد مجذوم»[34] بصورت حلواي شيرين جلوه مي‌دهد لذا وجود مبارك حضرت امير از پشت پرده با خبر است مي‌فرمايد «غُرّي غيري»[35] چون اين «لو كشف الغطاء مازددت يقينا» اين تنها درباره آخرت كه نيست درباره افراد هم هست در باره اشيا هم هست در باره نظام تكوين هم هست نظام تشريع هم هست بالاخره خيلي‌ها اسرار خودشان را پشت پرده نگه مي‌دارند و ظاهرشان را حفظ مي‌كنند وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد براي اينها پرده نيست در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد اين «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»[36] اين ارشاد به نفي  موضوع است نه يعني بين من و بين واقع پرده‌اي است اين پرده اگر كنار برود براي من بي تفاوت است خوب اگر پرده است واقعاً يقيناً اثر دارد چگونه مي‌شود كه پرده باشد و كنار برود و تفاوتي در اين پيدا نشود بالاخره علم اليقين به عين اليقين تبديل مي‌شود اين كه فرمود «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»[37] اين ارشاد به نفي غطاء است يعني براي من پرده نيست براي اينكه من بالاتر از معاد كه مبدأ است آن را بي پرده مي‌بينم «ماكنت اعبد ربّاً لم اره»[38] خوب معاد هم كه بازگشت به او است وجهي ندارد كه براي آن پرده باشد اگر نسبت به آغاز و انجام جهان هستي فيض و وجوب ذات مقدس علوي (سلام الله عليه) كه «ما كنت أعبد ربّاً لم اره»[39] درباره مبدأ «لو كشف الغطاء»[40] درباره معاد اين درباره افراد و اسرار و رموز مردم هم همين‌طور است الان پرده‌ها هست ﴿فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد﴾[41] پرده روي مردم است نه روي واقعيت‌ها وجود مبارك حضرت امير اسرار مردم را بي پرده مي‌بيند مرحوم كليني نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه كسي آمده خدمت حضرت امير (سلام الله عليه) عرض كرد من جزء شيعيان شما هستم يا دوستان شما هستم حضرت باور نكرد بار دوم تا بار سوم بعد عرض كرد چرا باور نمي‌كني من جزء دوستان شما هستم فرمود أرواح دوستان ما را در آن عالم به ما نشان دادند ما تو را آنجا نديديم خوب يعني بي پرده مي‌بيند ديگر خوب وجود مبارك حضرت امير دنيا را آن «عطفة عنز»[42] را بي پرده مي‌بيند آن «عراق خنزير»[43] را بي پرده مي‌بيند.

سؤال... جواب: نه خوب يكي از ملكات حضرت است ديگر جزء علوم حضرت است وقتي جزء علوم حضرت است.

سوال: جواب: آن متمثّل مي‌شود ديگر آن متمثل مي‌شود مثل اينكه انسان خواب مي‌بيند اينها را در بيداري مي‌بيند اين حالت را مي‌گويند حالت مناميّه انسان گاهي خواب صادق مي‌بيند بالاخره در طول عمر حالا اگر خودش نديد از خواب صادق ديگران با خبر است بعضي‌ها هستند كه روياي صادق دارند بالأخره در مدت عمر روياي صادق نصيب افراد مي‌شود اين براي انسان متمثّل مي‌شود انسان چشمش بسته است خوابيده است مي‌بيند يك چنين حالتي در بيداري به نام حالت مناميّه براي اولياي الهي حاصل مي‌شود اينها چيزهايي مي‌بيند چشم هم ببندند مي‌بينند اين چيزها را مي‌شنوند گوش هم ببندند هم مي‌شنوند اين طور نيست كه با اين گوش بشنوند و با اين چشم ببينند اگر هم گوش را ببندند چشم را ببندند باز هم مي‌بينند و مي‌شنوند اين حالت را مي‌گويند حالت مناميّه تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامّه طباطبايي (رضوان الله عليه) اين بود كه حالاتي كه براي سيّد الشهدا(سلام الله عليه) در آن مسافرت تاريخي اتفاق افتاد غالباً از سنخ حالت مناميّه بود خواب نبود آن كه در راه حضرت فرمود ﴿إنّا لله و إنّا اليه راجعون﴾[44] حالت مناميّه بود نه اينكه روي اسب يا شتر خوابيد و در عالم خواب به او گفتند كه اين غافله حركت مي‌كند و مرگ به دنبال آنها است و حضرت بيدار شد فرمود ﴿إنّا لله و إنّا اليه راجعون﴾[45] و آن سخن را علي بن حسين (سلام الله عليه) به ما گفته باشد آن نيست شب عاشورا اين طور بود جلوي خيمه اين طور بود عصر تاسوعا اين طور بود اين قالب كه من جدم را خوب ديدم فرمود به اينكه شما فردا شب مهمان ما هستيد اينها را غالباً فرمودند حالت مناميّه است اينها را حضرت در بيداري مي‌ديد يعني و لو چشم هم مي‌بست و گوش هم مي‌بست باز مي‌ديد و مي‌شنيد حالا يا ما ديگران يعني به خواب ببينند گوشه‌اي از اسرار عالم را اولياي الهي در بيداري هم مي‌بينند اين حالت حالت تمثّل است چند بار متمثّل شد دنيا براي حضرت امير آن چهره زشتش را پنهان كرده چهره دروغينش را چون بالاخره «عطفة عنز»[46] كه بخواهد بوسيله ابليس تزيّين شود از كمك نفس مسوله خود ابليس كمك گرفته مي‌شود حضرت او را ديد و فرمود «غُرّي غيري»[47] من كه تو را مي‌شناسم پشت تو را مي‌بينيم درونت را مي‌بينم باطنت را مي‌بينم ظاهري و زرورقي كردي تو «عفطه عنز»[48] و «عفطهٴ عنز»[49] را بايد ترك كرد «عراق خنزير»[50] را بايد ترك كرد و اين دنيايي كه حضرت فرمود كه «أتغترّ بالدنيا... متي استهوتك أم متي غرّتك»[51] تو مغرور شده‌اي دنيا آيات الهي است آسمانش خوب است زمينش خوب است هوايش خوب است آبش خوب است. اينها آن فدك را آن هَبَئات سبعه را آن باغ را كه وقف كردند «عفطه عنز»[52] را كه وقف نكردند براي خدا كه باغ نعمت الهي است كمال است و بركت خدا است مخلوق خدا است

سؤال... جواب: او فريب مي‌خورد به اين فكر است كه خيال مي‌كند كه مي‌تواند بند بياورد خود ابليس و دنيا با مظاهرشان آنها فكر مي‌كنند كه مي‌توانند انبيا و اولياي الهي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را فريب بدهند بايد از آنها سؤال كرد كه چرا به سمت كسي رفتي كه خليفة الله است. نبايد به خليفة الله گفت. خوب

پس بنابراين اگر تمثّل هست از آن قبيل است و در بحث سبيل هم كه وحدت و تعدّد سبيل هم كه باز در همين سوره مباركه هود آيه 19 در پيش داريم ﴿الذين يصدّون عن سبيل الله﴾[53] آنجا هم باز روشن‌تر خواهد شد كه سبيل خدا و همان صراط خدا واقعاً يكي است متعدّد نيست يك، راه‌هاي فرعي كه به اين راه اصلي و بزرگراه مي‌رسد اينها فراوان است لذا جمع بسته شد ﴿والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[54] اين دو، كج راهه در عالم خلق نشده يعني خداوند دوتا راه خلق كرده باشد يك راه مستقيم يك كج راهه اين سه، كج راهه عبارت از اين است كه اين راه مستقيمي كه خداوند در درون همه گذاشته بعنوان فطرت و بعنوان نفس ملهمه كسي در اثر تقويت شهوت و غضب و اسير گيري عقل اين درون خود را آلوده كند و اين صراط مستقيم را بصورت سبيل غي در بياورد كه شده فرمود ﴿يبغونها عوجاً﴾[55] نه اين كه يك كج راهه‌اي ما داريم كه اينها آن راه كج را مي‌روند همين را كج مي‌كنند يعني سرمايه خودشان را مي‌بازند

خوب فرمود: به اينكه اگر كسي در قبال آنها قرار گرفته باشد مثل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) حضرت امير (سلام الله عليه) مثل مؤمنان اينها اصحاب جنة هستند و مومنان به قرآن هستند و در قبال آنهايي كه ﴿يريد الحياة الدنيا﴾ هنوز بحث قرآن و معجره قرآن و تهمت بيگانگان به افترا اينها تمام نشده چون آيات بعدي نظير آيه 18 و اينها هم درباره افترا است فرمود ﴿أفمن كان علي بينةٍ من ربّه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسي إماماً و رحمةً اولئك يؤمنون به﴾ اول كسي كه به دين ايمان آورد صاحب خود  دين است ﴿آمن الرسول بما أنزل إلبه من ربّه﴾[56] بعد ﴿والمومنون﴾[57] تا خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) به حقانيّت قرآن به حقانيّت وحي به حقانيّت رسالت به سمت الهي خود ايمان نداشته باشد نمي‌تواند مردم را به حق هدايت كند اول كسي كه به اسلام ايمان آورد خود پيغمبر بود بعد كسي كه بمنزله جان پيغمبر است اين آيه را خوب ملاحظه بفرماييد تا روايات فراواني كه فريقين نقل كردند هم شيعه نقل كردند هم برادران اهل سنت نقل كردند كه منظور از اين شاهد وجود مبارك حضرت امير است روشن بشود كه اينها ريشه قرآني دارد وقتي اصلش را قرآن بفرماييد آن‌گاه اهل بيت شرح و تفصيل و تحليل آنها را به عهده مي‌گيرند ﴿أفمن كان علي بينةٍ من ربّه﴾ وجود مبارك پيغمبر ﴿علي بينةٍ من ربّه﴾ بود بالاخره انسان بايد يك پايگاهي داشته باشد تا يك پايگاهي نداشته باشد يك قرار گاهي نداشته باشد زير پايش محكم نباشد كه نمي‌تواند باري را به دوش بگيرد خوب ستون دين را او موظف است اقامه كند «الصّلاة عمود الدين»[58] اين هم موظف است ﴿اقم الصلاة﴾[59] اين ستون را نگه بدارد جهاد هست ده‌ها كارهاي دشواري هم هست يك كسي كه بخواهد اين بار سنگين را بردارد بالاخره زير پايش بايد محكم باشد يا نه؟ درباره اهل كتاب ذات اقدس اله فرمود آخه زير پايتان محكم نيست ﴿لستم عليٰ شيء حتي تقيموا التوراة و الإنجيل﴾[60] اين ﴿لستم علي شيء﴾[61] دوتا تفسير دارد تفسير معروفش اين است كه شما به چيزي نمي‌ارزيد و ارزشمند نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل را اقامه كنيد تفسير خوبي هم هست اما آن اظرف از اين تفسير همان است كه در الميزان آمده كه ﴿يا أهل الكتاب لستم علي شيء﴾[62] شما يك پايگاه  توحيدي نداريد يك برهان سالمي قلبتان را روشن نكرده كسي كه يك پايگاه فكري نداشته باشد يك قانون اساسي نداشته باشد يك عقيده‌اي نداشته باشد چگونه مي‌تواند كار بكند چون اعضا و جوارح ما همه فروعات ما است آن اصل بايد به چيزي معتقد باشد كه برابر آن اصل انسان كار بكند فرمود شما روي پايگاه توحيد مستقر نيستيد زير پايتان محكم نيست ﴿لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة و الإنجيل﴾[63] اينجا ذات اقدس اله فرمود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) ﴿علي بيّنةٍ من ربّه﴾ است اين ﴿بيّنةٍ﴾ چيز روشن آن بصيرت الهي آن يافت دروني كه مصاديق فراواني دارد البته براهين عقلي يكي از زيرمجموعه آنها است ادله نقلي يكي از زيرمجموعه آنها است اما عمده آن يافت دروني است كه بين خود و بين خداي خود پيوند بندگي و ربوبي احساس مي‌كند اين را به او مي‌گويند ﴿بيّنةٍ﴾ بيّن يعني روشن اما چون وضوح اينها خيلي است مبيّن چيزهاي ديگر هم هستند كار روز را مي‌كنند لذا اگر به حجة گفته مي‌شود ﴿بيّنةٍ﴾ به شاهد گفته مي‌شود ﴿بيّنةٍ﴾ براي آن است كه اينها روشنايي روشني هستند كه جاهاي تاريك يا چيزهاي تاريك را هم روشن مي‌كنند فرمود اين ﴿علي بيّنةٍ من ربّه﴾ است  بصيرت الهي است در درون خود يك واقعيتي را مي‌يابد روشن هيچ ترديدي هم ندارد ﴿و يتلوه شاهدٌ منه﴾ روي تك تك اين كلمات وجوه فراواني ذكر شده درباره ﴿بينةٍ﴾ چندين وجه گفته شد در باره تلاوت چندين وجه گفته شد كه برخي از اين روايات يا اخبار مثلاً اگرچه صحيحه نباشد اين ﴿يتلوه﴾ را از تلاوت گرفته است در تفسير كنز الدقائق بعد از نقل بعضي از اخبار مي‌گويد اين دليل است كه اين ﴿يتلو﴾ از تلاوت است نه از تلو ولي ظاهرش به كمك روايات ديگر اين ﴿يتلو﴾ از تلو است يعني كسي كه پايگاهش بينه الهي است و تنها هم نيست شاهدي از او درتلو او قرار گرفته است اينجا شاهد نه يعني آگاه كه ظرف تحمل شهادت باشد بلكه شاهد آنكه در محكمه اظهار مي‌كند مقام أدا مراد است نه مقام تحمّل چون در مقام احتجاج است در مقام احتجاج شاهد به معناي مودّي شهادت نافع است نه شاهد بمعناي عالم در بخش پاياني سوره مباركه رعد هم به اين صورت آمده است آيه 43 سوره رعد اين است ﴿و يقول الذين كفروا لست مرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب﴾[64] كه درباره وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) تطبيق شده است خوب آن كسي كه ﴿عنده علم الكتاب﴾ است او هم شهيد است شاهد است يعني شهادت مي‌دهد نه مي‌داند در محكمه در مناظره در محاجّه بودن يك كسي كه عالم به صحنه است كافي نيست أداي شهادت نافع است اينجا هم شهادت در محكمه جامعه است در محكمه مناظره و محاجّه است ﴿و يتلوه شاهدٌ منه﴾ كه اين ﴿شاهد﴾ از او است بيگانه از او نيست قهراً آن بينه‌اي كه اين دارد آن ﴿شاهد﴾ هم از همان سنخ بينه كمك مي‌گيرد اينجا رويات فراواني را فريقين نقل كرده‌اند كه ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) فرمود «عليٌ مني و انا من علي»[65] تنها در باره سيّد الشهداء(سلام الله عليه) نيست درباره ساير ذوات خمسه هم هست درباره حضرت امير فرمود «علي مني و انا من علي»[66] اين شاهد مني يك ريشه قرآني است براي آن احاديثي كه فريقين اين را نقل كردند ﴿و يتلوه شاهدٌ منه﴾ اگر چنانچه كسي از خود آن صاحب بينه باشد و از بينه الهي برخوردار باشد و حرف او را تصديق بكند جامعه بهتر مي‌پذيرد خود اين شخص ﴿علي بيّنةٍ من ربّه﴾ است ﴿شاهدٌ منه﴾ هم در تلو او است هم باعث آرامش قلب او است هم باعث پذيرش جامعه است و مانند آن گذشته از اين قبل از جريان ظهور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ظهور حضرت امير (سلام الله عليهما) كتاب موسي كليم (سلام الله عليه) كه حيف موسي كليم كه گرفتار اين بني اسرائيل شد عظمت موسي آن مناجات موسي لابد اين دعاي نمازي دو ركعتي كه بين مغرب و عشا است حتما مي‌خوانيد به دوستانتان هم سفارش بكنيد كه اين دهه فجر بين نماز مغرب و عشا آن دو ركعت را كه بعد از حمد و سوره توحيد ﴿و واعدنا موسي﴾[67] است آنرا حتما مي‌خوانيد حيف موسي كليم بزرگان دين از مرحوم مير داماد(رضوان الله تعالي عليه) خواهش كردند كه اين جذبه‌اي كه در قرآن كريم آمده است ﴿لعلّي ٰاتيكم منها بقبسٍ﴾[68] بروم يك قبسي بياورم ﴿أو جذوة من النار﴾[69] را ديد جزوه‌اي براي شما بياورم. به اميد نار رفت به نور نصيبش شد اين چه جذبه‌اي بود اين را تجلي طور را ﴿تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً﴾[70] آن را علماي بزرگ هند از مرحوم مير داماد(رضوان الله عليه) خواستند كه در اين زمينه رساله‌اي بنويسند ايشان آن كتاب شريف جَزَوات را هم نوشتند كه جَزَوات اخيراً هم چاپ شده است در اين كتاب بالاخره روشن كردند تجلّي يعني چه؟ ظهور يعني چه؟ با حلول و اتّحاد و امثال ذلك كاملاً فرق دارد غرض آن است كه حيف موسي كليم كه گرفتار اين بني اسرائيل شده است و وجود مبارك موسي كليم خوب كاري كرد كه انبياي بعدي مخصوصاً حضرت عيسي اوّلين كارشان ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾[71] بود چه كار كرد در آن چهل شبانه روز يعني از اول ذيقعده تا دهم ذيحجه اين چهل شبانه روز مهمان خدا بود نه خوابيد نه غذايي خورد نه آبي نوشيد چه ديد و خدا با او چه كرد و به او چه داد خدا مي‌داند كه آن كس كه رفته اينكه مي‌بينيد تمام ائمه (عليهم السلام) به ما ادب آموختند كه هر جا مي‌رويد زيارت بكنيد مشاهد مشرفه را اين ذوات مقدس را از يادتان نبريد آدم صفي را نوح نجي را ابراهيم خليل را موسي كليم را عيسي مسيح را (عليهم الصلاة وعليهم السلام) را اظهار ادب بكنيد به آنها سلام بكنيد آنها هم جواب سلام شما را مي‌دهند اين تنها مال ائمه ما (عليهم السلام) نيست كه «اشهد انكم ترون تسمع الخطاب ترد الجواب»[72] اين‌طور نيست وجود مبارك مسيح اين است وجود مبارك موسي اين است و قرآن اين همه با جلال و شكوه از او ياد مي‌كند حيف اين موسي كليم كه نه براي ماها شناخته شده است نه براي آنها خوب چهل شبانه روز خود ائمه ما معرفي كردند در اين مدت چهل روز و چهل شب انسان نه بخوابد نه غذا بخورد نه آبي بنوشد فقط گفتگو كند با ذات اقدس اله چه در مي‌آيد خدا مي‌داند غرض آن است كه به ما كه گفتند اربعين بگيريد اربعين بگيريد بهترين فرصت اربعين از اول ذي قعده است تا دهه ذي حجّه فرمود ﴿و من قبله كتاب موسي اماماً و رحمةً﴾ در اينجا ما حقانيّت قرآن را حقانيّت وحي و نبوت را حقانيّت رسالت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) را گفتيم خوب خود پيغمبر كه  ﴿علي بيّنةٍ من ربّه﴾ است وجود مبارك حضرت امير هم كه ﴿منه﴾ است ﴿شاهد﴾ است شهادت به نبوت و رسالت و حقانيّت دين او مي‌دهد قبل از اسلام و قبل از نزول قرآن تورات موسي كليم كه امام بود و ﴿رحمة﴾ بود هم اين شهادت را داده است جريان امامت تورات و موسي كليم در بخشهاي ديگر قرآن كريم هم آمده است آيه 12 سوره مباركه أحقاف اين است ﴿و من قبله كتاب موسيٰ إماماً و رحمة و هذا كتاب مصدقٌ لساناً عربيّاً لينذر الّذين ظلموا و بشري للمحسنين﴾[73] خوب فرمود: اين مجموعه همه ايشان بر حقانيّت قرآن و اسلام گواهي مي‌دهند بنابراين همهٴ اين بزرگواران پيغمبر و حضرت امير و مومنان همراه او يومنون به اين كتاب ﴿و من يكفر به من الاحزاب فالنار موعده فلا تك في مريةٍ منه إنّه الحق من ربّك و لكنّ أكثر الناس لا يؤمنون﴾.

 

و الحمد لله رب العالمين

 

 

[1]  ـ سوره نمل، آيه 34.

[2]  ـ سوره بقره، آيه 205.

[3]  ـ سوره هود، آيه 61.

[4]  ـ سوره روم، آيه 41.

[5]  ـ سوره بقره، آيه 251.

[6]  ـ سوره بقره، آيهٴ 251.

[7]  ـ سوره حج، آيه 40.

[8]  ـ سوره توبه، آيه 18.

[9]  ـ نهج البلاغه، خطبه 156.

[10]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 156.

[11]  ـ سوره هود، آيه 61.

[12]  ـ سوره توبه، آيه 18.

[13]  ـ نهج البلاغه، خطبه 156.

[14]  ـ سوره فرقان، آيه 44.

[15]  ـ سوره أنعام، آيه 112.

[16]  ـ سوره بقره، آيه 74.

[17]  ـ سوره طور، آيه 23.

[18]  ـ سوره جاثيه، آيه 24.

[19]  ـ سوره صافات، آيه 96.

[20]  ـ سوره نور، آيات 39 ـ 40.

[21]  ـ سوره نور، آيه 39.

[22]  ـ سوره نور، آيه 39.

[23]  ـ سوره هود، آيه 61.

[24]  ـ نهج البلاغه، حكمت 77.

[25]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[26]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[27]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[28]  ـ سوره يوسف، آيه 18.

[29]  ـ سوره طه، آيه 96.

[30]  ـ سوره طه، آيه 96.

[31]  ـ سوره يوسف، آيه 9.

[32]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[33]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[34]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[35]  ـ نهج البلاغه، حكمت 77.

[36]  ـ بحارالانوار، ج 66، ص 209.

[37]  ـ بحارالانوار، ج 66، ص 209.

[38]  ـ كافي، ج 1، ص 97.

[39]  ـ كافي، ج 1، ص 97.

[40]  ـ بحارالانوار، ج 66، ص 309.

[41]  ـ سوره ق، آيه 22.

[42]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[43]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[44]  ـ سوره بقره، آيه 156.

[45]  ـ سوره بقره، آيه 256.

[46]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[47]  ـ نهج البلاغه، حكمت 77.

[48]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[49]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[50]  ـ نهج البلاغه، حكمت 236.

[51]  ـ نهج البلاغه، حكمت 131.

[52]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[53]  ـ سوره هود، آيه 19.

[54]  ـ سوره عنكبوت، آيه 69.

[55]  ـ سوره هود، آيه 19.

[56]  ـ سوره بقره، آيه 285.

[57]  ـ سوره بقره، آيه 285.

[58]  ـ وسائل الشيعه، ج 4، ص 27.

[59]  ـ سوره طه، آيه 14.

[60]  ـ سوره مائده، آيه 68.

[61]  ـ سوره مائده، آيه 68.

[62]  ـ سوره مائده، آيه 68.

[63]  ـ سوره مائده، آيه 68.

[64]  ـ سوره رعد، آيه 43.

[65]  ـ بحارالانوار، ج 38، ص 109.

[66]  ـ بحارالانوار، ج 38، ص 109.

[67]  ـ سوره أعراف، آيه 142.

[68]  ـ سوره طه، آيه 10.

[69]  ـ سوره قصص، آيه 29.

[70]  ـ سوره اعراف، آيه 143.

[71]  ـ سوره مائده، آيه 46.

[72]  ـ بحارالانوار، ج 98، ص 224.

[73]  ـ سوره احقاف، آيه 12.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق