03 04 2006 4820174 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 29

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23)﴾

چون سورهٴ مباركهٴ «حجر» در مكه نازل شد و عناصر محوري سور مكي همان معارف و عقايد و اصول اوليه دين است بخش وسيعي از آن معارف در اين سوره آمده است و اين آيهٴ مباركهٴ ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ هم از غرر اين سوره است و اينكه در بحث ديروز اشاره شد اشيا مرائي حق‌اند مرآت حق‌اند اين اشاره به آن فصل چهارم است زيرا دو فصل كه يكي مربوط به هويت مطلقه و ذات اقدس الهي است كه منطقه ممنوعه است بالقول المطلق و فصل دوم هم كه اكتناه صفات ذاتي است چون صفات ذاتي واجب عين ذات واجب است آن هم منطقه ممنوعه است بالقول المطلق نمي‌شود گفت هر كسي به اندازه خودش مي‌فهمد زيرا افراد اندازه‌هاي گوناگون دارند ولي آن بسيط الحقيقه اجزاء ندارد ابعاض ندارد تا هر كسي يك گوشه‌اش را بفهمد يا همه يا هيچ و چون همه مقدور نيست پس آن منطقه هم منطقه ممنوعه است اين دو فصل خارج از بحث هم است فصل سوم اسماي الهي است و وجه‌الله است و فيض‌الله است و امثال ذلك فصل چهارم آسمان و زمين و موجودات زميني و موجودات آسماني اين فصل چهارم يعني زمين و آنچه در روي زمين و دل زمين است آسمان و آنچه در آسمان است و آنچه بين آسمان و زمين است اينها مرائي‌اند و آيينه‌اند اسماي الهي را نشان مي‌دهند نه ذات الهي را و اگر كسي آسمان و زمين را مي‌بيند به اسماي الهي به عنوان او خالق است او رازق است بيده ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيْبِ[1] است او حليم است او حكيم است او شافي است او رازق است او قابض است او باسط است همين اسماي حسناي الهي را مي‌بيند و اين اسماء لفظ نيستند مفهوم نيستند بلكه يك حقايق خارجي‌اند و اين اشياء به طبع آنها موجودند در حقيقت اين چهار فصل.

مطلب ديگر اينكه خزائن كه عندالله است موجودات عنداللهي مي‌توانند كثير باشند دليل بر نفي كثرت نيست لذا اسماي الهي كه عندالله‌اند خب كثيرند.

مطلب بعدي آن است كه تغيّري كه در جهان خارج رخ مي‌دهد مستلزم تغيّر ما عندالله نيست براي اينكه طبق آن تشبيهي كه شده و يا تمثيلي كه شده بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[2] در خودمان مي‌يابيم كه يك انساني كه به مقام علمي رسيده است ملكه اجتهاد او سر جايش محفوظ است به استناد آن ملكه اجتهاد مطالب فراواني را بازگو مي‌كند يا مي‌نويسد آن ملفوظات و مكتوبات در معرض تغيرند ولي محفوظات ذهني ايشان همچنان ثابت است آنچه نزد اين فقيه يا حكيم است باقي است آنچه به ديگران گفت در كتابها نوشت يا در نوارها ضبط كرد آنها قابل تغيير است پس «ما عندكم ينفد ما عند المجتهد باقٍ» او محفوظ است اين يك مثلي است يك آيتي است بسيار ضعيف از اين آيه كبراي الهي كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ اما غرض آن است كه تغير موجودات مادي مستلزم تغير ما عندالله نيست و آن مطلبي كه مربوط به اسلامي‌شدن علوم است گرچه از آن گذشتيم ولي آن دو سه تا سؤالي كه شده بسيار سؤال عميق و علمي است و جا دارد كه به تدريج بحث بشود ولي ان‌شاءالله در همين روزها به يك مناسبتي بحث خواهيم كرد و اگر هم مناسبت نباشد بي‌مناسبت هم كه شد باز بحث مي‌كنيم كه الآن مستحضريد همايش بين المللي علم و دين مطرح است بالاخره حوزه بايد يك چيزي در ذهنش باشد شما عزيزان بايد يك چيزي حاضرالذهن باشيد و اگر از شما سؤال شده است يا پاسخي خواستيد ارائه كنيد بدانيد به اينكه علم در قبال دين هرگز معارض هم نيستند محارب هم نيستند و عقل و نقل دوتايي باهم دين را تأييد مي‌كنند حالا ان‌شاءالله به يك مناسبتي اگر آياتي پيش آمد كه عطف مطلب مي‌كنيم بدون تناسب هم شد يك روزي ان‌شاءالله آن را مطرح مي‌كنيم تا آن همايش نگذشته به دنبال اين اصل كلي كه ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ما بادها را فرستاديم براي تلقيح يعني بادها رسالت الهي را در نظام تكوين به عهده دارند نه خود به خود پيدا مي‌شوند نه خود به خود حركت مي‌كنند نه سمت و سوي آنها خود به خود است در هيچ كدام از اين عناصر ياد شده خودمختار نيستند اصل پيدايش اينها وزش اينها سمت و سوي وزش اينها به رهبري مرسل است اينها رسالت الهي را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ در بعضي از قرائتها مفرد قرائت شده است كه معناي جنس را برساند اين ﴿لَوَاقِحَ﴾ را كه جمع لاقح يا لاقحه است برخيها مثل ابوالفتوح احتمال دادند كه از سنخ ليلٌ نائمٌ و سرٌ كاتمٌ باشد ليل نائم نيست سرّ كاتم نيست ديگري كاتم سرّ است و ديگري در ليل مي‌خوابد رياح لاقح نيست اين طبق برخي از برداشتها اما احتمال ديگري كه ايشان نقل كرده است و خيليها هم همان را تأييد كردند اين است كه لقح هم لازم است هم متعدي و معني ملقح و تلقيح كننده و اينها را هم به همراه دارد پس رياح را ما فرستاديم براي تلقيح و بارداركردن اين باد گاهي ابر توليد مي‌كند يك ابرهاي توليد شده را باردار مي‌كند دو ابرهاي باردار شده را جا به جا مي‌كند و به مقاطع مناسب مي‌رساند سه آنجا بارش خالي مي‌شود چهار اين كار «رياح لواقح» است ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اما يك وقتي است يك بادي است تندبادي است كه نه ابري را به همراه دارد نه براي تلقيح ابرهاست نه براي تلقيح گياهان است كه گياهان را باردار كند بارور كند بلكه پيامدهاي تلخي هم دارد از اين ريح به عنوان ريح عقيم ياد مي‌شود ريح عقيم يعني بي‌نتيجه نه يعني هيچ اثر ندارد يعني نتيجه مثبت ابري داشته باشد باراني داشته باشد يا گياهي را تلقيح بكند نر و ماده اينها را كنار هم قرار بدهد يا گرده‌هايي از نرها را با ماده تلقيح بكند اينطور نيست ولي پيامدهاي تلخي دارد آن مي‌شود ريح ريح عقيم پس اگر ريح هيچ كاره باشد ديگر به او نمي‌گويند ريح عقيم ريح يك مأموريتي دارد يا مأموريت تبشير است يا مأموريت انذار آنكه در بعضي از روايات دارد ﴿بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ[3] همين است از باران به رحمت تعبير مي‌شود الآن متدينين وقتي باران مي‌آيد مي‌گويند رحمت آمده است رحمت مي‌آيد ديگر نمي‌گويند باران آمده چون دارد ﴿بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني قبل از رحمت اين باد را به عنوان مبشر مي‌فرستد كه يكي از مصاديق بارز رحمت در قرآن همين باران است لذا متدينين وقتي كه بخواهند به يكديگر برسند مي‌گويند رحمت آمده است رحمت آمده است و استفاده رحمت هم از همين كريمه است كه پيشاپيش رحمت باد مي‌آيد ﴿بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني قبل از رحمت اين باد را فرستاده پس اگر باد براي توليد ابر بارداري ابر جا‌به‌جايي ابر ريزش باران از ابر باشد اين مي‌شود لاقح و بشارت اما اگر نه نظير آنچه براي عاد و ثمود و اينها آمد مي‌شود ريح عقيم اين كارها را قرآن كريم به اين صورت ياد كرده است در بعضي از سور جريان بادها را گاهي به صورت تلقيح گاهي به صورت اثاره اين‌چنين يادآور شد سورهٴ مباركهٴ «روم» آيه 48 اين است ﴿اللّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا﴾ اصل توليد ابر و پراكنده‌كردن ابرو جابه‌جا كردن ابر به عهده همين «رياح لواقح» است ﴿فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا﴾ تكه‌تكه پاره‌پاره قرار مي‌دهد و اين را غربالي قرار مي‌دهد يك وقت است كه ابر باردار را دستور مي‌دهد شلنگي ببارد خب آن جز ضرر چيز ديگري نيست اگر اين همه آبها شلنگي مي‌ريخت كه ديگر نه مسكني مي‌ماند نه مزرع و مرتعي فرمود او را تكه‌تكه مي‌كند مثل غربال وقتي قطع قرار داد از هم جدا قرار داد آن‌گاه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ[4] اين تگرگها اين قطره قطره‌ها از لابه‌لاي اين غربال مي‌ريزد وگرنه اگر لوله‌اي مي‌ريخت كه ديگر خب زندگي ممكن نبود اين را كسف قرار مي‌دهد تكه‌تكه قطعه قطعه قرار مي‌دهد نظير غربال، غربال قطعه قطعه است ديگر منتها به هم دوخته است و متصل است فرمود كسف كه شد قطعه قطعه شد آن تكه تكه شد از لابه‌لاي اين تكه تكه‌ها قطره قطره‌ها مي‌ريزد كه هم نفع و بركت را به همراه دارد و هم زيانبار نيست ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ اين تگرگ را اين باران را كه قطره قطره است از خلال و لابه‌لاي اين غربال آسماني مي‌ريزد ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾ نه منه يعني وقتي مي‌گويند اين امر مختل است يعني چه يعني وقتي گفتند اين كار مختل است يا اين تصميم مختل است يعني بين آن جزء و اين جزء بايد انسجام باشد اين خلل اين خلال اين وسط خالي است خب اگر مثلاً يك مركزي بايد با پنج نفر اداره بشود هر پنج نفر باشند اين منسجم است و هماهنگ و اين كار پيش مي‌رود اما اگر دو نفر باشند سه نفر نباشند يا سه نفر باشند دو نفر ديگر نباشند اين وسطها خالي است اين صندليها خالي است وقتي خالي شد كار اينها مختل است مختل است يعني اين وسط خالي است خللش چيزي پر نشده كاري كه خلل دارد وسطش خالي است اين را مي‌گويند مختل اينجا هم ذات اقدس الهي مي‌فرمايند ما ابرها را با خلال كار كرديم يعني وسطهايش را خالي كرديم تا باران بتواند رفت و آمد بكند و بيايد پايين اگر يك سر باشد اين شلنگي و لوله‌اي مي‌ريزد آن وقت زندگي مردم ممكن نيست آن وقت ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ اين قطره قطره‌هاي تگرگ يا برف يا باران اين ودق از لابه‌لاي اين ابر مي‌ريزد از خلال اين مي‌ريزد خب ﴿وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ[5] نه منه از لابه‌لاي ابر نه از خود ابر اگر مثلاً يك سطلي باشد خب از سطل آب ريخته مي‌شود نه از لابه‌لاي سطل ولي وقتي غربال باشد از لابه‌لاي غربال مي‌ريزد ديگر ﴿فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ[6] اين بشارت است اين در سورهٴ مباركهٴ «روم» بود مشابه اين هم در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هست كه آنجا هم از اثاره ابر و اينكه باد ابرها را پراكنده مي‌كند سخن به ميان آمده سورهٴ «فاطر» آيهٴ نه اين است ﴿وَ اللّهُ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ﴾ همين كاري را كه خدا به ابر اسناد مي‌دهد به خودش اسناد مي‌دهد در بخش ديگر دارد ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَي اْلأَرْضِ الْجُرُزِ[7] معلوم مي‌شود آنها ابزار كارند اين طور نيست كه باد اين كارها را بكند فرق بين علم اسلامي و علم غير اسلامي اين است كه علم اسلامي مبادي قريب و بعيد هر دو را مي‌بيند غير اسلامي فقط مبدأ قريب را مي‌بيند او مي‌گويد باد اين ابرها را جابه‌جا كرده علوم اسلامي مي‌گويند باد ابرها را جابه‌جا كرده يك باد رسالت الهي را به همراه دارد رسول‌الله است اين دو لذا خود خداي سبحان در حقيقت كاري را كه به باد تفويض نكرده در مرحله فعل نه در مقام ذات اين ابرها را جابه‌جا مي‌كند فرمود: ﴿فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ[8] يا ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَي اْلأَرْضِ الْجُرُزِ[9] اين مي‌شود هواشناسي اسلامي آن مي‌شود هواشناسي غير اسلامي خب ﴿فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ﴾ كه اينها راجع به ريح لاقح است.

پرسش: ...

پاسخ: بله ديگر نه ركام است متراكم است تا باردار بشود اين بايد انبوه بشود وقتي انبوه شده اين را مي‌برد جاي بالا تا اين تعادل حرارت و باد در هر منطقه‌اي كه ابر باردار نمي‌شود بايد ابر به وسيله اين بادها جمع بشود بعد برود بالا به منطقه سرد برسد درجه خاص سرما را طي كند اگر بخواهد باران بيايد يك درجه بايد برود اگر بخواهد تگرگ بيايد يك طور ديگر بايد ببرد اگر بخواهد برف بيايد يك قدري بالاتر بايد ببرد تا آن درجه سرما اين ابر ركام و متراكم را بسازد و باردار بكند بعد وقتي باردار كرد از زهدان و رحم او كه غربالي است مي‌ريزد بيرون خب اينها را با رسالت باد اين كارها انجام مي‌شد چه قدر ببرد تا كجا ببرد چه مي‌خواهد ببارد اگر بخواهد باران بزاد يك طور است تگرگ بزاد يك طور است برف بزاد يك طور ديگر است تا كجا بايد ببرد چطور بايد تلقيح بشود اينها به رهبري ذات اقدس الهي رسول‌الله كه همين رياح است انجام مي‌دهند و اما اگر هيچ كدام از اين بركات را به همراه نداشته باشد از او به عنوان ريح عقيم ياد مي‌شود نظير سوره مباركه «ذاريات» آيه 41 فرمود ﴿وَ في عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ﴾ آن هم رسالت الهي را به عهده دارد اين‌چنين نيست كه باد خود به خود پديد بيايد مگر مي‌شود يك موجود ممكني خود ساخته بشود اين مي‌شود تصادف مي‌شود شانس و بخت و اتفاق كه از افسانه‌ترين افسانه‌هاست شانس بخت، اتفاق از فسانه‌ترين فسانه‌هاست يك نظمي در كار است حسابي در كار است دقيق‌ترين حساب رياضي در اينجا اعمال شده است يك مدبر حكيمي دارد او را رهبري مي‌كند فرمود ما اين بادي را كه فقط زيانبار است نه ابر را به همراه دارد نه باران را به همراه دارد نه تگرگ را به همراه دارد نه برف را به همراه دارد نه براي تلقيح گياهان خاصيت دارد فقط براي كوبيدن است اين ريح عقيم كه ﴿لاَ تُبْقِي وَلاَ تَذَرُ[10] اين را فرستاديم براي قوم عاد آن هم رسول‌الله است اين هم رسول‌الله است مثل اينكه جهنم هم مأموريت الهي را دارد كه خذيه و بهشت هم مأموريت الهي را دارد كه به بهشت دستور مي‌دهند كه پذيراي اين مؤمنين باش خب.

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود اين كلمه ﴿لَوَاقِحَ﴾ فقط يك بار ذكر شده است به صورت جمع هم ذكر شد در همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حجر» است اين سورهٴ «حجر» بعضي از كلمات و واژه‌هاي منحصر به فرد را دارد مثل ﴿يَوَدُّ﴾ تنها در قرآن همين يك جا ذكر شد آن هم به معناي ميل كثير و علاقه كثير ﴿لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ﴾ در اول اين سوره گذشت ﴿رُبَما يَوَدُّ﴾ ﴿رُبَما﴾ اين كلمه ﴿رُبَما﴾ ﴿رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ[11] كه اين سوره را گفتند سوره ﴿رُبَما يَوَدُّ﴾ چون تنها جايي كه كلمه ﴿رُبَما﴾ در قرآن به كار رفته همين جاست آن هم رب براي تقليل است اينجا براي تكثير يعني در خيلي از موارد است كه اينها اظهار ندامت مي‌كنند مي‌گويند اي كاش ما مسلمان بوديم اين كلمه ربما فقط در قرآن يك جا ذكر شد آن هم در سوره «حجر» است كلمه ﴿لَواقِحَ﴾ هم در قرآن فقط يك جا ذكر شد آن هم به صورت جمع در همين سوره مباركه «حجر» است فرمود: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ ٭ وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَنُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ﴾ در جريان تلقيح غالب مفسران اين را اختصاص دادند به اينكه اين بادها براي تلقيح ابرهاست لكن برخي از مفسرين نظير آنچه در تفسير ابوالفتوح رازي آمده يا بعضي از متأخران ديگر و سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) مي‌فرمايند اين مطلق است اختصاصي به جريان ابر ندارد بادها چند كار مي‌كنند براي تلقيح چند چيزند چند منظوره‌اند هم براي تلقيح ابرها‌اند هم بر تلقيح گياهان‌اند تلقيح ابرها همين بود كه اشاره شد تلقيح گياهان اين است كه آن گرده‌هاي گياه نر را منتقل مي‌كنند به درخت ماده تا باردار بشود درختها را هم گفتند كه گاهي اين طور است كه بايد تلقيح بشود نظير خرما و اينها يا نه يك دانه درخت نر كه در وسط باغ بگذارند خود باد جابه‌جا مي‌كند مثل آن درخت توتي كه مي‌گويند اين توتهاي باردار نر نيست توتهاي نر باردار نيست اين بار نمي‌دهد يك دانه درخت توت نر بايد در باغ باشد تا آن درختهاي ديگر ميوه بدهند حالا اين مربوط به كارشناسان است اينكه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمودند: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ هم مربوط به گياهان است هم مربوط به ابرها تبعاً للنصي است كه در تفسير شريف علي بن ابراهيم هست تفسير شريف علي بن ابراهيم در همين سورهٴ مباركهٴ «حجر» ذيل همين آيه اين جمله را نقل مي‌كند تفسير علي بن ابراهيم جلد اول صفحه 375 به اين صورت آمده است قوله: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ قال از معصوم (سلام الله عليه) نقل مي‌كند «التي تلقّح الاشجار» خب البته به دنبال آيه چون مسئله ابر و بارداري ابر و زايمان ابر و اينها مطرح است آن خب مفروغ عنه است اين بيان لطيفي كه ايشان نقل مي‌كنند در روايت اين نشان مي‌دهد كه اين ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اختصاصي به تلقيح ابرها ندارد هم تلقيح ابرهاست هم تلقيح اشجار است آن‌گاه در نثرطوباي شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني (رضوان الله تعالي عليه) هم اين معنا را ايشان از بعضيها نقل كردند كه اختصاصي خلاصه ندارد تلقيح به تلقيح ابرها هم ابرها را شامل مي‌شود و هم گياهان را شامل مي‌شود اگر جريان تلقيح گياهان ثابت بشود چه اينكه از بعضي از آيات برمي‌آيد كه ما گياهان را ازواج خلق كرديم زوج زوج يعني نر و ماده آفريديم اگر ما گياهان را ازواج خلق كرديم قهراً جريان تلقيح آنها هم مطرح است ﴿أزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّي﴾ ظاهراً در سوره مباركه «طه» است آيه 53 سوره «طه» اين است ﴿الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّي﴾ اگر ازواج به اين معنا باشد كما لايبعد مي‌تواند نر و ماده گياهان را هم در بر بگيرد مطلب مهمي كه از اين‌گونه آيات مي‌شود استفاده كرد اين است كه مذكر و مؤنث بودن نر و ماده‌بودن در انسان براي حيثيت انسانيت و هويت انساني او نيست زيرا اگر يك خصيصه‌اي براي فصل انسان بود براي انسانيت انسان بود بايد در انسان و بالاتر از انسان باشد نه در پايين‌تر از انسان و چون نر و ماده مذكر و مؤنث در پايين‌تر از انسان هست يعني در حيوانات هست يك پايين‌تر از حيوانات گياهان هست دو پايين‌تر از گياهان اگر در ابرها هم سخن از نر و ماده باشد وجود دارد سه معلوم مي‌شود انسان كه نر و ماده است مذكر و مؤنث است مربوط به انسانيت او نيست مربوط به ماده اوست كه اگر اين را بشرط لا گرفتيم به اصطلاح مي‌شود ماده و لا بشرط گرفتيم مي‌شود جنس در حوزه فصل او نيست در حوزه جنس اوست در قلمرو صورت او نيست در قلمرو ماده اوست به دليل اينكه هر چه پايين‌تر مي‌رويم مي‌بينيم اينها را مي‌يابيم البته اين تحليل براي مرحوم بوعلي است و شاگردش بهمنيار هم مرحوم بوعلي در الهيات‌شفا دارد هم جناب بهمنيار در تحصيل دارد اين بحث اگر به يك سامان علمي بپذيرد آن‌گاه آن طرح به مقصد مي‌رسد كه زن و مردبودن در اسلام مربوط به طبيعت و ماده است و دين آمده با هويت انسان كار دارد دين آمده تا ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ[12] را به مقصد برساند اين براي فصل و صورت و انسانيت انسان است انسانيت انسان نه نر است نه ماده نه مذكر است نه مؤنث نه اينكه انسان دو قسم است يكي مذكر است يكي مؤنث اينها با هم مساوي‌اند كه غرب مي‌پندارد آنچه را اسلام مي‌گويد مي‌گويد انسان بما انه انسان نه مذكر است نه مؤنث زيرا شيئيت شيء به صورت اوست به فصل اخير اوست اين نر و ماده بودن براي ماده اوست به دليل اينكه هر چه پايين‌تر مي‌رويم همين نر و ماده هستند و در انسانيت مربوط به فصل او نيست چون فصل او اين حكم را ندارد اگر اين شد آن‌گاه ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي[13] براي بيان تساوي زن و مرد نيست براي بيان القاي ذكورت و انوثت است در فضاي تربيت ديني نه اينكه ما در فضاي تربيت ديني آن كه مؤمن است معتقد است متخلق است سالك الي‌الله است اين دو قسم است يك قسمش زن است يك قسمش مرد اين طور نيست آن كه سالك الي‌الله است انسان است انسان نه زن است نه مرد براي اينكه روح مجرد او نه از اين سنخ است نه از آن سنخ اين بدن يا به اين سبك ساخته شد يا به آن سبك ببيند تفاوت ره از كجاست تا به كجا آنها مي‌گويند تمام انسانيت همين است كه در تالار تشريح مي‌بينيد بعضيها اين طور ساخته شدند بعضيها آن طوري ساخته شده‌اند انسان حقيقتاً دو قسم است يك قسمش زن و يك قسمش مرد نبايد اينها با هم فرق داشته باشند اين حرف باطل آنها اما آنچه از اين آيات برمي‌آيد اين است كه انسان بما انه انسان كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[14] عهده‌دار اوست نه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ[15] آن‌كه دارد اين نطفه بود علقه بود مضغه بود عظام شد ﴿فَكَسَوْنَا العِظَامَ لَحْماً[16] اين محدوده محدوده ماده اوست كه در اين محدوده حيوانات هم با انسان سهيم‌اند گياهان هم با انسان سهيم‌اند پايين‌تر ابرها هم با انسان سهيم‌اند اين تن يا اين‌چنين ساخته شده يا آن‌چنان اما ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[17] كه شد ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ كه افاضه شد اين روح‌الله نه زن است نه مرد و اين زن و مرد تنها نقيض هم نيستند تا ارتفاعشان محال باشد اينها عدم و ملكه‌اند يعني اين تن اين بدن يا اين‌چنين است يا آن‌چنان بالاخره نمي‌شود بدن باشد نه اين‌چنين باشد نه آنچنان حالا مسئله خنثي و آنها مطلب ديگر است اگر اين سامان پذيرد يك حرف جديدي است در قبال آن كنوانسيوني كه آنها دارند تساوي حقوقي كه آنها دارند يا فمنيسمي كه آنها دارند يا حمايت از زن و زنهايي كه آنها دارند اين يك مطلب عرشي است اين كجا و آن كجا اينها انسان را در حد حيوان ناطق خلاصه كردند انسان يعني جانوري كه حرف مي‌زند همين در حالي كه حيوانيت براي جنس اوست و تمام حقيقت انسان به آن فصل او برمي‌گردد هويت او و اصالت او و اساس او به آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ است اين روح‌الله نه نر است نه ماده اگر ما توانستيم تثبيت بكنيم كه اين نر و ماده به ماده برمي‌گردد آن بحث عميق سامان مي‌پذيرد ولو بر اساس مبناي حكمت متعاليه كه مي‌گويد روح جسمانيت‌الحدوث است و روحانيت البقاء اين نكته را خوب عنايت كنيد آنهايي هم كه گفتند روح جسمانية‌الحدوث است و روحانية‌البقاء گفتند از عهد كهن شما شروع كنيد حسابها را خلط نكنيد آن بخشي كه مربوط به فصل است اگر لا بشرط بگيريد يا مربوط به صورت است اگر بشرط لا بگيريد آن را از محدوده ماده و جنس جدا بكنيد آن با پشت سر گذاشتن تطورات مي‌رسد مي‌رسد مي‌رسد مي‌رسد مي‌رسد تا لقاءالله در حد جماد اگر باشد اين صورت جمادي نه ماده جمادي اين با حركت جوهري بالا مي‌آيد مي‌شود صورت نباتي نه ماده نباتي اين صورت نباتي وقتي بالاتر آمد مي‌شود صورت حيواني نه ماده حيواني اين صورت حيواني وقتي بالاتر آمد مي‌شود صورت انساني نه ماده انساني آن بزرگي كه گفت جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء سلسله صور را گفت نه مواد را مواد همچنان مي‌ماند انسان كه رفت رخت بر بست اين ماده را مي‌گذارد تا ماده‌هاي ديگر رويش بيايند و خودش هم با بدني كه خداي سبحان به او عطا مي‌كند هست بنابراين حتي بر مبناي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء اين سامان مي‌پذيرد آنكه جسمانيةالحدوث است و روحانيت البقاء است صورت است نه ماده اين صورت با پشت سر گذاشتن سلسله مراتب به ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[18] مي‌رسد مواد و اجناس هم به طبع آنها كامل مي‌شوند اما نه اين است كه ماده جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء صورت جسمانيةالحدوث است و روحانيةالبقاء اگر اين دو لايه يك شيء را ما حفظ بكنيم از نقطه آغازين اين شيء دو لايه دارد يك ماده دارد يك صورت اين صورت بالا مي‌آيد ماده هم به طبع آن بالا مي‌آيد اين صورت گاهي جمادي است گاهي نباتي است «از نباتي مُردم و حيوان شدم» از حيوان هم مي‌ميرد و انسان مي‌شود بار ديگر «از ملك پران شوند يا قربان شوم» از او هم متقرب‌تر مي‌شوم مقرب‌تر مي‌شود «آنچه اندر وهم نايد آن شوم» اينكه صورت است بالا مي‌آيد نه اينكه ماده يا فصل جسمانيةالحدوث باشد و روحانيةالبقاء تا كسي بگويد پيكر زن با همين خصوصيتش روحانيةالبقاء مي‌شود آن كه روحانيةالبقاء مي‌شود صورت قبلي است نه پيكر قبلي آن صورت قبلي يك ابزاري دارد البته تا آخرين لحظه انسان تا انسان است و نفس تا نفس است با بدن كار مي‌كند بدن هم يك ابزار خاص است اين ابزار خاص وظايف خاص دارد لذا اسلام وظايف زن را مشخص كرده وظايف مرد را مشخص كرده اما هيچ كمالي را به مرد نداده كه نيل آن كمال براي زن محال باشد تمام كمالات بالقول‌المطلق راهش براي زنها باز است مي‌ماند كارهاي اجرايي نبوت رسالت خلافت امامت اينها كارهاي اجرايي است اينها كمال نيست كمال نبوت به نبوت نيست كمال نبوت به ولايت است كمال نبوت به عصمت است كمال نبوت به طهارت است آن چون ولي‌الله مطلق است تحت ولايت الله است خدا يك سمتي به او داده گفته برو هدايت بكن اين كارها كارهاي اجرايي است هيچ نبي‌اي بدون ولايت نخواهد بود آن وقت آن الولاية الكلية الالهية را شما مي‌بينيد در صديقه كبرا هم هست خب چون عصمت است حجه الله هم است اگر يك روايتي از وجود مبارك صديقه كبرا برسد خب همه فقها برابر آن فتوا مي‌دهند ديگر هيچ ممكن نيست فعل حضرت زهرا (سلام الله عليها) قول حضرت زهرا (سلام الله عليها) سكوت حضرت زهرا (سلام الله عليها) يك جايي ثابت بشود مگر اين اينكه فقيه كاملاً طبق او فتوا مي‌دهد حجت خداست امامت شرط نيست عصمت شرط است اگر كسي رضاي او رضاي خداست غضب او غضب خداست از خدا سخن مي‌گويد چنين بانويي ديگر معيار حجيت عصمت الله بودن است نه امام بودن امامت يك كار اجرايي است پشتوانه امامت مقام شامخ ولايت است كه اين براي چهارده نفر ثابت است غرض اين است كه كارهاي اجرايي تقسيم شده است خب گاهي ممكن است بعضي از كارها را زن به عهده بگيرد كه در آن بخشش اگر با اخلاص انجام بدهد موفق‌تر از مرد باشد بالعكس‌اش هم ممكن است غرض اين است كه  آنچه به انسانيت انسان برمي‌گردد آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[19] است او منزه از نر و ماده بودن و ذكورت و انوثت بودن است و آنچه كه صورت است كما اصالت انسان را تشكيل مي‌دهد و آن حتي بر مبناي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن آن سامانه خاص خود را دارد آن صورت است كه يك وقتي جسماني بود هم اكنون روحاني است نه آن پيكر و ساختار بدني آن يك وقتي جسماني باشد و يك وقتي الهي غرض اين است اينكه سيدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) اين تلقيح را اين ﴿لَوَاقِحَ﴾ بودن را لاقح بودن را توسعه دادند اعم از ابرها و گياهان گرفتند به بركت روايتي است كه علي بن ابراهيم (رضوان الله تعالي عليه) نقل كرده است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 [1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.

 [2] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.

 [3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 57.

 [4] ـ سورهٴ ورم، آيهٴ 48.

 [5] ـ سورهٴ ورم، آيهٴ 48.

 [6] ـ سورهٴ ورم، آيهٴ 48.

 [7] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.

 [8] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 9.

 [9] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.

 [10] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 28.

 [11] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 2.

 [12] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

 [13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 97.

 [14] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.

 [15] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.

 [16] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [17] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [18] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

 [19] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق