اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (۷۵) وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ (۷۶) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ (۷۷) وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ (۷۸) فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ (۷۹) وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ المُرْسَلِينَ (۸۰) وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (۸۱) وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (۸۲) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (۸۳) فَمَا أَغْنَي عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ (۸٤) وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الجَمِيلَ (۸۵) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الخَلَّاقُ العَلِيمُ (۸۶)﴾
بعضي از مطالبي كه مربوط به مباحث گذشته بود مانده است اين است كه از ظاهر قرآن كريم برميآيد كه همسر نوح و همسر لوط كافر بودند ازدواج كافر با مؤمن در آن شريعتها ممكن است جايز بوده يا نظير صدر اسلام بود كه بعدها تحريم شده آن گروه آماده پذيرش همه احكام دين نبودند هم اختلاف شريعتها در احكام ممكن است هم تدرّج احكام لذا از اين جهت محذوري ندارد كه لوط و نوح(سلام الله عليهما) همسرانشان كافر بوده باشند.
مطلب بعدي آن است كه اين فرشتههايي كه آمدند اگر جزء فرشتههاي ارضي بودند و واقعاً جسم داشتند كه خب محذوري ندارد اگر برتر از فرشتههاي ارضي بودند جسم نداشتند به صورت بدن و جسم متمثل شدند آن هم محذوري ندارد و برخي از آثار تمثل هم در سورهٴ «هود» و در سورهٴ «حجر» و مانند آن مطرح است و آن اين است كه اينها اهل غذا نبودند وجود مبارك حضرت ابراهيم ديد اينها غذا بخور نيستند يا خود همين فرستادهها به حضرت لوط گفتند كه مطمئن باشد آنها به ما دسترسي ندارند از اينكه ﴿لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ﴾[1] و مانند آن برميآيد ما در حدي نيستيم كه آنها بيايند بگيرند يا مثلاً فرد عادي باشيم اينها نمونههايي از تمثل است اما اگر واقعاً به صورت جسم درآمدند ممكن است بعضي از احكام جسم را داشته باشند و بعضي از احكام جسم را نداشته باشند اگر آن فرشتههاي برتر متمثل شدند كه خب هيچ محذوري ندارد اگر متجسم شدند نه متمثل اين گرچه از نظر قدرت نامتناهي ذات اقدس الهي بحثي نيست ولي در قابليت موجودات بايد جداگانه بحث كرد كه آيا ممكن است يك موجود مجردي به نحو تجافي جسم بشود يا به نحو تجلي جسم بشود يا راه سومي دارد خب.
پرسش: همسر حضرت نوح از اول كافر بود يا بعداً كافر شدند؟
پاسخ: روشن نيست فقط قرآن دارد كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا﴾[2] و كافر هم بودند ولي بالأخره حدوثاً يا بقائاً آن وقت ازدواج مسلمان با كافر جايز بود الآن نه حدوثاً جايز است نه بقائاً ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾[3]؟ نه غابر يعني ماندهها اگر چيزي حركت بكند به دنبال آنها غباري راه ميافتد يعني اثر بعدي اين متحرك غابر هم همين است فرمود شما يعني شخص حضرت لوط و بستگان مؤمن و اعضاي مؤمن از خانواده آنها حركت بكنيد اين پير زن غابر است مثل غبار اين قافله است كه اين ميماند اين كاري به ايمان و كفر ندارد خب.
مطلب مهم آن است كه ذات اقدس الهي در درون يك نوري به انسان داد كه از آن به فطرت و عقل ياد ميشود از بيرون هم نوري فرستاد به نام وحي و نبوت و رسالت اگر در جامعهاي هر دو مؤثر بود اينها متوسماند اينها مؤمناند و مانند آن اگر از آن بيرون اينها كمك نگرفتند آن سرمايه درونيشان را بايد حفظ بكنند انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) جامعه را به هر دو نكته متوجه ميكردند اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم به دنبال راه همه انبياست اگر ميگوييم حضرت وارث نوح بود ابراهيم بود موسي بود عيسي بود و مانند آن حرف آنها را ميزند اينكه فرمود: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم»[4] اين براي توجه دادن به آن مطلب فطري و غريزي و عقلي است كه بالأخره آزاد بودن باحيا بودن با ادب بودن يك فتواي دروني است اينكه لازم نيست انسان از بيرون بگيرد بالأخره من با شما در جنگم شما با من در جنگيد ولي زن و بچه چه كار دارند اين را هر كسي ميفهمد اين سرمايه را ذات اقدس الهي به همه داد حالا حرف انبيا مشخص بشود حرف انبيا(عليهم السلام) مشخص بشود تا جريان حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) مشخص بشود وجود مبارك لوط(سلام الله عليه) از هر دو راه با قومش مذاكره كرد در سورهٴ مباركهٴ «هود» همينطور بود در اين سوره كه سورهٴ «حجر» است همينطور است ملاحظه بفرماييد فرمود آيه 68 به بعد همين سورهٴ «حجر» ﴿وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ آنگاه وجود مبارك حضرت نوح از دو راه اينها را هدايت كرد ﴿قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ﴾ بالأخره مروّت و مردانگي و مهماننوازي يك اصلي است در عالم حالا ولو كافر باشيد باشيد مگر كسي كافر شد مهماننواز نيست ادب ندارد مهمان را احترام نميكند حالا كافر بالأخره اين در درون شما هست ديگر ﴿هؤُلآءِ ضَيْفِي﴾ نفرمود رسوا نكنيد اين ضيفي را حد وسط برهان قرار داد ﴿هؤُلآءِ ضَيْفِي﴾ و ضيف بايد محترم باشد شما چرا اين كار را ميكنيد اين ﴿هؤُلآءِ ضَيْفِي﴾ يك وقت است ميگوييم كه اين مطلب در فلان آيه است در فلان روايت است اين حد وسط است كبرايش اين است كه هر چه كه در آيه يا روايت بود بايد عمل بشود پس بايد به اين عمل بشود اين استدلال نقلي است اما اگر گفتند اينها مهماناند اين ديگر با آيه و روايت تمسك نميكند كه مهمان را هر كسي بالأخره محترم ميشمارد ولو كافر هم باشد اين ارجاع به آن مسئله فطرت و عقل و آن مطلب نور دروني است ﴿قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ﴾ بالأخره مروّت مردانگي اينها يك چيزي است ديگر آنگاه فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ﴾ آن دليل نقلي اين دليل عقلي حالا بر فرض الله و تقواي الهي را قبول نداريد مروّت و مردانگي بالأخره يك چيزي است ديگر اين دو برهان را وجود مبارك لوط در هر دو بخش آورده در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم اين مسائل با همين وضع گذشت فرمود آيه 78 سورهٴ مباركهٴ «هود» همينطور بود ﴿وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ اين حكم نقلي و دستور ديني ﴿وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي﴾ حالا بر فرض تقواي الهي نداريد خدا و قيامت را قبول نداريد اين مردانگي و مروّت يك مسئلهاي است معلوم ميشود انبيا(عليهم السلام) هم به آن مسئله تقواي ديني ارشاد ميكردند اگر آن كارگر نبود از آن خوي مردانگي و بشردوستي و عقل آزاد و فطرت و اينها كمك ميگرفتند حالا معلوم ميشود بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در راستاي فرمايشات همه انبياي قبلي است كه بالأخره حالا نقل نشد قرآن و عترت نشد بالأخره مردانگي هست كه اين همان دليل است وگرنه كسي كه حرف خدا را قبول ندارد شما به او بگوييد بيا مردانگي كن اين يعني چه؟ يعني بالأخره اين هم در درون انسان هست ديگر خدا اين را قرار داده است ديگر اگر آن حديث شريف را شما زحمت ميكشيديد پيدا ميكرديد خيلي آن حديث پربركت بود اينكه مرحوم طريحي(رضوان الله تعالي عليه) در مجمعالبحرين دارد به عنوان حديث نقل ميكند راغب در تفسير نشئتين و اينها دارد آنها خب چند قرن قبل از مرحوم طريحياند چهارصد پانصد سال يا بيشتر قبل از او هستند اينها گفتند عقل حجت خداست از درون شرع حجت خداست از بيرون اين حرفها در نوشتههاي علما و فقها و حكما(رضوان الله عليهم) زياد است بالأخره ملاحظه بفرماييد در تمام كتابهاي فقهي ميگويند «و يدل عليه العقل و النقل» عقل حجت شرعي است اما به عنوان حديث آنطوري كه مرحوم طريحي در مجمعالبحرين نقل ميكند فرمود «و في حديث علي»(عليه الصلاة و عليه السلام) «العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج»[5] اگر اين حديث خب حيف كه مرسل است اگر پيدا بشود مسند باشد خيلي مؤثر است وجود مبارك لوط هم همين كار را كرده در سورهٴ مباركهٴ «هود» كه قبلاً گذشت فرمود كه ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾[6] اين ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾ همان است كه «فكونوا احرارا في دنياكم»[7] بالأخره آزادمنشي مروّت مردانگي اينها يك چيزي است كه ذات اقدس الهي داده به انسان حالا اگر كسي خداي ناكرده اينها را در بين اغراض و غرائز دفن كند دسيسه كند مدسوس كند پنهان كند و اين فطرت را زنده به گور كند روي اين خانه بسازد و روي آن بنشيند ميشود ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] يعني دسسها يعني دسيسه كرده اين اغراض و غرائز را كنار برده اين فطرت و عقل را گذاشته آنجا دفن كرده زنده به گور كرده نه از بين برده رويش غريزه و خاك هوا و هوس ريخته رويش دارد زندگي ميكند آن بيچاره هم آنجا قدرت نفس كشيدن ندارد اين استدلال هست ﴿أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ﴾.
مطلب ديگر اين است كه اين سه جريان حالا چون نزديك مردم مكه بود يا مردم مكه از آثارشان باخبر بودند اينها در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» پشت سر هم ذكر شده بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «هود» پشت سر هم ذكر شده در آيهٴ سورهٴ «حجر» هم كه محل بحث است پشت سر هم ذكر شده در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اول جريان ثمود را ذكر فرمود آيه 73 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آنجا فرمود: ﴿وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ و حكم ناقه صالح و اينها را ذكر كرد بعد عذاب آنها را بازگو كرد بعد از آن جريان نوبت رسيد به لوط آيه هشتاد اين است ﴿وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾ هيچ كس در جهان اين كار را نكرده كه شما داريد ميكنيد اين براي قوم لوط ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾ حرفي كه قوم لوط به حضرت لوط و مؤمنانش ميزدند اينها را تهديد ميكردند به تبعيد بعد ميگفتند اينها يك آدمهاي مقدسياند اينها را بايد از شهر بيرون كرد ﴿وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾ بعد از جريان لوط جريان شعيب(سلام الله عليه) را ذكر ميكند آيه 85 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا﴾ شعيب هم به همين سرنوشت قوم لوط مبتلا شد منتها در بخش كمفروشي و مانند آن با همين تهديد روبهرو شد كه در آيهٴ 88 سورهٴ «اعراف» چنين بود ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ اين سه جريان شبيه هم بود براي اينكه نزديك مردم مكه بود ميتوانستند باخبر بشوند گاهي خدا ميفرمايد: ﴿إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ﴾ و مانند آن از اينجا معلوم ميشود كه چرا جريان انبياي آن طرف آب و اين طرف آب ذكر نشده اين نه براي آن است كه مردم آن اقيانوس اطلس يا اقيانوس كبير آن طرف اقيانوسها مردمشان پيامبر نداشتند پيامبر فقط در خاور ميانه بود خير بر اساس هدايت قرآن كريم هيچ ملتي بيپيغمبر نيست منتها اگر جريان امتهاي آن طرف آب را ذكر ميكردند دسترسي نبود تا كسي تحقيق بكند براي مردم حجاز قابل باور كردن نبود لذا اصل كلي را ذكر كردند كه هيچ ملتي بيپيغمبر نيست براي هر ملتي ما پيغمبر فرستاديم در دو جاي قرآن هم فرمود انبيا در عالم زياد بودند يك قدري را گفتيم يك قدري را هم نگفتيم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده در سوره ديگر آمده كه فرمود ما قصص بعضي از انبيا را نگفتيم خب اگر بگوييم راهي براي اثبات نيست شما الآن ميتوانيد جريان قوم صالح را قوم لوط را قوم مدين را به آنها نشان بدهيد بگوييد سر راهتان است شما وقتي از مدينه به شام ميرويد يا از شام به مدينه ميآييد اين شهرهاي ويران شده را بررسي كنيد اگر متوسم باشيد هم «اتقوا فراسة المومن»[9] سيماشناس باشيد از نظر الهي يا آثار فرهنگي و آثار باستاني را ارزيابي كنيد ميفهميد اينها چه كساني بودند ديگر اين سر راهتان است اما آن طرف آب اقيانوس اطلس يا آن طرف آب اقيانوس كبير يك ملتي بودند پيامبري داشتند گناهي كردند و عذاب شدند اين راه اثبات ندارد لذا آن جريانها را نقل نكرده فرمود بالأخره قسمتي از انبيا را ما براي شما نقل كرديم قسمتي از انبيا را هم براي شما نقل نكرديم.
پرسش: ...
پاسخ: الآن شما بررسي ميكنيد بسياري از اين زمينشناسان ميگويند يك وقتي بسياري از اين مناطق زير آب رفته بود الآن هم سرّش هست اين بحثي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) در الميزان دارند در همان سورهٴ مباركهٴ «هود» مبسوطاً بحث شد كه جريان نوح طوفانش آيا عالمي بود يا نه؟ بسياري از اين زمينشناسها فتوايشان اين است كه بخش وسيعي از اين خاور ميانه يك وقتي زير آب رفته بود الآن قابل اثبات است ايشان هم نقل كرده مدتي هم براساس همين جهت كار ميكردند ارتباط با اساتيد بزرگوار دانشگاه را هم حفظ كرده بودند در اينها هم استادهاي عميق علمي متدين متشرع كم نيست اگر واقعاً حوزه تعامل داشته باشد با آنها آنها مردان بزرگي در دانشگاه هستند همانطوري كه در حوزه هستند ايشان اين رفت و آمد را داشت از آنها نقل كرده از آثار آنها زمينشناسي آنها بهره برده آمده در الميزان نقل كرده خب بالأخره كار آنهاست اينها الآن ميتوانند بفهمند كه دو هزار سال قبل سه هزار سال قبل اين قسمت زير آب بود يا نبود بالأخره يك راه علمي دارند ديگر حالا كه جريان علوم زمينشناسي و اينها لازم نيست مثل رياضي باشد بالأخره يك طمأنينهاي هست اگر قرآن دارد كه ارض را آب گرفته ظاهر ارض يعني همه زمين اگر براي ما مسلم شد كه هيچ وقت اين قسمتهاي خاورميانه زير آب نرفته بود آن وقت اين ارض را ناچاريم معنا كنيم يعني همان منطقه خودش اما آنجا كه ايشان دارد ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً﴾[10] يا ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِي الأمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِيِّ﴾[11] ظاهرش الارض است ديگر يعني اين زمين رفته زير آب خب اين را بايد يك استاد زمينشناس آبشناس طوفانشناس فتوا بدهد كه در چند هزار سال قبل اين قسمتها زير آب رفته بود يا نرفته بود ايشان اين كار را كرده اما آن طرف اقيانوس نه كشتيهاي اقيانوسپيمايي بود نه وسايل هوايي بود خبري نبود از آن طرف دريا كه خدا به پيامبرش بفرمايد آن طرف اقيانوس اطلس يا اقيانوس كبير يك ملتي بودند و پيامبري داشتند و اطاعت كردند و ثواب ديدند يا عصيان كردند و كيفر ديدند لذا ميفرمايد يك مقدار هم براي شما گفتيم يك مقدار هم براي شما نگفتيم اين سه جريان كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» پشت سر هم آمده مشابه اين در همين سورهٴ «حجر» كه محل بحث است آمده فرمود ﴿إِنَّهُمَا﴾ اينها ﴿لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ﴾ در جريان شعيب كه يك منطقه روستايي بود كه پردرخت بود به آن ميگفتند ايكه يك منطقه شهري بود به آن ميگفتند مدين فرمود اينها سر راهتان است هم تاريخشان براي شما هست هم اگر آثار باستاني را بشناسيد هست اما بالأخره انسان يا بايد متوسم باشد آن سيماشناسي الهي را داشته باشد بر اساس «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[12] اين يك، يا نه آثار باستاني را بشناسد كه لااقل يك زمينشناس ماهري باشد كه او را به فكر وادار كند اين دو، و اگر مؤمن بود يك جهانبيني الهي دارد اين سه، فرمود: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ﴾ در يك بخش ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ در بخش ديگر آنهايي كه جهانبيني الهي دارند در عين حالي كه سير افقي اشياء را ميبينند سير عمودي را هم ميبينند چه كسي باعث شد اين سونامي پيدا شده يا اين زمينلرزه سنگين پيدا شده اين آب اينطور حركت كرده شما يك كاسه آب كه دستتان است وقتي اين كاسه را بگردانيد خب بالأخره لبريز ميشود ميريزد ديگر ذات اقدس الهي وقتي اين اقيانوس را تكان دارد مثل اينكه شما كاسه را تكان داديد خب بالأخره آبش ميريزد ديگر آن كاسهاي كه آبش ميريزد با يك سانت ميريزد اين با پنجاه متر بلند ميشود ميريزد پنجاه متر خب كافي است براي اينكه بخش وسيعي از اين محدوده كرانه و كناره را زير آب ببرد خب آن كسي كه الحادي ميانديشد ميگويد يك سونامي شد و يك زلزلهاي شد و درجه ريشترش هم اين بود و تلفاتش هم اين بود اما آنكه جهانبيني الهي دارد ميگويد بالأخره كار به دست كسي هست حالا يا آزمون است يا قهر الهي روشن نيست ولي بالأخره چه كسي كرد؟ براي چه چيزي كرد؟ اين مطرح است ديگر اين ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ﴾ همين است بالأخره آن ايكه آن مدين آن منطقههايي كه قوم لوط به سر ميبردند چيزي نشد كه بالأخره خب زلزلهاي نيامد اما بالا و پايين شده ﴿فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ﴾[13] اين سنگبارانها اين شهاببارانها اين سنگهاي آسماني اينها چيست يك حسابي براي اينها مؤمنين باز ميكنند كه چه كسي كرد؟ براي چه چيزي كرد؟ پس اگر كسي بينا باشد يا آن درجه عاليه را دارد كه متوسم است بر اساس «اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله»[14] يك طور طرف ميبندد اگر هم وسمه و سيماشناس باشد از راه علمي به يك مقصد ميرسد اگر نه صرف ايمان عادي و محض باشد ميداند بالأخره مدبّر عالم يك شخصي است و حكيمانه كار ميكند و يك علامت و نشانهاي از قدرت ذات اقدس الهي هست ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ﴾.
پرسش: برابر آيهٴ 94 سورهٴ «اعراف» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾... .
پاسخ: نه آزمود در همان آيهٴ 94 سورهٴ «اعراف» اين است ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاء﴾ِ گراني قطحي ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ بنالند ناله سرمايه انسان است «و سلاحه البكاء»[15] كسي كه اهل ضجه و ناله نيست گرفتار منم منم ميشود سرش به ديوار ميخورد فرمود ما يك قدري اينها را در رفاه گذاشتيم گفتند و خنديدند و خوردند هيچ يك قدري اينها را گرفتيم ديديم دارند بد و بيراه ميگويند خب وقتي كه ما شما را گرفتيم بگو يا الله چرا تضرع نميكنيد اين بهترين نعمت است شما را پياده ميكنند الآن سوارهايد غرور است شما بر مركب غرور سواريد بيسلاحايد او هم تركتازان شما را ميبرد اين شيطان اين همه اسلحه من براي شما فراهم كردم شما يكياش را بگيريد ديگر «و سلاحه البكاء»[16] آدمي كه اهل ناله و گريه و تضرع و ضجه نيست او مسلح نيست با يك كار با يك امتحان شيطان او را فريب ميدهد يا چيزي را امضا ميكند يا چيزي را ميخرد يا چيزي را ميفروشد يا جايي ميرود كه نبايد بكند و برود اما كسي كه اهل ناله باشد بالأخره فكر ميكند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: آنكه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» است ﴿لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾[17] از اين آيه استفاده نميشود كه نبي دارند از اين آيه استفاده ميشود كه هر قريهاي آزمون الهي است اما ﴿قَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾ آن به صورت موجبه كليه است هر جا انديشه هست رهبري الهي هست ممكن نيست مردمي در يك جايي زندگي بكنند و هدايت الهي نيايد حالا يا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يا امام(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يا مأموران پيامبر و اماماند مثل حضرت مسلم(سلام الله عليه) يا حضرت مالك(رضوان الله عليه) اينهايند ديگر بالأخره حجت خدا ميرسد به مردم اما حالا آن منطقههاي دوردست چرا نقل نشده سرّش اين است از آيهٴ 84 بر ميآيد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ﴾[18] ندارد كه ما براي هر قريه پيامبر ميفرستيم ميفرمايد براي هر قريهاي كه پيامبر فرستاديم آنها را امتحان ميكنيم آن موجبه جزئيه است يك وقت است كسي ميگويد ما براي هر روستايي يك روحاني ميفرستيم خب اين موجبه كليه است يك وقت ميگويد ما براي هر روستايي كه روحاني فرستاديم يك امتحاني هم ميگيريم خب اينكه نميفهماند براي هر روستا روحاني دارد كه فرمود هر روستايي كه روحاني فرستاديم امتحان ميگيريم اين آيه 94 ميگويد هر جايي كه ما پيامبر فرستاديم امتحان ميكنيم نه هر جا پيامبر دارد آن آيه ﴿لقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾[19] آن موجبه كليه است ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾[20] خب.
بنابراين اين سه قسمت را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مبسوطاً كنار هم ذكر كرد اينجا هم كنار هم ذكر ميكند البته هر گناهي كه بشر -معاذالله- مبتلا بشود راه حل در نوبتهاي قبل هست ملاحظه فرموديد شما ميبينيد بدترين كودها و متعفنترين كودها به قدرت الهي به بهترين گل و رياحين تبديل ميشود انسان كه از اين كودهاي متعفن بدتر نيست راه توبه باز است از هر گناهي از هر معصيتي راه توبه باز است خب فرمود ﴿وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ ٭ وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾ حِجر همان منطقهاي است كه قوم ثمود زندگي ميكردند حالا يا چون منطقه سنگستان بود حَجر زياد بود يا نه مناسبت ديگري داشت بالأخره آن منطقهاي كه قوم ثمود زندگي ميكردند كه قوم حضرت صالح بودند ميگفتند كه اصحاب حِجر اينها مرسلين را تكذيب كردند خب آنها بيش از يك پيامبر نداشتند به نام حضرت صالح اما اين جمع مُحلاّ به الف و لام براي چيست مگر چقدر پيامبر براي مردم آن منطقه آمده و اينها همهشان را تكذيب كردند سرّش آن است كه حرف يك پيامبر حرف همه انبياست اگر كسي يك پيامبر را قبول كرد بايد حرف همه انبيا را قبول بكند چه اينكه حرف همه انبيا هم يكي است سابقي نسبت به لاحق مبشر است لاحقي نسبت به سابق مصدق است ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[21] اينها كه -معاذالله- نظير علما و فقها و حكما و اينها نيستند كه براساس علوم اجتهادي خودشان كار بكنند ﴿قد يصيب و قد يخطي﴾ كه اينها همه «علي بينة من رب» هستند نور الهي به همراه اينهاست وحيياباند همه شان معصوماند هيچ اشتباهي هم نميكنند يك حرف هم دارند لذا سابق مبشر لاحق است و لاحق مصدق سابق اگر كسي يك پيامبر را تكذيب كرده مثل اينكه حرف همه انبيا را تكذيب كرده باشد اين در جريان قوم صالح كه آمده در جريان اقوام ديگر هم هست كه ميفرمايد مردم آن منطقه همه انبيا را تكذيب كردند اما آنها بيش از يك پيامبر نداشتند اين تعبير تنها مخصوص به اصحاب حضرت صالح و قوم ثمود نيست كه فرمود: ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾ مدينيها هم همين كار را كردند مناطق ديگري كه حرف پيامبر خودشان را تكذيب كردند حرف همه انبيا را تكذيب كردند ﴿وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا﴾ ما آياتمان را داديم شفافترين آيه همان جريان ناقه صالح بود كه به اينها داديم ﴿فَكانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ اينها رو برميگرداندند فكر نميكردند بالأخره اين آيه الهي است عالم حسابي دارد كتابي دارد اين پيام خدا را به ما دارد ميرساند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما خب نبود ﴿الْمُرْسَلِينَ﴾ جمع مُحلاّ به الف و لام است يك وقتي است ميگوييم جمع بر سه تا صادق است يك وقتي ميگوييم نه ظاهر اكرم العلماء بيش از سه نفر است نه اكرم العلماء يعني سه نفر چون جمع بر سه نفر صادق است ظاهر العلماء جمع مُحلاّ به الف و لام عموم است ديگر اين اصالة العموم كه هست براي همين است در ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[22] كه به اصالة العموم تمسّك ميكنند همين است معنايش اين نيست كه اگر كسي به سه عقد وفا كرده به ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ وفا كرده خب فرمود اينها مشكل ديگر داشتند همان غرور و رفاهطلبي و استكبار و تمتع و آنهاست ﴿وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ﴾ حالا چون منطقه كوهستاني بود حَجر بود گفتند حِجر كه اين مؤيّد آن است كه اينها در منطقههاي كوهستاني زندگي ميكردند پر سنگ بود كوههاي سنگي بود نه كوههاي خاكي و گلي و اينها خانههايشان را از همين كوهها درست ميكردند قدرت ماليشان فراوان بود براي مصونيت از زلزله مصونيت از باران مصونيت از تندباد ديگر اين كوه را ميتراشيدند خب اتاق درست ميكردند در آن زندگي ميكردند الآن هم به عنوان آثار باستاني بعضي از قلل جبال اينها را دارد البته براي سلاطين گذشته بود اينها ﴿يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ﴾ در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿فَارِهِينَ﴾ اينها مرفّه بودند حالا اختصاص به اين قوم ندارد پس از نظر امكانات مالي متنعم بودند قدرت استكباريشان هم كافي بود و لذتطلب هم بودند ﴿وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا﴾ در حالي كه احساس امنيت ميكردند ميگفتند اينجا ديگر نه باران ميآيد نه سيل ميآيد نه زلزله ميآيد اين كوه است ديگر آنگاه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ﴾ اين قوم ثمود هم مانند اقوامي كه قبلاً ياد شده اينها صبح كردند در حالي كه عذاب به حيات همه اينها خاتمه داد ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ﴾ خدا با يك تشر اينها را از بين برد در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد ﴿إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ﴾[23] ما يك تشر زديم همهشان از بين رفتند اين صيحه همان تشر الهي است ديگر «صاح صيحة» همين است فرمود ﴿ما انزلنا علي قومه... السماء و﴾[24] ما لشكركشي نكرديم نيازي نبود ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلينَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ﴾[25] ما يك تشر زديم همهشان هم مردند ديگر اينطور هم هست با يك صدا همهشان خاكستر شدند ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ آن كارهايي كه ميكردند چه درآمدهايي كه داشتند يك، چه خانههاي سنگي كه از كوه درست ميكردن دو، هيچ كدام از اينها در روز خطر مغني نبود اينها را بينياز نكرد مشكلشان را حل نكرد ﴿فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اينكه پشت سر هم ملاحظه ميفرمايد در همه اين بخشها فرستادههاي الهي ميگويند ﴿قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ﴾ يك ﴿وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ دو براي آن است كه براي حضرت لوط خيلي آن حادثه سخت بود تعبير قرآن كريم اين است كه اين ﴿سِيءَ بِهِمْ﴾[26] بود ﴿ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً﴾ بود ﴿هذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ بود خيلي سخت بود براي او اين ﴿يَوْمٌ عَصِيبٌ﴾ بودن سهمي دارد در اين عذاب رواني آيه 77 سورهٴ مباركهٴ «هود» اينچنين بود ﴿وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ﴾ خيلي روز سخت است آنگاه فرستادهها پشت سر هم براي دلگرمي حضرت لوط گفتند. ﴿قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ﴾ يك، ﴿وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾[27] دو، ديگر ﴿أَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ لازم نبود همان اولي كافي بود و ﴿جِئْناكَ﴾ يعني آنچه اينها شك داشتند ما آورديم ديگر عذاب آورديم اما تكرار ﴿أَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ براي تأييد آن مطلب و دلگرمي وجود مبارك حضرت لوط بود خب ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 81.
[2] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 10.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 83.
[4] ـ لهوف، ص120.
[5] ـ مجمعالبحرين، ج3، ص224.
[6] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 78.
[7] ـ لهوف، ص120.
[8] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[9] ـ كافي، ج1، ص218.
[10] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 26.
[11] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 44.
[12] ـ كافي، ج1، ص 218.
[13] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 74.
[14] ـ كافي، ج1، ص218.
[15] ـ مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[16] ـ مفاتيحالجنان، دعاي كميل.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 94.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 94.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[22] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[23] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 29.
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 28.
[25] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 29.
[26] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 77.
[27] ـ سورهٴ حجر، آيات 63 ـ 64.