13 04 2006 4820447 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 38

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (۲۹) فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۳۰) إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَي أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۱) قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (۳۲) قَالَ لَمْ أَكُن لأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (۳۳) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (۳٤) وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ (۳۵) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۳۶) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ (۳۷) إِلَي يَوْمِ الوَقْتِ المَعْلُومِ (۳۸) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (۳۹) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ (٤۰) قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (٤۱)

در جريان تسويه انسان كه فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ به همه انسانها ذات اقدس الهي آن روحي كه با فطرت الهي همراه است مرحمت كرد چه مؤمن و چه كافر تفاوت مؤمن و كافر، عادل و ظالم در اين است كه آن مؤمن در سايه گوش دادن به حرف فطرت و عقل از درون و اطاعت و هدايت راهنمايي انبيا (عليهم السلام) از بيرون اين فطرت را شكوفا كرد كه «يثيروا لهم دفائن العقول»[1] ناظر بر اين خواهد بود انبياء سعي كردند كه اين فطرت را اثاره كنند شكوفا كنند ثوره‌اي در او ايجاد كنند آنها هم تلاش كردند كه حرف انبياء و عقل را اطاعت كنند شده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا[2] اينها شدند امت انبياء شدند امام آنها مسئوليتشان اثاره است اينها مسئوليتشان تزكيه است در نتيجه اين روح و اين فطرت شكوفا شد و نتيجه‌اش ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ شد ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي[3] شد و مانند آن ديگران به سوء اختيار خودشان نه حرف انبياي الهي را كه كارشان اثاره و شكوفا كردن بود گوش دادند نه حرف عقل و فطرت را اعتنا كردند نه امام خود را پذيرفتند نه امت او شدند شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[4] اينها تلاش و كوشش كردند كه اين نهال نشا شده را دفن كنند مؤمنين تلاش و كوشش كردند كه اين بذر يا نهال نشا شده را آبياري كنند شكوفا كنند مي‌شود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا[5] اينها سعي كردند اين نهال يا اين بذر را مدسوس كنند دسيسه كنند خاكها اغراض غرائز را ببرند كنار اين فطرت را در اين جسد دفن كنند مي‌گويند دسيسه كردند يعني خاكها را بردند كنار يك چيزي را گذاشتند آن تو بعد يك مقدار خاك به رويش ريختند ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ[6] همين است ديگر ﴿وَإِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ﴾ غضبناك مي‌شدند ﴿كَظيمٌ﴾ ﴿وَ هُوَ كَظيمٌ ٭ ... أَيُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾ مدسوس در تراب كردن همين است فلان كار را دسيسه كردند دسيسه كردند يعني آن هدف پليد را در لابه‌لاي اين بهانه‌هاي جاذب و جالب دفن كردند اين كار را مي‌گويند دسيسه و اگر اين خيلي شديد بشود با مبالغه همراه بشود مي‌شود تدسيس كه باب تفعيل است «قد خاب من دسسها» يكي از اين سينها تبديل به «ياء» شده ﴿دَسَّاهَا﴾ خب اين تدسيس همان دسيسه است كه به باب تفعيل رفته پس همه انسانها از آن فطرت برخوردارند بعضيها شكوفا كردند شده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا[7] يا ﴿ قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي[8] بعضيها اين را به جاي آبياري دفن كردند شده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[9] وگرنه اين طور نيست كه ذات اقدس الهي اين روح را با آن فطرت الهي به كسي نداده باشد.

مطلب دوم اين است كه گرچه انسان يك طبيعتي دارد كه به سمت لذت و مانند آن گرايش دارد و يك فطرتي دارد كه به سمت معنويت سوق داده مي‌شود لكن فطرت و طبيعت دو امر جداي از هم نيست تا بحث بشود تركيبشان انضمامي است يا اتحادي اين روح انساني درجاتي دارد مرحله عاليه‌اش فطرت است و عقل مراحل مياني‌اش وهم است و خيال و اينها مراحل نازله‌اش حس است اين حس اگر غالب بشود بر عقل چيزي را كه خودش مي‌پسندد اجرا مي‌كند و اگر تحت حمايت عقل حركت كند به امامت عقل حركت كند جزء امت عقل بشود يك حس تربيت شده است شهوت و غضب هم همين طورند مجاري ادراكي تحت رهبري عقل نظري انجام وظيفه مي‌كنند حس هرچه را ديد فوراً تصميم نمي‌گيرد از نظر ادراك وهم و خيال هرچه را تخيل و توهم كردند فتوا نمي‌دهند اين را به محكمه عقل نظري مي‌برند اگر مطابق با برهان بود مي‌پذيرند وگرنه رد مي‌كنند اين در كارهاي ادراكي شهوت و غضب در كارهاي تحريكي هرچه را كه براي آنها گوارا بود يا ناگوار بود فوراً تصميم نمي‌گيرند عصاره خواسته‌هاي خودشان را به محكمه عقل عملي مي‌برند آن عقلي كه «ما عُبدَ بهِ الرّحمن وأكتُسِب بهِ الجِنان»[10] كه عقل عملي است كه محور عزم است و اراده است و اخلاص است و نيت است و كار بر خلاف عقل نظري كه محور انديشه است و ادراك است و برهان اين عقل عملي كه محور انگيزه است اين امام قواي تحريكي است آن عقل نظري كه مدار انديشه است آن امام وهم و خيال و حس و تجربه است يك انسان عاقل همه كارهاي حسي تجربي وهمي و خيالي را به محكمه عقل برهاني مي‌برد تا انديشه ناب نصيبش بشود و يك انسان عاقل همه گرايشها و گريزهاي خود را يعني شهوت و غضب را خواسته‌ها و طردها و جذبهاي خود را به محكمه عقل عملي كه «ما عُبدَ بهِ الرّحمن وأكتُسِب بهِ الجِنان»[11] مي‌برد تا بشود عادل و باتقوا بنابراين اين رفيع الدرجات ذي العرش است اين نفس مظهر خدايي است كه اين چنين است نه اينكه يك طبيعتي باشد يك فطرتي باشد تا بحث بشود اين دو تركيبشان اتحادي است يا انضمامي يك حقيقت گسترده است كه دامنه‌اش طبيعت است و عرشش و بالايش فطرت حالا تا چه كسي امامت قوا را به عهده بگيرد اگر كسي حس‌گرا بود همه آن قوا را يا مأموم قرار مي‌دهد يا دفن مي‌كند.

مطلب بعدي در اينكه اسناد تقوا به ذات اقدس الهي رواست يا نه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه دعاي قنوت نماز عيدين و موارد ديگر و در قرآن كريم هم آمده است كه خداي سبحان ﴿أَهْلُ التَّقْوَي﴾ است يا ﴿أَهْلُ التَّقْوَي وَأَهْلُ المَغْفِرَةِ[12] اين است يعني او با تقواست او عادل است چه اينكه در قرآن كريم آمده است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[13] اينكه ظلم نمي‌كند عدل دارد تقوا دارد فجور ندارد در حقيقت تقوا كفّ نفس اخذ نشده است تا گفته بشود ذات اقدس الهي كه مايل به فجور نيست تا كفّ نفس كند مفهوم كفّ نفس غير از مفهوم عدل و تقواست در مفهوم كفّ نفس يك گرايش خوابيده است اخذ شده است اما در مفهوم تقوا و عدل كه اين چنين نيست گذشته از اينكه اگر در مواردي كسي بخواهد اهل تقوا و عدل باشد بايد خويشتن‌دار باشد كفّ نفس كند اين كفّ نفس از خصوصيات مصاديق تقوا و عدل است نه مأخوذ در مفهوم وقتي مأخوذ در مفهوم نبود مي‌شود بر ذات اقدس الهي هم بدون مجاز اطلاق بشود نظير نوشتن در حقيقت كتابت كه يد و قلم اخذ نشده است اگر در حقيقت كتابت يد و قلم اخذ مي‌شد اسناد كتابت به خدا مي‌شد مجاز اما وقتي در حقيقت كتابت كه جز ثبت و ضبط چيز ديگري اخذ نشده و اگر احتياج به قلم يا دست باشد اينها از خصوصيتهاي مصداق است نه مأخوذ در مفهوم لذا اسناد كتابت به نحو حقيقت به ذات اقدس الهي ممكن است پس تقوا عدل ساير فضايل را بدون عنايت و مجاز مي‌شود به ذات اقدس الهي اسناد داد.

مطلب ديگر اينكه حالا اين سجده‌اي كه خداي سبحان به فرشته‌ها امر كرده است آيا مي‌شود براي معصوم امام (عليه السلام) پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سجده كرد يا نه؟ مستحضريد كه سجده ذاتاً عبادت نيست كه تحقق آن براي غير خدا جايز نباشد ذاتاً عبادت نيست يك كرامت و تعظيم خاص است منتها منع فقهي دارد اگر بخواهد براي كسي جايز باشد محتاج به دستور شارع مقدس است نظير ربوبيت نيست كه دستورپذير نباشد ربوبيت قابل دستور نيست كه طبق فلان روايت انسان مي‌تواند معتقد باشد كه فلان شيء يا فلان شخص رخت بر بست اين نيست سجده نظير ربوبيت نيست كه مخصوص ذات اقدس الهي باشد كه حكم كلامي داشته باشد ولي حكم فقهي‌اش اين است كه بدون دستور شارع مقدس جايز نيست اين اصل مطلب در جريان سجده براي آدم (سلام الله عليه) آنجا سخن از شريعت نبود نبوت و رسالت نبود در آن نشئه هنوز مسئله وحي و نبوت و رسالت طرح نشد بعد از اينكه وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) به زمين هبوط كردند چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا به اين تعبير آمده كه ﴿اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ[14] در يك جا ﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ﴾ در جاي ديگر يعني وقتي هبوط كرديد به زمين شريعت و دين نازل شد از آن به بعد اگر كسي تابع بود كه اهل سعادت است اگر متمرد بود كه گرفتار شقاوت است پس در آنجا سخن از شريعت و حكم فقهي نبود هذا اولاً و ثانياً علي التسليم خب دستور ذات اقدس الهي بود امر شده و دستور شده خب ترخيص است در اينجا در اين نشئه براي غير ذات اقدس الهي ترخيص نشده تا كسي بخواهد سجده كند براي شخص معيني براي پيامبري براي امامي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نهايت تولي اينها اعتقاد به نبوت آنهاست عصمت آنهاست حجيت اينهاست كه بالاتر از اين حكم فقهي است و عرض ادب به پيشگاه آنهاست و همان آن زيارت كردنها و آن زيارت جامعه خواندنها و آنها چيزي را كه خب آن مضامين بلند زيارت جامعه كه به مراتب بالاتر از اين يك سجده ظاهري است سجده ظاهري يك حكم فقهي است «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء» اينها مقامات عاليه آنهاست حكم فقهي صادر نشده لذا نمي‌شود كرد.

پرسش: ...

پاسخ: نه سجده نيست عرض ادب است گاهي صورت را تعفير مي‌كنند به خاك مي‌مالند به عتبه مي‌مالند عتبه يعني دم در عتبه‌بوسي عتبه‌بوسي اين است اما به قصد سجده كه نيست كه يعني صورت را بر خاك مي‌گذارند و عرض ارادت مي‌كنند به قصد سجده نيست.

پرسش: سجده حرام است ديگر؟

پاسخ: يعني دستور نرسيده ديگر دستور نرسيده حالا يك وقت تشريع باشد يك خطر ديگر دارد به نحو سجده باشد كه همان طوري كه انسان در نماز سجده مي‌كند اين طور سجده بكند خب دستور نرسيده اين نحوه عبادت بايد كه بالأخره توقيفي است ديگر براي چه كسي جايز است براي چه كسي جايز نيست اين توقيفي است ديگر بالاتر از سجده كه آن زيارت جامعه است آدم آنها را بخواند خب آنكه به مراتب بالاتر از سجده است اعتقاد است و جلال و عظمت اينها را انسان معتقد مي‌شود و معترف مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: بله خب اينها در آنجا وجود مبارك امام جواد (سلام الله عليه) به آن استدلال كردند براي اينكه دست دزد را يا پاي دزد را بخواهند قطع كنند بايد آن جاي سجده را بگذارند آنجا حضرت به ﴿أَنَّ المَسَاجِدَ لِلَّهِ[15] كه چرا انگشتها را بايد قطع كنند و مچ را قطع نكنند يا در بار دوم كه بخواهند مثلاً قطع كنند پاشنه پا را بايد قطع كنند نه از مچ كه كل پا قطع بشود آنجا فرمود مساجد يعني محل سجده كه مثلاً انگشتان يكي از مواضع سبعه سجود است براي خداست كف دست كه از مواضع سبعه سجود است براي خداست وجود مبارك امام جواد (سلام الله عليه) در آن مناظره به اين ﴿أَنَّ المَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ استشهاد كردند كه نمي‌شود دست دزد را تا مچ قطع كرد كه اين در سجده بدون مسجَد باشد اين هم اهست خب.

مطلب ديگر راجع به فرشته‌ها كه سؤال شده بود كه فرشته‌ها جسم دارند يا نه آن فرشته‌هايي كه حاملان عرش‌اند حاملان وحي‌اند وارد قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شوند كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ[16] خب اينها محفوف به قرينه است كه جسم ندارد براي اينكه كسي كه وارد قلب مطهر آن حضرت مي‌شود كه جسم نيست اما دليلي بر استحاله جسم براي ملائكه ارضي نيست منعش دليل مي‌خواهد وگرنه صرف احتمال كه دليل نمي‌خواهد آدم احتمال مي‌دهد كه ملائكه هم باشند نظير جن جسم لطيف داشته باشند اين را مرحوم صدر المتالهين كه خيريت اين فن است مي‌فرمايند ما دليلي بر منع نداريم البته آنها كه حاملان عرش‌اند قبل از زمين و زمان خلق شده بودند وارد قلب مطهر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شوند آنها بله اين چنين است اما اين ملائكة الارض كه به همراه باران هر قطره‌اي كه مي‌آيد فرشته‌اي او را نازل مي‌كند اينها ما دليلي بر منع نداريم همين احتمال كافي است چون وقتي احتمال كافي باشد اگر اطلاقي داشت و عمومي داشت كه ظاهرش اين بود كه ملائكه آمدند، رفتند آدم دليل ندارد كه اين ظاهر را برخلافش توجيه كند اما در جريان فرشته‌هاي حاملان عرش آن خب انسان مطمئن است كه عرش به معناي تخت نيست چهار پايه داشته باشد و مادي باشد و اينها بله شواهدش هست اما اين ملائكة الارض ما دليلي نداريم اگر دليلي بر منع نبود خب اصالة العموم، اصالة الاطلاق اينها به حجتشان باقي است اين را اين بزرگوار احتمال داده منع دليل مي‌خواهد نه احتمال يعني اگر كسي بخواهد بگويد كه ما هيچ فرشته‌اي در عالم نداريم كه جسم داشته باشد او بايد برهان اقامه كند نه كسي كه مي‌گويد فرشته‌هايي كه كارهاي برجسته به عهده آنهاست مجردند اما ملائكه ارض‌اند بعضي از اصنافشان كه ملائكة الارض‌اند نظير جن جسم لطيف داشته باشند چه دليلي بر استحال آنهاست خب.

پرسش: به هر حال اصل ممكن الوجود اين ماهيّت كه دارد؟

پاسخ: بله خب بله آنكه ممكن الوجود است دارد اما غرض اين است كه جسم دارد يا ندارد مطلب بعدي اين است كه همين كه دليلي بر منع نباشد كافي است.

مطلب بعدي درباره بحث در عالم ذر و ذريه هم در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مبسوطاً گذشت هم در آن كتاب فطرت در قرآن عهده دار اين بحث است كه مراجعه مي‌فرماييد در درس تفسير موضوعي.

مطلب بعدي در فرق بين نظر و رؤيت است هميشه رؤيت مهم‌تر از نظر است بيان ذلك اين است كه ما در سنجش بايد محور بحث را حفظ بكنيم ما يك نظر حسي داريم يك رؤيت حسي يك، يك نظر عقلي داريم كه نظريه پردازي است و يك رؤيت قلبي داريم دو، اين دو به دو را كه انسان حساب بكند مي‌بيند رؤيت هميشه بالاتر از نظر است اما بياييم ناهماهنگ نظر را عقلي بدانيم رؤيت را حسي بدانيم خب معلوم است نظر بالاتر از رؤيت است بيان ذلك اين است ما يك وقتي است با چشم نگاه مي‌كنيم اگر چشم ضعيف باشد موفق به ديدن نيست اگر چشم قوي باشد موفق به ديدن است اين همان است كه مرحوم علامه (رضوان الله تعالي عليه) در شرح تجديد در بحث ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ[17] آنجا مي‌گويند نظر مستلزم رؤيت نيست مثل كساني كه استهلال مي‌كنند مي‌گويند نظرت الي القمر و لم اره من نگاه كردم به افق تا ماه را ببينم ولي ماه را نديدم نظر هست ولي مهم‌تر از نظر و بالاتر از نظر كه رؤيت باشد نيست اين براي نظر حسي آن هم رؤيت حسي رؤيت حسي مهمتر از نظر حسي است اين يك بخش در بخش عقلي و ادراكات، نظريه پردازي، ادراك مسائل نظري، تأمل كردن اين يك بخش كمال است بالاتر از او رؤيت است رؤيت يعني آن حقيقت را ديدن نظر يعني مفهومش را فهميدن يك وقت هست انسان معناي بهشت و جهنم را مي‌فهمد و طبق برهان ثابت مي‌كند كه بهشتي هست و جهنمي هست يك وقتي نظير حارثة ابن زيد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض مي‌كند «اصبحت» الآن كه اينجا خدمت شما هستم بهشت را مي‌بينم جهنم را مي‌بينم خب اين﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ[18] است آن رؤيت بالاتر از آن نظر رؤيت قلبي و شهودي، بالاتر از آن نظر فطري و عقلي است آنكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده با آنكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده فرقش اين است در سوره «انعام» ذات اقدس الهي درباره وجود مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) فرمود ما ملكوت آسمان و زمين را نشان ابراهيم خليل داديم يعني او اصحاب رؤيت شد﴿وَكَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ و اْلأَرْضِ[19] اما در سوره «اعراف» به ما فرمود ملكوت را نگاه كنيد ﴿أَولَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ و اْلأَرْضِ[20] شما نگاه كنيد شايد نصيبتان بشود شما هم ببينيد يعني راه باز است راهي كه ابراهيم خليل رفت به قله رسيد براي شما باز است كه در دامنه‌هاي دشت در ذيل آن كوه يكي دو قدم برداريد نه مقدور شماست كه راه خليل الرحمان (سلام الله عليه) را طي كنيد نه از شما متوقع است نه شما را امر مي‌كنند ولي وقتي حضرت بالاي قله رفت شما هم جزء امتان آن حضرت هستيد اين راه را برويد شايد دو قدمي رسيديد بالأخره به جايي دو قدم رسيديد اين مي‌شود نظر آن مي‌شود رؤيت و در اينجا فرق همين مطالب بود كه گذشت.

مطلب بعدي آن است كه درباره عالين برخيها ﴿أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ[21] برخيها به استناد بعضي از روايات مرسل كه نقل كردند گفتند عالين يك سلسله فرشته‌هايي هستند كه اصلاً به غير خدا توجه ندارند آگاه نيستند كه غير خدايي در عالم هست آدمي خلق شده است و اينها چنين موجوداتي هستند آنها مشمول ﴿ِاذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ[22] نيستند آنها مأمور نيستند چون شيطان اين ابليس سجده نكرد ذات اقدس الهي به ابليس فرمود اين سجده نكردنت بر اساس استكبار است كه مأمور بودي و امتثال نكردي يا چون فوق امر بودي اصلاً مأمور نبودي ﴿أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ﴾ عالين يعني آن ملائكه‌اي كه به غير خدا توجهي ندارند و اصلاً علم ندارند كه خداي سبحان آدمي آفريد چون غرق در جمال و جلال الهي‌اند اين طبق استناد بعضي از روايات كه شايد مرسل باشد و طبق برداشتي كه بعضي از اين آقايان داشتند خب.

پرسش: ...

پاسخ: نه ديگر براي اينكه تحت امر نيست آنهايي كه مأمور هستند ملائكه مادون عالي‌اند آنهايي كه مدبرات امرند يا حاملان عرش‌اند يا مسئول وحي‌اند يا مسئول رزق‌اند مثل ميكائيل (سلام الله عليه) يا مسئول احيايند مثل اسرافيل (سلام الله عليه) يا مسئول اماته‌اند مثل عزرائيل (سلام الله عليه) اينها آنها كه مافوق اينها هستند مأمور نيستند اصلاً مخاطب نيستند.

پرسش: عالين يعني عالي رتبه‌تر از انسان بودند؟

پاسخ: نه عالين از اين ملائكه هستند كه اصلاً توجهي به اين ندارند اگر آن روايت معتبر باشد و اگر آن برداشت تام باشد اين بخشي از بحث است اما اگر روايت مرسل باشد و آن برداشت ناتمام باشد هيچ كدام از اين دو مقدمه حاصل نشود نمي‌شود عالين را بر آن معنا حمل كرد خب.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلي يَوْمِ الدِّينِ﴾ هرجا گناهي هست ضمن اينكه گنهكار ملعون است ابليس از اين لعنت هم بي‌نصيب نيست براي اينكه با اغواي او، با وسوسه او اشخاص گرفتار مي‌شوند بالأخره او اثر دارد ديگر، ديگران با اغواي او و با وسوسه او و با دعوت او به چاه مي‌افتند نه اينكه ملزم بشوند، مجبور باشند ولي او بي‌اثر نيست بي‌تأثير نيست در اين گمراهي لذا لعنت درباره هر معصيتي كه باشد همان طوري كه دامنگير معصيت كار مي‌شود دامنگير ابليس هم خواهد بود منتها اساس كار اين است كه ابليس هم بررسي كرده و گفته من فقط دعوت مي‌كنم هم برابر آياتي كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت در صحنه معاد مي‌گويد كه من شما را مجبور نكردم شما مختارانه به دنبال من آمديد من هم قدرت اجبار نداشتم من فقط دعوت كردم خب انبيا هم دعوت كردند، اوليا هم دعوت كردند عقل و فطرت هم دعوت كرده فرشته‌ها هم دعوت كردند مي‌خواستيد آن دعوت نامه‌ها را قبول كنيد قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» استدلال آنها در صحنه معاد گذشت آيه 22 سوره «ابراهيم» اين بود كه ﴿وَقالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ اْلأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ و وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ و ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾ من كه شما را مجبور نكردم شما تحت سلطنت من نبوديد من چه سلطنتي بر شما داشتم فقط من دعوت نامه نوشتم خب مي‌خواستيد نياييد ﴿اِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي﴾ خب اينكه ﴿يَدْعُونَ إِلي الخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ[23] ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي[24] اين همه دعوتي كه انبياء و اولياء (عليهم السلام و عليهم الصلاة) كردند خب آنها را مي‌خواستيد عمل كنيد پس.

پرسش: انگيزه ابليس براي خريدن اين همه شر چه چيزي بوده است؟

پاسخ: حالا آن در ذيل آيه بعد كه محل بحث است مطرح مي‌شود يك انسان شرور خودخواه اين در حقيقت هوا‌پرست است ديگر وقتي هوا‌پرست است آن اسير هواست «كم من عقل اسير تحت هوي امير»[25] انسان وقتي در جهاد دروني گرفتار هوس شد از آن به بعد ديگر اسير هوس است اينكه مي‌بينيد بعضيها مي‌گويند ما هرچه مي‌خواهيم ترك كنيم نمي‌توانيم بيچاره‌ها راست مي‌گويند ولي خب به بند افتادند چرا رفتي كه به بند بيفتي اين ﴿إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ[26] واقعاً ﴿لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ اما اول كه امارهٴ بالسوء نبود اول مسوّله بود اول كارش تسويل بود، نيرنگ بود، فريب بود، دغل كاري بود مثل اينهايي كه اين خس و خاشاك را، اين سموم را به صورت يك تابلوي زرين درمي‌آورند يعني همه اين سمومات را مي‌گذارند پشت اين زرورق يك زرورق شيريني هم روي اين سموم مي‌كشند كار نفس مسوله همين است اين در درون همه ما هست برادر كشي اين طور است برادر را به چاه انداختن اين طور است، سامري شدن اين طور است، گوساله پرستي به راه انداختن اين طور است ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي[27] ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُم[28] كار اين است اول كه نفس اماره بالسوء پيدا نيست اول كه اماره بالسوء نيست اول مسوله است اين سامري گفت ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) هم به فرزندانش گفت ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُم﴾ شما خيال كرديد اين كار خوبي است بعد گفتيد حالا بعداً هم توبه مي‌كنيم يا يك طوري مي‌شود آخر يك طوري مي‌شود ندارد وقتي يوسف را به چاه انداختيد چطور مي‌شود گوساله پرستي راه انداختيد چطور مي‌شود يك طور مي‌شود آخر يك طور ندارد كه همه راه همين است ديگر اين كار، كار تسويل است اين در درون همه ما هست اگر كسي خداي ناكرده به نفس مسوّله بها داد اين زرورق او را فريب داد مقداري از آن خس و خاشاك مسموم را خورد خب يك آدم مسموم كه قدرت دفاع ندارد كه از آن به بعد همان نفس مسوله مي‌شود اماره بالسوء ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ[29] حالا كه امير شد و فرمانروا شد مي‌بينيد خيليها مي‌گويند ما هرچه بخواهيم ترك كنيم نمي‌توانيم عادت كرده به غيبت، عادت كرده به دروغ، عادت كرده به عصيان، عادت كرده به نگاه به نامحرم ﴿لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ از آن به بعد تحت اسارت اوست ديگر اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود «كم من عقل اسير تحت هويً امير»[30] همين است اين ابليس هم از همين باب است ديگر آن سامري هم از همين باب است ديگر آن بلعم باعور هم از همين باب است ديگر _معاذالله_ ديگران هم از همين باب‌اند ديگر خب حالا اين را خود شيطان اعتراف كرد كه من فقط دعوت نامه تنظيم كردم مي‌خواستيد نياييد منتها بحث مهم اين است كه چون همه موارد او سهم تعييد كننده دارد در هر جايي لعنت دامنگير او هم خواهد شد عمده آن است كه چطور انسان را فريب مي‌دهد اين راه فريبش را هم مشخص كرده است انسان يك موجودي است كه با اراده و انديشه كار مي‌كند اين مجاري ادراك او را رهزني مي‌كند وقتي در انديشه او نفوذ پيدا كرد و مسموم كرد و رهزني كرد انديشه‌اش را به يك سمت ديگر مي‌برد اصلاً فرصت فكر نمي‌دهد كه حرف ديگران را گوش بدهد يك عده‌اي وارد محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شدند كه حرف خودشان را بزنند نه حرف حضرت را گوش بدهند ذات اقدس الهي فرمود اينها را تحمل بكن اينها نمي‌آيند كه حرف تو را گوش بدهند مناظره‌اي يا محاجّه داشته باشند كه اينها مي‌آيند حرف خودشان را بزنند ﴿ وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا[31] يا ﴿ لاَ يُوقِنُونَ﴾ ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ[32] قل كذا اصلاً اينها مي‌آيند به قصد جدال نه به قصد مناظره و محاجّه اينها يك طورند اما آنهايي كه واقعاً بينهم و بين الله مي‌آيند حرف تو را گوش بدهند ببينند چه مي‌گويي ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اينكه براي خطيب نماز جمعه مستحب است وقتي كه وارد شد به مؤمنين سلام بكند براي همين جهت است ذات اقدس الهي فرمود اينها كه مي‌آيند ببينند خدا چه مي‌گويد پيغمبر چه مي‌گويد قرآن چه مي‌گويد به اينها سلام بكن حالا اگر اينها جزء اوحدي از مخاطبان باشند كه سلام الله را تحويل مي‌گيرند اگر جزء اوساط از مؤمنين باشند كه سلام را از تو تحويل مي‌گيرند به هر تقدير يك فيضي است براي آنها ممكن نيست كسي وارد مجلس علم بشود و سلامي دريافت نكند حالا يا سلام خدا يا سلام پيغمبر خدا ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني خودت سلام بكن يا سلام مرا به آنها برسان ممكن نيست كسي وارد مجلس الهي بشود و سلام دريافت نكند به هر تقدير اين مجاري ادراك را گفت من مي‌بندم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين را بازگو كرده كه بحثش قبلاً گذشت آيه 118 به بعد سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿اِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا و إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا ٭ لَعَنَهُ اللّهُ و قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا﴾ يك بخشي از مردم را من صيد مي‌كنم به خدا عرض كرد بخشي از مردمان اينها جزء امتان من‌اند من اينها را يك نصيب مفروض خاص خودم را مي‌گيرم از چه راه، از اين راه ﴿وَلأُضِلَّنَّهُمْ ولأُمَنِّيَنَّهُمْ ولآمُرَنَّهُمْ[33] از آن به بعد ﴿فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ[34] بعد قرآن هم فرمود: ﴿يَعِدُهُمْ و يُمَنِّيهِمْ و ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا[35] گفت من مجاري ادراكي اينها را عوض مي‌كنم من امنيه ايجاد مي‌كنم آرزو ايجاد مي‌كنم اين انسان هوسمند آرزومند اين بي‌سرمايه است در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) هست در نهج‌البلاغه كه «اياك والاتكال علي المني فإنها بضائع النوكي»[36] نوكا زنان فرتوت سالمند كم خردند فرمود يك زن كهنسال خردمند از كار افتاده آن با آرزو زنده است نه به اميد كسي با آرزو به زندگي اميدوار است خب اميد رجا در برابر خوف يك نعمتي است انسان مقدماتي را فراهم مي‌كند بعد اميد هم دارد اما بدون مقدمات يك چيزي را طلب بكند مي‌شود آرزو ديگر فرمود آرزو سرمايه زنان سالمند بي‌خرد است «بضائع النوكي»[37] ابليس از اين راه وارد مي‌شود آرزو ايجاد مي‌كند اين آرزوها وقتي صحنه دل را گرفت اصلاً فرصت انديشه به آدم نمي‌دهند و اينها را گمراه مي‌كنند بعد هم امر مي‌كنند.

پرسش: ﴿إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ چه نوع امري مي‌شود؟

پاسخ: همين آن هم الآن اشاره مي‌شود كه فرمود: ﴿فَإِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ﴾ شيطان در كل نظام خلقت جزء بهترين بركات الهي است مثل جهنم، جهنم از بهترين بركات الهي است اگر اين جهنم نبود ما چه مي‌شديم؟ خيلي از ما‌ها وقتي وارد قيامت شديم ان‌شاءالله مي‌خواهيم وارد بهشت بشويم در و ديوار اين جهنم را مي‌بوسيم مي‌گوييم تو باعث شدي كه ما دست به خلاف نبرديم خيليها به بركت جهنم و از ترس از جهنم معصيت نمي‌كنند آنها كه «شوقاً الي الجنة» يا «شوقاً الي الله» معصيت نمي‌كنند كم‌اند الآن مي‌بينيد اين همه فضيلت براي نماز شب ذكر شده كمتر مي‌خوانند اما اين دو ركعت نماز صبح را حتماً سعي مي‌كنند بخوانند «خوفاً من النار» است ديگر اگر «شوقاً الي الجنة» بود خب آن يازده ركعت را هم مي‌خواندند ديگر در كل عالم شيطان منشأ بركت است او فقط دعوتنامه مي‌فرستد ميدان جنگ است ديگر اگر او نباشد دعوتنامه نباشد همه معصوم‌ند مي‌شود فرشته خداي سبحان از اين فرشته‌ها در عالم زياد دارد ديگر انسان نمي‌ماند لازمه‌اش اين است كه خلقتي براي انسان و نبوّت و وحي و رسالت و اينها نباشد خب اگر هيچ راهي براي وسوسه نباشد انسان مي‌شود معصوم وقتي معصوم شد ديگر معصوم نيازي به وحي و شريعتي ندارد كه مي‌شود ملائكه مثل ملك در جايي كه بتواند گناه بكند و نكند مشمول وحي و نبوت و رسالت است اين است كه وجود شيطان در كل عالم بركت است مثل وجود مرض هر كدام از ما موظفيم شيطان را لعن كنيم و از او فاصله بگيريم چه اينكه هر كدام از ما موظفيم كه پرهيز كنيم كه مريض نشويم اما در كل عالم مرض بركت است اين همه پيشرفتهايي كه بشر در علوم پزشكي و داروسازي و وابسته‌ها و پيوسته‌هاي اين رشته‌ها دارد به بركت مرض است ديگر اگر مرض در عالم نبود اين همه دانشكده‌هاي پزشكي ما داشتيم اين همه طب و داروسازي داشتيم؟ آن وقت اسرار عالم روشن نمي‌شد كشفياتي ما نداشتيم همه ما موظفيم كه از مرض فاصله بگيريم غرض آن است كه او را الآن [در] ﴿فَأَنْظِرْني إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾ هم خواهد آمد عمده آن است كه شيطان در مجاري ادراكي وارد مي‌شود اينكه گفتند هر وقت مطالعه مي‌كنيد اول بسم الله بگوييد يك خب مواظب باشيد چه كسي در اين اتاق فكري شما راه پيدا كرده چون مغالطه‌ها همه‌اش از آنجا نشأت مي‌گيرد در بخش تصميم هم همين طور است هر كاري را كه انسان مي‌خواهد انجام بدهد و تصميم بگيرد آنجا هم مواظب باشد كه بيگانه راه پيدا نكند اينكه گفتند هر كاري مطالعه‌اي هر تصميمي هر عزمي به نام خدا باشد بسم الله باشد اين يك قرنطينه است.

پرسش: حاج آقا آن پيش مي‌آيد ديگر عملاً تا هفده مورد هم خروج از گناه شده و لي باز ...

پاسخ: خب بله ديگر او دست بردار نيست بايد دوباره هيجدهم و نوزدهم و بيستم او دست بردار نيست اين لا يزال در صدد اغوا كردن است ديگر او نمي‌خوابد او و همراهانش را نمي‌خوابند تا گمراه بكنند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا و الحمد لله رب العالمين»

 

 [1] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

 [2] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

 [3] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.

 [4] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

 [5] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

 [6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 59.

 [7] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

 [8] ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.

 [9] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

 [10] ـ كافي، ج1، ص11.

 [11] ـ كافي، ج1، ص11.

 [12] ـ سورهٴ مدثّر، آيهٴ 56.

 [13] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

 [14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 38.

 [15] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 18.

 [16] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 و 194.

 [17] ـ سورهٴ قيامه، آيات 22 و 23.

 [18] ـ سورهٴ تكاثر، 5 و 6.

 [19] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

 [20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.

 [21] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 75.

 [22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.

 [23] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 104.

 [24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 108.

 [25] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 211.

 [26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.

 [27] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 96.

 [28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.

 [29] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.

 [30] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 211.

 [31] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.

 [32] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 53.

 [33] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.

 [34] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.

 [35] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 120.

 [36] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 31.

 [37] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 31.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق