أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَ ضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ﴿12﴾ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿13﴾ فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَ أَن لاَ اله إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُون﴿14﴾
كلمه «لعلّ» كه معناي ترجي دارد نظير «ليت» كه تمني را به همراه دارد اگر در كلام ذات اقدس الهی استعمال بشود اين طور نيست كه معناي قطع را به همراه داشته باشد، اين كلمه هر جا استعمال بشود معناي خاص خودش را دارد و اينكه متكلم يعني ذات اقدس الهی عالم به غيب و شهادت است و به همه امور قطع دارد دليل نيست كه لعل در كلام خدا با قطع و مانند آن همراه است بلكه به اين معناست که خداي سبحان هر مطلبي را كه ميفرمايد آن مطلب يا يك امر يقيني است يا يك امر محتمل است. درباره امر يقيني با كلمات قطع و يقين افاضه ميكند؛ مثل اينكه درباره قيامت ميفرمايد: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[1] يا ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيه﴾؛[2] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه درباره حقانيت وحي و نبوت است درباره معاد هست اين همان معناي «بالضروره» منطق را ميدهد وقتي ميگويند اربعه زوج است «بالضروره»؛ يعني اين محمول از اين موضوع جداشدني نيست، استحاله انفكاك دارد وقتي هم گفته ميشود ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني «بالضروره» در اين كتاب ترديدي نيست يا معاد «بالضروره» است «حتمي الوقوع» است، «قطعي الوقوع» است. اينها امور ضروري است كه با كلمه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ و مانند آن ذكر ميشود.
اما آن مواردي كه زمينه است و در حد احتمال است بعضي بهره صحيح ميبرند بعضي بهره صحيح نميبرند با «ليت» و «لعلّ» همراه است؛ مثل اينكه ميفرمايد روزه بگيريد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[3] يا فلان كار را انجام بدهيد ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾؛[4] زيرا اين چنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت الا و لابد به تقوا ميرسد براي اينكه شرايط ديگري دارد موانع ديگري دارد بايد آن شرايط را احراز كرد از آن موانع پرهيز كرد حُسن عاقبت داشت بعد كاري نكرد كه اين حسنه خود را از دست بدهد و مانند آن.
بنابراين اين كارها در حدّ زمينه براي فلاح و تقوا عامل خوبي است. پس اگر فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ [5] يا در مواردي دارد ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾ اين چنين نيست كه اين «لعلّ» در كلام خدا چون خدا به همه امور قطع دارد با قطع و يقين همراه باشد يعني «بالضروره». قطع متكلم كاري به آن موضوع بحث ندارد. خداي سبحان به همه امور قاطع است قطع دارد كه فلان شخص كه روزه گرفته است با حسن خاتمت ميميرد و يقيناً سعادتمند است و قطع دارد كه فلان شخصي كه الان روزه ميگيرد ـ معاذالله ـ به سوء خاتمه مبتلا ميشود يقينا اهل جهنم است اينها را هم يقين دارد. اما در هر دو جا ميفرمايد روزه زمينه سعادت است. پس آنجا كه ميفرمايد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾، ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾ با قطع ذات اقدس الهی به وفاق و با قطع ذات اقدس الهی به خلاف هر دو صحيح است؛ خدا قطع دارد كه زيد حُسن عاقبت دارد به فلاح ميرسد همين زيدي كه روزه ميگيرد و قطع دارد عمرو همين عمروي كه روزه ميگيرد گرفتار سوء خاتمه خواهد شد و يقيناً اهل جهنم است. اما به هر دو خطاب ميكند كه روزه بگيريد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾؛ يعني روزه زمينه تقوي را فراهم ميكند فلاح هم همين طور است و مانند آن. پس اين چنين نيست كه چون متلكم اهل قطع است ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[6] است «لعلّ» در كلام خدا، شايد كلام خدا به معناي بايد باشد نخير، شايد او همان شايد است، متكلم را نبايد به حساب كلام آورد.
مطلب ديگر اين است كه زمينه براي فرد عادي اين است كه ترك بكند مثلا؛ اما اگر ما بگوييم «لَعَلَّكَ تَارِكُ» يعنی زمينه ترك است براي اينكه بد رفتاري آنها، اهانت آنها، دهان كجي آنها، اعراض آنها، اعتراض آنها و معارضه آنها زمينه ترك را فراهم ميكند ولي شما كه اهل ترك نيستيد و اگر ما بگوييم اين ترك به معني تأخير است و با آن شق ديگر هماهنگ نيست؛ براي اينكه آن شق ديگر اين است كه ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ اين حرف مشركان كه ميگويند قرآن فريه است و ـ معاذالله ـ رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلم) افترا بسته است حرف آنها در مقابل تأخير نيست در مقابل ترك است؛ يعني ذات اقدس الهی ميفرمايد آيا تو حرفهاي ما را و آيات ما را به آنها نرساندي يا رساندي و آنها گفتند اينها دروغ است. ولي اگر بفرمايد حرفهاي ما را تأخير انداختي، يا آنها گفتند افترا است اين «ياء» دومي ضلع تأخير قرار نميگيرد اگر تأخير ميانداخت در برابر تأخير، آنها ميگفتند ديدي حق با ما بود او عقب نشيني كرده، اين طور بايد باشد، نه اينكه بفرمايد آنها ميگويند افترا است. اين حرفي كه آنها ميگويند افترا است مقابل گفتن است؛ يعني تو نگفتي يا گفتي و اينها ميگويند افترا بست و اگر «تارك» معناي موخر باشد تأخير انداز باشد، اين دو قرين مقابل هم قرار نميگيرند؛ يعني نميشود گفت كه تو تأخير انداختي يا آنها گفتند افترا است. آنها وقتي ميگويند افترا است كه تو بگويي. پس بايد گفت كه تو نگفتي يا گفتي و آنها قبول نكردند.
پرسش: تأخير انداختی يا نينداختي به آنها گفتند؟
پاسخ: خوب نيانداختي، يعني چيز ديگر هست. «تارك» اگر به معناي تأخير است ديگر گفتن بعدي را ندارد چون تأخير انداختي يا آنها گفتند افترا است اين مقابل هم نيست. اگر تو تأخير انداخته باشي آنها در مقابل تأخير حرف ميزنند، تو اگر ترك كرده باشي آنها در مقابل ترك حرف ميزنند. مقابل ترك اين است كه گفته باشي آنها ميگويند فريه است؛ لذا ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ تاييد ميكند كه همان ترك معناي ظاهري خودش را دارد. ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِك بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ وَ ضَائِق بِهِ صَدْرُكَ﴾. اين ﴿بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ﴾ از سنخ تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است. يك وقت است ميگوييم فلان مطلب را نگفتيم اين دليل ميخواهد مگر بايد ميگفتند، بله براي اينكه وحي بود تو بايد ميرساندي؛ اما وقتي كه بفرمايد: ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ﴾ ديگر دليل نميخواهد؛ مثلا اگر بگويند «أكرم زيداً» دليل ميخواهد چرا اكرام بكنند؟ ميگويند: «لانه عالمٌ عادلٌ هاشميٌ» و مانند آن؛ اما اگر بگويند «أكرم الهاشمي» دليل نميخواهد يا بگويند «أكرم العالم» دليل نميخواهد يا بگويند «أكرم العادل» دليل نميخواهد چون خود اين موضوع، وصفي را به همراه دارد كه سند آن حكم است. اگر بفرمايد كه چرا فلان مطلب را ترك كردي؟! دليل ميخواهد مگر بايد ميگفتم؟ بله بايد ميگفتي براي اينكه ﴿يُوحَي إِلَيْكَ﴾ بود؛ اما وقتي كه ميفرمايد ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَي إِلَيْكَ﴾ اين دليل به همراه حكم آمده، يعني تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يعني چيزي كه ﴿يُوحَي إِلَيْكَ﴾ شما هم كه مأموري حتما بايد ابلاغ بكني.
پرسش: اگر عمل منقطع باشد هم درست است؟
پاسخ: بله عمل منقطع باشد هم درست است. مگر چيزي را كه بايد ميگفتي نگفتي؟! مگر چيزي را كه بايد ابلاغ میكردي ابلاغ نكردي؟ يا نه ابلاغ كردي آنها گفتند دروغ است؟
پرسش: ...
پاسخ: چرا براي اينكه بايد كه اعراض از مطلبي، اقبال به مطلب ديگر باشد، طوري كه در قبال او قرار بگيرد اگر در ضلع مقابل قرار نگيرد كه اعراض او اقبال اين نيست، استدبار او استقبال اين نيست، از بيگانه كه نميشود اعراض كرد بايد چيزي باشد كه استدبار او استقبال اين در بيايد.
مطلب سوم اين است که كلمه ﴿ضَائِق﴾ به جای «ضيّق» قرار گرفته. كلمه «ضائق» هم به وزن فاعل است كه شبيه تارك است و هم اينكه آن ضيق كم را نشان ميدهد بر خلاف ضيّق كه ضيّق آن ضيق فراوان را نشان ميدهد. از دو جهت كلمه ﴿ضَائِق﴾ گفتند بهتر از كلمه ضيّق است. شما نگفتيد يا دلتنگ شديد به استناد حرف آنها كه اينها بهانه ميگيرند ميگويند كه چرا گنج نيامده، چرا فرشته نيامده و مانند آن، اين حرفهاي خستهكننده بيمحتوا. تو نذيري و بايد انذار كني تبشير كني ابلاغ كني كه ميكني، كارهاي تكوين هم به دست خدا است که او ﴿عَلی كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ﴾ است اگر صلاح بداند تو را مظهر خود قرار ميدهد در اجراي اين كارها، چه اينكه در بعضي از موارد معجزاتي هم نازل كرده است.
پس سخن از ترك شما نيست، سخن از ضيق صدر شما نيست؛ سخن اين است كه شما با همه اين حرفها «مشروح الصدر» هستيد و مبلّغ. هم ﴿قُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾[7] را داريد و هم «مشروح الصدر» هستيد نه «ضائقٌ به صدرك» است؛ چون ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾؛[8] نه تارك هستيد براي اينكه ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[9] همه را هم ميگوييد و هيچ ترسي هم نداريد. پس چيست كه اين طور پيشرفت نميكند؟ پيشرفت نكردنش به جهل آنها است آنها ميگويند اينها افترا است اينها دروغ است. ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾ فرمود آن تهمتها كه پاسخ ندارد؛ يعني آن گفتن اينكه چرا گنج نيامده پاسخش همان است كه ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾[10] همان حرفهاي جاهلانه. بخشي از اينها كه پاسخ دارد كه در سوره مباركه «فرقان» آنها در نوبتهاي قبل اشاره شد خدا جواب ميدهد كه شما منتظريد فرشته نازل بشود؛ بله فرشته نازل ميشود؛ اما آن روزي كه فرشته نازل شد شما فرشته را ديديد حال احتضارتان است چون به حال عادي كه نميتوانيد فرشته را ببينيد. آيه 21 به بعد سوره «فرقان» بود: ﴿ وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَ عَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾، ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ﴾ به هر حال در حال احتضار شما فرشتهها را ميبينيد، ﴿لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾؛[11] آن روز ديگر براي شما بشارت و مژده نيست روز تلخي است. شما سعي ميكنيد كه بگوييد «منعاً ممنوعا»، آن روز را براي شما روز ناگواري اعلام ميكنند. در همين سوره مباركه «فرقان» آيه چهار به بعد اين است: ﴿وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاّ إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَ زُوراً ٭ وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً ٭ قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً﴾. بخشي از قرآن را كه بر اساس فصاحت و بلاغت آن تكيه ميشد اينها ميگفتند اين سحر است، بخشي كه مربوط به اخبار انبيا و قصص امم گذشته بود، ميگفتند اينها اسطوره است؛ نظير داستان رستم و اسنفديار و اينهاست. اينها اسطوره است افسانه است و أباطيل است و مانند آن. وقتي به يكديگر ميرسيدند كسي از آنها سؤال ميكرد ﴿ماذا أَنْزَلَ رَبُّكُم قَالُوا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾؛[12] نحوه جواب دادن آنها هم اين است كه هر دو را منكرند. وقتي كه از مؤمنين سؤال ميكردند كه شما وقتي كه رفتيد مسجد محفل پيغمبر(صلّي الله عليه و اله و سلم) را درك كرديد ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾؛[13] اينها با اين ﴿قَالُوا خَيْراً﴾ دو تا جواب دادند. اين ﴿خَيْراً﴾ را وقتي منصوب ميخوانيم يعني اينها باور كردند كه خدا نازل كرده است؛ يك؛ براي اينكه مفعول است فاعل ميخواهد فاعلش هم همان فعلي است كه عامل آن همان فعلي است كه «قالوا من أنزل خيرا» يعني «قالوا أنزل خيرا». دوم اينكه خدا نازل كرده است يك چيز خوبي است، حكمت است مصلحت است منفعت است. وقتي از مؤمنان سؤال ميكنند كه ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾ با اين يك كلمه منصوب دو تا مطلب را گفتند؛ يعني ما قبول داريم كه خدا نازل كرده است، يك؛ قبول داريم آن را هم كه نازل كرده است حكمت و منفعت و مصلحت است خير است، اين دو. اما آنها در مقابلش وقتي از مشركين سؤال ميكنند ﴿ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُم قَالُوا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾ با رفع ميگويند. اينها هم دو تا مطلب را انكار كردند يعني كه اصلاً چيزي نازل نشده. اگر باور ميكردند كه خدا نازل كرد بايد ميگفتند «أَسَاطِيرَ الأوَّلِينَ» اينها نصب كه نميگويند، ﴿أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ﴾ ميگويند؛ يعني كسي چيزي نازل نكرده. آن وقت اينها چيست اينها خير نيست اينها افسانه و افيون است. با همين كلمه رفع و نصب، دو تا مطلب فهميده ميشود: يكي آنها ميگويند «خيراً» اين دو مطلب است يكي اينها ميگويند ﴿أساطيرُ الاولين﴾ اين هم دو تا مطلب است. اينجا هم فرمود اگر اين است به هر حال شما هم ميگوييد فريه است شما هم مثل اين افترا ببنديد شما هم مثل اين بياوريد. اين ﴿أَسَاطِيرُ﴾ گفتند كه در سوره «فرقان» و مانند آن آمده است مربوط به داستان انبيا و امم گذشته است. ﴿وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً﴾.[14]
اينجا كه يعني اين آيه محل بحث سوره مباركه «هود» فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اگر اين فريه است خوب شما هم مثل اين بياوريد. عمده آن است كه آنها گاهي ميگويند مثلاً اين كسي كه مدعي نبوت است تنها مينشيند فكر ميكند ميبافد اينها را به ما ميگويد. گاهي ميگويند عدهاي او را كمك ميكنند ﴿تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً﴾ عدهاي دستيار او هستند. ميفرمايد اگر او تنها است شما يك لجنهاي تشكيل بدهيد بياوريد، اگر ميگوييد عدهاي او را كمك ميكنند شما هم ﴿وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ هر كس را شما در نظر داريد به عنوان دستيار و كمك دعوت بكنيد بعد يك سوره مثل اين بياوريد! ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ﴾ مثل اين باشد و ميگوييد مفتريات است مثل همين مفتريات را شما بياوريد، نه اينكه شما افترا ببنديد شما مثل اين بياوريد.
حالا بايد بحث بشود كه پس چرا در جاي ديگر كلمه «مفتري» وصف نشده در خصوص اين آيه كلمه «مفتري» وصف سور قرار گرفته است. قرآن كريم در سه بخش به تحدّيات گوناگون مبارز طلب میکند؛ «تحدّي» يعني مبارز طلب كردن، يعني اگر شما ترديد داريد كه اين كتاب وحي خدا است و آورنده اين پيامبر الهی است، شما هم مثل اين بياوريد! تحدّي كردن فرع بر اين است كه افراد اهل تشخيص باشند كارشناس باشند يا همه آنها يا بعضي از آنها به هر حال يك عده كارشناس در بين جمعيت باشند تا آنها تشخيص بدهند. لذا ميگويند معجزه برابر با پيشرفتهترين فن آن عصر است. در زمان موسي كليم يك سلسله فنون خاص پيشرفته بود، در زمان عيسي مسيح(سلام الله عليهما) يك سلسله فنون مخصوص پيشرفته بود، در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) يك سلسله فنون ادبي خاص پيشرفته بود و مانند آن. به هر حال يك عده كارشناس بايد باشند كه مردم به آنها مراجعه كنند. در همه اين بخشها و مناظرات علمي به هر حال يك كارشناساني بايد باشند خدا هم با اين كارشناسان كار دارد خطاب ميكند اگر شما بررسي كرديد ديديد مثل قرآن نتوانستند بياورند خوب بفهميد كه قرآن وحي خدا است. اگر كسي اهل تشخيص نباشد كارشناس نباشد و نتواند بفهمد كه سحر و كهانت و شعبده و جادو و طلسم چه هستند معجزه چيست؟ او چگونه ميتواند در برابر اين آيات جواب خدا را بدهد، مشكل خودش را حل بكند مشكل ديگران را حل بكند؛ بايد باشند كساني كه كارشناسان اين امور هستند يعني واقعاً معجزه را ميشناسند معناي اعجاز را ميدانند، معناي سحر و شعبده و جادو و طلسم و كهانت و قيافه شناسي و اينها را ميدانند، فرق بين معجزه و سحر را ميدانند، بعد ميگويند «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار»[15] وگرنه خوب چرا پهلو نزند؟ براي يك عده كه كارشناس نيستند كاملاً پهلو ميزند؛ اما وقتي كه كارشناس باشند كه قرآن با كارشناسها فعلاً كار دارد پهلو نزند.
فرمود اينها ده سوره مثل اين بياورند؛ در قرآن كريم جامع آن همين است كه ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾.[16] در سوره مباركه «إسراء» که: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[17] به خود قرآن تحدّي شد. در اين سوره مباركه «هود» به ده سوره تحدّي شده است در سوره مباركه «بقره» و «يونس» به يك سوره ﴿بِسُورَةٍ﴾ كه تنوين آن تنوين وحدت باشد تحدّي شده است، با تفاوتي كه در سوره «بقره» و «يونس» است كه ﴿بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾[18] يا ﴿بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[19] در سوره مباركه «يونس» آن جا ﴿مِنْ﴾ ندارد، ولي در سوره «بقره» دارد؛ آيه 38 سوره مباركه «يونس» اين بود كه ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. اين مشكل براي برخي از مفسران دغدغه فكریشان را فراهم كرده است كه ما چگونه جمع بكنيم؟ از يك طرف خدا ميفرمايد كه مثل قرآن بياوريد! چون مثل قرآن نميتوانيد بياوريد فرمود يك سوره بياوريد حالا كه يك سوره نميتوانيد بياوريد ده سوره بياوريد! اين يعني چه؟ كسي كه يك سوره نتواند بياورد يقيناً ده سوره نميتواند بياورد. اينها ناچار شدند بگويند از نظر ترتيب آن آيه سوره «إسراء» اوّل است، آيه سوره «هود» كه محل بحث است مرحله دوم قرار داشت، آيه سوره مباركه «يونس» و «بقره» مرحله سوم. بعد ميبينند ترتيب نزول را نگاه ميكنند شأن نزول را نگاه ميكنند مكی و مدينی را نگاه ميكنند ميبينند هماهنگ نيست. اين چنين نيست كه آن سوره مباركه «بقره» و «يونس» مسلماً باشد در كلّ بعد از سوره «هود» نازل شده باشد. اگر اين باشد سوره «هود» را برخي گفتند بعد از آنها نازل شده است، وقتي بعد از آنها نازل شده است ترتيب اين چنين ميشود اول ميفرمايد مثل خود قرآن بياوريد، بعد يك سوره مثل قرآن بياوريد، بعد ده سوره مثل قرآن بياوريد؛ آن وقت اين مشكل شد؛ براي اينكه اگر شما قبلاً تحدّي كرديد مبارز طلب كرديد كسي نتوانست يك سوره مثل قرآن بياورد چطوري بعد مبارز طلب ميكند ميگويد ده سوره مثل او بياور! مگر اينكه كاملاً براي شما طبق اسباب نزول و ترتيب نزول مسلّم شده باشد كه سوره مباركه «هود» قبل از سوره «يونس» بود و قبل از سوره «بقره» بود كه برخي هم اين احتمال را دادند اما بايد تثبيت بشود از نظر تاريخي.
پرسش: شايد بقيه را هم درست ميدانند؟
پاسخ: اگر بقيه را درست ميدانند چطور ميشود كه پيغمبر باشد و بعد دروغ بگويد؛ معلوم ميشود كه بقيه را درست نميدانند، كسي كه دروغ ميگويد بقيه را هم دروغ ميدانند. اين چنين نيست كه كسي آن آيات ديگر را قبول داشته باشد با وحي و نبوت و وجود مبارك حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان پيغمبري قبول داشته باشند بعد بگويند اينها را دروغ بستي؛ اينها كلاً ميگويند افترا است.
يك راه حل ساده اين است كه آن سوره مباركه «إسراء» اول، سوره «هود» دوم، سوره «بقره» و «يونس» سوم؛ اما تاريخ كه به ميل ما نيست ترتيب نزول هم كه به خواسته ما نيست و هماهنگ نيست و موافق با اين هم نيست. در بعضي از ترتيب نزولها اين چنين است كه سوره «يونس» قبل از سوره «هود» آمده چه اينكه بعضي از شواهد قبلي هم تاييد ميكرد. صاحب المنار با يك تلاش و كوشش فراواني راه حلي ارائه ميكنند. سيدنا الأستاد(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايد ايشان با همه اسنادي كه دادند خودشان را به زحمت انداختند اين راه حلشان كافي نيست يك راه حلي را خودشان ارائه ميكنند.[20] اينها از بحثهاي نفسگير بين المنار و الميزان است. يك وقت است آدم به قرآن مراجعه ميكند به تفسير مراجعه ميكند براي سخنراني ميگويد: ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾؛[21] ﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا﴾[22] اينها براي سخنراني خوب است اينها را ميگويند ترجمه قرآن، اينها تفسير نيست. آن جاها كه نفسگير است آن جا جاي تفسير است وگرنه آدم يك دو تا آيه اين طوري را بخواند و بعد معني بكند غيبت نكنيد دروغ نگوييد، ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين﴾[23] كسي ترجمه را با تفسير مخلوط نكند.
پرسش: تفاوت سورههای بلند و کوتاه به چه شکل است؟
پاسخ: حالا اگر طوال و قصار بود اين يك مرحله است؛ اما از اين جهت كه المنار ميگويد چون مفتريات در آن است ما بايد ببينيم آن سور مفتريات چيست؟ ايشان بررسي ميكنند ميگويند آن بخش از قرآن كه مربوط به فصاحت و بلاغت و مانند آن است كه گفتند حالا يا شعر است يا مثلاً سحر است يا مانند آن. درباره فصاحت و بلاغت و مانند آن كه نميگويند فريه؛ اگر كسي كلامي كه بتواند «سبعه معلّقه» را از ديوار كعبه پايين بكشد بياورد ميگويند اين سِحر كرده «إِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً»؛[24] اين را نميگويند فريه بسته. فريه وصف خبر است، كسي كه دارد گزارش ميدهد اين ميگويند دروغ بود؛ مثلاً فريه بسته.
پس مفتريات مربوط به آن بخش از قرآن است كه صبغه گزارش دارد، اين يك مطلب. گزارش هم يا از آسمان است يا از زمين است يا از تخوم ارض است يا عنان سماء است يا از كهكشانهاست يا از راه شيري است که اين گزارشهاي علمي است اينها را نميگويند فريه، اينها را احياناً آنها يك تهمت ديگري ممكن است به او بزنند كه بگويند اين خيالبافيها و خرافات چيه داريد ميگوييد؟ اينها خرافات است. يك وقت است نه، از انبيا و امم و قصص گذشتهها خبر ميدهد كه نوحي بود و ابراهيمي بود و ابراهيم اين طور گفت و موسي اين طور گفت و عيسي اين طور گفت. يا خدا اين طوري كرده است خدا آسمان را اين طوري خلق كرده آن طوري خلق كرده كه گزارش از كار خدا باشد نه بيان سير علمي سماوات و ارض. اينجاها فريه معنا دارد، ميگويند يا افترا بر خداست يا افترا بر انبيا.
آن بخشي كه فريه مشترك است اين است كه كلّ قرآن را اينها ميگويند فريه است ـ معاذالله ـ يعني حرفها را خودت گفتي، به خدا ـ معاذالله ـ دروغ بستي ميگويي اين حرفها حرفهاي خدا است به خدا افترا بستي. پس يك افترا است كه به كلّ قرآن ميبندند و آن اين است كه اول تا آخر اين كتاب از آن تو است، اينها را به خدا اسناد دادي، ذات اقدس الهی فرمود كه نه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي﴾،[25] همهاش حرف من است و او حرف من را ابلاغ ميكند. آن فريه يك بحث ديگري است ولو محتواي آن جمله يا آن سوره گزارشي نباشد؛ اگر درباره مسائل اخلاقي هست خدا انسان را به عدل و داد دعوت ميكند به عدل و احسان دعوت ميكند گزارشي از كسي نيست اين موعظه اخلاقي است؛ لكن ميگويند اين حرفها از تو است به خدا اسناد ميدهي.
پس فريه به اين معنا در كل قرآن است آنها از بحث بيرون است، ديگر «عشر سور» مثل اين مفتريات نيست آن يك بحث ديگر است. اين سوري كه مفتريات است اين است آن سورههايي كه جنبه بيان خلقت آسمان و زمين را دارد نه، جنبه اخلاقي به همراه دارد نه، يا صبغه ادبي دارد نه؛ آن سورههايي كه گزارش انبيا و امم و ملتهاي گذشته و اينها را به همراه دارد شما ده سوره مثل اينها بياوريد: ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيات﴾؛ يعني آنچه را كه ايشان افترا بسته شما هم مثل همانها را بياوريد، شما هم درباره قصص انبيا، قصص امم، قصص دولتها، قصص ملتها، سقوط و صعود امم، اينها در همين زمينه شما هم ده سوره مثل اين بياوريد.
پرسش: ...
پاسخ:نه آن چون درباره كلّ جريان انسان است كه انسانها اين طور هستند كه اگر به آنها نعمتي برسد بعد از آنها گرفته بشود ﴿يَؤُسٌ كَفُور﴾[26] هستند و اگر نعمتي بعد از نقمت بهره آنها بشود ﴿فَرِحٌ فَخُورٌ﴾[27] هستند.
اين يك راه حل! سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) اين را نميپذيرند، ميفرمايند اينها در كلّ قرآن قائل به افترا هستند. حالا بايد بحث كرد كه چرا در آن سه چهار بخش وصف مفترات در كنار سوره نيامده در اين سوره آمده. قرآن كريم أولاً به آيه تحدّي نكرده براي اينكه ممكن است كه ده آيه بيست آيه سي آيه كه يك صفحه مثلاً بشود كسي مفرداتي شبيه اينها بياورد رديف بكند؛ مثل ﴿الضُّحی﴾،[28] ﴿الْحَاقَّة﴾،[29] ﴿مُدْهامَّتان﴾،[30] يك صفحه انسان ميتواند كلماتي شبيه اينها بياورد بگويد اين هم قرآن است. به آيه كه تحدّي نشده .آيه قرآن است، يك؛ جميع احكامي كه براي قرآن است براي آيه هم وارد است كه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون﴾[31] هست، دو؛ همه احكام فقهي اينها همان طوري كه بر سوره وارد است بر آيه وارد است «الا ما خرج بالدليل» كه مثلاً به يك آيه نميشود نماز تمام بشود. اما تحدّي نشده كه شما هم يك آيه مثل اين بياوريد يا ده آيه مثل اين بياوريد؛ ده آيه مثل قرآن آوردن آياتي نظير ﴿الضُّحی﴾، ﴿الْحَاقَّة ما الْحَاقَّة﴾، اينها همه شد دو سه تا آيه. از اين تعبيرات كه فراوان براي عرب مقدور است به اينها تحدّي نشده؛ مثلاً ﴿فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة﴾[32] بعضي از آيات كوتاهي است كه به همين مضمون است آن ﴿مُدْهامَّتان﴾، آن ﴿الضُّحی﴾، آن ﴿الْحَاقَّة﴾، انسان يك صفحه از اين كلمات ميتواند كنار هم رديف بكند بگويد ما هم يك صفحه سي تا آيه آورديم مثل قرآن. ميفرمايد نه، شما يا يك سوره منسجم بياوريد كه صدر و ساقهاش مشخص است هدف واحدي دارد برهاني در مسئله دارد ولو در حدّ ﴿إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر﴾؛[33] يا اين، يا ده سوره يا كلّ قرآن. پس به خود آيه تحدّي نشده. اينكه فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِه﴾[34] برابر به استناد اين سه طايفه از آيات كه كلّ قرآن و ده سوره و يك سوره را مشخص كرده است؛ يعني آن مجموعه هدفمند مبرهن را كه حالا سوره نام دارد شما مثل آن بياوريد وگرنه مفرداتي نظير آيات اين محل تحدّي نيست.
«والحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره آل عمران، آيه9.
[2]. سوره بقره، آيات 1 و 2.
[3]. سوره بقره، آيه183.
[4]. سوره بقره، آيه189؛ سوره آل عمران، آيات 130 و 200؛ سوره مائده، آيه35 و ... .
[5]. سوره بقره، آيه183.
[6]. سوره أنعام، آيه73؛ سوره توبه، آيات 94 و 105 و .....
[7]. سوره نساء، آيه63.
[8]. سوره شرح، آيه1.
[9]. سوره تکوير، آيه24.
[10]. سوره نساء، آيه63.
[11]. سوره فرقان، آيه22.
[12]. سوره نحل، آيه24.
[13]. سوره نحل، آيه30.
[14]. سوره فرقان، آيه5.
[15]. ديوان حافظ، شماره128؛ «سحر با معجزه پهلو ندهد دل خوش دار ٭٭٭ سامري کيست که دست از يد بيضا ببرد».
[16]. سوره طور، آيه24.
[17]. سوره إسراء، آيه88.
[18]. سوره بقره، آيه23.
[19]. سوره يونس، آيه38.
[20]. الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص162 ـ 167.
[21]. سوره إبراهيم، آيه23؛ سوره حج، آيات 14 و 23؛ سوره محمد، آيه12.
[22]. سوره حجرات، آيه12.
[23]. سوره مطففين، آيه1.
[24]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص379.
[25]. سوره نجم، آيات 3 و 4.
[26]. سوره هود، آيه9.
[27]. سوره هود، آيه10.
[28]. سوره ضحي، آيه1.
[29]. سوره حاقة، آيه1.
[30]. سوره الرحمن، آيه64.
[31]. سوره واقعة، آيه79.
[32]. سوره بقره، آيات 217 و 220؛ سوره آل عمران، آيات 22 و 45 و 56 و ... .
[33]. سوره کوثر، آيه1.
[34]. سوره طور، آيه34.