اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ (۱۶) وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ (۱۷) إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ (۱۸)﴾
سورهٴ مباركهٴ «حجر» از آن جهت كه در مكه نازل شد و سور مكي غالباً ناظر به اصول معارف دين است و اصول ضروري و لازم براي مردم مكه جريان توحيد از يك سو و مسئله معاد از سوي ديگر بود لذا اين سورهٴ مباركهٴ «حجر» جريان توحيد ربوبي را كاملاً مطرح ميفرمايد و جريان معاد را هم تذكر ميدهد.
گرچه بخشي از بحثهاي اين آيه در قبل از تعطيلات اربعين ارائه شد ولي براي انسجام بحث شايد لازم باشد بعضي از مطالبي كه قبل از تعطيلات طولاني ارائه شد بازگو بشود. در اين كريمه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً﴾ آسمان در اصطلاح قرآن كريم به دو معناست و دو مصداق دارد يك آسمان ظاهري است كه همه ما ميبينيم و مشاهده ميكنيم كه ستارهها در آن است و مانند آن يك آسمان غيب و ملكوت و معنوي است كه فرمود: ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[1] اين يك فرشتگاني در آسمانها هستند كه گيرندگان وحياند. وحي مربوط به هر آسمان را به مسئول آن آسمان ما ايحا كردهايم و ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾. بعد فرمود اين آسمان ظاهري در دسترس است و شما با سلطان علم و ما نند آن ميتوانيد نفوذ پيدا كنيد ﴿لاَ تَنفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطَانٍ﴾[2] اما آسمان معنوي جز براي مؤمنان در او گشوده نميشود ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[3] درهاي آسمان بروي كفار هرگز باز نميشود اين آسماني كه ميبينيم كه الآن مرتب اينها ماهواره دارند سفينه دارند با سرنشين دارند بيسرنشين دارند رفت و آمد بكنند معلوم ميشود كه اين غير از آن آسماني است كه فرمود كه ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ آن ابواب سماي غيبي و ملكوتي و معنوي است كه فرشتگان مربوط به آن بخشاند وحي و تنزل وحي مربوط به آن بخش است گيرندگان وحي هم مربوط به آن بخشاند كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[4] و آن آسمانها هرگز در او به روي كفار گشوده نميشود و اگر جريان معراجي است مربوط به آن آسمانهاست و اينكه فرمود: ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾[5] اين رزقهاي ظاهري نظير باران و اينها ممكن است از اين آسمان ظاهري نشأت بگيرد ولي آن معارف و آن علوم و آن حقايق آنها در آسمان غير است كه فرمود: ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾ است در اين تقسيمبندي بايد مشخص بشود كه اين آسمانهايي كه محفوظ از نفوذ شياطيناند كدام آسماناند آن آسمان غيب جاي علوم و معارف است و وحي و امثال ذلك اين آسمان ظاهري شايد بيارتباط با آن نباشد ولي آن علوم و معارف به آن آسمان غيب برميگردد. ظاهر آياتي كه در سوره «حجر» است در سوره «صافات» است در سوره «ملك» است در سوره «جن» است در اين چهار سوره كه از اين مسئله سخني به ميان آمد اين آسمان ظاهري است براي اينكه ميفرمايد ما اين را زينت ناظران قرار داديم ببينيم راهي ميشود پيداكرد كه به آسمان غيب هم بر او هم منطبق بشود يا نه اگر بر آسمان غيب منطبق شد آن گاه اينكه شياطين راه ندارند و آنجا رجم ميشوند و فرشتگان آنها را رجم ميكنند ادراكش آسان است اما اگر اين آسمانها آسمان ظاهري بود بالأخره بايد اين آيات را خوب بررسي كرد كه آيا اينها تمثيل است يا نه معناي ديگري دارد كه تمثيل نباشد و مانند آن حالا ما اين چهار سوره را كه اين بخش از آيات در اين سور اربع آمده بررسي بكنيم ببينم كه اينها ناظر به آسمان ظاهري است يا آسمان باطني آسمان ملك است يا ملكوت.
آنچه در اين سورهٴ مباركهٴ «حجر» است اين است ﴿وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴾ اين ناظر به همين آسمانهاي ظاهري است ولي ميگويد ستارهها در اين آسماناند زينت ناظرين هم در اين آسمان است بعد فرمود: ﴿وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ﴾ ما اين بروج را يا آن سما را از هر شيطاني كه استحقاق رجمشدن دارد و تيرخوردن دارد حفظ كرديم شيطان رجيم بخواهد آنجا راه پيدا كند اين ميشود مرجوم شيطاني كه «ينبغي ان يرجم» فعلاً رجيم نيست مگر اينكه در اثر همان استكبار قبلي رجيم شده باشد كه ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾[6] و مانند آن.
آن رجم الهي به معناي تير ظاهري نيست اين رجمها ظاهرش تير ظاهري است همين شهاب سنگها و اينها شيطاني كه من شأنه ان يرجم است به وسيله اين شهاب يا نه شيطاني كه قبلاً رجم شده است ﴿فَإِنَّكَ رَجِيمٌ﴾ ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ٭ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾[7] ناظر به آن است ﴿ وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ ٭ إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ حفظ هم معنايش اين نيست كه بيگانه بيايد خرابكاري كند حفظ معنايش اين است كه بيگانه بيايد از اسرار اين با خبر بشود از علوم و معارفي كه اينجاست مستحضر بشود. اگر كسي استراق سمع بكند يعني مخفيانه بخواهد گوش بدهد سرقت كند گوش دادن را ﴿فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ﴾ اين شهابسنگهايي كه خيلي روشن است او را تعقيب ميكند و به صورت تير به آن سمت پرتاپ ميشوند به سمت او پرتاب ميشود. اين ترجمه ظاهري اين چند آيه سوره «حجر» است در سورهٴ مباركهٴ «صافات» به اين صورت آمده است آيه پنج به بعد سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است سوره «صافات» از اين جهت هم از نوادر سور است كه بيان روشني دارد اصلاً عالم مغربي ندارد گاهي مغرب در برابر مشرق مطرح است كه ﴿رَبُّ المَشْرِقِ وَالمَغْرِبِ﴾[8] گاهي مغربين و مشرقيناند كه مغربين و مشرقين اعتدالياند و مغربين و المشرقين مطرح است اين دو گاهي مشارق و مغارب در كنارهماند كرويت ارض كه هر گوشهاي در يك زمان مشرق است مقابل آن مغرب اين سه طايفه از آيات كه مغرب است و مشرق ، مغربين و مشرقين ، مغارب است و مشارق. آن جمعبندي نهايياش درهمين سوره «صافات» است كه اصلاً ما مغرب در عالم نداريم نه تنها مغارب نداريم مغربين نداريم مغرب هم نداريم مغرب يك امر اضافي و نسبي است دائماً شخص در حال طلوع است و هميشه مشرق است آن امر عدمي است فرمود: ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ المَشَارِقِ﴾[9] اصلاً سخن از مغرب و مغربين و مغارب در اين بخشها مطرح نيست هرچه هست شرق است هرچه هست طلوع است آنكه نور به او نميرسد اين يك امر عدمي دامنگير او شده است او ديگر قابل جرح نيست خوب بعد فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ﴾[10] ما اين آسمان اول را يعني تمام اين ستارهها كه زينت شماست اينها در آسمان اول است حالا آن آسمانهاي ششگانه چه هستند هنوز كشف نشده است. چه ثوابت چه سيارات و چه سياركها همه در آسمان اول است ادني كه مذكر است دنيا مؤنث اين ادني است نزديكترين آسمان به شما جاي ستارههاست ﴿ إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ ٭ وَحِفْظاً مِن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ﴾[11] اينها را وسيله حفظ قرار داديم كه هيچ شيطان متمردي آنجا نفوذ نكند مَرَدة جمع همين مارد است مَرَدة به معناي مريد نيست جمع مريد چيز ديگر است مرد مَرده جمع مارد است شيطان مارد شيطان مَريد و مانند آن يعني متمرد ﴿مِن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ ٭ لاَّ يَسَّمَّعُونَ إِلَي المَلإِ الأَعْلَي وَيُقْدَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ﴾[12] اينها بخواهند استماع كنند استراق سمع كنند چيزي را گوش بگيرند و بشنوند در فضاي اعلي مقدورشان نيست براي اينكه از هر طرف طرد ميشوند انيها راه نفوذشان بسته است ﴿دُحُوراً وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ٭ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الخَطْفَةَ فَأُتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ﴾[13] اينها دحر ميشوند طرد ميشوند مدحوراً مطرودند و اگر كسي خواست دزدكي چيزي بشنود با اين شهابسنگها طرد خواهد شد ظاهر اين سماء هم سماء ظاهري است براي اينكه اين كواكب زينت سماء ظاهرياند اين دو قسم.
قسمت سوم سورهٴ مباركهٴ «ملك» است آيه پنج به بعد سوره «ملك» ﴿وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾ و ما آسمان دنيا را يعني نزديكترين آسمان به شما را با چراغهايي روشن كرديم زينت داديم و اينها را تير شياطين قرار داديم اين شياطين چون خود شياطين وقتي گفته شد همان مرجوم و مارد به ذهن ميآيد و اگر احيانا اطلاق داشته باشد با آن رجيم و ماردي كه در سوره «حجر» و سوره «صافات» بود تقييد ميشود البته جن دو قسماند بعضي مؤمناند و بعضي كافر، مؤمنين آنها مثل مؤمنان انسان ديگر مارد و رجيم نيستند كافران آنها مثل انسانهاي كافر مرجوماند. بنابراين منظور از اين شياطين، شياطين رجيم است ﴿وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ ٭ وَلِلَّذِينَ كَفَرُوْا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ﴾ كه بخش بعدي است كه با اين قسمت سازگاري و ارتباط ندارد پس اين هم ناظر به سماء دنياست بخش چهارم در سورهٴ مباركهٴ «جن» است كه آن هم ازآيه هشت شروع ميشود ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ﴾ يعني جنّي گروهي از جن ميگويند: ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً﴾ ما قبلاً به آسمانها ميرفتيم اخباري را ميشنيديم استماع ميكرديم بعد از ميلاد مسيح (عليه السلام) يك مقدار جلوگيري شد و الآن نميدانيم چه خبر شد كه صدر و ساقه آسمانها را اين پاسدارها و پاسبانها و پليسهاي الهي پر كردهاند. حرس است يعني پاسدار است پاسبان است و پر از اين حرس است ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً﴾ از اين جهت پر شده است هيچ جا براي نفوذ نيست ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَت﴾ از چه چيز پر شد ﴿حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً ٭ وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ﴾ ما قبلاً به آسمانها ميرفتيم براي اينكه ببينيم اخبار غيبي چيست تا گزارش بدهيم اما ﴿فَمَن يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾ الآن اگر كسي بخواهد [به] آسمان برود و چيزي كشف بكند اين شهابها به عنوان تير به سمت او پرتاب ميشوند ما نميدانيم چه خبر است آيا خير است براي مردم روي زمين يا شر است براي مردم روي زمين ﴿ وَأَنَّا لاَ نَدْرِي أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمِن فِي الأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً ٭ وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرَائِقَ قِدَداً﴾[14] ما دو گروهيم بعضي مؤمناند بعضي كافراند و مانند آن خوب از اين چهار سوره بر ميآيد كه از آن سه سوره به خوبي برميآيد منظور از اين سما، سماي ظاهري است و منظور از اين كواكب هم، همان كواكب ظاهري است اما از اين بخش چهارم كه سورهٴ مباركهٴ «جن» است به خوبي روشن نميشود كه منظور آسمان ظاهري است چون در آن سه سوره دارد به اينكه ما اين آسمان را با ستارهها تزيين كرديم خب معلوم ميشود آسمان ظاهري است اما در اينجا سخن از تزيين نيست فرمود: ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَشُهُباً ٭ وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾[15] سخن از تزيين كواكب و امثال ذلك نيست خب آيا اين تمثيل است كه مال اليه سيدنا الاستاذ (رضوان الله عليه) كه حقيقت نيست تمثيل است اين طور نيست كه مثلاً شيطان بخواهد بالا برود و اين ستارهها به عنوان تير به سمت او پرتاب بشوند. چون در خود قرآن آمده است كه ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا القُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[16] در بخش ديگر آمده است نصرف در اين قرآن ﴿مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾ در سوره «عنكبوت» آمده است ﴿وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ العَالِمُونَ﴾[17] يا در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا القُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[18] اينچنين نيست كه حالا قرآن بر كوه نازل شده و كوه متلاشي شد. اين در حد تمثيل است آيا از اين قبيل است يا نه؟ مرحوم آقا سيد عبدالحسين شرفالدين (رضوانه الله تعالي عليه) و امثال ايشان در كريمه ﴿َفقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[19] اين را حمل به تمثيل ميگويد كه زمين كه حرف نميزند و ذات اقدس الهي به زمين و آسمان فرمان داد بياييد اينها عرض كردند چشم ما با طوع و رغبت ميآييم اين تمثيل است يعني آسمان و زمين مطيع خداوند سبحاناند نه اينكه خدا امر فرمود و اينها گفتند چشم اين سخن ناصواب است براي اينكه آيات فراواني در قرآن كريم است كه اين موجودات اهل دركاند، اهل تسبيحاند، اهل تحميداند، اهل اسلاماند، اهل سجدهاند اهل خضوعاند و درك هم دارند عدهاي هم در كهاي اينها و حرفهاي اينها را شنيدهاند و ميشنوند در اين گونه از موارد نميشود حمل بر تمثيل كرد اصل اينكه قرآن مثلي دارد اين هم حرفي در او نيست براي اينكه خودش فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا القُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[20] يا در سوره «حشر» فرمود يك مثلي است كه ما براي عظمت قرآن ذكر كرديم اما در اين گونه از موارد مربوط به رجوم شياطين اين واقعاً تمثيل است يا راهي براي حقيقت است اگر ما هيچ راهي براي حقيقت نيافتيم احتمال تمثيل ميدهيم تا بعدها روشن بشود. ولي شايد بتوان راهي براي حقيقت يافت كه اين را ديگر بر مثل حمل نكنيم بيان ذلك اين است كه گرچه وحي به فرشته وحياني، زمان و زمين ندارند يك امر مجردند ولي بالأخره در يك زمان معين و در يك زمين معين ظهور دارند مثل اينكه وحي در حراء نازل شده است، وحي در مكه نازل ميشود در كنار كعبه نازل ميشود در ليلهقدر نازل ميشود بالأخره بايد در اين عالم بيايد يا نه؟ اگر براي موجودي در اين عالم بايد ظهور بكند بالأخره اين خصوصيات را به همراه دارد گرچه از طرف مبدأ فاعلي هيچ قصوري نيست بين حرا و غير حرا فرقي نيست نسبت به خداي سبحان بين مكه و غير مكه فرقي نيست بين كنار كعبه و كنار خانههاي ديگر فرقي نيست ولي گيرنده اگربخواهد وحي ياب بشود براي او حرا و غير حرا فرق دارد كنار كعبه و غير كعبه فرق دارد ليله قدر و غير ليله قدر فرق دارد و مشكل در طرف قابل است نه در طرف فاعل. قابل چون محدود است بالأخره زماني و زميني است اين اگر بخواهد وحي بگيرد بايد در يك جاي مشخصي باشد وحي بگيرد. شياطين هم اگر بخواهند وحي را تلقي بكنند و بشنوند يك جاي بلندي بايد باشد حالا يا بلندي ظاهري، بلندي معنوي بالأخره قبلاً در آسمانها بود حالا اگر كسي بناي او براين است كه ليله قدر را در يك مكاني باشد كه از بركات آن مكان استفاده كند و جلويش را بگيرند خب اين محروم ميشود ديگر نميشود گفت كه آن معناي غيبي و بركت غيبي كه زمين نميشناسد بله او زمين نميشناسد ولي كسي كه متبرك است اهل زمين است او زمان شناس نيست ولي كسي كه متبرك است اهل زمان است بالأخره در ليله قدر فيض نصيبش ميشود وگرنه هر شب شب قدر است اگر قدر بدانيم اين طور نيست كه حالا براي مبدأ فاعلي فرق داشته باشد بنابراين ممكن است كه نزول وحي، تنزل وحي، تدرج وحي، در يك زمان خاصي ودر يك مكان خاصي مربوط به سما باشد يا ارض باشد اگر يك موجودي بخواهد آن وحي را تلقي كند چيزي از آن وحي استفاده كند بايد در يك زمان خاصي باشد در يك مكان خاصي باشد برود يك جاي معيني يا اين فيض نصيبش بشود حالا اگر شهابسنگ نگذاشت او آنجا برود جلويش را ميگيرند ديگر اين نه معنايش اين است كه وحي آنجاست نه معنايش اين است كه موحي آنجاست نه معنايش اين است كه ايحا آنجاست اين مستوحي آنجاست اين مشكل براي گيرنده وحي است اگر ما بتوانيم اين راه را ادامه بدهيم اين چهار طايفه سورهٴ مباركهٴ «حجر» و «صافات» و «ملك» و «جن» ميتواند به ظاهرش باقي باشد نيازي به تمثيل نيست نيازي به توجيه نيست نيازي به تأويل نيست و مانند آن اگر هيچ راهي نبود البته خب انسان علمش را به اهلش واگذار ميكند يا احتمال تمثيل ميدهد و مانند آن اين چه محذوري دارد كه ما بگوييم در طرف مبدأ فاعلي هيچ فرقي نميكند چون در بالا كه شب و روز نيست آنجا كه بخواهد وحي نازل بشود مگر ماه رمضان و غير ماه رمضان است مگر ليلهقدر و غير ليلهقدر است البته هر چيزي در مخزن الهي يك وجود گوهري و جوهري دارد ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾[21] كه در همان سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشخص ميشود اما آنجا ديگر زماني و زميني نيست وجود ديگري است وقتي بخواهد اينجا بيايد بالأخره يك شرايط خاصي دارد يك زمان خاصي دارد هرجا كه وحي نميشود كه. چرا ميگويند مسجد ميرويد معطر باشيد دهانتان بوي پياز و سير و اينها ندهد چون آنجا جاي فرشتههاست و فرشتهها از اين بو خوششان نميآيد خب اينها را گفتند يا نگفتند؟ و اينها يك شرايطي دارد بالأخره اين همه فضيلت ذكر كردهاند نمازتان با عطر باشد معطر باشيد جامه معطر بپوشيد براي اينكه آن موجودات برين اگر بخواهند تنزل كنند هر جا نميآيند اگر معطر باشيد اگر با طهارت باشيد طهارت ظاهري و باطنيتان محفوظ باشد اينها ظهور ميكنند خب پس در مسجد هست در حرم است ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[22] است خب اين مگر در سورهٴ مباركهٴ «نور» نفرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[23] مگر براي الله زمان و زمين دارد مگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ زمان و زمين دارد اما اين نور اگر بخواهد به صورت فيض خاص بهرهٴ كسي بشود همه جا نيست ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[24] آن نور عمومي همه جا هست اما اين نور خصوصي كه ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾[25] اين نور نور است اين نور نور اين رحمت خاصه اين نور و يژه در حرم است در مسجد است در حسينيه است در حوزه است در ميدان شهادت است جايي كه شهيد آرميده است «طبتم و طابت الأرض التي فيها دُفِنتُم»[26] است اين جاهاست در جاهاي ديگر اين نور نيست خب پس بنابراين از طرف مبدأ فاعلي مشكلي نيست گيرنده اگر بخواهد بگيرد بايد ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ باشد اينجا بخواهد برود با تير ردش ميكنند بخواهد برود آسمان بالا برود تا آن زمينه استعدادش شكوفا بشود اين رجمش ميكنند اگر ما دليلي بر استحاله اين معنا نداشتيم خب اين معنا به ظاهرش محفوظ است اگر ديديم نه هيچ راهي ندارد البته آن راهي كه سيدنا الاستاد يا ديگران طي كردهاند آن راه يكي پس از ديگري طي ميشود يك چند سؤال مربوط به قبل از تعطيلات اربعين بود كه بعضي از اين سؤالات را ميخوانيم و بعضي از اين سؤالات را كه نميدانم آن بزرگوار سائل در محفل حضور دارد يا نه يكي از سؤالات اين است كه قرآن كريم بالأخره حرف ديگران را نقل ميكند يا مثلاً بگويد كه ﴿ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الجَنَّةِ﴾[27] اين تعبيرات را نقل ميكند خب اگر حرف ديگران را نقل ميكند بعد چگونه ميشود معجزه؟ اعجاز قرآن در اين است با اينكه در بخش قابل توجهي آرا ديگران افعال ديگران اقوال ديگران را نقل ميكند تا داوري كند اگر حق بود تصحيح كند اگر باطل بود ابطال كند اما اين را معجزهآسا نقل ميكند همين مطالب را خود آن گوينده بخواهد بيان كند به اين هنرمندي بيان نميكند اينكه در بسياري از آيا ت و سور اولش حروف مقطعه است يكي از وجوهي كه براي حروف مقطعه بود و ذكر كردند و ميكنند همين است كه ميخواهد بفرمايد كه اين قرآن از همين حروف تشكيل شده است الف لام ميم را صاد و مانند آن ما از همين حروفي كه مواد خامش در اختيار شماست و شما مرتب حرف ميزنيد از اين حروف معجزه ميسازيم يعني اين حروف را طرزي تشكيل ميدهيم كه شما نميتوانيد تشكيل بدهيد آن بخشي كه به ملاحم است و اخبار غيب است و معارف است آن كاري به عبري و عربي بودنش ندارد اگر در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ﴾[28] آن كاري به عربيبودن و فصيحبودن ندارد چون جن و انس مگر همهشان عربي بلدند خيلي از اقوام و مللاند كه نميتوانند فارسي حرف بزنند يا تركي حرف بزنند يا زبان ديگر سخن بگويند چه رسد به عربي اينكه جن و انس را دعوت كرده است ناظر به الفاظش نيست آن معارفش است و آن علوم وحيانياش است آن اخبار به غيباش است و مانند آن، آن است كه هيچ كسي نميتواند مثل اين بياورد البته فصاحت و بلاغت اينها هم سرجايش محفوظ است كه عربها را با تحدي از پا در آورده است همين حروفي كه در اختيار ديگران است ذات اقدس الهي آن قدر هنرمندانه اين حروف را ساخت كه احدي مثل آن نميتواند بياورد شما ميبينيد همين كاغذ همين مركب در اختيار غير خطاط هم هست ديگري از همين مركب با همان قلم با همان كاغذ يك خط عادي مينويسد و يك خطاط هنرمندانه يك خط زيبا تحويل ميدهد مواد همان است ولي هنر مخصوص خطاط است تا برسيم به جايي كه كسي نتواند مثل او بنويسد بنابراين اگر فعل براي ديگري بود قول براي ديگري بود نظر براي ديگري بود ذات اقدس الهي آنها را نقل كرده يا للتصديق يا للتكذيب نقلش هنرمندانه و معجزه است بخش وسيعي از معجزات قرآن كه مربوط به معارف غيبي و اخبار غيبي كه بارها به عرضتان رسيد تكتك موارد را به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آدرس ميدهد ميگويد تو آنجا نبودي ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[29] ولي قضيه اين است ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِيِّ﴾[30] ولي قضيه اين است ﴿ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ﴾[31] ولي قضيه از اين قبيل است ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[32] ولي قضيه از اين قبيل است اين تكتك موارد را آدرس ميدهد ميگويد تو آنجا نبودي ولي قضيه اين است براي قبل از طوفان براي بعد از طوفان براي حين طوفان اين ميشود معجزه كه فراوان هم هست اما آن بخشهايي كه نقل حكايات ديگران است از اين قبيل است اين براي اعجاز. اما آن سؤالي كه مربوط به دليل عقلي است اين را مستحضريد كه دليل عقلي مثل دليل نقلي براي كسي حجت است كه اقامه كرده است همان طور كه دليل نقلي فقط براي كسي حجت است كه او به اين استدلال رسيده است نه ديگري دليل عقلي هم به شرح ايضاً براي كسي حجت است كه به اينجا رسيده باشد.
مطلب ديگر در فرق حجت عقلي اين است كه آنچه مرحوم شيخ يا غير شيخ انصاري (رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) فرمودند عقلي آن است كه محل اختلاف نباشد معنايش اين نيست معناي عقلي اين نيست كه محل اختلاف نباشد مطلب دو قسم است يا بديهي است يا نظري بديهي محل اختلاف نيست مثل «الكل اعظم من الجزء» و مانند آن نظري محل اختلاف است هر دوي اينها بديهي البته عقلي است نظري گاهي نقلي است گاهي عقلي نظري بايد به بديهي برسد نظري البته مورد اختلاف است ديگر هر صاحب نظري رأي خاص خودش را دارد ولي از نظر معرفتشناسي اگر دو مطلب نظري مقابل هم بودند نقيض هم بودند يقيناً يكي حق است و ديگري باطل آن نظري حق به بديهي ميرسد آن نظري باطل در راه ميماند يعني بعضي از حلقههاي مفقود دارد و نميرسد به بديهي چون اگر يك مطلبي به بديهي برسد يقيناً حق است پس مطالب نظري يكي حق است و ديگري باطل آن نظري حق يقيناً به بديهي ميرسد و ديگري نميرسد.
مطلب بعدي اين است كه قلمرو نفوذ عقل هم در تعبديات نيست اصلاً خود عقل ميگويد در بسياري از مسائل من نميفهم و ميفهمم كه نميفهمم و يك راهنمايي لازم دارم به نام وحي و نبوت لذا بيشترين و پيش از همه حكمت و كلام است كه وحي و نبوت را ضروري ميداند وجود انبيا ومرسلين معصوم (عليهم السلام) را ضروري ميداند برهان اقامه ميكنند كه جامعه بشري نيازمند وحي و رسالت است در آن جاهايي كه نميداند اين مستمع محض است در آن جاهايي كه ميداند يا مويد است يا نيمه دليل است يا دليل تام و همه اينها يا در حكمت و كلام مطرح است يا در فقه و اصول خب اين قبح عقاب بلا بيان ميداندارش عقل است ديگر. اشتغال يقيني برائت يقيني ميخواهد ميداندارش عقل است ديگر همه اينها را عقل ميگويد اصول هم با اينها تأمين ميشود در شواهد نقلي هم در بحثهاي فقهي هم ملاحظه فرموديد در جايي كه استدلال ميكنند يدل عليه عقل و نقل يا يدل عليه ادله الاربع مثلاً فلان جا خيار است فلان جا خيار نيست فلان جا عقد بايد لازم باشد فلان جا شرط متأخر نميشود باشد اينها را عقل ميگويد ديگر آنجايي كه نميفهمد مستمع محض است آنجايي كه ميفهمد و در حد تأييد است نظرش مشخص است آنجايي كه مستقلا حكم ميكند آن هم همين طور.
پرسش: ...
پاسخ: ما در تسبيقات عرفي بله اينچنين است اما در پشتوانه اينها در قبه عقاب الي بيان آنجا ميبينيد دقيقترين حرف را در اصول داريم ديگر مثلاً ببينيد كسي ميگويد كه استصحاب شما كه روزهدار هستيد شما كه روزه دار هستيد شك كرديد كه آيا مغرب شده است يا نه حق خوردن نداريد براي اينكه استصحاب موضوعي و حكمي هر دو عليه شماست هم استصحاب يوم داريم كه قبلاً روز بود الآن هم روز است هم استصحاب حرمت افطار داريد كه قبلاً افطار حرام بود و الآن هم حرام است استصحاب حكمي و موضوعي جلوي شما را ميگيرد اين قدم اول بعد اشكال كردند كه روز را كه نميشود استصحاب كرد كه براي اينكه قبلاً موجود بود كه الآن نيست و اينكه الآن هست سابقه وجود ندارد زمان يك چيز فرّاري است بعد مرحله سوم آمدند و گفتند نه موضوع عرفي است موضوع چون عرفي است عرف زمان را روز را يك امر واحد متصل ميداند اين دقت را نميكند كه زمان مركب از اجزاي فرار است آن جزيي كه قبلاً موجود بود الآن نيست آن جزئي كه الآن موجود است سابقهاي ندارد پس آنكه متيقّن سابق بود مقطوعالزوال است اينكه مشكوكالبقاست متيقنالعدم است اين آن نيست و چون عرفي واقعي نيست مرحله چهارم گفتند خير شما اگر اهل دقت باشيد زمان يك امر بقادار است بقا يك امر تدريجي و سيال و سيلان اوست خب ميبينيد اين حرفها خب اين حرفهاي سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) عليه مرحوم نائيني اقامه كرده كه زمان اگر بخواهيد دقيق حرف بزنيد حرفي اين است كه ما ميگوييم آنچه شما ميگوييد عرفي است اگر بخواهيد دقت كنيد كه بگوييد دقيقاً اشكال بكنيد كه اگر ما دقت بكنيم باقي نيست ولي عرفاً باقي است خير اگر دقت بكنيم باقي است چون بقاي تدريجي به تدرج اوست شما دلتان ميخواهد زمان هم مثل حجر و مدر ثابت باشد خب اين حرفهاي عميق در اصول ما است فراوان است يعني اين چهل، پنجاه سال با همين حرفها ميگشت يك وقت است يك كسي اصول سطحي ميخواند خيال ميكند كه اصول يعني يك امر عرفي، عرفي غير از عوامي است پشتوانههايش دقتهاي عقلي است تطبيقاش بر مصاديق هم دقت عقلي است تشخيص موضوع يك امر عرفي است وگرنه در كجا در مسائل احتجاج اينها كم آمدند در مسائل احتجاج نهايت دقت را كردهاند هيچ مقيدي در مرحله مطلق نيست اما هر مطلقي در مرحله مقيد است كه ترتب با اين درست ميشود اين از آن دقيقترين مسائل عقلي است مگر ترتب با اين حل نميشود اينكه عرف نميشود عرف فقط رساله نگاه ميكند ميگويد بسيار خوب شما بالأخره اگر اهم را انجام نداديد مهم را انجام داديد معصيت كرديد ولي كارتان درست است اين فقط فتوا ميخواهد در مسائل عرفي موضوعات را به عرف مراجعه ميكنند نه تشخيص مفاهيم يك، نه تطبيق مفاهيم دو، نه در اصول كه پشتوانه مسئله فقهي است مسئله ديگر خود عقل ميگويد من در تعبديات راه ندارم شما ببيند اين همه احكام درباره طهارت و نجاست و دماء ثلاث و امثال ذلك آمده است عقل خاموش محض است ساكت است يا در ركعات نماز جهر و اخفات نماز مبطلات نماز قواطع نماز عقل خاموش محض است ميگويد من حق دخالت ندارم اينجا جاي من نيست اما ببيند در جهانبيني در وحي و نبوت در امامت در عصمت او ميداندار است اينكه بحث ميشود كه دانشگاهها وقتي اسلامي ميشود كه متوناش اسلامي باشد فيزيك عقل ميداندار است شيمي عقل ميداندار است همان طوري كه از ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[33] فحول علماي اصول ما مطالبي را از اين استدلال استفاده ميكنند و ميشود علم اصول و ميشود اسلامي اگر از آيات فراواني كه به مراتب بيشتر و پيشتر از آيات اصول است يك عده دانشمندان استخراج كنند ميشود فيزيك اسلامي و شيمي اسلاميكه اصلاً ما فيزيك غير اسلامينداريم اخيراً كمكم دارند ميگويند فعل خدا در طبيعت بايد كاملاً اين اصطلاحات عوض شود فعل خدا در خلقت نه طبيعت خدا تنها پروردگار نيست آفريدگار هم هست اينچنين نيست كه خداوند در عالم اثر بگذارد خدا عالمساز هم هست عالم آفرين هم هست او هم خالق است آفريدگار است يك، هم آفريده خود را خوب ميپروراند دو و فراوان از اينها سخن به ميان آمده اما اگر چيزي مربوط به چه بود و نبود باشد كه حكمت نظري عهده دار اوست چه بايد و نبايد باشد كه حكمت عملي عهده دار اوست بخواهد با مظنه كه بعنوان قياس كه از قياس بيش از مظنه حاصل نميشود استدلال كند قبل از اينكه فقه اين قياس را تحريم بكند اصول فقه قياس را از حجيت انداخت و عمر اصول فقه هم حداكثر چهارده قرن است و قبل از اصول منطق قياس را يعني قياس فقهي را كه همان تمثيل منطقي از كار انداخت كه حداقل عمرش چهار هزار سال است اينكه در همه كتابهاي منطقي از عهد ارسطو تا كنون كه در حدود چهار هزار سال يا بيشتر است گفتند تمثيل حجت نيست تمثيل همان قياس منطقي است ديگر فرمودند مگر ميشود از جزئي پي به جزئي برد يك آدم خوش باوري ميخواهد مگر از بعض جزئيات به جزئي ديگر ميشود استدلال كرد؟ اينكه گفتند تمثيل حجت نيست يعني همين. تمثيل همان قياس منطقي است كه حداقل چهار هزار سال سابقه علمي دارد و خود عقل ميداندار اين مسائل است آن وقت روايات كه دارد «ان السنة اذا قيست محق الدين»[34] ميشود مويد اين، چون حداقل چهار هزار سال اين الآن در حوزههاست كه مگر ميشود از جزئي پي به جزئي برد اگر ضابطه كلي داشته باشيم و اين جزئي تحت آن كلي مندرج باشد بله ميشود اما يك جزئي با خصوصيات ويژهاي كه دارد، يك حكميداشت مگر ميشود از اين جزئي به جزئي ديگر پي برد اينها مربوط به آن است يك سلسله مطالبي است مربوط به تنوين تنكير و تنوين تمكين و اينها من نميدانم آن آقا هست يا نه لذا روز شنبه انشاءالله مطرح ميشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[2] ـ سورهٴ رحمٰن، آيهٴ 33.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[6] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 34.
[7] ـ سورهٴ حجر، آيات 34 و 35.
[8] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 9.
[9] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 5.
[10] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ صافات، آيات 6 و 7.
[12] ـ سورهٴ صافات، آيات 7 و 8.
[13] ـ سورهٴ صافات، آيات 9 و 10.
[14] ـ سورهٴ جن، آيات 10 و 11.
[15] ـ سورهٴ جن، آيات 8 و 9.
[16] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 89.
[17] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[18] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.
[19] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 89.
[21] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[22] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.
[23] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[24] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.
[25] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[26] ـ مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
[27] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 11.
[28] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 46.
[30] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 44.
[31] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 44.
[32] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 45.
[33] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 15.
[34] ـ كافي، ج1، ص57.