اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ (۵۸) إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (۵۹) إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الغَابِرِينَ (۶۰) فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ المُرْسَلُونَ (۶۱) قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ (۶۲) قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (۶۳) وَأَتَيْنَاكَ بِالحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (۶٤) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (۶۵) وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ (۶۶) وَجَاءَ أَهْلُ المَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (۶۷) قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ (۶۸) وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ (۶۹) قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ العَالَمِينَ (۷۰) قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ (۷۱) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (۷۲) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (۷۳) فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ (۷٤) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (۷۵) وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ (۷۶) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ (۷۷)﴾
فرشتهها وقتي نازل ميشوند گاهي با اعلان قبلي و اعلام قبلي است گاهي با آوردن وحي و مانند آن مشخص ميشوند گاهي بعد از يك جريان و گفتگو آنچه درباره حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) و درباره حضرت لوط (سلام الله عليه) نسبت به جرياني كه الان مطرح است واقع شده است از قبيل قسم سوم هست يعني فرشتهها اوائل كه آمدند وحي نياوردند كه معلوم بشود اينها حاملان پيك الهياند پيام الهياند و كاري هم به همراهشان انجام ندادند كه مشخص بشود اينها فرشتهاند بعد از يك گفتگو آنگاه مشخص شد كه اينها رسولند فرشته الهياند چون اينچنين است جا براي سؤال و تعجب و امثال ذلك وارد است وقتي اينها وارد شدند به حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بشارت دادند خب اين جاي سؤال است امر طبيعي است وقتي مهماناني وارد بشوند و بشارت بدهند كه تو پدر خواهي شد اين جاي سؤال است براي او ميگويد ﴿ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾[1] بعد از اينكه اينها گفتند ﴿بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾[2] معلوم ميشود اينها فرستاده الهياند فرمود نه ما نا اميد نيستيم پس اينچنين نيست كه اول اينها خودشان را معرفي كرده باشند كه ما فرستاده خداييم و از طرف خدا به تو بشارت فرزند ميدهيم تا وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) تعجب بكند بگويد كه ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ اين مهمانهاي ناشناس كه آمدند بشارت دادند ملاحظه فرموديد: ﴿وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ ٭ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾[3] خب اين جاي سؤال است ديگر ميفرمايد كه ﴿قالَ أَ بَشَّرْتُمُوني عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾[4] بعد از اينكه گفتند ﴿ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ ما از طرف خدا آمديم بشارت ما با حق است در صحبت حق است مبادا نا اميد بشويد فرمود نه جز ضالين كسي نا اميد نخواهد شد و من اهل هدايتم بنابراين هم آن سؤال جا دارد هم جواب مبادا كسي بگويد به اينكه خب قبلاً كه وجود مبارك حضرت ابراهيم فرزندي به نام اسماعيل در سن پيري دريافت كرد الان چه جا براي تعجب اولاً چند سال فاصله شد يك و ثانياً معلوم نبود اين بشارت دهندهها چه كسانياند كه بعد از اينكه گفتند ﴿ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ اين تثبيت شد اين براي جريان ابراهيم ميماند جريان حضرت لوط جريان حضرت لوط هم همينطور بود مهمانان ناشناسي وارد شدند مهمان ناشناس كه وارد شدند در يك شهر فاسد و آلوده وجود مبارك حضرت لوط نگران شد كه مردم تبهكار اين منطقه ممكن است كه اهانتي بكنند احترام به ضيف هم جزء وظايف و حقوق شناخته شده همه مخصوصاً اين خاندان و اين نژاد بود وجود مبارك حضرت لوط فرمود به اينكه مبادا مفتضح بكنيد مبادا آبروي من را ببريد مبادا كاري بكنيد كه من متهم بشوم به اينكه از مهمانانم دفاع نكردم اين نگرانيها بود بعد از اينكه آن فرستادهها گفتند به اينكه ما بالحق آمديم ديگر تمام شد مطمئن شد كه وجود مبارك لوط مطمئن شد كه نه آن قوم تبهكار به اينها دسترسي دارند نه سخن از فضاحت هست نه سخن از خزي پس اينچنين نيست كه اين فرستادهها اول آمدند خودشان را معرفي كردند فرستاده الهي وقتي كه ميآيد اگر وحياي شريعتي علم غيبي چيزي بياورد خب مشخص است و آنچه اين جريان را تأييد ميكند اين است كه اينها جزء فرشتههاي ارضي بودند ظاهرا فرشته هايي كه حامل عرشند يا حامل وحياند يا مراحل برتر و بالاتر و مانند آن را دارند آنها كه به اين صورتهاي ظاهري در نميآيند كه همگان آنها را ببينند كه اينها جزء ملائكه ارضي بودند ملائكه ارضي همانطوري كه مرحوم صدرالمتألّهين دارد نظير جن ممكن است بدن داشته باشند بدن لطيف داشته باشند گاهي هم ديدني بشوند حركت داشته باشند بيايند بروند همه فرشتهها كه در حد حاملان عرش و حاملان وحي الهي نيستند آنجايي كه سخن از ﴿ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[5] خب معلوم است آن فرشته مجرد است يعني آنكه در دل راه دارد وارد دل ميشود كه امر مادي و جسماني و اينها نيست فرمود فرشته وحي اين وحي را واردقلب تو كرد آمد در قلب تو يا درباره سورهٴ مباركهٴ «انعام» ملاحظه فرموديد كه دارد هفتاد هزار ملك اين سوره را بدرقه كردند خب قرآن هم وارد قلب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود هفتاد هزار ملك هم وارد قلب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شدند ﴿ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ اين قرآن كريم خاصيتش اين است فرشتههايي هم كه اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» را بدرقه ميكنند تا دم در كه نميآيند اينها به همراه فرشته اصلي وارد قلب ميشوند خب بله آنها حسابشان مشخص است اما آن بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) كه هر قطره باران را فرشتهاي نازل ميكند اين گونه از روايت را همانطوري كه اين بزرگوار فرمود چرا ما دست از ظاهرش برداريم دليلي نيست كه هر فرشتهاي مجرد باشد داراي روح مجرد هست مثل انسان كه داراي روح مجرد است اما بدن دارد بدن اينها خب خيلي لطيفتر است نظير بدن جن مگر جن بدن ندارد مگر همه جن را ميبينند بنابراين اين جاي تعجب نيست كه چگونه فرشته را عدهاي ديدند و به دنبال آنها راه افتادند و قصد اهانت داشتند هم در جريان حضرت ابراهيم آمدن اين فرشتهها راهي دارد و هم در جريان حضرت لوط اما در جريان حضرت ابراهيم كه وجود مبارك حضرت ابراهيم گفت به اينكه ﴿ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[6] يعني من طمانينه ندارم ميخواهم به طمأنينه برسم اما طمانينه در چه در اينكه تو ميتواني مرده را زنده كني يا نه خب اين يقين داشت علي علم و بينة من ربه بود لذا در ان احتجاج با ضرس قاطع فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾[7] اين واو در ﴿أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾[8] سهم تعيين كننده ندارد نفرمود الم تومن فرمود: ﴿ أَوَلَمْ تُؤْمِن﴾ يعني تو كه ايمان داري منتظر چه هستي؟ ميفرمايد من ميخواهم مطمئن بشوم كه خليفه تو هستم براي اينكه من ميخواهم مطمئن بشوم خليفه تو كسي است كه اسماء الهي را بلد است كسي كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[9] شامل حال اوست او خليفة الله است من ميخواهم ببينم هستم يا نيستم من ميخواهم اسم محيي را بلدم يا نه؟ يك وقتي از يك اديب سؤال ميكني كه محيي يعني چه؟ ميگويد اسم فاعل باب افعال اگر از يك حكيم متكلم سؤال ميكني ميگويد حيات است و حيات بخشي اما وقتي از ولي الهي سؤال ميكني محيي يعني چه ميگويد بيا من نشانت بدهم محيي يعني چه اين مرده را زنده ميكند اين ميشود عالم اسم اين ميشود كسي كه اسماي الهي را بلد است چنين انساني ميشود خليفة الله اگر كسي محيي را بلد بود مميت را بلد بود رازق را بلد بود شافع را بلد بود از كسي سؤال ميكند از يك اديب ميكند شافي يعني چه ميگويد شفا يشفي شافي اسم فاعل ثلاثي مجرد است اما از ولي خدا سؤال ميكني شافي يعني چه ميفرمايد بيا نشانت بدهم يك حمد ميخواند يك مريضي را درمان ميكند اين ميشود شافي اين مي شود خليفه الله در اين اسم كه اين اسم فعلي از افعال الهي است در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد آن دو منطقه، منطقه ممنوعه است يعني مقام ذات و هويت مطلقه منطقه ممنوعه است اكتناه صفات ذات هم كه عين ذات است منطقه ممنوعه است اما غالب اين اسماء كه در جوشن كبير و جاهاي ديگر هست همه اسماي فعليه است رازق، خالق، محيي، مميت اينها اسماي فعليه است اگر كسي خليفه ذات اقدس الهي بود همه كارها به اذن خدا از او برميآيد وجود مبارك حضرت عيسي هم همينطور بود ديگر اين ﴿ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[10] براي اينكه مطمئن بشود به اينجاها رسيدهاند يا نه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً گذشت كه خداي سبحان سه گروه را به احيا آشنا كرد يك گروه را كه گفتند ﴿ مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ يك طور يك گروه را هم فرمود تماشا بكن يك عدهاي را اماته كرده بعد زنده كرده يك گروه را خود آنها را اماته كرده بعد زنده كرده ﴿ فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾[11] يعني احيا و اماته را در درون خود او پياده كرده نه اينكه آن قبرستانيها را زنده كرده گروه سوم كسانياند كه احيا و اماته را به دست آنها اجرا كرده نه خودش كرده و اينها را نشان داده يا خود آن شخص را اماته كرده بعد احيا كرده اين سه جريان يعني سه جريان يعني سه فصل يعني سه كتاب مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَةٍ﴾ اين يك يا ﴿ فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ﴾ دو ﴿ رَبَّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[12] را به من نشان بده چطور مردهها را زنده ميكني اين سه فصل است سه تا كتاب است سه مسئله و جريان جداگانه است و حضرت ابراهيم به اين مقام سوم رسيد تا براي او روشن بشود كه خليفه الهي است عالم به اسم احياست مظهر هو المحيي است ولي به هر تقدير وجود مبارك حضرت ابراهيم در اين جريان كه فرمود: ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾[13] براي آن بود كه يك عده انسانهايي آمدند به شكل انسان بودند خب ناشناس بودند و حضرت هم براي آنها غذا فراهم كرده بعد ديد كه آنها غذا خور نيستند نگران شده بعد آنها گفتند بشارت ميدهيم فرمود به چه چيزي بشارت ميدهيد بعد از اين گفتند ﴿ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ﴾ مسئله تمام شد
پرسش ...
پاسخ: خب بله تا ملائكه چه كسي باشد اين سه جريان است ديگر اگر فرشته وحي بياورد خب معلوم است كه فرشته است اگر دستور تشريع بياورد خب معلوم است كه فرشته است اما سه نفر چهار نفر جوان بيايند چنين خبري را بگويند خب معلوم نيست كه اينها چه كسانياند كه و علم ائمه اطهار يا انبياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) به تعليم الهي است ديگر فرمود: ﴿ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[14] ذات اقدس الهي اين چيزها را به شما نشان داده ﴿ تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[15] اينها اخبار غيبي است كه ما لحظه به لحظه براي شما ايحاء ميكنيم خب پس بشارت حضرت ابراهيم مشخص شد بشارت و جريان حضرت لوط في الجمله مشخص شد ليطمئن قلبي هم مشخص شد و مانند آن
پرسش ...
پاسخ: نه نظير هر صورتي ذات اقدس الهي اراده كند ميتوانند در بيايند ديگر غرض اين است يا بدنهايي هستند مشغول كار خودشاناند اينطور نيست كه بدن نداشته باشند و اينها ظاهراً جزء ملائكة الارضاند ممكن است كه به اين صورت در بيايند دليلي بر حصر فرشته در آن جهت نيست از نحوه كارشان پيداست كه فلان فرشته بدن دارد يا نه خب آنكه وارد قلب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود معلوم ميشود كه منزه از بدن است آنكه قبل از خلقت آسمان و زمين قبل از ماده و جسم و بدن و بدنيها خلق شده معلوم ميشود بدن ندارد آنهايي كه حاملان عرش الهياند معلوم ميشود بدن ندارند اما اينها خب دليلي بر بي بدن بودن اينها نيست
پرسش ...
پاسخ: نه خيليها مبتلايند ﴿ وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ﴾ به اين جمله كه رسيديم معلوم ميشود كه اكثري مردم اينطور بودند تعبير قرآن اين است كه مردم شهر آمدند خب اگر يك گروه مخصوصي آلوده باشند نميشود مردم شهر اين كار را كردند كه بايد گفت يك گروهي اما تعبير قرآن اين است كه ﴿وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ خب فرمود: ﴿فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ﴾ سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد كه اين استثنا استثناي منقطع است يعني ﴿ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَي قَوْمٍ مُّجْرِمِين ٭ إِلاّ آلَ لُوطٍ﴾ ظاهر فرمايش ايشان هست كه استثنا، استثناي منقطع است اما به شهادت برخي از آيات سور ديگر اين استثنا ميتواند متصل باشد اينها آمدند مردم اين سرزمين را هلاك كنند وقتي حضرت ابراهيم فرمود كه كجا ميخواهيد برويد گفتند ما ميخواهيم برويم آن منطقه را ويران كنيم حضرت ابراهيم فرمود كه ﴿فِيهَا لُوط﴾ پيامبر لوط در آنجاست ﴿قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا﴾[16] ما ميدانيم كه چه كسي در آن هست آنها را استثنا ميكنيم براساس آن نظر كه ما ميدانيم كه در اين شهر چه كساني هستند اين ميشود استثناي متصل يعني ما ماموريت داريم كه مردم اين شهر را به هلاكت برسانيم الا مومنينش را و اين استثنا ميشود متصل گرچه عنوان مجرمين شامل آنها نميشود و همانطوري كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمودند ظاهر استثناي منقطع است و اما اصلش نشانه اتصال استثناست در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 31 اين است ﴿وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْري قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمينَ﴾ وجود مبارك ابراهيم فرمود: ﴿إِنَّ فيها لُوطًا﴾ شما ميخواهيد اين منطقه را ويران كنيد لوط پيغمبر آنجاست ﴿قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ﴾[17] خب اين ميشود استثناي متصل يعني ما اهل اين قريه را هلاك ميكنيم لوط و اهل لوط را يعني اعضاي خانواده و بستگان او را نجات ميدهيم ﴿إِلاّ امْرَأَتَهُ﴾ آن وقت دوتا استثناست هر دو هم متصل ما آمديم براي هلاكت مردم اين منطقه چون ميدانيم لوط و اهل لوط در آن هستند لوط و اهل لوط را از هلاكت نجات ميدهيم در اهلش زنش كه اهل واقعي نيست اين را نجات نميدهيم اين امرأه استثناي از اهل شده است كه حكم اهل نجات است خود لوط و اهلش استثناي از اهل قريه شدهاند كه حكم آنها هلاكت است در سورهٴ «عنكبوت» دوتا حكم است يكي اهلاك يكي انجا هر دو هم به حسب ظاهر استثنايش ميشود متصل ما آمديم براي هلاكت مردم اين منطقه الا لوط و اهل لوط الا امرأه لوط به اين صورت در ميآيد
پرسش ...
پاسخ: بله چون اينها جز اهل قريه هستند برابر سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» استثنا ميشد متصل اينجا همانطوري كه اشاره شد چون مجرم نيستند ايشان فرمودند كه استثنا، منقطع است ولي بر اساس آيهٴ 31 سورهٴ «عنكبوت» كه حضرت ابراهيم به اين فرستادهها و فرشتهها ميفرمايد شما كه براي هلاكت مردم آن سرزمين ميرويد لوط پيامبر در اوست آنها گفتند ما ميدانيم چه كسي در اوست آن استثنا ميشود متصل چون اينها گفتند ما آمديم براي هلا كت مردم منطقه آيهٴ 31 سورهٴ «عنكبوت» اين است كه ﴿إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ﴾ نه مجرمين اهل اين قريه شامل پرهيزكار و تبهكار هر دو خواهد شد در آيه محل بحث سورهٴ «حجر» چون سخن از تبهكار است استثناي آللوط از مجرمين به فرمايش ايشان ميشود اين استثناي منقطع اما در سورهٴ «عنكبوت» سخن از تبهكار و پرهيزكار نيست سخن از مردم اين منطقه است گفتند ﴿إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ﴾ بعد فرمود لوط و اهلش را استثنا ميكنيم بعد فرمود امرأه او را از اهلش استثنا ميكنيم اينها هر دو ميتواند استثناي متصل باشد
پرسش ...
پاسخ: بله خب اين بعد از اينكه جمله تمام شد هست آن دليل اهلاك هست اين حيثيت تعليليه قضيه است يك وقت است شما ميگوييد اكرام بكنيد مردم اين منقطه را مگر فلان گروه را از نظر ادبي اين استثنا، متصل است بعد وقتي از شما سؤال كردند چرا اينها را اكرام بكنيم چرا آنها را نكنيم ميگويند چون اينها عادلند آنها ظالمند اين خارج از حوزه استثناست اين تعليل كلام است اينها حيثيتهاي تعليليه است نه تقييديه اگر ظالمين را آورده بود در متن قضيه گفته بود اهلك الظالمين الا فلان گروه آن فلان گروه هم عادل بودند بله استثنا ميشود منقطع اما اگر گفته باشد اهل هذا القريه الا هولاء اين استثنا ميشود متصل
پرسش ...
پاسخ: ﴿ إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ﴾[18] در سورهٴ «عنكبوت» نه ﴿ إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ﴾ اين همه را شامل ميشود آن وقت لوط و اهل لوط را استثنا كردند ميشود استثناي متصل اهل لوط هم شامل زن و غير زن ميشود زن را اهل استثنا كردند ميشود متصل آنها حيثيتها تعليليه قضيه است كه چرا اهل اين منطقه را هلاك ميكنيد چون تبهكارند چرا لوط و اهل لوط را نجات ميدهيد چون پرهيزكارند چرا در اهل لوط امرأهاش را استثنا ميكنيد چون پرهيزكار نيست اينها چون و چرايي است كه خارج از حوزه استثنا و مستثنا و مستثنا منه است خب اما اينكه فرمود: ﴿ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ﴾ خب ناشناسند بعد ﴿قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ﴾ تو بارها به اينها گفتي عذاب الهي در راه ست و تبهكاري دوامي ندارد اينها شك ميكردند نظير اينكه نوح (سلام الله عليه) ساليان متمادي به قومش ميگفت آنها ميگفتند ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾[19] اينها با انكار ميگفتند اينجا هم وجود مبارك لوط ساليان متمادي اينها را از عذاب الهي ميترسانيد اينها هم شك داشتند يعني در حقيقت انكار ميكردند فرستادهها گفتند به اينكه آنچه اينها شك دارند حالا ما ميخواهيم عملي كنيم از اين به بعد معلوم ميشود كه اينها فرستاده الهياند و حضرت لوط هم مطمئن شد خب ﴿قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ ٭ وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنّا لَصادِقُونَ﴾ ما بشارت حق آورديم در صحبت آورديم مصاحب حقيم همراه حقيم كه اين با براي مصاحبه است و درست هم ميگوييم در ﴿فَأَسَرّ﴾ برخيها هم فاسر خواندند ثلاثي مجرد هم برخيها سر خواندند از باب سار يسير چون اصراري بر اسر يا فاسر نبود اين باي ﴿بِأَهْلِكَ﴾ آمده تا مشخص بكند كه بايد به همراه خودت اينها را هم ببري اين فرستادههاي الهي و حضرت لوط حالا دستور ميدهند حالا اين ديگر وحي الهي است دستور ميدهند اين كار بكنيد ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ پاسي از شب كه گذشت اينها را از اين شهر بايد ببري يك رهبري پيشاپيش هست كه كجا بايد برويد مصر برويد شام برويد منطقه ديگر برويد اين شما را پيشاپيش هدايت ميكند تو هم دنبال اين قافله بايد حركت كني ما ماموريتمان در همين است و تمام ميشود اما چه كسي شما را هدايت مي كند كس ديگر است ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ﴾ اين يك پاسي از شب كه شد همه اين بچهها را جمع ميكني آنهايي كه مومناند از اعضاي خانواده و فاميل و همسايهها و آنهايند ﴿وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ﴾ خودت دنبال اينها بايد حركت كني اين دو ﴿وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَد﴾ هيچ كدامتان هم پشت سر نبايد نگاه كنيد اين هم براي شما نافع است براي آنكه آن عذاب الهي را كه ميبينيد ممكن است مرعوب بشويد هم ممكن است كه خداي نا كرده وقتي ببينيد يكي از بستگانتان همسايههايتان دارد گرفتار عذاب ميشود رقت كنيد و اين رقت، رقت مشئوم است از جاهايي است كه ﴿لاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّه﴾[20] است پس نگاه نكنيد پشت سرتان را نگاه نكنيد اگر دلسوزي كنيد مسئوليد اگر بترسيد به ضرر شماست آن هم مسئوليد از عذاب الهي كه خدا وعده داد شما را نجات بدهد آنها را از بين ببرد ديگر ترس ندارد.
پرسش ...
پاسخ: حالا اگر درباره ﴿ وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ﴾[21] كه وجود مبارك نوح گفته اينطور هست آن انه ﴿لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[22] هم مفهومش اين است كه كسي مؤمن باشد اهل توست اينها هست ديگر خب آللوط هم كسي كه وارد اين جريان «انا و علي ابوا هذه الامة»[23] مخصوص وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت امير (سلام الله عليه) نيست هر پيامبري پدر امت است آنها اگر ايمان بياورند جزء فرزندان او محسوب ميشوند اين جزء احكام نبوت عام است مربوط به نبوت خاص نيست تنها در ميان انبيا وجود مبارك پيغمبر اسلام نفرمود «انا و علي» حالا در جمله بعد هم كه دارد هولاء بناتي آنجا هم روشن ميشود ﴿فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ﴾ دو ﴿وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ﴾ لوجهين سه ﴿وَ امْضُوا﴾ اما كجا ﴿حَيْثُ تُؤْمَرُونَ﴾ خب چه كسي شما را امر ميكند يك رهبري پيشاپيش ميگويد به دنبال من بياييد آن هم مشخص كرد هر چه آن رهبر پيشاپيش گفته به دنبال او حركت ميكنيد حالا شام ميخواهيد برويد به طرف مصر ميخواهيد حركت كنيد تا منطقه ديگر ميخواهيد حركت كنيد مشخص نيست اما در جريان حضرت ابراهيم كه سؤال شده بود از اين بخش آيات برميآيد كه بشارت به اسحاق بود يا اسماعيل از اين بخش برنميآيد ولي از سورهٴ مباركهٴ «هود» كه قبلاً گذشت و [سوره] «ذاريات» و اينها به خوبي برميآيد كه بشارت به استحقاق بود از سورهٴ مباركهٴ «صافات» برميآيد كه ذبيح اسماعيل بود نه اسحاق كه خارج از حوزه بحث كنوني است اين يك از سورهٴ «هود» و سورهٴ «ذاريات» برميآيد كه اين قسمت از تبشير از آن حضرت اسحاق بود نه حضرت اسماعيل دو براي اينكه در سورهٴ «هود» داشت كه وقتي بشارت دادند ﴿وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾[24] عيال او حاضر بود اين ساره بود كه همراه وجود مبارك ابراهيم بود نه هاجر كه در مكه بود اين يك قرينه، قرينه ديگر كه فرمود: ﴿ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ﴾ اين قرينههاي متعدد در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هم يك گوشهاي از آن قرائن آمده كه ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ﴾ آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است ﴿ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ﴾[25] اين همان ساره است كه همراه حضرت ابراهيم بود و مهمانداري آن منزل هم به عهده ساره كه در خدمت حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) بوده است خب بعد از اين جريان شما اين را ملاحظه فرموديد در الميزان غير الميزان كه اين قصه جريان لوط اين چهار مقطع دارد اول اين فرستادهها آمدند به دنبال اين فرستادهها اهل مدينه راه افتادند به دنبال راه افتادن و اعتراض حضرت لوط كه آبروي من را نبريد و اينها آنها گفتند ﴿أَتَيْنَاكَ بِالْحَقّ﴾ يعني ديگر آنها به ما دسترسي ندارند و ما جنس بشر نيستيم مقطع چهارم هم ﴿ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ﴾ منتها اين چهار بخش به چهار مناسبت تقسيم شده است بعضيها مقدم بعضيها مؤخر ذكر شده است همهاش به اين روال ياد نشد بعد فرمود آنجا كه دارد ﴿ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ﴾ سخن از جبر نيست سخن از جباري ذات اقدس الهي است خدا فرمود ما حتما و بالضروره كافر عنود را عقاب ميكنيم او حتماً بايد عذاب ما را تحمل كند جبر كه اينجا نيست جبر در اين است كه اين شخص در تمام مدت مختارانه گناه ميكرد مجبور نبود گناه كند الان وقتي كه ﴿ خُذُوهُ فَغُلُّوه ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[26] شد او ديگر جبر نيست جبر آن است كه كسي كاري را انجام بدهد نه مورد كار قرار بگيرد اگر دست كسي را گرفتند از جايي بيرون بردند اين كار نه جبر است نه اختيار است نه تفويض است هيچ، هيچ هيچ براي اينكه اين فاعل نيست اين مورد فعل است جبر و اختيار در فاعل است يعني اگر فعلي به كسي اسناد داده شد حقيقتاً و او فاعل اين فعل بود حقيقتاً يا جبر است يا تفويض است يا امر بين الامرين اما دست كسي را گرفتند از جايي به جايي بردند مثل اينكه لباسش را بردند كفشش را بردند اين مورد فعل است نه مصدر فعل اين فاعل نيست وقتي فاعل نبود نه جبر است نه تفويض است نه امر بين الامرين وقتي سخن از سوخت و سوز است بگير و بسوز شد ﴿ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ شد يا ﴿ أَهْلَكْنَا﴾ شد يا ﴿ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ﴾ شد اين نه جبر است نه تفويض نه امر بين الامرين اين مورد فعل است نه مصدر فعل تا آن وقتي كه بنا بود اطاعت بكند مختارانه و به اختيار خود بيراهه ميرود خب پس جبر و تفويضش مشخص شد و اينكه اين زن به سوء اختيار خود در اين مدت همراه گنهكارها بود در كفر نه در آن آلودگي ﴿وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ اين اهل المدينه معلوم ميشود كه گروه كثيري از مردم آن منطقه آلوده بودند وگرنه شهري كه جمعيت زياد دارد يك چند نفري يا گروه خاصي آلوده باشند نميگويند اهل المدينه اين كار را كردند كه معلوم ميشود اين فساد گرفته آن منطقه را كه فرمود: ﴿وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ وجود مبارك لوط هم فرمود به اينكه اينها مهمانان مناند من را مفتضح نكنيد من را رسوا نكنيد براي اينكه پذيرايي مهمان به عهده ميزبان است و شما هم درنده خويي داريد و قبلاً هم فرمود اين كسي كه ﴿مَاسَبَقَكُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[27] هيچ كسي تا كنون چنين كاري نكرده كه شما اين وحشيت را داريد ﴿إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ ٭ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ﴾ اين سفارش و نهي از منكر وجود مبارك حضرت لوط بود آنها در پاسخ اين نهي از منكر نهي از معروف كردند و امر به منكر به حضرت لوط گفتند كه ﴿أوَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ﴾ مگر ما قبلاً نگفتيم تو احدي را اينجا راه نده هيچ كسي حق ندارد اينجا بيايد از هيچ كسي هم حق دفاع نداري چرا اينها را راه دادي يك حالا كه راه دادي چرا از اينها حمايت و دفاع ميكني اين دو ﴿أوَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ﴾ آنگاه وجود مبارك حضرت لوط در جواب گفت شما اگر بخواهيد ازدواج كنيد خب دختران من هستند ﴿ هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ اينجا گفتند به اينكه منظور از اين بنات يا بنات نسبي خود حضرت لوط بودند بنابر اين كه در آن شريعت تزويج مومنه به كافر جايز باشد چون بچههاي حضرت لوط غير از آن زن كه خب كافر بود ولي حق ازدواج هم نداشت چه اينكه شوهر داشت يا زنهاي مومن دختران مومن در آن شريعت ميتوانستند شوهر كافر انتخاب بكنند بعد رفع شد نظير اينكه در صدر اسلام هم همينطور بود در صدر اسلام قبل از اينكه احكام شرايع يكي پس از ديگري به كمال برسد يك زن مسلمان ميتوانست شوهر كافر داشته باشد حدوثاً و بقاء بعد البته حكم برطرف شد يا اگر منظور از اين ﴿بَنَاتِي﴾ بنات نسبي باشد اين است يا نه چون هر پيغمبري به منزله پدر امت هست آن پيروان او كه در جزء پذيرفته شدهها و پذيرندهها بودند آنها اراده شده است از اين بنات، بنات يعني دختراني كه آماده ازدواجاند و اعلان آمادگي كردند و اهل اين منطقه هستند و اختيارشان را هم به من سپردند ﴿ هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر در بخشي دارد كه ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[28] فقط يك خانوار قبول كردند خب ولي اينكه بالأخره اگر هم كافر بودند آن بخشي كه در اختيار وجود مبارك حضرت لوط بود به آنها فرمود ﴿هؤُلآءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ﴾ اگر قصد ازدواج داريد خب بااينها ازدوج كنيد آنگاه ديگر پاسخ آنها را قرآن كريم نقل نكرد ديگر از بس اين كار ننگين بود ديگر قرآن آن را مسكوت عنه گذاشت روي كرد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ قسم به حيات تو اين عمر همان عُمر است منتها براي اينكه در قسم اين كلمه زياد تكرار ميشود و ضمه ثقيل است اين عُمر به عَمر تبديل شده است عمر را عمر گفتند براي اينكه نشان معمور بودن بدن است در اثر تعلق روح مادامي كه روح تطهير بدن را به عهده دارد اين بدن معمور است وقتي روح اين بدن را رها كرده است آنگاه لاشه بدبوي بدن مشخص ميشود كه اين تراوت براي او نبود خب پس بدن را اين مدتي كه روح به بدن تعلق دارد اين را ميگويند عمر فرمود به حيات تو قسم اينها مستانه متحيرند يك آدم مست كه راه گم كرده است گاهي به شرق گاهي به غرب ميرود آميخته شرق است يا آويخته غرب همين است اينها در عمهاند كورياند كم بينياند ضعيف بينياند و در اين تاريكي ﴿ يَعْمَهُونَ﴾ مرددند اين بيان لطيف سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در بخش قسم قرآني اين است كه قسمهاي قرآن معمولا به بينه است در قبال بينه نيست معمولاً قسم در محاكم در مقابل بينه است كه مدعي بينه ميآورد و منكر قسم ياد ميكند كه سوگند در مقابل بينه است ولي قسمهاي قرآن به بينه است نه در قبال بينه مثل اينكه كسي ا دعا كند كه الان روز است براي اثبات روز بودن به طلوع اين شمس قسم بخورد بگويد قسم به اين آفتاب الان روز است اين قسم به دليل است نه قسم در قبال دليل عمر پر بركت پيامبر اعظم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عين رحمت و علم و عقل است قسم به اين چراغ هدايت آنها در تاريكياند اين برهان است ديگر يك قسم تشريفاتي نيست كسي كه علي بينة من ربه است نور است هدايت است اگر كسي به چراغ قسم بخورد به دليل قسم خورده است فرمود قسم به عمر تو كه چراغ هدايتي اينها در تاريكياند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 54.
[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 55.
[3] ـ سورهٴ حجر، آيات 51 ـ 53.
[4] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 54.
[5] ـ سورهٴ شعراء، آيات، 193 و 194.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 258.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[13] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 54.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 113.
[15] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[16] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 32.
[17] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 32.
[18] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 31.
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 70.
[20] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[21] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 28.
[22] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 46.
[23] ـ بحار الانوار، ج 16، ص 95.
[24] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 71.
[25] ـ سورهٴ ذاريات، آيات 28 ـ 29.
[26] ـ سورهٴ حافه، آيات 30 ـ 31.
[27] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 80.
[28] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 36.