06 01 2004 4871878 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 18

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ٭ فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾

تحدي قرآن به آوردن ده سوره مثل سوره‌هاي آن

چون بخش مهمي از سوره مباركه هود درباره وحي و نبوّت و حقيقت قرآن و معجزه الهي قرآن است لذا جريان تحدي را اينجا هم مطرح فرمود: رسول گرامي (صلّي الله علي و آله و سلم) هرگز چيزي از وحي را فروگذار نمي‌كند كه نگويد پس سر ايمان نياوردن مردم آن است كه آنها اين وحي را به حقيقت نشناختند گفتند اين افتري است پس سر ايمان نياوردن نگفتن پيغمبر نيست بلكه نپذيرفتن اينهاست آنها مي‌گويند «معاذ الله» اين قرآن كلام بشر است و اين كسي كه داعي نبوت دارد متنبّي است نه نبي و فريه‌اي بسته است به خدا ذات اقدس اله احتجاج كرد فرمود شما كه مي‌گوييد اين قرآن كلام بشر است و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) آن را افتري بسته است شما هم ده سوره مثل اين كه به زعم شما فريه است بياوريد و همه كساني كه احتمال مي‌دهيد شما را ياري كنند دعوت كنيد چه كساني كه بهره ادبي دارند چه كساني كه بهره تاريخي دارند چه كساني كه بهره‌اي از پيشگويي و ملاحم دارند چه كساني كه به قداست اينها شما باور داريد از همه اينها كمك بگيريد از كاهنان كمك بگيريد از شاعران كمك بگيريد از ساحران كمك بگيريد از اوثان و اصنامي كه به قداست آنها باور داريد كمك بگيريد شما كه در جنگها وقتي براي خونريزي مي‌رويد گاهي پيش بتها مي‌رويد خضوع مي‌كنيد از آنها كمك مي‌طلبيد در اين مسئله هم از آنها كمك معنوي طلب بكنيد يك چنين مجموعه‌اي تلاش و كوشش بكنند تا ده سوره مثل اين بياورند ﴿و ادعوا من استطعتم من دون الله﴾

دعوت عمومي در تحدي قرآن كريم

در بخشي از آيات دارد كه شما آن معبودان‌تان را هم به كمك بگيريد بنابراين از همه وسايل مادي و معنوي كمك بگيريد از خدا كمك نخواهيد براي اينكه اين كلام كلام خدا است خدا مي‌تواند مثل اين بياورد چون مثل اين را خود اين را آورده است غير خدا هر چيزي و هر شخصي كه مورد اعتماد شماست از او كمك بگيريد ﴿وادعوا من استطعتم من دون الله﴾ اگر شما در اين تهمت زدنتان راست مي‌گوييد از اين كمكها بهره بگيريد و ده سوره مثل اين بياوريد آنها يقينا عاجز بودند اين امر فأتوا هم امر تهديد و تعجيز است نه امري است كه دلالت بر وجوب يا استحباب بكند و مانند آن امر مصطلح نيست امر تهديد و تعجيز و امثال ذلك است اگر براي آنها مبارزه ممكن بود دست به آن خونريزي‌ها نمي‌زدند بالأخره چند سوره مي‌آوردند و ثابت مي‌كردند «معاذ الله» كه اين تنبّي است نه نبوت از اينكه به همه خونريزي‌ها و جنگ‌ها هم تن دردادند و به كشتن و كشته شدن حاضر شدند معلوم مي‌شود كه مقدورشان نبود كه معارض و مماثل بياورند جريان معجزه بودن قرآن كريم مخصوصاً در همان اوايل سوره مباركه بقره بحث شد كه ﴿إن كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله﴾[1] اما خصوصيتي كه در سوره مباركه هود هست اين است كه اين مشكل ترتيب را بايد چه طوري حل كرد يعني تحدّي به قرآن يكي تحدّي به ده سوره يكي تحدّي ﴿سورة﴾[2]به يك سوره يكي اين ترتيب را چگونه حل كنيم

جهات متعدد اعجاز قرآن كريم و شواهد وجود آن

يك بحث در اين است كه معجزه قرآن به چيست اين مخصوصاً در همان اوايل سوره مباركه بقره گذشت اما اينجا چون مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) تعرض كردند در تبيان و مرحوم امين الاسلام طبرسي (رضوان الله عليه) هم همان را بازگو فرمودند و ذكر فرمودند و ديگران هم تا حدودي پذيرفتند شايد سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين را هم اينجا مطرح كردند كه آيا معجزه بودن قرآن به همان صبقه ادبي اوست يعني فصاحت و بلاغت است يا چيزهاي ديگر هم هست

 

دعوت از عرب و غير عرب مستلزم عدم اختصاص اعجاز قرآن به فصاحت و بلاغت

ايشان يعني سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در نقد فرمايشات مرحوم شيخ در تبيان و مرحوم طبرسي در مجمع مي‌فرمايند اگر وضع اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود قرآن هرگز كساني را كه عربي نمي‌دانند آنها را هم به مبارزه دعوت نمي‌كرد از اينكه عرب و عجم تازي و فارسي را به مبارزه دعوت كرد معلوم مي‌شود كه معيار خصوص فصاحت و بلاغت نيست البته فصاحت و بلاغت هم جزء جهات اعجاز است اما اين تنها محور نيست براي اينكه فارسي‌ها كه هستند از گفتن يك جمله عربي ساده عاجزند آنها را هرگز دعوت نمي‌كنند به مبارزه براي آوردن مثل قرآن آنها كه بالاخره صد زبان زنده در دنيا هست كمتر يا بيشتر بود و خواهد بود خداي سبحان همگان را به آوردن مثل قرآن دعوت كرده خوب آنها اصلا مثل كتاب‌هاي عادي و عرفي عرب زبان را نمي‌توانند بياورند چه رسد به قرآن عجز آنها دليل معجزه بودن قرآن نيست آنها زبان ديگر را هم نمي‌توانند بياورند مثل كتاب‌هاي ديگر را هم نمي‌توانند بياورند هر كسي به زبان خودش آشنا است از اينكه فرمود ﴿وادعوا من استطعتم من دون الله﴾ معلوم مي‌شود كه تنها محور عربي بودن نيست چه اينكه در سوره مباركه اسراء آن آيه معروف كه ﴿قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن ياتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾[3]خوب جن و انس مگر همه اينها عربي بلدند همه اينها قدرت دارند عربي سخن بگويند يا عربي كتاب بنويسند و مانند آن از اينكه جن و انس را به اين تحدّي و مبارزه دعوت كرده است معلوم مي‌شود كه معيار تنها محور عربي بودنش نيست

سوال: .. جواب:  آنها اصلاً در داخلشان فرد عادي نيست چه رسد به متخصّص در بين عرب‌ها چرا كارشناسان فصاحت و بلاغت ممكن است اما در بين امتهاي ديگر كه اصلا عربي رواج ندارد آنها نه افراد عادي دارند نه افراد متخصص آيه 88 سوره مباركه اسراء همين بود كه ﴿قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن ياتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾[4] اگر اينها مظاهر هم ظهير هم پشتوانه هم و پشتيبان هم باشند نمي‌توانند مثل اين قرآن را بياورند خوب آنها مثل كتاب‌هاي عادي را هم نمي‌توانند بياورند براي كسي كه عربي نمي‌داند اين يك شاهد كه تنها محور اعجاز فصاحت و بلاغت او نيست

انسجام محتوايي آيات، بيانگر جهت ديگري از اعجاز قرآن

شاهد ديگر از آيه معروف سوره مباركه نساء است در آيه 82 سوره مباركه نساء فرمود ﴿افلا يتدبّرون القران و لو  كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[5]  اين هم به صورت قياس استثنايي است كه اگر اين قرآن از نزد غير خدا بود حتما در آن اختلاف بود چون اين كتاب منزه از اختلاف است هيچ اختلافي در آن نيست پس من عند الله است چرا تلازم اين مقدم و تالي چيست چرا اگر كتابي را غير خدا بنگارد حتماً در آن اختلاف است براي اينكه كتابي كه در طي بيست و سه سال بيش از بيست سال نوشته بشود گاهي در حضر گاهي در سفر گاهي در جنگ گاهي در صلح گاهي در ضرّا گاهي در سرّا گاهي در نعمت گاهي در نقمت گاهي در فشار و رنج و دردهاي نبرد گاهي هم در نشاط پيروزي گاهي هم در مسائل اعتقادي گاهي هم در مسائل اخلاقي گاهي هم در مسائل اجتماعي گاهي هم در مسائل سياسي گاهي هم در حقوق گاهي هم در حدود يك كتاب جامع الاسرار كه طبق بيان خود حضرت بود جوامع الكلم جامع همه اينها باشد بيش از بيست سال تدوين شده باشد صدر و ساقه‌اش هم يك دست باشد هيچ اختلافي هم در آن نباشد خوب بشر عادي بالاخره علمش بيشتر مي‌شود در طي اين بيست سال سهو و نسيان دارد گاهي در اثر سهو و نسيان سبق قلم و سبق لسان كم زياد مي‌شود گاهي در اثر تكامل علم مطلب دقيق‌تري مي‌فهمد دقيق‌ترش را مي‌آورد اين كه دقيق‌تري در آن نيست همه‌اش نور است اينكه گرچه بعضي‌ها نور بعضي‌ها أنورند اما اين چنين نيست كه تكامل علمي در آن باشد كه مثلاً حالا قبلا يك مطلبي معلوم نبود الان معلوم شده باشد اين چنين نيست يك كتاب يك دستي است كه همه‌اش علم است همه‌اش حق است همه‌اش صواب است همه‌اش فيض است هيچ نقصي در آن نيست هيچ عيبي در آن نيست اين از غير خدا ساخته نيست خوب اين ناظر به تحدي محتوايي است كاري به فصاحت و بلاغت ندارد ترجمه قرآن همه همين طور است اگر كسي بتواند قرآن را به خوبي ترجمه كند اين محتوا من عند الله است چون ﴿لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً﴾[6]

روش تفسير قرآن با قرآن برگرفته از آيه 82 سوره «نساء»

بنابراين اين معجزه بودن قرآن بخشي به فصاحت و بلاغت برمي‌گردد بخش ديگرش به معارف ديگر رجوع مي‌كند كه در اين آيه 82 سوره مباركه نساء اصلا كاري به لفظ ندارد كار راجع به معنا است مطلب ديگري كه از اين آيه 82 سوره مباركه نساء برمي‌آيد همان آموختن روش تفسيري است كه قرآن يفسر بعضه بعضا خوب يك مفسر وقتي كه بخواهد يك آيه را تفسير بكند طبق همين آيه بايد به همه آيات قرآن سري بزند كه ببيند آيا يك آيه‌اي مخالف با اين آيه در تمام قرآن پيدا مي‌شود يا نه اين ما را به تدبر همه جانبه دعوت مي‌كند نه تدبر در تك تك آيات آن افلا يتدبرون القرآن يك معناي جامعي را به ما مي‌فهماند يعني اگر پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلم) فرمود «اُعطيتُ جوامع الكلم»[7] كساني هم كه امت او هستند شاگردان او هستند آنها هم به تدبر جوامع الكلم بيانديشند

لزوم بهره‌گيري از عقل و انديشه در تفسير آيات قرآن

تدبر در جوامع الكلم يك مطالعه فراگير لازم دارد اين مي‌شود تفسير قرآن به قرآن از يك سو كمك گرفتن از سنت معصومان (عليهم السلام) از سوي ديگر استمداد از براهين عقلي از سوي سوم كسي عقل را محذور كند بگويد عقلي كه خدا را ثابت كرد پيغمبر را ثابت كرد وحي و نبوت را ثابت كرد معجزه را ثابت كرد حالا هيچ كاره است اين ديگر نمي‌تواند تدبّر فراگير داشته باشد يا كسي «معاذ الله» بگويد «حسبنا كتاب الله»[8] اين ديگر نمي‌تواند يك تدبر فراگير داشته باشد براي اينكه جوامع الكلم قرآن را سنّت و معصومين را براهين عقلي را ملحوظ كرده است بسياري از آيات تعقل و تفكر را دارد و قبلاً هم عرض شد كه اينكه قرآن ما را به تعقل دعوت كرده است نه يعني چه آيه يا سيصد آيه يا سه هزار آيه ﴿أفلا يعقلون﴾[9] ﴿يتفكرون﴾[10] اولوالالباب و عقول دارد اينچنين نيست اول تا آخر آخر تا اول قرآن عاقلانه حرف مي‌زند الان همين آيه محل بحث هيچ سخن از تعقّل و تفكر نيست ولي برهان عقلي اقامه كرده بر اساس قياس استثنايي يك مقدم دارد يك تالي د ارد تلازم مقدم و تالي دارد بطلان تالي دارد اين يعني تفكر يا ﴿لو كان فيهما آلهه الّا الله لفسدتا﴾[11] ديگر ﴿لقوم يعقلون﴾ ﴿لقوم يتفكرون﴾[12] در آن نيست خود برهان عقلي را به ما ارائه مي‌كند اينكه عاقلانه حرف مي‌زند حكيمانه حرف مي‌زند مي‌شود ﴿يس ٭ والقرآن الحكيم﴾[13] اين دعوت به عقل است كتاب حكيم دعوت به عقل است چه اينكه همين كتاب فرمود ﴿ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا﴾[14] هر چه پيغمبر فرمود اطاعت كنيد و پيغمبر حديث ثقلين را فرمود غدير را فرمود و ده‌ها حديثي كه مربوط به عترت طاهرين (عليهم السلام) است فرمود خوب اگر ذات مقدسش بهره «اُعطيتُ جوامع الكلم»[15] دارد شاگردان آن حضرت هم بايد مطالعه جوامع الكلم داشته باشند مطالعه جوامع الكلام مي‌شود جامعه معقول و منقول اگر كسي بين عقل و نقل جمع كرده است او توفيق مطالعه جوامع الكلم دارد خوب اين آيه 82 اصلاً ناظر به فصاحت و بلاغت نيست اين شاهد دوم

همگاني و هميشگي‌بودن قرآن مستلزم اعجازي غير از فصاحت و بلاغت

شاهد سوم اين است كه الان مختصري عربي رواج دارد مثلا شايد يك بخش ضعيفي از مردم روي زمين عربي حرف مي‌زنند خوب بالأخره شش ميليارد صد ميليون نسبت به شش ميليارد اصلاً قابل قياس نيست كتابي كه مال شش ميليارد است بعد ممكن است به ده ميليارد به صد ميليارد برسد مگر چه قدر عرب زبانند چقدر عربي مي‌فهمند در اين عرب زبان‌ها چه قدر آشنا به فرهنگ فصاحت و بلاغت است اينها يك در صد يا دو درصد كتابي كه جهاني است و همه را به معارف خود دعوت مي‌كند كه معجزه‌اش مال يك درصد و دو درصد نيست الان هم كه آن نسل سابق نيستند تا اينكه آنها آن سبعة معلقه را از ديوار كعبه بكشند پايين يك چيزي بايد باشد كه جهاني باشد اين از آن لطايف بيان است اينها را اين پنج شش سطري كه ايشان در الميزان دارد اينها را ملاحظه كنيد اينها درسي نيست اينها معلوم مي‌شود آدم از درون خودش اين حرفها را يافت لذت برد و چشيد و به قلم آورد اين مثل اينكه جواب محبوب را مي‌بيند و مي‌نويسد سيّدنا الاستاد در اين سه چهار سطري كه دارد قرآن معجزه است اين را ملاحظه بفرماييد مي‌گويد اين را با تمام وجود مي‌گويد مثل اينكه يافته اين حرفها را مي‌گويد از نظر فصاحتش بلاغتش خوب معجزه است حرفي در آن نيست اما براي بخش ضعيفي از مردم آن هم در بخش ضعيفي از اعصار گذشته الان آنهايي كه طرز إمرء قيسي فكر بكنند كه نيستند كه الان هم آنهايي كه عرب زبانند در اثر اختلاط با غير عرب اين قدر الفاظ دخيل دارند كه خود عربي در بين اينها گم مي‌شود بعضي از اين لغت نويسها مثل اعصار اقرب الموارد آنها مي‌گويند ما براي اينكه عربي سره و خالص بنويسيم از عربي زبان‌هاي كه مجاور مرزي با كشورهاي ديگر هستند كمك نگرفتيم رفتيم روستاها و در باديه‌ها و در حي و قبيله و عشيره محض آنجاها جستجو كرديم اين لغات را شناسايي كرديم جمع آوري كرديم در اقرب الموارد مي‌گويد آن عرب‌هايي كه مجاور شمالي يا جنوبي يا شرقي و غربي كشورهاي غير عربي هستند زبانشان دخيل كلماتشان دخيل اين ديگر عربي سره نيست الان همين محذوري كه ايشان فكر مي‌كرد آمده در هر روستا و هر دهكده اين چنين نيست كه عربي محض مانده باشد قهرا عربي با الفاظ ديگر لغات ديگر خيلي آميخته شده است آن فصاحت و آن بلاغت و آن آداب و سنن فصاحت شناسي و بلاغت شناسي خيلي ضعيف شده است آن وقت كتابي كه معجزه جاويد است براي يك درصد يا دو درصد آن هم در يك سرزمين مخصوص و در يك زمان خاص اين چنين كه نيست

شكوه و سلطنت قرآن بر تمامي علوم و قلوب بيانگر تعدد اعجاز آن

مي‌ماند قسمت مهم ايشان مي‌فرمايد قرآن در عقايد حرف زد حرف اول را زد در اخلاق حرف زد حرف اول را زد در احكام حرف زد حرف اول را زد در حقوق حرف زد حرف اول را زد در قصص و عِبَر حرف زد حرف اول را زد در راهنمايي‌هاي ديگر مواعظ حرف زد حرف اول را زد هيچ كسي در موعظه مثل قرآن نيست در تاريخ مثل قرآن نيست در قصص مثل قرآن نيست در اخلاق مثل قرآن نيست در عقايد مثل قرآن نيست در شريعت مثل قرآن نيست اين هر چه گفت معجزه است منتها اين متن را بايد باز كرد بعد يك تعبير نمكين هم دارند مي‌گويند آن شكوه قرآن كه سلطان در قلوب حاكم است آن معجزه است يك وقتي مي‌فرمودند در اين جنگ جهاني دوم كه عالم عزا زده بود راديو مصر اين شعر را در طليعه جنگ جهاني دوم كه اين دو ابرقدرتها به جان هم افتادند و كشورهاي ديگر هم درگير شدند اين شعر معروف سوگنامه را خواند «يا ايتها النفس اجملي جزا ان الذي تحذرين قد رقعا» اين مرثيه‌اي است كه آن شخص گفته است يعني اي نفس بر حذر باش سودمند باش براي اينكه آنچه كه تو مي‌ترسيدي واقع شده است ان الذين تحذرين قد رقعا وقتي راديوي مصر مي‌خواست خبر جنگ جهاني دوم را شروع بكند با اين شعر شروع كرد بعد بخش وسيعي از جهان در ماتم مي‌سوخت و مي‌گفت ايشان مي‌فرمودند حتي در بخش مسيحي‌ها آنها هم وقتي مي‌خواستند تسلّي پيدا كنند قرآن مي‌خواندند مي‌گفتند تورات و انجيل به آهنگ نمي‌آيد الان هم شما مي‌بينيد بعضي از اين قاريان وقتي قرآن مي‌خوانند بالاخره خيلي‌ها مي‌ايستند آنها كه مسيحي بودند يا كليمي بودند آنها هم براي تسكين آلامشان قرآن مي‌خواندند با آهنگ مي‌گفتند انجيل به آهنگ نمي‌آيد تورات به آهنگ نمي‌آيد كتابهاي عربي ديگر هم همين طور ديگر خوب اين نهج البلاغه در ادبي بودن و عربي بودن و فصيح بودن ممتاز است شما چهار تا عبدالباسط پيدا كنيد هر چه بخواهيد كه اين نهج البلاغه را مثل قرآن بخواند نمي‌آيد خوب عبدالباسط همان عبدالباسط است ولي نهج البلاغه قرآن نيست كه به آهنگ دربيايد اين را ايشان آن جمله آخر كه جمال قرآن در دل‌ها حاكم است اين مال يك كسي كه شيفته او است فرمود معجزه قرآن در اين است آن بخش اخلاق كه ديگران اخلاق را تعريف كردند ايشان اخلاق قرآني را هم مي‌گوي

تفاوت معجزه علمي در موضوع اخلاق با موعظهٴ اخلاقي

اخلاق قرآني معنايش اين نيست دروغ نگو را موعظه بكن نماز شب بخوان آدم خوب بشو اينها كه موعظه است اينها كه علم نيست علم اخلاق كه قرآن ياد مي‌دهد اين نفس را ثابت مي‌كند تجرد نفس ثابت مي‌كند صحت فساد ثابت مي‌كند دارو و درمان ثابت مي‌كند بعد اين زيرمجموعه‌اش آن أواخر بحثش اين است كه دروغ نگو معصيت نكن آدم خوبي باش اين موعظه است كه از هر واعظي ساخته است اين كه فن اخلاقي نيست اخلاق جزء علوم متقن مستدل برهاني است كه نفس چيست تجرد نفس چيست چرا گناه سم نفس است واقعاً دروغ اين حرف تلقين اين حرف يا واقعاً گناه سم است اين بايد ثابت بشود چرا اطاعت روح و ريحان نفس است آن مي‌شود پند اين مي‌شود موعظه

شواهد داخلي و خارجي آيات، دليل وجود ابعاد مختلف اعجاز

ايشان مي‌فرمايد و آن فن اخلاق هم در همان جلد اول و جلد دوم  الميزان است كه اخلاق در قرآن را بررسي مي‌كند كه اخلاقي كه قرآن آورده غير از اخلاقي است كه ديگران آوردند كه انسان براي چه اين فضيلت‌ها را پيدا كند آنگاه حديث آن تثليث مشخص مي‌شود كه من خوفا عبادت نمي‌كنم شوقاً عبادت نمي‌كنم بلكه حبا عبادت مي‌كنم اين تعظيم مي‌كنم اين آيه هم نشان مي‌دهد كه بخش وسيعي از معجزات قرآن به آن معارف برمي‌گردد پس آن فصاحت و بلاغت در عين حال كه يكي از محورهاي معجزه است اما اين چنين نيست كه تمام مدار آن باشد هم شاهد داخلي دارد كه آن نيست شاهد داخلي‌اش اين است كه به همان همراه فرمود ﴿وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين﴾[16]

انسجام آيات قرآن و نبود اختلاف در آن

و ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن ياتوا﴾[17] همان شاهد خارجي دارد كه آيه 82 سوره مباركه نساءست كه ما را دعوت مي‌كند ملك شما در هيچ مطلبي از مطالب قرآن نيست كه با مطالب ديگر درگير باشد و نسازد ايشان مي‌گويد بهره‌هايي كه از اين آيه برده‌اند همان مسئله القرآن يفسر بعضه ببعض است خوب ما اگر خواستيم اين آيه را تفسير بكنيم بايد ببينيم آيات ديگر مطابق با اين است يا نه؟ خدا فرمود كه نه آن آيات ديگر هم مطابق با همين است با اين اختلافي ندارد يك وقتي است كه مي‌گوييم نه اختلاف است نه اتفاق اين مي‌شود پراكنده‌گويي

 

اين مي‌شود كشكول نه كتاب الان كشكول مرحوم شيخ بهايي اختلافي در آن نيست براي اينكه اين مطالب جزء اطلاعات است نه جزء علوم فن كه نيست علم كه نيست اطلاعات است يك مثال ادبي دارد يك مثال فقهي دارد يك مثال تاريخي دارد يك داستان طنز دارد اين طور اين مي‌شود كشكول، كشكول اگر كلماتش  فصولش باهم هماهنگ نبود كسي نقدي ندارد اما اگر در فن اصول همين مرحوم شيخ بهايي (رضوان الله عليه) زبده الاصول نوشته اصول متقني است اگر مطالبش با هم هماهنگ نبود جاي نقد است چون علم است نه اطلاع و كشكول قرآن چون كشكول نيست علم است ﴿يعلمكم الكتاب والحكمه﴾[18] است هر آيه‌اي كه ما بحث مي‌كنيم بايد ببنيم آيات ديگر مخالف اين است يا نه قهراً يفسر بعضه بعضهم از اينجا درمي‌آيد فرمود نه تنها اختلاف ندارند بلكه اينها مثاني هستند ﴿الله نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني﴾[19] سر تاپاي قرآن ﴿مثاني﴾ است مشابه هم است مثني مثني است كتاباً متشابها مثاني يعني همه شان همگون هم هستند شبيه هم هستند همه شان انثنا دارند انعطاف دارند مثلا اين ستون‌هاي اين مسجد هيچ كدام به هم ارتباط ندارند هر كدام بار خودشان را مي‌كشد اما اين مساجد و آن مراكزي كه هلالي ساخته شده است همه شان سعي مي‌كنند بار ديگري را هم بكشند فرمود آيات قرآن مثل ستون استوار نيست آيات قرآن همه شان هلالي است مثاني است مثني است انثنا دارد انعطاف دارد گرايش دارد جزبه دارد هر آيه‌اي آيه ديگر را نگاه مي‌كند نه تنها شبيه هم است بلكه انشا هم دارد انعطاف هم دارد سر تا پاي قرآن مثاني است ﴿كتاباً متشابهاً مثاني﴾[20] اين مثاني است خوب اگر اين است بايد يفسر بعضه بعضا باشد

ضرورت شناخت ابعاد اعجاز قرآن

مطلب ديگر آن است كه اگر چنانچه محور معجزه پس اين يك نقد البته آن ادبي كه در الميزان هست ملاحظه بفرماييد نام كسي را نمي‌برد نه نام مرحوم شيخ طوسي را مي‌برد نه نام مرحوم امين الاسلام را مي‌برد آنجايي كه مخالف هستند نام را كم مي‌برد چه رسد به بزرگان خودمان

سوال: ... جواب:  بله نفي اختلاف يعني اثبات اتّحاد براي اينكه كشكول كه نيست كتاب فني است كتاب فني الّاولابد يا مختلف است يا متحد ثالث ندارد اگر علم است و وابسته است و حلقات زنجيري است اين يا مختلفت است يا متفقند ثالث فرض مي‌شود اما از بحث بيرون است كتاب‌هاي كشكولي كه به آدم  اطلاعات مي‌دهد نه علم خوب اين نه اختلاف دارد نه اتفاق الان كشكول شيخ بهايي مخياء شيخ بهايي يا كتابهايي كه از اين سنخ نوشته‌اند دست نوشتند همين طور است ديگر اين دوتا مطلب طنز در آن هست دوتا مطلب ادبي در آن است دوتا مطلب فقهي در آن است اينها اصلاً ارتباطي با هم ندارند هر مطلبي حرف خودش را مي‌زند اين نه اختلاف دارند نه اتفاق اما يك كتاب علمي مثل زبدة الاصول شيخ بهايي (رضوان الله عليه) چون فن است الا و لابد مطالبش يا اختلاف دارند يا اتفاق

سوال: ...جواب:  آيات ناسخ و منسوخ راجع به تخصيص ازماني است

سوال: ...جواب: ما بابد بگرديم ببنيم اختلاف دارد يا نه؟

سوال: ...جواب:  خود قرآن ادّعا كرده ما مي‌شويم مقلّد اين آيه نه محقّق متدبّر در اين آيه مقلد آيه بله اشكال ندارد اما آن فيض اساسي كه انسان بتواند پيام قرآن را به ديگري برساند ندارد الان در همين آيه به ما مي‌گويد شما كارشناس باشيد حرف ما را به مردم برسانيد شما داور باشيد بله همگان كه اين چنين نيستند ولي يك عده بايد باشند در همين صحنه مي‌فرمايد شما داور صحنه باشيد كم نيستند مخالفان هر عصري كه بگويند ما هم مثل قرآن را داريم مي‌آوريم آن كارهايي كه ابن ابي الاوجاع و امثال ذلك گفتند  كه ما قرآن آورديم خوب كارشناسان ادبي عرب آمدند بررسي كردند ديدند اين دروغ است اين هرگز به او نمي‌رسد اين آيه به ما مي‌گويد كه ما تحدي كرديم مبارز طلب كرديم يك، دشمن‌ها هم در كمين هستند دو، ممكن است يك چيزهايي را كم و بيش ببافند بگويند اين هم مثل قرآن است سه، شما بايد خوب تشخيص بدهيد چهار به مردم هم ابلاغ كنيد پنج خوب اين رسالتي است به عهده علما فرمود اگر نتوانستند بياورند بفهميد كه معجزه اند خوب چه كسي هر روز پيغمبر زنده است كه بگويد اين با آن فرق مي‌كند هر روز خدا آيه نازل مي‌كند يا اين را به فهم مردم گذاشتند؟ پس يك عده كارشناس بايد تربيت بشود تا سكّان اين دين را حفظ بكند يعني لنگر اين كشتي را حفظ بكند بالأخره اگر مسئله اهل بيت مسئله سفينه نوج خود ولي عصر (ارواحنا فداه) سكّان و لنگر اين كشتي را دارد ولي زيرمجموعه او در عصر غيبت هم بايد سكان دار اين سفينه اهل بيت باشند فرمود شما ببنيد اگر ديگران نتوانستند به مردم ابلاغ كنيد كه اينها نمي‌توانند مثل قرآن بياورند دليلش را هم بگوييد ﴿فإن لم يستجيبوا لكم﴾ كه اين كلام كلام خدا است خوب پس ما را دعوت كرده به اين اطلاعات مطالعه فراگير و جامع الاطراف داشته باشيم

«بي‌نيازي از قرآن به دليل رشد عقلي بشر»

سؤال: ... جواب: فراوان در بحث اخلاقي دارند اينها كه معاذ الله كم نيست در اين روزنامه‌ها و مجله‌ها احيانا گاهي مي‌نويسند كه تاريخ مصرف قرآن گذشت يعني اين مال آن عصر بود يعني اين يك كتاب جهاني نيست يا معناي خاتميت اين است كه وقتي بشر رشد عقلي نداشت به قرآن نيازمند است وقتي رشد عقلي پيدا كرد خودش مي‌تواند خودش را اداره كند يعني عقل بشر هم در بخشي از تاريخ كار وحي را مي‌كند اين است كه اين بزرگان آن روز از مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) در شرح من لايحضره الفقيه آن جلد 12 بود كه خوانديم مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) در شرح من لا يحضره الفقيه ابن بابويه قمي آنجا كه اين حديث را نقل مي‌كند«ان من الشعر لسحرا» آن حديث ديگر را هم نقل مي‌كند كه «ان من الشعر لحكمة» آنگاه در تفسير اينكه برخي از اشعار حكمت است و برخي از شعرا حكيم اند نامي از بزرگاني از ادبيات مي‌برد مي‌گويد كالحكيم الثنايي كالحكيم الغزنوي و الحكيم الرومي و الحكيم العطّار اينها را مرحوم مجلسي اول نام مي‌برد اينها بزرگاني بودند كه اين معارف را به نظم در آوردند جناب حكيم سنايي مي‌گويد:

 مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل          آفتاب اندر سما آنگه كسي گويد ضحي

پيغمبر در عالم باشد آن وقت كسي عقل بشر كه عقل بشر مشكل مردم را حل مي‌كند آفتاب در آسمان باشد كسي بگويد ستاره سحٰي ستاره سحٰي يك ستاره ضعيفي است كه سابقا براي اينكه معلوم شود فلان شخص سليم البصراست يا نه بغي الباصره است يانه گفتند اگر شب ستاره سحي را ديد معلوم مي‌شود چشمش سالم است خيلي ضعيف نيست چون چشم ضعيف نمي‌تواند ستاره ضعيف را ببنيد سنايي مي‌گويد وجود مبارك پيغمبر در عالم باشد بعد كسي دم از عقل بزند آفتاب در عالم باشد كسي فكر سحي باشد خوب آني كه «معاذ الله» مي‌گويد الان عقل بشر كافي شد و نيازي به دين ندارد همين ديگر يعني تاريخ مصرفش گذشت آدم بايد از قرآن مدد بگيرد كه عقل بشر خود همين عقل اگر سالم باشد مي‌فهمد كه خيلي از چيزها را نمي‌فهمد يك، مي‌فهمد كه تنها راه انبيا و اوليا اند دو، مي‌فهمد كه اين انبيا و اوليا براي هميشه حرفي براي گفتن دارند الي يوم القيامه سه، اول كسي كه به انبيا و اوليا ايمان مي‌آورند همين اولوا العقول و الابصار و الالباب هستند چهار، اگر كسي نباشد و اين حرفها را نگويد «معاذ الله» همين كه مي‌بينيد كه مي‌شنويد يا احياناً واردات اين كشور است خوب فرمود ﴿أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سورٍ مثله مفتريات﴾ پس معجزه راههاي فراواني دارد كه يك بخشش مربوط به فصاحت و بلاغت است.

بازگشت ضمير ﴿مِثْلِهِ﴾ به جنس قرآن

مطلب ديگر اين است كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان اصلاً مطرح نفرمودند چرا قرآن كريم گاهي به يك سوره گاهي به ده سوره گاهي به ..ممكن است در جاي ديگر مطرح كرده باشند مثلا در جلد اول اما اينجا مطرح نكردند عبارتي كه در تفسير الميزان آمده برابر با همان است كه در مجمع البيان است عبارت مجمع ا لبيان يك غلط چاپي دارد اصلش را شما در تبيان تصحيح مي‌كنيد مرحوم شيخ در تبيان فرمودند اينكه فرمودند ﴿قل فأتوا بعشر سور مثله﴾ منظور مثل در جنس است نه مثل در عين چون مثل در عين حكايت همان است اگر يك كسي مثل اين آيه را بياورد خوب همان را دارد حكايت مي‌كند نه مماثل او باشد اگر يك كلامي بياورد كه نه شعر باشد نه قصيده باشد انواع مفهوم شعر نه غزل باشد نه قطعه باشد نه نظير نثرهاي عادي باشد نه نظير نظم‌هاي عادي باشد يك سنخ ديگري باشد پيام ديگري داشته باشد يك چنين كلامي مثل قرآن است

ديدگاه علامه طباطبايي در ترتيب تحديهاي قرآن كريم و نقد آن

عبارت شيخ در تبيان اين است كه والمراد بالمثل المثل في الجنس لا العين لان المثل في العين يكون حكايته پس بايد مثل باشد در عبارت مجمع البيان هر دو جا جنس دارد درحالي كه اين دومي عين است نه جنس همان عبارت مشبّشند آمده در الميزان عبارت الميزان هم قابل فهم نيست براي اينكه اين عبارت مغلوط است چون از مجمع گرفته شده به هر تقدير در مجمع البيان مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) سخن از اين جمع بين سه طايفه است ايشان به يك نكته عنايت كردند و جواب دادند كه فان قلت كه چرا به مثل قرآن گاهي به ده سوره گاهي به يك سوره مي‌فرمايد براي اينكه كلام منظم منظوم معجره‌آسا اين گاهي به قليل و گاهي به كثير تحدّي مي‌شود خوب اين هم سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نقل كردند اگر كسي سوال بكند كه چرا گاهي يك سوره گاهي ده سوره گاهي كل قرآن پاسخش اين است كه اين تنوّع مبارزه است اين تنوع در مبارز طلبي است اين درست اما اشكال اين نيست اشكال اين است كه چرا كثير بعد از قليل است اشكال در اين است كه چرا قبل از اينكه بفرمايد ده سوره بياورد فرمود يك سوره بياوريد كه در سوره است گفته حالا سوره بقره مدني است كه بعد نازل شده سوره يونس است كه قبل از سوره هود است در سوره يونس فرمود يك سوره مثل قرآن بياوريد در سوره هود كه بعد از سوره يونس است مي‌فرمايد ده سوره بياوريد خوب اگر شما مبارز طلب كرديد تحدّي كرديد به يك سوره اينها به يك سوره عاجر بودند خوب چگونه شما دوباره آنها را به ده سوره دعوت مي‌كنيد اين مشكل اساسي نه در تبيان است نه در مجمع البيان مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) اصل تنوّع را فرض مي‌كنند و پاسخ مي‌دهند كه گاهي به قليل گاهي به كثير اما اشكال در اين است كه چه طور كثير بعد از قليل است

نظر صاحب‌المنار در ترتيب تحديهاي قرآن و نقد آن

از اين نكته به بعد مي‌افتيم در فضاهايي كه جناب صاحب المنار طرح كرده‌اند ايشان آمدند گفتند به اينكه ديگران هم البته اين پاسخ را دادند كه سوره مباركه هود آن طوري كه قرآن كريم تدوين شده كه نازل نشده كه براي اينكه ما مي‌بينيم بخش وسيعي از سور مدني اول است بعد سور مكي اگر ترتيب تدويني قرآن برابر ترتيب نزول قرآن باشد بله سوره يونس قبل از سوره هود است اما بعضي از آيات مكي در سور مدني است بعضي از آيات مدني در سور مكي است به ترتيب تدويني قرآن موافق با ترتيب نزول قرآن كه نيست پس اگر سوره يونس قبل از سوره هود نوشته شده معنايش اين نيست كه يونس قبل نازل شده ممكن است اين بخش از سوره يونس بعد نازل شده باشد و سوره هود كه تحدي كرده به ده سوره او قبل نازل شده باشد و اين نظم طبيعي محفوظ بماند يعني اول در سوره مباركه طور به كل قرآن فهميد به مثل هذا القرآن دعوت چه اينكه در سوره اسراء فرمود ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي يأتوا بمثل هذا القرآن﴾[21] آن در سوره طور دارد ﴿فاليأتوا بحديث مثله﴾[22] در سوره اسراء دارد ﴿بمثل هذا القرآن﴾[23] بعد در سوره هود دارد كه ﴿بعشر سور مثله مفتريات﴾ بعد در سوره يونس دارد كه ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾[24] ايشان مي‌فرمايد سيّدنا الاستاد در نقد اين سخن المنار كه شما با احتمال مي‌خواهيد مشكل را حل كنيد ديگران هم اين جواب را دادند يا يك پاسخ نقد داريد شما به بعضي از روايات و اخباري كه خبر واحدند هستند و در اين گونه از مسايل حجّت نيستند اعتماد كرديد در حاليكه از اين طرف هم در ترتيب نصوص طور ديگر گفته شده اولا شايد با شايد شما مشكل را حل مي‌كنيد يا با شايد از اين مسئله فرارو بيرون مي‌رويد اشكال يك چيز نقدي است كه چگونه ذات اقدس اله اول ما را ﴿بمثل هذا القرآن﴾[25] دعوت كرد و تحدّي كرده است مبارز طلبيد دوم به يك سوره سوم به ده سوره شما اگر برهان قطعي داريد كه ترتيب اين است كه شما مي‌گوييد يعني آيه سوره اسراء و مانند آن كه دارد بمثل هذا القرآن اول است آيه سوره هود دوم است آيه سوره يونس سوم آن علم قطعي شما پاسخ اين اشكال نقد است اما اگر شما خواستيد با شايد مسئله را حل كنيد خوب شايد اين گونه نبود شما برهان قطعي داريد به اينكه ترتيب همين است يا مي‌گوييد شايد اين طور باشد خوب شايد اين طور باشد بالأخره آن دغدقهٴ علمي انسان را مي‌گزد رها نمي‌كند خوب شايد اين طور باشد شما مي‌خواهيد فعلاً كسي را ساكت كنيد يا خودتان ساكن بشويد سكوت بله آسان است اما سكينة نفس كه آسان نيست اگر يك كسي اشكال كرد شما فوراً مي‌‌توانيد بگوييد شايد اين طور باشد خوب او هم دست از شما برمي‌دارد اما شما هم سكينة پيدا مي‌كنيد آرام مي‌شويد ساكن مي‌شويد در برابر سكوت او يا خودتان را هم ساكت كرديد شما بايد دليل اقامه بكنيد اولا خبر متعارض هست يك ثانياً با خبر واحد در اين گونه از مسايل نمي‌شود جزم پيدا كرد سه يك راه حل ديگري بايد ارائه كرد. بايد ببينيم آن راه حل چه هست.

و الحمد لله رب العالمين  

 

[1] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 23

[2] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 23

[3] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88

[4] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88

[5] _ سورهٴ نساء، آيهٴ 82

[6] _ سورهٴ نساء، آيهٴ 82

[7] _ الفقيه، ج 1، ص 240

[8] _ بحار الانوار، ج 22، ص 473

[9] _ سورهٴ يس، آيهٴ 68

[10] _ سورهٴ انعام، آيهٴ 50

[11] _ سورهٴ أنبياء، آيهٴ 22

[12] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 24

[13] _ سورهٴ يس، آيهٴ 2_1

[14] _ سورهٴ حشر، آيهٴ 7

[15] _ الفقيه، ج 1، ص 240

[16] _ سورهٴ هود، آيهٴ 13

[17] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88

[18] _ سورهٴ بقره، آيهٴ 151

[19] _ سورهٴ زمر، آيهٴ 23

[20] _ سورهٴ زمر، آيهٴ 23

[21] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88

[22] _ سورهٴ طور، آيهٴ 34

[23] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 38

[24] _ سورهٴ يونس، آيهٴ 38

[25] _ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق