اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُون (30) إِلاّ إِبْليسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31)﴾
آنچه در جاهليت خطر رسمي و خطر روز بود همان استكبار از يك سو و تكبر از سوي ديگر لذا در بخشي از سور مكي جريان استكبار ابليس و آن تكبر و غرور و منيت را بازگو ميكند و سرانجام تلخ استكبار و غرور را هم تشريح ميكند بعد ميفرمايد اين ابليسي كه در برابر ذات اقدس الهي مستكبرانه برخورد كرد اعدا عدو شماست عدوٌ مُبين شماست و تلاش و كوشش ابليس هم نظير دشمن بيروني اين نيست كه جان شما يا مال شما را بگيرد تلاش و كوشش ابليس اين است كه شما را در جنگ دروني اسير بگيرد يك و دو كالاي مهمي كه در اختيار شماست آنها را غارت كند دو كه يكي ايمان است و ديگري آبرو بعد برده خود كند سه هر چه كه او دستور داد شما انجام بدهيد چهار او از شما جان و مال نميخواهد او از شما آبرو و دين ميخواهد كه شما را زنده اسير بگيرد اول دينتان بعد آبرو چون اگر كسي دين را از دست داد كاري از او ساخته نيست ممكن است در فضاي كفر كاري از او ساخته باشد ولي در فضاي ايمان بيكاراست براي اينكه در فضاي كفر هم كاري از او ساخته نباشد او را مسلوبالحيثيه ميكنند آبروي او را از بين ميبرند اين يك مطلب جريان جن را هم كه نقش كليدي در مسئله آدم و سجده بر آدم واينها دارد او را ذكر ميكند براي اينكه شيطان ساختارش از آتش است علوم تجربي يك مشكل جدي با انسان دارد كه در خلقت انسان احياناً شبهه داروين و غير داروين را مطرح ميكند از يك سو فرشتهها را كه رأساً انكار ميكند از سوي ديگر جن را هم افيون و افسانه ميدانند از سوي سوم اين قصهاي كه مثلثش به فرشته و جن و انس برميگردد آن دو ضلع را كه رأساً منكر است اين ضلع را هم طرزي تبيين ميكند كه مطابق با قرآن كريم نيست از اينجا جنگ علم و دين شروع ميشود كه علم چيزي ميگويد و دين چيزي ديگر حالا اين جنگ در سه قرن قبل به صورت كارزار رسمي و علني بود حالا يا اعدام بود يا محكوم كردن به زندانهاي طويل المده بود و مانند آن نظير جريان گاليله يا از آنطرف حمله بود يا از اين طرف و اخيراً رسيد به صورت گفتگوي علم و دين و مانند آن هر وقت هر كدام از اينها قوي ميشدند ديگري را ميكوبيدند در طي اين سه قرن اخير وقتي كليسا مقتدر بود جريان محاكمه گاليله و امثال گاليله را مطرح ميكردند وقتي علم جديد قوي شد كليسا را افيون و افسون و فسانه ميدانند و طرد ميكنند و دين را از صحنه خارج ميكنند و احياناً اگر به دين حرمتي بدهند در مسائل شخصي است از قلمرو علم بيرون ميدانند ميگويند يك حالت شخصي است انسان گاهي مييابد مثلاً كسي كه ميخواهد يك لباسي را انتخاب بكند از يك رنگي خوشش ميآيد اين نميتواند برهان منطقي اقامه كند كه به چه دليل اين رنگ را دوست دارد كه اين مربوط به سليقه است برخي از سوسك ميترسند با اينكه مطمئناً سوسك كاري به او ندارد ميگويند ترس از جهنم _معاذالله_ ترس از قيامت هم مثل ترس از سوسك است برهانذير نيست حالا ميخواهي بترسي بترس اينها يك حالات شخصي است ايمان از سنخ علم نيست _معاذالله_ كار به جايي كشيده كه از اين طرف آنطور افيون و افسون ميدانند از آنطرف هم يك وقتي آنها مقتدر بودند اينها را محاكمه ميكردند و تفتيش عقايد. اين كارزار بين علم و دين در اين سالهاي اخير به صورت گفتگو و ديالوك و اينها درآمده خب اين قصه قرآني كه پيامدهاي فراواني دارد يك ضلعش فرشته است يك ضلعش جن است يك ضلعش انسان علم تجربي آن دو ضلع را كه منكر است _معاذالله_ نه فرشته را قبول دارد نه جن را درباره انسان هم با دين به زعم خودش به نبرد برخاست و ميگويد انسان سابقه ميموني دارد و تحول انواع باعث شده است كه از يك ميموني انساني ساخته شده به صورت انسان درآمده متحول شده و مانند آن وگرنه يك گلي باشد و ترابي باشد و صلصالي باشد و طين لازبي باشد و صلصالي باشد و حمأ مسنوني باشد و كالفخاري باشد ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ باشد _معاذالله_ اين نيست اين خلاصه دردي كه علم تجربي دارد قرآن كريم همان طوري كه ملاحظه فرموديد قبلاً هم گوشهاي از اين مطلب به عرض رسيد اول يك ساختار معرفتي درست ميكند كه معيار معرفتشناسي چيست؟ آيا با حس و تجربه انسان بايد به سراغ جهان برود جهان را بشناسد يا حس و تجربه گوشهاي از منابع معرفتي است؟ كه بسيار ضلع ضعيفي است بالاتر از حس و تجربه كه در علوم طبيعي كاربرد دارد منبع معرفتي است علوم رياضي است كه برهانپذير است و قطعپذير است و بالاتر از علوم تجربي است و حس و تجربه در آنها راه ندارد معدودها ممكن است به حس و تجربه بيايند ولي عدد به حس و تجربه در نميآيد مسائل ذهني و رياضي است اين يك بالاتر از مسئله رياضي مسئله فلسفه و كلام است كه در كل جهان نظر ميدهد فتوا ميدهد كه اينها با تجريد عقل است نه با تجربه حس كار جهان را و جهانبيني را هرگز به علوم تجربي نميشود واگذار كرد چه اينكه به رياضي هم نميشود واگذار كرد يعني شما اگر خواستيد ببينيد جهان آغازي دارد انجامي دارد حادث است يا قديم است مبدأي دارد يا ندارد منتهايي دارد يا ندارد اين سؤالها را شما اگر بخواهيد به علوم تجربي بدهيد ميبينيد او خود علوم تجربي نه ميتواند پاسخ مثبت بدهد نميتواند پاسخ منفي بدهد نميتواند بگويد من شك دارم او حق شك هم ندارد چون كار او اين نيست الآن نمونههايش را هم عرض ميكنم از اين علوم تجربي ببريد به علوم رياضي بدهيد از رياضيات سؤال بكنيد عالم آغازي دارد، ندارد انجامي دارد، ندارد حادث است يا قديم است فاعلي دارد يا ندارد هيچ كدام از اين مسائل را پاسخ نميدهد نه حق دارد بگويد ميدانم نه حق دارد بگويد نميدانم نه حق دارد بگويد من شك دارم اصلاً او حق شك كردن را هم ندارد چون كار او نيست الآن شما اين باسكولهاي قوي كه اين كاميونهاي سنگين را ميكشند اين سلسله جبال البرز يا زاگرس را به او بدهيد بگوييد شما اين سلسله جبال را بسنج ببين وزنش چقدر است او نه ميتواند پاسخ مثبت بدهد نه ميتواند پاسخ منفي بدهد نه ميتواند بگويد من شك ميكنم براي اينكه آن ابزار اين كار نيست با باسكولي كه شما يك كاميوني را ميسنجيد نميشود سلسله جبال زاگرس يا البرز را سنجيد اصلاً كار او نيست علوم تجربي با آزمايشگاه كار دارد كل جهان در آزمايشگاه نميگنجد آغازي دارد يا ندارد پاياني دارد يا ندارد عالم قديم است يا نه مبدأي دارد يا ندارد بر فرض مبدأ دارد واحد است يا لاشريك له اينها جهانبيني است اينها را بايد با فلسفه و كلام يا ثابت كرد يا نفي كرد يا شك كرد اگر فلسفه الحادي باشد او حق بحث را دارد خب به ضلالت ميرود فلسفه الهي باشد حق بحث دارد و به هدايت ميرود حق بحث را دارد اما علوم تجربي و همچنين علوم رياضي اينچنين است. منطق رياضي هم بشرح ايضاً [همچنين] با منطق رياضي نميشود كل جهان را ارزيابي كرد يعني اين سؤالهاي كلي را بايد به منطق سوري و كلي داد نه منطق رياضي. قرآن كريم در عين حال كه براي حس و تجربه به اندازه آنچه كه در قلمرو حس و تجربه هست احترام قائل است و به او حرمت مينهد راههاي ديگر را هم باز كرده است راه كل جهان را هم باز كرد يك هندسه معرفتشناسي نشان داد مهندسان خوبي تربيت كرد مواد اوليه اين هندسهشناسي را ياد داد و نمونههاي فراواني را هم ذكر كرد برابر اين ساختار مهندسي آن وقت درباره آغاز عالم انجام عالم بين آغاز و انجام كه صراط مستقيم و وحي نبوت است سخن گفت تا پايين وقتي عالم اولي دارد و آخري دارد ما از اولش صادر شديم به آخرش ميرسيم يعني از ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾[1] نشأت گرفتيم به لقاي «هوالآخر» ميرسيم يعني ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[2] پس يك راهي هست اگر مبدأي هست منتهايي هست يك راهي هست آن راه يا مستقيم است يا كجراهه دين آن صراط مستقيم است كه انبياء ميآورند ائمه (عليهم السلام) رهبري ميكنند مسئله وحي و نبوت و رسالت و امامت و خلافت و ولايت در اين صراط مستقيم است هوالاولش كه خداست هوالآخرش كه خداست اين وسط صراط مستقيم و دين است از اين بگذريم ميشود دوزخ ميشود كجراهه و راهي كه انسان با پيمودن اين به مقصد ميرسد صراط مستقيم است كه عقل او را ميفهمد نقل او را تأييد ميكند و مانند آن.
مطلب ديگر اينكه گرچه قرآن علم فيزيك نيست علم شيمي نيست علم رياضي نيست ولي به همان دليل كه علم فقه نيست و علم اصول نيست لكن خطوط كلي و قواعد اصولي و فقهي را بيان كرده به صاحب نظران گفته شما با عقل و نقل مطالب را از اين استنباط كنيد روشمندانه مجتهد بشويد و استنباط كنيد «علينا القاء الاصول وعليكم التفريع»[3] در مسئله پيدايش فرشته همين طور است در مسئله پيدايش جن همين طور است در مسئله پيدايش انسان همين طور است در مسئله پيدايش فلك و ملك همين طور است خطوط كلي را ذكر ميكند بعد ميگويد استنباط كنيد حالا چند مطلب را بايد بازگو كنيم يكي اينكه از نظر معرفتشناسي قرآن كريم راههاي علت و معلول ذكر كرده و راه عقل را ذكر كرده در بحث ديروز ملاحظه فرموديد هم عقلي كه منطق مطرح ميكند هم عقلي كه فقه و اصول، هم حجتي كه در منطق و كلام مطرح است هم حجتي كه در فقه و اصول مطرح است هم حجت به معناي نشاندن واقع گزارش واقع كشف واقع و هم حجت به معناي «ما يحتج به العبد علي المولي و المولي علي العبد» هر دو را در قرآن مطرح كرد كه در بحثهاي ديروز خوانديم عقل هم بشرح ايضاً [همچنين] يك عقلي است كه ميفهمد بود و نبود را ميفهمد بايد و نبايد را ميفهمد حكمت نظري را ميفهمد حكمت عملي را ميفهمد چهچيزي هست چهچيزي نيست ميفهمد و ميفهمد كجا اينها را به هم مرتبط كند بايد و نبايد را چگونه از بود و نبود استنباط كند نه به عكس و هرگز از دو مقدمهٴ بايد و نبايد بود و نبود بايد و نبايد نتيجه نميگيرد و نميشود گرفت چه اينكه از دو مقدمهٴ بايد و نبايد بود و نبود هم نتيجه نميدهد ولي يك قياسي كه يك مقدمهاش بود و نبود است يك مقدمهاش بايد و نبايد نتيجه چون تابع اخص مقدمتين است بايد و نبايد را نتيجه ميگيرد خدا ولي نعمت هست يك از ولي نعمت بايد اطاعت كرد دو از خدا بايد اطاعت كرد جهنم هست يك از دوزخ بايد پرهيز كرد دو پس جهنم زيانبار است و از زيانبار بايد پرهيز كرد پس از جهنم بايد پرهيز كرد هميشه يك قياسي كه يك مقدمهاش بود و نبود است يك مقدمهاش بايد و نبايد چون بايد و نبايد فرع است و بود و نبود اصل و آن فرع اخص مقدمتين است از چنين قياسي ما نتيجه بايد و نبايد ميگيريم كه اين در كتاب تبيين مبسوطاً آمده خب الآن بايد بينيم قرآن كريم آن ساختار معرفتي كه به ما نشان داد چيست به حس و تجربه تا چه اندازه بها داده؟ شأن و مرز حس و تجربه را تا كجا برده عقل نظري را آنجا كه قلمرو جزم است سخن از دانش است و سخن از علم است و سخن از ادراك است او را مشخص كرده عقل عملي آنجا كه سخن از عزم است نه جزم سخن از عزم است و اراده است و تصميم است و فعاليت است و نيت است آن محدوده را هم مشخص كرده اين عقلي كه تعبير شده «ما عُبِدَ بِهِ الرّحمن وَ أكتَسبَ بهِ الجنان»[4] اين عقل عملي است كه كار او عزم است اراده است نيت است اخلاص است و مانند آن آن عقلي كه بايد ادراك صحيح داشته باشد نتيجه خوب بگيرد كار او جزم است و قطع است و يقين است و امثال ذلك اين محدودهها را مشخص كرد بعد فرمود كه چند راه دارد يا برهان عقلي شما اقامه كنيد براي ادراك مسئله فرشته و جن يا ادراك شهودي داشته باشيد اگر داشته باشيد ميبينيد خيليها با شما حرف ميزنند بالأخره اين حرفها را چه كسي در شما ايجاد كرده اين حرف خوب را چه كسي ايجاد كرده حرف بد را چه كسي ايجاد كرده اين وسوسهها كه در شما هست مثل اين موريانه رفت و آمد ميكند اين را مييابيد يا نمييابيد بالأخره يك كسي هست ايجاد ميكند يا نميكند خودبهخود وسوسه پيدا ميشود كه نميگذارد آدم بخوابد يا آرام بگيرد ميشوراند آدم را تحريك ميكند ميگويد اين كار را بكن آن كار را نكن اين را بگو آن را نگو آنجا برو آنجا نرو اينكه ميشوراند همين طوري است يا حساب و كتابي در عالم است وقتي خودت را نبيني خب همين است ديگر شما فقط يك عينك گذاشتي آزمايشگاه موش و اينها را ميبيني يك قدري هم سري به درون بزن خودت را ببين ببين اينها چه كسانياند چه كسي در درون توست چه كسي ميشوراند اگر تصميم كار خير گرفتي چه كسي وادارت كرده خود به خود نيت پيدا شده حالا اگر يك چيزي خود به خود پديد بيايد سنگي روي سنگ بند نميآيد اولين كاري كه هست اين است كه بايد در حوزه و دانشگاه را تخته كرد هيچ راهي براي فهم نيست اگر تصادف باشد چرا چون نوبت قبل ملاحظه فرموديد اگر تصادف در كار باشد نظم، نظم علي نباشد علت و معلولي در كار نباشد مبدأ فاعلي نباشد خُب حالا شما اصلاً حق فكر نداريد شما الآن انديشه ميكنيد براي چهچيزي مقدمات را فراهم ميكنيد براي چهچيزي؟ براي اينكه به نتيجه برسيد ديگر خُب اگر يك ربط ضروري و علي بين نتيجه و مقدمات نيست شايد اين تلاش و كوشش شما كه [اين] مقدمات را فراهم كرديد به ضد برسد همين مقدمات را ممكن است يك وقتي ترتيب بدهيد به نتيجه ديگري برسيد چون ربط علت و معلول كه نيست مبدأ فاعلي كه در كار نيست ممكن است رقيب شما همين مقدمات را ترتيب بدهد به ضد نتيجه برسد چون شانس است ديگر بخت و اتفاق است ديگر صدفه و تصادف است ديگر اگر صدفه است اگر شانس است اگر بخت و اتفاق است يعني ربط بيربط اگر ربط علي نيست آن وقت شما براي چهچيزي ميانديشيد براي چه كسي ميانديشيد چطوري ميخواهيد بينديشيد اصلاً نظام فكري تخته ميشود هيچ راهي نيست پس يك ربطي هست اگر ربطي هست ربط علت و معلول است اگر ربط علت و معلول است اين نظم عميق فاعل دارد يا ندارد بالأخره قرآن كريم اين را ذكر كرده در بيانات نوراني اهل بيت (عليهم السلام) كه اولين مفسر قرآناند اين را باز كردند بعد نوبت به وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) كه رسيد راه اجتهاد را هم باز كرده هم در اصول دين هم در فروع دين بعد از قرآن كريم وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و حضرت امير و ائمه ديگر يكي پس از ديگري آمدند اين را باز كردند نظام علت و معلول را باز كردند وقتي نوبت به وجود امام هشتم رسيد هم ايران آن قدرت را داشت كه قويتر از حجاز بينديشد هم اين فارسي زبانها مقتدرتر از عرب زبانها بودند شما ببينيد ابن ابي الحديد در شرحنهجالبلاغه ميگويد عرب اين قدرت را ندارد كه بفهمد او نميخواهد خداي ناكرده عجم را بر عرب ترجيح بدهد اما ميبينيد در آنها تتبع زياد است تفحص زياد است اما تحقيقات عميق و حكيم پرور در آنجا خيلي كم است اما ايران مهد اين حرفها بود و هميشه هست هنر نه تنها هنر نزد ايرانيان است و بس حكمت هم نزد ايرانيان است و بس آن علوم عقلي دقيق هم نزد ايرانيان است و بس اين را ابن ابي الحديد ميگويد كه در عربها اين حرفها نبود خطبههاي عميق نهجالبلاغه اين حرفها براي آنها سابقه ندارد قابل درك هم نيست اين را بالصراحه ايشان در شرحنهجالبلاغه دارد.
پرسش: ...
پاسخ: خُب همان تأييد ميكند ديگر اين رجالي از فارس به آنجا ميرود.
پرسش: ...
پاسخ: بله به هر حال ايمان كه باشد علم هم كه مشخص نفرمود حضرت كه چه علمي است «لو كان الدين في الثريا»[5] اين است اين است كه آدم غصه ميخورد زمينه فراهم باشد آن وقت طلبههاي عزيز و مقتدر يا دانشجويان عزيز و مقتدر به دنبال چيزهاي ديگر بگردند بالأخره دنيا به هر وضعي كه باشد پيش ميرود در اختيار خود ماست ما اگر يك مقدار سادهتر زندگي كنيم همان مقدار لذت ميبريم كه ديگري شايد بيش از او لذّت ببريم اما حيف است كه آدم سفر طولاني را با دست خالي پشت سر بگذارد اين همه معارف هست حالا گوشهاي از اين قبلاً خوانده شد حالا گوشه ديگر را امروز بخوانيم در مرحله اولي ذات اقدس الهي هم هندسه معرفتي را در قرآن مشخص كرد در مرحله دوم وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) اين را بازتر و شفافتر كرد در مرحله سوم وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) وقتي به ايران تشريف آوردند و ايران شده حوزه علميه جايي كه امام زمان هست حوزه علميه آنجاست آن وقتي كه امام زمان در مدينه بود خُب حوزه علميه در مدينه بود وقتي تشريف آوردند كوفه حوزه علميه كوفه شد وقتي تشريف آوردند ايران حوزه علميه ايران شد خُب خود اين ائمه قبلي در حجاز بودند با اينكه زمان، زمان هدنه بود و وجود مبارك امام صادق ميتوانست علوم فراواني را منتشر كند اما بخش وسيعي در همين محدوده فقه و اصول و اينها درآمده است اما وقتي وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) به ايران آمد ميبينيد اين همه معارف فلسفي و كلامي رشد كرد شما اين كتاب قيم توحيد صدوق (رضوان الله تعالي عليه) را يك دور مباحثه كنيد اگر كسي را يافتيد نزدش يك دور بخوانيد ببينيد كه چه معارفي را وجود مبارك امام هشتم در اين توحيد صدوق مشخص كرد.
اما مطلب اول كه قرآن كريم ساختار معرفتي را مشخص ميكند اين آيه قبلاً خوانده شد يعني در سورهٴ مباركهٴ «طور» آيه 35 و 36 اين است فرمود اين مشركان حجاز چه ميگويند: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني همين طور مثل علف خودرو خود به خود سبز شدند ميشود فعل فاعل نداشته باشد، ميشود خلقت خالق نداشته باشد ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني من غير فاعلٍ و گونه من غير مبدأ قابلي را كه آنها انكار نميكنند نه ميگويند ما از تراب بوديم، از نطفه بوديم همين طوري نه اعتراف به مبدأ قابلي مشكل را حل ميكند نه انكار آن نافع است محور اصلي كه فرمود: ﴿مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾ يعني من غير فاعل، من غير خالقٍ اگر «خُلِقوا من غَير خالق» كه ميشود تصادف و شانس كه همين داروينيها و اينها ميگويند جهش شده اتفاقاً اين طور شده آخر چه كسي كرده چرا كرده چطور كرده ميگويند شده، شده بالأخره يك كننده دارد يا ندارد ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾[6] اينكه محال است پس فعل فاعل دارد حالا كه فاعل دارد ﴿أَمْ هُمُ الخَالِقُونَ﴾[7] خودشان فاعل خودشاناند كه ميشود مصادره و دور پس فعل فاعل دارد بالضروره، فاعل يا خودشاناند يا ديگري اگر خودشان باشند كه ميشود دور و مصادره پس ديگري است ديگر يك فاعلي دارد اين عالم. حالا راجع به انسان ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾[8] آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد آن هم همين طور است ديگر ﴿بَل لاَ يُوقِنُونَ﴾[9] اين براي اين در جريان معرفتشناسي آنها كه گرفتار حسگرايي بودند به وجود مبارك موساي كليم ميگفتند كه﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[10] شما ميگوييد خدا خدا ما بايد ببينيم ديگر ما چيزي را كه نبينيم چطور باور بكنيم اينها خيال ميكنند تنها راه شناخت حس و تجربه است و هرچه را حس و تجربه ادراك كرد موجود است و هرچه را حس و تجربه ادراك نكرد افيون است و اسطوره ﴿إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾[11] به حضرت موساي كليم (سلام الله عليه) ميگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] ذات اقدس الهي به زمان همه انبيا مخصوصاً در قرآن كريم فرمود كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾[13] او اگر مُدرك با چشم باشد در يك جهان جاي معيني است زمان معيني دارد مكان معيني دارد مانند موجودات ديگر ممكن خواهد بود او ديگر مخلوق است نه خالق اين بيان كوتاه كه اصل است در قرآن كريم آمده در نهجالبلاغه همين معنا يك مقدار شفافتر شد كه يك وقتي هم همين خطبه قبلاً خوانده شد در خطبه 185 به اين صورت آمده آغاز خطبه اين است كه «الحمدلله الذي لا تدركه الشواهد، ولا تحويه المشاهد، ولا تراه النواظر ولا تحجبه السواتر» بلكه «تجلّي صانعها للعقول»[14] تا به اينجا ميرسد ميفرمايد كه «فالويل لمن انكر المقدّر و جحد المدبّر» واي به حال كسي كه تقدير كننده آسمان و زمين را انكار كند و تدبير كننده را انكار كند «زعموا انهم كالنبات مالهم زارعٌ»[15] اينها خيال كردند مثل علف هرز خودرو هستند هيچ كشاورز آنها را نرويانده و ل لاختلاف صورهم صانع بعد فرمود: «ولم يلجئوا الي حجة فيما ادعوا»[16] اين هم حجت منطقي است نه «ما يحتج في العبد علي المولي» گرچه «ما يحتج به العبد علي المولي» ميتواند از اين كمك بگيرد ولي چون بحث، بحث عقلي است و بحث منطقي است اين حجت همان حجت به معناي واقع نمايي است خيال كردند كه «ولم يلجئوا الي حجة فيما ادعوا ولا تحقيقٍ لما اوعوا» اينها آنچه را كه در وعاءهاي ذهن خود و ديگران پر كردند بدون تحقيق است بعد فرمود: «و هل يكون بناءٌ من غير بانٍ او جنايةٍ من غير جانٍ»[17] ميشود يك بِنايي باشد بَنّا نباشد؟ ميشود يك جنايتي باشد و جنايتكاري نباشد؟ خودبهخود چيزي در عالم پديد ميآيد اصلاً؟ چه بد چه خوب اين شدني نيست حتماً فاعل دارد. اين بيان وجود مبارك حضرت امير با بيانات ديگر يك مقداري تفسير آيه قرآن را شفافتر كرد تا نوبت رسيد به وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) كه در ايران اين معارف را به صورت عميق مطرح كردند در آن باب و در كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 432 گرچه اين باب الذكر مجلس رضا خيلي مفصل است و اما اين مطلب در صفحه 432 است بعد از اينكه بخش وسيعي از معارف الهي را ذكر فرمود به مخاطب خودش يا عمران صابي است يا سليمان مروزي گاهي به سليمان خطاب ميكند گاهي هم به عمران صابي اصل اين مناظره صفحه 417 توحيد مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) است عنوان «باب اين است باب ذكر مجلس الرضا علي بن موسي (عليهما السلام) مع اهل الاديان و اصحاب المقالات مثل الجاثليق و رأس الجالوت و رؤساء الصابئين و الهربذ الاكبر وما كلم به عمران صابي في التوحيد عند المأمون» در صفحه 432 بعد از بيان اين مطلب كه «اليس ينبغي ان تعلم ان الواحد ليس يوصف بضمير و ليس يقال له اكثر من فعل و عملٍ و صنع و ليس يتوهم منه مذاهب و تجزئة كمذاهب المخلوقين و تجزئتهم» آنگاه فرمود «فأعقل ذلك» اين را خوب تعقل بكن اين را اصل قرار بده «و أبن عليه ما علمت صواباً» آنچه را كه فهميدي برايت روشن است كه از اين اصل درميآيد مجتهدانه آن فروع را از اين اصل استنباط بكن همان طوري كه در آن حديث معروفي كه مرحوم صاحب وسائل در باب قضا نقل كرده كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند «علينا إلقاء الاُصول وعليكم التفريع»[18] كه راه اجتهاد را باز كرده است منتها بايد روشمندانه باشد اينجا هم وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) راه اجتهاد روشمند را باز كرده فرمود اين را خوب تعقل بكن اين را اصل قرار بده اين را مبنا قرار بده آنچه را كه صواب و حق است مبني بر اين مبنا قرار بده كه بشود يك اجتهاد در حكمت و كلام و معارف ديني «فأعقل ذلك و أبن عليه ما علمت صواباً» در بخش ديگري در صفحه 432 عمران به وجود مبارك امام هشتم عرض ميكند كه ما خدا را چگونه بشناسيم؟ «الا تخبرني يا سيدي» ما چگونه خدا را بشناسيم «أهو في الخلق»؟ آيا خدا در خلق است «ام الخلق فيه»؟ يا خلق _معاذالله_ در آن است حلول است اتحاد است چيست وجود مبارك امام هشتم (سلام الله عليه) فرمود: «جل يا عمران عن ذلك ليس هو في الخلق» يك «ولا الخلق فيه» دو «تعالي عن ذلك»[19] و اينها نقيض هم نيستند تا رفعشان محذور داشته باشد چون خود حضرت (سلام الله عليه) در بخشهايي از اين مناظره فرمود: «لم يكن بين الاثبات و النفي منزلة»[20] يعني اگر يك چيزي نفي شد حتماً اثباتش حق است اگر چيزي اثبات شد نفياش حق است حالا يك نمونهاي از اين بخوانيم كه بين نفي و اثبات منزلي نيست تا روشن بشود كه اين از قبيل نفي و اثبات نيست در صفحه 445 به اين صورت آمده است كه به همين اصل تناقض استدلال ميكنند در صفحه 445 اين است به سليمان مروزي كه متكلم خراسان است و دوباره از او سؤال كرد حضرت فرمود: «فان الشيء إذا لم يكن أزلياً كان محدثاً و إذا لم يكن محدثاً كان أزلياً» چون يكي را كه نفي كرديد ديگري هست ديگر چون نقيض هماند در جاي ديگر در همين خطبه 453 آنجا هم با همين اصل عدم تناقض استدلال ميكند در صفحه 453 فرمود كه «يا سليمان هل يُعلم إنه واحدٌ لا شيء معه؟ قال: نعم، قال: أفيكون ذلك إثباتاً للشيء؟ قال سليمان ليس يُعلم انه واحدٌ لا شيء معه قال الرضا (عليه السلام) أفتعلم انت ذاك؟ قال: نعم، قال فأنت يا سليمان أعلم منه إذا قال سليمان المسألةُ محال قال محالٌ عندك انه واحدٌ لا شيء معه و إنه سميع بصير حكيم» تا ميرسد به اينجا ميفرمايد كه «فلو كانت الارادة هي القدرة»[21] وقتي اراده كرد و كار انجام شد پس قدرت از بين رفته است در صفحه 246 در صفحه246 بالصراحه به اين اصل تصريح كرده است اين روايت را مرحوم كليني هم نقل كرد در صفحه 246 «قال السائل فقد حددته اذ اثبتت وجوده» اين از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) است «قال أبو عبدالله (عليه السلام) لم احده ولكن اثبته» محدود نكردم اصل وجودش را ثابت كردم «اذ لم يكن بين الاثبات و النفي منزلةٌ» رفع نقيضين محال است شيء يا هست يا نيست نه ثابت باشد نه منفي اين محال است خب اين استدلال به اصليت تناقض است اين را در برابر كسي كه امامت امام معصوم (سلام الله عليه) را _معاذالله_ قبول ندارند استدلال ميكند فرمود: «اذ لم يكن بين الاثبات و النفي منزلةٌ» خب بنابراين در صفحهاي كه خود حضرت استدلال ميكند كه نفي و اثبات رفعشان محال است در صفحه 434 كه فرمود خدا در خلق نيست خلق هم در خدا نيست معلوم ميشود اينها نقيض هم نيستند بعد فرمود: «وسأعمك ما تعرفه به ولا حوّلَ وَلا قوّةَ الاّ بالله» آن وقت فرمود: «اخبرني به سليمان» فرمود: «اخبرني عن المرأة»[22] شما آيا خودتان را در آيينه ميبينيد يا نه عرض كرد بله فرمود شما در آيينه هستيد يا آيينه در شماست در آيينه هيچ چيز نيست هيچ يعني هيچ يك شيشه شفاف است يك قدري جيوه پشتش گذاشتند آنجا گذاشتند وقتي انسان در برابر آيينه قرار ميگيرد آن نور به اين آيينه ميتابد اين نور از آيينه برميگردد به يك شيئي ما آن شيء را كه نور برگشت به او، او را در اين زاويه عطف ميبينيم در حقيقت آن شيء را ميبينيم نه اينجا، اينجا خبري نيست فيلم برداري بكني همين است عكسبرداري بكني همين است خودتان بخواهيد ببينيد همين است در آيينه ميبينيد اما چيزي در آيينه نيست آيينه درست ميگويد اما نشان ميدهد در آيينه چيزي نيست سراب دروغ ميگويد مرآت درست ميگويد اين نور وقتي از صفحه آيينه برگشت به يك شيئي برخورد كرد ما آن شيء را در اين زاويه عطف ميبينيم خيال ميكنيم در آيينه است فرمود مگر خودتان را در آيينه نميبينيد؟ عرض كرد چرا فرمود شما در آيينه هستيد يا آيينه در شماست عرض كرد هيچ چيز فرمود خدا نه در خلق است نه خلق در خدا خلق مرآت خداست آيت خداست خدا را نشان ميدهد خب اگر كسي نابينا باشد در برابر آيينه قرار بگيرد خب هيچ جا را نميبيند ديگر اين است كه قرآن كريم فرمود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾[23] ﴿لاَ يَعْقِلُونَ﴾[24] همين است ﴿ وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[25] همين است فتحصل كه يك هندسه معرفتي را دين اول تثبيت كرد در عين حال كه به حس و تجربه بها داد راه معرفت را منحصر در حس و تجربه نكرد به برهان عقلي اشاره كرد آن راهي كه مربوط به انبيا و معصومين (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است راه وحي و شهود كه آن براي آنهاست كه ديگران به آنها دسترسي ندارند با آن معيار معرفتي هم راه وحي كه براي انبياست هم راه برهان فرمود كه خلقت چند قسم است شما حالا اگر بررسي كردي هم آثار فرشتهها را مييابي هم آثار شيطان را مييابي هم درباره خودت عجولانه داوري نميكني چون تجربه آن مقداري كه ديد ثابت ميكند آن مقداري كه نديد كه نفي نميكند گذشته از اينكه در جريان داروين و يا عناصر چهارگانه و اينها بيش از فرضيه نبود حالا چه عناصر چهارگانه ديروز چه عناصر چهارگانه امروز تجربه فقط ميتواند آن مقداري را كه ارزيابي كرد فتوا بدهد آن مقداري كه هنوز علم پيشرفت نكرده و او نيازمود او نميتواند اظهار نظر كند.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[4] ـ كافي، ج1، ص11.
[5] ـ شرح نهجالبلاغه، ج18، ص36.
[6] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[7] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[8] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 36.
[9] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 36.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.
[11] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 25.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[15] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[16] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[17] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[18] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62.
[19] ـ توحيد صدوق، ص433.
[20] ـ توحيد صدوق، ص246.
[21] ـ توحيد صدوق، ص454.
[22] ـ توحيد صدوق، ص434.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.
[25] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 72.