اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ (17) إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18) وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ (20)﴾
مطالبي كه تاكنون بازگو شد و بالصراحه يا تلويحاً روشن شد اين است كه آنچه كه مخصوص به انبيا و اوليا (عليهم السلام) است كه در تلقي آن عصمت لازم است هرگز شيطان به او راهي ندارد اين يك مقام مخلصين مقامي نيست كه شيطان و مانند او در آنجا راه داشته باشد مطلب دوم اينكه وحي از آن مرحله آغازينش كه عليِّ حكيم است تا عربي مبين اين بايد محفوظ بماند در اوّل سورهٴ «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[1] سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ دو به بعد اين است ﴿حم ٭ وَ الكِتَابِ المُبِينِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ آنجا كه علم لدني است و در لدي الله هست آنجا عليِّ حكيم است عبري و عربي و امثال ذلك در آن نيست و مانند حبل متين آويخته مرحله نازلهاش عربي مبين است پس از آن اوج عليِّ حكيم تا حضيض عربي مبين همهاش قرآن كريم است و وحي. شيطان اگر در آن اوجش كه عليِّ حكيم است راه نداشته باشد در آن اخبارات غيبي كه دارد تنزل ميكند به سطح عربي مبين ميرسد ممكن است دسترسي پيدا كند اين دو مطلب پس مراحل عاليه در دسترس شيطان نيست امّا مراحل وسطا و نازله ممكن است مورد تلقي شيطان قرار بگيرد مطلب سوم آن است كه شيطان از آن جهت كه جن است و شش هزار سال در جمع ملائكه بود و عبادت ميكرد ممكن است از آنها باخبر بشود روابطي با آنها داشته باشد و از علوم آنها آگاهي داشته باشد و مانند آن اين نظير بشر نيست كه نتواند با ملائكه همزيست باشد و خطاب ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[2] بر اساس تغليب شيطان را هم گرفته بنابراين آن شيطان اصل يا شيطانشدهها و تربيتشدههاي مكتب ابليس اينها ممكن است با بعضي از ملائكه در بعضي از ملاحم و اخبار غيبي رابطهاي داشته باشند و چيزي بفهمند آن گاه همانها را به كاهنان ميگويند و كاهنان اين رشته را وسيلهٴ ارتزاقشان قرار ميدهند چه اينكه در جاهليّت اينچنين بود و به بركت اسلام ريشه كهانت و رشته كهانت قطع شده است كه باز اشاره ميشود پس شيطان در آن مرحله نيست مطلب چهارم آن است كه اگر جنها ميتوانند به وحي راه پيدا كنند چرا انسانهاي وارسته نتواند در بحثهاي قبل آن خطبهٴ قاصعهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) مكرر خوانده شد در آن خطبه گاهي سؤال ميشود كه چرا عليبن ابيطالب(سلام الله عليه) با همهٴ كمالي كه دارد نميتواند وحي بگيرد در خطبه قاصعه حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه است به استثناي آن وحي تشريعي كه مخصوص مقام نبوت است بسياري از علوم و معارف را وجود مباركهٴ حضرت امير از راه وحي تلقي ميكند در همان خطبهٴ قاصعه دارد كه من نور وحي را ميبينم «اني اري نور الوحي و الرسالة و أشم ريح النبوة»[3] من نور وحي را ميبينم بوي طيِّب و طاهر نبوت را استشمام ميكنم بعد فرمود: «و لقد سمعتوا رنةً» و يك آه و نالهاي شنيدم به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كردم «ما هذه رنة» اين آه و نالهاي كه من شنيدم چيست؟ فرمود اين رنِّه و آه و نالهٴ شيطان است آه آيسانه و نااميد بودن شيطان است شيطان تاكنون اميدي بسته بود كه بتپرستي را بتفروشي را بتتراشي را اينجا رواج بدهد بعد از نزول وحي و آمدن قرآن و رسيدن ما به مقام نبوت او ديگر آيس و نااميد شد و اين آهش آه آيسانه و نااميدانه است اين نالهاي كه ميشنويد آه و نالهٴ نااميدانه همين شيطان است بعد فرمود: يا علي «انك تسمع ما أسمع، و تري ما أري، ألا انك لست بنبي، ولكنك لوزير» اين در خطبه نوراني 192 نهجالبلاغه هست يعني در همان خطبهٴ قاصعه وجود مباركهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به من فرمود يا علي آنچه را من ميبينم تو ميبيني آنچه را من ميشنوم تو ميشنوي فقط در محدودهٴ نبوت با هم فرق داريم اما البته «كفي بذلك فرقاً» محدودهٴ نبوت يك محدودهٴ وسيع و عظيمي است كه شايد بين الارض و سماء فاصلهاش بيشتر باشد فرمود: «انك تسمع ما أسمع، و تري ما أري، ألا انك لست بنبي، ولكنك لوزير و لعلي خير» اينها بيانات نوراني خود حضرت امير(سلام الله عليه) است در همان خطبه 192 نهجالبلاغه كه خطبه قاصعه است چون اينها معصوماند خيلي از اخبار غيب خيلي از معارف خيلي از ملاحم اينها را ادراك ميكنند البته وحي تشريعي كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي مستحب است چه چيزي مكروه است حكم خدا چيست عام كدام است خاص كدام است اينها كه به شريعت برميگردد البته مخصوص وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه وجود مبارك حضرت امير خيلي از چيزها را درك ميكند و مييابد مطلب قبلي هم در همان خواندن سخنان جناب سيوطي در اعجاز القرآن آنجا بالصراحه گفته شد كه تنوين انواعي ندارد تنوين يا تنكير است يا تنوين تمكين امّا اگر چيزي نكره شد نكره بودن يك امري براي نكاتي است كه يكي از آن نكات يا وحدت نوعي است يا وحدت شخصي است يا مانند آن اينها به عنوان انواع تنوين نيامده به عنوان فوايد تنكير آمده همان طوري كه تعريف لنكات است تنكير هم لنكات است فلان شعر را معرفه ميآورند گاهي براي صِرف تعريف است گاهي براي اينكه جنس را بفهمانند گاهي براي اينكه استغراق را بفهمانند گاهي براي اينكه تعظيم داشته باشد يا گاهي براي تعظيم است الف و لام براي تعريف نيست اينها فايدهٴ الف و لام است يا فايده تعريف است آنها هم فايده و نكات تنكير است نه اقسام تنوين كه اينها بحثش، حالا گاهي سريع گاهي بطيء گفته ميشود مطلب ديگر اينكه اين ﴿فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ﴾ كه دارد: ﴿إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ ظاهرش چون فعل ماضي است اينچنين به ذهن ميزند كه وقتي شيطان استراق سمع كرد چيزي را گرفت آن گاه شهاب او را تعقيب ميكند كه چون اضطراب با فعل ماضي ذكر شد فاي «فاتبع» هم «فاء» تفريع است يعني اول استراق سمع است بعد شهاب پس بنابراين آنها دسترسي دارند ظاهرش اين است كه اين ﴿إلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ معنايش اين نيست كه اوّل اينها استراق سمع ميكنند بعد تير ميخورند نظير ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[4] معناي ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ اين نيست كه وقتي قرائت كردي قرآن خواندي قرائتت تمام شد بعد بگو اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، ﴿إِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ﴾ يعني «اذا أردت ان تقرأ القرآن فقل اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» يا ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾[5] اينجا هم ﴿إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ﴾ يعني همين كه اراد ان يسترق السمع ﴿فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ همان شعري كه در سيوطي هست كه «فنمط عرفت قل فيه النمط» نه اينكه نمط را وقتي معرفه كردي بعد از اينكه معرفه كردي الف و لام بياور «فنمط عرفت» يعني «اذا اردت تعريفه فقل فيه النمط» اينچنين نيست كه اوّل تعريف باشد بعد الف و لام بيايد اينجا هم اينچنين نيست كه اول استراق سمع باشد بعد شهاب مبين برسد در صور ديگر هم همين مطلب با فعل مضارع ياد شده است كه حال و آينده را ميرساند يعني همين كه بخواهد شروع بكند وحي را استماع بكند يا از آن اخبار غيبي بهره ببرد شهاب مبين به حياتش خاتمه ميدهد يا او را طرد ميكند: ﴿ فَمَن يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾[6] ناظر به همين است در سورهٴ مباركهٴ «جن» آيه نُه اين است ﴿وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الآنَ﴾ كه اين فعل مضارع است نشانه آن است كه كسي از الآن بخواهد حالا يا مخصوص آينده است يا حال و آينده است ديگر فعل مضارع براي گذشته كه نيست يا براي آينده است يا براي حال و آينده هم اكنون اگر كسي بخواهد استماع كند ﴿يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾.
پرسش ...
پاسخ: زودتر نه همزمان اگر چيزي را نبي به عنوان اخبار غيب ذكر بكند چون آنها با كاهنان رابطه داشتهاند يعني جن مستقيماً با مردم رابطه نداشت با جنگيرها رابطه داشتند با همين كهنه رابطه داشتند گزارش را به اين كاهنان ميدادند كه ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾[7] ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾[8] خب اينها با كاهنان كه يك رشته كسبي بود در جاهليت رابطه داشتند همين شياطين اين گزارشها را به كاهنان ميگفتند كاهنان هم به مردم ميگفتند آن وقت مردم ميديدند از يك سو پيامبر مدعي نبوت است و خبر غيب ميدهد از يك سو هم كاهنان خبر غيب ميدهند البته آنها گاهي راست گاهي دروغ ولي براي براي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هميشه راست بود همين كه گاهي راست در بيايد زمينه شك است آنها ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾[9] و نزول آنها هم اينكه فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾[10] اينها شياطيني هستند كه بالا ميروند چيزهايي را درك ميكنند و ميفهمند و به كاهنان ميگويند: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ اما ﴿يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾ حالا اگر مردم آن هم مردم جاهلي ببينند چهار خبر را اين كاهن ميگويد همان چهار خبر را پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) ميگويد و گاهي هم يكسان در ميآيد خب آنها اطميناني ندارند به معجزه پيامبر و نبوّت پيامبر
پرسش: در اخبار غيبي هم همين داستان را دارد ...
پاسخ: بله در همان اخبار غيبي مشكل دارند و گرنه غير غيبي كه شريعت باشد كه اصلاً نميگيرند بحث در همان خصوص اخبار غيبي است ملاحم است گزارشهاست در خصوص اخبار غيبي است كه ضرورتي البته مستقيماً به شريعت برنميگردد بحث در خصوص آنهاست.
پرسش ...
پاسخ: بله همين ديگر همين كه كسي ميخواهد چيزي را بُربايد مخفيانه تير هم به سراغش ميآيد
پرسش ...
پاسخ: آن ديگر ملأ اعلا كه اصلاً راه ندارند در اين مراحل مياني و وسطا و نازله بخواهند راه پيدا كنند شهابباران ميشوند اينكه تقسيم شده براي همين جهت است در ملاء اعلا اصلاً راه ندارند آنجا كه مقام مخلصين است اصلاً راه ندارند سرِّ اينكه نميتوانند مخلصين را فريب بدهند براي اينكه آن منطقه، منطقه ممنوعه است اصلاً جا براي اينگونه از موجودات نيست منطقهاي كه مخلصين حضور دارند جا براي اينها نيست آنجا حب دنيا و امثال ذلك رأساً نيست جز حق چيز ديگر نيست در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه اين دنيا حقش با باطل باطلش با حق مخلوط است يعني اينجا هم دروغ ممكن است هم راست هم قبيح ممكن است هم حسن هم باطل ممكن است هم حق لذا جا براي آزمون است امّا در ملأ اعلا كه جز حق و صدق و حسن چيز ديگري نيست جا براي تكليف هم نيست و جا براي هر كسي هم نيست اينكه آنجا كه مقام مخلصين است احدي راه ندارد اين مراحل مياني است كه احياناً ممكن دستبُرد قرار بگيرد اگر دارد ﴿إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الخَطْفَةَ﴾ يعني «اراد ان يختطف» اگر دارد ﴿إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ﴾ يعني «اراد ان يسترق السمع» همين كه بخواهد چيزي را مخفيانه بربايد ﴿فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ است يا مانند آن خب بنابراين اين حرمِ امنِ وحي از آن ملأ اعلا تا عربي مبين كاملاً محفوظ است كه در بحث تحريف يكي از طوايف آياتي كه دلالت ميكرد كه اين حرم مطهر وحي از مرحلهٴ عليِّ حكيم تا كتاب مبين و از كتاب مبين تا عليِّ حكيم محفوظ است همان پنج شش طايفه آيات بود كه يكي از آنها آيات سورهٴ مباركهٴ «جن» است كه فرمود ذات اقدس الهي اسكورت چند جانبه براي اين حريم وحي ذكر كرده از جلو و دنبال و بالا و پايين و يمين و يسار كه ﴿ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ﴾[11] رصد است نگهبانان است از بالا تا پايين از پايين تا بالا كه اين محدوده كم و زياد نشود تا به سطح اطّلاع مردم برسد آنچه كه به سطح اطّلاع امّت اسلامي ميرسد عين آن است كه ذات اقدس الهي فرمود از آن به بعد ﴿وَقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾[12] دست خورده به دست مردم نميرسد آن سَرِه و ناب به دست مردم ميرسد إِلَي يَوْمِ القِيَامَة منتها بعضي ميپذيرند بعضي نميپذيرند يعني وحي ناب إِلَي يَوْمِ القِيَامَة حاظر و ظاهر است خب بنابراين شيطان در اين محدودههاي وسط ممكن است راه پيدا كند آن هم در بخشهاي غيبي مطلب مهم آن است كه در بحثهاي اينكه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع همان طوري كه توصيه شده است آنچه كه فعلاً در دانشگاهها هست لاشهٴ علوم است نه خود علم و اگر دانشگاهها بخواهد اسلامي بشود هيچ چارهاي نيست مگر اينكه متونش درسيشان درسهايشان اسلامي بشود يعني فيزيك اسلامي است و لاغير شيمي اسلامي است و لاغير رياضي اسلامي است و لاغير همان طوري كه علوم ديگر همين طور است كه بيانش قبلاً گذشت همانطوري كه توصيه ميشود كه دانشگاهها اسلامي شدنشان را از علوم شروع كنند نه اينكه دختر و پسر از هم جدا بشوند اين كار بسيار خوبي است اين مسلمان تربيت كردن است نه دانشگاه را اسلامي كردن نمازخانه داشتن دعاي كميل داشتن دعاي توسل داشتن پسرها و دخترها از هم جدا شدن اينها تربيت مسلمان است يعني دانشجو را اگر بخواهند مسلمان تربيت كنند راهش اين است اين كار بسيار خوبي است و لازم هم هست و بايد هم بشود كه الحمد لله شروع شده اما اين دانشگاه را اسلامي نميكند وقتي دانشگاه اسلامي ميشود كه مثل حوزه باشد مگر حوزه به حوزويان ميگويند كه خواهرها و برادرها يكجا ننشينند مگر به اينها ميگويند نماز جماعت داشته باشيد مگر به اينها ميگويند دعاي كميل داشته باشيد مگر به اينها ميگويند شبهاي چهارشنبه يا غير چهارشنبه دعاي توسل داشته باشيد خود اين علم اين طور ميپروراند علم وقتي اسلامي شد قهراً متعلم و معلم هم هر دو مسلمان خواهند بود و راه اسلامي شدن علوم هم همان عناصر چهارگانه بود يعني ديگر نگوييم طبيعت اينچنين است آنچه در آسمان و زمين هست در دريا و زير دريا آسمان و بالاي آسمان اينها خلقتاند نه طبيعت يك، كسي اين را آفريد و ميپروراند يعني هم خالق و رب است دو هدفمند است كه اين كاروان هستي به آن سو برميگردد اين سه يعني هو الاولي داريم و هو الآخري داريم كه ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[13] چهارم آنچه را كه انسان ميفهمد خواه در آزمايشگاه خواه در فكرهاي خود اين عقل حجةالله است مثل نقل اين «مما الهمه الله» است هيچ كس نميتواند اسلامي حرف بزند و قاروني فكر بكند قارون ميگفت من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[14] ما بايد باور بكنيم چه اينكه اين مطلب همين است و لاغير كه هر چه فهميديم اگر قطع باشد كه حجّت قطعي است اگر طمأنينه باشد كه حجت مطمئنبخش است حالا ظنّ مطلق حجت نيست ما اگر چيزي را با علم قطعي ثابت كرديم حجةالله است بيننا و بين الله اين هم سرمايه است كه خدا به ما داده ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] نه خودمان داشتيم يك نه خودمان ميتوانيم مصادره كنيم دو بگوييم من خودم فهميدم خب اگر خودت فهميدي بايد برابر اين عمل بكني كشور را برابر اين بايد اداره بكني كه بارها مثال زده شد اگر كسي هوشمندانه فهميد كه اين كشور را بخشي را با صنعت بخشي را با كشاورزي بايد اداره بكنند و كشاورزياش هم به اين است كه سدّ را حتماً احداث كنند و سدّ هم اين است كه در فلان منطقه سدّش خاكي باشد در فلان جا بايد سدّش بتوني باشد طول تاج هم آن قدر باشد قطرش آن قدر باشد عرضش آن قدر باشد همه اين كارها را براساس مهندسي فهميد و خداي ناكرده در مقام برنامهريزي كم و زياد كرد آيا چنين دولتمردي را ذات اقدس الهي در قيامت عذاب ميكند يا نميكند اينكه نميتواند بگويد خدايا تو كه در قرآن نگفتي طول تاج چقدر باشد من يك قدري گرفتم خدا ميفرمايد اين عقلي كه به تو دادم «مما الهمه الله» است «الهمه الله» با «انزله الله» هر دو حجةالله است مگر چيزي را خدا به آدم ميفهماند از آن حساب نميخواهد يا در كشت و صنعت يا در زيردرياييسازي يا سفينهسازي يا همين تحقيقات انرژي هستهاي اگر كسي خداي ناكرده خلافي را در دستگاه علمي انجام بدهد عالماً عامداً آيا در قيامت جهنم ميرود يا نميرود اين ميتواند در قيامت بگويد خدايا شما كه در قرآن يا در روايت نگفتيد اين انرژي هستهاي را ما چطوري غنيسازيش بكنيم يا خدا ميفرمايد اين فهمي كه من به تو دادم اين حجّت من است من به تو دادم براي همين كار همان طوري كه فقيه اگر چيزي را از آيه يا روايت فهميد حجةالله است يك رياضيدان يك شيميدان يك رياضيدان هر كسي هر چيزي را فهميد حجّةالله است پس نه ميتواند ادعاي مالكيت بكند نه ميتواند مصادره بكند اين «مما الهمه الله» است يك «مما يحتج به الله» است دو پس عقل در مقابل نقل است با اين متون اسلامي پيش ميرود آن گاه دانشگاه حرفش اين است خدا چنين كرد حوزه علميه ميگويد خدا چنين گفت حوزه ميگويد خدا ميگويد فلان چيز واجب است فلان چيز حرام دانشگاه ميگويد خدا چنين كرد چنين ميكند كشور را بايد چنين كرد و چنان انجام داد او اگر مقدستر از حوزه نباشد همتاي حوزه است از آن به بعد ديگر هر دو اسلامياند اين توصيه قبلاً به دانشگاهها ميشد الآن بايد به خودمان، حوزويان يك توصيه بكنيم و آن اين است كه ما هرگز علم را ترد نكنيم و هرگز مسائل طبيعي و رياضي را اگر به بار نشسته باشد نه فرضيه باشد اگر نظريهپردازي شد به بار نشست يا به يقين علمي رسيد يا به طمأنينه علمي رسيد آن را از منظر حرمت و احترام نگاه بكنيم با او در نيفتيم يك او را كنار نگذاريم دو بيتفاوت پشت نكنيم به او حرف خودمان را نزنيم سه شما الآن ميبينيد در جريان تناثر نجوم و ستارهباران شدن سخن حقي است كه در كتابهاي ما هست امّا اين همه حق نيست گوشهاي از حق است سال 329 هجري قمري كه آغاز غيبت كبرا وجود مبارك حضرت وليعصر(ارواحنا له الفداء) است مرحوم كليني رحلت كرده مرحوم صدوق رحلت كرده علي بن محمد كه از نواب خاصّ حضرت است رحلت كرده آن سال سال تناثر نجوم بود همين شهابباران و سنگباران بود همه ما ميگويم در اثر اينكه چون علما رحلت كردهاند سنگباران شده است تناثر نجوم شده است ديگر بحث طبيعي را بحث رياضي را اينها را بگذاريم كنار يا در سال 1310 كه يك قرن و اندي بود مرحوم آقاي شوشتري كه از زهاد و عباد بود به تعبير شيخنا الاستاد علامه شعراني(قدس سره القدوسي) خب اين بزرگوار در آن سال تقريباً 110 سال قبل رحلت كرد آن وقت هم شهابباران شد تناثر نجوم شد ميگوييم به بركت اين شخص بود در اثر اينكه آسمان گريان شد اين حرف درست است اما مسائل رياضي و طبيعي را هم انكار نكنيم ما هم نبايد لاشه اين علم را داشته باشيم آن طبيعيات را رياضيات را منكر بشويم ما بايد اين صبغه الهي خود را با صبغه طبيعي يكسان و هماهنگ بكنيم و بدانيم به اينكه همان طوري كه معنويت حق است روحانيت حق است ادعيه اثر دارد مرگ علما اثر دارد كلّ اين نظام در تحت تدبير يك مدير عامل است به نام خداي سبحان ما نگوييم چون گناه كرديم زلزله ميآيد تا او بگويد من كه ميدانم كه اين ريشترهاي زلزله از كجاست من كه در اين شك نميكنم ـ معاذالله ـ در دين تو بايد شك بكنم اين تعارض علم و دين از اين جا پيدا شده كه اين هم با يك چشم نگاه ميكند آن هم با يك چشم نگاه ميكند اين همان است حكيم سبزواري دارد كه «فاعور كذا» «فاحول كذا» اگر حوزهها روابط ديني و ماوراي طبيعي را با طبيعت حفظ كنند و اگر دانشگاهيها روابط طبيعي را با ماوراي طبيعي حفظ كنند ميشود وحدت حوزه و دانشگاه امّا اين بگويد كه سال 329 هجري قمري تناثر نجوم شد براي اينكه علما از بين رفتند او ميگويد شهابسنگها است اين تناثر نجوم است اين چه كار به مرگ كليني دارد اين دعوا هميشه هست اين بگويد سال 1310 هجري قمري آن زاهد معروف عالم معروف شوشتري (قدس سره) رحلت كرده است تناثر نجوم شد شهابباران شد آن ميگويد اين ريشههايش را طبيعت مشخص كرده چه كار به مرگ شوشتري دارد اين جنگ هميشه هست امّا اگر ما بدانيم آسمان و زمين را يك نفر دارد اداره ميكند زلزله آمدن بيحساب نيست تناثر نجوم بيحساب نيست شهابباران شدن همين تناثر نجوم كه ميگويند همين شهابباران است ديگر اين شبيه ستارههاي دنبالهداري است كه بعد به فضا رسيده منمحي ميشود و از بين ميرود اينها را يك نفر دارد اداره ميكند يك بيان لطيفي است سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارند كه بين حوادث روزگار و عمل ما ارتباط تنگاتنگ است ارتباط علمي و علّي است نه انسان نه اين شش هفت ميليارد انساني كه الآن در كره زمين زندگي ميكنند يك تافته جدا بافتهاند از آسمان و زمين جدايند نه حوادث آسمان و زمين از جامعه انساني جداست همان طوري كه حوادث آسمان و زمين در جامعه انساني اثر ميگذارد در نحوه تفكرشان، فرهنگشان، زيستشان، زندگيشان، مصلامتشان جنگ و صلحشان اثر ميگذارد زشتي و زيبايي اينها طغيان و تقوا اينها ايمان و كفر اينها هم اثر ميگذارد در حوادث فرمود شما اگر درست رفتار كرديد ما باران مناسب ميفرستيم و ﴿وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[16] اين يك مرحوم بوعلي ميخواهد بالصراحه در محكمترين كتاب فلسفياش يعني الهياتشفا فرمود آن كسي كه نتواند رابطهٴ بين نماز استسقاء و دعاي باران را با نازل شدن باران بفهمد او اصلاً فيلسوف نيست «دع هؤلاء المتفلسفة» اين بايد بتواند رسالهاي هم در اين زمينه نوشته و ثابت كرده بين اعمال مردم با حوادث روزگار فاصله نيست رابطه است خب اگر كسي بيايد براساس اثر پيشبيني هوا بگويد از فلان گوشه هزارها كيلومتر آن طرفتر نسيمي پيدا شد اين نسيم يك مقدار حركت كرد تندباد شد اين تندباد باعث پيدايش ابر شد ابرها را جا به جا كرد ابرها بالا رفت و باردار شد و در فلان منطقه ريخت اين چه كار به نماز استسقاي شما دارد اين جنگ دانشگاه و حوزه است اين معارضه علم و دين است اما بگوييم هر دو را يك نفر دارد اداره ميكند و آن خداست هم آن نسيم هزارها كيلومتري را ذات اقدس الهي ايجاد كرده هم تبديل آن را به طوفان خدا بررسي كرده هم پيدايش ابرها را فرمود: ﴿يُزْجِي سَحَاباً﴾[17] او انجام داده بعد فرمود ما اين ابرها را باردار كرديم بعد از اينكه باردار كرديم غربالي كرديم نه شلنكي كه مزاحم كسي نشود اگر همه بارها را يكجا بخواهد بريزيد كسي سالم نميماند كه مزرعه و مرتعي نميماند كه فرمود: ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾[18] اين تكتك قطرهاي كه از اين ابر ميآيد شبيه اين قطراتي است كه از غربال ميريزد فرمود ما ودق براي شما فرستاديم نه سيل نه شلنگي ﴿فَتَرَي الوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ ما از لابهلاي اين غربال قطرهقطره فرستاديم خب آن هم تحت تدبير خداست اين هم تحت تدبير خداست او فرمود اگر شما مستقيم بوديد ما را راهنمايي ميكنيم بالأخره اين ابرها خودكفايند يا راهنما دارند اين بادها خود كفايند مستقلاً ـ معاذالله ـ يا يك راهنما دارند فرمود: ﴿نَسُوقُ المَاءَ إِلَي الأَرْضِ الجُرُزِ﴾[19] ما اينها را از پشت حمله ميكنيم راهنمايي ميكنيم ما اينها ميگوييم كجا بروند كجا نروند كجا برگردند كجا برنگردند ﴿نَسُوقُ المَاءَ إِلَي الأَرْضِ الجُرُزِ﴾ اگر شما آدمهاي شايسته بوديد دستور ميدهيم كه مزرعه و مرتع شما را مشروب كنند نبوديد ميگوييم اين بار را در درياها و بيابانها بريزند خب اگر حوادث روزگار را خدا اداره ميكند بعد به ما فرمود شما اگر وارسته بوديد ﴿وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[20] ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم﴾[21] بوديد ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾[22] دهها آيه كه اگر شما وارسته بوديد بركات شما هم تأمين است شما بيراهه رفتيد ما هم بركات را از شما ميگيريم ﴿وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُم﴾[23] اگر ما هيچ علمي از علوم طبيعي و رياضي را بيحرمتي نكنيم شهابسنگها را بدانيم ريشترهاي زلزله را بدانيم يا حرمت بگذاريم نگوييم تنها عامل زلزله فلان است نه عامل طبيعياش محفوظ است مگر مرگ عامل طبيعي ندارد مگر مرض عامل طبيعي ندارد خب اما تنها عامل نيست تنها علت همه اين مسائل فيزيكي نيست رهبري متافيزيك هم مطرح است بنابراين همان طوري كه شيخنا الاستاد مرحوم آقاي شعراني(قدس سره القدوسي) ايشان غزالي هم همين حرف را دارد ميگويد شما اگر آمديد براساس علم طبيعي يا رياضي شك كرديد چون براي آن دانشمند اين مسئله ثابت شده است او كه تابع شك شما نيست دست از علم خود بردارد كه آن _معاذالله_ در دين شما شك ميكند اين ميشود تعارض علم و دين چه دليلي دارد كه ما اين مسائل طبيعي را بگوييم نه اين مربوط به مرگ كليني است اين چه كار به برخورد فلان كره با فلان كره دارد نه خير برخورد فلان كره با فلان كره صحيح است مرگ كليني و صدوق(رضوان الله عليهم) هم بيتأثير نيستند چون همه اينها را يك رَبُ العالَمِينَ دارد اداره ميكند همان رَبُ العالَمِينَ اين آيات را و اين هماهنگي را به ما فهماند فرمود شما اگر رو به راه باشيد ما بركات آسمان و زمين را به شما ميدهيم بركات زميني ميدهيم بركات آسماني ميدهيم اين يك اصل جهاني است تنها مخصوص ما مسلمانها نيست فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الإِنْجِيلَ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ﴾[24] اين مخصوص ماها نيست اين سنّت الهي است بنابراين ما هم موظفيم آن طوري كه غزالي ادراك كرده گفته اين پيشرفتههاي دانش را در كمال تكريم بنگريم اما اين يك گوشهٴ قضيه است دهها قضيه و ارتباطات متافيزيكي هم در كنار اين مسائل فيزيكي هست و اينها را سامان ميبخشد بنابراين هرگز توهّم تعارض علم و دين نخواهد بود.
«الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ زخرف، آيات 3 و 4.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[3] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 98.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 98.
[6] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 9.
[7] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 223.
[8] ـ سورهٴ شعراء، آيات 221 و 222.
[9] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 221.
[10] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 223.
[11] ـ سورهٴ جن، آيات 27 و 28.
[12] ـ سورهٴ ، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[14] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[15] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[16] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
[17] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[18] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[19] ـ سورهٴ ، آيهٴ 1.
[20] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[23] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 66.