13 03 2006 4819978 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 22

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ (17) إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18) وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ (20)﴾

از اين كريمهٴ جعل بروج در سماء چند مطلب استفاده مي‌شود يكي اينكه خداوند در آسمان بروجي قرار داد همه اين ستارها و كراتي كه هستند و همانند برج‌اند و تبرج دارند و ظهور و بروز دارند اينها بروج سماء‌اند تفسيرش را علم نجوم به عهده دارد منطقةالبروج چيست شمس در هر ماهي در  برجي از اين دوازده برج به سر مي‌برد اينها را علم نجوم بايد مشخص كند مطلب دوم آن است كه اين ضمير ﴿زَيَّنَّاهَا﴾ به سماء برمي‌گردد ﴿وَ زَيَّنَّاهَا﴾ آن سما را براي ناظرين با چه چيزي زينت داديم اين با قرينه مشخص است چون در آيات ديگر دارد كه ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ[1] اينجا كه فرمود ﴿وَ زَيَّنَّاهَا﴾ آن آسمان  را زينت داديم  براي ناظرين يعني با همين بروج زينت داديم پس ضمير ﴿زَيَّنَّاهَا﴾ به سماء بر مي‌گردد زيور آسمان بروج است به قرينهٴ ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾ مطلب سوم ﴿وَ حَفِظْنَاهَا﴾ كه باز اين ضمير «هاء» به سماء برمي‌گردد ما آن آسمان را از هر شيطاني حفظ كرديم با چه چيزي حفظ كرديم با همين قرينهٴ محذوف با همين بروج با همين نجوم با همين ستار‌ها حفظ كرديم پس ستارها هم زينة السماء‌ هستند هم حرس السماء هستند هم حافظ سماء‌اند هم زينت سماء ﴿وَحَفِظْنَاهَا﴾ يعني آن سماء را ﴿مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ﴾ كه اگر وقتي شيطان بخواهد به آسمان راه پيدا كند و چيزي را استراق‌ سمع كند با همين ستاره‌ها رجم مي‌شود تيرهايي از اين ستاره‌ها و از اين بروج منشعب مي‌شود و جلوي نفوذ شياطين را مي‌گيرد كه اين ستاره‌ها را شهب نمي‌گويند آنچه از اينها جدا مي‌شود اينها تيراندازها هستند اينها حرس‌اند نه شهب، شهب از حرس برمي‌خيزد يعني يك نگهبان تيراندازي مي‌كند تير غير از تيرانداز است تيرانداز اين نجوم سمائي‌‌اند اين شهب اين شهاب‌سنگ‌ها تيرهاي او هستند خب اين ترجمهٴ ظاهري اين چند جمله بود تاكنون به اين بحث رسيديم كه آسمان در قرآن دو اصطلاح دارد يكي همين آسمان ظاهري كه علم نجوم عهده‌دار بررسي اوست يكي هم آسمان معنوي است كه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ[2] درهاي آسمان هرگز به روي كفار باز نمي‌شود ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ[3] يا آن روايتي كه وجود مباركهٴ امام مجتبي در حضور حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود فاصله‌ٴ بين آسمان و زمين با آه مظلوم طي مي‌شود «دعوة المظلوم»[4] آه مظلوم به آسمان مي‌رسد همان آسمان غيب است و كارها و وحيها و معارف در همان آسمان ملكوت و آسمان غيب است لكن اگر موجودي بخواهد با وحي ارتباط داشته باشد و هيچ ارتباط مادي و زماني و زميني با طبيعت نداشته باشد مثل خود حاملان عرش مثل ملأ اعلا آنها ديگر مسئله قرب و بُعدِ زماني و ليلهٴ قدر و امثال ذلك مطرح نيست ولي اگر موجودي بدن داشت مجرد محض نبود گرچه قلبي دارد روحي دارد مجرد ولي بالأخره يا انس است يا جن بدن دارد و تكليف دارد و هم متضمن است هم متمكن خصوصيت زمان بر او اثر دارد خصوصيت مكان در او اثر دارد اين موجود اگر بخواهد متقرب بشود و وحي بگيرد يك شرايط خاص زماني يك شرايط خاص زميني مي‌تواند دخيل باشد آنچه ما مي‌بينيم وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) در كوه حراء مدّتها عبادت مي‌كرد مناجات مي‌كرد تا در كوه حراء آن فيض نصيبش شد يا در كنار كعبه‌اي كه چند قرن قبل آن دو پيامبر بزرگوار(سلام الله عليهما) آن را ساختند وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) بنيانگذاري كردند در كنار آن كعبه بايد وحي بيايد يك شب معيني روز معيني زمان معيني زمين معيني، اين چنين پس نمي‌شود گفت چون وجود مبارك پيامبر نفسش و قلبش مطهّر است جميع زمان و زمين يكسان است درست است اگر او مجرد تام بود بله اين‌چنين بود چه‌ اينكه در مرحله ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّيٰ ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي[5] اين‌چنين است آنجا ديگر سخن از ليل و نهار نيست اما مادامي كه انسان است در قوس صعود بخواهد چيزهايي را از ذات اقدس الهي ادراك كند جاي مشخصي هست زمان مشخصي هست در بعضي از روايات ما الآن من فرصت نكردم آن روايت را بياورم هم در جريان انقطاع وحي از وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند چطور مدتي وحي نازل نمي‌شود حضرت فرمود چگونه وحي نازل بشود در حالي كه شما ناخنهايتان را نمي‌گيريد شما در باب گرفتن ناخن در روايت ملاحظه بفرماييد در باب انقطاع وحي ملاحظه بفرماييد فرمود شما طهارت خودتان را نظافت خودتان را بهداشت خودتان را رعايت نمي‌كنيد شما كه ناخنهايتان را نمي‌گيريد چگونه فيض خدا بر ما نازل بشود اين‌چنين نيست كه در هر جايي نگفتند مثلاً وقتي مي‌خواهيد وارد مسجد بشويد پاي راستان را بگذاريد وارد دستشويي كه مي‌خواهيد بشويد پاي چپتان را هر جايي حكم خاصي دارد حساب مخصوصي دارد آن ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[6] براي همان بيوت است وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ[7] اين نور عمومي همه جا هست اما ﴿مَثَلُ نُورِهِ[8] نه مثله، اللهي كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است مي‌شود «الرَّحْمنِ» يك نور ويژه‌اي دارد اين نور ويژه همه جا نيست آن علم است معنويت است حكمت است دنيا را به هر كه بدهد مي‌فرمايد ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ[9] امّا معرفت ديني و علوم الهي را به هر كه بدهد مي‌فرمايد ﴿مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً[10] خب مثله نه﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ مي‌شود نور النور مي‌شود نور ويژه مي‌شود رحمت رحيميه مي‌شود علم و حكمت اين كجاست ﴿ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ كذا و كذا[11] خب بالأخره اين كجاست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[12] چه كساني گيرنده اين نورند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾ پس نور خاص همه‌ جا نيست در حرم هست در مسجد هست در حسينه هست كنار كعبه هست در مشهد شهدا هست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[13] خب آن اذن تشريعي كه همه جا هست كدام بيت است كه خداي سبحان اذن تشريعي نداده كه رفيع بشود منظور فعل تكويني است فيض خاص الهي است اين همه جا نيست خب پس بنابراين اگر آن نور بخواهد نازل بشود آن وحي بخواهد نازل بشود شرايط خاصي دارد حتي براي انبيا و اوليا ليله قدر دخيل است ليله جمعه دخيل است اين روايات مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي را ملاحظه بفرماييد مي‌فرمايد در شبهاي جمعه علم ما زياد مي‌شود خب ليله جمعه با غير جمعه براي ذات اقدس الهي فرق ندارد اما مرحوم كليني بابي را عنوان كرده براي اينكه ليله جمعه علوم ائمه اضافه مي‌شود خب بنابراين اين هم يك مطلب پس اگر موجودي مجرد محض باشد هيچ ارتباطي به زمان و زمين نداشته باشد نسبتش به جميع ازمنه و امكنه علي السواء است آسمان و زمين يكي اما اگر موجودي بدن داشت زماني بود زميني بود براي متمم قابليت قابل اينها لازم است جن هم از همين قبيل است مؤمنينِ جن خيلي از چيزيها را مي‌فهمند همانها كه شاگردان حضرت سليمان بودند كه گفت من كمتر از آن مرحله‌اي شما بخواهيد از جايتان برخيزيد من اين تخت با عظمت را از فاصله هشتاد فرسخي مي‌آورم از يمن به فلسطين مي‌آورم ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ[14] خب اين كار را دارد اين قدرت را دارد اين دارد.

پرسش ...

پاسخ: بله خب منتها دستور داد كدام يك از شما ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ[15] وجود مبارك حضرت به يكي از كارگزارانش دستور داد كه انجام بدهند آن هم از بركت حضرت سليمان بود كه انجام مي‌داد و جني كه مي‌تواند شش هزار سال با ملائكه باشد و با آنها عبادت كند و خطاب ﴿اسْجُدُوا﴾ را هم بشنود معلوم مي‌شود خيلي چيزيها را مي‌توانند بشنوند حالا يكي از سؤالها اين است كه آيا جن مي‌داند كه وجود مبارك وليعصر(ارواحنا فداه) كجاست آن هم روايتش را مي‌خوانيم كه بابي را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول كافي عنوان كرده است كه اين جنها به حضور امام زمانشان مي‌روند مسائلشان، حلالشان، حرامشان و احكامشان را ياد مي‌گيرند و برمي‌گردند در زمان وجود مبارك امام صادق اين طور بود در زمان ائمه ديگر اين‌طور بود بعضي از صحابه مي‌آمدند از اصحاب خاص حضرت بودند وقتي در مي‌زدند حضرت مي‌فرمايد اجازه بدهيد بيايند يكي از اصحاب عرض مي‌كند كه يابن‌رسول الله امروز كه من در زدم خيلي من را پشت در معطل كردند و شما فرموديد كمي صبر بكن من صبر كردم صبر كردم ولي سابقه ندارد كه شما به ما اجازه ورود ندهيد فرمود يك عدّه از برادران شما آمدند مسائل داشتند سؤال كردند رفتند عرض كرد من اينها را ديدم ولي نمي‌شناختم اينها چه كسي هستند فرمود اينها گروهي از مؤمنان جن‌اند مي‌آيند احكامشان را سئوال مي‌كنند و مي‌روند خب گاهي نشانشان مي‌‌دهند گاهي نشانشان نمي‌‌دهند براساس اين روايات مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه باب خاصي دارد با همين عنوان كه جنها مي‌روند خدمت امامشان و احكام را ياد مي‌گيرند آنها البته مي‌دانند وجود مبارك حضرت در كجاست ولي غرض آن است كه اين راه باز پس اگر كسي بپرسد به اينكه خب وحي را قلب مطهر پيامبر مي‌گيرد چه كار به شُهب دارد درست است كه قلب مي‌گيرد ولي زمان خاص مكان خاص شرايط مخصوص متمّم قابليت قابل است بي‌اثر نيست اين يك. ديگري هم كه سوابق ممتدي با حشر با ملائكه داشت شش هزار سال عبادت كرده بود در جمع ملائكه بود سخن خدا را مي‌شنيد خدا با او سخن مي‌گفت او جواب خدا را مي‌داد چنين چيزي اين شخص مي‌تواند بعضي از مراحل وحي را درك كند اين دو منتها آن مراحل برين و والاي وحي در دسترس اينها نيست وحي هم طفره نيست كه يك بخش در مرحله بالا باشد يك بخش عربي مبين باشد بلكه حبل آويخته است نه انداخته است نه گسيخته، گسيخته باشد كه مرحله عاليه‌اش را انبيا بگيرند اين وسطها منقطع شده باشد اين آخرش عربي مبين باشد اين‌چنين نيست انداخته هم نيست كه فقط در زمين باشد بلكه حبل آويخته است يك سمتش عليّ‌حكيم است كه اول سورهٴ زخرف» هست يك سمت پاياني‌اش كه دست ماست ما در خدمت آن هستيم همين عربي مبين است كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[16] از عربي مبين تا عليّ‌حكيم از عليّ‌حكيم تا عربي مبين همه‌اش قرآن است حالا آن مراحل والا را اين جنها راه ندارند اما مراحل وسطا را ممكن است جن راه داشته باشد بنابراين و حضورشان وقتي مي‌توانند از اين مراحل بهره‌اي ببرند كه در آسمانها سيري داشته باشد چه مانعي دارد كه ظاهرش محفوظ باشد يعني ذات اقدس الهي اجازه ندهد كه اينها سير سمائي داشته باشند بروند بالا مثل كوه حراء رفتن شرايطي دارد كنار كعبه رفتن شرايطي دارد اگر كسي بخواهد كنار كعبه برود شرط اولش اين است كه مسلمان باشد مگر در تمام روي زمين محدوده حرم با جاهاي ديگر فرق نمي‌كند خب يقيناً فرق مي‌كند اين يك تكه به نام محدوده حرم اين با تمام كره زمين در اين حكم از تمام كره‌ زمين جداست يعني انسان چه مسلمان چه غير مسلمان هر جاي زمين مي‌تواند برود بخواهد كشور شيعه‌نشين برود سني‌نشين برود مسلمان‌‌نشين برود كافر‌نشين برود مي‌تواند اما مكه حرم  نه حرم يعني مسجدالحرام آن محدودهٴ حرم هيچ ‌كس حق ندارد در طول سال وارد بشود الاّ محرماً اگر كسي كاري دارد برادرش فاميلش در مكه است مي‌خواهد برود او را عيادت كند او بيمار است عيادت كند كاري با او دارد فوراً برگردد مي‌گويد اين‌چنين نيست الاّ و لابد در ميقات بايد احرام ببندد عمره مفرده انجام بدهد برود اعمال عمره انجام بدهد بعد برود نزد منزل برادر و  قوم و خويشش حرم ‌الهي مكّه شهري نيست كه هر كس براي هر كاري خواست برود فقط آن راننده‌ها و آنهايي كه هر روز تردد مي‌كنند مستثنا هستند و گرنه هر كس از مشرق عالم مغرب عالم كاري دارد نه به قصد زيارت به قصد ديدن برادرش بخواهد برود مكّه الاّ و لابد بايد محرِم بشود چون غير مسلمان نمي‌تواند محرِم بشود احرام از او متمشي نيست لذا ورودش در محدوده حرم در تمام مدت عمر ممنوع است هيچ غير مسلماني حق ندارد آنجا برود لذا كشور سعودي دو پايتخت دارد در حقيقت يك پايتخت هيمن مركز رسمي مسلمانان مكه است يكي هم رياض است بالأخره او بايد كفار را بپذيرد ديگر در مكه كه نمي‌تواند بپذيرد كه خب پس رفتن بعضي از جاها شرايطي دارد هر كسي را به هر مكاني راه نمي‌‌دهند هر كسي را به هر محدوده‌اي راه نمي‌‌دهند و آن محدوده محدوده فيض‌يابي است كه سراسر عالم آيات الهي است اما در مكه ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ[17] اين فقط در حرم محدود مكه است در جريان معجزات نه‌گانه حضرت موساي كليم هم آيات بينه آمده است ﴿آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ﴾ اما در سراسر عالم اين همه آيات در جهان هست از آنها به عنوان آيات ياد شده امّا «آيات بينات» ياد نشده اين براي حرم است كه ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾ و مانند آن بنابراين اگر كسي بخواهد محدودهٴ حرم برود از فيض خاص الهي بهره ببرد آنجا كه ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ[18] مستفيض بشود اين بايد مسلمان بشود چه محذوري دارد كه اين آيات همين ظاهرش باشد كه اگر شياطين بخواهند از وحي باخبر بشوند از آن وحيهاي مياني ميانه وحي نه آن وحي برين اين شرطش اين است كه به آسمانها راه پيدا كنند اگر بخواهند به آسمانها راه پيدا كنند اين شهاب‌ مبين اينها را طرد مي‌كند اما از كجا اين شهاب همان شهاب اصطلاح قرآني همين شهابهاست براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود من اين نجوم و اين ستاره‌ها را براي بينندها زيور قرار دادم زينت آسمان را اين نجوم قرار دادم كه اينها زيورند آسمان به اين زيور مزين است بعد همينها را ﴿جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ[19] همين‌هايي كه ﴿زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ[20] بنابراين آنچه زينت است براي ما كه مي‌بينيم همين را وسيله تيراندازي قرار داد نه چيز ديگري پس بنابراين اين شهابها از همين نجومي است كه ما مي‌بينيم و از همين نجومي است كه علم هم اين را تأييد كرده حالا بايد برسيم به كيفيت اسلامي ‌شدن علوم كه اين روزها مطرح شد خب پس بنابراين هيچ محذوري ندارد كه اگر از آسمان ملكوتي بخواهد وحي نازل بشود شرطش اين است كه در آسمان مُلكي كسي حضور داشته باشد شياطين اگر در آسمان مُلكي حضور داشته باشند مي‌توانند بگيرند و اين شرط حاصل نيست براي اينكه با رجوم تهديد مي‌شوند مثل اينكه انبياي ‌الهي اگر بخواهند وحي بگيرند بايد روز مخصوص باشد شب مخصوص باشد كنار حرم باشد غار حراء باشد و مانند آن پس اين محذوري ندارد مي‌ماند اين مطلب كه شياطين يعني آن مؤمنانشان يا بالأخره غير مؤمن چيزي بخواهد درك بكند اينها مي‌گيرند برخي در دلهاي يك عده وسوسه ايجاد مي‌كنند بعضي هم به وسيله كاهنان خبر را به ديگران منتشر مي‌كنند اگر چنين چيزي شد خب آن كاهن هم خبر مي‌دهد كه چنين چيزي اتفاق مي‌افتد پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم خبر بدهد كه چنين چيزي اتفاق مي‌افتد ديگر در معجزه بودن قرآن در نبوت نبي و مانند آن ثُلمه‌اي وارد خواهد شد لذا در دسترس عهدي از شياطين نيست ﴿وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾ مطلب ديگر اينكه اگر در حوزه، علوم ما اسلامي است يك معنايي دارد كه همين معنا در اسلامي ‌شدن دانشگاهها راه دارد ما الآن كه در حوزه درسهاي اسلامي مي‌خوانيم در خدمت قرآن و رواياتيم مراحلي را طي مي‌كنيم كه مشابه اين را دانشگاه مي‌تواند طي بكند مراحلي كه ما داريم اين است كه در خدمت كتاب تدويني خداي سبحانيم يعني در خدمت اقوال الهي هستيم اين حرفها را خدا فرمود براي اينكه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي[21] صدر و ساقهٴ اين كتاب الهي وحي است و قول‌الله است و خداي سبحان برابر با برهان و اندازه اين را نازل كرده لذا فرمود ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ[22] تمام اين كلمات قول خداست يك و به احسن وجه هم نازل شده است دو ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[23] حفظ مي‌كنيم سه تا آخر اين مطلب اوّل اما ما از وحي برخورداريم كما انزل يا ما با اجتهاد خاص در خدمت وحي مي‌رويم گاهي مصيبيم گاهي مخطي آن‌كه اين وحي را مي‌گيرند همان چهارده‌ نفرند و لاغير اينها همان‌طوري كه نازل شد مي‌گيرند و همان‌طوري كه نازل شد مي‌فهمند و همان‌طوري كه نازل شد عمل مي‌كنند و همان‌طوري كه نازل شد اگر تقيه نباشد اگر زبانشان باز باشد اگر مجاز باشد مي‌گويند و گرنه گاهي تقيه مي‌كند خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب جواهر را مي‌فرمود اين ديگر اصطلاحي بود اصحاب مي‌دانستند كه اگر مطلبي را وجود مبارك امام(سلام الله عليه) بفرمايد بر خلاف اصول قبلي باشد كه در جلسهٴ خصوصي به زراره‌ها و حمرانها و اينها مي‌گفت اينها به يكديگر مي‌گفتند «أعطاه من جراب النوره»[24] اين در جواهر هست «اعطاه من جراب النوره» يعني حضرت سرش را شيره ماليده مطلب حق را به او نگفته كه لذا روايت تقيه هم كم نيست اين بيان كه غير از چهارده ‌نفر كسي حقيقت قرآن را درك نمي‌‌كند اين در فرمايشات رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) هست آن روايتي كه در نهج‌الفصاحه هست «لا يقاس بنا احد»[25] اين «لا يقاس بنا احد» كه در سخنان حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلّم) هست در نهج‌البلاغه حضرت امير هم آمده به اين صورت كه كسي را در بين اين امّت با اهل بيت شما قياس نكنيد حساب اين چهارده ‌نفر با ديگران جداست خطبهٴ دوم نهج‌البلاغه اين است در خطبه دوم كه حضرت بعد از انصراف از صفين فرمود به اين صورت فرمود، فرمود اينها «زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور لا يقاس بآلمحمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) من هذه الامة احد و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا» اينها ولي‌نعمت‌اند ديگران در كنار سفره اين چهارده ‌نفراند فرمود حواس شما جمع باشد اينها را با احدي نسنجيد هيچ‌ كسي را هم با اينها قياس نكنيد «هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفيء الغالي و بهم يلحق التالي و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة ألان اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منتقله»[26] غير از اين چهارده‌ نفر كسي به آن حقيقت وحي راه ندارد بيان لطيفي از يكي از حكماي بزرگ اماميه مرحوم بوعلي نقل بكنيم كه اين مي‌گويد وجود مبارك حضرت امير در بين خلق اين فرمايش مربوط به هزارسال قبل بود الآن هم هست الآن ما يك هفت ميليارد داريم و اين چهارده‌ نفر حالا ايشان دربارهٴ حضرت امير اين حرف را ‌زده كه اينها در حقيقت يك نورند فرمود حديثي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه علي در بين خلق مثل عقل است در بين حواس خب اين حرف يك حكيم است ما اعضا و جوارح داريم چشم و گوش داريم اما همه اينها محتاج به عقل‌اند ديگر فرمود علي‌بن‌ابي‌طالب نه آنكه در حاشيه شفا آمده است كه «بين اصحابه كالمعقول بين المحسوس» اين كتابي كه فارسي است به نام معراج‌نامه نوشته دست‌نوشت خود مرحوم بوعلي است اين است كه وجود مبارك حضرت امير بين الخلق مثل عقل است نسبت به حواس يعني اين هفت ميليارد چشم و گوش‌اند و علي عقل است خب هيچ كس را نمي‌شود با اينها قياس كرد كه اين معراج نامه كه نوشته ايشان است با اين چاپ صفحه 94 به اين صورت آمده ‌است كه عقل و تعقل و اينها خيلي برجسته است در اسلام اينجا مي‌فرمايد در صفحه 94 و براي اين بود كه شريف‌ترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسل(عليهم السلام) تا مركز دايره حكمت و فلك حقيقت و خزانهٴ عقل اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) گفت «يا علي اذا رايت الناس مقربون خالقهم بأنواع البر تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم» فرمود يا علي خدا در قرآن فرمود  ﴿سَابِقُوا[27] مسابقه بدهيد اگر ديديد ديگران دارند كارهاي خير مي‌كنند اين هم خير است تو به همان واجب كه انجام مي‌دهي به جاي اينكه به دنبال كارهاي خير بروي به دنبال فهم برو و از همه برنده‌اي «اذا رأيت الناس مقربون الا خالقهم بانواع البر تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم» بعد مي‌فرمايد: «و اين‌چنين خطاب جز با چون او بزرگي راست نا آمدي كه اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول اندر ميان محسوس» او مي‌شود عقل، ديگران مي‌شود چشم و گوش لذا بزرگان گفتند كه اگر اين هفت ميليارد بشري است كه الآن هستند همهٴ اينها در حدّ مرحوم فارابي و بوعلي و مفيد و صدوق و شيخ طوسي بودند اگر ما هفت ميليارد مثل ابن‌سينا و شيخ طوسي و صدوق داشتيم باز صادق بود كه خدا بفرمايد ﴿بَعَثَ فِي الاُمِّيِّينَ رَسُولاً[28] اين هفت ميليارد نسبت به رسول امي‌اند نسبت به خودشان البته بعضي علم مختصري دارند آنها اصلاً «لا يقاس بهم احد»[29] آن همان شعر لطيف جناب حكيم سنايي كه قبلاً خوانده شد همين است اين گفته بوعلي شايد سنايي را وادار كرده است كه بگويد با بود پيامبر كسي در جهان اسم عقل را مي‌برد «مصطفي اندر جهان آن گه كسي گويد كه عقل ٭٭٭ آفتاب اندر فلك آن كه كسي گويد سها»، سها يك ستاره ضعيفي است كه اگر مي‌خواستند قبلاً بيازمايند كسي چشمش ضعيف است يا نه اگر شب ستارهٴ سها را مي‌ديد مي‌گفتند چشمش ضعيف نيست يك ستاره ضعيفي است اين بزرگوار مي‌گويد در برابر آفتاب كه ستاره سها نايي ندارد كه خب پس وحي الهي مشخص است اين چهارده نفر حسابشان مشخص است در سنجش اسلامي‌ شدن دانشگاه هرگز نبايد علوم دانشگاهي را با وحي سنجيد چون «لا يقاس بالوحي شيئا» و هرگز اساتيد و متفكران فن‌آوران دانشگاه‌ را با چهارده معصوم سنجيد «لا يقاس بهم احد» اين دو منطقه منطقه ممنوعه است هيچ، ما هستيم و علماي حوزه و علماي دانشگاه، علماي دانشگاه مثل علماي حوزه دربارهٴ كتاب تكويني خدا سخن مي‌گويند اينها دربارهٴ كتاب تدويني قبلاً سخن مرحوم شيخ طوسي از كتاب شريف عدة الاصول ايشان خوانده شد كه علمايي كه در حوزه در خدمت كتاب و سنّت‌اند اينها كه معصوم نيستند ايشان مي‌فرمود مرحوم شيخ طوسي مي‌فرمود من براي اينكه به اين فن سامان و سامانه‌اي ببخشم آمديم علم اصول را سامان داديم كه نظمي باشد قواعدي باشد ضوابطي باشد تا فقها با هم اختلاف نداشته باشند در همان جلد اول عدة الاصول مرحوم شيخ طوسي كه قبلاً خوانده شد صفحه 356 اين‌چنين مي‌فرمايند، مي‌‍‌فرمايند من احاديث فراواني در استبصار جمع‌آوري كردم در تهذيب جمع‌آوري كردم ديدم با اين كار بدون ضابطه‌مند بودن و قواعد اصولي مشكل حل نمي‌شود و من ديدم اختلاف اصحاب ما فراوان است «و ذلك اشهر من ان يخفي حتي انك لو تأملت اختلافهم» دربارهٴ علماي شيعه سخن مي‌گويد «حتي انك لو تاملت اختلافهم في هذه الاحكام وجدته يزيد علي اختلاف ابي حنيفه و الشافعي و مالك» اختلافي كه فقهاي ما با هم دارند بيش از اختلافي است كه ابوحنيفه و شافعي و مالك با هم دارند البته يكديگر را تحمل مي‌كنند چون اختلاف در اجتهاد است اين جمله را هم مي‌فرمايد «ووجدتهم مع هذا الاختلاف العظيم لم يقطع احد منهم موالاة صاحبه و لم ينته الي تضليله و تفسيقه و البراءة من مخالفه» فرمود اينها كاملاً با هم‌اند هيچ كدام ديگري را به ضلالت به فسق متهم نمي‌كند خب آن هم مجتهد است اين هم مجتهد است يك زندگي دوستانه دارند فرمود از نظر مسائل سياسي و اجتماعي و حقوقي مشكلي ندارند اما از نظر فقهي مشكل جدي دارند اختلاف علماي ما با يكديگر در مسائل فقهي بيش از اختلاف ابي حنيفه و شافعي و مالك است من آمدم اين اصول را سامان بدهم كه اين اختلافات كم بشود خب پس ما يعني علماي حوزه در خدمت كتاب و سنت اهل ‌بيت(عليهم السلام) هستيم با اين اختلاف و عرض عريضي كه داريم مع ذلك علوم ما علوم اسلامي است پس يك وحي‌اي است كه «لا يقاس به شيء» يك چهارده‌ نفرند كه «لا يقاس بهم احد»[30] دسترسي نيست ما نه واقعيت خارج را نسبي مي‌دانيم نه مصوبه‌ايم واقعيت مطلق است تصويب هم باطل است بنابراين يكي از آرا حق است ديگري باطل اگر كسي روشمندانه اجتهاد كرد كه خطا بود «فله اجر واحد»[31] و اگر روشمندانه اجتهاد كرد و مصيب بود «فله اجران» اين كار ماست ما مي‌گوييم خدا چنين گفت خدا چنين دستور داد خدا چنين نازل كرد خدا چنين تبشير كرد خدا چنين انزال كرد همه اينها را روشمندانه به خدا اسناد مي‌دهيم اين كار ما حوزيان است، اما در دانشگاه آنچه در جهان خارج هست از تخوم ارض الي عنان السماء كتاب تكويني خداست غير از خدا كسي اين كتاب تكويني را ننوشت و نگارش نكرد فرمود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[32] همان طوري كه تمام اين حروف و كلمات قرآن را خدا نازل كرد تمام جزئيات جهان آفرينش فعل خداست اين طور نيست كه ـ معاذالله ـ يك بخشي را ديگري خلق كرده باشد اين يك و همان‌طوري كه دربارهٴ قرآن فرمود ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ[33] دربارهٴ كتاب تكوين هم فرمود ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ[34] يك عام است ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ هر چيزي را خدا آفريد يك عام ديگر اين است كه هر چيزي را آفريد نيكو آفريد اين آيه دوم كه ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ غير از ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ است كه مطلب ديگري را به همراه دارد خب در نظام تكوين ديگر «لا يقاس به شيء» چيزي را كه ما با نظام تكوين قياس نمي‌كنيم بررسي حقايق تكوين هم كه چه در جهان تكوين است غير از اين چهارده معصوم كسي نمي‌داند باز هم «لا يقاس بهم احد» مي‌ماند مقطع سوم مقطع سوم اگر كسي روشمندانه فيزيكدان نبود شيميدان نبود كه نه اجري دارد فوز و فيض معنوي نصيبش مي‌شود هيچ اگر روشمندانه بحثي را در جريان فيزيك يا رياضي يا تجربي يا نيمه تجربي يا تجريدي محض درك كرد بايد متوجه باشد كه اين عقل «مما الهمه الله» است اين داده خداست اين حجة‌الله است «به يحتج العبد علي المولي والمولي علي العبد» ممكن نيست عقل برهاني چه در تجربي چه در نيمه تجربي چه در تجريدي چه در طبيعي چه در رياضي چه در جهان‌بيني به ‌جايي برسد قطع پيدا كند مگر اينكه حجت خداست اگر طمأنينه پيدا كرد در بخشي كه طمأنينه معتبر است حجت خداست اگر مظنه پيدا كرد كه خب حجت نيست مثل اينكه ما مطلق انسدادي كه نيستيم مطلق ظن را در حوزه حجت بدانيم آن هم مطلق ظن برايشان حجت نيست خب در علوم‌ اسلامي ‌شدن اينها بايد بدانند كه خلقت است نه طبيعت و عقل هم مثل نقل حجت خداست و آفريننده هم خداي سبحان است و بازخواست كننده هم خداي سبحان اين است براي پيوند حوزه و دانشگاه بهترين راه اينكه هم آنها علومشان اسلامي باشد با اين عناصر چهارگانه يعني خلقت است نه طبيعت ﴿هُوَ الأوَّلُ[35] آفريد ﴿وَالآخِرُ﴾ پاداش مي‌طلبد و عقل هم حجت خداست همين كاري كه در حوزه‌ها انجام مي‌شود منتها حوزوي نبايد هر چيزي را كه ديد مستقيماً ارتباط تناتنگ آن را به متافيزيك مرتبط كند و از فيزيك منقطع كند دانشگاه هم هر حادثه‌اي را ارزيابي كرد نبايد كلاً به فيزيك ارتباط بدهد از متافيزيك منقطع كند حالا مي‌رسيم به ما نحن فيه در جريان شهاب‌باران از آن به تناثر نجوم ياد شده است آنچه تاريخ ضبط كرده تاكنون گرچه تناثر نجوم در ادوار فراوان بود اما مضبوط تاريخي‌اش يكي زماني بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دنيا آمدند آن سال تناثر نجوم بود يا به بعثت رسيدند كه تناثر نجوم بود اين يك، تقريباً چهار قرن يعني اوايل قرن چهارم سال 329 كه مرحوم كليني رحلت كرد مرحوم صدوق رحلت كرد بعضي از نواب خاص حضرت(سلام الله عليه) رحلت كردند آن هم شهاب‌باران شد گفتند تناثر نجوم است سالي كه مرحوم حاج جعفر شوشتري(رضوان الله تعالي عليه) رحلت كرد آن هم سال شهاب‌باران بود و گفتند تناثر نجوم، شياطين هم وقتي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين مقام رسيد گفتند سنگ‌باران شد تناثر نجوم شد ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً[36] يعني آسمان پر از اين شهابها است اين شهابها حالا اصلش فلز است هر چه هست وقتي از آن ستاره از آن كوكب جدا مي‌شود ظاهراً مشتعل نيست اين را حالا متخصصين فن بايد بازگو كنند وقتي به فضاي جو  مي‌رسد مشتعل مي‌شود و آب مي‌شود شايد اصلاً آن بالا مشتعل نباشد ولي بالأخره تيري است سنگي است تيرگونه يا فلزي است تيرگونه اين را آنها بايد تحقيق كنند اگر طوفاني آمده اگر زلزله‌اي آمده فوراً حوزوي بگويد در اثر گناه است آن ريشترهاي فني را انكار كند اين درست نيست طوفاني آمده اين عذاب الهي را ارزيابي كند هواشناسي را انكار كند درست نيست چه اينكه آنها فقط به هواشناسي اكتفا كنند يا به ريشترهاي زميني اكتفا كنند يا به شهابهاي آسماني و مجراي طبيعي اكتفا كنند كارهاي متافيزيكي را رها كنند اين هم درست نيست براي اينكه كل اين مجموعه را يك نفر دارد اداره مي‌كند نه اين‌چنين است كه كار انسان كفر و ايمان انسان بي‌اثر باشد نه آن‌چنان است كه آنچه در جهان خارج اتفاق مي‌افتد بي‌ارتباط با اين هفت ميليارد بشري باشد كه دارند زندگي مي‌كنند يك نفر دارد اداره مي‌كند هيچ منافاتي هم ندارد كه ذات اقدس الهي دستور بدهد اگر فلان اطاعت شده ما اين باران را درست راهنمايي بكنيم كجا ببارد مگر نه آن است كه ابر آفريننده دارد مگر نه اين است كه ابر حركت مي‌كند مگر نه اين است كه باردار بشود مگر نه اين است كه هر محركي محرك مي‌طلبد مگر نه اين است كه غربال كردن آن به عهده خداست فرمود ما مي‌دانيم كجا ببارانيم ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَيٰ الأرْضِ الْجُرُزِ[37] در روايات همين نماز استسقا اينها ملاحظه بفرماييد اگر ملتي اهل تقوا بودند ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَيٰ الطَّرِيقَةِ لأسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً[38] آيه را درست توجيه  مي‌كند اگر بي‌تقوا بودند دستور مي‌دهم راهنمايي مي‌كنند اين ابرها به درياها ببارند يا به صحراها ببارند كه بهره‌اي نصيب شهر و روستا نشود بنابراين راهي نيست وجهي ندارد كه انسان تمام كارها را براساس فيزيك حل كند يا تمام كارها براساس متافيزيك حل كند فيزيك هم كار خداست ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ[39] همه چيز را ذات اقدس الهي راهنمايي كرده فرمود اين جريانهايي را كه شما مي‌بينيد اين زنبور عسل را ما راهنمايي كرديم ما به او گفتيم كجا بمك و كجا عسل توليد بكن و كجا اين توليد شده را صرف بكن ما گفتيم ﴿فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً[40] ما به او گفتيم ﴿كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ[41] اينها همه را ما دستور داديم بالأخره اين نظم ناظمي مي‌خواهد يا نه اين كارهاي محيرالعقول رب عاقلِ حكيم مي‌طلبد يا نه اين بيان نوراني حضرت امير هم كه قبلاً خوانديم فرمود مگر اين كارهاي عميق منظم مثل علف هرز و خودرو اين طور است؟ آن روايتي كه در بحث ديروز اشاره شد اين را هم بخوانيم وجود مبارك حضرت امير در خطبهٴ قاصعه آنجا اين فرمايش را دارند كه من در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودم و آن رنِّه شيطان را شنيدم و به حضرت عرض كردم اين رنّه‌اي كه من مي‌شنوم چيست فرمود اين رنّه و آه شيطان است و او آيس> شد نااميد شد كه در اين سرزمين معبود بشود لذا آه كشيده بعد آن جمله را به حضرت امير فرمود اين خطبه 192 نهج‌البلاغه عبارت اين است همان خطبه‌اي كه به نام خطبه قاصعه معروف است كه از مفصل‌ترين خطبه‌هاي نهج‌البلاغه است آنجا دارد كه «انا وضعت في الصفر بكلا كل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر» بعد خودش را معرفي مي‌كند فرمود من در نوجواني و جواني شاخ همهٴ اينها را شكستم شما الآن به من پيشنهاد مي‌دهيد آن وقتي كه من نوجوان بودم يا اوايل جواني بود شاخ اين قبيله ربيعه و مضر را من شكستم «و كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر» خودش را معرفي مي‌كند سوابق من اين است اين است تا به اينجا مي‌رسد مي‌فرمايد «و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء» وجود مبارك پيغمبر(صلّيٰ الله عليه و آله و سلّم) هر ساله به كوه حراء مي‌رفتند «فاراه و لا يراه غيري» تنها من بودم كه مواظب حضرت بودم كه كجا مي‌رود و ديگري نمي‌ديد «و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و خديجة و انا ثالثهما» تنها خانه‌اي كه مسلمان در آن زندگي مي‌كرد همان خانه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود خديجه(سلام الله عليها) بود و من سومي اينها بودم «اري نور الوحي و الرسالة و أشم ريح النبوة» من نور وحي را مي‌بينم بوي نبوت را استشمام مي‌كنم اگر وجود مبارك حضرت يعقوب از چند فرسخي بوي يوسف را استشمام كرد ﴿إِنِّي لأجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ من بوي نبوت «و أشم ريح النبوه» بعد فرمود «و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه» (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «فقلت يا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشيطان قد آيس من عبادته» اين ديگر در اين سرزمين كسي به او اعتنا نمي‌كند «انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي» خب البته اين استثنا خيلي مهم است «لكنك لوزير و انك لعلي خير»[42] اما حالا براي اينكه خيلي وقت نگذرد اين آدرس آن را عرض بكنيم بعد خودتان مراجعه بفرماييد مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در اصول كافي جلد اول بابي را مطرح كرد كه «باب ان الجن ياتيهم فيسألونهم عن معالم دينهم و يتوجهون في امورهم»[43] و چندين روايت به اين مضمون نقل مي‌كند آن روايتي كه  عرض كرديم در اين باب است كه به حضرت عرض كرد كه من هميشه مي‌آمدم و اين قدر معطل نمي‌شدم الآن شما خب من را معطل كرديد دم در يك عده را مي‌بينم اينها ناشناس هستند اينها برادران مؤمن جن‌اند و مي‌آيند مسائل را سؤال مي‌كنند و مي‌روند اما آنچه دربارهٴ علم كهانت و اينها ذكر شد نمي‌دانم فرصت هست يا نه اين روايت را هم ملاحظه بفرماييد خيلي روايت لطيفي است در همان جلد اول اصول كافي با اين چاپ صفحه 472 «باب مولد ابي عبدالله جعفر بن محمد(عليهم السلام)» در اصول كافي بعد از مسائل توحيد و نبوت اينها باب حجت كه ذكر مي‌شود خطوط كلّي حجت و نياز به حجت و خطوط كلّي امامت و خطوط كلّي اوصاف ائمه و اينها ذكر مي‌شود بعد دو مبحث مطرح است يكي «باب النص علي كذا و كذا و كذا» درباره اين معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) مطرح است «باب النص علي ابي جعفر» مثلاً «باب النص علي ابي ابراهيم» يكي هم تاريخ زندگي اينها به عنوان مواليد اين چهارده معصوم در فصل مواليد نه «باب النص» در باب مواليد كه تاريخ آنهاست اجمالاً در باب مورد ابي عبدالله امام صادق(سلام الله عليه) آنجا اين روايت سوم نقل شده است كه حالا آن روايت را آن شخص را اينها را براي اينكه فرصت نيست نخوانيم گفت كه يكي از شيعيان حضرت مورد خشم والي مدينه بود اين عمروبن‌هبيره والي عراق بود از قِبَل مروان در عراق بود كسي شيعه بود مورد خشم اين والي پليد شد و فرار كرد و آمد به مدينه و به وجود مبارك امام صادق پناهنده شد حضرت وقتي كه ديد او آمد و خيلي هم نگران است و پريشان است فرمود برگرد عرض كرد من بروم خب من را اعدام مي‌كنند چطور برگردم كجا برگردم فرمود من تو را پناه دادم برو ببينيد اين عبارت را علم قيافه‌شناسي سابق را هم ببينيد فرمود خب من چطور بروم با اين جلاد «و عذت بابي عبدالله(عليه السلام) فاعلمته خبري فقال لي انصرف» برو عرض كردم چطور بروم فرمود با اين شرايط برو ﴿واقرئه مني السلام﴾ سلام مرا به والي عراق برسان يك «و قل له اني قد اجرت عليك مولاك» بگو كه امام صادق فرمود من اجاره كردم اجاره يعني در جوار او در پناه خود اين فراري را پناهنده دادم سلام مرا به والي عراق برسان بگو امام صادق فرمود من اين را پناه دادم همين، گاهي كه بخواهند معجزه‌شان را ظاهر كنند اين است كاري به او نداشته باش «فلا تهجه بسوءٍ» من او را پناه دادم «فقلت له جعلت فداك شامي خبيث الراي» او اصلاً به شما معتقد نيست اين از شام آمده است اينكه به ولايت امامت شما معتقد نيست شما مي‌فرمايد من پناه دادم چيست «فقال اذهب اليه كما اقول لك» برو همان‌طوري كه من مي‌گويم برو خب امام زمان بود و اين هم اطاعت كرد «فاقبلت» اين شخص مي‌گويد كه من به دستور امام صادق(سلام الله عليه) حركت كردم بيايم عراق خودم را معرفي كنم بگويم امام صادق سلام رساند و پناه داد «فلما كنت في بعض البوادي» وقتي آمدم به بيابانها «استقبلني اعرابي»[44] يك مرد باديه‌نشيني مرا ديد «فقال اين تذهب» كجا مي‌روي؟ «اني اري وجه مقتول» اين چهره تو اين صورت تو نشان مي‌دهد كه تو اعدامي هستي اين را مي‌گويند علم القافه كه قيافه‌شناسي اين است «اني اراي وجه مقتول» صورت تو صورت يك آدم اعدامي است «ثم قال لي اخرج يدك» دستت را به من نشان بده «ففعلت» من دستم را به او نشان دادم «فقال يد مقتول» اين دست دست آدم اعدامي است «ثم قال لي ابرز رجلك» پايت را به من نشان بده «فابرزت رجلي فقال رجل مقتول» اين پاي آدم اعدامي است «ثم قال لي ابرز جسدك» بدنت را به من نشان بده «ففعلت فقال جسد مقتول» اين بدن بدن آدم اعدامي است بعد گفت «اخرج لسانك» زبانت را در بياور نشان بده ببينيم چه است «ففعلت» من زبانم را در آوردم او ديد «فقال لي امض» برو «فلا باس عليك»[45] هيچ خطري متوجه تو نمي‌شود «فان في لسانك رسالة لو اتيت بها الجبال الرواسي لانقادت لك» يك اثري در زبانت است كه اگر اين اثر به كوه برسد كوه را متلاشي مي‌كند اينها چيست خب مرحوم كليني نقل مي‌كند اين را، اينها چيست «فان في لسانك رسالة لو اتيت بها الجبال الرواسي لانقادت لك قال فجئت» من با اين اطمينان البته اطميناني كه امام زمانم داده بود آمدم «حتي وقفت علي باب ابن هبيره» به دم در والي عراق رسيدم «فاستأذنت» اذن دخول خواستم و وارد شدم «فلما دخلت عليه قال اتتك بحائن رجلاه» آن همان مَثَل معروف او گفتند ﴿اتتك بحائن رجلاه» يعني با پاي خودت به كنار دار اعدام آمدي اين به پاي مرگ آمده با پاي خودت به مرگ آمدي «يا غلام النطع و السيف» وقتي قبلاً كسي را مي‌خواستند اعدام بكنند به آن جلاد مي‌گفتند آن پوست را پهن كن كه اين خونها جاي ديگر نريزد و روي پوست اين را اعدام بكن نطع را پهن كن و صيف را بياور «ثم امر بي» دستور داد  «فكتِّفت» من بسته شدم و «شدّ رأسي» سرم را گرفتند و بدنم را بستند «و قام عَليّ السياف ليضرب عنقي» آن سياف آن شمشيربان قيام كرد تا اينكه من را اعدام كند به او گفتم «ايها الامير لم تظفر بي عنوة» تو كه من را دستگير نكردي من خودم با پاي خودم آمدم من پيامي دارم «و انما جئتك من ذات نفسي و هاهنا امر اذكره لك» من پيامي دارم مي‌گويم بعد هر تصميمي خواستي بگيري بگير «ثم انت و شانك فقال قل فقلت اخلني» من را باز كن من بتوانم حرفِ خودم را بزنم گفتم «اخلني» يعني گفتم صحنه را خالي كن يعني كسي نباشد اينجا، صحنه را خالي كرد «فامر من حضر فخرجوا فقلت له» به او گفتم كه «جعفر بن محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقرئك السلام» امام صادق سلام فرستاد «و يقول لك قد اجرت عليك مولاك فلا تهجه بسوء» امام صادق سلام رساند گفت اين خدمتگزارت در پناه من است پناهندگي او را من قبول كردم همين جمله را گفتم تا آن شامي خبيث برگشت «فحلفت له فردها علي ثلاثا ثم حل اكتافي» دستور داد اين شانه‌ها و بازوهايم كه بسته بود باز كردند بعد گفت كه «لا يقنعني منك حتي تفعل بي ما فعلت» تو هم بايد همين كاري را كه من مي‌كنم دست و بال من را ببندي چون من قانع نمي‌شوم چيزي مرا قانع نمي‌كند «قلت ما تنطلق يدي بذاك و لاتطيب به نفسي والله ما يقنعني الا ذاك ففعلت به كما فعل بي و اطلقته» بعد «فناوَلني خاتمه» مُهرش را به من داد گفت مُهرت قابل اجراست در محدوده حكومت من «و قال اموري في يدك فدبر فيها ما شئت»[46] اگر بخواهند معجزه‌شان را ظاهر كنند اين است صلوات خدا بر اينها

«الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.

[2]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.

[3]  ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.

[4]  ـ بحارالانوار، ج 10،ذ ص 130.

[5]  ـ سورهٴ نجم، آيات 8 ـ 9.

[6]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[7]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[8]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[9]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.

[10]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 269.

[11]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[12]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[13]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[14]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 39.

[15]  ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 38.

[16]  ـ سورهٴ زخرف، آيات 3 ـ 4.

[17]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 97.

[18]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[19]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 5.

[20]  ـ سورهٴ حجر،  آيهٴ 16.

[21]  ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.

[22]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[23]  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.

[24]  ـ جواهرالكلام، ج  ، ص 362.

[25]  ـ

[26]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 2.

[27]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.

[28]  ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[29]  ـ

[30]  ـ

[31]  ـ صراط مستقيم، ج 3، ص 236.

[32]  ـ سورهٴ مزر، آيهٴ 62.

[33]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

[34]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[35]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[36]  ـ سورهٴ جن، آيهٴ 8.

[37]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.

[38]  ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.

[39]  ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 49.

[40]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 69.

[41]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 69.

[42]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.

[43]  ـ كافي، ج 1، ص 394.

[44]  ـ كافي، ج 1، ص 473.

[45]  ـ كافي، ج 1، ص 473.

[46]  ـ كافي، ج 1، ص 473.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق