اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ (16) وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ (18) وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَالقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ (19)﴾
در جريان صيانت وحي و نزاهت وحي از دسترسي شيطان، آيات فراواني ارائه شده است گاهي سؤال ميشود به اينكه اگر شياطين به مقام شامخ وحييابي راه ندارند نيازي به اين شهاب يا رجوم سمائي نيست پاسخاش اين است كه وحي مراتبي دارد عاليترين مرتبه وحي كه در مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[1] و مانند آن مطرح است البته شياطين راه ندارند براي اينكه در مقام مخلصين جز حق چيز ديگر نيست چون در آنجا جز حق چيز ديگر نيست شيطان به هيچ وجه آنجا راه ندارد سقف تجرد شيطان هم محدود است لذا انبياي الهي هر چه در آن مقطع يافتند يقين دارند حق است زيرا شك فرع بر دو چيز است اگر در جايي «الف» موجود بود و با موجود بود كسي يك چيزي را از دور ديد نميداند «الف» است يا با ولي اگر در جايي جز الف چيزي ديگر موجود نبود مثلاً در كتابخانهاي جز قرآن چيز ديگر و كتاب ديگر نبود انسان در اين كتابخانه دور يا نزديك هر كتابي را ببيند يقين دارد قرآن است زيرا در اين كتابخانه جز قرآن چيز ديگر نيست در مرتبه مخلصين جز حق چيز ديگر نيست لذا وقتي انبياي الهي به آن مقام رسيدند هر چه شنيدند ميدانند حق است هر چه ديدند ميدانند حق است هر چه فهميدند ميدانند حق است آنجا نيازي به شهاب و رجوم شياطين و اينها نيست ولي وقتي وحي تنزل ميكند تا برسد به عربي مبين مراحل فراواني را دارد در اينگونه از مراحل شيطنت ممكن است راه پيدا كند شيطان ممكن است دسترسي پيدا كند شيطان ممكن است بفهمد با خبر بشود اينجاها جاي رجوم است جاي شهاب است و مانند آن اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اگر شياطين راه ندارند به وسيله همين شهب راه ندارند پس يكي اينكه اصلا جاي نفوذ شيطنت نيست و آن مراحل عاليه است كه مخلصين در آنجا حضور دارند دوم اينكه اگر شياطين در وحييابي راه ندارند به وسيله همين شهب و نجوم است.
مطلب بعدي آن است كه از سوره مباركه «شعراء» برميآيد كه بالأخره شياطين چيزهايي را ميفهمند خب بيارتباط با عالم غيب نيستند در حد صور مثالي يا خيالي يا وهمي چيزهايي را ميفهمند منتها اهل كذب و خيانتاند اينها را با دروغ مخلوط ميكنند و القاء ميكنند قهراً شياطين از وحي ناب محروماند يك. وحي مشوب در اختيار آنهاست دو. آن هم مراحل نازله وحي اين سه. اين مراحل نازله را با دروغ مخلوط كرده به خورد پيروانشان كه كاهناناند ميدهند چون كاهنان از همين شياطين استفاده ميكردند. مثل انسانهايي كه از آن وحي ناب با خبر نيستند از همين وحياي كه نازل شده است به صورت عبري يا عربي درآمده است به صورت تورات يا انجيل يا قرآن درآمده است بخواهند اين تورات و انجيل مفاهيمشان را بفهمند با كذب مخلوط كنند تحريف كنند به خورد جامعه بدهند اين كار برايشان مقدور است ولي درباره قرآن كريم ذات اقداس الهي راه نفوذ آنها را بسته است ممكن است كسي يك آيهاي را تحريف كند و با تبليغ سوء به خورد ديگري بدهد اما همان طوري كه مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) در اوايل احتجاجاش نقل كرد كه عالمان دين مفسران دين قرآنشناسان، روايتشناسان، فقهاي ما محدثان ما اينها رجوم شياطيناند و اينها مرزداران اسلامياند و آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود علماي ما مرزهاي اسلامي را حفظ ميكنند كه افاريط، افريطها نيايند خب به وسيله همين قلمها و بيانها آن توهمها و شيطنتها و القائات آنها ابطال ميشود در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» به اين وضع آمده است آيهٴ 210 به بعد فرمود: ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ ٭ إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾ جنها از شنيدن آن وحي ناب معزولاند و وقتي تنزل كرد به مقام پايين رسيد انسانها هم ميفهمند جن هم ميفهمد چون جن هم مورد تحدي است بالأخره. همان طور كه انسان ميفهمد و مورد تحدي است جن هم ميفهمد و مورد تحدي است كه ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[2] خب ﴿ لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ﴾ خب انس هم ميفهمد جن هم ميفهمد منتها جن راه نفوذش در دلها بيشتر از انسانهاست كه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[3] جن وقتي كه مطالب نازل شد ميفهمد تحريف ميكند با وسوسه در دلهاي بعضي القاء ميكند پس وحي ناب را نميفهمد يك با انبيا و اوليا ارتباطي ندارند دو آنگاه در همان سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيه 221 اين است فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ﴾ آيا مايليد كه به شما خبر بدهم كه شياطين بر چه گروه نازل ميشود قرآن كريم همان طوري كه نزول فرشتهها را مشخص كرده است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ﴾[4] نزول شياطين را مشخص كرد ملائكه بر چه گروه نازل ميشوند آنها را مشخص كرد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ المَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[5] و مانند آن. ملائكه بر مردان الهي و مؤمنان راستين نازل ميشود اين پيامها را به آنها ميدهد شياطين هم بر كاهنان و دروغگويان و مانند آنها نازل ميشوند ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ ٭ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾[6] بعضي از چيزها را ميفهمند و گوش ميدهند و ميشنوند و بسياري از اينها دروغ ميگويند اين مراحل نازله وحي را فهميدن مهم نيست چون خيليها ميفهمند و انسانها هم ميفهمند وقتي وحي نازل شد انسانها هم ميفهمند و با كذب مخلوط ميكنند ميشود تحريف آنها هم با كذب مخلوط ميكنند ميشود تحريف بنابراين آن مراحل عاليه و وحي ناب را دسترسي ندارند يا «لفقد المقتضي يا لوجود المانع» از اين جهت رجوم شياطين مطرح شده است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اينها كه داشتند در سوره مباركه «جن» هست كه اينها بودند و تا زمان حضرت عيسي يك مقداري محدود شدند بعد ديگر گفتند: ﴿ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾[7] اينها معلوم ميشود كه تابع دين حضرت موسي بودند و يهودي بودند در سوره «احقاف» دارد به اينكه ما كتابي يافتيم كه ﴿أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾ چون خب بالأخره اينها هم مسلمان دارند هم كافر مسلمانانشان مثل مسلمانهاي انساند كفارشان هم مثل كفار انساند آنها كه موزياند و اينها غالبا در بخش كفارشاناند آنهايي كه مؤماند و مسلماناند كاري هم به كار كسي ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: از خودشان نه ظاهراً پيامبري ندارند چون يك كسي كه به مقام وحييابي برسد اين بايد انسان باشد جن از نظر حركت خيلي سريعتر از انسان است ولي از نظر ادراك هرگز به همتاي انسان نخواهد بود آن ادراكات عقلي و وحييابي براي جن نيست آنها يك چنين چيزي از آنها نقل نشده است كه از نظر معرفتي به اينجا رسيده باشند آنها پيامبر دارند ولي از جنس خودشان نيست ﴿يَامَعْشَرَ الجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الإِنْسِ﴾[8] اين خطابها هست جهنم هم ﴿لأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾[9] قبلاً هم به عرض رسيد كه جمع «جن»، «جنت» است نه «اجنه» «اجنه» جمع «جنين» است ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[10] يعني جنينهايي بوديد غرض آن است كه اينها هم مسلمان دارند هم كافر مسلمانشان و مؤمنانشان مزاحم كسي نيستند در سوره «احقاف» دارد كه ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي﴾[11] كه ظاهرا آنها تابع حضرت موسي بودند بعد هم در سوره مباركه «جن» خوانده شد اينها ميگويند به اينكه ما قبلاً به اين حد ممنوع نبوديم اما الآن ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً﴾[12] الآن ديگه اين نگهبانان آسماني همه جا را گرفتاند كه راه براي نفوذ به بالا نيست.
اما دربارهٴ اين مطلب كه قرآن كريم آيا اين ترتيب آيات به وسيله صحابه بود يا نه از بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) آن طوري كه در اين نوشته آمده برنميآيد كه ايشان مثلاً بگويند ترتيب به دخالت صحابه بود خلاصه بحث اين است كه ما در كيفيت استفاده مطالب از آيات هم از ظهور تكتك اين كلمات و آيات و هم از ظهور سياق بخواهيم استفاده كنيم اين مبني بر چند اصل است اصل اول اينكه اگر يك سورهاي با هم نازل شده باشد مثل اينكه ميگويند سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين طور بود اگر سورهاي باهم نازل شده باشد اينها هم سباقاش حجت است هم سياقاش يعني آنچه از تكتك اين كلمات منسبق ميشود حجت است آنچه از سياق اين مجموعه بدست ميآيد حجت است چون با هم نازل شد. اصل دوم اگر احراز نكرديم كه اين سوره يكجا نازل شده است آن مقطع خاصي كه با هم نازل شد آنها سباق و سياقشان حجت است ما مثلاً ميدانيم كه اين ده آيه مربوط به فلان مطلب است نازل شده و اين ده آيهٴ ديگر يا پنج آيهٴ ديگر مربوط به مطلب ديگر است كه دو سال بعد نازل شده در آن جمعبندي نهايي يك جامع مشتركي خواهد بود ولي در كيفيت استظهار از اين مقاطع نبايد گفت به اينكه سياق اين است براي اينكه اينها در فاصله طولاني يك سال، دو سال كمتر و بيشتر بوده است. و اگر شك كرديم كه با هم نازل شدهاند يا نه ظاهر كلام منسجم اين است كه اينها با هم نازل شدهاند يا اگر بدون اتصال نازل شدهاند چون چينش اينها به دستور وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود معلوم ميشود كه يك ارتباطي بين آيات بعد با آيات قبل بود كه حضرت دستور داد آنجا قرار بدهيد و اگر اصل چهارم يا پنجم اگر ما يك مقطعي يافتيم كه قبلاش با بعد كاملاً مرتبط است بعدش با قبل كاملاً مرتبط است يك آيهاي در وسط است كه نه با قبل ارتباط دارد نه با بعد نظير آيهٴ ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[13] نظير آيه تطهير و مانند آن كه در سوره مباركه «مائده» يا در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اينچنين است كه اين آيهٴ ﴿اليَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ نه با قبل رابطه دارد نه با بعد ولي قبل و بعد كاملاً به هم مرتبطاند يكي مستثني است و يكي مستثنيمنه اينجا را نميشود گفت تحريف است براي اينكه در اينجا سه مطلب است كه براساس يك مطلب ميشود گفت تحريف است براساس دو مطلب اصلاً جا براي تحريف نيست اگر اين آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» آن بخش اولاش دفعتاً نازل ميشد ولي براي اهميت مسئلهٴ ولايت يك جملهٴ معترضهاي متكلم بيان فرمود اينها باهماند ولي در اثر اهميت اين مطلب با قبل و بعد رابطه ندارد و براساس اهميت اينجا نازل شده است ديگر نگذاشتند فاصله بشود چون جمله معترضه اگر در كلام خود متكلم فصيح باشد نشانه اهميت آن مطلب است كه در اثنا اين را گفته است اگر جمله معترضه نازل شده باشد نميشود گفت كه اين جمله چون با قبل و بعد مرتبط نيست پس ديگري اين را گذاشته است اين يك اصل و اگر نه ما احراز نكرديم يقين داريم كه جمله معترضه نبود كه با هم نازل شده باشد احراز كرديم كه اين يقيناً با هم نازل نشدند اين جمله بعد نازل شد، اين راه هست كه وجود مبارك پيامبر «للنكتة خفيت علينا» دستور داده باشند به اينكه اين جمله را يا اين آيه را در وسط آن صدر و ذيل آيهٴ مثلاً سورهٴ «مائده» قرار بدهيد اين دو. اگر ما يقين كرديم كه جمله معترضه نيست و يقين كرديم كه اين در جاي ديگر نازل شد و به دستور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبود آنگاه معلوم ميشود كه بيگانه اين را جا به جا كرده خب ما از كجا اين دو يقين را داريم تا بگوييم اين آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» مثلاً به دسيسه ديگران جا به جا شده يا آيه سورهٴ «تطهير» مثلاً به دسيسه ديگران جا به جا شده پس يك تحريف تغييري در قرآن راه پيدا كرده است. از كجا ميشود اين علمها را پيدا كرد بنابراين ما هستيم و ظاهر اين آيات ظاهرش اين است كه يا باهم نازل شده يا اگر يك جملهاي با قبل و بعد مرتبط نيست جمله معترضهاي است كه همزمان نازل شده يا به دستور وجود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است.
اما درباره اين مطلب كه در تعبيرات آمده ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[14] چند بار در همين بحثها گفته ميشد كه اين تنوين تنوين تنكير است مستحضريد كه درباره تنوين تنكير دو اصطلاح است يكي اينكه اين تنوين تنكير در مقابل تمكين است يكي اينكه اين تنوين تنكير در مقابل تعريف است منظور از اين تنكيري كه گفته شد ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ ﴿سُورَةٍ﴾ اين تنوينش تنوين تنكير است اين تنكير نحوي در مقابل تمكين نيست اين همان طوري كه در كتابهاي نحو مثل مغني گفته شد در كتابهاي علوم قرآني مثل معترك الاقران في اعجاز القرآن سيوطي گفته شد اين تنوينها تنوينهاي تمكين است و نه تنكير. الآن دو بحث بايد مطرح بشود يكي اينكه تنوين ﴿بِسُورَةٍ﴾ و امثال آن تنوين تنكير نيست تنوين تمكين است يك، يكي اينكه اين تنكيري كه در اينجا هست در مقابل تعريف است و براي چند نكته مطرح شده كه تنكير گاهي در مقابل تمكين است گاهي در مقابل تعريف مثل اينكه هر كدام از آنها معناي خاص خودش را دارد مثلاً ميگويند اين مفرد است يعني تثنيه و جمع نيست ميگويند مفرد است يعني مضاف نيست ميگويند مفرد است يعني مقيّد نيست خب اگر ما گفتيم مفرد است و اين مفرد در مقابل تثنيه و جمع بود يك معنا دارد وقتي گفتيم مفرد است يعني مضاف نيست يك معناي خاص دارد در اين كتاب معترك الاقران في اعجاز القرآن جناب سيوطي جلد دوم صفحهٴ 562 و63 همان حرف معروف نحويها اينجا آمده كه ميفرمايد: «التنوين نون تثبت لفظاً لا خطاً و اقسامه كثيرة» يك «تنوين التمكين و هو لاحق للاسماء المعرّبة نحو ﴿هُديً وَرَحْمَةٌ﴾ ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحاً﴾» اينها تنوين تمكين است «و تنوين التنكير و هم لاحق لأسماء الأفعال فرقاً بين معرفتها و نكرتها نحو تنوين لاحق الالف في قرائة من نوّنه افٍ و هيهات في قرائة نوّنها هيهاتٌ هيهاتٍ» كه اين تنوين، تنوين تنكير است براي اينكه معلوم بشود اين نكره است و معرفه نيست و اين تنوين تنكير در اسما افعال ميآيد نه در اسماي معرّبه مثل هُدًا بنابراين ﴿سورة﴾ تنوينش تنوين تنكير نيست تنوين تمكين است بعد تنوين مقابله تنوين عوض و تنوين فواصل اينها اقسام تنوين است كه در جلد دو اين كتاب آمده است. اما يك بحث در اين است حالا كه اين تنوين، تنوين تنكير است اين تنوين تنكير در مقابل تعريف نه تنكير در مقابل تمكين، تنكير در مقابل تعريف بالأخره يك پيامي بايد داشته باشد آن را در جلد سوم اين كتاب صفحه 472 بيان كردند «قاعدة في التعريف و التنكير: اعلم انّ في كل منهما مقاماً لا يليق بالآخر اما التنكير فله اسباب» يكي ارادة الوحده وقتي ما اين را نكره ميآوريم منظورمان از اين تنكير چيست؟ و جاء رجلٌ من اين رجل اين تنوينش كه در اينجا آمده و اين رجل به صورت نكره است نه معرفه براي فهماندن اين است كه يك مرد آمده همين دومي ارادة النوع است نه فرد مثل هذا ذكر يعني نوع نام آوري شما را به همراه دارد يا ﴿وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[15] كه نوع است يا ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي حَيَاةٍ﴾[16] كه نوع است يا ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[17] آن ﴿دَابَّةٍ﴾ با كل تعميم پيدا كرد اما اين ﴿مَاءٍ﴾ حرف تعميم ندارد با نكره بودنش ما نوع بودن او را ميفهميم و الثالث التعظيم بمعني انه اعظم من ان يعيّن و يعرف نحو ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[18] كه اگر در كتابهاي ادبي ملاحظه فرماييد ميگويند اين تنوين براي تفخيم است يعني اين جنگ خيلي جنگ مهم است براي اينكه شما داريد با خدا ميجنگيد يا ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[19] كه اين سلام، سلام مهم و عظيم است يا براي تكثير است نحو ﴿أَءِنَّ لَنَا لأَجْراً﴾[20] كه اين أجرا يعني أجر كثير. خامس براي تحقير است به معناي انحطاطشان «الي حد لا يمكن أن يعرف» مثل ﴿إِن نَظُنُّ إِلاَّ ظَنّاً﴾[21] سادس براي تقليل است و هم چنين آنگاه اين تنوين و هم چنين اين مطالب ديگري كه اينجا ذكر ميكند اين تنوين در ﴿بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[22] براي افاده نوعيت است نه يك سوره «أي سورة كان» ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾ يك سوره مشخص نيست نظير «جاء رجلٌ» براي يك مرد است منتها گمنام است جاء رجل يعني يك فرد اما ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[23] نه يعني يك ماء مشخص منتها گمنام نوع ماء است اينجا هم ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ﴾ نه يعني يك سورهٴ گمنام بلكه «ايّ سورة من تلك السور» هر سورهاي از اين 114 سوره را بخواهيد بياوريد در تحدي و مبارزه سهيميد پس تنكير گاهي در مقابل تعريف است گاهي در مقابل تمكين اين تنوينهاي بسورة و امثال ذلك همه اينها تنوين تمكين است براساس آن مطلب اول و اما تنكير ﴿بِسُورَةٍ﴾ براي افاده نوعيت است براساس آن مطلب دوم.
حالا برسيم به تتمهٴ مطالبي كه مربوط به اين آيهٴ مباركهٴ ﴿وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ﴾ است.
پرسش: ببخشيد آيه شريفه در مقابل آن آياتي كه ميفرمايد: ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ﴾ نيست؟
پاسخ: چرا آن در سوره مباركه «هود» و «يونس» بحث شد كه تحدّي و مبارز طلبكردن در سه مقطع است يك مقطع فرمود: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[24] مثل خود قرآن بياوريد از آن مقطع تنزل شده است برابر آنچه در سوره «يونس» يا «هود» است فرمود: ﴿بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ﴾[25] بياوريد از آن مقطع هم تنزل شده است كه حالا اگر مثل قرآن نميتوانيد بياوريد يا ده سوره نميتوانيد بياوريد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[26] او ﴿مِن مِثْلِهِ﴾[27] اينها هم در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت هم در سورهٴ مباركهٴ «يونس» و «هود» كه سخن از عشر سور است گذشت.
پرسش: اگر مفيد وحدت باشد بهتر است ديگر كه در مقابل عشر سور باشد.
پاسخ: بله اما وحدت يك وقت است كه ميگوييم يك سوره گمنام مثل «جاء رجل» يعني يك نفر يا ميگوييم نه مفيد نوعيت است مثل ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[28] «أي ماءٍ كان» براي اينكه هر دابهاي ماء خاص خودش را دارد نطفه خاص خودش را دارد اين نوع است كه همه اگر ما 114 نوع نطفه داشته باشيم اين شاملش ميشود ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾[29] بر خلاف ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي المَدِينَةِ﴾[30] ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي المَدِينَةِ﴾ يك فرد است منتها گمنام است اينجا نكره است ﴿مَن مَاءٍ﴾ است اما ماء مشخص نيست اگر حيوانات 114 نوع بودند هر كدام يك نوع خاصي از نطفه را داشته باشد اين ﴿وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ﴾ صادق است اينجا هم ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ﴾[31] او ﴿مِن مِثْلِهِ﴾[32] اين سورة 114 تا را شامل ميشود يك دانه نيست نظير ﴿جَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي المَدِينَةِ﴾ بلكه براي افاده نوعيت است «اي فردٍ كان» ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اينها يا از نظر ادبي است خودشان وقتي ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ القَمَرُ﴾[33] پيش آمد آنها گفته بودند «دنة الساعة وانشقّ القمر» اما بالأخره يك سبقه معلقه را از خجالت پايين آوردند در بحث فصاحت و بلاغت آنها امير اين قافله بودند خودشان تشخيص ميدادند ميگفتند كه اعلاه كذا، ادناه كذا، ظاهره كذا، باطنه كذا و خودشان اعتراف كردند و كنار رفتند از نظر علم غيب و معارف غيبي اينها كه اصلاً حرفي براي گفتن نداشتند ادبيات عرب در همان شتر و خوردن و خوابيدن و راهرفتن كيفيت زايمان و كيفيت بچهداري اينها بود ميبينيد لغت عرب فراوان هست اما وسعتش در همان ميدان دامداري و كشاورزي است الآن كه شما غرب ميرويد ميبينيد اينها لغت فراواني دارند كتاب لغتشان چندين جلد است اما همش درباره قطعات يا ماشين است يا هواپيما است يا كشتي است يا اينترنت است اما ديگر كلماتي داشته باشند كه بار معنوي وحي و الهام و تلقي و حفظ و عصمت و ولايت و طهارت و معنويت و اينها در آن نيست كتاب لغت آنها پر از لغات است كتابهاي لغت فراواني دارند اما همه آنها در همين فاز و فضا است كه فلان قطعه اسمش چيست؟ فلان دارو اسمش چيست؟ فلان يدكي اسمش چيست؟ فلان راننده اسمش چيست؟ فلان خلبان اسمش چيست؟ اينهاست عرب هم قاموسهاي فراواني داشت لسان العربهاي فراواني داشت اما بخشهاي وسيعش مربوط به همين است اسلام آمده واقعاً زنده كرده است اين لغت را اين فرهنگ را اينها كجا بود غرب هم بالأخره اگر هست آن نورانيت مسيح (سلام الله عليه) است يا احياناً نورانيت وجود مبارك موساي كليم است اينها سير عمودي نداشتند كه از معارف لغت بسازند و به انسان بازگو كنند لغتهاي فراواني دارند اما اصلاً تواضع فرق حلم و صبر چيست؟ شما بين قطعات هواپيما كه اين قطعه با آن قطعه چه فرق است شما در فرهنگ اروپا لغت مييابيد اما بين حلم و صبر چقدر فرق است؟ بين عدل و قسط چه فرق است؟ بين قِصد و قَصد چه فرق است؟ اينها در آن نيست يا كمياب است آنجا كه سخن از معارف و انسانشناسي و خداشناسي و وحي يابي است اينها راجلاند آنجا كه سخن از صنعت و قطعات يدكي است اينها سوارهاند عرب هم همين طور بود بسياري از اين معارف را قرآن كريم يعني وحي الهي آورده و يادمان داده ادبيات را فرهنگ را لغت را اينها آوردند و احيا كردند اصلاً بشر را بشر زميني را آسماني كردند ديگر خب در جريان استراق سمع اينها واقعاً دروغ هم ميگويند يعني شياطين، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ اينها زينت آسمانهاست و براي شما ما زينت داديم كه فرمود: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ﴾[34] كه زينت آسمانهاست و شما لذت ميبريد ولي ﴿وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ﴾ اخباري كه آنجا هست اينها راه ندارند در كيفيت اينكه چگونه اين رجوم است اشاره شد به اينكه اگر ما احراز كرديم هيچ راهي براي حقيقت نيست آن وقت بر تمثيل حمل ميكنيم ما آيا راه داريم كه اين اخبار در سما نيست؟ البته در سماء مادي نيست اما اينكه فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[35] اينكه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[36] اين بيارتباط با سماء طبيعي نيست يك وقت است كه يك موجود مجرد تام ميخواهد كلام خدا را بشنود آن زماني است نه زميني و نه زباني حالا عقولعاليه آنجايي كه ذات اقدس الهي ارواح انبيا و اوليا را قبل از عالم و آدم خلق كرده است آنجا نه عبري و عربي بود نه آسمان و زمين چون قبل از آسمان و زميناند آنها درست اما اگر يك موجودي بدن داشت مثل انسان يا مثل جن اين اگر خواست يك وحياي را تلقي كند بالأخره يك زمان خاصي يك سرزمين مخصوصي يك آداب و سنن و شرايط خاصي باعث كمككردن او در شكوفايي استعداد است مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در كوه حراء مدتها به خلوت ميرفت و عبادت ميكرد آن طوري كه در نهجالبلاغه است وجود مبارك حضرت امير فرمود: «و لقد كان يجاوره كل سنة بحِراء فأراه ولا يراه غيري»[37] فقط من ميديدم هيچ كس نميديد كه پيامبر آنجا چه كار ميكند من فقط مواظب بودم ميديدم در غار ميرود و مناجات ميكند زمزمهاي دارد و گفتگو ميكند خب همان جايي كه جاي سجده و خضوع و ركوع و سجود است نميدانم آن بالا كوه غار مشرف شديد يا نه مستقيم روبروي بيت است آنجا البته روي كوه بود بعد هم آن سجدهها و آن راز و نيازهايش در دل غار بود خب آنجا يك خصيصهاي دارد يك استعدادي دارد براي تلقي فيض اين طور نيست كه همه مكانها مساوي باشد شما ميببينيد ميگويند محتضر اگر جانكندنش سخت شد اين را ببريد در مصلي يعني همان جايي كه در خانهاش نماز ميخواند آنجا كه ببريد او آسانتر جان ميدهد خب اينكه مستحب است انسان شايسته است ادب ساختمان اين است كه يك جايي را حالا اگر امكاناتش هست يك اتاق را مخصوص نماز قرار بدهد نمازخانه كه خودش و بچههاش در آن اتاق فقط نماز بخوانند نمازهايشان را آنجا بخوانند دعاهاشان را مناجاتشان را آن جا بكنند اگر كسي امكاناتش هست اين كار را حتما بكند يعني يك اتاق مخصوص نماز خواندن باشد كه به آن ميگويند مصلي اگر نه امكاناتش آن قدر نيست كه يك اتاق مخصوص نمازخانه باشد نماز باشد يك جاي معيني از اتاق را مصلاي خود قرار بدهد كه نماز بخواهد ميخواند هميشه آنجا نماز بخواند اين در روايات ما هست در فقه ما هست در دستوارات دين ما هست كه اگر محتضري جانكندنش سخت بود به مصلا ببريد آسانتر جان ميدهد خب اين بالأخره اثر دارد ديگر اين طور نيست حالا آنجا چون نماز خوانده هيچ اثر نداشته باشد كه بالأخره روح را خدا بايد قبض بكند روح را كه خدا قبض ميكند از اين بدن بايد بگيرد اينچنين نيست كه آن زمان و اين زمين و اين خصوصيتها كأن لم يكن لغو باشد بياثر باشد حراء با اثر است كنار كعبه محبط وحي باشد بياثر نيست حِراء اثر دارد بالا رفتن قرب بعضي از سماوات ممكن است اثر داشته باشد براي ما احراز شده كه رفتن بالا هيچ نقشي ندارد تا اينها را حمل بر تمثيل كنيم اگر براي ما احراز شد كه يقيناً بالا و پايين ندارد و در وحييابي چه انسان آسمان برود و چه زمين برود هيچ نقش ندارد بله ناچاريم بگوييم اين آيات رجوم شياطين اينها تمثيل است اما كجا چنين احرازي را داريم؟ ما وقتي كه عقل محض نيستيم موجود بدني هستيم بدن ما با ما هست بدن ما زماني دارد زميني دارد زباني دارد با اينها كار ميكنيم شواهد فراواني هم هست اگر وحي نازل ميشود فقط اولين بار بايد در حرا نازل بشود براي اينكه آنجا جا براي مناجات پيامبر است بعد در كنار كعبه نازل بشود در كنار بيت الله نازل بشود آنجا محبط وحي است يا اگر محتضر را به مصلاي او ببرند آسانتر جان ميدهد معلوم ميشود اثر دارد ديگر خب شياطين هم اگر بخواهند بخشي از وحي را بگيرند بايد بالا بروند خب اينها با شهابسنگها طرد ميشوند اين برهاني ما نداريم كه هيچ اثر ندارد تا بگوييم الا و لابد اينها، اينها كه جسم هستند يك احتمال اينكه مكان اثر داشته باشد براي تتميم قابليت قابل نه براي فاعليت فاعل تا كسي بگويد كه وحي و حقايق وحياي مجرد است ذات اقدس الهي كه منزه از زمان و زمين است چه فرق بين آسمان و زمين بله فاعل نسبتش به «جميع اشياء علي السواء» است ﴿الرَّحْمنُ عَلَي العَرْشِ اسْتَوَي﴾[38] اما قابل چطور آن گيرنده وحي چطور؟ اگر گيرنده وحي بدن دارد و ارتباطش با اجرام محفوظ است خب ممكن است اين اثر داشته باشد بنابراين اگر ما به ظاهر آيه عمل بكنيم محظوري ندارد نه نيازي است به تمثيل و نه نيازي است به آن بعد معنوي البته بعد معنوي سر جايش محفوظ است و همان بيان نوراني كه مرحوم طبرسي در اول احتجاج كه فرمود علماي ما مرزدارانند آن هم درست است اينكه ديگر تير مادي كه در دست عالمان دين نبود و نيست آنها با قلم بالأخره تهاجم فرهنگي را طرد ميكنند حالا ببينيم راه ديگري هست يا نه.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 8.
[2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[3] ـ سورهٴ ناس، آيهٴ 5.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[6] ـ سورهٴ شعراء، آيات 221 ـ 223.
[7] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 30.
[8] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 128.
[9] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 13.
[10] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 32.
[11] ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 8.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 96.
[17] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 279.
[19] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.
[20] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 41.
[21] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 32.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[23] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[24] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.
[25] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.
[26] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[28] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[29] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[30] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 20.
[31] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.
[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[33] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 1.
[34] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[35] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[36] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[37] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 1.
[38] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 1.