اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22)﴾
چون درباره رزق به معناي اعم مطلبي مطرح شده بود فرمودند هر چه مصداقش شي است چندين خزينه دارد يك و همه آن خزائن هم نزد ماست دو هيچ كدام از آن خزائن هم كم نميشود و از بين نميرود سه آنچه به شما ميرسد و در دست شما قرار ميگيرد به تدريج مصرف ميكنيد و از بين ميرود چهار اين آيهٴ ﴿وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ كه از غرر آيات اين سوره مباركه «حجر» است همه اشيا را شامل ميشود مگر دو شيء را كه از آنها منصرف است يكي خود ذات اقدس الهي كه از او به ﴿عِنْدَنا﴾ ياد شده است يكي خود خزائن ديگر خزائن خزائن، ندارد و الاّ يتسلسل و ذات اقدس الهي كه خازن است مخزون نخواهد شد اين هم مطلب دوم است غير از اين هر چه مصداق شيء است خزينه دارد وقتي برابر آيهٴ سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ معلوم ميشود كه خزائن باقي است از بين نميرود اگر خزائن از بين نميرود مخزون هم از بين نميرود چرا؟ چون مخزونها هم عنداللهاند اينچنين نيست كه خزينه عندالله باشد مخزون عندالله نباشد اطلاق آيه سوره «نحل» خزينه و مخزون هر دو را شامل ميشود در سوره «نحل» دارد كه ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ اين آيهٴ 96 سورهٴ «نحل» اين بود هر چه نزد شماست زوالپذير است مثل خود شما و هر چه نزد ذات اقدس الهي است محفوظ از زوال است خزينه عندالله است مخزون در خزينه هم عندالله است اينچنين نيست كه مخزون عندالناس باشد كه چون خزينه عندالله است مخزون در خزينه هم عندالله است هر دو مشمول اطلاق ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾[1] هستند هم خزينه باقي است هم مخزون اگر اينها متعدد باشند.
مطلب بعدي آن است كه اگر از خزينه نظير خزائن دنيا مرتب بگيرند دوباره پر كنند پس خزائن الهي هم نظير خزائن بشري خالي ميشود و پر ميشود خالي ميشود و پر ميشود اين با ﴿عِنْدَكُم﴾ فرقي ندارد با كره زمين فرقي ندارد با دريا فرقي ندارد حيوانات دريايي يك عده ميميرند يك عده متولد ميشوند اينها هم ميميرند يك عده متولد ميشوند هميشه در دريا ماهي هست هميشه روي كره زمين انسان هست ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ﴾[2] يك عده را ميبرد يك عده را ميآورد و زمين محفوظ است پس فرق بين زمين كه ﴿عِنْدَكُم﴾ هست با خزائن الهي چه شد آنجا تغيير ناپذير است زوال ناپذير است در اينجا خزينه و مخزون زوال پذيرند.
مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم براي اشياء يعني هر چه كه در عالم طبيعت هست از انسان و غير انسان زمين و غير زمين اموري را كه جزء مبادي و مباني اوليه او هستند قائلاند قضاي الهي قدر الهي مشيت الهي رضاي الهي سخط الهي در روايات فراواني هست كه هر چيزي بخواهد مخلوق بشود به سبعة اشياء است به قضا است به قدر است به مشيئه است به اراده است مانند آن، گاهي هم از آن مبادي عاليه به عنوان مفاتيح غيب ياد ميشود در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش قبلاً گذشت آيه 59 اين است ﴿وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ آيه 59 سوره «انعام» ﴿وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ اين ﴿احْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ﴾[3] هست ﴿كِتابٍ مُبينٍ﴾ هست ﴿وَلا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ هست خب اين امام مبين اين كتاب مبين گرچه بر انسان كامل معصوم (عليه السلام) هم تطبيق شده است و قابل تطبيق هم است اما بالأخره يك موجودي است جداي از ﴿ما عِنْدَكُم﴾ اين ﴿مَفاتِحَهُ﴾ اگر جمع مفتاح باشد يعني كليدهاي غيب قهراً آن غيب ميشود خزينه اينها ميشود كليد آن خزينه و اگر جمع مفتَح باشد خودش مخزن است اين دو احتمال در جريان ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾[4] آنجا گذشت قارون داراي اموال و سرمايههاي فراواني بود كه كليدهاي مخازن او را يك گروهي حمل ميكردند در صورتي كه مفاتح جمع مفتاح باشد يا مخزنهاي او را با يك گروه نيرومند حمل ميكردند در صورتي كه مفاتيح جمع مفتَح باشد ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾ بالأخره اين مفاتح چه جمع مفتاح باشد چه جمع مفتح باشد معلوم ميشود كه اين اشياء در نزد الهي مخزوناند و غيباند و دسترسي ندارند و حكم عالم طبيعت هم بر آنها بار نيست براي اينكه ﴿عِنْدَهُ﴾ هستند اگر ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾[5] است اين مفتاح و آن مخزن يا اين مفتح هر چه هست اين مصون از زوال و تغير است براي اينكه اين آيه 59 هم مشمول اطلاق آيهٴ 96 سورهٴ «نحل» خواهد بود كه ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ مفاتح غيب مخزنهاي غيب اين غيب است هرگز شهادت ندارد به عالم حس در نميآيد اين براي اين اما كساني هستند كه از مخازن باخبر باشند از آن غيب باخبر باشند يا نه البته اين را با ادله ديگر روايي و آيهاي ميشود كاملاً ثابت كرد كه مدبرات امر از آنها باخبرند انسانهاي كامل اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) از آنها باخبرند اما اين حصر منافات ندارد كه ﴿لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾[6] منافات ندارد به اينكه ذات اقدس الهي غيب خود را به انسانهاي كامل به انبيا و ائمه (عليهم السلام) افاضه كند عنايت كند آنها هم بالعرض عالم به غيب بشوند آن كه بالذات و مستقل عالم به غيب است غير از خداي سبحان كس ديگر نيست ولي همين خداي سبحان علم غيب را به ديگري عطا ميكند و ديگري به عنايت الهي عالم به غيب ميشود در خيلي از آيات است كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾ اينها گزارشهات غيبي است كه ما به شما ميگوييم به حضرت نوح فرمود به انبيا ديگر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرمود، فرمود اينها از اخبار غيب است كه ما به شما ميگوييم خب اگر غيب را ﴿لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ بعد بالصراحه در آيات فراوان دارد كه اين اخبار غيب است كه ما به نوح گفتيم به ابراهيم گفتيم به موسي و عيسي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) گفتيم معلوم ميشود كه جمع اين آيات اين است كه ذاتاً و مستقلاً غيب را غير از ذات اقدس الهي نميدانند اين درست است اما همان خداي سبحان غيب خود را به انبيا و اوليا و انسانهاي كامل عطا ميكند از اينجا جريان زيارت جامعه و امثال جامعه به خوبي روشن ميشود اگر ﴿إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُم﴾[7] يا ﴿إِلَيْنَا إِيَابَهُم﴾[8] بالذات و مستقل مرجع حسابرسي همه انسانها ذات اقدس الهي است منتها خداي سبحان بعضي از كارها را به بعضي از انسانها يا فرشتهها امر ميدهد مسئوليت ميدهد مأموريت ميدهد كه آنها بررسي كنند اگر مدبرات امر بسياري از كارها را به اذن الهي تدبير ميكنند اين مدبرات امر جزء ملائكهاي هستند كه علم اسما را از انسان كاملي آموختند اگر ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِم﴾[9] اگر ملائكه اسماي حسناي الهي را از مقام شامخ انسان كامل تلقي ميكنند مدبرات امر هم جزء همينها هستند اگر مدبرات امر اسماي الهي را از انسانهاي كامل تلقي ميكنند بنابراين وقتي اينها به اذن خدا از مخازن باخبر باشند از مفاتح غيب باخبر باشند از قضا و قدر باخبر باشند آن انسانهاي كامل به طريق اولي باخبرند آنچه در زيارت شريف جامعه كبير آمده است كه اياب خلق به شماست و حساب خلق به دست شماست اين هيچ منافاتي با آن آيه ﴿إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُم ٭ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُم﴾[10] ندارد بركت اين ادعيه و زيارات آن است كه هم مسبوق به توحيد است هم ملحوق به توحيد شما هيچ زيارتي پيدا نميكنيد كه صدر و ساقه نداشته باشد همين صد تكبيري كه در طليعه زيارت جامعه كبيره هست از همين قبيل است آن دعاي نوراني كه بعد از زيارت امام رضا (سلام الله عليه) هست از اين قبيل است شما ببيند هر مقامي كه در اين زيارات براي ائمه هست در همين زيارت جامعه كه « بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث» اين تعبيرات كذايي كه هست شما ببيند در زيارت پنجم يا ششم حضرت سيد الشهداء (سلام الله عليه) اينچنين آمده است « يا من لا يخلق الخلق الاّ هو يا من لا ينزل الغيث الاّ هو»[11] همه اينها محفوف به قرينه است در هر زيارتي كنارش اين دعاهاي توحيدي هست آن دعاهاي توحيدي بعد از زيارت امام رضا (سلام الله عليه) ميدانيد چقدر بلند است در آنجا دارد «أستغفرك استغفار حياءٍ ... وأستغفرك اسغفار توكّل» در آنجا دارد «يامن لا يغفر الذنب الاّ هو، يامن لا يخلق الخلق الاّ هو» يعني اگر ما به ائمه متوسل ميشويم اينها وسيلهاند همين بارها به عرضتان رسيد ما الآن هزارها كار روزانهمان را با اين شمس و قمر تطبيق ميكنيم خب بركات فراواني ما از آفتاب و ماه ميگيريم هر كسي نور ميخواهد آفتاب حرارت ميخواهد آفتاب كم كاري ما از آفتاب نميگيريم اما -معاذالله- اينچنين نيست كه ما آفتابپرست باشيم كه اين آفتاب را يك وسيلهاي ميدانيم خب آن ذوات مقدس كه هزارها برابر از شمس و قمر بالاترند خب چرا از آنها نور نگيريم مگر ما از آفتاب و نور اين همه بركات نميگيريم مگر -معاذالله- ما ذرهاي به اينها صبغه استقلال ميدهيم؟ مگر ما شمس پرستيم اين وسيلهاي است ميگوييم خداي سبحان آفتاب را خلق كرده براي نور ما هم از نورش استفاده ميكنيم و اين ذوات مقدس هم كه به مراتب بالاتر از شمس و قمرند خب چرا از اينها استفاده نكنيم جدا از اينها استفاده ميكنيم كسي كه ميرود حرم بالأخره چيزي ميخواهد اگر كسي ميخواهد اتاقش روشن بشود خب در را باز ميكند ديگر جداً در را باز ميكند رو به آفتاب قرار ميگيرد هم گرم ميشود هم نور ميگيرد اين نور دارد حرارت دارد منتها خداي سبحان به او داده مگر ما تشنه شديم آب نميخواهيم مگر هزارها فايده از اين آب نميگيريم يا از اين نان نميگيريم اما اينها كه معبود ما نيستند ميگوييم اينها را خداي سبحان خلق كرده وسيله قرار داده براي رفع نيازما بنابراين غالب اين زيارتها يا مسبوق به توحيد خالص است يا ملحوق به توحيد خالص است يا از هر دو طرف همين زيارتهاي سيد الشهداء (سلام الله عليه) همين جمله «بكم ينزل الغيث»[12] در زيارت پنجم يا ششم حضرت آمده است كه «يامن لا يَخلِقُ الخلق الاّ هو، يامن لا يُنَزّل الغيث الاّ هو»[13] آن وقت اين بالذات و بالعرض ميشود آيه و ذي الآيه ميشود خليفه و مستخلف عنه ميشود همين، بنابراين آن جاهايي كه جمع گفته شد يا للتفخيم است يا براي آن است كه ما به مدبرات دستور ميدهيم و مدبرات كار را به عنايت الهي ميكنند و ذات اقدس الهي به تكتك آنها هم ميگويد: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[14] خب اگر اهل بيت (عليهم السلام) «بكم ينزل الغيث»[15] است ميفرمايد: «و ما انزلتموا الغيث اذ انزلتموه ولكن الله انزله» هيچ كاري نيست كه از غير خدا صادر بشود «الاّ بالله» چون «لا حول و لا قوة الا بالله» لذا همه اين زيارتها را مواظب باشيد كه با ادعيهاش بخوانيد البته آن وقت هم ثواب بيشتري دارد هم ديگر هيچ كس اين توهم را نميكند كه -معاذالله- زيارت جامعه آن مرامنامه شيعيان غالي باشد وقتي روشن شد كه بالذات كيست بالعرض كيست آيه براي كيست ذي الآيه براي كيست خلافت براي كيست مستخلف عنه براي كيست آن وقت جمع ميشود بين «بكم ينزل الغيث» با آنكه در زيارت نوراني سيد الشهداء آمده است كه «يامن لا يُنَزّل الغيث الاّ هو»[16] خب اين مفاتح غيب را مدبرات امر ميدانند به اذن الله انسانهاي كامل ميدانند به اذن الله چقدر نازل ميشود را هم ميدانند به اذن الله و آن روايت لطيفي كه مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف كشفالغطاء گفته از همين قبيلهاست كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) داشت سخنراني كرده كسي از طرف شام آمده مأموريت اطلاعاتي هم داشت گفت كه معاويه مرد ديد حضرت اعتنا نكرد بار ديگر اين خبر را با هيجان بيشتري گفت ديد حضرت اعتنا نكرد بار سوم گفت فرمود نه خير معاويه نمرد و به اين زوديها نميميرد او هنوز فتنهها دارد بلواها دارد و لشكر كشيها دارد يك عدهاي را بسيج ميكند ميآيند در مسجد اشاره كرد به يكي از درهاي مسجد كه از همين در وارد ميشوند و اين شخصي كه پاي منبرش نشسته بود اشاره كرد گفت پرچم هم به دست همين است آن گفت من؟ فرمود بله تو حالا اينها سالها بعد از رحلت وجود مبارك حضرت امير اين قضيه ميخواهد اتفاق بيافتد و همين طور هم شد اين را مرحوم كاشف الغطاء در همان كتاب شريف كشفالغطاء نقل ميكند خب اگر كسي به مفاتح غيب سري بزند اهل آنجا باشد عنداللهي باشد وقتي خودش عنداللهي شد از مخازن الهي باخبر است از مفاتح الهي باخبر است منتها بالعرض بنابراين محذوري از اين جهت ندارد و جمع بين علينا حساب است و الينا اياب است با اينكه همين معنا به اهل بيت (عليهم السلام) اسناد داده شده است هم تام است مطلب ديگر اينكه در روزهايي كه بحث مربوط به ﴿وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ﴾[17] شد مطلبي از شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني (رضوان الله تعالي عليه) نقل شده كه در سنه 329 تناثر نجوم شد مرحوم كليني مرحوم صدوق و بعضي از بزرگان كه جزء نواب خاص بودند رحلت كردند در سال1310 هم تناثر نجوم شد مرحوم شوشتري (رضوان الله تعالي عليه) رحلت كرد ايشان ميدانيد گذشته از مقامات علمي از آن منجمان نامآور بودند ايشان نميخواهند تصديق كنند ميفرمايند يك چيزهايي اتفاق افتاده اما رابطه اين با آن را كه تثبيت نكردند كه حالا واقعاً رابطه هست يا رابطه نيست آدم نه ميتواند نفي بكند نه ميتواند اثبات بكند و آنچه در جريان ابراهيم پسر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اتفاق افتاد كه حضرت فرمود: «ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله لا تنكسفان لموت احد»[18] ناظر به آن نظم رياضي است اما نظم طبيعي نظم الهياش را احكامي كه دارد قمر در عقرب مسافرت روا نيست نحس است يا عقد نحس است اينها اثر دارد ديگر بالأخره اگر قمر در برج عقرب باشد چون چند ستاره است كه به صورت عقرباند قمر در اين مسيرش اگر بيايد در برابر اين خانه قرار بگيرد كه اين چند ستاره به صورت عقرباند ميگويند قمر در برج عقرب است تا از برج عقرب خارج نشده است نحسي است بالأخره اين همه اجرام سماوي نسبت به موجودات زميني بياثر نيستند ديگر اينچنين نيست كه آنها براي خودشان بگردند زمين هم براي خودشان بگردد هيچ ربط تكويني بين اينها نباشد ميگويند در مسافرت اين كار روا نيست در عقد و عروسي اين كار روا نيست و مانند آن البته آن را هم گفتند با صدقه و اينها برطرف ميشود گفتند «سيروا علي اسم الله»[19] لكن بالأخره اين آثار را دارد نميشود گفت هيچ ربطي بين موجودات سماوي و موجودات ارضي نيست آنكه در احكام النجوم در بحث تنجيم فقه منع شده است آن صبغه علمياش نيست اين صبغه كلامياش است آنجا هم سه مسئله است كه لابد ملاحظه كرديد در بحث تنجيم در فقه يكي مسئله رياضي است كه خب خيلي دقيق است و حساب شده است و يك منجم نامآوري الآن ميتواند خسوف و كسوف قرنها را هم احتساب بكند حساب بكند حساب منظم است و روشن اين يك يكي احكامالنجوم است يكي مسئله كلامي است احكامالنجوم اين است كه در اين تقويمهاي قبلي مينوشتند كه در فلان وقت مرگ زياد است يا سقوط هست صعود هست يا جنگ است يا صلح است خب اينها بيتأثير نيست البته آنها هم در حدّ احتمال ذكر ميكنند سوم مسئله كلامي است آيا آنها مؤثرند يا نه ذات اقدس الهي اينچنين روابط را تنظيم كرده است؟ آنكه ممنوع است كه در وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) آنطوري كه در نهجالبلاغه است به آن منجم فرمود: «من صدقك فقد كذب القرآن»[20] آن ناظر به تأثير و امثال ذلك است آن هم تأثير همه جانبه، حضرت استدلال كرد فرمود بالأخره يا من پيروز ميشوم يا رقيبم آخر تو ميگويي جنگ امروز خوشايند نيست با شكست همراه است خب ما هر دو داريم ميجنگيم بالأخره يا من پيروزم يا او اين روز هم هر دو داريم شروع ميكنيم به جنگكردن اگر آن ستاره نشانه شكست است بايد براي هر دو شكست باشد پس معلوم ميشود يك روابط خاص ديگر هم منظور است علي ايّ حال اگر كسي معتقد باشد كه اينها مؤثرند اشكال كلامي دارد و حرفي است بين الغي اما نميتوان گفت ستارهها هر طور باشند زمين هر طور ميگردد خير در كشاورزي ما اثر دارد در دامداري ما اثر دارد در جزر و مد دريا هم اثر دارد اين همه موجودات مرتب نور ميدهند جاذبه دارند بياثر باشند نسبت به زمين اينكه چنين نيست منتها كسي حق ندارد بگويد اينها مؤثرند اين درست است اثر براي ديگري است بنابراين آنچه از شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني نقل شده است درباره تناثر نجوم هرگز منظور اين نبود كه حالاً يك رابطه اي هست از اين شهابسنگها مرتب ميبارد حالا يك وقت اتفاق افتاد و آنها ديدند اينچنين نيست كه در تمام اين قرون فقط در سال 329 اتفاق افتاده يا 1310 اتفاق افتاده باشد.
پرسش: ...
پاسخ: ممكن است نميشود نفي كرد ولي اثبات دليل ميخواهد.
پرسش: ...
پاسخ: نه نميشود نفي كرد و نه ميشود اثبات كرد البته خب مسئله تنزيل كه آيات نازل ميشود و هر چه از مخزن الهي صادر ميشود اين اشاره شد كه به نحو تجلي است نه به نحو تجافي براي اينكه معجزات را قرآن كريم دارد كه از طرف خداي سبحان نازل شده است معجزه نازل ميشود خب نازلشدن معجزه به همان تجلي است مثلاً نازلشدن معجزه حضرت صالح كه ناقه صالح از دل سنگ كوه درآمده است اين نازل شدهٴ از طرف مخزن الهي است خدا اين را نازل كرده است اما نه آن طوري كه باران را نازل كرده اين ﴿نَاقَةَ اللَّهِ﴾[21] را نازل كرده اين هم به نحو تجلي است تجلي را در آن نوبتهاي قبلي اشاره شد اگر ما خودمان را «من عَرَفَ نَفسه»[22] درست ارزيابي بكنيم ميتوانيم تا حدودي معناي تجلي را متوجه بشويم الآن كسي كه يك مطلب علمي در ذهن اوست يك ملكه اجتهادي دارد حالا يا فقه است يا اصول است يا رشتههاي ديگر است اين را با تجلي منتقل ميكند نه با تجافي اينچنين نيست كه اين حكيم يا متكلم يا فقيه يا اصولي آنچه در قوه عاقله اوست آن را آورده باشد بيرون كه ديگر چيزي در عاقلهاش نباشد او را تنزل داد به صورت مكتوب يا ملفوظ درآمده شده يك ساعت سخنراني يا چند صفحه مقاله اين تجلي يافته اوست تجلي آن است كه آن اصل محفوظ است رقيق ميشود به صورتهاي ديگر درميآيد و در قوس صعود هم اينچنين است در قوس صعود هم به نحو تجلي است نه به نحو تجافي الآن علمي كه در كتاب هست يا به صورت آهنگ در اين نوارها هست اين طور نيست كه همينها برود در ذهن مخاطب يا شنونده يا بيننده كه دارد ميخواند بلكه اينها يك اموري است اين الفاظ و اين آهنگها يك سلسله قراردادهايي است كه شنونده يا خواننده اينها را كه بشنود منتقل ميشود به صور خيالي و بعد وهمي و بعد به عاقلهاش ميرسد اين دو طرفش به نحو تجلي است يك وقت است كه يك باراني از بالا ميآيد از طبقه چندم آب ميريزند ميرود در دستگاه با فشار دوباره با لوله برميگردد اين رفت و آمدش بر اساس تجافي است هم پايين آمدنش هم بالا رفتنش هم پايين آمدنش وقتي بالا هست پايين نيست هم در بالا رفتنش به وسيله فشار وقتي در پايين هست ديگر در بالا نيست وقتي بالا رفت ديگر پايين نيست اين به نحوهٴ تجافي است اما مطالب علمي همين هبوط و صعود را دارند يعني گوينده آن مطالب را تنزل ميدهد به صورت گفتار يا نوشتار درميآورد مخاطب به صورت شنيدن يا مطالعه كردن اينها را ميشنود يا ميخواند بعد از اينجا منتقل ميشود به صور خيالي و وهمي و در عاقله خودش را ارزيابي ميكند و عالم ميشود اين علم از جايي بالا آمده و به جايي بالا رفته هر دو جا هم سرجايشان محفوظاند هيچ كدام هم تجافي نيست اينچنين نيست كه كسي كه عالم است مطالبي را ميگويد ذهنش را تخليه كرده باشد يا آن كسي كه ميخواند اين نوار را تخليه كرده باشد يا صفحه كتاب را تخليه كرده باشد كه اين نقوش برود در ذهن او اينچنين نيست اينها نظير آب نيستند كه با تلمبهها صعود و سقوط دارند و به نحو تجافي است همه اين كارها تجلي است ما اگر درون خودمان را به عنوان «مَن عَرَفَ نفسه فقد عرف ربه»[23] خوب ارزيابي كنيم ميتوانيم ذرهاي از آيات الهي را در حد تجلي درك بكنيم كه اين معنا براي ما روشن بشود كه از اين سنخ است منتها حالا فاصلهاش خُب ميلياردها درجه فاصله علمي و عملي دارد.
مطلب ديگر اينكه چون انسانهاي كامل عنداللهياند و آنجا به سر ميبرند لذا باخبرند در تفسير روايي اين انزال به صورت خلق بيان شده در سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه دارد ﴿وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ﴾[24] و مانند آن و در سورهٴ مباركهٴ «حديد» دارد كه ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ﴾[25] آنجا انزال به معناي خلق معنا شده انزل يعني خلق لكن اين روايات ديگر هم هست در ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ﴾[26] به معناي خلق تفسير شده اما در ذيل همان آيه ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ﴾ دارد وقتي آدم (سلام الله عليه) از بهشت هبوط كرده است به زمين به همراه خودش شمشيري آورد كه از برگهاي بهشت تهيه شده است و با اين شمشير دشمنها را طرد ميكرد و اين شمشير همان ذوالفقاري بود كه به علي بن ابيطالب رسيد خُب اين يك نحو ﴿أَنْزَلْنَا الْحَديدَ﴾ است كه با اين روايت هماهنگ است و آنچه انزال به معناي خلق شد خلق به معناي جامع است چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[27] هرچه مصداق شيء است مخلوق ذات اقدس الهي است خداي سبحان او را خلق كرده منتها خلقش يا از مواد قابلي زمين برميگيرد مثل همين شتري كه از پدر و مادر متولد ميشود يا نه به تجلي الهي است نظير ﴿نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا﴾[28] است كه از پدري و مادري از شتر ماده و نري به دنيا نيامده و همچنين ماري كه يا اژدهايي كه از عصاي موساي كليم نقش گرفته است گاهي مار و عقرب از پدر و مادري متولد ميشوند از نر و ماده متولد ميشوند گاهي يك عصايي به صورت يك حيوان ظهور ميكند همه اينها مخلوق الهياند منتها گاهي بعضي آيهاند و بعضي آيه به آن صورت نيستند خُب در جريان فرق بين وجود علمي و عيني با اين وضع مشخص ميشود اما بعضي از سؤالهايي كه مربوط به بحثهاي قبل است سؤالهايي كه مربوط به آياتي كه گذشت ديگر خُب برگشت به آنها دشوار است يكي اينكه اگر همه افراد غني بشوند فساد ميگيرد كه ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ﴾[29] اما بعضي غني بشوند در يك مقطعي بعضي فقير بشوند در يك مقطعي اينها آزمون طرفيني است اين هرگز ذات اقدس الهي هيچ كسي را براي مدت طولاني غني نميكند يا فقير نميكند اين ﴿تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[30] شما ببينيد اگر الآن وضع مادي يك عده خوب است اينها مسبوق به فقر بودند حالا فعلاً غنا دستشان است براي آزمايش طولي نميكشد كه فرزندان اينها به فقر مبتلا ميشوند آنها كه الآن فقيرند آبا و اجداد آنها مبتلا به غنا بودند الآن به اين صورت درآمدند اين طور نيست كه كسي هميشه فقير ابن فقير ديگري غني ابن غني باشد اين ﴿تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾ وقتي انسان از بالا نگاه ميكند ميبيند بعضيها در يك مقطعي غنياند در مقاطع ديگر غني نيستند بعضيها در يك مقطع فقيرند در مقاطع ديگر فقير نيستند اينها همه آزمون الهي است چيزي به عنوان كرامت نيست و معيار كرامت فقط تقواست اگر كسي متقي بود خُب از كرامت برخوردار است هركسي تقواي بيشتري داشت از كرامت بيشتري برخوردار است اما اينكه ذات اقدس الهي اتقاست ما را هم به تقوا دعوت كرده است براي اينكه ما بايد متخلق بشويم به اخلاق الهي اين راه دارد خدا متقي است يعني خلاف نميكند اما وقتي به ما گفتند: «تخلّقوا بأخلاق الله»[31] يعني صادقانه هرچه در شأن شماست متخلق به اخلاق الهي بشويد اما ذات اقدس الهي متكبر است ما حق تكبر نداريم براي اينكه او «له الكبرياء»[32] خُب او بايد متكبر باشد خُب كسي كه «اوّله نطفة مذرة وآخره جيفة قذرة و هو بين ذلك يحمل العذرة»[33] او چه حق تكبر دارد ما بايد متقي باشيم دروغ نگوييم خُب اگر كسي كبريايي را بخواهد ببندد دروغ است ذات اقدس الهي چون كبريايي براي اوست متكبرالجبار است به ما نگفتند هرچه او دارد شما داشته باشيد كه خُب او غنا دارد ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾[34] ما داعيه غنا داشته باشيم دروغ است به ما گفتند دروغ نگوييد كسي كه صدر و ساقهاش فقر است ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾[35] چه حق دارد بگويد من غني هستم او ﴿وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾[36] پس معناي تخلق به اخلاق الله اين است كه آنچه در شأن شماست از ذات اقدس الهي بگيريد او عادل است او عالم است او ورع است او متقي است او خلاف نميكند امانت را رعايت ميكند شما اينها را داشته باشيد اما اينچنين نيست كه چون او متكبر است چون او غني است پس شما هم داعيه تكبر و غنا داشته باشيد خير اگر يك موجودي ذليل بود و فقير بود و نيازمند بود او بايد داعيه فقر داشته باشد كه «عبيدك بفنائك ... فقيرك بفنائك، سائلك بفنائك»[37] و مانند آن «مولاي يا مولاي انت الغني و انا الفقير»[38] همين است ديگر «ههل يرحم الفقير الاّ الغني» پس اگر ذات اقدس الهي متكبر بود چون داراي كبريايي است و ديگري اين سِمَت را ندارد در مقام ذات چون علم ذاتي سخن اندر مخازن است كه جزء ممكنات است، مخلوقات الهي است يا سخن از مفاتيح غيب است كه اينها جزء مخلوقات است مفاتيح نزد خداست مخازن نزد خداست ذات اقدس الهي با اراده اينها را خلق ميكند اگر ما بخواهيم كل نظام را حساب بكنيم ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[39] خلقت به معني عام است كه هرچه در عالم است يا خالق است يا مخلوق، الله خالق است ماسواي الله مخلوقاند اين خلق به معني اعم كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ آن گاه همين خلق به معناي اعم يك تقسيم دروني و تقسيم طولي دارد آن اين است كه اين موجودات ممكن اينها يا جزء عالم خلقاند يا جزء عالم امرند اين خلق در مقابل امر است آن خلق مقابل ندارد آن كل ممكن مخلوق هم عالم امر مخلوق است هم عالم خلق مخلوق است اما اين خلق نسبي است مقابل دارد يا در عالم خلق است يا در عالم امر اگر در عالم خلق بود خُب ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾[40] است ﴿خَلَقَ الأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾[41] است ﴿ ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ﴾[42] ﴿ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾[43] است يا در تأمين ارزاق فرمود ﴿قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾[44] است زمانبردار است و تدريج اما وقتي به روح و مجردات و اينها ميرسد ميفرمايد ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[45] آنكه به امر برميگردد با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است آنكه به خلق برميگردد ﴿سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ دارد ﴿يَوْمَيْنِ﴾ دارد ﴿أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾ دارد و مانند آن فتحصل كه خلق به معناي عام شامل جميع ماسوي الله ميشود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[46] اينها مخلوقاند خلق در مقابل امر تدريج بردار است و زماني است و متضمن است و متمكن است و فاصلههاي مشخصي دارد امر در برابر خلق با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ ست در جريان حضرت ابراهيم و حضرت آدم و جريان حضرت عيسي (سلام الله عليهما) وقتي ميخواهد بيان بكند فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[47] اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ براي عالم امر است ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[48] است و افاضه روح است آن پيكرش مربوط به عالم طبع است كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[49] به خلق نسبت داد فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[50] معلوم ميشود اين تقابل تفس/ير قاطع شركت است معلوم ميشود يك بخشي از خلقت، خلقت است يك بخش ديگرش ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است علوم از بخش ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است آن معارف مجرده است از سنخ ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است اما آنچه به عالم سماوات، ارضين، عالم طبيعت برميگردد اينها زمانمند است.
«و الحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[2] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 16.
[3] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 12.
[4] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 76.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 59.
[7] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 26.
[8] ـ سورهٴ غاشيه، آيهٴ 25.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
[10] ـ سورهٴ غاشيه، آيات 25 و 26.
[11] ـ مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا (ع).
[12] ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
[13] ـ مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا (ع).
[14] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[15] ـ مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
[16] ـ مفاتيح الجنان، دعاي بعد از زيارت امام رضا (ع).
[17] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 17.
[18] ـ مستدرك الوسائل، ج2، ص463.
[19] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 79.
[20] ـ فرج المهموم، ص59.
[21] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 13.
[22] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.
[23] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.
[24] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.
[25] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[26] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[27] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[28] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 13.
[29] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 27.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 140.
[31] ـ بحارالانوار، ج58، ص129.
[32] ـ مستدرك وسائل الشيعه، ج6، ص308.
[33] ـ غررالحكم، ص308.
[34] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[35] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[36] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[37] ـ بحارالانوار، ج46، ص76.
[38] ـ مفاتيحالجنان، مناجات حضرت علي(ع).
[39] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[40] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.
[41] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 9.
[42] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[43] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[44] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.
[45] ـ سورهٴ يـٰس، آيهٴ 82.
[46] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.
[47] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.
[48] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[49] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[50] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 59.