أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ المَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴿۷﴾ وَ لَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ العَذَابَ إِلَي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴿8﴾
كلمه «يوم» را كه قبلاً ملاحظه فرموديد بسياري از موارد در قرآن كريم راجع به قيامت ذكر شده است يوم قيامت بحث خاص خودش را دارد كه به چه معنا است، اگر آن روز زمين قبض شد و آسمانها مطوي و برچيده شدند معناي روز چيست؟ و چگونه يك روز هزار سال است يا يك روز پنجاه هزار سال است. غرض آن است كه بحث «يوم» در «يوم القيامة» جداگانه است غير از اين بحثهاي مربوط به عالم طبيعت است و دنيا است. درباره آسمان و زمين اشاره شد که قرآن كريم گرچه يكجا بحث نظام كيهاني را ارائه نفرمود، ولي در هر مقطعي به شأني از شئون آسمان و زمين اشاره كرده است. اگر در تفسير شريف الميزان آمده است كه اينها قبلاً يك مادههاي متراكم بودند بعد به اين صورت در آمدند؛[1] شايد بتوان اين را از همان سوره «انبياء» استفاده كرد كه قبلاً خوانده شد. اين تكرّر سؤال براي آن است كه ما در بحثهاي قرآني به همان محفوظات اكتفا میكنيم وگرنه بايد هر كدام از ما قرآن در دستمان باشد در خدمت قرآن باشيم اين آياتي كه ارجاع ميشود ببينيم نشان بگذاريم و همين طوري كه گوش ميدهيم اين مقداري كمتر به ذهن ميآيد.
در سوره مباركه «انبياء» آيه سی به اين صورت بود كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اين كه رتق بود بسته بود نشان ميدهد که قبلاً آسمانها و زمين به صورت مادّهٴ متراكم و متراكم و مانند آن بودند بسته بودند رتق بودند بعد ذات اقدس الهی فتق كرد و اينها را جدا كرد ماده زمين را جدا از ماده آسمان كرد زمين را به اين صورت در آورد و آسمان را به صورتهاي هفتگانه تقسيم فرمود؛ ﴿ فَفَتَقْنَاهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ﴾.
در جريان آسما،ن قرآن كريم آنها را به هفت قسم تقسيم فرمود، سماوات سبع در آيات كم نيست؛ ولي در باره زمين به صورت أرضين سبع نيست مگر در دعاها و مانند آن؛ لكن در پايان سوره مباركه «طلاق» كه دارد ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْمَاً﴾[2] آن جا كه فرمود: ﴿مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾، روايت از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) هست كه حضرت دستانشان را اشاره ميكنند كه ارض است و سما، ارض است و سما، ارض است و سما كه ارضين هم مثل سماوات خواهند بود[3] كه اگر در دعاي قنوت و دعاي فرج آمده است كه «رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْع»[4] شايد به استناد آن روايت باشد كه در ذيل آيه: ﴿مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ آمده است. غرض آن است كه زمين و آسمان اول متراكم بودند و ذرات به هم پيوسته بودند را اجمالا از آيه سی سوره «انبيا» ميشود استفاده كرد قبلاً رتق بودند بعد فتق شدن؛ چه اينكه اين سؤالي كه لازمه آن اين است كه اينها در هشت روز خلق شده باشند، برای اينكه اين چهار روزي كه در سوره «سجده» است مربوط به فصول چهارگانه است نه آن جزء شش روز؛ چون در آيات فراوان آمده است كه خداوند آسمان و زمين را در شش روز خلق كرده است ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ [5] در سوره مباركه «فصلت» يك مقدار باز بيان فرمود؛ آيه نُه به بعد سوره مباركه «فصلت» اين است: ﴿قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾؛ خدا زمين را در دو روز خلق كرد، اين دو روز كه از آن شش روز كم بشود، ميشود چهار روز. ﴿وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾[6] بعد درباره خلقت زمين فرمود: ﴿وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾؛ اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ از سنخ آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ نيست؛ چون دارد روزيهاي زميني در چهار روز تنظيم شده است اين ظاهراً ناظر به فصول چهارگانه است، نه آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. اين شش روز يا شش دوره يا هر چه هست دو روزش براي آفرينش زمين است و اين چهار روز مربوط به فصول چهارگانه است مربوط به آن ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ نيست، ميماند چهار روز؛ دو روز را كه از آن شش روز به زمين اختصاص دادند، ميماند چهار روز ديگر. پس آن ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ﴾.
﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾؛ يعني ذات اقدس الهی بعد از اينكه به كار زمين پرداخت به كار آسمان عنايت كرد. گاهي ميبينيد اين ﴿ثُمَّ﴾ براي ترتيب ذكري است نه ترتيب واقعي؛ گاهي آن دومي اول است و اولي دوم و براي ترتيب ذكر گاهي ﴿ثم﴾ گفته ميشود؛ گاهي هم نه اين ترتيب لفظي مطابق ترتيب واقعي و خارجي است ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾؛ حالا به تعبير قرآن كريم اين ﴿دُخَان﴾ بود به تعبيرات فني به صورت ماده گازي بود و هر چه هست ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾؛ خداي سبحان به همين آسماني كه در حال ﴿دُخَان﴾ بود و به زمين فرمود كه خواه و ناخواه بايد كه تابع امر ما باشيد! ميآييد؟ عرض كردند بله نه تنها با طوع ميآييم بلكه همه همراه همه موجودات با طوع ميآييم. نگفتند «أتينا طاعئَين»؛ امر به صورت تثنيه است ﴿ائْتِيَا﴾ جواب به صورت جمع است ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ نه «طاعئَين»؛ يعني ما آسمان و زمين همراه همه موجودات با طوع و رغبت ميآييم.
آن گاه ذات اقدس الهی كه اين موجودات مطيع را بخواهد سامان ببخشد به اين صورت تنظيم فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾؛ اين آسمانها را در دو روز به صورت طبقات هفتگانه در آورد كه در بخشهاي ديگر از آسمانهاي هفت گانه به طبقات ياد كرده است. در سوره مباركه «بقره» قبلاً گذشت كه از اين ﴿قَضَاهُنَّ﴾ كه در سوره «فصلت» هست به ﴿سَوَّاهُنَّ﴾ ياد شده؛ آيه 29 سوره مباركه «بقره» اين بود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾، نه يعني اينها را مساوي هم آفريد مستوي خلق كرد نه مساوي؛ هر كدام از اينها بي نقص و بيعييب و مستوي الخلقه آفريده شدند ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾، بعضي كوچكترند بعضي بزرگترند و مانند آن ﴿وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ پس دو روز برای زمين دو روز برای آسمانها آن چهار روز از سنخ اين شش روز نيست آن مربوط به فصول چهار گانه است، ميماند دو روز ديگر، اين دو روز ديگر قهراً درباره موجوداتي است كه «بين الارض و السماء» است «في السماء و في الارض» است، اينها سامان يافتند و اين چنين نيست كه آسمانها مدبراتي نداشته باشند در آسمانها موجوداتي هستند كه به اذن خدا مسئوليت را قبول ميكنند وحي را قبول ميكنند و آسمانها را به اذن خدا تدبير ميكنند ﴿وَ أَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾.[7] به هر حال در هر آسماني مسئولي هست كه وحي الهي را تلقي بكند و امر آسمان را هم تدبير بكند.
پرسش: ...
پاسخ: «دحوُ الارض» اين طور است نه «خلقُ الارض»، از زير آب به اين صورت در آوردند به هر حال قسمت مهم زمين آب است و اين از زير آب درآمده؛ يعني آن بخش مسكوني زمين مثل جزيرهاي است كه از زير آب قرار داد، سه چهارم اين كره آب است يك چهارم آن خشكي است.
مطلب ديگر اينكه اين آسمانها جسماني هستند يا جسماني نيستند؟ بله جسماني هستند پيداست كه ماده بودند حالا يا دخاني بودن هر چه بود، خداوند اينها را مستوي الخلقه خلق كرد؛ لكن جسم محض نيستند نظير معادن زمين؛ به هر حال موجوداتي هستند در آسمان كه وحي الهي را ميگيرند و تدبير آسمانها هم به اذن خدا به دست آنها است که فرمود: ﴿وَ أَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ و روزيها هم در آسمان تنظيم شده است. ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾[8] روزي هم به اين معنا نيست كه باران و اينها در آسمان است؛ اگر به آن معنا باشد خوب بذر اينها هم از زمين است به هر حال باران تنها كه روزي را تأمين نميكند، بذر هست و دهها مواد زميني لازم است تا اقوات بشر و مواد غذايي حاصل بشود. آن كه فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ﴾ آن ناظر به معني همان آسمان است نه يعني جهت علوّ، آسمان به معناي جهت علوّ هم در قرآن ذكر شده كه آن هم بازگو ميشود.
مطلب بعدي آن است كه اين آسمانهاي هفت گانه ظاهراً آسمان اولش كه آسمان دنيا است براي ما قابل درك است و با كواكب مزيّن است كه دارد: ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾.
پرسش: در روايات آمده که شيطان شش هزار سال عبادت کرد حالا سال دنيا يا آخرت و اين شش روز هم که اينجا دارد چه طور است؟
پاسخ: اين در آن طليعه بحث اشاره شد که روز اطلاقاتي دارد و اين شايد معناي چهارم از معاني «يوم» باشد كه معاني چهارگانه و اطلاقات چهارگانهاند كه در آن روزهاي اوّل بحث ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[9] بازگو شد. امّا آن كه وجود مبارك حضرت امير در باره شيطان(عليه اللعنه) دارد،[10] آن درباره سال است كه معلوم نيست كه آن سال دنيا است يا سال آخرت است؛ يعني براي ديگران معلوم نيست نه براي حضرت امير؛ آنجا از يوم سخن به ميان نيامده است از سال سخن به ميان آمده است.
فرمود: ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾ در هيئتهاي قديم معمولا ميگفتند اين آسمانهاي هفتگانه از همان قمر و عطّارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل اين سيارات هفتگانه در اين هفت آسمان هستند و ستارههاي ثوابت را ميگفتند برای آسمان هشتم است به اصطلاح فلك ثوابت و آن «فلك الافلاك» را كه محيط است ميگفتند «فلك اطلس» است «محدب النهار» است و با حركت آن شب و روز تنظيم ميكند و ستاره ندارد. اما بر اساس ظاهر اين آيات به هر حال تمام اين ستارهها در آسمان اول است آسمان اول يعني آسمان نزديك. اينكه فرمود ما با كواكب آسمان را براي شما تزيين كرديم ﴿وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرين﴾[11] اينها را در آسمان نزديك جا داديم ﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ﴾؛ پس معلوم ميشود آنچه را كه ديگران تا آسمان هشتم برده بودند اينها جزء سمای دنيا است يعني آسمان نزديك است كه فرمود ما آسمان نزديك را با اين كواكب تزيّين كرديم؛ اما حالا آسمان ديگر چيست آنها ظاهراً كشف نشده و در قرآن كريم فرمود: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَ مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[12] حالا يا «لا» زائده است يا زائده نيست يعني سوگند ميخورم يا نيازي به سوگند نيست كه اين موجودات آسماني دو قسم است: بعضيها قابل ديد شما است بعضيها را هم شما نميبينيد؛ حالا آنها در دسترس نيست ولو با چشم مسلح هم ديده نميشود. ممكن است در سايه پيشرفت علوم و تجارب بشري يا اينكه خود ذات اقدس الهی بخواهد تعليم بكند حل بشود همين جريان ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾؛[13] بعد در بخش ديگرش فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾؛[14] ما آن ستارهها را تير شياطين قرار داديم، شياطين را با آنها تير باران ميكنيم دركش خيلي آسان نبود، خيليها به تمثيل حمل ميكردند؛ خوب الان تقريباً با اين شهاب سنگها روشن شد كه معناي آيه اين نيست كه ما كل اين كوكب را به عنوان تير براي شياطين پرت ميكنيم از همين جا چون اين اطلاق لفظ در كل جايز است در جزء هم جايز است؛ مثل اينكه بگوييم كل قرآن هم قرآن است بعض قرآن هم قرآن است. كل اين كواكب را هم ميگويند كوكب، بعضش را هم ميگويند كوكب، ميشود از اين سنخ كه ما اينها را تير شياطين قرار داديم همين است. الان شما ببنيد منجّمين و اخترشناسان ميگويند شهاب باران شده شهاب باران شده تير باران شده؛ اين همه شهاب سنگهايي كه ميفرستند ميتواند اينها براي جلوگيري شياطين كافي باشد به هر حال شيطان جسمي دارد و روحي، اين چنين نيست كه مثل فرشته باشد كه روح مجرد باشد. پس ميشود آن را تيرباران كرد و ظاهر آيه هم همين است ﴿وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾.
اما آسمانهاي غير دنيا؛ «دنيا» يعنی ادون و نزديك، آن آسمانهای متوسط و دور ستاره دارند يا ندارند، دارند و براي ما تزيين نيست چون ﴿زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرين﴾، اگر ما نميبينيم جزء ﴿لا تُبْصِرُون﴾ است، ديگر براي ما زينت حساب نميشود آنها را بايد «علي حده» بحث كرد و ثابت كرد؛ ولي ظاهر آيات اين است كه تمام اين ستارهها در آسمان اول است. بنابراين بر اساس هيئت سابق و مانند آن هم نيست چه اينكه بر اساس هيئت لاحق هم نيست. هيئت لاحق هم فرضيههايي دارد محترم، اين فرضيهها و پيش فرضها و اينها مادامي كه علمي نشد بيّن الرشد نشد هيچ كدام نميتواند محمل قرآني باشد؛ البته در حدّ احتمال كه مثلاً انسان براي آيه چند تا احتمال ذكر ميكند ميتواند اين احتمالات برابر همان پيشرفتهاي علمي باشد اما بگويد آيه همين را ميگويد و مسلّماً منظور آيه اين است اين نيازمند به تدبّر بيشتر است؛ براي اينكه اينها هنوز از صورت فرضيه بيرون نيامدهاند به صورت نظريه تثبيت شده يقيني نشدهاند تا انسان بتواند آيه را بر اين حمل بكند ميتواند به حدّ احتمال البته بپذيرد.
﴿وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾؛ اما «سماء» به معناي جهت علوّ و بالا که ميگوييم باران از آسمان آمده اين در سوره مباركه «نور» به اين صورت بيان شد كه فرمود خداي سبحان از كوههاي آسمان برای شما باران و برف و تگرگ نازل ميكند؛ آيه 43 سوره مباركه «نور» اين است: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾؛ خداوند از كوههاي آسماني براي شما تگرگ ميفرستد. منظور از اين آسمان آن سماوات و مانند آن كه نيست در اين مسافرتهاي هوايي شما ميبينيد خيلي از مواقع فوق ابر هستيد اين ابرهايي كه به صورت كوه در فضا ظهور ميكند اينها ميشود جبال آسمان؛ «كلّ ما علائك فهو سماك»؛ هر چه كه بالاي انسان قرار بگيرد نظير آسمان است، وقتي باران نازل ميشود ميگويند از آسمان باران نازل شده است اين آسمان در برابر به معناي آن آسمان ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ و مانند آن نيست به معني «ما علائك فهو سماك» است، در برابر اين قسمت نازل و فروآمده است و خداي سبحان سماوات را هم امساك ميكند ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاّ الرَّحْمنُ﴾[15] درباره طير است، درباره سما و ارض است؛ که فرمود اينها را خدا نگه ميدارد؛ يا ﴿رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾[16] حالا با جاذبه نگه ميدارد با اراده نگه ميدارد به هر حال اين اجرام سنگين را نميگذارد بيفتد.
به هر حال اين همه پرندهها كه پرواز ميكنند همه اينها كرامت است اصلاً ما در كرامت داريم زندگي ميكنيم؛ منتها حالا چون براي ما اين كرامت عادي شد ما به دنبال كرامت جديد ميگرديم وگرنه جسم سنگين را روي هوا نگه داشتن كرامت است با ميل و اراده نگه داشتن، نه با قصد و شتاب. اين هواپيما و مانند آن را با قصد و شتاب نگه ميدارند كه اگر آن فشار و شتاب رها بشود مدتي اين چراغ خاموش بشود اين سقوط ميكند؛ اما اين پرندهها حيوان هستند به هر حال «متحرك بالميل» هستند يا «متحرك بالإراده» اينها با ميلشان بالا ميروند. فرمود اين همه پرندهها را در آسمان و زمين ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاّ الرَّحْمنُ﴾؛ خداي سبحان همه اينها را در آسمان با اراده نگه ميدارد و هيچ كدام از اينها نميافتند و سقوط نميكنند. اين امساك كردن و نگهداري اينها در آسمان و زمين بر اساس معجزه است و منظور از اين آسمان هم به معناي فضا است. خود آسمان و زمين را هم خداي سبحان نگه ميدارد. او اگر بخواهد پشهاي را در هوا نگه بدارد و كره مريخ را هم نگه بدارد يكسان است، اين چنين نيست كه براي نگهداري كره مريخ به زحمت بيفتد براي نگهداري پشه آسيب نبيند كه او با اراده كار ميكند و قدرتش هم نامتناهي است، در برابر كار ارادي و در برابر قدرت نامتناهي هر دو «علي السوي» هستند فشاري در كار نيست به آساني اينها را حمل ميكند فرمود اينها خداي سبحان اينها را امساك ميكند در هوا نگه ميدارد و نميگذارد كه بيفتند؛ چون كه آسمان و زمين ﴿وَ لَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ﴾؛[17] اگر خداي سبحان ارادهاش را بردارد اينها فرو ميريزند و اگر نازي كند همه آن ابرها از قالبهايشان فرو ميريزد.
منتها بايد توجه كرد خداي سبحان هم مجردات را امساك ميكند و هم ماديات را و هيچ تلازمي نيست كه ما از تجرد خدا پي به تجرد اين ممسَك ببريم يا از مادي بودن اين ممسَك پي به مثلا ـ معاذالله ـ مادي بودن ممسِك ببريم خداوند هم اجرام سماوي را نگه ميدارد ﴿وَ لَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ﴾ و هم حيوانات و طيور را نگه ميدارد كه ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلاّ الرَّحْمنُ﴾ و هم روح را وقتي كه انسان ميخوابد روح را به ذات اقدس الهی تقديم ميكند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَي﴾[18] انسان وقتي كه ميخوابد روحش را ذات اقدس الهی توفي ميكند، روحش را قبض ميكند. اينهايي كه خوابيدند و روحشان را خدا قبض كرده است دو گروهاند: اگر اجلشان به سر آمده عمرشان تمام شده است اينها همان در خواب ميميرند ايست قلبي و امثال اينها و ديگر بيدار نميشوند ﴿فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ آنهايي كه نه عمرشان باقي است ﴿ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَي﴾. اين روحها را هر شب كه انسان ميخوابد خدا امساك ميكند اين روحي را كه فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[19] اين روح در حقيقت «ارسلته» است. اين «نفخ» همان ارسال است نه به معناي دميدن ظاهري؛ پس تلازمي نيست بين اينكه ممسِك مجرد باشد ممسَك هم بايد مجرد باشد يا اگر ممسَك مادي است ممسِك بايد مادي باشد اينطور نيست. ﴿فَسَوَّاهُنَّ﴾ هم معناي ﴿فَقَضاهُن﴾ را دارد.
اما حالا صادر اول چيست؟ اينجا بحثي از صادر اول به ميان نيامده كه حالا صادر اول يا مجرد است يا مادي از حريم بحث فعلي بيرون است؛ لكن خداي سبحان در سوره «انبياء» و در ساير سور، كفار را وادار ميكند به مطالعه و تأمل و تدبّر، براي آن است كه اينها هم بصر دارند هم بصيرت دارند ابزار درك دارند، هم ابزار تجربه حسّي و معرفت احساسي دارند هم ابزار درك مسائل رياضي دارند، هم ابزار درك حكمت و كلام دارند، هم عقل دارند هم فطرت دارند، خداي سبحان اينها را مجهّز كرده است با اين سرمايه آفريده است فرمود اين دلمايهاي كه من به تو دادم اين را باز بكن تو ميبيني. بنابراين صرف كافر بودن دليل اين نيست كه آنها نميتوانند درك بكنند براي اينكه خداوند آنها را با سرمايه مجهز كرده است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[20] كرده است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[21] كرده است آنها را با سرمايه خلق كرد، بعد فرمود مطالعه كن ميبيني. حالا اگر بعد از تشخيص حق عمداً در اثر معصيت چشم خودش را كور كرد آن يك مطلب ديگر است؛ ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[22] همين است؛ «رين» يعني چرك، اگر گناه بود بي اعتنايي بود لجاجت بود روي آينه شفاف دل را چرك ميگيرد بعد چيزي در آن نميتابد. اينها ميگويند: ﴿يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾[23] آخرها به جايي ميرسند كه به شعيب پيغمبرشان ميگويند اين حرفهايي كه تو ميزني ما نميفهميم. آخر وقتي مجاري ادراك بسته شد همين طور ميشود و اگر كسي اين فطرت را زير پاي خود دفن كرد زنده به گور كرد كه اصلاً فطرت نميميرد؛ اما اين را در اينجا خفه كرده است هنوز نكشته است ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[24] حرف فطرت به گوش او نميرسد اين حرف هوي و هوس را ميشنود.
در بحثهاي سابق هم اين مطلب معلوم شد كارهايي كه در قرآن كريم آمده است اينها ديگر از مفاخر قرآني است چيزهايي را قرآن ياد آدم ميدهد كه در علوم بشري اصلاً نيست و نه تنها نيست بشر هم نميتواند هر چه تلاش و كوشش بكند آنها را ياد بگيرد و آن مسئله مغالطه است. در مسئله مغالطه ميبينيد منطق خيلي زحمت كشيده است. سرّ اينكه منطقيها آمدند فن منطق مخصوصاً مغالطه را تدوين كردند براي اينکه در مسائل قضايي و حقوقي اين وكلا مطلب را خيلي جابهجا ميكردند، با مغالطهكاري حق را ناحق و ناحق را حق ميكردند. اين بزرگان منطق در حدود سي قرن يا بيش از سي قرن اين را تنظيم كردند فن مغالطه را تدوين كردند كه مردم بخوانند بدانند حق را چطور ميشود احقاق كرد باطل را چطور ميشود ابطال كرد و اگر كسي مغالطه ميكند جابهجا ميكند مشخص بشود. قسمت مهم مغالطه هم در قضاياي حقوقي مربوط به وكلا بود با تدوين اين مغالطه سيزدهگانه كه بعضي لفظي است بعضي معنوي به هر حال مشخص شد كه گاهي لفظها جابهجا ميشود گاهي مفهومها جابهجا ميشود گاهي مصداقها جابهجا ميشود گاهي مصداق با مفهوم خلط ميشود گاهي صورتها اشتباه ميشود گاهي ماده اشتباه ميشود همين اقسام سيزدهگانه مغالطه است؛ اين در حوزه علوم بشري هست. اما يك مغالطه ديگري هست كه انبيا براي هدايت بشر آوردهاند كه مبادا بشر به آن مبتلا بشود و آن مغالطهاي است كه شيطان ميكند. در مغالطات بشري در كلمات يك لفظ مشتركي هست اين لفظ مشترك را ميگويند و آن معناي ديگر را اراده ميكنند مخاطب به اشتباه ميافتد. مغالطه خاصي كه شيطان دارد و انبيا از آن پردهبرداري كردند اين است كه شيطان در حريم انسان نفوذ پيدا ميكند واقعاً، دستكاري ميكند واقعاً، مجاري ادراكي و تحريكي او را دخل و تصرف ميكند واقعاً، صاحبخانه را از اين محدوده بيرون ميكند واقعاً، خودش به جاي او مينشيند واقعاً، ميگويد من تو هستم؛ زيد اگر خواستي بفهمي چه كسي هستي، تو من هستم؛ آن وقت تمام حرفها خودش را با دست زيد با پاي زيد با مجاري ادراكي زيد انجام ميدهد.
اين مسئله «شياطين الانس» يك چيز تبليغي نيست تحقيري نيست تحقيقي است. انسان اگر اهل باطن باشد ميبيند باطن برخيها شيطان است، اگر اهل باطل نبود به هر حال بايد مؤمن باشد دو روز صبر بكند «يوم القيامه» معلوم ميشود كه چه كسي به صورت شيطان درميآيد ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَالأنْعَامِ﴾[25] هم همين طور است. در بحثهاي قبل هم داشتيم كه قرآن يك كتاب ادب است كتاب توهين نيست. اگر خودش فرمود شما هرگز بد نگوييد فحش ندهيد؛ ﴿لا تَسُبُّوا الَّذينَ﴾،[26] بعد ﴿مَثَلِ الْكَلْبِ﴾[27] دارد درباره بلعم ميگويد كلب است، اهل كتابي كه به كتابش عمل نميكند ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾[28] است، ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[29] است اينها تحقيق است و نه تحقير. ميگويد اينكه من ميگويم اينها حيوانند يك مطلب حقيقي است؛ يا چشم باز كن دقيق اينها را ببين؛ مثل اينكه وجود مبارك امام باقر[30] و امام سجاد[31] (سلام الله عليهما) اين دو بزرگوار در سرزمين عرفات نشان دادند به بعضی از اصحابشان كه اينها كه اهل ولايت نيستند در سرزمين عرفات آمدند اينها واقعا حيوان هستند آنها ديدند. يا انسان بايد به آن جا برسد كه باطن را ببيند يا بايد مؤمن باشد دو روز صبر بكند ببيند اينها در قيامت به چه صورتي درميآيند؛ اين ميشود كتاب تحقيق نه تحقير. اين مغالطه را انبيا مشخص كردند. در خطبههاي أوايل نهج البلاغه هست كه اين شيطان اول نفوذ ميكند و تخمگذاري ميكند و آشيانه ميكند و لانه ميكند بعد تخمگذاري ميكند در اين آشيانه و بعد تخمهايش را ميپروراند و جوجه ميكند و «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَج».[32] اين كه ميبينيد در نماز و غير نماز اصلاً در سينه آدم لول ميخورد، آدم ميخواهد مطالعه كند مدام وسوسه مدام خيالات، مدام خاطرات، چرا فلان كس اين حرف را زده؟ چرا فلان كس ترقي كرده؟ چرا اين طور شده؟ اين مرتب ميدوند مثل جوجه اطراف سينه آدم را پر ميكنند همين است. فرمود اينكه اول آدم مواظب باشد كه نيايد آدم راحت است، اين كه آمده آنجا لانه ميكند بعد در آشيانه تخمگذاري ميكند بعد تخم خودش را زير بال خودش نگه ميدارد بعد اينها را «فَرَّخَ»؛ جوجه درميآورد آن وقت «فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَج» هي ميلولند ميلولند؛ آن وقت كل فضا را همين جوجه شيطانها پر ميكنند آن وقت صاحبخانه را بيرون ميكنند «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِم»[33] از آن به بعد اين بنده خدا ميشود تريبون شيطان. اينها مجاز نيست اينها تشبيه نيست اينها استعاره نيست اينها كنايه نيست اينها تحقير نيست به هر حال انسان يا بايد مؤمن باشد گوش بدهد يا بايد اهل برهان باشد ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[34] اين طور نيست كه بخواهد تشبيه بكند «كأنّ كأنّ كأنّ» اين طور نيست. فرمود از اين به بعد اين گوينده شيطان است و اين تريبون او است و در همان ذيل خطبهاي كه وجود مبارك حضرت امير اوصاف متقيان را ذكر كرده است و آن مخاطب و شنونده «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا» رحلت كرد، بعد حضرت فرمود: «أَ هَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ﴾ و كسي جسورانه به حضرت عرض كرد پس چرا در شما اثر نكرد؟ ديگر نميداند كه به هر حال سيل هر موجودي را نميبرد؛ اين بيان سيل آسا از خود مبدأ حضرت امير است. آن سيل اين تپّه ماهورها را و اين درختها را ميبرد، اين سلسله جبال البرز را كه سيل نميبرد؛ براي اينكه اين خودش سلسله جبال البرز است كه سيل توليد ميكند اين حرفها كه نبايد حضرت امير را ببرد كه حضرت امير را آن جريان ميعاد الهي بايد شهيدش كند و رحلت كند. فرمود: «فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَی لِسَانِك»؛[35] اين حرفي كه تو زدي حرف شيطان است، او دميده تو گفتي؛ اينها مجاز نيست.
اين مغالطه كه مغالطه انساني است، يعني غير انسان را به جاي انسان مينشاند و براي او شناسنامه درست ميكند ميگويد تو اين هستي. آن وقت اين خيال ميكند كه خودش جناب فلاني است به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمود: برخيها عمري تحت ولايت شيطان هستند و نميدانند كه چه كار ميكنند خيال ميكنند ما اين طور گفتيم ما مستقليم ما نظرمان اين است؛ بله آدم مستقل است اما نه در برابر كتاب و سنت، بله در برابر ديگران مستقل است اما در برابر كتاب و سنت که مستقل نيست. فرمود اين مغالطه را بايد آدم مواظب باشد اين گفتند مراقبت مراقبت هر لحظه انسان ببيند سرجايش هست يا نيست براي همين است. اين ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ بخش مهم آن ناظر به همين است. فرمود كاري كه انجام میدهيد بايد دقيق و متقن و محکم باشد، هم «أثقلکم عقلا» است كه به بخش انديشه و علم و اينها برميگردد، هم به اورع از محارم بودن است كه آن هم ذكر شده هم به اتقان عملي است؛ اين دو تا روايت را ملاحظه فرموديد: يكي درباره قبر ابراهيم پسر پيغمبر(صلّي الله علي و آله و سلم) بود، يكي هم درباره قبر يكي از صحابه كه ممکن است موارد ديگر هم اتفاق افتاده باشد. حضرت در هنگام دفن اينها اصرار كرد كه اين قبرها را محكم بكَنيد به آن حفار قبر و به گور كن سفارش میكرد كه اين قبر را بيشتر بكنيد لحد را محكم بگذاريد و اينها. آنها فكر ميكردند گفتند مرده كه حالا براي او فرق نميكند فرمود نه «إن الله سبحانه تعالي يحب إذا عمل أحدکم عملاً أن يتقنه»[36] خدا عمل آن عبدی را دوست دارد كه آن عمل را با اتقان انجام بدهد.
سؤالی شده است درباره جناب طبري؛ درباره جناب طبري در حدود دوازده يا سيزده سال قبل يك همايش بينالمللي بود كه بعضي از محققان از خارج آمدند بعضيها هم از خود ايران، آن جا آراي او نقد شده و افکار او نقد شده تفسير او نقد شده حرفهاي او ابطال شده كه ـ إنشاءالله ـ اگر كسي بخواهد به آن كتاب نقد آراء طبري مراجعه ميكند. اما در تعليقات علمي به هر حال حريم اشخاص در محدوده علم بايد محفوظ باشد اين كار عالمانهاي كه اينها كردند اين گونه است؛ اينها ممكن است حجّتي باشد عليه آنها؛ يعني شما وقتي كه اين همه تلاش و كوشش كرديد اين همه تحقيق کرديد چرا چيزي كه بيّنالغي است به آنجا تن در داديد.
اما درباره بطون قرآن كه قرآن بطوني دارد و اينها؛ البته قرآن بطون فراواني دارد و استعمال لفظ در اكثر از معنا تحقيقاً جايز است هيچ محذوري ندارد و براي اينكه احياناً از اين محذور كسي نجات پيدا كند ممكن است الفاظ از آن جامع انتزاع بشود و همه اين بطون جزء مصاديق آن باشد که گوشهاي از اين حرف را مرحوم آيت الله حكيم(رضوان الله تعالي عليه) در مستمسك با نقل آ ن داستاني كه اينجا ذكر فرمودند كه داستان لطيفي است آوردند. پس براي قرآن بطوني هست که در روايات فريقين آمده، يك؛ استعمال لفظ در اكثر از معنا هم به تحقيق جايز است، دو؛ ممكن است در جامع بين همه اينها استعمال شود و همه اينها جزء مصاديق يك آيه قرار بگيرند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص149 ـ 151.
[2]. سوره طلاق، آيه12.
[3]. تفسير الصافي، ج5، ص192.
[4]. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص107.
[5]. سوره أعراف، آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59 و ...
[6]. سوره فصلت، آيه9.
[7]. سوره فصلت، آيه12.
[8]. سوره ذاريات، آيه22.
[9]. سوره هود، آيه7.
[10]. سوره هود، آيه7.
[11]. سوره حجر، آيه16.
[12]. سوره ممتحنة، آيات38 و39.
[13]. سوره صافات، آيه6.
[14]. سوره ممتحنة، آيه5.
[15]. سوره ممتحنة، آيه19.
[16]. سوره رعد، آيه2.
[17]. سوره فاطر، آيه41.
[18]. سوره زمر، آيه42.
[19]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[20]. سوره شمس، آيه8.
[21]. سوره روم، آيه30.
[22]. سوره مطففين، آيه14.
[23]. سوره هود، آيه91.
[24]. سوره شمس، آيه10.
[25]. سوره فرقان، آيه44.
[26]. سوره أنعام، آيه108.
[27]. سوره أعراف، آيه176.
[28]. سوره ممتحنة، آيه5.
[29]. سوره أعراف، آيه179.
[30]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري(عَلَيْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَام وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِيِّ كَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ قَالَ أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ يَدْعُونَهُ بِضَجِيجِ أَصْوَاتِهِمْ فَقَالَ لَهُ يَا زُهْرِيُ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ فَقَالَ الزُّهْرِيُّ كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ أَ فَهُمْ قَلِيلٌ فَقَالَ لَهُ يَا زُهْرِيُّ أَدْنِ لِي وَجْهَكَ فَأَدْنَاهُ إِلَيْهِ فَمَسَحَ بِيَدِهِ وَجْهَهُ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ [فَنَظَرَ] إِلَي النَّاسِ قَالَ الزُّهْرِيُّ فَرَأَيْتُ أُولَئِكَ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ قِرَدَةً لَا أَرَي فِيهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِي كُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».
[31]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلَام مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَى الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».
[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه7.
[33]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه7.
[34]. سوره ممتحنة، آيه10.
[35]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.
[36]. نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص304.