20 12 2003 4871471 شناسه:

تفسیر سوره هود جلسه 4

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (۱) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ (۲) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (۳) إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (٤)﴾

مطالب مانده در اين چند آيه عبارت از اين است كه اسماي حسنايي كه خداي سبحان در پايان هر آيه بازگو مي‌فرمايد اين چندين نكته را به همراه دارد يكي استدلال به مضمون آيه است كه قبلاً گذشت يكي دعوت به تخلق به اين اسما است براي اينكه اصلاً انسان را براي اينكه عالم به اسماي الهي بشود خلق كرده است وجود مبارك حضرت آدم را به عنوان ﴿و علم آدم الأسماء﴾[1] آفريده است و اگر به ما گفتند «تخلّقوا بأخلاق الله»[2] اخلاق الهي همان اسماي حسناي اوست كه در آيات آمده پس ما را هم به حكيم خبير شدن دعوت كرده‌اند يعني بكوشيد حكيم بشويد بكوشيد خبير بشويد و راهش هم همين است پس  هم آموزهٴ علمي دارد كه حد وسط برهان مسئله است هم آموزهٴ اخلاقي دارد كه ما را به حكيم و خبير شدن دعوت مي‌كند و راهش هم توحيد است و عمل صالح كه ﴿ألاّ تعبدوا إلاّ الله﴾[3] خطرش را هم بازگو مي‌فرمايد كه ﴿إنّني لكم منه نذير و بشير﴾[4] من از طرف خودم انذار و تبشيري ندارم پيام او را به شما مي‌رسانم آن حكيم خبير هشدار مي‌دهد شما را از تخلّف هراسناك مي‌كند و نسبت به تعبد اميدوار مي‌كند مطلب مهمي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در الميزان هر جا فراغتي پيدا كردند و قلم فرسايي كردند انصافاً حرف كاملي ارائه كردند همين مسئلهٴ ﴿يمتّعكم متاعاً حسناً﴾[5] است اين قسمت الميزان را حتماً ملاحظه بفرماييد كه سعادت طرد جامعه در چيست؟ تمدن در چيست؟ زندگي سعادتمندانه در چيست؟ كجا جامعه متمدن است؟ كجا جامعه متمدن نيست؟ اصلاً مي‌شود دنيا متاع حسن باشد يا لهو و لعب است، لهو و لعب با حسن و زيبايي و هنر سازگار نيست چگونه ذات اقدس اله ما را به متاع حسن تشويق كرده است اين را حتماً ملاحظه كنيد البته عصارهٴ آن اينجا مطرح خواهد شد.

مطلب ديگر آن است كه در قرآن كريم هرجا سخن از انذار است يك چيز شرط است، هر جا سخن از تبشير است دو چيز شرط است در انذار كه خداي سبحان به وسيله انبيا (عليهم السلام) بشر را از كيفر تلخ مي‌ترساند تنها شرطش گناه است خواه گناهكار مسلمان باشد خواه كافر، گناه باعث عذاب است اما تبشير دو چيز شرط دارد يكي ايمان، يكي عمل صالح، يادمان نيست كه در يك جايي خداي سبحان بفرمايد هر كس كار خوب بكند بهشت مي‌رود اين اصلاً در قرآن نيست سخن اين است ﴿آمنوا و عملوا الصالحات﴾[6]، ﴿آمن وعمل صالحاً﴾[7]، ﴿إلاّ من آمن و عمل صالحاً﴾[8] در تبشير حتماً اين دوچيز شرط است يكي ايمان، يكي عمل صالح، آن‌كه مومن نباشد معاذ الله يا ايمان آورده باشد ولي كار خير نكرده باشد فقط از نظر عقيده موحد و مؤمن باشد او هم بهره‌اي نمي‌برد عذابش را مي‌كشد البته مخلد نيست ولي بالاخره آن عذابها قابل تحمل نيست. بنابراين در طرف انذار يك امر شرط است و آن معصيت است معصيت از هر كه صادر بشود عقوبت دارد و اما ورود در بهشت مشروط به ايمان و عمل صالح است و اگر احياناً در آيه‌اي عمل صالح ذكر نشد از آن آيه منظور از ايمان در آن آيه مجموعهٴ اعتقاد قلبي و اقرار زباني و عمل اركان خواهد بود فرمود ﴿وأن استغفروا ربكم ثمّ توبوا إليه﴾[9] استغفار كنيد وقتي كه از عبادت غير خدا پرهيز كرديد از گرايش به غير خدا پرهيز كرديد و استتغفار كرديد به طرف خدا توبه مي‌كنيد ايشان مي‌فرمايد منظور از توبهٴ إلي الله همان ايمان است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركه غافر بيان شده، سوره غافر كه احياناً سورهٴ مومن هم ناميده مي‌شود آيهٴ هفتش اين است، آيهٴ هفت سورهٴ غافر اين است ﴿الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربّنا وسعت كل شيءٍ رحمه وعلماً فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك﴾[10] عرض مي‌كنند خدايا آنهايي كه از كفر و شرك و كجراهه توبه كردند يك، ﴿و اتبعوا سبيلك﴾ يعني ايمان آورند و برابر ايمان عمل صالح انجام دادند دو، كه اين اِتّباع بعد از آن توبه ناظر به اين است كه اول از شرك و انحراف توبه مي‌كنند بعد ايمان مي‌آورند اينجا هم همين‌طور است ﴿أن استغفروا ربّكم﴾ از انحرافاتي كه قبلاً دامن‌گيرتان بود ﴿ثم توبوا إليه﴾[11] يعني ايمان بياوريد آنهايي كه نظير خواجه عبد الله انصاري و امثال اينها مشرب ديگر دارند مي‌گويند به اينكه منظور از استغفار و توبه كه توبه بعد از استغفار ذكر شده است اين است كه اول استغفار كنيد بعد از اين استغفارتان توبه كنيد يك عابد استغفار مي‌كند اگر لغزشي دارد از ذات اقدس اله طلب بخشايش مي‌كند يك عارف كه فوق عابد است مي‌گويد نكند كه اين استغفار كردن را من از خودم بدانم بگويم من آنم كه به نعمت استغفار رسيدم خودم توبه كردم، خودم مستغفر شدم از خدا طلب مغفرت كردم از اين استغفار توبه مي‌كند مي‌گويد نكند كه اين را من به نام خودم ثبت كرده باشم و از خودم بدانم اينكه گفتند:

عابدان از گناه توبه كنند ٭٭٭ عارفان از عبادت استغفار يعني نكند كه ما اين عبادت را به حساب خودمان بياوريم بگوييم خودمان آن توفيق را داشتيم خودمان آن قدرت و استقلال را داشتيم كه مثلاً استغفار كنيم يا ايمان بيارويم يا عبادت كنيم. افراد ديگر، ساير مفسرين كه بالآخره به روال عادي تفسير مي‌كنند مي‌گويند اين ﴿ثمّ﴾ ناظر به آن است كه استغفار كردن مطلوب اولي است ولي در عمل، در تحقق خارجي بعداً پديد مي‌آيد اول انسان از ذات اقدس اله طلب بخشايش مي‌كند اين مطلوب او است كه با سين استفعال به كار رفته پس مطلوب اولي طلب مغفرت است مغفرت خداست خب اين تحصيل مغفرت راهش چيست؟ خب راهش توبه است اين ﴿ثمّ توبوا﴾ در مقام عمل توبه مقدم است و مغفرت بعد از توبه پديد مي‌آيد اما مطلوب اولي همان مغفرت است اين است كه مي‌گويند آن هدف يا غايت يا علّت غايي در انديشه اول است و در عمل آخر، اينجا هم از همان قبيل است كه مغفرت مطلوب همه است اين مطلوب اساسي است راهش توبه است چون آن مغفرت مهم است و مقدم است آن را اول ذكر كردند و توبه كه مقدّمه است نه مقدم و ابزار كار است آن را بعد ذكر كردند اين روالي است كه غالب مفسرين متوسط نويس معنا كرده‌اند آن حرفي است كه آن بزرگواران نقل كرده‌اند، سيدنا الاستاد فرمود منظور از توبه ايمان است خواستند با آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ غافر هماهنگ كنند اين حرف خوبي است لكن آن آيه با اين آيهٴ محل بحث خيلي هماهنگ نيست از نظر تعبير. آن آيه اين است كه اوّلاً فرشتگان الهي كه بار عرش به دوش آنها است اينها به فكر فرشيان هم هستند اينطور نيست كه آنها فقط به عبادت خودشان سرگرم باشند آنهايي كه حاملان عرش هستند مشكل فرشيها را هم با خدا در ميان مي‌گذارند ﴿الذين يحملون العرش و من حوله﴾ اينها ﴿يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به﴾ و به فكر فرشيها هم هستند ﴿و يستغفرون للذين ٰامنوا﴾ مي‌گويند ﴿ربّنا وسعت كل شيءٍ رحمة وعلماً فاغفر للّذين تابوا و اتبعوا سبيلك﴾[12] اين ﴿واتبعوا﴾ يعني ايمان اين قابل پذيرش است آن توبه هم توبهٴ از شرك است اين كه درست است يك اتباع عملي است كه بعد از توبه ذكر شده اما آيهٴ محل بحث يك استغفار است كه بعدش  توبه ذكر شده اگر آيهٴ محل بحث اول توبه بود بعد اتّباع نظير آيهٴ هفت سورهٴ غافر مي‌شد ولي آيهٴ محل بحث اول استغفار است بعد توبه، بنابراين خيلي با آيهٴ هفت سورهٴ مباركه غافر هماهنگ نيست تا از سنخ الآيات يفسر بعضه بعضاً باشد. اما مطلب مهم اين است كه فرمود اگر شما موحّد بوديد و از كجراهه توبه كرديد و ايمان و عمل صالح داشتيد ذات اقدس اله به شما بهرهٴ خوب مي‌دهد متاع حسن مي‌دهد منظور از اين متاع حسن هم دنيا است، در دنيا است براي اينكه فرمود ﴿إلي أجل مسمّي﴾[13] آخرت كه ﴿عطاء غيرمحذوذ﴾[14] جزّ يعني قطع فرمود آنجا قطعي در كار نيست و خلود است كسي كه وارد بهشت شد از عطاي بهشتي برخوردار است هرگز عطاهاي بهشتي منقطع الآخر نيست پس به قرينهٴ ﴿إلي أجل مسمّي﴾ اين دنيا است اين يك مطلب.

سؤال: جواب: خب نه، چون تأسيس مقدم بر تأكيد است آن هم با ﴿ثمّ﴾ ذكر كرده است معلوم مي‌شود ترتيب است ما بايد طوري معنا بكنيم كه توبه غير از استغفار باشد يك، و ترتيب هم محفوظ بماند دو. خب مشكل اساسي اين است كه دنيا بازيچه است ﴿إنّما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و  تفاخر بينكم و تكاثر في الأموال و الأولاد﴾[15] اين مراحل پنج گانه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ حديد براي دنيا ذكر كردند اين شناسنامه دنيا است.

مطلب دوم اين است كه بازيچه ديگر زيبايي ندارد كه هرچه هست قبيح است بالاخره بازي زيبا ما نداريم بازي در برابر حكمت است و با سفاهت همراه است چيزي را كه قرآن بازي مي‌داند يك وقت است انسان ورزش مي‌كند براي سلامت نظير اينكه غذا مي‌خورد براي سلامت مي‌تواند «قوّ علي خدمتك جوارحي»[16] باشد كه صبغه عبادي پيدا كند نه بازيگر باشد بازيچه داشته باشد اگر دنيا بازيچه است در بازيچه در بازار بازيچه متاع حسن معنا ندارد معلوم مي‌شود كه يك چيز ديگري در اين حيات دنيا مطرح است كه آن ديگر بازيچه نيست معلوم مي‌شود دو گروه در اين صحنه زندگي مي‌كنند يك عدّه بازي مي‌كنند اهل بازي‌گري هستند يك عدّه اهل حكمت هستند الآن شما فرض كنيد پدري است حكيم، فقيه و خردمند چندتا كودك هم دارد براي اينها اسباب بازي تهيه مي‌كند وقتي منزل مي‌رود براي اينها با دستي كه اسباب‌بازي ؟؟؟ مي‌كند با آن دست بازي مي‌گيرد اين كودكان خوشحال مي‌شوند بازي مي‌كنند پدر نه اهل بازي است نه بازي مي‌كند ونه بازي‌گري پدر حكيم است كودكان را به بازي‌گرفتن حكمت است پدر در همين فضا مشغول مطالعات علمي است اما كودكان را به بازي مي‌گيرد بازي گرفتن كودكان حكمت است آنها اهل بازي هستند نه اين پدر. در دنيا يك عدّه به منزلهٴ پدران جامعه هستند كه يك عدّه را سرگرم مي‌كنند به مقدار لازم غذا و مواد غذايي و بازي در اختيار اينها قرار مي‌دهند بعد اينها را راهنمايي مي‌كنند كه چه درس بخوانند، چه راهي طي بكنند و مانند آن. پس در اين خانه يك عدّه مشغول بازي هستند يك عدّه مشغول حكمت و فقه. دنيا هم كه يك خانهٴ بزرگي است اينچنين است يك  عدّه مشغول بازي هستند ﴿إنّما الحيوه الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر﴾[17] يك عدّه در عين حال كه در اين ميدان بازي به سر مي‌برند مشغول حكمت و خرد ورزي و امثال ذلك هستند اينها متاع حسن دارند از نظر علمي اگر كسي به حكمت و فقه رسيد متاع حسن دارد از نظر عملي به عفو و ايثار و نثار و عدل رسيد متاع حسن دارد آن زندگي چه براي فرد چه براي حكومت جامعه كه با علم و عدل همراه باشد مي‌شود متاع حسن و اگر علم و عدل نباشد آن ديگر متاع حسن نيست مي‌شود بازي‌گري. در سورهٴ مباركهٴ طه فرمود بالآخره ما كه مي‌گوييم متاع حسن يا طيّب و طاهر و امثال ذلك تعبير مي‌كنيم اين نيست كه اگر كسي به ياد ما نبود ما او را فقير مي‌كنيم و منظور از معيشت ضنك و مانند آن تنها فقر است اينچنين نيست بلكه او را به حال خود رها مي‌كنيم آيهٴ 124 كه معروف است در سورهٴ طه فرمود ﴿و من أعرض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكاً﴾[18] او در فشار است انساني كه جايي باشد در فشار نتواند نفس بكشد، نتواند پايش را دراز كند اين معيشت حسن نيست اين زندگي خوب و گوارا و زيبا نيست فرمود كسي كه از ياد خدا و نام خدا اعراض بكند اين در يك تنگنا به سر مي‌برد از هر طرفي مي‌بيند فشار مي‌بيند و هر طرف رو بياورد مي‌بيند بسته است با اينكه همه چيز دارد نه خوابيدن او درست است نه غذا خوردن او درست است نه در حال عادي فكر آرامي دارد اين در فشار است بالاخره اين بين دوتا فشار گير است يكي فشار دارد براي تحصيل مفقود، يكي فشار دارد براي حفظ موجود. تمام تلاش و كوشش يك چنين سرمايه داري كه گرفتار تكاثر است اين است كه اينهايي را كه جمع كرده چه‌جور حفظ بكند آنهايي را كه ندارد چه‌جور فراهم بكند روي اينها بگذارد. اين بين دوتا فشار هميشه گير است هم طلب المفقود هم حفظ الموجود چون بايد اينها را حفظ بكند او چيزي را تهيه نكرده است كه او را حفظ بكند كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود فرق علم و مال اين است كه مال را تو بايد حفظ بكني علم تو را حفظ مي‌كند. خب او چيزي تهيه نكرده كه او را حفظ بكند خودش بايد حفظش بكند پس يك ديواره اين فشار طلب المفقود است ديوارهٴ ديگر حفظ الموجود است اين دو ديواره فشار مي‌دهد اين معيشت ضنك و تنگ دارد همين هم در حال مرگ و در قبر ظهور مي‌كند به عنوان فشار قبر. اين مي‌بيند اين ديواره‌هاي لَحَد جفت شده اين در وسط پرس شده بيچاره اين مي‌بيند لحد را مي‌بيند واقعاً لحدهم جمع مي‌شود و او را پرس مي‌كند و او را فشار مي‌دهد البته ديگري اگر آنجا شب بخوابد نمي‌بيند ولي او مي‌بيند همين لحد‌ها روي هم جمع شده و جفت شده و فشار مي‌دهد. اين همان ضغطه قبر است و ضنك قبر و فشار قبر از همين فشارهاي طلب المفقود و حفظ الموجود برمي‌آيد. اين خطر اعراض از ياد خدا است. پس اين شخص  با داشتن همه امور متكاثر چون در گرفتاري تكاثر به سر مي‌برد متاع حسن ندارد يا جامعه‌هايي كه گرفتار ظلم‌اند و استعمارند استعبادند، استعمارند استثمارند اينها در ضنك هستند، در فشار هستند اينها متاع حسن ندارند تمام تلاش و كوششان اين است كه فلان كشور را از پا در بياورند فلان دولت را از پا در بياورند فلان ملت را زير پا له كنند و آنچه را كه دارند حفظ بكنند آنچه را كه ندارند فراهم بكنند اين در اين فشارها هست هيچ آرامشي ندارد در قبال اين معيشت ضنك سورهٴ مباركهٴ طلاق فرمود به اينكه هر كس اهل تقوا و پرهيز بود هرگز در كار نمي‌ماند ﴿من يتق الله يجعل له مخرجاً ٭ و يرزقه من حيث لا يحتسب﴾[19] يك انسان پرهيزكار در يك فصحتي به سر مي‌برد يك ميدان بازي زندگي مي‌كند اين نمي‌ماند در كار، هرگز نمي‌ماند. چون اين مطمئن است آن كسي كه همه چيز در اختيار او است همه چيز را هم مي‌داند وعده هم داده است، خلف وعده هم نمي‌كند قسم هم ياد كرد و آن خدا است كه همه چيز به دست او است او رازق سماوات و الارض است، قادر مطلق است، رحيم مطلق است، عادل مطلق است، وعده هم داده گفته هزينه‌تان چون به عهدهٴ من است قسم هم ياد كرده فرمود ﴿وفي السماء رزقكم و ما توعدون ٭ … إنّه لحق مثل ما أنّكم تفلقون﴾[20] آن وقت جاي نگراني نيست. تمام مشكل مي‌بينيد بعضيها ضجّه مي‌زنند حالا يا در نماز شب يا غير نماز شب اين ضجّهٴ ضجّهٴ خجالت است براي اينكه خب ما يك چنين خدايي را قبول كرديم به عنوان خدايي خودمان را به عنوان بنده او قبول كرديم او هم ما را انشاء الله به عنوان بندگي قبول كرده. اين دليلي ندارد ما نگران باشيم براي اينكه همه كار به دست او است. اولين بار سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين روايت را فرموده است بعد ما اين روايت را در همان جلد هشت كافي برخورد كرديم كه ائمه (عليهم السلام) به شاگردانشان اين راهنمايي را مي‌كردند مي‌فرمودند به اينكه يكي از  ائمه به يكي از شاگردانش فرمود به اينكه اگر من عهده دار باشم كه بگويم شما كارتان را انجام بدهيد حالا اگر اهل درس هستيد درستان را بخوانيد اگر اهل كار آزاد هستيد كارتان را بكنيد هزينه شما به عهده من آيا شما آرام مي‌شويد يا نه؟ عرض كرد بله يا ابن رسول الله وقتي امام معصوم عهده‌دار هزينهٴ ما شد خب ما چه اضطرابي داريم فرمود ما كه هر چه داريم از خدا است همين وعده را خدا به شما داده پس چرا شما ناآراميد؟ همين وعده را داده ديگر ما هم اگر داريم از ناحيهٴ اوست و خداي سبحان بعد از اينكه فرمود در همين سورهٴ مباركهٴ هود ﴿ما من دابّةٍ إلاّ هو ٰاخذ بناصيتها﴾[21] يا ﴿ما من دابّةٍ في الارض إلاّ علي الله رزقها﴾[22] فرمود روزي شما پيش من است، به عهده من است اين يك، و من نقد دارم نه اينكه بعداً بخواهم تهيه كنم روزيتان نقد است كه آن مخزن است كليدش هم به دست من است و من سوگند ياد مي‌كنم كه به عهدم وفا مي‌كنم ﴿و في السماء رزقكم و ما توعدون ٭ … أنه لحق مثل ما أنكم تتلقون﴾[23] اينكه مي‌بينيد بعضي‌ها شيون مي‌كشند اين شيون شيون اندعا است كه ما چرا بيراهه مي‌رويم يا هر گاهي كه بيراهه مي‌رويم اصلاً.

بنابراين فرمود ﴿من يتق الله يجعل له مخرجاً﴾[24] حالا اگر يك كسي همه چيز داشته باشد بعد بگويد آقا شهريه شما به عهدهٴ من آدم احساس راحتي مي‌كند اين مي‌شود متاع حسن. همين معنا را كه ذات اقدس اله تعهد كرده است آدم اگر مطمئن شود ﴿ألا بذكر الله تطمئن القلوب﴾[25] مي‌شود متاع حسن. آرام زندگي مي‌كند، آرام غذا مي‌خورد، آرام مي‌خوابد آرام عبادت مي‌كند اضطرابي ندارد چون اضطرابي ندارد هرگز به اين فكر نيست كه معاذ الله كارش را توجيه بكند دنبال چهار تا كار خلاف برود يا اگر كسي دارد او حسادت بورزد اين آشوب و آشفتگي كه در دل برخي‌ها هست اين همان معيشت ضنك است و اين آرامشي كه در دلهاي مومنان موحد پيدا مي‌شود اين متاع حسن است. وگرنه دنيا چه متاع حَسَني دارد اگر، شما ببينيد يك وقتي هم در همين محفل اشاره شد كه بهترين و پاك‌ترين و حلال‌ترين و شيواترين و شيرين‌ترين غذاهاي عالم مال همين گرگ و گراز است. شما آن ماهي غزل آلايي را كه در منطقه هاي سرد و خنك و آب سيبري زلال گير مي‌آيد آيا آن ماهي‌ها اينجا گير كسي مي‌آيد يا آن تيهو غزالي كه گير گرگها مي‌آيد مگر اينجا گيرش مي‌آيد آنچه كه شهر و روستا گير مي‌آيد همين گوسفندهاي پرواري پرچربي زيانبار است وگرنه گوشت غزال كه گير كسي نمي‌آيد اينهايي كه گير گرگها مي‌آيد گير گرازها مي‌آيد براي اينها كه نبايد در جهنم برويم آنها خوش خوراك‌تر از همهٴ انسانها هستند آن هواي تميز و طيبي كه آنها استنشاق مي‌كنند كه گير كسي نمي‌آيد خب پس اين متاع حسن نيست اما وقتي انسان احساس آرامش مي‌كند بَدِ كسي را نمي‌خواهد اگر مي‌بيند يكي از دوستانش ترقي كرده خدا را شكر مي‌كند كه بالاخره اين دوست من است ترقّي كرده چهار تا خدمات اسلامي مي‌دهد خدا به ما هم مي‌دهد اين مي‌شود متاع حسن. فرمود اگر بخواهيد به شما خوش بگذرد راه توحيد را طي كنيد ببينيد كار به دست كيست؟ وگرنه اگر كسي خداي ناكرده از نام خدا و ياد خدا غفلت كرده گرفتار عيش ضنك مي‌شود اين دوتا آيه در قبال هم هستند يعني اين دوتا جريان يكي ﴿ومن أعرض عن ذكري فإن له معيشةً ضنكا﴾ حالا ﴿ونحشره يوم القيامة أعمي﴾[26] كه خسران ديگري است ولي در دنيا بالآخره در فشار است از آن طرف جريان ديگر ﴿من يتق الله يجعل له مخرجاً ٭ و يرزقه من حيث لايحتسب﴾[27] اين در فضاي باز به سر مي‌برد و هيچ جا نمي‌ماند وقتي نمي‌ماند مي‌شود متاع حسن وگرنه زيبايي و هنر در تكاثر نيست هيچ كس از داشتن لذت نمي‌برد تنها جايي كه حُسن و هنر و زيبايي از آن نشات مي‌گيرد كوثر توحيد است نه تكاثر ثروت فرمود ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾[28] و اين براي فرد جامعه اسلامي، جامعه بخواهد اينچنين باشد همين‌طور است فرد بخواهد همين‌طور است مشابه آيه‌اي كه محل بحث است در سورهٴ مباركهٴ نحل فرمود آنجا هم يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد در سورهٴ نحل آيهٴ 97 فرمود ﴿من عمل صالحاً من ذكر أو أنثي و هو مؤمن﴾ كه اين هر دو قيد را ذكر فرمود ﴿فلنحيينّه حياتاً طيّبةً﴾[29] آن روايت نوراني كه از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در ذيل اين آيه هست فرمود حيات طيبه قناعت است خب مگر انسان چقدر زنده است و چقدر خزينه دار ميراث خوار بعدي بايد باشد فرمود ما به او حيات طيّب مي‌دهيم حيات طيب وجود مبارك حضرت امير فرمود، قناعت است لطيفه‌اي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در ذيل آن بيان كردند اين است كه حيات طيب كه دنيا نيست براي اينكه لهو و لعب، بازيچه كه حيات طيب نمي‌شود كه، نشانه‌اش اين است كه نفرمود ما دنياي او را طيّب مي‌كنيم فرمود به او حيات طيب مي‌دهيم يعني يك چيز نوساخته‌اي است. نفرمود دنياي او را طيب مي‌كنيم دنيا اگر بازيچه است بازيچه طيب نمي‌شود بازيچه، بازيچه است ما به او حيات طيب مي‌دهيم او در دنيا زندگي مي‌كند اما قانعانه زندگي مي‌كند مي‌شود حيات طيب. نه اينكه دنياي او را طيب مي‌كنيم خانه خوب به او مي‌دهيم فرش خوب به او مي‌دهيم نه اين طور نيست هر چه دارد قانع و راضي است و آن رضا حيات طيب است و متاع حسن. ما گرفتار روحيم نه بدن اين بدن را آن روح تأمين مي‌كند نه به عكس و اگر او گرفتار لهو و لعب باشد اين بدن بيچاره هم آسيب مي‌بيند. پس بنابراين ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾[30] نخواهد بود اين نسبت به فردي اينطور است نسبت به جمعي هم در دو جريان كه شايد بحثهاي پارسال هم يك مقداري به همين قسمت نظر داشت قرآن كريم به هر دو جريان عنايت دارد كه برابر اين هر دو جريان دوتا اصل در قانون اساسي ما مطرح است يكي اينكه هيچ فردي بر فرد ديگر مزيّتي ندارد البته آن رجحان نزد خدا سر جايش محفوظ است يكي اينكه هيچ ملتي بر ملتي، قومي بر قومي، قبيله‌اي بر قبيله‌اي مزيت ندارد اين دو مطلب است نه يك مطلب. در دو بخش قرآن است نه در يك بخش. لذا در قانون اساسي در دو اصل جدا آمده و اينكه هيچ فرقي بين فردي نسبت به فرد ديگر نيست يكي اينكه هيچ فرقي بين قومي نسبت به قوم ديگر نيست كه ﴿يا أيها الناس إنّا خلقنا كم من ذكر و اُنثي و جعلناكم شعوبًا و قبائل لتعارفوا إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم﴾[31] قبيله‌اي بر قبيله‌اي، قومي بر قومي هيچ مزيتي ندارند آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ آل عمران و مانند آن كه ﴿إنّي لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثي﴾[32] و هو مومن چه زن، چه مرد اين فرد نسبت به فرد است مسئلهٴ ﴿إنّ اكرمكم عند الله أتقيكم﴾[33] كه باعث تفاخر دنيايي نيست، آن يك فضيلت معنوي است كه انساني عند الله اكرم است متواضع‌تر است جامعه اگر با اين اصول قرآني همراه باشد متاع او متاع حسن است زندگي او زندگي حسن است تمتّع حسن دارد حيات او حيات طيب است ﴿يمتعكم متاعاً حسناً﴾ البته ﴿إلي أجل مسمّي﴾[34] بالآخره هم زندگي عادلانه محدود است هم زندگي ظالمانه محدود است آني كه نامحدود است مسئلهٴ قيامت است ﴿و يوت كل ذي فضل فضله و إنّ تولّوا﴾[35] يعني إن تتولوا ﴿فإنّي أخاف عليكم عذاب يوم كبير﴾[36] از نظر لفظي و ادبي اين ﴿كبير﴾ صفت ﴿يوم﴾ است كه يوم كبير است لكن كبر يوم و بزرگي يوم به وسيله بزرگي آن مظروف است چون عذاب آن روز بزرگ است لذا، زياد است و مهم است لذا اين روز به عنوان روز كبير آمده. در سورهٴ مباركهٴ فرقان عذاب آن روز به عنوان عذاب كبير مطرح شده است آيهٴ 19 سورهٴ مباركهٴ فرقان اين است ﴿فقد كذّبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفاً ولانصراً ومن يظلم منكم نذقه عذابًا كبيرًا»[37] اين عذاب كبير باعث مي‌شود كه قيامت روز كبير خواهد بود يعني اين مظروف است كه آن ظرف را كبير مي‌كند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ احزاب هم لعن كبير دامن گير اين گروه مي‌شود آيهٴ 68 سورهٴ احزاب اين است ﴿ربّنا ٰاتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيرًا﴾[38] اين لعن كبير كه مظروف است باعث كبير شدن ظرف است آن عذاب كبير كه مظروف است باعث كبير شدن آن ظرف است وگرنه خود آن روز ذاتاً به كِبَر و امثال كبر متصف نخواهد شد.

مطلبي كه آن بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) را تاييد مي‌كند اين است كه سوال: جواب: طويل است ديگر، كبير بودن نه طويل، كبير بودن يك حساب دارد، آن هم طولاني بودن براي همه طولاني نيست در آيه‌اي كه دارد كه از قيامتي بپرهيزيد كه خمسين الف روزِ شما است از روزي بپرهيزيد كه پنجاه هزار سال است آنجا در منزل زيد بن ارقم از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) سؤال شده است كه ما أطول هذا اليوم؟ اين در تفسير شريف نورالثقلين و ساير تفسيرهاي روايي ذيل اين آيه هست از حضرت سؤال كردند كه چه روز طولاني است اين روز پنجاه هزار سال؟ فرمود «والذى نفس محمد بيده»[39] قسم به ذات كسي كه جانم در دست او است اين  روز پنجاه هزار سال براي مومن به اندازهٴ صلات مكتوبه است. يك نماز واجب حالا نماز ظهر كه چهار ركعت است چقدر وقت مي‌خواهد حد اكثر ده دقيقه. فرمود اين روز براي مومن بيش از اين اندازه نيست براي اينكه او فاصله‌ها را قبلاً در دنيا طي كرده. ديگران كه بايد حساب پس بدهند مشكلي دارند اهل سير و حركت و سلوك نبودند همين‌طور ركود داشتند ﴿اِثّاقلتم إلي الأرض﴾[40] بودند اينها مي‌مانند بنابراين اين هم روز پنجاه هزار سال است هم روز ده دقيقه يك چنين روزي است بالآخره. خب

آنچه كه بيان سيدنا الاستاد را تأمين مي‌كند اين است كه دنيا اگر اين صبغهٴ تكاثري‌اش بماند نه كوثري‌اش اين به كافران هم مي‌رسد در سورهٴ مباركهٴ زخرف آيهٴ 33 به اين صورت آمده است فرمود ﴿و لولا أن يكون الناس أمة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقُفا من فضّة و معارج عليها يظهرون ٭ و لبيوتهم أبواباً و سرراً عليها يتكئون ٭ و زخرفًا و إن كل ذلك لما متاع الحيات الدنيا و الاٰخرة عند ربّك للمتّقين ٭ و من يعش عن ذكر الرحٰمن نقيض له شيطاناً فهو له قرين﴾[41] فرمود يك خوف اخلاقي و ديني هست كه مبادا خيلي‌ها به سمت كفر بروند و اگر اين خوف نبود آنهايي كه كافر بودند ما آن‌قدر وضع مالي شان را اضافه مي‌كرديم به آنها زياد مال مي‌داديم كه اين‌ها بتوانند به جاي تير آهن تير نقره‌اي به سقفشان بزنند سقفي از فضه داشته باشند سقف فضّه‌اي، نقره‌اي و نردبانهاي سيم و زر داشته باشند ولي اين هراس هست كه هر كس كه كافر بود ما اين‌قدر تمكن مادي بدهيم ديگران به اين سمت گرايش پيدا كنند پس معلوم مي‌شود كه اينگونه از داشتن‌ها متاع حسن نيست اينها جز بازيگري چيزي ديگر نيست و جز ضنك چيزي ديگر نخواهد بود. اعاذنا الله من شرور أنفسنا وسيئات اعمالنا.

 

و الحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ سوره بقره، آيه 31.

[2]  ـ بحارالانوار، ج 58، ص 129.

[3]  ـ سوره هود، آيه 2.

[4]  ـ سوره هود، آيه 2.

[5]  ـ سوره هود، آيه 3.

[6]  ـ سوره بقره، آيه 82.

[7]  ـ سوره كهف، آيه 88.

[8]  ـ سوره سبأ، آيه 37.

[9]  ـ سوره هود، آيه 3.

[10]  ـ سوره غافر، آيه 7.

[11]  ـ سوره هود، آيه 3.

[12]  ـ سوره غافر، آيه 7.

[13]  ـ سوره هود، آيه 3.

[14]  ـ سوره هود، آيه 108.

[15]  ـ سوره حديد، آيه 20.

[16]  ـ اقبال، ص 709.

[17]  ـ سوره حديد، آيه 20.

[18]  ـ سوره طه، آيه 124.

[19]  ـ سوره طلاق، آيات 2 ـ 3.

[20]  ـ سوره ذاريات، آيات 22 ـ 23.

[21]  ـ سوره هود، آيه 56.

[22]  ـ سوره هود، آيه 6.

[23]  ـ سوره ذاريات، آيات 22 ـ 23.

[24]  ـ سوره طلاق، آيهٴ 2.

[25]  ـ سوره رعد، آيه 28.

[26]  ـ سوره طه، آيه 124.

[27]  ـ سوره طلاق، آيات 2 ـ 3.

[28]  ـ سوره هود، آيه 3.

[29]  ـ سوره نحل، آيه 97.

[30]  ـ سوره هود، آيه 3.

[31]  ـ سوره حجرات، آيه 13.

[32]  ـ سوره آل عمران، آيه 195.

[33]  ـ سوره حجرات، آيهٴ 13.

[34]  ـ سوره هود، آيه 3.

[35]  ـ سوره هود، آيه 3.

[36]  ـ سوره هود، آيه 3.

[37]  ـ سوره فرقان، آيه 19.

[38]  ـ سوره احزاب، آيه 68.

[39]  ـ بحارالانوار، ج 7، ص 123.

[40]  ـ سوره توبه، آيه 38.

[41]  ـ سوره زخرف، آيات 33 ـ 36.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق