11 04 2006 4820383 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 36

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُون (30) إِلاّ إِبْليسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31)  قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35)﴾

در جريان خلقت كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ﴾ به ضمير متكلم مع‌الغير ياد فرمود اين همان دو وجه است كه يا براي تفخيم و تعظيم گوينده است يا براي مشاركت مدبران امر و فرشتگان زيرمجموعه تحت تدبير الهي‌اند اما در بعضي از موارد كه محفوف به قرينه است آنجا فعل متكلم مع‌الغير نشان همان عظمت متكلم است مثل آنجا كه فرمود ﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ[1] آنجا ديگر كسي از فرشتگان در خدمت ذات اقدس الهي نيستند در اين امر دادن چون همه‌شان مأمورند نه كسي جزء آمران باشد پس آن كارهايي كه خداي سبحان به تسبيب انجام مي‌دهد در آن گونه از موارد متكلم مع‌الغير دو وجه دارد اما آنجا كه فقط بالمباشره است متكلم مع‌الغير بودنش يك وجه است و اما در اينكه انسان در زحمت خلق شده است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ﴾ اين معنايش اين نيست كه رفاه و آسايش و اينها را آدم ترك بكند اگر كسي واقعاً در مسير قرار بگيرد خيلي از امور را سخت نمي‌داند نه اينكه بر او سخت است و سختي را تحمل مي‌كند و اما كساني كه در مسير انسانيت نيستند در همان زندگي عادي‌اند در همين اوايل سورهٴ مباركهٴ «حجر» گذشت كه اينها متنعم و مرفه و مسرف و مطرف‌اند ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ[2] آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين است كه فرمود اينها را رها كن اينها مشغول خوردن و بهره‌برداري و امثال اينها هستند كه از اينها به عنوان مترفين ياد مي‌شود مسرفين ياد مي‌شود مرفهين ياد مي‌شود و مانند آن آنها چون هدفي در پيش ندارند هدف اينها همان ياكلوا و يمشوا هدف آنها ﴿يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ﴾ است خب فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ معناي صلصال، معناي حمأ، معناي مسنون، معناي كالفخار مبسوطاً گذشت تكرارش لازم نيست لكن از اينكه فرمود از تراب بود و طين بود و صلصال بود و حمأ مسنون بود و صلصال كالفخار بود نشان تدريج و ترتب و طي مراحل است براي اينكه اگر خاك بخواهد گِل بشود گرچه مدت طولاني لازم نيست ولي اگر بخواهد حمأ مسنون بشود يعني لجن بدبو بشود يك مدتي مي‌طلبد چون گِل به اين آساني لجن بدبو نخواهد شد يك مدتي مي‌طلبد بعد هم بخواهد مسنون بشود بعد بخواهد صلصال بشود بعد بخواهد كالفخار بشود طول مي‌كشد پس دفعي نبود منتها عمده در.

‌پرسش: ...

پاسخ: حالا نه اين درباره تكامل ساختار بدني خود اوست در مسئله تكامل انواع، تحول انواع اينها قبلاً بحثش گذشت كه تحول انواع ثابت نشده اما تكامل يك اصل حقيقي است و بدون تكامل هم شدني نيست طفره محال است حالا يا به سرعت انجام مي‌گيرد كه مي‌شود كرامت و معجزه و مانند آن يا به تدريج انجام مي‌گيرد تكامل حق است لا ريب فيه تحول ثابت نشده جز فرضيه داروين چيز ديگر نيست آن هم بسياري از محققان زيست‌شناس نپذيرفتند.

خب فرمود وقتي به اين صورت شد ﴿وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ چون جن و ابليس در اين صحنه نقشي داشتند در جريان امر و تمرد از امتثال و اينها لذا اسمشان را بردند بعد فرمود و به فرشتگان گفتند پروردگار تو به فرشتگان فرمود كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ درباره آفرينش انسان گاهي به صورت خالقٌ آمده است نظير اين آيه گاهي به صورت فعل آمده است نظير ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ[3] يا در آن آيه‌اي كه خود ابليس مي‌گويد: ﴿خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ[4] هم به صورت فعل بيان شده هم به صورت اسم بيان شده اينجا حالا به صورت اسم بيان شده ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾ آنجا كه مي‌خواهد از آينده خبر بدهد به صورت ﴿خَالِقٌ﴾ مي‌فرمايد آنجا كه از گذشته خبر مي‌دهد فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إلاَّ لِيَعْبُدُونِ﴾ يا ابليس از خلق گذشته خبر داد گفت: ﴿خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ﴾ آنجا‌ها با فعل ماضي ياد شده است فرمود وقتي من انسان را با اين مواد اوليه آفريدم ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ﴾ تسويه انسان خيلي مهم است يك تسويه عمومي است كه خداي سبحان هر چيزي را مستوي‌الخلقه خلق كرد مستوي‌‌الخلقه بودن هر چيزي به اين است كه ساختار دروني‌اش باهم هماهنگ باشند يك، هدفمند باشد دو، رابطه بين اين ساختار دروني و هدف مشخص بشود سه، چنين چيزي را مي‌گويند مستوي‌الخلقه اگر ساختار دروني‌اش با او هماهنگ نباشد دستش با پا هماهنگ نباشد دستگاه گوارشش هماهنگ نباشد دستگاه جذب و بلعش هماهنگ نباشد اين مستوي‌الخلقه نيست يا دستگاههاي دروني و ساختار دورني‌اش مستوي است ولي هدفي ندارد معلوم نيست كجا مي‌خواهد برود اين هم مستوي است يا هدف دارد ولي راهي كه بين اين سالك و آن هدف باشد مشخص نيست اين هم مستوي نيست اين است كه فرمود: ﴿الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى[5] اين در حقيقت معناي استواي آفرينش هر موجود است مخصوصاً انسان ﴿أَعْطَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ[6] يعني هرچه لازمه هويت و هستي و كمال هر موجودي بود به او داد پشه چه مقدار مي‌خواهد فيل چه مقدار مي‌خواهد گياه چه مقدار مي‌خواهد معدن چه مقدار مي‌خواهد هرچه مواد اوليه هويت اين موجود است خدا به او داد ﴿أَعْطَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ خلق او را آن خلقي كه لايق به او است داد خب اگر گوسفند است بايد اينها را داشته باشد دارد ديگر ممكن نيست گوسفند در گوسفند بودن چيزي لازم داشته باشد كه در نهاد او خداي سبحان به وديعت نگذاشته باشد گرگ هر چه را كه بايد داشته باشد دارد گرگ يعني همين گرگ خب ﴿الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ يك، و چون او را براي مقصدي آفريد مقصد در پيش است دو، راهي كه او را به مقصد برساند مشخص است سه، فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَى﴾ يعني «هداه الي هدفه» ديگر چنين مي‌شود مستوي‌الخلقه درباره استواي خلقت انسان مبسوطاً سخن به ميان آمده چه اصل انسان چه نسل انسان اصل انسان را كه فرمود تراب بود و طين بود و طين لازب شد و حمأ مسنون شد و صلصال شد و كالفخار شد اين هفت هشت مرحله را فرمود اما درباره روح كه قسمت مهم استواي خلقت است آن را در سورهٴ مباركهٴ «شمس» بيان كرده كه فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ سوگند به نفس و آن‌كه اين نفس را مستوي‌الخلقه خلق كرد مستوي‌الخلقه بودن بدن به اين است كه اگر بايد دو چشم داشته باشد دارد دو گوش داشته باشد دارد دو دست باشد دارد اين چنين نيست كه يك چشمي كور باشد يك چشمش سالم يا يك گوشش كر باشد يك گوشش سالم اين چنين نيست اين مستوي‌الخلقه است اما مستوي‌الخلقه بودن روح به اين نيست كه طولش چقدر باشد عرضش چقدر باشد حجمش چقدر باشد عمقش چقدر باشد رنگش چقدر باشد اينها كه نيست چون روح يك امر مجرد است استواي خلقت روح به عالم بودن او است فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا[7] فان قيل ما تسوية النفس فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[8] اين فا فاي مفسره است تفسير مي‌كند تبيين مي‌كند تسويه نفس به اين است كه ذات اقدس الهي او را آگاهانه آفريد نه خدا آگاهانه آفريد كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾ است اين مخلوق آگاهانه خلق شد عالمانه خلق شد با اطلاع خلق شد آن هم با علم الهي و الهام الهي هيچ كسي به دنيا نمي‌آيد كه نداند راستي خوب است و هيچ كودكي دروغگو به دنيا نمي‌آيد حرف راست را او مي‌زند كار راست را او مي‌كند بعدها از راه هزل يا جد كذب را به او ياد مي‌دهند وگرنه هيچ كودكي دروغ نمي‌گويد كسي كه نگفت راست بگو كه مگر همان ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ بوده و بس در همه امور اين است خب پس تسويه روح به عالم بودن او است و اگر كسي يك چشمش كور باشد غير مستوي‌الخلقه است كسي آن چشم دروني خود را كور بكند اين الهام را خفه و خاموش بكند آن نفس ملهمه را از بين ببرد ديگر مستوي‌الخلقه نيست مثل اينكه عمداً خودش را كور كرده يا عمداً خودش را كر كرده وقتي انسان مستوي‌الخلقه است ناقص نيست كه اين الهام الهي را حفظ بكند ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اين يك چيز جدايي نيست نظير ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا ٭ وَالأرْضِ وَمَا طَحَاهَا[9] اينها نيست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ فان سئل سائل كه ما تسويه النفس؟ فقال سبحانه تعالي ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ خب پس هر ممكن است بدن انسان بعضيها در اثر رعايت نكردن پدر و مادر ناقص به دنيا بيايند فلج به دنيا بيايند ولي اين كار پدر و مادر نيست اين كار ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ است ممكن است عقب‌افتادگي ذهني در بعضيها كم و بيش باشد ولي در درون درون او اين فطرت است اين قدرت ترجمه كردن ندارد ديگر ترجمان خوبي ندارد يا ترجمان خوبي نيست وگرنه در درون هر كسي اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[10] هست خب اين مي‌شود مستوي‌الخلقه اگر يك موجودي ذات اقدس الهي او را مستوي‌الخلقه قرار داد كه بخش بدني‌اش را در شش هفت مرحله بازگو كرد از تراب از طين از طين لازب از حمأ از حمأ مسنون از صلصال از صلصال كالفخار نوبت به تسويه روح كه رسيد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اين معناي مستوي‌الخلقه بودن است.

پرسش: ...

پاسخ: يعني مي‌داند دروغ بد است ديگر نه گرايش به دروغ دارد بينش دارد كه چه چيز بد است چه چيز خوب است گرايشش را در سورهٴ مباركهٴ «روم» همان آيه فطرت بيان كرده انسان از نظر فهم مستوي است مي‌فهمد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است اين يك، اما به كدام طرف مايل است؟ به طرف خوبي مايل است براي اينكه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[11] گرايشش به طرف خوبي است دانشش به هر دو طرف است بد و خوب را كه مي‌داند كه بد را انتخاب نمي‌كند ديگر آگاهانه انتخاب نمي‌كند خب.

پرسش: ...

پاسخ: يك روح است ديگر يك روح است كه هم بد را مي‌فهمد هم خوب را مي‌فهمد بعضي از كارها را با قوه شهوت انجام مي‌دهد كه حلال است و طيب است و طاهر بعضي از كارها را با غضب انجام مي‌دهد كه حلال است و طيب است و طاهر مثل جهاد و مبارزه با كفار و اينها بعضي از كارها را هم ـ معاذالله ـ ممكن است كه از راه حرام انجام بدهد ولي گرايشش طبعاً و فطرتاً به طرف حق است بينشش نسبت به همه هر دو علي‌السويٰ است او همان‌طوري كه بد را مي‌فهمد به همان مقدار خوب را مي‌فهمد مثل انساني كه سليم‌البصر است راه را مي‌بيند چاه را هم مي‌بيند اين‌طور نيست كه راه را دو تا ببيند چاه را چهار تا ببيند كه اين‌طور نيست كه هر دو را يكسان مي‌بيند و انتخابش با خودش است در تشخيص اينكه چه چيز براي او بد است چه چيز براي او خوب است يكسان است اما گرايشش به طرف خوبي است مثل اينكه انسان هم غذاي تلخ را درك مي‌كند با ذائقه هم غذاي شيرين را ولي خب گرايشش به طرف غذاي شيرين است ديگر اگر با ذائقه يك آبي را چشيد اين كاملاً مي‌فهمد كه شور است يا شيرين اما كدام را انتخاب مي‌كند؟ خب شيرين را انتخاب مي‌كند ديگر اين‌چنين نيست كه گرايشش نسبت به هر دو يكسان باشد كه شامه‌اي دارد ذات اقدس الهي به او شامه‌اي داد اين عطر را استشمام مي‌كند و از كنار زباله‌دان هم گذشت استشمام مي‌كند شامه او هر دو پيام را مي‌آورد اما كدام را مي‌پسندد؟ خب عطر را مي‌پسندد ديگر فطرتاً اين چنين است خلقت او اين است كه به طرف خوبي مي‌رود اما درك او نسبت به بد و خوب يكسان است خبيث و طيب را يكسان درك مي‌كند ولي به سمت طيب گرايش دارد نه به سمت خبيث مگر اينكه خودش را از انسانيت بيندازد و مسير ديگر انتخاب بكند خب.

پرسش: ...

پاسخ: نه در درون درون او روح مستوي‌الخلقه است او قدرت درك ندارد همين عقب افتاده ذهني كه مثال زده شد همين‌ هستند ديگر.

﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾ اين روحي كه به ذات اقدس الهي اسناد دارد اين در هر انساني هست اين اگر آلوده نشود اين خليفة‌الله است اگر آلوده نشود مسجود فرشته‌ها است فرشته‌ها در برابر او خدمتگزارند طبق همان آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه خوانده شد اگر اين روح را شكوفا كرد ذات اقدس الهي گذشته از روحي كه به عنوان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ به او عطا كرده روح تأييدي هم به او مرحمت مي‌كند آن‌طوري كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آمده كه فرمود: ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ[12] اين ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ غير از ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ است كه اين در خواصي از اولياي الهي است مثلاً در اهل بيت(عليهم‌السلام) روح تأييدي است آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ ذات اقدس الهي ايمان را در دل اينها تثبيت كرد اين مردان الهي كه با علم و عمل تلاش و كوشش كرده‌اند ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ اين ديگر روح تأييدي است نظير آنچه كه درباره عيساي مسيح آمده است كه ﴿وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ[13] حالا اين روح منه با آن روح القدس يكي است يا دو تا است يا دو مرتبه است يا حقيقت است بحث خاص خودش را دارد ولي غير از روح نفخي است كه روح نفخي را ذات اقدس الهي به هر انساني عطا كرده اگر او از اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[14] بهره كافي ببرد آن‌گاه مؤمنانه مورد لطف الهي قرار بگيرد از آن به بعد ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ مي‌شود ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ مي‌شود ﴿وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ همينهايي‌اند كه ﴿أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[15] چنين انساني مسجود است قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه خلافت مثل ولايت يك نور الهي است اين نور همان‌طوري كه نور شمس است نور قمر هست تا برسد به نور اين چراغها يا نور شمع كه خيلي ضعيف است ولايت هم همين‌طور است خلافت هم همين‌طور است آن انسانهاي معصوم در درجه هزارند و كم كم شاگردان او در درجه صد و اينها هستند تا نوبت به افراد عادي برسد درجه يك و دو و سه مثل نور گاهي نور شمع است نور چراغ عادي است و اينها هر انساني وقتي مؤمن باشد متخلق به اخلاق الهي باشد خليفةالله است يعني همان‌طوري كه در بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه فرمود مؤمن به مقام ايمان نمي‌رسد «حتي يكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سنة من وليه»[16](عليهم الصلاة و عليهم السلام) سنت الهي يعني اخلاق الهي ما به ذات اقدس الهي عرض مي‌كنيم «او اهل التقوي است والمغفره» اين دعاهاي قنوت نماز عيدين اين چنين است در موارد ديگر مي‌گوييم خدا اهل تقوا است او متقي است او بد نمي‌كند ‌به ما هم گفت اتقوا اتقوا اتقوا يعني پرهيز از بدي اين وصف رايج خداي سبحان است او اهل تقوا است مگر او خلاف مي‌كند؟ خلاف مي‌گويد؟ اين كار را نمي‌كند كه به ما هم فرمود: «تخلقوا باخلاق الله» سنت الهي داشته باشيد اگر كسي واقعاً مؤمن باشد ولو درجه ضعيفي از ايمان داشته باشد به همان درجه خليفةالله است به همان درجه ملائكه نسبت به او محبت مي‌كنند به همان درجه شيطان از او گريزان است به همان درجه البته آن مقام كامل كه بايد همگان در برابر او سجده كنند آن امروز مربوط به مخصوص به وجود مبارك ولي عصر است.

پرسش: ...

پاسخ: اين روح را گفتند حالا يا جبرئيل(سلام الله عليه) است يا در بعضي از روايات دارد كه ملكي است اعظم از جبرئيل(سلام الله عليه) آن را اين روحي كه ﴿أَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ[17] يا ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ از آن قبيل نيست خب.

پرسش: ...

پاسخ: نه رويت با چشم نه، رويت ملكوتي هست مثل اينكه درباره حضرت ابراهيم فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ[18] در معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است «بقلبه رآه أما سمعت الله عزوجل يقول: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى[19] فرمود دل آنچه را كه ديد صادقانه بود اين رويت بصر است كه درباره مجردات راه ندارد اما رويت دل راه دارد رويت دل غير از خيال است غير از خواب است شكل و صورت و امثال ذلك ندارد آن موجود مجرد اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «افاعبد ربً لم اره ما كنت اعبد ربا لم اره»[20] همان‌جا حضرت توضيح داد كه «لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان» قلب يك چيزي را كه درك مي‌كند شكل و صورت و مقدار و حجم و اينها ندارد او را يا مي‌فهمد يا مي‌بيند مثل معناي انسان را معناي انسان را ماها مي‌فهميم آنها مي‌بينند معنا كه دست و پا و چشم و گوش و شكل و صورت و اينها ندارد «ما كنت اعبد رباً لم اره» از همان قبيل خواهد بود يك هم‌چنين انساني خليفةالله است وقتي خليفة خدا شد مشمول عنايت الهي است اما حالا مسجود ملائكه بشود اين براي آن انسان كاملي است كه جميع اسماي الهي را بلد است يك و معلم ملائكه است دو خب اين شاگردان در برابر استادشان خضوع مي‌كنند ديگر اگر فرمود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا[21] بعد فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ[22] يك مقام انسانيت و آدميت مي‌خواهد كه همه اسماي الهي را بداند «اسماء كلها» اين عالم به اسماي الهي است فرشتگان نه تنها بلاواسطه عالم نيستند و بلاواسطه نمي‌توانند شاگرد ذات اقدس الهي بشوند عالم به اسماي الهي بشوند بلكه شاگرد انسان كامل هم نيستند كه عالم به اسماي الهي بشوند فقط در حد گزارش شاگرد انسان كامل‌اند ذات اقدس الهي به آدم(سلام الله عليه) نفرمود يا «آدم علمهم باسماء هولاء» فرمود: ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ خب اين فاصله مقام انسان كامل با فرشته‌ها را كاملاً مي‌رساند سه چهار مرحله انسان كامل جلو است بالأخره خب يك هم‌چنين انساني مسجود همه ملائكه است بلا استثنا يك، با هم گويا سجده نماز جماعت دارند دو، اين ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ﴾ كه با جمع محلي و الف لام است از يك سو ﴿كُلُّهُمْ﴾ از سوي ديگر ﴿أَجْمَعُونَ﴾ در عين حال كه تأكيد است حالت جمعي را مي‌رساند مثل اينكه در نماز جماعت همه با هم سجده دارند اين چنين نيست كه ﴿كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ به اين معنا باشد تأكيد روي تأكيد باشد يعني همه‌شان سجده كردند به نوبت آمدند سجده كردند خير همه‌شان با هم نه بي‌هم اگر هزار نفر يك كاري را انجام بدهند صحيح است كه انسان بگويد و پراكنده باشد صحيح است كه بگويد همه‌شان اين كار را انجام دادند كلهم انجام دادند اما اجمعون صحيح نيست وقتي اجمعون صحيح است كه با هم اين كار را انجام داده باشند فرشته‌ها همه فرشته‌ها در برابر مقام انسانيت خضوع كردند و با هم هم خضوع كردند گر چه امر مفيد فوريت نيست ولي وقتي محفوف به قرينه باشد مفيد فوريت است كه فرمود وقتي من اين كار را كردم ﴿فَقَعُوا﴾ فوراً بيفتيد به خاك حالا آنجا كه سخن از تشريع نيست سخن از رسالت نيست سخن از امر و نهي فقهي اصولي نيست ولي در آن عالم هرچه هست و هرچه بود اين مقدار را ما مي‌فهميم كه همه فرشتگان باهم بلافاصله در پيشگاه انسانيت خضوع كردند آن انسانيت هميشه هست اين قضية في واقعة كه نيست يك قضيه شخصي بود كه گذشت اليوم در پيشگاه مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه)

خاضع‌اند مقام انسانيت است نه شخص انسان آن هم است به صورت جمله اسميه فرمود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ نه اينكه من مي‌خواهم يك خليفه در يك گوشه زمين خلق بكنم و با درگذشت او بساط خلافت برچيده بشود اين را كه با اسم فاعل تعبير نمي‌كنند اين اسم فاعل نيست در بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد اين صفت مشبهه است به وزن فاعل ﴿إِنِّي جَاعِلٌ[23] يعني جاعلٌ جاعلٌ جاعل الي يوم القيامة معني ﴿جَاعِلٌ﴾ اين است اگر صفت مشبهه است كه حدوثي را نمي‌رساند من كارم اين است من خليفه‌سازم هيچ وقتي كه نيست كه زمين از خليفه خالي باشد اين همان «لولا الحجه» مي‌شود خب اين مقام خلاف مسجود همه ملائكه بود و هست و خواهد بود حالا آنها كه خليفةالله‌اند در درجات نازله آنها ملائكه‌اي كه زير تدبير ملائكه فوق‌اند اينها ممكن است مؤيدات اينها باشند كمك اينها باشند راهنماي اينها باشند مويد اينها باشند نظير اينكه در جبهه‌هاي جنگ فرمود ما ملائكه مسلم فرستاديم مردفين فرستاديم در جبهه جنگ بدر و اينها كمك كردند و مانند آن ولي ما اصلش آنچه كه مطرح است مقام انسانيت است و ابليس با مقام انسانيت درگير است نه با شخص آدم وگرنه آن قضيه نبرد خاتمه يافته تلقي مي‌شد و فرشتگان همواره در خدمت مقام انسانيت‌اند هر كس در مقام انسانيت حركت كند فرشته‌ها مويدند و هميشه ابليس و همراهان او و ذريهٴ او در كمين‌اند تا رهزني بكنند ﴿فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَسَجَدَ﴾ اين «فاء» هم اين چنين نيست كه تراخي را بفهماند كه برخيها خواستند شبهه داشته باشند بلافاصله هم است بلافاصله همه ملائكه سجده كردند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِيسَ﴾ ابليس سجده نكرده و منشأ سجده نكردن او هم ذات اقدس الهي توضيح خواسته كه چرا سجده نكردي اين آن قصور ادراكي خود را در آن محكمه به عرض ذات اقدس الهي رساند.

پرسش: ...

پاسخ: اين ان‌شاءالله در سورهٴ مباركهٴ «كهف» كه مي‌آيد مشخص مي‌شود كه اين امر چيست و مسئول امر كدام روح است و امر چه امري است آيا همين روح ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ است كه در اين آيات است يا روحي كه ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ[24] كه در سورهٴ «مجادله» است يا ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾ است كدام روح است كه مورد سؤال است؟ ان‌شاءالله بحث مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «كهف» مي‌آيد و اگر چنانچه خليفةالله به آن معنا كه مسجود ملائكه‌اند اين ذوات قدسي‌اند آن وقت آنچه كه در دعاي ندبه و امثال دعاي ندبه گفته مي‌شد يا ابن الشهب الثاقبة» نه يعني اين شهاب‌سنگها آنجا «يا ابن البدور المنيره» است «يا ابن الشهب الثاقبه» است شهابهاي ملكوتي قمرهاي ملكوتي شمسهاي ملكوتي نه اين شمس و قمر و شهاب‌سنگهاي ملكي كه امر جسماني‌اند بخش وسيعي از دعاي ندبه و امثال دعاي ندبه متوجه آن مقامات است كه اينها در حقيقت خليفه خداي‌اند و بدرند و شمس‌اند در آسمان حقيقت نه اين شمسي كه يك روزي منكسف مي‌شود يك روزي منخسف مي‌شود و مانند آن.

حالا ابليس با ساجدين نبود سجده نكرد ذات اقدس الهي اين داستان را كه نقل مي‌كند براي اينكه خوي براي اينكه هدف انسانيت را تأمين كند مقام انسانيت را تحليل كند اولاً خوي فرشتگي را تقويت كند ثانياً آن تنمّر و درندگي ابليسي را بزدايد ثالثاً فرمود: ﴿قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ﴾ برخيها خيال كردند ابليس مقامي دارد كه مستقيماً با خداي سبحان گفتگو مي‌كند كه خداي سبحان با او حرف مي‌زند او حرف خدا را مي‌شنود و با خدا سخن مي‌گويد اگر كلام مهم نيست محتوايش مهم است اگر محتوا نظير خطابهايي كه ذات اقدس الهي با انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) دارد يا با فرشتگان دارد چون محتواي او تعليم است و تزكيه است و رحمت است و خير اين‌گونه از كلامهاي مشافحه‌اي خير و رحمت و شرف‌آور است اما اگر طرد و طعن و لعن و سب باشد خب چنين كلامي بدترين و تلخ‌ترين حادثه است براي مستمع و مخاطب اين چه فخري است براي ابليس كه حالا مستقيماً فحش خدا را شنيده اين چنين كه نيست تا محتوا چه باشد ﴿قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ﴾ چرا اين كار را نكردي؟ اين براي فهماندن ما است وگرنه ذات اقدس الهي از همان اول به جريان فرشته‌ها فرمود ﴿أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ[25] من مي‌دانم در شما چه خبر است فرمود در جمع شما كساني هستند كه چيزهايي را مكتوم كردند كه من مي‌دانم در درون درون آنها چه خبر است من مي‌خواهم با امتحان بيرونش بياورم در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث گذشت كه فرمود من مي‌دانم آيه 33 سورهٴ «بقره» اين بود: ﴿قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ﴾ يك، ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾ اين ﴿كَانَ﴾ مستمر نشان مي‌دهد كه در اينها يك عده بودند اصرار داشتند كه در درون درون خود اسرار را حفظ بكنند اين همان شيطان است در درون درون او استكبار بود كفر يك مسئله است تكبر يك مسئله است استكبار مسئله ديگر است وگرنه با يك گناه كه آدم ملعون ازل و ابد نمي‌شود كه اين رو در روي خدا ـ معاذالله ـ قرار بگيرد و حكم او را زير پا بگذارد بگويد تو نظرت آن است من نظرم اين است خب اين مي‌شود ملعون ازل و ابد به تعبير شيخ الاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي(رضوان الله عليه) فرمود جرمش اين بود كه در آيينه عكس تو نديد ٭٭٭ ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست.

حالا بر فرض يك گناه بكند ملعون ازل و ابد مي‌شود؟ خب اين همه بي‌نمازها ملعون ازل و ابدند اين‌طور نيست دهان به دهان مستكبرانه رأي خود را در برابر رأي ذات اقدس الهي قرار دادند خب اين ملعون ازل و ابد است ديگر اين ادعاي ربوبيت است خداي سبحان فرمود من مي‌دانستم در درون درون شما چه خبر است اين را من مي‌خواهم با امتحان بيرون بياورم كه اگر يك وقتي كسي به جايي نرسيد گله نكند كه خدايا ما چه كرديم؟ مي‌گوييم تو در درونت اين بودي ﴿مَا كُنْتُمْ﴾ نه «ما تكتبون» نه «ما كتمتموه» ﴿مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ[26] ما او را مي‌خواهيم مي‌دانيم چه خبر است با اينكه ذات اقدس الهي مي‌دانست در آن جريان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا اين گفتگو نشده كه ذات اقدس الهي به ابليس بفرمايد تو چرا سجده نكردي او بگويد من از نارم او از طين است اينها را نگفت ﴿أَنَا خَيْراً﴾ اينها در آن سوره نيست ولي خدا مي‌فرمايد من هنوز اين صحنه پيش نيامده و [به] فرشته‌ها فرمود كه جريان تعليم اسما را ديديد در آدم من مي‌دانم در بعضي از شما‌ها كساني هستند كه در درونشان چه خبر است من مي‌خواهم اين را با امتحان دربياورم اينجا ذات اقدس الهي دارد امتحان مي‌كند كه آن‌چه كه در درون ابليس است اين دربيايد فرمود چرا اين كار را نكردي؟ ﴿مَالَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ نفرمود چرا سجده نكردي فرمود اصلاً تو نمي‌خواهي در رديف ساجدان باشي ﴿أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ﴾ نه حالا سجده نكردي اصلاً نمي‌خواهد جزء ساجدان باشي براي چه؟ ﴿قَالَ لَمْ أَكُن﴾ اينجا هم «لا اسجد» نيست ﴿لَمْ أَكُن﴾ من آن نيستم من آن نيستم كه براي كسي كه از خاك خلق كردي از گل خلق كردي من از آتش خلق كردي سجده بكنم من از او بهترم هر جا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[27] است معلوم مي‌شود تريبون به دست ديگري است هر جا كسي گفت من از او اعلمم از او اعدلم از او بالاترم خب بر فرض اعدل و اعلم و افضل خدا را شاكر باش چرا به رخ مي‌كشي اين گفتن براي چيست هر جا سخت ﴿انا خيرً منه﴾ است معلوم مي‌شود تربيون به دست ديگري است همين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ ﴿قالَ لَمْ أَكُنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾ خب اين دهان به دهان در برابر ذات اقدس الهي ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ گفتن من از بهترم من نظرم اين است شما نظرتان اين است خب اين ديگر شايسته فقط لعن ازل و ابد است ديگر آن وقت ذات اقدس الهي فرمود ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا﴾ از اين منزلت برو پايين ﴿فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾ حالا گاهي صحبت اين است كه اين لا تسب اين هست گاهي صحبت از طرد و سب و لعن است گاهي صحبت از بدگوييهاست اين را ملاحظه فرموديد در بحثهاي مناسبتي هم پيش نيامد تا عرض كنيم گاهي در حال عادي ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مي‌فرمايد كه در حال گفتگو، گفتمان، مذاكره، مناظره، ميزگرد اينجا جاي استدلال است جاي بدگويي نيست همان كاري كه علامه شرف الدين(قدس سره) كردند بزرگان ديگر كردند اينها هميشه الي يوم القيامه زنده هستند راه مجادله، مباحثه، گفتگو اينها هست يك وقت هست كه نه، آنها حمله كردند خب آدم حمله را تحمل بكند يا جواب بدهد اين مقام ثاني وجود مبارك حضرت امير آن‌طور كه در نهج‌البلاغه هست فرمود: «ردّوا الحجر من حيث جاء»[28] نظير اين حمله هشت‌ساله بيگانگان نسبت به ايران پربركت خب كسي نمي‌تواند تحمل بكند كه بيگانه بيايد مزاحم مردم اين سرزمين بشود كه ولو يك وجب خاك اين بيان نوراني را حضرت در نهج‌البلاغه دارد فرمود سنگ را همان جايي كه آمد پرت كن، سنگ خور نباش خب اول به كسي سنگ نزن بله خوب سنگ نزن اما سنگ آمده را برگردان «ردّوا الحجر من حيث جاء فان الشرّ لا يدفعه الا الشرّ» مگر جز فرومايه يك ملتي ستم‌پذير مي‌شود خب شما ديديد ايران كاري با بيگانه‌ها نداشت همين كه حمله شروع شد اينها هم دفاع كردند بعدها گفتند، تهديدهايي كردند كاري هم ايران انجام نداد اما وقتي كه سنگ آمده بر همه واجب است خدا غريق رحمت كند امام(رضوان الله تعالي عليه) را فرمود مبادا خيال كنيد اين جريان جهاد است تا بگوييد جهاد بر زن واجب نيست يا بر نابالغ واجب نيست يا بر مثلاً گروه خاص واجب نيست اين دفاع است دفاع بر همه واجب است زن و مرد ندارد كه نگوييد پيرزن و پيرمرد مستثنا‌اند يا كذا و كذا مستثنا‌اند دفاع يك حكم است جهاد ابتدايي يك حكم ديگر دارد فرمود: «ردّوا الحجر من حيث جاء فان الشرّ لا يدفعه الا الشرّ»[29] فرمود جز ملت فرومايه هيچ كسي ستم‌پذير نيست خب اين بركت انقلاب اسلامي بود كه شما مي‌بينيد فلسطين الآن نزديك شصت سال است كه در رنج است در طي اين 26، 27 سال ديگر حالا رشد كرده جان گرفته كم كم جريان انتفاضه پيش آمده آن اسرائيل را آن صهيونيست غاصب را يكي پس از ديگري دارند طرد مي‌كنند آزادسازي شروع شده اين به بركت انقلاب اسلامي است فرمود: «ردّوا الحجر من حيث جاء» در چنين موردي خب همين اول سورهٴ مباركهٴ «حجر» خوانديم آنها كه به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ[30] خب ذات اقدس الهي هم در قرآن كريم دارد ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[31] «مثلهم كمثل الحمار»، «مثلهم كمثل الكب» اينها را دارد خب آنها كه مي‌گويند پيامبر ـ معاذالله ـ ديوانه است هميشه يك سلمان رشدي را در آستين دارند از اين طرف هم بايد جواب داده بشود يا نشود پس ابتدائاً كه سخن از گفتگوست جا براي سب و لعن نيست اما وقتي آنها حمله كردند آدم چه كار بكند اين دو، سوم وقتي اين حمله قوي‌تر شد نوبت به جنگ رسيد بالاتر از حمله بالاتر از سب و لعن مسئله تبر است كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تبر را گرفت و فرمود: ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ[32] اف بر اين بتها و همه را شكاند نوبت به آنجا هم مي‌رسد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان فتح مكه به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دستور داد همه اين چوبها را بينداز دور و همه اين بتها را دم در اين باب بني‌شيبه دفن كردند اينكه شما مي‌بينيد در مناسب مختلف گفتند مستحب است كه حاجي و معتمر وقتي وارد مسجد حرام مي‌شود از باب بني‌شيبه وارد بشود بلكه پا روي بتها بگذارد الآن البته باب بني‌شيبه يك اسمي است آن روز باب بني‌شيبه وصل همان مسجدالحرام بود اين بتها را آنجا چال كردند بعد در اسلام دستور داد مستحب است حاجي، معتمر، زائر وقتي وارد مسجدالحرام مي‌شود اين همه دري كه دارد از در بني‌شيبه رد بشود كه رفت و آمدش روي بتها باشد روي بتها پا بگذارند خب به اينجا هم مي‌رسد اما در حال عادي سورهٴ مباركهٴ «انعام» مطرح است كه ﴿لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ[33] به بتها بد بگوييد آنها هم ـ معاذالله ـ برمي‌گردند به خدا و بد مي‌گويند اما وقتي كار به آن مراحل نهايي رسيده تبر هم در آن هست و بساط بت‌شكني حضرت امير(سلام الله عليه) هم هست ولي در حال عادي شما اين تاريخ كامل بهايي را بخوانيد اين براي تقريباً سه قرن قبل است اين تاريخ كامل بهايي غير از كامل ابن اسير است اين تاريخ را بخوانيد ببينيد كه بعضي از اين متعصبان آندلس و غيرآندلس در نهم محرم چه كردند و چه مي‌كنند تا ببينيد دل هر شيعه مي‌سوزد يا نمي‌سوزد آن وقت اگر كسي آن كتاب را بخواند ديگر نهم ربيع دست به هر كاري نمي‌زند غرض اين است كه اين هست از اين طرف شروع بشود آن طرف هم هست مگر هيچ شيعه‌اي حاضر است كه ـ معاذ الله ـ تاسوعا نهم محرم همان كاري بشود كه در نهم ربيع در جاي ديگر مي‌شود اين كتاب را هم بخوانيد پس تبر به دست گرفتن هم هست كوبيدن هم هست ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا[34] هم هست دم در باغ بني‌شيبه چال كردن هم هست اما اين پنج شش مرحله هر كدام جاي خاص خودش را دارد.

«والحمدلله رب العالمين».

 

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.

[2] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 3.

[3] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.

[4] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.

[5] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[6] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[7] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 7.

[8] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[9] ـ سورهٴ شمس، آيات 5 ـ 6.

[10] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[11] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[12] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[14] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[15] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[16] ـ كافي، ج2، ص241.

[17] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[18] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.

[19] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11؛ بحارالانوار، ج4، ص43.

[20] ـ كافي، ج1، ص98.

[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 31.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.

[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

[24] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.

[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.

[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.

[27] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.

[28] ـ نهج‌البلاغه، حكمت314.

[29] ـ نهج‌البلاغه، حكمت314.

[30] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 6.

[31] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[32] ـ سورهٴ انبياء آيهٴ 67.

[33] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 108.

[34] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 58.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق