اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)﴾
از اين كريمه كه از غرر آيات سوره مباركه «حجر» است مطالب فراواني قابل استفاده است كه بعضي از آنها ارائه شد در طي بحثهاي قبل روشن شد كه جمع بين اين آيه و آيه سوره مباركه «نحل» اقتضا ميكند آنچه ذات اقدس الهي از مخزن نازل ميكند به نحو تجلي باشد نه تجافي يعني چيزي از مخزن كم نميشود حالا ولو مخزن نامتناهي هم باشد ولي چيزي از او كم نميشود از جمع آيه محل بحث در سوره «حجر» و آيه سوره مباركه «نحل» كه فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾[1] ميشود نتيجه گرفت كه تنزل فيضها از مخزن الهي به نحو تجلي است نه تجافي فرق تجلي و تجافي هم بازگو شد در تجافي آن شيء منتقل ميشود از جايي به جايي ديگر جايي كه قبلاً بود هم اكنون نيست و جايي كه هم اكنون است قبلاً نبود اين قطرات باران وقتي در فضاي بالا هستند پايين نيستند وقتي به فضاي پايين آمدند در بالا نيستند يا يك كالايي كه در مخزن هست به دست كسي نيست وقتي به دست كسي رسيد ديگر در مخزن نيست حالا اين مخزن خواه محدود خواه غير محدود خواه تمام شدني خواه تمام نشدني فرقي در اين جهت ندارد اما تجلي آن است كه بدون اينكه چيزي از آن مخزن كم بشود مطلبي به دست ديگري برسد اگر كسي از مخزن مالي را به ديگري ميدهد بالأخره اين مال قبلاً در مخزن بود الآن نيست و قبلاً در دست اين گيرنده نبود الآن هست اما وقتي علمي را يا كمال معنوي را به كسي ياد ميدهد اين طور نيست كه اين علم قبلاً در مخزن معلم بود الآن ديگر نيست فقط در دست متعلم است يا آن كمال قبلاً در اختيار مربي بود الآن در اختيار مربي نيست در اختيار مرباست آنچه را كه معلم عطا ميكند به نحو تجلي است نه به نحو تجافي چيزي از مخزن ذهن آن معلم بيرون نميآيد كم نميشود درباره خود ما هم اين مطلب را كاملاً داريم هر روز هست وقتي معلم سر كلاس چه در حوزه چه در دانشگاه چه در مراكز فرهنگي ديگر مطلبي را به شنونده منتقل ميكند اين مطلب نظير مالي نيست كه از مخزن بگيرند و به گيرنده مثل حقوق كارمند به او عطا بكنند كه وقتي در بانك هست در دست گيرنده نيست وقتي به دست گيرنده رسيد ديگر در بانك نيست آن پرداخت حقوق از سنخ تجافي است كه اين تعليم و تربيت از سنخ تجلي است در آيه محل بحث فرمود ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ اين ﴿نُنَزِّلُهُ﴾ بايد معنا بشود كه به نحو نزول باران است كه تجافي است يا نظير نزول قرآن است كه تجلي است از آيهٴ سورهٴ مباركه «نحل» برميآيد كه چيزي كه نزد خدا است كم نميشود نه تمام نميشود نفاد و زوال و تغيّر در او نيست اگر در آيه 96 سوره «نحل» فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ و در آيه محل بحث هم فرمود هر چيزي خزائنش نزد ما است ما از مخزن نازل ميكنيم معلوم ميشود آن خزينه همه مخزونات خود را همان طوري كه قبلاً داشت الآن هم دارد چيزي از خزينه بيرون نيامده به نحو تجافي بلكه هر چه از خزينه بيرون آمده و ميآيد كه تنزيل تعبير شده است به نحو تجلي است كم نميشود نه اينكه حالا قدرت خدا نامتناهي است و همواره دوباره در مخزن ميريزد خب قدرت خدا نامتناهي است همواره در عالم طبيعت هم همين كار را ميكند فرمود ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[2] هميشه هم همين طور است در هر عصر و مصري يك ملتي را ذات اقدس الهي از بين ميبرد اين عصر كه تمام شد عصر ديگر ملتي ديگر جمعيتي ديگر ميآورد اين ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[3] نظير استخري است كه دو طرفش نحر روان است نحر رواني ميآيد در اين استخر و از اين استخر هميشه بيرون ميرود هميشه آب ميآيد و هميشه آب بيرون ميرود چيزي در استخر نميماند هر چه وارد استخر شد از اين طرف خارج ميشود از طرف ديگر يك آب جديدي ميآيد مخازن الهي اين طور نيست كه خالي بشود و پر بشود و مانند آن بلكه مخازن الهي نظير ملكه اجتهاد است كه چيزي از او كم نميشود هميشه او به حالت ثابت برقرار است هر فيضي كه از او تنزل بكند به نحو تجلي است نه تجافي خب.
پرسش: ...
پاسخ: كم نميشود مثل اينكه معلم مرتب ميبخشد چيزي از علمش كم نميشود آن مهذب اخلاق مربي اخلاق مرتباً تكامل اخلاقي عطا ميكند ولي چيزي از تزكيه او كم نميشود اينها شبيه آن مخزن الهي است يعني يك موجود ثابت و مجرد زوالپذير نيست نظير استخر نيست نظير چشمه و چاه نيست كه تغيير و تحول در او راه داشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما اگر نسبت به فنا پذير است ابدي بالغير است مثل بهشت، بهشت اين طور نيست كه ابدي بالذات باشد ابدي بالذات فقط ذات اقدس الهي است بهشت هم از بين نميرود اما اين طور نيست كه ذاتاً حي قيوم باشد و ابدي بالذات باشد خب هر كسي وارد بهشت شد ديگر ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[4] است عطاي غير مجذوذ هست و مانند آن اينچنين نيست كه حالا بهشت زوالپذير باشد از بين برود و بهشتيها نابود بشوند و مانند آن اما ابديت بهشت بالغير است و اگر نبود اصرار كتاب و سنت نسبت به ابديت بهشت اين ابديت بهشت را هم خيليها هم نميپذيرفتند ميگفتند مگر ميشود يك چيزي ممكن باشد و ابدي؟ البته اگر چيزي ممكن شد ابدي بالذات نيست ولي ابدي بالعرض است ابدي بالغير است خب آنچه در جهان طبيعت هست اينها زوالپذيرند مرگپذيرند تغيرپذيرند ولي آنچه در مخزن الهي است تغييرپذير نيست مرگپذير نيست اين باران هم كه نازل ميشود آنچه كه در فضاي زمين و جو زمين و محدوده زمين است اين ﴿عِنْدَنا﴾ است خود اين قطرات باران هم در مخزن الهي اصلي دارند كه آن اصل ثابت است آن اصل اگر بخواهد به صورت باران درآيد به نحو تجلي است نه تجافي حالا كه به صورت باران درآمده است از بالا به زمين ميريزد به نحو تجافي است نه به نحو تجلي با همان معنايي كه بازگو شد خب.
مطلب ديگر اين است كه مخازن الهي كه از او به كثرت ياد شده است و گاهي به عنوان ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيْبِ﴾[5] ياد ميشود اينها موجودات ممكناند مخلوق خداي سبحاناند و مخلوقاند به همان اراده ازلي خداي سبحان چيزي بخواهد از مخزن نازل بشود اين به نحو تجلي است خداي سبحان به اين موجوداتي كه در اين مخزن هست امر ميكند كه نازل بشويد مستحضريد كه قول خدا همان فعل خدا است آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه يك وقتي هم آن بيان خوانده شد اين است كه فرمود خداي سبحان كه حرف ميزند كلام خدا «لا بصوتٍ يُقرع ولا بنداءٍ يُسمع»[6] نظير اين آهنگها و حروف و لهجهها و گويشها نيست حرف خدا كار خداست وقتي خداي سبحان يك كاري را انجام داد ميگويند حرف زد «لا بصوتٍ يُقرع ولا بنداءٍ يُسمع و انما كلامه سبحانه فعلٌ منه» اين بيان نوراني حضرت است در نهجالبلاغه وقتي خداي سبحان چيزي را به كسي داد حرف زد وقتي خداي سبحان تحولي در جهان ايجاد كرد حرف زد باراني فرستاد حرف زد فيضي را نازل كرد حرف زد «انما كلامه سبحنه فعلٌ منه».
مطلب ديگر اين است كه حالا كه اين مطلب كه فعل خدا به صورت حرف ترسيم شده است و به صورت آيه قرآن درآمده است و نازل شده است بايد ادبيات خاص خودش را داشته باشد فعل مادامي كه فعل است ادبيات خاص خود را دارد وقتي به صورت حرف و كلام و مبتدا و خبر و گزارهها در آمده است بايد ادبيات خاص خود را داشته باشد وقتي به صورت حرف درآمد ادبيات حرفي اين سؤال را توليد ميكند كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[7] اين ﴿كُنْ﴾ كه خطاب الهي است مقدم بر مخاطب است آن وقت اين فرق بين خطاب و مخاطب خطاب تكويني و تدويني اعتباري در مسائل مياني نه مسائل نهايي حل ميشود و آن اينكه خطاب تكويني اصل است مخاطب فرع بر خطاب يك خطابي است كه مخاطب آفرين است اما خطاب اعتباري فرع بر مخاطب است تا مخاطب نباشد خطاب معنا ندارد مگر به نحو مجاز و تشبيه مثل خطاب به اطلال و دمن ما وقتي با كسي حرف ميزنيم او مخاطب ما بايد اول موجود باشد تا جد ما در تكلم متمشي بشود اگر معدوم باشد كسي نباشد كه ما نميتوانيم با او حرف بزنيم پس در خطابهاي اعتباري خطاب فرع است و مخاطب اصل در خطابهاي تكويني خطاب اصل است و مخاطب فرع كه با خطاب مخاطب خلق ميشود نظير اضافههاي اشراقي و اضافههاي اعتباري در اضافههاي اعتباري مستحضريد كه اول مضاف و مضافاليه هست دو طرف هستند بعد اضافه برقرار ميشود يعني وقتي دو ديوار وجود داشت مسئله محاذات بين الجدارين مطرح است يا دو نفر موجود بودند مسئله تقدم و تأخر يا معيت مطرح است وگرنه يك نفر موجود باشد مثلاً «الف» اگر به تنهايي موجود باشد اين «الف» اضافهپذير نيست مگر دو معنايي از خود «الف» انتزاع بكنيم كه بين آن دو معنا بالأخره اضافه باشد تا تعدد نيايد اضافه راه ندارد در اضافههاي اعتباري اين طور است كه يك مضاف است و يك مضافاليه آن وقت اضافه بين اينها ترسيم ميشود ولي در اضافه اشراقي اول مضافاليه است بس با اضافه آن مضاف اليه مضاف پيدا ميشود نه اينكه اول مضاف و مضافاليه باشد بعد اضافه پديد آيد افاضه و اضافه اشراقيه ذات اقدس الهي اين طور است كه خداي سبحان مخلوق ميآفريند زمين را خلق ميكند انسان را خلق ميكند اين افاضه الهي همان اضافه اشراقيه است كه ايجاد الهي موجود را محقق ميكند اين اضافه ايجادي و اشراقي بين خدا و زمين اين طور نيست كه خدا باشد زمين باشد رابطه ايجادي برقرار بشود كه اين ميشود تحصيل حاصل خدا هست و لاغير بعد زمين را ميآفريند اين ايجاد كه يك اضافه خاصه است بين موجد و موجود اين اضافه مضافآفرين است در اضافه اشراقي اضافه مقدم بر مضاف است در اضافههاي مقولي و اعتباري مضاف مقدم بر اضافه است اينها حرفهاي مياني است وقتي به خود خزائن رسيديم كه خب خزائن را خداي سبحان چگونه ايجاد ميكند يك پاسخش اين است كه درباره خزائن كه نيامده ما آن را با «كن فيكون» ايجاد كرديم اينها درباره مادون خزائن است نه خود خزائن و راه حل ديگر اين است كه بالأخره خزائن الهي به اراده الهي درست شده است و اراده الهي مسبوق به علم ازلي خداي سبحان است ﴿أَلا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[8] خلق او هر چه را كه خدا ميآفريند خلق به معناي اعم نه خلق در مقابل امر آن ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[9] ملاحظه فرموديد كه اصل عام قرآني است كه «كل ما صدق عليه شيء امكاني فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي» ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين موجبه كليهاي است كه تخصيصپذير نيست بعد يك تقسيم دروني در نظام آفرينش است كه اين موجوداتي كه همه آنها مخلوق خداي سبحاناند يا متضمن و متمكن و تدريجياند يا يك امر ثابتاند اگر متضمن و متمكن و تدريجي بودند خداي سبحان درباره آنها ميفرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[10] يا ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾[11] يا ﴿وَالأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا﴾[12] يا اقوات و ارزاق مردم را در فصول چهارگانه تنظيم كرد ﴿وَقَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾[13] اينها زمانمندند مكانمندند و امثال ذلك اما وقتي نوبت به آن روح و افاضه روح و جنبه ثبات و تجرد ميرسد تعبير به ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ ميكند نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه قبلش اشاره شد فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[14] آن جريان آفرينش بدن و امثال ذلك را به ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ تعبير نكرده است فرمود در جريان آدم را اين طور وقتي كه فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[15] جريان خلقت آدم را كه تدريجي است و زمان دارد و مكان دارد و ماده است و امثال ذلك به خلقت ياد كرده است فرمود ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾[16] آدم را ﴿مِنْ تُرابٍ﴾ آن نسبت به روح كه رسيد فرمود ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[17] اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ را به آن جنبه ثبات و تجرد و امر معنوي اسناد داده است خب هر چيزي را كه ذات اقدس الهي خلق ميكند آن خلقت اصلياش به اراده ازلي خداي سبحان كه به علم ازلي او تكيه ميكند اول عالم است بعد ميآفريند به معلوم خود دستور ميدهد كه باش اين ﴿كُنْ﴾ همان ايجاد است نه لفظي در كار باشد قهراً چون لفظ در كار نيست ادبيات محاورهاي فصاحت و بلاغت و امر و اعتبار و مأمور و امتثال و اينها مطرح نيست وقتي فعل است ديگر ادبيات فعل را دارد نه قول را وقتي خداي سبحان يك كاري را انجام ميدهد آن فعل را بايد تحليل كرد نه «كن فيكون» را لفظي در كار نيست چون «انما كلامه سبحانه فعلٌ منه»[18] وقتي چيزي را عالم بود كه ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[19] است مصلحت را تشخيص داد همان را ايجاد ميكند وقتي ايجاد كرد اگر مربوط به عالم طبيعت باشد كه تدريجي در كار است نظير ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾[20] اگر مربوط به مجردات باشد كه تدريجي در كار نيست بنابراين بر اساس ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[21] «كل ما صدق عليه شيءٌ امكانيٌ فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي» اين يك اصل آن وقت يك تقسيم دروني ميشود كه مخلوقات خدا يا متضمن و متمكناند يا فوق زمان و مكاناند اگر متضمن و متمكن بودند از او به عنوان عالم خلق ياد ميشود و اگر مافوق آنها بودند به عنوان عالم امر ياد ميشود البته به يك تفسير عالم امر كه ﴿أَلاَ لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾[22] اما اگر امر به معناي تدبير باشد ديگر شامل همه خواهد شد چه اينكه خلق هم شامل همه خواهد شد كل شيء مخلوق خداست و كل شيء در تحت امر و تدبير خداي سبحان است مخازن الهي را خداي سبحان بر اساس اراده خود كه مسبوق به علم ازلي است آفريد و از مخازن هم به نحو تجلي اشياء را ميآفريند و خداي سبحان هر چه را كه ميآفريند با فعل است قولي در كار نيست لفظي در كار نيست و كل آفرينش خداي سبحان هم به نحو تجلي است حالا اين خزائن ممكن است مشمول كل منّه قديم از آن باب باشد مشمول «دائم الفيض علي البرية» باشد هر فضلي و فيضي كه مربوط به ذات اقدس الهي است كهن است و زوال ناپذير ولي اصل جريان آفرينش به نحو تجلي است نه از مخزن چيزي بيرون ميآيد نه از ذات اقدس الهي چيزي بيرون ميآيد هر چه را ذات اقدس الهي اراده فرمود خواه در مراحل مياني به عنوان مخازن او تجلي مييابد و خواه از مخازن به عالم طبيعت او تجلي ميكند شما در بيانات نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) ميبينيد در اين دعاي ختم القرآن گرچه همه ادعيه صحيفه سجاديه نور است اما بالأخره قرآن را كه آدم ميخواند اين دعاي ختم القرآن را خب بايد بخواند ديگر در اين دعاي ختم القرآن حضرت فرمود عزرائيل (سلام الله عليه) از پشت پردههاي غيب تجلي ميكند براي قبض روح «و تجلي ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب»[23] اين پشت اين پرده و در و ديوار نيست عزرائيل (سلام الله عليه) تنزلش به نحو تجافي نيست كه حالا آمده به منزل دارد قبض روح ميكند جاي ديگر نباشد تا كسي بگويد خب حالا گاهي كسي در شرق ميميرد كسي در غرب ميميرد دفعتاً واحده عزرائيل (سلام الله عليه) چگونه قبض ارواح ميكند اگر به نحو تجلي است نه به نحو تجافي هم آن منزلت والائي كه دارد همان جا كه تشريف دارد همان جا افاضه دارد قبض ارواح ميكند اسرافيل (سلام الله عليه) هم همين طور است آنها مأمور احيايند وجود مبارك عزرائيل (سلام الله عليه) مأمور قبض است كل اينها بر اساس تجلي است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: آخر در آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» تفصيل قاطع شركت است در آنجا فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾[24] يعني آدم را ﴿خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[25] اين تفصيل قاطع شركت است گرچه كل نظام مخلوق خداست كل نظام تحت امر خداست اما در اين تقسيم دروني كه تفصيل قاطع شركت است فرمود شما چرا در بارهٴ حضرت عيسي شك ميكنيد چون پدر نداشت نبايد شك بكنيد براي اينكه وجود مبارك حضرت آدم نه پدر داشت نه مادر او كه كارش مشكل تر بود فرمود﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ معلوم ميشود آن بخش افاضه روح ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است آن بخش خلقتش متضمن و متمكن ديگر يعني تفصيل قاطع شركت است.
پرسش: اين الفاظ را و اين قرآن را خداوند تبارك و تعالي به اين شكل نازل كرده يا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايجاد كرده.
پاسخ: نه خير الفاظ را ذات اقدس الهي ايجاد كرده.
پرسش: قوله فعله باشد فرقي نميكند ...
پاسخ: آن درباره كل جهان است تكوين نه در كتاب تدوين.
پرسش: ...
پاسخ: بله بله بدون كم و زياد اين چون﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[26] كه اين درباره قرآن نيست اين درباره جهان تكوين است خداي سبحان قبلاً بحثش گذشت كه يك كتاب تكويني دارد آن مجموعه آسمان و زمين و سماوات و ما فيهن، ارض و ما فيهن است يك كتاب تدويني دارد كه اين قرآن كريم است اين قرآن كريم الفاظش حروفش همه اين سور و آياتش آفريده ذات اقدس الهي است اينجا هم به اين معنا درست است كه قوله فعله يعني خدا آفريد حرف نزد خدا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ آفريد نه خدا تلفظ كرد _معاذالله_ فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ با لب و دهان حرف زد با آهنگ حرف زد كه بشود با نوار ضبط كرد خدا آيه ميآفريند از اين جهت كلام الله است نه خدا لفظي دارد و كلامي دارد و با دهان مبارك _معاذالله_ اين كلمات را ميگويد.
پرسش: قرآن هم مخلوق خداست؟
پاسخ: قرآن لفظ و همگان مخلوق خداست منتها خلقت تدويني نه خلقت تكويني خب در نهجالبلاغه خطبه 108 اول خطبه اين است كه «الحمدلله المتجلّي لخلقه بخلقه» براي خلقش با خلق تجلي كرده است در بخش ديگر از نهجالبلاغه آمده است كه اينها با مرائي ديده ميشوند شما حالا تحقيق كنيد كه مرائي جمع مرآت است يا جمع مرئي غالب اين شارحان نهجالبلاغه اين مرائي را جمع مرئي دانستند ولي به لسانالعرب ابن منظور و اينهايي كه مراجعه ميكنيد كه اينها مجتهد در لغت شناسياند ميبينيد كه مرائي جمع مرآت است نه جمع مرئي ذات مقدس حضرت امير فرمود سراسر خلقت مرائي اويند نه مرئياند بلكه مرآتاند همه آينه حق نمايند چيزي نيست كه خدا را نشان ندهد حالا اگر كسي نديد واقعاً نابيناست هر موجودي آينه حق است يعني درون او را كه خوب بررسي كنيد ميبينيد فيض خدا و قدرت خدا را نشان ميدهد لمرائي خلقه خب حالا اين شده تجلي كه «الحمدلله متجلّي لخلقه بخلقه» اين در خطبه 108.
پرسش: ...
پاسخ: موجودات شرور براي ما شرورند مار و عقرب براي خودش كه شرور نيست همان لذتي را كه گاو و گوسفند از زندگي و زاد و ولد و اكل و شرب و خواب ميبرند مار و عقرب هم ميبرند.
پرسش: انسانهاي شرور؟
پاسخ: انسانهاي شرور كه معاصيشان به خودشان برميگردد اينها جهنم را نشان ميدهند اينها غضب الهي را نشان ميدهند اينها اهل جهنماند جهنم را دارند نشان ميدهند وقتي كه كسي اهل معنا باشد مثل معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) اين شخص را كه ميبيند، ميبيند بله مرتب اين دارد راه جهنم را طي ميكند اين شعله اين ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي اْلأَفْئِدَةِ﴾[27] را وجود مبارك معصوم از درون اين شخص ميبيند ميبيند اين درونش مشتعل است و همين كه از مستي به درآمده سوخت و سوزش شروع ميشود خب يك آدم مست كه پايش خورده به ميخ و خون ميآيد بعد وقتي سُكرش برطرف شده فريادش بلند است مگر بعد از رفع سكر ميخ در پايش رفته يا الآن ميخ در پايش رفته و خون آمده اين چون مست است درك نميكند حالا يا سكر جواني است يا سكر ثروت است يا سكر جاه و مقام است فرمود وقتي [ديد] اينها به هوش ميآيند دادشان بلند است همين كه مرگ آمد فريادشان از همان زمان احتضار بلند است و در فشار قبر هم كه همين مشكلات را دارند يك عدهاي واقعاً مستانه زندگي ميكنند و غافلاند خب وقتي الآن اگر عقرب از كنار جيب آدم رد بشود بيايد در لاي لباس و بخواهد بزند خب اين شخص دارد قاه قاه ميخندد نميداند در جيبش عقرب است يا كنار لباسش عقرب است نزديك است بيايد و بزند كه يك دفعه ميبينيد دادش بلند ميشود چون اين غافل است ديگر حالا اين غفلت است بالاتر از غفلت مسئله سُكر است فرمود اينها ﴿لَفِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[28] همين كه بيدار شدند دادشان بلند است خب.
پرسش: ...
پاسخ: ... غضب الهي دارد ديگر مرآت جهنم الهي است منتها اين را خودش ساخته ذات اقدس الهي مشخص كرده كه كفر مرآت چيست معصيت مرآت چيست چه چيزي را دارد نشان ميدهد كدام راه را دارد نشان ميدهد اين فلشش به كدام سمت است همه را دارد نشان ميدهد در خطبهٴ 147 آنجا به اين صورت آمده است درباره قرآن كريم است آن براي كل خلقت تكوين و تدوين است اين خطبه 147 درباره خصوص قرآن كريم است فرمود ذات اقدس الهي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بالحق نازل كرده است «ليخرج عباده من عبادة الاوثان الي عبادته و من طاعة الشيطان الي طاعته بقرآن قد بينه و أحكمه ليعلم العباد ربهم اذ جهلوه و ليقرّوا به بعد إذ جحدوه و ليثبتوه بعد إذ أنكروه فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته وخوفهم من صطوته» در قرآن خدا تجلي كرد متكلم تجلي كرد اينها آن متكلم را نميبينند فقط يك الفاظي را ميبينند حالا يا ميپذيرند يا نميپذيرند در خطبه 185 آنجا به اين صورت آمده است در خطبه 185 كه در صدرش حمد الهي و ثناي بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در اوايل اين خطبه اينچنين فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الأذهان لا بمشاعرة و تشهد له المرائي» اين مرائي را كه مثلاً ميگويند بعضي گفتند: «من قول هو مني بمرأي و مسمع» براي اينكه آن مرآت بالفتح جمعش مرائي است ولي در لسانالعرب اينچنين آمده است كه «المرآت تجمع علي المرائي كما تجمع علي المرايا و ان كان اقل من المرايا» ابن ابي الحديد ميگويد اين جمع مرئي است يعني مرائي جمع مرئي است «بعد ثم قال الاولي ان يكون هنا جمع المرآت» كه اين مرائي كه در اين خطبه آمده جمع مرآت است يعني سراسر خلقت آيينههاي الهياند نه مرئيهاي الهي به هر تقدير آيات الهياند «و تشهدو له المرائي لا بمحاضرة ٍ لم تحط به الأوهام بل تجلّي لها بها» يك «و بها امتنع منها» دو «و اليها حاكمها» سه اينها سه اصل كلي از اصول معرفت شناسي است كه فرمود ذات اقدس الهي براي عقول چون منظور از اين اوهام در اينجا همان عقول است براي عقول تجلي كرد يك و براي همين عقول به سنديت همين عقول ثابت شده است كه نميتواند خدا را آنطوري كه هست بشناسد دو و از او ممتنع شد و خود عقول را در محكمه به كرسي حاكميت نشاند تا اين عقول خودشان حكم باشند كه خدا را آنطوري كه هست نميشود شناخت «و اليها حاكمها» ديگر غير از عقل چه حاكمي است ميتواند بگويد شما حق ورود نداريد در مقام هويت مطلقهاي يك در مقام اكتناه صفات ذاتي دو اين دو منطقه منطقه ممنوعه است اينكه جاي تعبد نيست كه خود عقل ميفهمد كه خدا فهميدني نيست عقل ميفهمد كه خداي سبحان اكتناهپذير نيست اصل هويتش در دسترس احدي نيست صفات ذاتش هم اكتناهپذير نيست كه «اليها حاكمها» خود عقل را به محكمه دعوت كرده است او را حكم خودش قرار داده است غرض آن است كه در اينجا باز فرمود: «تجلي لها بها» در خطبه 186 هم باز سخن از تجلي خدا براي عقول است فرمود ذات اقدس الهي ازلي است ابدي است اما غير خدا هيچ موجودي ازلي نيست ابدي نيست و مانند آن براي اينكه همه اينها مذ و منذ دارند همه اينها قد دارند كه نشانه زمانمندي محدود بودن و مانند آن است «منعتها منذ القدمة» يعني چون اشياء مذ و منذ ميپذيرند پس قديم نيستند «وحمتها قد الازلية» اين «قدّ» الآن اسم است براي آن «قدّ» نه حرف باشد لذا فاعل اين «حمت» است يعني واژه قد درباره اينها به كار ميرود معلوم ميشود اين ازلي نيست وقتي ميگويند قد يعني تازگي تحقيقاً به دنيا آمده يا متولد شده خب «وجنبتها لولا التكملة» چون هر موجودي كه شما فرض بكنيد يك لولا در آن است اگر اين طور بود بهتر بود اگر آن مقام را داشت بهتر بود اگر نمير بود بهتر بود اگر اين اگر، اگر در آن هست پس معلوم ميشود كامل نيست ديگر آنكه كمال مطلق است كامل مطلق است ازلي محض است ابدي محض است سرمدي محض است خداي سبحان است بعد فرمود: «بها تجلّي صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العيون ولا يجري عليه السكون و الحركة» بعد برهان اقامه ميكند «و كيف يجري عليه ما هو اجراه»[29] بنابراين آنچه از ذات اقدس الهي است در سراسر خلقت به نحو تجلي است و آنچه هم از مخازن الهي تنزل ميكند آن هم به نحو تجلي است آنچه در دسترس ماست البته زوالپذير است و مرگپذير است.
مطلب ديگر آن است كه در جريان تنجيم كه ذات مقدس حضرت امير (سلام الله عليه) به آن منجم فرمود «من صدقك فقد كذب الله»[30] در بين مسائل سهگانه به يكي از آن سه مسائل سهگانه حضرت پرداختند و نهي كردند مسئله اُولي اينها را كه در كتاب تنجيم در بحث فقه كاملاً ملاحظه فرموديد مرحوم سيد مرتضي اينها را خوب تفكيك كرده در طي اين ده قرن نوبت رسيده به شيخ انصاري (رضوان الله عليهم اجمعين) او هم باز كرده فرمايش و فرمودهٴ مرحوم سيد مرتضي را كه نجوم يك بحث رياضي دارد بحث عالمانه و محققانه است كه اسلام كاملاً ترويج كرده حمايت كرده دفاع كرده مسئله خسوف و كسوف است طلوع و غروب است پيدايش فصول چهارگانه است و مانند آن كار ياضي است كه آفتاب چه وقت طلوع ميكند در تابستان و زمستان چه وقت غروب ميكند چه وقت خسوف ميشود چه وقت كسوف ميشود در اين كتابهاي منطق هم گفتند: «لا شيء من القمر بمنخسف وقت التربيع» يعني وقتي فاصله شمس و قمر را ما اين مدار 360 درجه را به چهار قسمت بكنيم كه ميشود فصول چهارگانه اگر بين شمس و قمر يك فصل فاصله باشد كه تربيع است يعني سه ماه بينشان فاصله باشد هرگز قمر منخسف نميشود «لا شيء من القمر بمنخسفٍ وقت التربيع» اما وقتي مقابله باشد تنصيف باشد شش ماه فاصله باشد آن در برابر اين قرار بگيرد اين در برابر آن آنگاه منخسف ميشود اين مسئله رياضي عميق علمي است كار خاص خودش را دارد يك دوم تأثير اين موجودات است در عالم خب اين همه موجوداتي كه در كهكشان هستند فصول چهارگانه ما را سرما و گرماي ما را يخبندان بودن يا سوزان بودن اين كره زمين را رويش گياهان را پيدايش و پرورش را اينها دارند تنظيم ميكنند اين از اسرار خلقت است همين كه اول فروردين شد همه خوابيدهها بيدار ميشوند تمام اين گياهان در سراسر بخشي كه فروردين باشد حالا آنجا كه زمستان است هيچ همه اين خوابيدهها بيدار ميشوند شروع ميكنند به تغذيه آنهايي هم كه بيدار بودند شروع ميكنند به تغذيه اين سرو و درخت مركبات و اينها زمستان خواب نميروند مگر كم اما تغذيهاي ندارند رشدي بكنند اينها نيست اما همين كه فروردين شد آفتاب به آن بخش رسيد همه اين خوابيدهها بيدار ميشوند شروع ميكنند به فعاليت آنهايي هم كه زنده بودند تغذيه نداشتند نموّي نداشتند شروع ميكنند به نموّ و برگ در آوردن پس در عالم مؤثرند اينها اينچنين نيست كه يك تافته جدا بافته باشند كسي ميتواند كارهايش را تنظيم بكند برابر اينها مسئله سوم همان است كه در احكام و نجوم تحريم شده كسي معتقد باشد _معاذالله_ كار به دست اينهاست اين را قدغن كرده اسلام كه «من صدقك فقد كذب القرآن»[31] تو ميگويي اينها مؤثرند اگر كسي حرف تو را تصديق بكند كه تكذيب ميشود يك آن وقت اشكال علمي هم گرفتند كه بالأخره من و رقيبم هر دو امروز وارد ميشويم چطور من شكست ميخورم و او شكست نميخورد او معلوم ميشود در آن بحث مرحله دوم مشكل داشت هم در فصل سوم مشكلي جدي دارد اين است كه مسئله تنجيم مثال خاص خودش را دارد در جريان مرگ اين بزرگواران خيلي سؤال نكنيد چون بالأخره هم اخلاق ايجاب ميكند ما جواب بدهيم هم بالأخره مسئله حقوقي حق خيليها را ما داريم ضايع ميكنيم اينها تكرار است بالأخره شما اين فكر را بكنيد يك نوشته ميدهيد فكر بكنيد مسئول شرعي هستيد من اين را چند بار الآن دارم ميگويم خب بالأخره آن كه مسئله برايش حل شد نبايد گوش بدهد ديگر يك چيزي سؤال بكنيد كه گفته نشده يك چيزي را سؤال بكنيد كه حضوري و شفهي نه شفاهي شفهي نشود حل بشود دو بعد اين الآن چندين بار است كه كاغذ ميآيد كه بالأخره جريان مرگش شهاب و اينها اينجا اشاره شد به اينكه ما دليلي نداريم كه اگر چهار تا عالم مردند سنگ باران بشود محال نيست اما چنين دليلي هم ما نداريم نسبت به آن طرف قدح و مدح از آن جهت ما دليل فراوان در قرآن داريم آيات و روايات هم تأييد ميكند كه اگر مردم مؤمن بودند خدا روزيشان را فراوان ميكند ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ﴾[32] دارد﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾[33] اينها فراوان داريم اما حالا چهارتا عالم مردند شهاب باران بشود ما چه دليلي داريم دليلي بر نفي نداريم ولي بايد آيهاي چيزي اثبات بكند محال نيست اينها البته يك روابطي هم ميتواند داشته باشد اما آيه در صدد آن نيست روايت هم درصدد آن نيست ما راهي هم براي اثبات و نفي نداريم ولي ممكن است بياثر نباشد.
مطلب پاياني تعدد مخازن است اين تعدد مخازن براي اين است كه طفره محال است چون طفره محال است بين ذات اقدس الهي تا عالم طبيعت درجات فاصله فراوان است لذا براي هر كدام از اينها در عالم مثال يك مرحله است در عالم عقل يك مسئله است اين درجاتي كه براي نظام خلقت هست به هر كدام از اينها مسبوق به درجه برتراند اما آن سؤالي كه مربوط به رابطه بود و نبود است آن را ممكن است نظام هستي و ارزشي را از تكوين ميگيريم يا نه آن را ممكن است يك مناسبتي مطرح كنيم.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[2] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 16.
[3] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 16.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 57.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[6] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[7] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 82.
[8] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[11] ـ سورهٴ فصلت، آيات 11 و 12.
[12] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 30.
[13] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[14] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[15] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[17] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[18] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[21] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[23] ـ صحيفه شجاديه، دعاي 42.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[26] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 82.
[27] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.
[28] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 72.
[29] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 186.
[30] ـ فرج المهموم، ص59.
[31] ـ فرج المهموم، ص59.
[32] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.