بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (۶)﴾
جريان رزق موجودات به ربوبيت ذات اقدس اله برميگردد خداوند موجودات را آفريد آنها كه نياز به رزق دارند رزق آنها را هم تأمين ميكند خالقيت خدا باعث پيدايش اين موجودات شد و ربوبيت خدا باعث تأمين ارزاق اينها و خداي حكيم هرگز موجودي را بدون رزق خلق نميكند زيرا اين با حكمت هماهنگ نيست و چون تمام كارهاي خداوند حكيمانه است لذا روزي هر موجودي تأمين شد.
مطلب ديگر آن است كه اگر اين موجود در بهشت باشد رزق او به يك سبك ديگري تأمين است در دنيا باشد با سبكي ديگر تأمين است با تلاش و كوشش در دنيا موظف است كه رزق خود را تأمين كند رزق آماده است منتها او بايد برود فراهم كند چه حيوان باشد چه انسان اينچنين است.
مطلب دوم آن است كه چه آنها كه اهل پس انداز هستند چه آنها كه اهل پس انداز نيستند روزي آنها را خداي سبحان تأمين خواهد كرد حيوانات اينچنين هستند انسانها هم اينچنين هستند حيوانات دو گروه هستند بعضي اهل ذخيره و پس انداز و انبار كردن هستند مثل موش و مور و اينها بعضي اهل ذخيره و پس انداز نيستند مثل بلبل و گنجشك و اينها كه آزاد تر هستند آيهاي كه دارد هيچ موجودي نيست مگر اينكه ذات اقدس اله روزي او را تأمين ميكند ناظر به همين بخش است ﴿و كايّن من دابةٍ لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم﴾[1] يعني هر دابه و هر موجودي كه ﴿لا تحمل رزقها﴾[2] اهل پس انداز و ذخيره و حمل و نقل روزي نيست خدا رازق اوست بعضي از موجودات و جنبندهها اينها روزي زمستانشان را تابستان ذخيره ميكنند اين كارهايي كه موش ميكند يا مور ميكند و امثال ذلك اينها اهل ذخيره و پس انداز هستند و موجودات ديگر كه اهل پس انداز نيستند فرمود آنهايي كه ﴿لاتحمل رزقها﴾[3] آنها را هم خدا تأمين ميكند اين پرندههايي كه در منطقه هاي معمولي ييلاق و قشلاق دارند تابستانها در يك منطقههاي خنك و زمستانها در يك منطقه گرمتري به سر ميبرند اينها اينچنين نيست كه با وسيله نقليه روزيشان را از ييلاق به قشلاق ببرند يا از قشلاق به ييلاق بياورند اين آيه فرمود ﴿و كاين من دابةٍ لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم﴾[4]
مطلب بعدي آن است كه انسانها هم دو قسم هستند بعضي هستند كه برابر در آمد روز يا كار ماه تأمين ميشوند بعضيها هم حالا يا آزمندند يا حريص و مانند آن بالاخره به فكر تأمين آيندهاند، اين فكر درست يا نادرست اهل ذخيره و پس انداز هستند فرمود چه آنهايي كه روزانه كار ميكنند و شبانه تأمين ميشوند خدا رازق است آن كارگرها و كارمنداني كه بر فرض سال مالي داشته باشند چيزي اضافه و پس انداز ندارند خدا رازق است آنهايي كه اهل پس انداز و ذخيره هستند آنها را هم خدا روزي ميدهد ﴿و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها﴾[5]
مطلب بعدي آن است كه همين آيه كه نازل شده است مهاجرين تحريك شدند بالاخره اين جوانها و بالاخره بسيجي هاي صدر اسلام گفتند خدا ما را چه در مكه چه در مدينه تأمين ميكند اين همه پرندهها كه جابهجا ميشوند مگر روزي خودشان را به همراه ميبرند حالا بر فرض اينها اموال ما را مصادره كردند اينها اگر يك خانه مختصري داشتند كسي از اينها نميخريد اگر فرش مختصري داشتند به اينها اجازه نميدادند كه اين فرشها را بفروشند پول نقد را به همراهشان از مكه به مدينه ببرند يا اين فرشها را از مكه به مدينه ببرند به اينها ميگفتند اگر هم بخواهيد مهاجرت كنيد بايد اموالتان مصادره بشود و با دست خالي برويد مدينه اينها هم همين كار را كردند اين اصحاب صفّه اينچنين نبودند كه در مكه هم اصحاب صفّه باشند اينها بالاخره در مكه يك زندگي سادهاي داشتند يك خانه مختصري داشتند يك فرشي داشتند يك لوازمي داشتند و ميگفتند اين آيه ما را تأمين ميكند كه خداي سبحان فرمود هر جنبنده اي از جايي به جايي سفر بكند و روزي خود را حمل نميكند من تأمينش ميكنم ما مشمول همين آيهايم اينها با اين آيه راه افتادند از مكه به مدينه شدند جزء مهاجرين البته مستحضريد كه اين بحثهاي تفسيري بحثهاي مفهومي بحثهاي استدلالي حوزوي و دانشگاهي كافي نيست كه انسان را راه اندازي كند يك ايمان و اخلاصي ديگر ميطلبد كه حالا آن را اگر شد عرض ميكنيم و ميخوانيم برابر آن آنها با اين اخلاص با اين ايمان باور كردند يعني تعهد كردند يعني اگر كسي به ديگري وام ميدهد كه مورد اطمينان او است و سند نميگيرد چون ميداند او هم تمكن دارد هم ديانت خوب برميگرداند چيزي نسيه ميخرد يا چيزي را نسيه ميفروشد يا چيزي را امانت ميسپارد يا چيزي را وام ميدهد در خيلي از موارد سند و شاهدي در كار نيست تمكن طرف و ايمان او سند انسان است اگر كسي با ذات اقدس اله اينچنين معامله كرد اينچنين معرفت داشت و اينچنين باور داشت و خدا هم تعهد سپرد كه من شما را تامين ميكنم ﴿و كايّن منْ دابةٍ لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم﴾[6] اينها با اين ايمان راه افتادند يك وقت است يك حادثه اي در بين راه پيش ميآيد اينها پشيمان ميشوند اينها معلوم ميشود باور نكردند بنابراين خداي سبحان روزي همه را تأمين ميكند.
مطلب بعدي آن است كه رزق آن است كه نياز انسان به آن تأمين باشد يك وقتي انسان مصرفي بار ميآيد با اسراف و اتراف و تجمل زندگي ميكند آنها را كه خدا وعده نداده است بلكه جلوي بعضي از آنها را گرفته آن مقداري كه مورد نياز انسان است نياز ضروري است يك مسكن ضروري يك جامه ضروري و يك خوراك ضروري اينها ضروريات زندگي را خداي سبحان فرمود اگر شما تلاش و كوشش بكنيد براي شما آماده است بقيه را روي فضل و احسان ممكن است عطا بكند كه آن هم بحث بعدي است آن را كه خداي سبحان تعهد كرده است اصل رزق است
مطلب ديگر آن است كه اين رزق كه برابر عدل است برابر حكمت است خداي سبحان تعهد كرده خودش فرمود ﴿حقاً علينا ننج المومنين﴾[7] يك، ﴿حقاً علينا نصر المومنين﴾[8] دو، ﴿كتب ربكم علي نفسه الرحمة﴾[9] سه، ﴿ما من دابةٍ إلاّ علي الله رزقها﴾ چهار اين چهار طايفهٴ آيات خدا را متعهد ميداند و ذات اقدس اله بيش از عدل و حكمت چيزي را تعهد نكرده است مازاد بر عدل كه فضل است احسان است انسان در رفاه بيشتري باشد اينها را خداي سبحان تعهد نكرده است گاهي عطا ميكند براي آزمون گاهي هم عطا نميكند آنچه را كه در اين چند طايفه از آيات تعهد كرده فرمود ﴿حقاً علينا نصر المومنين﴾[10] ﴿حقا علينا نُنْج المومنين﴾[11] ﴿كتب ربكم علي نفسه الرحمة﴾[12] ﴿و ما من دابه في الارض الا علي الله رزقها﴾ در همه اين طوايف اربع و مانند آن آنچه را كه مطابق حكمت است متعهد شد آنچه كه مطابق با عدل است متعهد شد اما آنچه كه ما فوق عدل است يعني احسان است و تفضل است آنها را متعهد نشد گاهي عطا ميكند گاهي عطا نميكند اين مربوط به دريافت خود اشخاص است گفتند اگر صله رحم بكنيد اگر اهل صدقه و ايثار بوديد اگر شنيديد عزيزان ما در كرمان به اين وضع مبتلا شدند اهل نثار و ايثار بوديد مقدورتان بود اينها در اين سرما ديگر مشكلات نميبينند الان مردم بزرگ و بزرگوار ايران اهل عاطفه هستند اهل عدل هستند اهل اهدا و احسان هستند اهل ايثارند اينطور نيست كه مقدورشان نباشد البته تلاش و كوشش كردند ميكنند در كوتاه ترين مدت هم نيازهاي اينها را انشاء الله تأمين ميكنند و هم مسكن هاي اينها را ولي منظور آن است كه فرمود اگر چنين كاري را كرديد ده برابر پاداش ميگيريد ﴿من جاء بالحسنة فله عَشَرْ أمثالها﴾[13] اين راهها هم باز هست ولي آنچه را كه خداي سبحان تعهد كرده است بر اساس عدل است و حكمت.
سؤال… جواب: خوب آن عدل يعني هر چيزي را در جاي خودش قرار بدهد حكمت يعني محكم كاري كردن كه به بخش نظر و عمل تقسيم ميشود بخش علمي حكمت كار به عدل ندارد فلان برهان مطابق با حكمت است فلان دعوا مطابق با حكمت است فلان اشكال مطابق با حكمت است فلان جدال مطابق با حكمت است اينها كارهاي نظري و علمي است كه بخش انديشه است عدل در بخش عمل راه دارد آن وقت در بخشهاي عملي ممكن است بين حكمت عملي و عدل يك هماهنگي وجود داشته باشد خوب فرمود ﴿وما من دابة في الارض الا علي الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها﴾ براي اينكه در برهان هاي قبلي هم ملاحظه فرموديد اگر فرمود ﴿الي الله مرجعكم﴾[14] مرجع بودن و داور نهايي بودن و حاكم و قاضي علي الاطلاق بودن به دو عنصر محوري علم و قدرت نيازمند است و اگر كسي عليم مطلق نبود قدير محض نبود مرجع محض هم نخواهد شد در آنجا برهان اقامه فرمودند چون ﴿وهو عليٰ كلّ شيءٍ قدير﴾[15] از نظر توانايي، بعد فرمود ﴿يعلم ما يُسرون و ما يعلنون انه عليمٌ بذات الصدرو﴾[16] از نظر علّيم بودن، يك موجودي كه عليم محض است و قدير محض است ميتواند مرجع محض باشد اينجا هم يك موجودي كه عليم محض است و قدير تامّ است ميتواند عهده دار روزي باشد فرمود اين جنبنده از بدء پيدايش خود تا آخرين مرحله ما ميدانيم كجا بود كجا هست كجا ميرود و چه خواهد بود وقتي كه نطفه است آن وقتي كه علقه هست مراحل را ميگذراند در قرار مكين جا ميگيرد مستودَع در ارحام است و مانند آن ما ميدانيم بعد وقتي به زمين ميآيد ميدانيم جايگاه بعدي او را هم ما ميدانيم مشابه اين در سوره مباركه انعام آيه 98 به اين صورت گذشت ﴿و هو الذي انشأكم منْ نفسٍ واحدةٍ مستقرّ و مستودع قد فصلنا الايات لقَوْم يفقهون﴾[17] اينها را بايد بداند تا تأمين بكند و اگر نداند و مقدار نياز را هم نداند نميتواند تأمين بكند ﴿ويعلم مستقرها و مستودعها﴾
سؤال… جواب: سرش اين است كه اگر اين عالَم عالَمِ تكامل هست بالاخره تلاش و كوشش بشر هم لازم است در سوره مباركهاي كه به نام مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) است در سوره 47 آنجا فرمود ﴿ولو يشاءُ الله لانتصر منهم﴾[18] انتصار يعني انتقام يعني اگر خدا ميخواست از دشمنان دين كفار و منافقين خودش انتقام ميگرفت ﴿لكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾[19] عالم انسانيت عالَم تكامل است امتحان است ﴿ليميز الله خبيث من الطيب﴾[20] اينطور است ﴿وليُمحَّص ما في قلوبكم﴾[21] اينجاست اينجا بايد معلوم بشود كه مجاهد كيست منافق كيست بي تفاوت كيست فرمود ما اين كارها را آزموديم انجام داديم شما اگر معتدل بخواهيد زندگي كنيد به طور عادي زندگي كنيد خوب همين زندگي روزمره شما تأمين است يك بخواهيد فداكار باشيد حرف انبيا را گوش بدهيد مبارز نستوه باشيد ما كار چهل ساله شما را يك شبه انجام ميدهيم خوب عبور از دريا چهل سال هم ممكن نبود حالا اينها بر فرض چهل سال زحمت ميكشيدند هم كه ممكن نبود بتوانند از دريا رد بشوند كه اين كار چهل ساله بلكه چهارصد ساله را يك شبه انجام داد يك روزه انجام داد ﴿و جاوزنا ببنى إسرائيل البحر﴾[22]
بخش سوم اين است كه بيراهه اگر برويد حرف پيغمبر را نشنويد گرفتار هوا و هوس بشويد راه يك شبه را بايد چهل سال معطل بشويد ﴿اربعين ستةًيتيهونَ فى الأرض﴾[23] اين سه بخش است در فرهنگ قرآن خوب آدم راه يك شبه را چهل سال معطل شود براي چيست؟ مگر آن بيابان چقدر راه بود آن روز چقدر وسيع بود چقدر بايد راه ميرفتند با يكي دو روز حل ميشد ديگر خوب آدم گاهي ميبينيد چهل سال زحمت ميكشد به جايي هم نميرسد براي اينكه دنبال چيز ديگر است گاهي هم ميبينيد يك شبه بهره هاي فراواني نصيبش ميشود بعد به راه ميافتد يك تصميم جدي نصيب آدم ميشود راه آدم مشخص ميشود كه با چه گروهي باشد چه درسي را بخواند چه طور درس بخواند همان برقي كه يك شبه زد راه چهل سالهاش را روشن ميكند اين در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست ديگر «وَبرق له لاٰمِعْ كثير البرق»[24] وقتي بالاخره برق زد روشن شد آدم راه را ديد خوب ميبيند راه همين است ديگر، ديگر نگران نيست دنبال اين و آن چرا برود خوب پس اين سه بخش است سه فصل است.
«كج روي كج آيدت جف القلم» اينطور نيست كه آدم كج برود راست ببنيد كه اينطور كه نيست نظام بر اساس حكمت و عدل است آدمي كه عادي زندگي ميكند لنگان لنگان ميرود لنگان لنگان هم به مقصد ميرسد يك وقت است مجاهد نستوه است بالاخره اهل ايثار است اهل نثار است حرف انبياي الهي (عليهم السلام) را باور كرده با جدّ باور كرده حاضر شده جزء كساني باشد كه ﴿كتب عليهم القتل إليٰ مضاجعهم﴾[25] اينها راه چهل ساله را يك شبه ميروند «يك بيت از اين قصيده به از صد رساله بود» اينطوري ميشود يك وقت است نه، حرف پيغمبر معلوم است حرف امام معلوم است حرف خدا معلوم است حرف عقل معلوم است و شهوت و غضب هم معلوم است اين بيراهه ميرود يك آدمي كه ﴿منّ و سلوي﴾ را رها ميكند به دنبال سير و پياز ميرود خوب اين بايد معطل بشود ﴿اربعين سنة بتيحون في الارض﴾[26] مگر آن بيابان چقدر راه بود مگر آن چقدر وسعت داشت مگر كجايش بسته، تپه ماهوري بود دريا پيش آمد خوب پس همان خدايي كه او را به خودش نسبت داد فرمود ما اينها را از دريا برديم اما اين را به اينها نسبت داد فرمود اينها سرگردان بودند خوب ملت پيازطلب كه ﴿منّ و سلوي﴾ را رها ميكند بايد در بيابان سرگردان باشد ديگر اين ديگر حيف است اين را آدم جاي ديگر ببرد وضع ما هم همينطور است ما هم همين سه حالت را داريم در جنگ اينطور بود در انقلاب اينطور بود در حالتهاي عادي هم همينطور است گاهي انسان با يك برقي روشن ميشود كه من راهم چيست؟ كدام طرف بايد بروم؟ تا آ خر هم اين راه را ميرود بنابراين ذات اقدس اله همه اينها را مشخص كرد در آن سوره مباركه 47 فرمود خوب اگر بخواهم خودم ميتوانم جلوي منافقان و كفار و مشركان را بگيرم ولي عالَم بر اساس تكامل است شما بايد يك حركتي بكنيد قيامي بكنيد خودتان كامل شويد ﴿و لو يشاءَ الله لانتصر منهم﴾[27] يعني لانتقم منهم ما فصل انتقاممان همه چيز آماده است ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾[28] آنجايي كه نوبت ماست كه كم نميآييم كه اما اينجا را ما به شما تكليف كرديم آزموديم ﴿ليميز الله خبيث من الطيب﴾[29] ﴿و لكن ليبلوا بعضكم ببعض﴾[30] بعد فرمود يك عده را هم من آماده كردم حالا كه شما نشديد آنها را مياورم اينطور نيست كه حالا دست از دينم بردارم يك عده شيفته جبهه و جنگند من ذخيره كردم ﴿لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم﴾[31] خوب حالا اين انقلاب را ديديم دفاع هشت ساله را ديديم يك عده ميگفتند به ما چه و به تو چه كاري نداشتند يك عده بسيجي سر از پا نشناخته بودند كه خدا اينها را ذخيره كرده فرمود من يك عده نيروهاي اينطوري هم دارم شما اگر نشديد اينها براي ميدان جبهه پر ميكشند همين آيه را وجود مبارك زينب كبري (سلام الله عليها) در مجلس كوفه خوانده وقتي آن عبيد الله ملعون گفت اينها چه كساني هستند ديدي «كيف رايت صنع الله باخيك» فرمود «هولاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا إلي مضاجعهم»[32] اينها رادمرداني بودند شهادت طلب رفتند و دِيْنشان را ادا كردند اينطوري نبود اينها را خدا هم ذخيره كرده اما خيلي را امتحان ميكند اين طور نيست كه حالا اگر همه از امتحان رفوزه شدند خدا دست از دينش بردارد كه اينطور نيست نوبت آن هم ميرسد بعد هم بر اساس ﴿ولله جنود السموات و الارض﴾[33] عمل ميكند هميشه شما ميبينيد ما، فرمود اينها را ميريزيم در دريا ﴿فاخذناه وجنوده فنبذناهم في اليم﴾[34] اينها را ريختيم در دريا اينطور نيست كه نمرودنها و امثال نمرودها را مهلت بدهد كه ولي بساط عالم بر تكامل است ما هم همينطور هستيم حالا نمونههايي هستند كه يك شبه ره صد ساله را رفتند كه از مرحوم مجلسي اول رضوان الله تعالي عليه اگر فرصت شد ميخوانيم فرمود ﴿وما من دابه في الارض الا علي الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل في كتاب مبين﴾ همه اينها را تنظيم ما كرديم غير از آن علم ازلي ما در لوحِ محفوظ ما هست در لوح محو و اثبات هست مسئله دعا هم هست مسأله صدقه هم هست مسئله صله رحم هست اينها در كمّي و زيادي اثر دارند روايات فراواني است كه هيچ گياهي نيست مگر به اندازه عطش او ذات اقدس اله قطرات باران نازل ميكند ولي وقتي ميبيند يك ملتي نالايق هستند به اين ابرها كه در رسالت الهي هستند ﴿و أرْسلنا الرياح لواقح﴾[35] همه اينها رسالت الهي را به عهده دارند به اين بادها دستور ميدهيم كه اين ابرها را به جايي ببرد به جايي ببارد كه مورد بهره برداري مردم اين منطقه نباشد در شرح حالات امام صادق (سلام الله عليه) ملاحظه بفرماييد وجود مبارك ا مام صادق داشتند مسافرت ميكردند به يك منطقه اي رسيدند كه اهلشان اهل ولايت نبودند و بالاخره شايسته كمك نبودند يك شتري داشتند كه بنا بود آن شتر را بكشند بعد به آن منطقه كه رسيدند آن كسي كه در خدمت حضرت بود اجازه خواست كه اين شتر را نحر كند فرمود نه اينجا زود است اينجا نحر نكن وقتي رسيدند به بيابان فرمود حالا اينها نحر كن عرض كرد يابن رسول الله آنجا اگر نحر ميكرديم بالاخره چهار نفر استفاده ميكردند فرمود اين حيوانات از آنها بهترند خوب بالاخره يك حيوان به مراتب بهتر از صدام است حيوان به مراتب بهتر از منافق است فرمود اين حيوانات بالاخره اينجا خبري نيست كه كسي براي اينها دانه كه تهيه نكرده كه اين كه فرمود ﴿بل هم اضل﴾[36] سرش همين است خوب اگر يك انسانهايي ﴿بل هم اضل﴾[37] بودند چرا وجود مبارك امام معصوم براي او شتر قرباني كند كه نيست اين، خداي سبحان بر عدد نياز هر گياهي در روايات ما دارد كه قطرات باران نازل ميكند اگر ببيند يك ملتي نالايق هستند و از اين جز فساد و فتنه و آشوب و ظلم و ستم بهره اي نميبرند خوب ميبرد در بيابانها ميريزد لذا فرمود همه اينها در كتاب مبين هست و اين شعري كه از جناب سعدي خوانده شد اولا اين بزرگوارها اينها معارف را از كتاب و سنت گرفتند و اين را بصورت نظم در آوردند ميدانيد مرحوم بحر العلوم (رضوان الله عليه) فقه را به صورت درّه نجفيه در آورده كه ممكن است انسان در باره اوصاف و مدح و قدح شعر بگويد آنها آسان است اما معارف علمي را به شعر در آوردن كار سختي است يعني جزء كارهاي خيلي مشكل ادبي است كه جناب ابن مالك اين كار را كرده كه نحو را به اين صورت درآورده يا بحر العلوم (رضوان الله عليه) فقه را به صورت دره نجفيه در آورده يا حكيم سبزواري فلسفه را به شعر در آورده يا مرحوم آقا شيخ فضل الله برخي از فقه را به صورت شعر در آورده شعر عادي دست شاعر باز است كم كردن زياد كردن «احسنه اكذبه» است اما علوم عقلي و نقلي يك واوش يك الفش حسابي دارد كتابي دارد اين است كه دست شاعر باز نيست بسته است و يك شاعر قدَري ميطلبد كه مطالب علمي را به صورت شعر در بياورد مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) فرمايشاتي دارند كه بخشي از اين فرمايشات چون مربوط به همين جريان اين است كه گاهي يك شبه انسان راه صد ساله ميرود كه اگر شد انشاء الله آنها را ميخوانيم در جلد سيزدهم روضة المتقين، روضة المتقين شرحي است كه مرحوم مجلسي اول بر من لايحضره الفقيه ابن بابويه قمي مرقوم فرمودند يك كتاب خوبي است تقريبا سيزده جلد يا بيشتر و پربار سنداً بحث كرده فقهاً بحث كرد عقلاً بحث كرد نقلاً بحث كرد حالات خاص خودش را در اين شرح مرقوم فرمودند از شروح بسيار با بركت من لا يحضرهالفقيه است در جلد سيزدهم صفحه چهار آن بخش پاياني من لايحضره الفقيه كلمات قصاري است كه از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلم) نقل شده است يكي از آن كلمات اين است كه «خير ما القي في القلب اليقين» «الارتياب من الكفر» «النياحة من عمل الجاهليه» «السكر جمرُ النار» «الشعر من ابليس»[38] اينها تك تك هر كدام كلمات قصار هستند اينكه فرمود شعر از ابليس است مرحوم مجلسي اول (رضوان الله عليه) فرمود: «اي اكثره من ابليس لان اكثره مشتمل علي الكذب و اوصاف المُرد من الرجال شهوتهم او النساء المعروفات او الهجو» اما در قبال اين روايت روايت ديگري هست ايشان فرمود و رُوِي «إنّ من الشعر لحكماً»[39] اين حكمت است «و هو ما يكون في التوحيد و المدح و المنقبة و الزهد و المواعظ كاشعار الحكيم الغزنوي» سنايي غزنوي كه قبل از ملاي روم بود «و الحكيم الرومي و الحكيم العطار» اين شعري كه از جناب سعدي خوانده شد اينها بعد از اينهاست البته يعني بعد از اين دو سه بزرگواري است كه ايشان اسم بردند آن شعري كه جناب سعدي دارد در اولِ به عنوان قطعات اول توحيد ذات اقدس اله را بازگو ميكند بعد سعه رزقي كه موجودات و هر جنبنده اي دارد تشريح ميكند در همان صفحه اولِ اين قسمت قطعاتِ سعدي است فرمودند «از در بخشندگي و بنده نوازي مرغ هوا را نصيب ماهي دريا» اين كتاب كه چاپ شده با واو چاپ شده يعني «مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا» ظاهراً اينطور نيست «مرغ هوا را نصيب، ماهي دريا» شما ميبينيد اينهايي كه اهل شمال يا جنوب هستند آنها از نزديك ميدانند وگرنه اينهايي كه در اين بحثهاي تلوزيوني ميبينند اين مرغهاي هوا پر ميكشند با آن ديد تيزي كه دارند ميدانند اين ماهيهاي داخل آب در چه عمقي فرو رفتند مرتب از فضا پر ميكشند ميآيند روي آب و اين ماهي داخلِ آب را ميگيرند و ميروند «مرغ هوا را نصيب ماهي دريا» نه «مرغ هوا را نصيب و ماهي دريا» «قسمت خود ميخورند منعم و درويش روزي خود ميبرند پشّه و عنقا»
«حاجت موري به علم غيب بداند در بن چاهي به زير صخره سمّا»
اين بخش اول مربوط به توحيد است بخش دوم مربوط به مدح وجود مبارك پيغمبر اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت آنجا در مدح وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد
«آدم و نوح و خليل وموسي و عيسي آمده مجموع در ظِلال محمد
و آن همه پيرايه بسته جنت فردوس بو كه قبولش كند بلال محمد»
چون وجود مبارك حضرت، او داراي جنت اللقاء است اين ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[40] مال مراحل نازله اوست هر كس آن مراحل عاليه را داراست يقيناً اين ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[41] را داراست اما مؤمنان متوسط يا ضعيفي كه ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾[42] را دارا هستند آن جنة اللقا و ﴿فادخلي في عبادي ٭ وادخلي جنتى﴾[43] آن را ندارند فرمود تمام اين زيورها و پيرايشها و وابستگيها و تزيين بهشت براي آن است كه تازه بلال او را قبول كند
«همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد»
بعد اين ختم ميشود به آن بيت معروف سعدي
سعدي اگر عاشقي كني و جواني عشق محمد بس است و آل محمد
حالا بقيه بحث بماند براي فرصت ديگر.
و الحمد لله رب العالمين
[1] ـ سوره عنكبوت، آيه 60.
[2] ـ سوره عنكبوت، آيه 60.
[3] ـ سوره عنكبوت، آيه 60.
[4] ـ سوره عنكبوت، آيهٴ 60.
[5] ـ سوره عنكبوت، آيه 60.
[6] ـ سوره عنكبوت، آيهٴ 60.
[7] ـ سوره يونس، آيه 103.
[8] ـ سوره روم، آيه 47.
[9] ـ سوره انعام، آيه 54.
[10] ـ سوره روم، آيه 42.
[11] ـ سوره يونس، آيه 104.
[12] ـ سوره انعام، آيه 54.
[13] ـ سوره انعام، آيه 160.
[14] ـ سوره هود، آيه 4.
[15] ـ سوره هود، آيه 4.
[16] ـ سوره هود، آيه 5.
[17] ـ سوره انعام، آيه 98.
[18] ـ سوره محمد، آيه 4.
[19] ـ سوره محمد، آيه 4.
[20] ـ سوره انفال، آيه 37.
[21] ـ سوره آل عمران، آيه 154.
[22] ـ سوره اعراف، آيه 138.
[23] ـ سوره مائده، آيه 26.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبه 220.
[25] ـ سوره آل عمران، آيه 154.
[26] ـ سوره مائده، آيه 26.
[27] ـ سوره محمد، آيه 4.
[28] ـ سوره سجده، آيه 22.
[29] ـ سوره انفال، آيه 37.
[30] ـ سوره محمد، آيه 4.
[31] ـ سوره آل عمران، آيه 154.
[32] ـ بحارالانوار، ج 45، ص 116.
[33] ـ سوره فتح، آيه 4.
[34] ـ سوره فصص، آيه 40.
[35] ـ سوره فجر، آيه 22.
[36] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[37] ـ سوره اعراف، آيه 179.
[38] ـ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 376.
[39] ـ بحارالانوار، ج 68، ص 415.
[40] ـ سوره بقره، آيه 25.
[41] ـ سوره بقره، آيه 25.
[42] ـ سوره بقره، آيه 25.
[43] ـ سوره فجر، آيات 30 ـ 29 .