05 04 2006 4820231 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 31

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَإِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَنُميتُ وَنَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ (24) وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ (25)﴾

قرآن كريم در عين حالي كه همه نيازمنديهاي انسان را تأمين كرده مي‌داند فرمود هر چه را كه بشر محتاج به اوست خداي سبحان فقط به عنوان موزون آفريد كه نيازها برطرف بشود براي اينكه به اين علوم يك هندسه معرفتي بدهد اين معماري را مشخص كرد بر اساس توحيد و جهان‌بيني توحيدي و الهي بعد از اينكه مهندسي كرد نقشه كشيد فرمود كل جهان هستي مهندسي بر اساس توحيد كه ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ[1]ش خداست تنظيم مي‌شود آن‌گاه علوم و معارف علوم مربوط به بود و نبود علوم مربوط به بايد و نبايد همه در اين هندسه جا مي‌گيرد چه دانشهاي تجربي، رياضي و بالاتر چه دانشهاي عملي و اخلاق فقه حقوق اول اين معماري را انجام داد و مهندسي را كرد نقشه كشيد در اين زمين و زمينه علوم را مطرح كرد آن وقت علوم خواه مربوط به علوم تجربي باشد خواه رياضي يا بالاتر در همين هندسه است در سورهٴ مباركهٴ «طور» مهندسي را به اين صورت تبيين كرد سورهٴ مباركهٴ «طور» آيه 35 اين است آيه 35 و 36 ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ﴾ فرمود اين نظام خلقتي كه هست خودشان موجودند آسمان و زمين موجود است در اينكه خودشان موجودند حرفي نيست در اينكه آسمان و زميني هست حرفي نيست اينها يا خود ساخته‌اند يعني خود به خود پديد آمده‌اند مي‌شود شانس و تصادف و بخت كه انكار نظام عليّ و معلولي است. اگر كسي قائل به بخت و اتفاق بود يعني منكر مبدا فاعلي و نظم علي بود چنين انساني نه تنها نمي‌تواند با ديگري بحث كند بلكه چنين انساني حق فكر كردن را هم ندارد بيان ذلك اين است اگر كسي بگويد انسان خود به خود پيدا شد آسمان و زمين خود به خود پيدا شد اين ذرات اوليه خود به خود پيدا شدند هيچ عاملي نبود كه اينها را بيافريند اينها خود به خود تصادفاً پيدا شدند معناي تصادف اين است كه شيئي كه ممكن‌الوجود است بي‌جهت يافت مي‌شود چون ممكن الوجود نسبتش به وجود و عدم علي السواست بدون اينكه هيچ عامل بيروني يكي را تقويت كند خود به خود موجود مي‌شود خود به خود معدوم مي‌شود چنين انساني اگر در روي زمين پيدا بشود و چنين فكري داشته باشد و قائل به بخت و اتفاق باشد كه شيء خود به خود پديد مي‌آيد اين نه تنها حق بحث با ديگران را ندارد حق فكر و انديشه در درون خود را هم از دست داده است چرا؟ براي اينكه اگر ربط علي بين علت و معلول نيست چيزي علت نيست چيزي معلول نيست بلكه هر چيزي خود به خود پديد مي‌آيد و خود به خود از بين مي‌رود اگر اينچنين است خب شما كه داريد فكر مي‌كنيد مي‌انديشيد يك مقدمات خاصي را ترتيب مي‌دهيد براي آن است كه از اين مقدمات يك نتيجه معيني را بگيريد نه چيزهاي ديگر خب اگر بخت و اتفاق ممكن است شايد آن نتيجه خود به خود پديد بيايد شايد با ترتيب مقدمات شما آن نتيجه‌اي كه مي‌خواهيد پديد نيايد يك چيز ديگر پديد بيايد چه تضميني داريد شما سنگ روي سنگ بند نمي‌شود اگر كسي قائل به بخت و اتفاق و تصادف باشد هيچ كسي حق فكر كردن ندارد فكر كردن و انديشيدن براي اين است كه انسان معتقد است مطالب نظري در عالم وجود دارد يك با مقدمات خاص مي‌توان به آن مطلب نظري رسيد دو از اين مقدمات همان نتيجه گرفته مي‌شود و آن نتيجه از همين مقدمات برمي‌خيزد سه اين ربط علّي و معلولي است اگر كسي اين را منكر شد قائل به بخت و اتفاق و شانس شد خب اتفاقاً شايد در ذهن شما چيز ديگري ظهور كند شما اين مقدمات را ترتيب داديد ولي شايد تصادفاً شانس آورديد يك چيز ديگري به ذهنتان آمد يا شانس نياورديد هيچ مطلب ديگري به ذهنتان آمد بنابراين هرگز نمي‌شود و پيدا هم نشده كسي در روي زمين كه بگويد شيء خود به خود پيدا مي‌شود يك متفكر اين‌چنين حرفي نمي‌زند قرآن كريم اين را بر اساس فطرتي كه همگان دارند و دلپذير همه است اين را اصل قرار داد فرمود بخت و اتفاق و تصادف و شانس كه «بين الغي» است كه چيزي خود به خود پيدا بشود يعني مثلاً انگشتان دست راست شما پنج تاست انگشتان دست چپ شما هم پنج تاست خود به خود بدون جهت اين پنج تا بيشتر از آن پنج تا بشود اين مي‌شود ترجح بدون مرجح كه اين را احدي قائل نشد آن مسئله ترجيح بلا مرجح يك چيز ديگر است يك موجودي كه نسبتش به وجود و عدم علي السواست نه ربط وجودي ضروري است نه ربط عدم ضروري است هر دو طرف براي او ممكن است خود به خود يك طرف رجحان پيدا كند اين ترجح احد المتساويين است بر متساوي ديگر ترجح بلامرجح را كسي قائل نشد اگر كسي در روي زمين قائل به ترجح بلا مرجح بشود چنين آدمي حق انديشه و فكر را هم ندارد خب قرآن كريم روي اين مواد اوليه وقتي مي‌خواهد مهندسي كند معماري كند بالأخره يك موادي مي‌خواهد اينها ماده اوليه است كه اين سرمايه همه جا هست همگاني است همه مي‌دانند همه مي‌پذيرند مي‌فرمايند اينچنين نيست كه يك چيزي خود به خود پديد بيايد حالا كه اينچنين نيست كه خود به خود پديد بيايد شما را چه كسي پديد آورد آسمان و زمين را چه كسي پديد آورد؟ خود به خود كه پديد نيامديد خودتان خودتان را خلق كرديد؟ كه مي‌شود دور ديگري كه مثل شماست شما را آفريد خب نقل كلام در آن ديگري مي‌كنيم اين نقل كلام در آن ديگري مي‌كنيم معنايش اين نيست كه تسلسل لازم مي‌آيد تسلسل باطل است اين يك سخن مياني است نه سخن نهايي وقتي شما به يك حكيم متألّه مي‌گوييد چرا تسلسل باطل است مي‌گويد براي اينكه من يك سؤالي كردم شما جواب من را نداديد نه چون سلسله باطل است تسلسل باطل است پس اين مبدأ آغازين است بطلان تسلسل حرف مياني حكمت است نه حرف نهايي بيان ذلك اين است مي‌گويند اين موجود كه هستي او عين ذات او نيست اين «الف»، اين «الف» كه هستي او عين ذات او نيست اين خود به خود پديد نخواهد آمد و نمي‌آيد چون تصادف محال است مبدأ پيدايش اين «الف» چيست؟ چه كسي «الف» را خلق كرد؟ اگر كسي بگويد «باء» اينكه در كتابها نوشته‌اند كه خب ما نقل كلام در «باء» مي‌كنيم «باء» به «جيم»، «جيم» به «دال» فيتسلسل پس تسلسل لازم مي‌آيد آن وقت رنج طولاني بايد تحمل بشود براي بطلان تسلسل آن حرفهاي مياني حكمت است حرف نهايي حكمت اين است كه ما از شما سؤال مي‌كنيم اين «الف» چون هستي او عين ذات او نيست او را چه كسي آفريد؟ شما اگر بگوييد «باء» مي‌گويم آقا شما چرا متوجه سؤال من نشديد چرا سؤال من را جواب نداديد من مي‌گويم اين «الف» چون هستي او عين ذات او نيست او را چه كسي آفريد؟ شما مي‌گوييد «باء» خب سؤال من اين است كه خب چيزي كه هستي او عين ذات او نيست مبدأ مي‌خواهد من نمي‌روم به دنبال «باء» بگويم نقل كلام در «باء» بكنم فيتسلسل مي‌گويم «باء» را مي‌آورم همين جا مي‌گويم «الف» و «باء» را چه كسي آفريد فرق نمي‌كند، فرق نمي‌كند چه «الف» چه «باء» شما بگوييد «جيم» ما به دنبال «جيم» نمي‌رويم تا بشود تسلسل «جيم» را مي‌آوريم اينجا مي‌گوييم «جيم» هم كه مثل همين است چرا سؤال من را جواب نداديد من مي‌گويم چيزي كه هستي او از خود او نيست چه كسي به او داد شما مي‌گوييد او، او هم كه مثل همين است نه اينكه ما نقل كلام بكنيم در آنجا اينجا جوابمان را گرفتيم يك حلقه درست شد حلقه دوم حلقه سوم فيتسلسل مي‌گويم چرا جواب من را نداديد؟ همين جا مسئله خدا ثابت مي‌شود نه با بطلان تسلسل اول خدا ثابت مي‌شود بعد تسلسل باطل. اين خاصيت حكمت متعاليه است نه اينكه اول تسلسل باطل بشود بعد خدا ثابت بشود مي‌گويم چرا جواب من را نداديد؟ چرا سؤال من را متوجه نشديد؟ مي‌گوييم اين «الف» كه هستي او از خود او نيست چه كسي به او داد شما هم «باء» را اضافه كرديد مي‌گويم «باء» و «الف» فرق نمي‌كند كه سؤال من كه در خصوص «الف» نيست مي‌گويند چيزي كه هستي او عين ذات او نيست و نسبتش به هستي و نيستي علي السواست چگونه پديد آمد؟ شما باز به يك ترجح ديگر مثال زديد من اگر سؤال كردم كه انگشتان دست راست و انگشتان دست چپ هر دو پنج تا هستند چطور شد كه يكي بيشتر از ديگري شد؟ شما مي‌گوييد دست زيد همين طور است خب مي‌گويم دست زيد هم با اين دست فرق نمي‌كند چرا سؤال مرا جواب نداديد؟ شما بگوييد دست زيد هم با اينكه انگشتان دست راستش پنج تاست انگشتان دست چپش هم پنج تاست خود به خود يكي اضافه شد ما مي‌گوييم اينچنين نيست كه نقل كلام در زيد بكنيم در زيد و عمر و هكذا يتسلسل تا محتاج بشويم به اثبات تسلسل مي‌گوييم همين جا جواب ما را نداديد شما، همين جا خدا ثابت مي‌شود يعني يك كسي كه هستي او عين ذات اوست و نيازي به تأمين هستي از خارج ندارد اينجا بايد باشد ديگر كسي كه هستي او عين ذات اوست به اين انسان هستي داد اين هندسه قرآن است كه از آن ماده اوليه كه همگان دارند دلپذير همه است كمك گرفته فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ[2] يعني بدون فاعل بدون مبدأ بدون خالق خلق شدند اينكه محال است فعل فاعل مي‌خواهد اگر بگوييد نه خودشان خودشان را خلق كردند خب اين كه مي‌شود دور ﴿اَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ﴾ كه ترجح بلا مرجح ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ[3] اينكه مي‌شود مصادره به مطلوب اينكه مي‌شود دور اين درباره انسان.

پرسش: حاج آقا نمي‌شود ضعيف‌ترين را قوي‌تر خلق مي‌كند تا؟

پاسخ: ضعيف و قوي هم يكي‌اند ديگر آن ضعيف و قوي مثلاً انگشتان دست راست يك كودك پنج تاست انگشتان دست چپ يك كودك هم پنج تاست انگشتان يك ورزشكار هم پنج تاست انگشتان دست راستش پنج تاست دست چپ هم پنج تاست آن قوي با اين ضعيف در اينكه هر دو داراي يك شيء متساوي النسبه‌اند يكسان‌اند حالا شما بگوييد اين پنج تا گردو با آن پنج تا گردو چطور شد كه خود به خود يكي اضافه شد بگوييد نه گردو نه كوه خب پنج تا كوه با اين پنج تا كوه پنج تا كره سماوي با پنج تا كره ديگر قوي و ضعيف در اين جهت فرقي نمي‌كند ترجح احد المتساويين بر مساوي ديگر مستحيل است انسان جوابش را از تسلسل نمي‌گيرد كه چون تسلسل محال است پس خدايي هست جواب را طبق رهنمود قرآن از همين اولين سؤال دريافت مي‌كنند كه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ﴾ اينكه محال است ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾ اين هم كه محال است نسبت به سماوات چه ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ[4] اين هم كه محال است پس تك تك موجود مبدأي دارد بر اساس اين هندسه انسانها را سماوات و ارض را خدا آفريد اين مي‌شود جهان‌بيني توحيدي.

پرسش: شبهه ابن‌كمونه را چه مي‌گوييد؟

پاسخ: شبهه ابن كمونه را خود ابن كمونه حل كرد چه رسد به ديگري اصلاً دو تا حقيقت فرض ندارد اين براي كساني است كه مشكلات ابتدايي دارند و آن مسائل خوب برايشان حل نشده بود احياناً به نظر ايشان صعب به نظر آمد وگرنه نزد فحول از حكما اصلاً شبهه ابن كمونه نظير شبهه آكل و مأكول حرف علمي نيست وقتي آدم به آنجا برسد معلوم مي‌شود اصلاً حرف علمي نيست «و شبهة الآكل والماكول يدفعها من كان بالفحولي» گفته‌اند نيازي به آن نيست اصلاً اين شبهه نيست مگر انسان حيوان را مي‌خورد حيوان تا زنده است كه طعمه كسي نيست وقتي هم كه مرده شد ديگر جماد است به هر تقدير اين گونه از شبهات نزد اهلش قابل طرح نيست ولي لسان قرآن كريم لسان دلپذير عمومي است اين مهندسي قرآن است پس «كل شيٍ له خالٰقٌ هو الله سبحانه تعالي» جمع‌بندي را در آن آيه فرمود، فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[5] اگر اين شد به استناد آيات ديگري كه فيزيك را شيمي را رياضي را زمين‌شناسي را زيست‌شناسي را درياشناسي را در اين هندسه جا مي‌دهد يكي را اتاق پذيرايي كرده يكي را اتاق مطالعه كرده يكي را كتابخانه كرده يكي را كانال ورودي كرده يكي را كانال خروجي كرده اينها را در اين هندسه جا مي‌دهد آن وقت يك محقق الهي با اين بينش قرآني در فضاي جهان‌بيني توحيدي فيزيكدان مي‌شود آن وقت اين فيزيك غير اسلامي نخواهد بود اين شيمي غير اسلامي نخواهد بود زيرا مي‌گويد عقل هم حجت خداست همان عقلي كه اصولي از ﴿وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً[6] مطالب عميق استنباط مي‌كند كه هم براي او حجت است هم براي مقلدانش، يك فيزيكدان ماهر از عقل در آزمايشگاه مطالبي را استنباط مي‌كند كه هم كاربردي خودش را تأمين مي‌كند و هم كاربردي آن ارباب رجوع را. ممكن نيست چيزي را عقل در آزمايشگاه بفهمد و حجت خدا نباشد چه اينكه ممكن نيست يك عالم اصولي از آيه ﴿ما كُنّا مُعَذِّبينَ﴾ يك چيزي را نفهمد مگر اينكه حجت خداست اما اگر كسي بگويد نه در حوزه فقيه و اصوليها از كلمات معصوم استفاده مي‌كنند جاي ديگر نيست خير فرض در اين  است كه جاي ديگر هم اين حرفها برود در دانشگاهها الآن فقط تئوري محض است اين حرفها اگر رفته هزار سال بر عمر دانشگاه گذشته آن هم مي‌شود مثل حوزه الآن حوزه هزار سال يا بيشتر بر عمر مباركش گذشته و همه‌اش قال الله، قال الصادق، قال الباقر از اين قال قالها مطالب را استنباط مي‌كنند مجتهدانه آنجا هم از همان قال قالها مطالب را استنباط مي‌كنند منتها فيزيكدانانه شيميدانانه و مانند آن اگر چيزي را عقل استنباط كرده است مي‌شود حجت شرعي مبادا كسي خيال كند كه معصوم بر اساس وحي كار مي‌كند ديگران بر اساس غير وحي آن دو منطقه بارها به عرضتان رسيد كه منطقه ممنوعه است هم از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد كه «لا يقاس بنا احد»[7] هم در آن خطبه نوراني نهج‌البلاغه از حضرت امير (سلام الله عليه) كه قبلاً خوانديم كسي با اهل بيت عصمت و طهارت سنجيده نمي‌شود نه هيچ علمي در مقابل وحي است اين يك و نه هيچ عالمي در مقابل معصوم است دو اينها همانهايي هستند كه مثل خود حضرت امير فرمود: «فلأنا بطرق السماء اعلم منّي بطرق الأرض»[8] در همان نهج‌البلاغه است كه فرمود با سوگند فرمود «والله لو شئت ان اخبر كل رجلٍ منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت ولكن أخاف ان تكفروا فيّ برسول الله»[9] (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قسم به خدا من سرنوشت تك تك شما را مي‌دانم چه خواهيد شد چه مي‌شود چه وقتي مي‌ميريد بهشت مي‌رويد جهنم مي‌رويد همه را مي‌دانم اگر بخواهم مي‌گويم ولي مي‌ترسم ظرفيت نداشته باشيد بگوييد علي بالاتر از پيغمبر است _معاذالله_ «ولكن اخاف ان تكفروا فيّ برسول الله» مگر هيچ كس علما را با اهل بيت (عليهم السلام) مي‌تواند قياس كند فرمود: «لا يقاس بنا احد»[10] اين دو منطقه يعني اين دو منطقه شايد صدها بار گفته شد اين دو منطقه، منطقه ممنوعه است هيچ علمي با وحي كه عين عصمت است سنجيده نمي‌شود و هيچ عالمي با معصوم كه «لا يقاس به احد» سنجيده نمي‌شود ما هستم اين ظواهر آيات و روايات حالا ببينيد الا ماشاءالله ما يك آيه داريم به عنوان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ[11] اين آيه را داريم چند روايت هم مربوط به نماز جمعه است اينها گفته معصوم است ديگر از همين آيه و روايات ببينيد چه اقوالي در آمده در زمان غيبت اينها جزء فحول علماي مايند يكي فتوا داد كه نماز جمعه در عصر غيبت حرام است يكي فتوا داد كه نماز جمعه در عصر غيبت واجب تعييني است بدون احتياج به احتياط به نماز چهار ركعتي و بينهما هم مراتب همين است از همين آيه آن روز كه از عدة‌الاصول مرحوم شيخ طوسي اين عبارت را خوانديم در جلد اول عدةالاصول مرحوم شيخ نفرموده بود كه اختلاف فقهاي ما (رضوان الله تعالي عليه) «يزيد علي الاختلاف ابي حنيفه و مالك و شافعي» اين را در جلد اول عدةالاصول صفحه 356و 65 آن روز آورديم و خوانديم اينها از معصومين كه دارند استفاده مي‌كنند مي‌شود فتاواي مختلف مرحوم شيخ فرمود ما براي اينكه جلوي اين سيل اختلافات را بگيرند بالأخره يك اصولي تدوين كرديم كه سامان بدهد به اين اختلافات وقتي اصول باشد روشمند باشد اختلافات كم مي‌شود اين فرمايش ايشان بود و الآن هست در همين جلد اول عدةالاصول كه اختلاف علماي اماميه در فتاوا «يزيد علي الاختلاف ابي حنيفه و مالك و شافعي» آن سه فرقه يك طرف اينها تنها يك طرف اختلافاتشان بيشتر است مبادا كسي خيال كند ما خدمت معصوميم ما خدمت اين رواياتيم صاحبش معصوم است وگرنه ما اگر معصوم بوديم يا در خدمت معصوم بوديم كه مشكلي نداشتيم حواس ما جمع باشد ما زراره و حمران بن اعين نيستيم كه از متن معصوم چيزي ياد بگيريم ما زيد و عمريم بين ما و معصوم هم چهارده قرن فاصله است يا دوازده قرن و اندي فاصله است ما هستم و اين روايات ما با اصالةالظهور و اصالةالعموم اصالةالاطلاق و اصالت عدم سهو و اصالت عدم نقيصه و عدم اصالت زياده و با اينها رو به روييم و منشأش هم همين است كه مي‌بينيد آن اختلافات فراوان در آن بحثهاي خصوصي اين كار شده البته شما قرن و قرن مي‌بينيد در يازده قرن قبل آن اختلاف عميق بين شيخ مفيد و صدوق (رضوان الله تعالي عليهما) بود كه در آن اعتقادات ظهور كرد بعد از اين علمين اختلافات عميق بين ابن ادريس و شيخ طوسي است بين استاد و شاگرد است آن طور ابن ادريس در سرائر حمله مي‌كند به شيخ طوسي كه اين چه طرز فتوا دادني است در استبصار يك طور در مبسوط يك طور در تهذيب طور ديگر تا برسيم به عصر صاحب جواهر و هم مصاحبانش تا برسيم به اليوم، اليوم كه اختلافات را شما الي ماشاءالله مشاهده كرديد يك فقيه فحلي كه حشرش با انبيا و اوليا باشد به بركت همين ولايت فقيه آمده اسلام را جهاني كرده ديگري اصلاً قائل به ولايت فقيه نيست هر دو هم فقيه‌اند مبادا كسي خيال بكند ما با معصوم رابطه داريم خدا غريق رحمت كند شيخ الاستاد مرحوم حكيم الهي قمشه‌اي را ايشان بارها مي‌فرمودند طوري اين آقا مي‌گويد امام صادق فرمود كه مثل اينكه الآن از كنار پوس‌تخت حضرت آمده خب شما با اين روايت همراهيد دهها نفر از اين روايت ده گونه ديگر استفاده مي‌كنند آنچه را كه در دانشگاهها ممكن است اين است كه با عقل با درايت از همين ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾ طرزي استفاده كنند كه بتوانند باران مصنوعي درست كنند ابر مصنوعي درست كنند و ببارانند مثل شبيه سازي همه اينها ممكن است ولي بدانند كه «هوالاولي» هست «هوالآخري» هست كجا حلال است كجا حرام است چه كسي كرده در سوره مباركه «واقعه» ملاحظه فرموديد كه آيه‌اش خوانده شد فرمود شما كار مقدماتي از دست شما برمي‌آيد آن هم به عنايت الهي است هم پدر و مادر كار مقدماتي از آنها برمي‌آيد و لاغير هم كشاورزان پدر و مادر كارشان امناست نه خلقت امنا نقل آن ماده است من موضعٍ الي موضعٍ ﴿مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ[12] الي رحم ديگر خب اگر كار پدر و مادر امناست پس اينها خالق نيستند فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُون[13] كار پدر و مادر امناست اما چه كسي اين نطفه را علقه مي‌كند مضغه مي‌كند جنين مي‌كند عظام مي‌كند ﴿فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً[14] آن مدبر است بعد هم مي‌رسد به مرحله ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[15] اين براي پدر و مادر درباره كشاورزان هم فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ[16] حواستان جمع باشد شما كشاورز نيستيد شما زارع نيستيد شما حارسيد كارتان يك كار مادي است اين بذرها را از انبار بعد از شيار به دل خاك مي‌بريد همين ﴿أفَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَأنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾ زارع آن است كه مرده را زنده كند ماييم كه اين را منشق مي‌كنيم يك گوشه‌اش را به عنوان ريشه به دل خاك مي‌بريم يك گوشه‌اش را به عنوان شاخه و خوشه بالاي خاك مي‌آوريم حيات مي‌دهيم رويش مي‌دهيم به او حيات مي‌بخشيم كه زنده كرديم ﴿أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ[17] زارع ماييم حيات بخش ماييم خب حالا اگر همين آيه را در زيست‌شناسي محل بحث قرار دادند در آزمايشگاه بررسي كردند در اين گلخانه‌ها ارزيابي كردند توانستند در غير فصل همان ميوه را يا همان جو و گندم را به بار بياورند اين مي‌شود يك زيست‌شناسي اسلامي يك گندم‌كاري اسلامي يك كشاورزي اسلامي عقل حجت خداست آن طوري كه اصوليين ما از ﴿وَما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً[18] استفاده مي‌كنند در هندسه معرفتي جهان‌بيني توحيدي سامان يافته آن‌كه آن مهندسي را قبول ندارد آن معماري را قبول ندارد بارها به عرضتان رسيد آن شخص هميشه يك سلمان رشدي در آستين دارد اين اصلاً آمده براي مسخره كردن دين دين را كوبيدن و حمله كردن اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ[19] از دير زمان بود تا زمان خاتم الاوصياء (عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه حضرت به اينها خاتمه بدهد همه اينها يك سلمان رشدي در آستين دارند آن كسي كه مهندسي معرفت‌شناسي او توحيدي نيست و الحادي است او _معاذالله_ مبدأ را منكر است معاد را منكر است حجيت را منكر است سؤال قبر و قيامت را منكر است مي‌گويد ﴿ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ[20] از اين حرفها را مي‌بافد خب در اين بيابان پهن آن بساطش را پهن كرده فيزيكش مي‌شود كفر شيمي‌اش مي‌شود كفر رياضي‌اش مي‌شود كفر چون همه‌اش در اين فضاي كفر است هرگز نمي‌توان گفت كه علم سكولار است علم يك مبدأ علمي مي‌خواهد هيچ علمي نيست كه فلسفه علم نداشته باشد يك و هيچ فلسفه مضافي نيست كه فلسفه مطلق نداشته باشد دو هر دو بايد در يك مهندسي جامع جا بگيرند منتها مهندسي جامع و جهان‌بيني توحيدي فلسفه علم توحيدي را دارد و علوم توحيدي را اين آقا مي‌شود موحد و نماز شب خوان آن فلسفه الحادي فلسفه علم را به دنبال دارد آن فلسفه علم فيزيك كفر را شيمي كفر را به دنبال دارد كه هر روز يك سلمان رشدي يا دانماركي در آستينش است اينچنين نيست كه علم سكولار باشد و اينچنين نيست كه كسي هر چيزي را كه با عقل خود استنباط كرده است اين بشري باشد بگويد من خودم زحمت كشيدم خودت زحمت كشيدي كه خودت كه نطفه و علقه بودي ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا[21] خودم زحمت كشيدم چيست؟ فرمود اين خطر حوزه را دانشگاه را تهديد مي‌كند كه كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم شدم بعد از جريان قارون كه گفت ﴿قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي[22] من خودم زحمت كشيدم دانشي پيدا كردم درس اقتصاد بلد بودم سرمايه‌دار شدم ذت اقدس الهي مي‌فرمايد اين خطر ديگران را هم تهديد مي‌كند به دليل اينكه همين را ﴿قَالَهَا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم[23] قبل از قارون هم يك عده‌اي بودند مي‌گفتند ما خودمان زحمت كشيديم پيدا كرديم اين بشري است چي بشري است هويت بشري الهي است خدا داد دانش بشري «مما الهمه الله» است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[24] چه چيزي براي خود بشر است منتها آيات و روايات «مما انزله الله» است برهاني «مما الهمه الله» است به دليل اينكه احتجاج تا صحنه بهشت و جهنم را به همراه دارد لذا ذات اقدس الهي بعد از اين صحنه فرمود ما هم ساقي هستيم هم مسقي يك موحد مثل وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) مي‌گويد ساقي اوست ﴿وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾ او شافي است او مطعم است او ساقي است ﴿يطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ[25] ساقي آن است كه مباشرتاً بلاواسطه به انسان شربت عطا كند آب عطا كند مسقي آن است كه به آدم چشمه بدهد چاه بدهد استخر بدهد نهر و بحر بدهد فرمود ما با بارش باران كه همه اين باران از بالاست اسقاء كرديم به شما چاه دادايم به شما چشمه داديم به شما نهر داديم به شما بحر داديم استفاده كنيد ﴿فَأَسْقَيْناكُمُوهُ﴾ ما اينجا اسقاء كرديم ﴿وَما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ﴾ خب طبع آب اين است كه فرود برود ما دستور مي‌دهيم كجا فرو برود تا چه اندازه فرو برود كجا فرو نرود تا كجا برود چه تشنه‌اي را چه مزرع و مرتع تشنه‌اي را سيراب بكند اينها همه را ما رهبري مي‌كنيم يك قدري را روي كوهها مي‌گوييم آنجا باشيد كه تابستانها يا بهار آب بشويد كه سد را پشت سد را تأمين كنيد يك قدري را هم دستور مي‌دهيم كه بروند زير زمين جاسازي بشوند آنجا دو راه و سه راه و ورود ممنوع آنجا را تشخيص مي‌دهيم ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ[26] ما مسلكهاي اينها معبرهاي اينها ورود ممنوعهاي اينها را دوطرفه بودن اينها را يك طرفه بودن اينها را همه را تنظيم مي‌كنيم تا چه اندازه هم بايد سفره‌هاي آب زيرزميني آنجا جاسازي بشود مشخص مي‌كنم حق پايين‌تر رفتن را هم ندارند بالأخره آب طبعش اين است كه پايين برود ديگر ما آنجا مي‌گويم باش مي‌گويد چشم بعد ذات اقدس الهي فرمود كه اين آبهايي كه ما آنجا جاسازي كرديم كه در دسترس چاه شما باشد چاه بكنيد و دربياوريد اگر دستور بدهيم كه يك چند كيلومتري برود پايين چه كسي برايتان آب مي‌آورد خب چه كسي به آبها گفته آنجا بمان ﴿قُلْ أرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ[27] الآن اين آبهايي كه چشمه و چاه است تمام اين شهر و روستا را اين چشمه و چاه تأمين مي‌كند اگر ذات اقدس الهي دستور بدهد اينها تا چند كيلومتر بروند پايين نه علمي در دسترس دارد نه صنعتي كدام علم است كه بتواند به فاصله سي چهل كيلومتري آب دربياورد اگر رفت، رفت. فرمود كل اين سرزمين يكسره مي‌ميرد ﴿قُلْ أرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا﴾ اگر غائر بشود فرو برود بيش از آن مقداري كه الآن است فرو برود در دسترس شما نيست آن وقت چه كار مي‌كنيد ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ اين آب جاري كه «تناله الادلاء و تراه العيون» اين را ما در دسترس قرار داديم كه حالا داريد كند و كاو مي‌كنيد خب آب طبعاً بايد پايين برود ما بعضيها مي‌گوييم پايين نرو همين جا سرازير شو به طرف مزرع و مرتع اينها را ما اسقاء مي‌كنيم ما به اندازه ساقي هستيم ما به اندازه مسقي هستيم آنهايي كه اين حرفها را متوجه نيستند فوراً لحن خطاب برمي‌گردد به ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُم﴾ اينها كه حشر و نشر را قبول ندارند من به اينها چه بگويم تو كه اينها را قبول داري بدان كه خداي سبحان همه اينها را يكجا جمع مي‌كند مي‌بينيد كلاً گاهي از خطاب به غيبت است گاهي از غيبت به خطاب است در همين بخش، اول مخاطب آنها بودند مخاطب همين توده كفار بودند كه چون سوره «حجر» در مكه نازل شد اينكه فرمود همين آيه 22 ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ﴾ «اسقيناكم» كه هست آن «واو» را آوردند كه اين ضمير به او بچسبد ما اسقاء كرديم شما را آن آب را يعني آن آب را وسيله قرار داديم كه شما خودتان خودتان را ساقي بشويد خب اين خطاب به آنهاست اينها كه معتقد به مبدأ و معاد و قيامت نيستند فرمود ﴿وَ ما أنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ﴾ ما همه را جاسازي كرديم كه چيزي هدر نرود حالا اگر كسي نتوانست از اين مخازن بهره صحيح ببرد يك عده دارند در همه كارها كه با معجزه الهي نبايد حل بشود اگر كسي نتوانست سد بسازد كسي نتوانست استخر درست كند نتوانست از راهنمايي الهي كمك بگيرد خودش را مغبون كرده بعد فوراً فرمود ﴿وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ﴾ چون آنها اهل خطاب نيستند براي اينكه معادي را نمي‌پذيرند فوراً لحن خطاب برگشت فرمود: ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ﴾ به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب مي‌كرد نه ربهم براي اينكه الآن با چه كسي حرف بزند يا خدا بفرمايد به آنها ما شما را محشور مي‌كنيم آنها اصلاً مشكل جدي دارند درباره آن هندسه معرفتي آنها قبلش كه اين هندسه را نپذيرفتند ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ﴾ در موارد آيات قبل مرتب ضمير متكلم مع الغير را با تكرار و تأكيد ذكر مي‌كنند ﴿وَإِنّا لَنَحْنُ نُحْيي﴾ چون قبل از همه شما هستيم شما را احياء مي‌كنيم هر جا حياتي هست به احياي الهي است ﴿وَ نُميتُ﴾ شما را اماته مي‌كنيم نگران نباشيد چيزي را از دست نداديد به سمت ما برمي‌گرديد كه ما شما را اماته مي‌كنيم منتقل مي‌كنيم ﴿وَنَحْنُ الْوارِثُونَ﴾ چون آنچه را شما گذاشتيد ما به ارث مي‌بريم اگر خوب گذاشتيد به دست ما محفوظ است بد گذاشتيد به دست ما محفوظ است به شما نشان هم خواهيم داد هدر نمي‌رود چيزي ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ﴾ با «لام» و «قد» و تكرار اين جمله و اگر مي‌فرمود: «و لقد علمنا المستقدمين و المستأخرين» كافي بود اما استقلال بخشيدن به هر كدام از اين دو جمله نشانه اهميت مطلب است درباره مستقدمين و مستأخر وجوه فراواني گفته شد يعني آنهايي كه قبلاً مردند آنهايي كه بعداً مردند يا قبلاً به دنيا آمدند بعداً به دنيا آمدند يا مستقدم بودند در حسنات يا مستأخر بودند در حسنات يا مستقدم بودند در سيئات يا مستأخر بودند در سيئات يا مستقدم بودند در صفوف نماز جماعات يا مستأخر بودند در صفوف نماز جماعات يا در كار بد مستقدم بودند يا در كار خير مستقدم بودند اين را در بعضي از تفاسير روايي نظير كنزالدقائق آمده كه يك زني پشت سر پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا كرده همانهايي كه جلو بودند يك قدري دنبال آمدند كه اين را ببينند هم آنهايي كه دنبال بودند يك قدري جلو آمدند كه اين را ببينند اين بود وضع كساني كه پشت سر پيغمبر نماز مي‌خواندند بعد آيه نازل شد اين چه كاري است مي‌كنيد ﴿وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ﴾ البته مورد مخصص نيست اين روايت را در كنزالدقايق نقل مي‌كنند ﴿وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ﴾ آن‌گاه فرمود: ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ﴾ و اين حشر را با اين تعبيرات ﴿وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُم﴾ مفيد حصر است و چون اصل حشر و حصر حشر مورد قبول پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و مؤمنان قبول دارند و آن مورد انكار آنهاست لذا اين ادبيات اقتضا كرد التفات از خطاب به غيبت و اينكه از آنها رو برگرداند و به وجود مبارك پيغمبر خطاب بكند حالا مطالب ديگري كه احياناً مربوط به علوم اسلامي شدن است در يك مناسبتهاي ديگري بازگو مي‌شود.

«والحمدلله رب العالمين»

 

 [1] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

 [2] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.

 [3] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.

 [4] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 36.

 [5] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

 [6] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

 [7] ـ بحارالانوار، ج65، ص45.

 [8] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

 [9] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 175.

 [10] ـ بحارالانوار، ج65، ص45.

 [11] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 9.

 [12] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 7.

 [13] ـ سورهٴ واقعه، آيات 58 و 59.

 [14] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [15] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [16] ـ سورهٴ واقعه، آيه، 63.

 [17] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 19.

 [18] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.

 [19] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 6.

 [20] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.

 [21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

 [22] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.

 [23] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 50.

 [24] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

 [25] ـ سورهٴ شعراء، آيات 79 و 80.

 [26] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 21.

 [27] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 30.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق