اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ (۳۷) إِلَي يَوْمِ الوَقْتِ المَعْلُومِ (۳۸) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۳۹) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ (٤۰) قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (٤۱) إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ (٤۲) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ (٤۳)﴾
تا كنون روشن شد كه انسان گرچه زمينه عصيان در او هست ولي نقش مهمي براي وسوسه ابليس از بيرون است زيرا ذات اقدس الهي ساختار انسان را به طرف فضيلت متوجه كرد فطرتي به او داد كه او گرايشش به طرف خير و صلاح و تقواست نفس ملهمهاي به او داد كه بينش او نه گرايش او بينش او و دانش او نسبت به فجور و تقوا عليالسواء است يعني خطوط كلي فجور را ميداند خطوط كلي تقوا را ميداند از نظر بينش نسبت به هر دو عليالسواء است ولي از نظر گرايش و كشش به طرف فضيلت گرايش دارد از آيه سوره «روم» يعني آيه فطرت كه فرمود ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾[1] گرايش انسان به طرف فضيلت كاملا استفاده ميشود و از سورهٴ مباركهٴ «شمس» هم دانش انسان نسبت به فجور و تقوا استفاده ميشود گرچه علمش نسبت به فجور و تقوا عليالسواء است اين طور نيست كه تقوا را بهتر بفهمد يا فجور را بهتر بفهمد هر دو را آن طوري كه هست ميفهمد ولي گرايش او و ميل او فطرتاً به طرف تقواست آن وقت ابليس اين بخش انديشه او را كه وهم و خيال است تحريك ميكند تا از امامت عقل به در بيايند و بخش شهوت و غضب او را تحريك ميكنند تا از رهبري عقل عملي بيرون بيايند آن عقل نظري كه برهاني فكر ميكند او بايد امام خيال و وهم و حس باشد يعني در بخشهاي انديشه همه اين قواي مادون فكري به امامت عقل برهاني حركت بكنند در بخش انگيزه همه قواي تحريكي يعني شهوت و غضب به امامت عقل عملي رهبري بشوند آن عقل كه «ما عُبد به الرحمن و أكتسب به الجنان»[2] او بايد امام قواي تحريكي باشد هر حركتي در فضاي نفس بايد به امامت عقل انجام بگيرد عقل عملي يعني «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» كنار برود يك سلسله نماز فرادايي است كه هر كدام بيوضو دارند نماز ميخوانند شهوت براي خودش غضب براي خودش و همچنين آن عقل نظري هم رهبري انديشه را رها كند يك سلسله نمازهاي بيوضويي همه دارند ميخوانند يعني و هم يك طور خيال يك طور حس يك طور اين طور فكر ميكنند اين است كه ذات اقدس الهي درباره يك عده فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[3] يعني اينها در هرج و مرجاند منسجم نيستند كسي كه منسجم باشد بالأخره همه قواي فكري او به رهبري عقل برهاني حركت ميكنند در فهم و همه قواي عملي او به امامت عقل عملي حركت ميكنند در كار نشد ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ جامعهاي كه هرج و مرج است همين است خانوادهاي كه هرج و مرج است همين است شخصي كه هرج و مرج است همين است ميشود ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ بنابراين ابليس نقش اساسي دارد در اغوا كردن اين است كه وجود ابليس لازم است اما اينكه گفته شد نفس اماره بالسوء است خودش كافي است نفس اول اماره بالسوء نيست نفس ابلاغ امارت را از ابليس ميگيرد وگرنه نفس بر اساس ﴿وَنَفْسٍ و ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾[4] نفس ملهمه است گرايشش هم كه بر اساس فطرت به طرف فضيلت است اول از مجاري ادراكي يعني حس او را فريب ميدهد بعد از مسير تحريكي شهوت و غضب او را تحريك ميكند با زينت نشان دادن زمين و موجودات زمين كه الآن بحثش خواهد آمد وقتي تزيين كرد آرايش داد اين را برد به نمايشگاه دنيا تابلوها را به او نشان داد آن سموم را پشت اين تابلوها پنهان كرد زرورقهايي روي اين تابلوها كشيد به او نشان داد كم كم حس او را به طرف خود و شهوت و غضب او را به طرف خود آن وقت از جاسوسان داخلي مدد ميگيرد و از عُمّال داخلي كمك ميگيرد و حرفهاي خود را به وسيله اين عمال داخلي انجام ميدهد كه ميشود نفس مسوله بعدها وقتي در جبهه جنگ درون عقل به اسارت رفت و اين نفس پليد پيروز شد از آن به بعد كه امير شد ميشود ﴿إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[5] وگرنه اول كه نفس اماره بالسوء نيست ابلاغ امارت اين نفس را هم ابليس به او داد اينها تحت ابليساند به دليل اينكه ﴿إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ در همين بخش و در بخشهاي ديگر آمده است اينها جند ابليساند اينها پيرو ابليساند اين بخشنامه را يا اين ابلاغ را يا اين توليت را يا اين حكم را كه اميرانه حكم ميكند در تحت رهبري ابليس گرفتند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ﴾[6] همين است خب مطلب ديگر اينكه در بحثهاي قبل داشتيم وجود ابليس در كل عالم لازم است اما معنايش اين نيست كه اين شخص معين بشود ابليس يك مبدأ فتنهاي يك منشأ اغوايي يك منشأ وسوسه و تزييني در عالم لازم است براي اينكه عالم عالم آزمون است ممكن است كسي به مدرسه برود و امتحان نشود اين كه نيست عالم مدرسه است و امتحان به اين است كه هم در مسائل علمي انسان آزمون بشود هم در مسائل عملي آزمون هم به اين است كه انسان راههاي خير را از درون با راهنماييهاي فرشتهها از بيرون و عنايت ذات اقدس الهي از بيرون اين راههاي خير به او ارائه داده ميشود راههاي شر و فساد و فتنه هم از درون و بيرون به او ارائه داده ميشود تا اين آزمايش بشود اين صحنه، صحنه امتحان است در صحنه امتحان كه نميشود راه شر بسته باشد كه اگر اين باشد ميشود فرشته و خداي سبحان اين همه فرشتهها را آفريد ديگر پس لازمهاش اين بود كه انسان خلق نشود چون وجود يك مبدأ فتنه لازم است وجود ابليس لازم است اين نتيجه بحثهاي قبلي بود اما اين شخص بايد اين كار خطرناك را بعهده بگيرد هرگز مشخص نيست همه موظفاند كه از ابليسي پرهيز كنند او هم ميتوانست مانند ساير جنها مؤمن باشد و اطاعت كند مگر جن مؤمن كم است اين همه جنها هستند كه مؤمناند ميآيند خدمت انبياي خودشان ميآيند خدمت امام زمانشان احكام را ياد ميگيرند و عمل ميكنند و كاري هم به كار كسي ندارند اين هم ميتوانست آنطور باشد ولي به سوء اختيار خودش اين كجراهه را رفته.
پرسش: ...
پاسخ: بالأخره خب واجب كفايي كه نيست حرام كفايي است حرام عيني است نه واجب كفايي در نوبتهاي قبل داشتيم كه اگر بيماري در عالم نباشد پزشكي و داروسازي كه بسياري از علوم فرعي را به همراه دارند ترقي نميكردند اگر كسي مريض نميشد اين همه فنون شريف پزشكي به بركت مرض است اين همه آشنا شدن به اسرار داروها به بركت مرض است اگر مرض نبود كه بشر اين همه دانشكدهها و دانشگاههاي پزشكي و وابسته به پزشكي تأسيس نميكرد اما همه ما موظفيم خودمان را حفظ كنيم مريض نشويم اصل مرض در عالم اين اصل مرض در عالم لازم است يعني به مهندس نميشود اعتراض كرد كه شما چرا مرض را در عالم آورديد به مهندس نميشود اعتراض كرد كه چرا شيطان آفريدي بر هر فردي اين اعتراض هست كه تو چرا شيطان شدي راه شيطان نشدن هم باز است الآن هم راه توبه باز است براي شيطان ولي امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار الآن هم اگر او واقعاً برگردد توبه كند و نسبت به مقام انسانيت ساجد باشد بخشوده ميشود ولي به سوء اختيار خودش اين كار را نكرده و نميكند لذا ذات اقدس الهي فرمود تا يوم الدين ملعوني نه يعني ولو توبه هم بكني ملعوني ميدانم توبه نميكني خدا غريق رحمت كند مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله تعالي عليه) را ايشان در كتاب شريف كشفالغطاء در همان قصه حضرت امير (سلام الله عليه) كه بارها به عرضتان رسيد دارد كه شاميها براي آزمون كه علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) قبل از معاويه ميميرد يا نه كسي جاسوسي را فرستادند در مسجد كوفه وقتي حضرت مشغول سخنراني بود آمده به عنوان اينكه من خبر مهم آوردم به اهل مسجد گزارش داد كه معاويه مرد خيليها خوشحال شدند و نشاط و سرور در چهره خيليها ظهور كرد ولي ديدند حضرت امير (سلام الله عليه) هيچ اعتنايي نكرده بار دوم به عرض حضرت رساندند كه معاويه مرد ديدند حضرت اعتنايي نكرده بار سوم كه گفتند ديدند حضرت اعتنايي كرده فرمود نه خير او نمرده و نميميرد مگر اينكه غائلهاي به پا بكند عدهاي را گمراه بكند و وارد همين كوفه بشوند وارد همين مسجد بشوند و از اين در مشخص هم وارد بشوند و پرچم معاويه در آن روزي كه وارد ميشوند به دست فلان كس است اين هم پاي منبر حضرت نشسته بود عرض كرد يا اميرالمؤمنين من؟ فرمود بله تو مبادا بكني ولي ميكني عرض كرد من پرچمدار معاويه ميشوم حضرت فرمود بله همين تو به دست او اين طور ميشود مبادا بكني ولي ميكني اين مبادا بكني يعني اختيار داري اما ميكني يعني امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار اين را مرحوم كاشف الغطاء در اوائل كشفالغطاء در معجزات حضرت امير نقل كرد سالها گذشت بعد از رحلت وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) مدتها گذشت بعد از جريان جنگ امام حسن و آمدن شاميان به عراق و گرفتن عراق و وارد مسجد شدند ديدند بله همان مسجد و همان در و همان پرچم و همان شخص كه وجود مبارك حضرت امير سالهاي قبل فرمود از اين در آن اردو وارد ميشوند پرچم شاميان به دست توست و با او اين كار را ميكني ولي مبادا بكني اين مبادا بكني براي اين است كه تكليف محفوظ است انسان تا مختار است مكلف است ولي آن كه عالم به غيب است ميداند كه امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار اين با ميل خود اين كار را ميكند اين طور نيست كه در توبه بسته باشد در توبه باز است حتي براي ابليس اليوم هم ابليس اگر بخواهد توبه بكند واقعا در برابر فرمان الهي خاضع باشد و پيشگاه مقام انسان كامل كه امروز وجود مبارك ولي عصر است (سلام الله عليه) سجده بكند تكريم بكند بخشوده ميشود ولي يقينا نميكند به سوء اختيار خودش.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور اين است كه شخص معيني كه نيست.
پريسش: ...
پاسخ: بسيار خب مثل اينكه بيماري بگويند تو چرا مريض شدي براي اينكه مرض بايد در عالم باشد ميگويند خودت را مريض كردي مسئول هم هستي همه ما موظفيم كه پرهيز كنيم مريض نشويم ولي بالأخره كسي بايد مريض بشود در عالم تا اسرار پزشكي و شئون وابسته به دارو و درمان روشن بشود هيچ كس مجبور نيست اين براي حدوث ابليس بقايش هم همين طور است بقا ممكن است كه اين ابليس رخت بربندد و بميرد و كس ديگر كه كار ابليسي را انجام ميدهد او باشد اين است كه وجود ابليس اگر لازم است نه وجود شخص معين يك نه حدوثاً و بقاءً شخص معين بايد باشد دو ممكن است اگر اين شخص نبود شخص ديگر و در حدوث و بقا هم لازم نيست اين شخص باشد بقاءً ممكن است شخص ديگر باشد منتها اين شخص درخواست مهلت كرد و مهلت گرفت گفت ﴿فَأَنْظِرْني﴾ فرمود: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرين﴾ نه اينكه چون حالا وجود ابليس در عالم لازم است پس استمهال اين ديگر براي چيست اينكه بايد باشد خير اينكه لازم نيست باشد يك ابليسٌ مايي بايد باشد در عالم بله اما اين نشد ديگري.
مطلب ديگر اينكه اين تلاش و كوششي كه ابليس كرده است براي اغوا بود درباره جنها اشاره شد كه جنها اين طور نظير انسان خداي سبحان روي آنها سرمايه گذاري نكرده ﴿وَنَفْسٍ و ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْوَاهَا﴾[7] نفرموده و نكرده او را به عنوان خليفةالله نيافريده با فطرت نيافريده آن سرمايههاي سنگيني كه به انسان داد به او نداد گاهي ممكن است گفته بشود خب او چون سرمايههاي سنگين ندارد اگر راه فضيلت را طي كند حتماً بهتر از انسان است اين هم تلازمي ندارد چرا؟ براي اينكه ابزار امتحان و آزمون و درجات آزمون انسان هم زياد است آن آزمونهاي فراوان و گستردهاي كه انسان دارد در كار فرهنگي در سياسي در اجتماعي در اقتصادي در كارهاي علمي در كارهاي خانوادگي فردي جمعي اين گستره امتحاني كه براي انسان است براي او نيست لذا ممكن است انسان در امتحانات پيروز بشود و جن هم پيروز بشود و انسان موفقتر و رفيعالدرجهتر از جن باشد براي اينكه حوزه امتحانات او خيلي است و اما اينكه آنها به مقام نبوت نميرسند براي اينكه سطح درك آنها معمولاً سطح درك انساني نيست كه از سنخ علم الاسماء باشد ملائكهاش اين طور نبودند كه از علوم اسمائي باخبر باشند چه رسد به جن معيار خليفةالله بودن وليالله بودن رسولالله بودن نبيالله بودن همان اسماءالله را دانستن است كه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) يعني مقام انسانيت عالم به اسما بود لذا اين سمتها را به نوبت خود داراست آنها عالم به اين حد نيستند تا اينكه به اين اسما و به اين صفات عاليه برسند درباره كيفيت فرزندان ابليس كه آنها چگونه زاد و ولد دارند چگونه زندگي ميكنند شايد اگر به سورهٴ مباركهٴ «كهف» رسيديم آنجا كه دارد ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ و قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ﴾[8] كه آنجا سخن از ذريه ابليس است آنجا مطرح بشود.
پرسش: در فرمايش شما كه جهان نياز به ابليس دارد به اين بر ميگردد كه بالأخره خدا يك نفر را به صورت «علي التعيين» ميخواهد كه شيطان باشد اما خدا شيطان را كه شيطان نيافريد ؟
پاسخ: و اين به سوء اختيار خود شخص است.
پرسش: آفريده نه آينكه شيطان آفريد؟
پاسخ: نه به سوء اختيارر خود شخص است، خود شخص به سوء اختيار خودش بيراهه ميرود البته اين به سوء اختيار خود بيراهه برود و منشأ اغوا بشود زمينهاش در جنها هست شايد در انسان نباشد انسانها اگر مربي بد داشتند ميشوند جزء شياطين الانس آنها هم شيطان ميشوند منتها شياطين الانساند در قبال شياطين جن كه به امامت آن امام الكفر ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[9] به امامت ابليس حركت كرده و جزء شياطين الانس شده اما كسي كه ابليس باشد در انسانها ظاهرا نقل نشده.
پرسش: ...
پاسخ: مورد تأييد قرار نگرفت مهلت خواست خداي سبحان هم به او مهلت داد درباره مرگ فرشتهها قرآن سخني نگفت اما درباره مرگ انس و جن در قرآن سخني به ميان آمد كه اين هم يكي از سؤالات گذشته بود مطلب ديگر اين است كه در آزمون كه انسان بايد آزمون بشود و با جهاد پيروز بشود مستلزم اين نيست كه انسان جلوي فحشا را باز بگذارد رها كردن مراكز فساد يعني شكست انسان در اين جهاد امكان فساد بله هست اما رها كردن مراكز فساد يعني انسان شكست بخورد در اين جهاد يعني امر به معروف نكند يعني نهي از منكر نكند اين يعني شكست خوردن انسان موظف است در جهاد و در امر به معروف پيروز بشود و آن اين است كه تا آنحايي كه ممكن است امر به معروف كند نهي از منكر كند همه شما به لطف الهي از جريان امر به معروف و نهي از منكر با خبريد امر به معروف غير از تعليم است غير از تدريس است غير از تفسير است غير از ارشاد است غير از تذكر است غير از موعظه است امر به معروف يعني فرمان اگر كسي مسئله را نداند جاهل باشد ناسي باشد ساهي باشد غافل باشد كه امر به معروف نيست اين بايد تعليم داد واجب كفايي هم است بايد گفت كه فلان كار واجب است فلان كار حرام و يا فلان موضوع اين است فلان موضوع آن بايد تذكر بدهند راهنمايي كنند اينها كه نميگويند امر به معروف و نهي از منكر امر به معروف و نهي از منكر آنجاست كه كسي عالماً عامداً دارد معصيت ميكند خب اينجا چه چيزي شما بايد به او بگوييد بايد نصيحت كنيد؟ بايد تذكر بدهيد بايد ارشاد كنيد بايد خب مسئله شرعي بگوييد او همه را ميداند كه اگر نداند كه تعليم واجب است امر به معروف نيست باب امر به معروف در فقه كاملاً بابي است جدا جدا يعني جدا كاري به تعليم ندارد كاري به تدريس ندارد آنجايي كه آدم احكام شرعي را ميگويد آنها امر به معروف نيست آنها تعليم مسائل است كه بر ما واجب است اما اگر كسي عالماً عامداً دارد دهنكجي ميكند اين چهار مرحله دارد امر به معروف اول انزجار قلبي است كه بر هر مسلماني لازم است قلبا در قبال اين منكر منزجر باشد دوم اينكه لسانا فرمان بدهد يعني همه اين عابران كه رد ميشوند اگر كسي را ببينند كه دارد معصيت ميكند بگويند خودت را جمع بكن خودت را جمع بكن دستور بدهند اين دو مرحله براي مردم است آن دو مرحله ديگر كه اعمال حكومت است و ولايت است و ضَرب است و بالاتر از ضَرب اين براي حكومت اسلامي است فرق ضربي كه در امر به معروف و نهي از منكر هست با ضَربي كه دستگاه قضايي انجام ميدهد اين است كه او براي رفع است اين براي دفع مأموران امر به معروف و نهي از منكر از طرف حكومت اسلامي اقدام ميكنند تا گناه واقع نشود اين ميشود دفع دستگاه قضايي بر اساس گناه واقع شده كيفر صادر ميكند ميگويد چرا اين كار را كردي اين ميشود قضا آن ميشود امر به معروف زدن دوتا زدن است به زندان بردن دو گونه زندان بردن است يك زندان بردن است كه نكن كه كار آمران به معروف و ناهيان از منكر دولتي است يك زندان بردن است كه چرا كردي آن براي دستگاه قضايي است اين كارها براي حكومت است اما بر مردم واجب است كه فرمان بدهند البته اگر كسي نميداند خب آنجا جاي تذكر هست جاي ارشاد هست و مانند آن اين است كه اگر يكي از سؤالها اين بود كه ما رها بكنيم تا امتحان بشوند نه خير همان تمكن امتحان است نه رها كردن مطلب بعدي آن است كه در اين كريمه فرمود ﴿وإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾[10] شيطان مهلت خواست گفت ﴿رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ بعضيها خواستند بگويند شيطان تا روز قيامت منظر هست و نميميرد چرا؟ براي اينكه خواسته او اين بود كه ﴿فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ اين خواسته او و اين خواسته به نحو مسند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ذكر شد و جواب مطلق گرفت آيه چهارده و پانزده سوره «اعراف» اين است كه ﴿قالَ أَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ٭ قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ﴾ خب اين توافق سؤال و جواب اين است كه شيطان خواسته كه ﴿إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ مهلت داشته باشد خدا هم فرمود: ﴿إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ﴾ تو جزء مهلت دادههايي اين معلوم ميشود كه برابر خواسته جواب داد ديگر غافل از اينكه اينها مطلقاند و بايد با مقيدهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» و «ص» است تقييد بشوند اينجا فرمود: ﴿إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ﴾ خب اين مطلق است مقيد نشد كه انذار شما و امهال شما تا كجاست اما در محل بحث سورهٴ مباركهٴ «حجر» چه؟ فرمود: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرين ٭ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ خب اين غايت است و چون در مقام تحديد است مفهوم دارد يعني بيش از اين نه ديگر مغيا هم داخل در غايت نيست ﴿إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ هم نيست تا يوم الدين تا وقت معلوم مهلت داري بقيه مهلت نداري چون در مقام تحديد است ديگر اينكه در مقام تحديد است مقيد اطلاق آيه پانزده سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ص» هم اين مقيد و اين مقيد ميتواند مقيد اطلاق سورهٴ مباركهٴ «اعراف» باشد در سورهٴ مباركهٴ «ص» آيه 78 به بعد اين است ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّينِ ٭ قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ٭ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ ٭ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ خب چون در مقام تحديد است مفهوم هم دارد يقينا مقيد اطلاق آيه پانزده سوره «اعراف» است پس اينچنين نيست كه شيطان «الي يوم القيامه» باشد منظرين در عالم زيادند فرشتهها منظرند مهلت دارند ما نميدانيم خلقهاي ديگري هم باشند كه ﴿إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ منذر باشند بالأخره خيليها هستند منظرند در نفخه صور خب بالأخره بساط اين خلقت برچيده ميشود تا دوباره ذات اقدس الهي در نفخه صور دوم بساط آفرينش را پهن كند اين.
پرسش: ...
پاسخ: تا بقاي انسان هست اما اگر وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) ظهور كرد سطح علمي مردم بالا آمد عقل مردم كامل شد مگر انسان فقط براي فساد خلق شده است تا كنون كه درخت انسانيت ميوه پربار صد در صد نداد هميشه چند ميوهاش كرمو بود چند ميوهاش سالم بود بعضي از ميوههايش سالم بود بعضي از ميوههايش معيب بود تا كنون شجره انسانيت آنطوري كه بايد ميوه نداد بالأخره روزي بايد باشد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[11] بشود يا نه؟ آن روزي كه وجود مبارك حضرت ظهور كرد اين درخت ميوه ميدهد ديگر نيازي به شيطان نيست او باشد و نباشد كسي گوش به حرفش نميدهد بنابراين براي اينكه بيخاصيت است چرا ذات اقدس الهي او را براي هميشه مهلت بدهد اين يوم وقت معلوم در آن روايت هم دارد كه وجود مبارك حضرت وقتي ظهور كرد حالا ذات اقدس الهي بلاواسطه معالواسطه هر چه است فيضش شامل حال مردم ميشود دست مردم به سر رحمت كشيده ميشود احلام و عقول مردم زياد ميشود هر آدم عاقلي بالأخره ميفهمد كه پايان اين گناه لجن است و درون اين هم لجن است ديگر ما عاقلتر از انبيا و اوليا كه نداريم اگر راه خوبي بود كه آنها رفته بودند فرمودند يك مشت لجن را اينها ابالسه ميگيرند يك زرورق شيريني روي اين مشت لجن ميمالند به خورد آدم ميدهند اين غسلين غسلين غسليني كه ميگويند آنجا كه جاي چرك آب نيست همينجاست كه به آن صورت ميرسد اين طعام غسلين است ﴿لاَيَأْكُلُهُ إِلاَ الخَاطِئُونَ﴾[12] وگرنه آنجا ديگر چركآبهاي در كار نيست هر كسي ميرود به همراه اين اموال را ميبرد اگر اينچنين است اگر آدم عاقل شد خب دست نميزند ديگر عاقل عمداً با آبروي خود كه بازي نميكند اين از بركات آن حضرت است وقتي ظهور كرد عقل مردم كامل ميشود مگر با كشتن و زندان بردن ميشود جهان را اصلاح كرد الآن كه هفت ميلياردند اگر شما شش ميليارد را با زندان و وسائل ديگر بخواهيد شكنجه بكنيد و از بين ببريد آن يك ميليارد كه ماندند تازه اول طغيان آنهاست زندان و اعدام آن حد ضرورت است ناچاري است عمده عقل و فرهنگ مردم است وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد واقعاً مردم عاقل ميشوند بعد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[13] اين نورانيت جامعه را حفظ ميكند خب در چنين فضايي وجود ابليس براي چه باشد اينها خيال كردند كه تا تكليف هست ابليس بايد باشد نقد سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) اين است كه هيچ تا معصيت هست ابليس بايد باشد تلازم بين عصيان است و وجود ابليس نه تلازم بين تكليف و وجود ابليس تا معصيت هست تا آنجايي كه معصيت ممكن است جامعه آلوده ميشود در آنجا كسي بايد باشد كه آلوده كند بالأخره اما وقتي جامعه عاقل شد و به حدي رسيد كه به آلودگي تن در نميدهد آن ميشود معطل لذا وجود او عطله است براي چه باشد اين يكي از محتملات است البته معلوم نيست كه يوم وقت معلوم همين باشد ولي ميتواند تا زمان ظهور حضرت يعني تا استقرار حكومت حضرت باشد البته بعدها هم خود حضرت شهيد ميشود اما تا مرحلهاي كه جامعه به آن رشد عقلياش رسيد از آن به بعد شايد نيازي به ابليس نباشد خب كاري كه ابليس كرده گفته ﴿بِما أَغْوَيْتَني﴾ اين «باء» را بعضيها خواستند باي قسم بدانند باي قسم در اين گونه از موارد وجهي ندارد قسم به اغوا قسم به اضلال آن مقسم به بايد حرمتي و شرافتي داشته باشد عظمت و كرامتي داشته باشد در جاي ديگر سوگند ياد كرد فرمود: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُم﴾[14] خب آنجا عزت جاي قسم است ميتواند مقسم بها باشد اما اغوا چگونه ميتواند مقسم به باشد اين «باء» نميتواند باي قسم باشد بر خلاف «باء» «بعزتك» اما باي سبب ميتواند باشد جبريه مثل فخررازي و امثال فخر رازي اين را به همين ظاهر گرفتند و گفتند اسناد اغوا به خداست و درست هم هست و او «يضل و يهدي» و مانند آن ولي غافل از اينكه اين اغوا اغواي كيفري است از ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي﴾[15] در آمده اگر ذات اقدس الهي او را اغوا كرده بود كه او اعتراض نميكرد كه ﴿مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾[16] كجا خدا او را اغوا كرده اگر ذات اقدس الهي مغوي بود و اين در اثر اغواي الهي كجراهه رفته خب خدا چرا با او محاجّه كرده چرا او را در احتجاج محكوم كرده فرمود اين همه فرشتهها سجده كردند تو چرا سجده نكردي خب اگر اين جبر بود اغواي الهي بود اغواي ابتدايي بود جا براي احتجاج نبود اين اغوا بارها همان طوري كه سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) فرمودند اغواي كيفري است اضلال كيفري است نه اغواي ابتدايي و اضلال ابتدايي اين را بارها ملاحظه فرموديد كه هدايت ذات اقدس الهي دو قسم است هدايت ابتدايي است كه همگان را بدئاً راهنمايي كرده از درون و بيرون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[17] هدايت پاداشي اين است كه اگر كسي اين راهنماييهاي تشريعي را حرمت نهاد به دستورش عمل كرد مقداري كه رفت هدايت به معناي ايصال به مطلوب هست هدايت به معناي توفيق هست تهيه وسائل خير هست و مانند آن پس هدايت دو قسم است ابتدايي و پاداشي اما اضلال الاّ و لابد كيفري است ما اضلال ابتدايي نداريم كه خداي سبحان -معاذالله- ابتدائاً كسي را گمراه بكند در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اوائلش ملاحظه فرموديد ﴿ يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفَاسِقِينَ﴾[18] يعني كساني كه كجراهه رفتند گرفتار فسق و فجور شدند ما بعدا اينها را گمراه ميكنيم آنجا هم مشخص شد كه اضلال ابتدايي نيست اولاً كيفري است ثانياً و امر وجودي نيست ثالثاً و بازگشتش به امر عدمي است رابعاً يعني توفيق را ميگيرد او را به حال خود رها ميكند خامساً وگرنه چيزي به نام ضلالت نيست كه خدا به كسي بدهد هدايت روشن كردن است قلب را روشن ميكند گرايش ميدهد بينش ميدهد اينهاست اما اضلال ميكند معنايش اين نيست كه دست او را ميگيرد به طرف معصيت كه آن توفيق و لطف و صفايي كه قبلاً ميداد حالا نميدهد برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آمده ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾[19] خب خيلي از مواقع است خدا توفيق را ميدهد كسي اعتنا نميكند بعد خدا توفيق را ميگيرد او را به حال خودش رها ميكند اين ميشود اضلال اين ميشود اغوا شيطان گفته شما آزموديد فرشتهها كامياب شدند من نااميد شدم من محروم شدم در اثر غرور من و شما هم گفتيد: ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّينِ﴾[20] اين لعنت شما همان اغواست حالا كه من را لعنت كردي و اغوا كردي تا آن روز من هم اينها را گمراه ميكنم اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اين ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ نشان ميدهد كه هميشه واژه ﴿أَجْمَعينَ﴾ براي معناي جمع نيست يعني حالت اجتماع معناي ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ نيست كه همه را با هم گمراه ميكنم همهشان را گمراه ميكنم نظير كل ﴿أَجْمَعينَ﴾ در اينجا نظير ﴿فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ نيست آنجا چون همراه با قرينه است آنجا كل يعني همه شان ﴿أَجْمَعُونَ﴾ يعني با هم و تأكيدي است كه حال را هم تفهيم ميكند نه حال باشد وگرنه بايد منصوب بشود اما اينجا كه فرمود: ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ قرآن دارد ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ معنايش اين نيست كه مردم را من با هم گمراه ميكنم يعني همهشان را گمراه ميكنم و منشأ اغوا هم تزيين است گفت ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ و لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ﴾ اين است كه اصلاً مجذوب جاذبهها و زرق و برق طبيعت بشود كم كم ممكن است به دام بيفتد اگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اينكه از آن مسافرت برگشته آن پرده رنگين را در خانه صديقه كبرا (سلام الله عليها) ديده فرمود: «غيبيه عنّي»[21] اين پارچه را بردار براي اينكه چشم اگر ببيند ممكن است گرايشي به طرف زينت داشته باشد با اينكه منزه از هرگونه گرايشهاي بود تعليمي است براي ما انس با اين اوضاع كم كم زرق و برق در انسان اثر ميكند ديدن اين آثار را دارد شنيدن اين آثار را دارد كه غرض اين تزيين زمينه است براي اغوا قهرا عطف ﴿لأُغْوِيَنَّهُم﴾ بر ﴿لأُزَيِّنَنَّ﴾ عطف مسبب است بر سبب كه ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ ولأُغْوِيَنَّهُم﴾ او واغوينهم اين عطف اغوا بر تزيين از سنخ عطف مسبب بر سبب ميتواند باشد كه از راه تزيين من اينها را فريب ميدهم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[2] ـ كافي، ج1، ص11.
[3] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 5.
[4] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
[6] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 60
[7] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
[9] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
[10] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 35.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[12] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 37.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[14] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 82.
[15] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.
[16] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.
[19] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.
[20] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.
[21] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 160.