22 02 2006 4819525 شناسه:

تفسیر سوره حجر جلسه 6

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) مَا نُنَزِّلُ المَلاَئِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (9)﴾

در نوبتهاي قبل اشاره شد به اينكه گروهي اصل وجود فرشته را افسانه مي‌دانند براي اينكه معرفت‌شناسي آنها حسي است و هستي‌شناسي آنها هم مادي است گروهي اصل وجود فرشته را حق مي‌دانند لكن انسان را براي رسيدن به مقام نبوت شايسته نمي‌دانند آنها مي‌گويند اگر موجودي بخواهد رسالت الهي را نائل بشود بايد فرشته باشد لذا به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گفتند كه اگر تو مدعي رسالتي يك فرشته‌اي بايد تو را همراهي كند و مانند آن پاسخشان اين بود كه فرشته به حق نازل مي‌شود در شرايط عادي براي غير انبيا نازل نخواهد شد اما اينكه در بعضي از علوم عقليه گفتند فرشته‌ها مي‌توانند براي خود جسم خلق كنند منظورشان همان تمثل است نه تجسم كه اگر فرشته‌اي وارد يك منزلي شد انسان در اتاق را ببندد و او نتواند بيرون برود اين طور نيست و اگر يك موجودي به عنوان جسم مخلوق شد كه آنها جزء مدبّرات الهي‌اند به اذن خداي سبحان يك جسمي را خلق كردند البته آن جسم احكام اجرام مادي را دارد.

پرسش: ...

پاسخ: حالا ان‌شاءالله در ضمن آيه ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً[1] آنجا به خواست خدا مبسوطا بحث شده يا مي‌شود كه تمثل با تجسم چه فرق دارد تجسم با تجسد چه فرق دارد رواياتي كه درباره تمثل وارد شده است مرحوم كليني (رضوان الله عليه) آنها نقل كرده كه انسان در آخرين روز دنيا و اولين روز آخرت وقتي چشمش باز است بستگان فرزندان پرستاران خود را تشخيص نمي‌دهد در حقيقت اين چشم نسبت به دنيا تعطيل شد و آن چشم برزخي باز شد مال او براي او متمثل مي‌شود فرزند او براي او متمثل مي‌شود و عمل او هم براي او متمثل مي‌شود فرزند مي‌گويد ما تا كنار گور با تو هستيم اين فرزندي كه در كنار تخت اوست او را نمي‌بيند اما وجود مثالي او را مي‌بيند با او حرف مي‌زند آنها مي‌گويند ما تا كنار قبر با تو هستيم و بعد برمي‌گرديم مال براي آن متمثل مي‌شود و مي‌گويد به اندازه كفن از من حق داري به اندازه كفن بگير و بقيه را رها كند عمل براي او متمثل مي‌شود و مي‌گويد من با تو هستم در قبر هستم در برزخ هستم و بعد از آن هم در قيامت هم هستم اينها روايات تمثل است كه مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) نقل كرده اصلش هم آيه‌اي است كه ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾ خب.

اما درباره آن سؤال كه بعضيها مي‌گويند ما اصلاً حاضر نبوديم خدا ما را خلق كند اين بايد به همان جواب قلبي عنايت كرد هيچ موجودي نيست مگر اينكه مسبح خداست حامد خداست ﴿وَإِن مِن شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم[2] و مانند آن همه چيز تسبيح مي‌كنند: ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ[3] همه چيز در پيشگاه خدا ساجدند ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ[4] همه چيز در پيشگاه خدا مسلمان يعني مسلم مطيع مستسلم منقادند ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ[5] همه چيز در پيشگاه خداي سبحان طائع‌اند ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ[6] همه با خدا حرف مي‌زنند همه در پيشگاه خدا ساجدند مسبح‌اند مستسلم‌اند و مانند آن درخواستها را هم خدا مي‌داند مصالح را هم خدا مي‌داند گفتگوي اينها هم با خداست آنها كه صلاحيت خلقت را ندارند جزء نطف غير مخلقه‌اند همانها هستند كه به صورت احتلام در لباسها آلوده مي‌شوند لباس آلوده آنها كه درخواست وجود دارند به صورت انسان در مي‌آيند هرگز اين‌چنين نيست كه كسي بگويد من نمي‌خواستم موجود بشوم او اگر چنانچه قدر خود را بداند آن‌گاه مي‌داند كه چه فرشته‌اي خواهد شد چه عظمت و جلالي به انتظار اوست اينها مسائلي است كه بحث اساسي‌اش در خلال آيات يا گذشت يا مي‌آيد عمده اين است كه در اين كريمه كه فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ منظور از ذكر قرآن كريم است براي اينكه در آيه قبل دارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾ اين محفوف به قرينه است صدر و ذيلش هم قرينه است آيات اوليه اين سوره هم مربوط به قرآن است ﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ[7] همه درباره قرآن است پس بنابراين ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾ نه يعني ما پيامبر را حافظيم يا منظور از ضمير به پيامبر برگردد منظور از ضمير همان ذكر است و منظور از ذكر قرآن كريم است.

پرسش: ...

پاسخ: نه اسما ظاهراً فرق مي‌كند اسماي سور بعضيها در كلمات معصومين (عليهم السلام) آمده است مثل «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»[8] يا مثلاً سوره مباركه «يس» قلب قرآن است اينها در روايات هست.

پرسش: ...

پاسخ: نه ذكر درست است بر پيامبر هم اطلاق شده است ﴿قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً[9] در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» كه آنها كه مي‌گويند منظور از ذكر وجود مبارك پيامبر است براي اينكه در سوره «طلاق» اين‌چنين آمده ﴿قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً﴾ چون بر حضرت ذكر تطبيق شده است از اين جهت احتمال اينكه منظور از ذكر رسول خدا باشد هست.

پرسش: ...

پاسخ: اهل الذكر يعني اهل القرآن نه ذكر.

در آيه ده و يازده سورهٴ مباركهٴ «طلاق» اين است ﴿ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُوْلِي الالبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ٭ رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ﴾ كه ﴿ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً ٭ رَسُولاً﴾ كه اين ﴿رَسُولاً﴾ وصف است براي ذكر يا عطف بيان است براي ذكر و مانند آن گفتند به قرينهٴ اينكه ذكر صفت رسول قرار گرفت پس رسول هم مي‌شود ذكر آن وقت ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ[10] را گفتند منظور اهل‌البيت است براي اينكه آنها اهل ذكرند يعني اهل الرسول‌اند يعني فرزندان پيامبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام)‌اند اين محال نيست اما با ظاهر آيات محل بحث هماهنگ نيست براي اينكه اين آيات صد و ساقه‌اش مربوط به قرآن كريم است اول دارد ﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ﴾ بعد دارد ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾ بعد فرمود: ﴿ إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ﴾ اين ذكر همان ذكر قبلي است ديگر يعني قرآن است ديگر بنابراين در اينكه منظور از ذكر قرآني است حرفي در آن نيست.

مطلب ديگر اينكه ابطال قرآن چند راه دارد يا راههاي عملي است ادبي است فصاحت و بلاغت است منطقي است و مانند آن يا سياسي و اجتماعي و مكر و خدعه و حليه است اينهاست كه كسي بخواهد قرآن را _معاذالله_ باطل كند ابطال قرآن از راه منطقي‌اش سه تا وجه دارد از راه تفسيري‌اش يك وجه دارد همه اين وجوه منطقي و تفسيري مشمول آيه سورهٴ مباركهٴ «فصلت» است در سوره «فصلت» آيه 42 اين است كه ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ يعني بطلان به حريم اين كتاب راه پيدا نمي‌كند بالقول المطلق ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ﴾ اين كتاب باطل‌شدني نيست نه در زمان نزول وحي نه در آينده چه نزديك چه دور زيرا بطلان يا به نسخ است كه خدا بايد باطل كند چون خدا ناسخ است يا نه، از راه نسخ نيست از راه منطقي است كه راه منطقي سه تاست يا نه، از راههاي زور و سياست و مكر و كارهاي اجتماعي و مانند آن است كه جمعاً مي‌شود پنج راه يك راه راه الهي است سه راه راه منطقي و فرهنگي و علمي است يك راه هم راه سياسي و اجتماعي و اينهاست اما آن راه اول كه به وسيله نسخ باطل مي‌شود اين را ذات اقدس الهي باطل نمي‌كند براي اينكه كتاب را به احسن وجه نازل كرده است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ[11] ديگر از اين زيباتر ممكن نيست خب اگر از اين زيباتر ممكن نيست خداي سبحان كه هرگز كار احسن را رها نمي‌كند او قدرت دارد ولي اين هرگز عوض نمي‌كند نظير ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[12] بعد از اينكه فرمود: ﴿و اقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله فطر الناس عليها[13] با لاي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ فطرت عوض‌شدني نيست نه خدا عوض مي‌كند چون ﴿لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم[14] از اين زيباتر ديگر ممكن نيست چرا عوض بكند؟ ديگري عوض نمي‌كند چون قدرت اين را ندارد لذا به صورت لاي نفي جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله نه منظور آن است كه معادل بخواهد بياورد و مانند آن اين كار را انجام نمي‌دهد كار قبيح است.

پرسش: ...

پاسخ: قدرت هست اين كار قبيح است از او صادر نمي‌شود بنابراين اگر چنانچه ذات اقدس الهي بخواهد تبديل بكند اين كار كار غير حسن است و خدا نمي‌كند و اگر ديگري بخواهد تغيير بدهد اين شدني نيست براي اينكه قدرتش را ندارد لذا درباره فطرت انسان با نفس جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ در جريان حفظ قرآن هم بشرح ايضاً كسي بخواهد قرآن را به هم بزند ذات اقدس الهي بخواهد به هم بزند نسخ كند اين‌چنين نيست براي اينكه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ[15] كتابي از اين جامع‌تر كامل‌تر و بهتر فرض ندارد و خداي سبحان اكمل و احسن كتاب را آورد لذا عوض نمي‌كند پس نسخ الهي راه ندارد از جهت نسخ ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ ديگران از راه منطق و فكر بخواهند باطل كنند اين سه تا راه دارد يا نقض است يا معارضه است يا منع در منطق ملاحظه فرموديد اگر كسي بخواهد دليل ديگري را نفي كند بيش از اين سه راه نيست كمتر از اين سه راه هم نيست اگر كسي ادعايي كرد مطلبي را گفت و براي آن مطلب دليلي اقامه كرد يا از راه نقض آن حرف را باطل مي‌كنند يا از راه منع او را باطل مي‌كنند يا از راه معارضه از راه نقض اين است كه مي‌گويند ما كاري به صغرا و كبراي شما نداريم كه آيا صغرا درست است يا نه كبرا درست است يا نه مي‌گوييم اين صغرا و كبرا نتيجه نمي‌دهد چرا؟ براي اينكه همين دليل را ما در جاي ديگر پياده كرديم و جاري كرديم و نتيجه نداد نقض عبارت از «تخلف المدلول عن الدليل» است بعد مي‌گويند اگر اين دليلي كه شما آورديد تام بود بايد در فلان مورد هم نتيجه بدهد در حالي كه همين دليل است در فلان مورد و نتيجه نمي‌دهد اين «تخلف المدلول عن الدليل» مي‌شود نقض بنابراين اگر يك مطلبي را قرآن كريم با استدلال بيان كرد و كسي همان دليل را در جاي ديگر ذكر كرد و همان نتيجه را نگرفت اين مي‌شود نقض يك مطلبي از مطالب قرآن پس «اتاه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» نقض در قرآن كريم نيست كه دليلي را كه خداي سبحان اقامه كرده اين دليل در جايي اثر بكند در جايي اثر نكند منع آن است كه يكي از دو مقدمه را قبول نداشته باشند اين همان است كه در كتابها هم مي‌گويند: «الصغري ممنوعة» يا «الكبري ممنوعة نمنع الصغري يا نمنع الكبري» آن وقت مستدل بايد آن مقدمه ممنوعه را جداگانه اثبات كند اگر خصم گفت ما صغري را منع مي‌كنيم يا كبرا را منع مي‌كنيم مستدل بايد آن صغرا يا كبرا را كاملاً اثبات بكند تا خصم نتواند بگويد «نمنع الصغري يا نمنع الكبري» اين را مي‌گويند راه منع راه سوم راه معارضه است معارضه اين است كه اگر دليلي را قرآن براي مطلبي اقامه كرده است خصم نقض نكند يك، كاري به مقدمات دليل هم نداشته باشد دو، در عرض اين دليل يك دليل ديگري اقامه كند بر خلاف مقصود قرآن چون اين دليل دوم در عرض دليل اول است به آن مي‌گويند معارضه معارضه آن است كه دو دليل در عرض هم باشند اين راه معارضه كاري به دليل اول ندارد به عنوان نقض يا كاري به دليل اول ندارد به عنوان منع احدي المقدمتين بلكه در مقابل دليل اول يك دليل اقامه مي‌كند براي اثبات يا نفي مطلوب اين را به او مي‌گويند معارضه اگر مطلبي در قرآن كريم آمده باشد و _معاذ الله_ به يكي از اين سه نحو منطقي و علمي ابطال شده باشد معلوم مي‌شود كه «اتاه البطلان يا من بين يديه يا من خلفه» آيه 42 سوره «فصلت» مي‌فرمايد: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ همواره هم تحدي هم مي‌كند و الي يوم القيامه ناطق به اين حرف است و روي حرف خودش هم ايستاده است و ثابت مي‌كند اين چهار راه، راه پنجم راه زور و سرنيزه و مكر و خدعه و خيانت و امثال ذلك است كه بيايند قرآني را بنويسند تحريف بكنند قرآن بنويسند سوره‌اي را كم بكنند قرآن بنويسند سوره‌اي اضافه بكنند قرآن را بنويسند -معاذ‌الله- مهر باطل به آن بزنند كه همان كارهايي كه مرتب دارند دنياي كنوني مي‌كنند اين مكر و حيله اين ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ[16] الآن هم همين طور است در غرب گروهي مزدوران داخل و خارج را استخدام كردند اجير كردند قرآن را گرفتند -معاذ‌الله- يك مهر باطلي درست كردند و -معاذ‌الله- بر تك تك اين صفحات زدند باطل شد باطل شد باطل شد عكس‌برداري كردند به رسانه‌ها دادند به اينترنت دادند تا چيزي از آنها دريافت كنند اين كارها را هر روز دارند مي‌كنند نه اينكه حالا گاهي بكنند گاهي نكنند مخفيانه بكنند ولي هيچ كدام از اينها كار انجام ندادند ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ[17] اين راه مكر و حيله همان است كه گاهي به صورت سلمان رشدي در مي‌آيد گاهي به صورت تصوير موهن در مي‌آيد گاهي هم به صورت تخريب حرمهاي مطهر عسگريين (سلام الله عليهما) در مي‌آيد گاهي هم به صورتهاي ديگر مي‌فرمايد اين كار پيش نمي‌رود ﴿يُرِيدُونَ أن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ[18] ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾ با تعبيرات مختلف در سوره صف در سوره «توبه» ﴿وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾ ﴿وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ[19] و مانند آن به هيچ وجه مقدورشان نيست كه بتوانند قرآن را باطل كنند نه كار منطقي فرهنگي فكري مي‌ماند راه تفسيري راه تفسيري غير از اين راههاي منطقي است البته شبيه راه معارضه است راه تفسيري اين است كه در معارضه براي ابطال چيزي كه آيه اثبات كرد يا اثبات چيزي كه آيه نفي كرد دليلي در عرض او ذكر مي‌كنند راههاي تفسيري اين است كه نه همان مطلبي را كه آيه ثابت كرده است خواه عين آن مطلب يا خلاف آن مطلب همان مطلب را به عبارتهاي ديگر به صورت يك سوره كوچك نازل بكند مثلاً درباره توحيد درباره وحي درباره نبوت درباره فضايل اخلاقي درباره فضيلت عدل و تقوا كه اينها پيامهاي اوليه قرآن كريم است كسي يك سوره بياورد مثل سوره قرآن اين مخالف محتواي قرآن نيست اين مطابق با محتواي قرآن است ولي مثل قرآن حرف زدن محال است مثل قرآن چيزآوردن محال است اين معارضه ديگر در معارضه‌هاي منطقي و امثال ذلك نيست چون در منطق سخن از الفاظ نيست سخن از مطلب است خب اين مطلب را زيد با برهاني تثبيت كرده عمرو هم با برهاني ديگر تثبيت مي‌كند دوتا برهان است مطلب تقويت مي‌شود ولي درباره قرآن كريم اگر كسي -معاذ‌الله- يك سوره بياورد كه همين محتواهاي قرآني را دارد مخالف او نيست اگر مخالف آن باشد چه با فصاحت و بلاغت باشد چه نباشد اين باطل كرده -معاذ‌الله- اما اگر نه همين محتواست همين خطوط كلي است لكن به الفاظ ديگر به سوره ديگر معجزه‌گونه آورده فرمود اين شدني نيست ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ[20] هرگز نمي‌توانند بياورند ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً[21] چون اين معجزه است و معجزه معنايش اين است كه ديگران عاجزند از آوردن مثل او پس بنابراين چه از راه نسخ يك، چه آن سه راه علمي فرهنگي چهار چه راه زور و مكر و حيله پنج و چه راه تحدي معروف كه اين از يك نظر معارضه است منتها معارضه تفسيري لكن معارضه منطقي و فكري نيست شش، به هيچ نحو قرآن بطلان‌پذير نيست ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ[22] اين تنزيل است از خدا حميد حكيم لذا فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ اما تقرير اصل مطلب البته به اجماع تمسك كرده‌اند به روايات متواتر تمسك كرده‌اند به سنت قطعي اهل‌بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) تمسك كرده‌اند كه همه اينها حق است لكن قبل از اينها يك دليل عقلي هست براي نزاهت قرآن از تحريف و آن دليل عقلي اين است كه نبوت يك امر ضروري است يعني هرگز بشر بدون وحي و نبوت نمي‌تواند به مقصد برسد زيرا يك مسافري است كه نه از گذشته خبر دارد نه از آينده و خداي سبحان هم حكيم است و اين مسافر را خداي سبحان خلق كرده و دنيا را هم خداي سبحان مسافرخانه قرار داده و خداي سبحان انسان را در اين مسافرخانه آورده و خداي سبحان انسان را هم بعد مي‌برد وقتي هم كه برد از او بازخواست مي‌كند كه چه چيزي آوردي؟ خب اگر چنانچه راهنما نفرستد دستورهاي اعتقادي اخلاقي فقهي حقوقي ندهد انسان در آنجا به خدا عرض مي‌كند ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چه خبر است تو مي‌دانستي و تو ما را آوردي تو بايد يك راه‌بلد مي‌فرستادي اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مبسوطاً گذشت خداي سبحان فرمود ما انبيا فرستاديم براي اينكه بشر در قيامت احتجاج نكند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[23] گرچه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است مفهوم ندارد ولي چون در مقام تحديد است اينجا مفهوم دارد فرمود اگر ما انبيا نفرستيم وحي نفرستيم رسول نفرستيم در قيامت بشر به من مي‌گويد ما كه نمي‌دانستيم اينجا چه خبر است تو كه ما را آوردي بايد يك راهنما مي‌فرستادي پس همان طوري كه بشر اگر بخواهد زندگي كند آب لازم دارد هوا لازم دارد ممكن است كسي بشر را خلق كند و هوا خلق نكند؟ بشر را خلق بكند و آب خلق نكند ممكن نيست خداي سبحان بشر را خلق بكند و وحي نفرستد اين مسافري است كه نه از گذشته خبر دارد نه از آينده آينده انبار مجهولات است يك قبري مي‌بيند يك متر و نيم گودي آن است و نيم متر هم قطرش ديگر نمي‌داند برزخ يعني چه روح كجا مي‌رود سؤال يعني چه اول قبر يعني چه ديگر نمي‌داند اينهايي كه طوفان‌زده‌اند مثل جريان قوم نوح اينها همين كه رفتند در آب غرق شدند مستقيماً رفتند در جهنم يك جهنمي است كه در دريا هم هست ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً[24] نه ثم ادخلوا نارا اينها مستقيما رفتند جهنم خب اين چه آتشي است كه در دريا هم هست؟ خب بالاخره يك راهي است يك فكري است اينها كه با درس و بحث حل نمي‌شود اينها كه با عقل بشر حل نمي‌شود كه آنها البته بايد عقل را شكوفا بكنند بگويند آتشها چند قسم است برزخي درايم وجود جسماني داريم غير جسماني داريم مثالي داريم غير مثالي داريم صدها مسائل است كه آنها بايد به ما بگويند در سورهٴ نساء فرمود اگر ما ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[25] اگر ما انبيا نفرستيم اينها حتماً به ما اعتراض مي‌كنند مي‌گويند تو چرا براي ما راه‌بلد و راهنما نفرستادي در حالي كه تو مي‌دانستي بعد از مرگ چه خبر است و ما هيچ خبر نداشتيم فرمود ما وحي ونبوت براي مردم ضروري است سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 165 ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اين حجيت عقل است استدلال عقل است حرمت عقل است كه فقط عقل استدلال مي‌كند به خداي سبحان مي‌گويد تو چرا براي ما نفرستادي عقل برهان عقلي نه قياس و خيال گمان و وهم نه مسائل مرسله و استحسانات برهان عقلي هم «حجة الله علي العبد» است هم «حجة العبد علي المولي» است مي‌گويند خب تو چرا راهنما براي ما نفرستادي پس وحي ضروري است نبوت ضروري است رسالت ضروري است پيامبري ضروري است دين ضروري است اين اصل اول اصل دوم آن است كه هم از راه اجماع هم از راه تواتر هم از راه سنت قطعي به هر تقريري كه بيان بشود وجود مبارك پيغمبر اسلام (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) آخرين انبياست ديگر در اين هيچ ترديدي نيست قرآن فرموده خاتم النبيين است خود حضرت فرمود خاتم نبيين است سيزده معصوم ديگر فرمودند خاتم نبيين است همه صحابه شنيدند در طول اين چهارده قرن كه وجود مبارك حضرت خاتم انبياست و اسلام هم خاتم اديان است ديگر بعد از ديني نخواهد آمد اين هم اصل دوم اگر -معاذ‌الله- اصل سوم اين دين آسيب ببيند و تحريف شده باشد تحريف شده باشد اين نظير يك كار جزئي نيست كه بگوييم خب قابل گذشت است كه اين با ابد ما سرو كار دارد ديگر اگر يك چيزي تحريف شده باشد براي ميليونها مردم براي ابد خطر دارد نه براي يك شخص در يك روز اگر يك حكمي ـ معاذ‌الله‌ـ كم بشود زياد بشود الآن كه بيش از يك ميليارد بشر روي زمين‌اند الي يوم القيامه و الي الابد براي همه خطر دارد خب اگر -معاذ‌الله- اين دين آسيب‌ديد و آسيب پذير باشد كم بشود زياد بشود تحريف بشود خب وحي و نبوت كه ضروري است طبق اصل اول از اين به بعد ديگر نه كتابي خواهد آمد نه پيامبري نه ديني اين هم اصل دوم انتهاي‌نوار

اگر اين دين محفوظ نماند آن وقت چه مي‌شود معنايش اين است كه بشر در خيلي از موارد يا در بعضي از موارد دين نمي‌خواهيد خب «اذا جاز البعض جاز الكل» ديگر آن اصل اول و دوم را از دست مي‌دهيم اين برهان عقلي بر نزاهت قرآن از تحريف آن وقت آن ادله نقلي ديگر هم فراوان است كه آنها سر جايش محفوظ است.

‌پرسش: ...

پاسخ: علم بله آن اسرار علوم نه همين يكي را بگذاريد جواب بدهيم آن حقايق و بواطن آنها پيش ائمه (عليهم السلام) است ما مكلف هم نيستيم ما بايد بدانيم چه چيزي واجب است چه چيزي حرام چه چيزي حلال است چه چيزي صحيح است چه باطل همه اينها محفوظ است.

پرسش: ...

پاسخ: نه هر چه كه در سعادت ما دخيل است مكلفيم اين‌چنين نيست كه دخيل باشد در سعادت ما و به ما نرسد خيلي از چيزها است كه مربوط به اوحدي از انسانها است درجات عاليه بهشت است البته اگر كسي مثل سلمان و اباذر شد به او رسيد رسيد نرسيد نرسيد اما اگر چيزي باشد كه در سعادت انسان دخيل است و اگر به انسان نرسد و انسان تا ابد محروم مي‌شود چنين چيزي كه مورد اغماض نيست.

پرسش: چيزهايي ...

پاسخ: نه اين دو تا حرف است اين راه براي رسيدن است انسان توقع دارد اگر خود در دسترس باشد تا هر كه استعداد دارد به او برشد اگر چنانچه ديگران هم مي‌يافتند سلمان و اباذر مي‌شدند خوب محروم كردن يك عده از فيض ابد اينها هم مخالف عقل نيست خب.

پرسش: ...

پاسخ: خب نه زمان ظهور حضرت (سلام الله عليه)نزديك به قيامت است و از اشراط الساعه است آن‌وقت ميليونها بشر در.

پرسش: دوران رجعت.

پاسخ: بله همان محدوده است ديگر جزء اشراط الساعه است خيلي طولاني نيست زمان ظهور حضرت با تشكيلاتي كه در جريانهاي آن حضرت (سلام الله عليه) ذكر مي‌كند همه جزء اشراط الساعه است اينها ديگر اين‌چنين نيست كه بگوئيم به يك مليون سال برسد كه.

پرسش: ...

پاسخ: باشد نه ده هزار سال هم نسبت به اين ميليونها سالي كه هست «كحلقةٍ في فلاتٍ» است ديگر نسبت به ميليونها سالي كه در پيش بود.

پرسش: ...

پاسخ: ما نمي‌دانيم كه در زمان الآن ما در هر لحظه وظيفه داريم منتظر ظهور حضرت باشيم اما نمي‌دانيم حضرت چه وقت ظهور مي‌كند يك وظيفه‌اي ما داريم كه به ما فرمودند هر روز منتظر باشيد اين درست است اما «كذب الوقاتون» هم هست ما كه نمي‌دانيم وجود مبارك چه وقت ظهور مي‌كند اگر همان طور كه الآن بيش از هزار سال طول كشيد آن‌وقت هم ممكن است طول بكشد آن وقت اين همه ميليونها بشر محروم باشند نمي‌شود كه بنابراين برهان عقلي تام است در برابر برهان نقلي هم خود قرآن ظاهرش اين است كه ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾ يك، يكي ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ[26] دو استدلال به قرآن براي نزاهت قرآن از تحريف در مسائل احتمال زياده اين دوري نيست براي اينكه احتمال زيادي در قرآن منفي عندالكل است هيچ كس نگفته مثلاً فلان آيه زائد شده است اگر هم احتمالي هست سخن از نقيصه است نه سخن از زياده پس آنچه كه در قرآن كريم است يقيناً به طور متواتر و قطعي از لبان مطهر كسي كه ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي[27] صادر شده است پس مي‌شود به آن استدلال كرد آيات اين است آن حديث معروف ثقلين كه آن هم متواتر است سنداً كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[28] بعد فرمود اگر به آن تمسك كنيد هرگز گمراه نمي‌شويد خوب اگر يك كتابي ـ معاذالله‌ـ تحريف شده باشد تمسك به او حافظ انسان است از شقاوت و ناجي و منجي انسان است اين‌چنين كه نيست پس حديث معروف ثقلين از يك سو و حديث عرض بر آيات از سوي ديگر حديت عرض بر آيات همان طوري كه در بحثهاي قبل گذشت دو طائفه است هر دو طائفه را مرحوم كليني (رضوان الله عليه)نقل كردند ديگران هم نقل كرده‌اند يك طائفه مربوط به مطلق روايات است كاري به نصوص علاجيه ندارد حضرت فرمود كه «ستكثر علي القالة»[29] از وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد كه گوينده‌ها نسبت به ما احاديث جعل مي‌كنند همين احاديثي كه مربوط به حلال و حرام و اينها است شما الآن مي‌بينيد اين بيست جلد وسائل‌الشيعه غالب اينها روايات هيچ كدام در حد قرآن نيست كه معجزه باشد چون ائمه (عليهم السلام)طرزي حرف مي‌زدند كه مردم بفهمند چه چيزي واجب است چه چيزي غير واجب چه چيزي حلال است چه چيزي غير حلال چه چيزي صحيح است چه چيزي غير صحيح اينها را به طور عادي مي‌فهميدند اينها كلماتي نيست كه به آن تحدي كرده باشند حتي كلماتي نظير نهج‌البلاغه و اينها، اينها هم مثل آيه نيست مخصوصاً شما مي‌بينيد مهم‌ترين و حساس‌ترين خطبه‌هاي نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) را كسي دارد مي‌خواند يك آيه هم كه در وسط بخواند مي‌بنيد درخشنده است برجسته است و قابل قياس نيست آيه با نهج‌البلاغه گرچه نهج‌البلاغه با روايات عادي فرق مي‌كند اما معجزه نيست مي‌ببينيد يك وقت همان ابوحيان توحيدي خدا نكند يك عالمي عقده‌اي بشود و كج راهه برود اين ابوحيان توحيدي كتابي دارد به نام الامتاع و المؤانسة اين امتاع و المؤانسة كتاب ادبي سرب‌گونه است كتابهاي ديگر را آدم به طور عادي مطالعه بكند گاهي هم به لغت مراجعه بكند اما آن كتاب و امثال آن كتاب انسان غالباً بايد به كتاب لغت مراجعه بكند يعني يك، دو كتاب لغت بايد در دسترسش باشد تا يك دو صفحه كتاب الامتاع و المؤانسة ابوحيان توحيدي را مطالعه بكند اين ابوحيان توحيدي بر اثر فقر و فلاكت و رنجيدگي و كج راهه‌روي يك محاكمه‌اي بين حضرت امير (سلام الله عليه) با عمر كرده نامه‌اي از طرف حضرت امير براي عمر است نامه‌اي از طرف عمر براي حضرت امير است و خيليها نمي‌فهميدند كه اين جعل است نامه‌اي نوشته كه حضرت امير (سلام الله عليه)فرمود تو اين كار را كردي عمر جواب مي‌دهد تو اين كار را كردي اين ساختگي فيلم‌گونه را همين ابوحيان توحيدي جعل كرده و سرانجام وجود مبارك حضرت امير را ـ معاذالله‌ـ محكوم كرده و عمر را حاكم كرده سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي مي‌فرمودند كه اول كسي يا جزء اولين كساني كه به اين جعل پي برده همين ابن ابي الحديد است ابن ابي الحديد يك كارشناس خوبي است ايشان در شرح‌نهج‌البلاغه دارد كه اينها دست پخت همين ابوحيان توحيدي است «و كان كاتباً» و نويسنده ماهري و زبر دستي بود و جعل كرده ساليان متمادي معلوم نبود كه اين نامه‌ها جعلي است يا جعلي نيست خوب يك چنينن كسي كه سرب‌گونه حرف مي‌زند مثل فولاد چيز مي‌نويسد اين مي‌تواند مثل نهج‌البلاغه منتها معنويت و اخلاص و طهارت روح ندارد و اگر نه بافندگي هست وگرنه قرآن يك حساب ديگري دارد هم نامه‌اي به نام حضرت امير نوشت هم نامه‌اي به نام عمر نوشت و مدتها يك عده‌اي را سرگرم كرد و عده‌اي فكر مي‌كردند همين طور است اين است كه ائمه (عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به همه ما فرمود مي‌خواهيد در يك شهري زندگي كنيد مي‌خواهيد روستا زندگي كنيد چند چيز را بررسي كن اول ببين يك روحاني بفهم در آن هست يا نه اگر يك عالم محقق ديني در آنجا نيست نرو چون فتنه هميشه هست خوب اين كارها را كردند و همين ابوحيان توحيدي اين كارها را كرده جعل كردند و وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) هم مثل ما حرف مي‌زنند «ستكثر علي القالة»[30] همان جريان ابن ابي‌العوجاء زنديق معروف كه در كتابهاي اصولي مرحوم شيخ و ديگران هم نقل كردند هست و مي‌خواستند او را به دار بزنند گفت داريد من را كه دار مي‌زنيد چهار هزار حديث من جعل كردم كه در رواياتتان انداختم شما بايد تلاش و كوشش بكنيد مجعول را از غير مجعول جدا بكنيد خوب اين را كه در كتابهاي اصول ما كه هست غرض اين است كه دو طائفه از نصوص است يكي اينكه هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن كريم عرضه بشود طائفه دوم آن نصوص علاجيه است نصوص علاجيه مي‌گويد اگر روايتي معارض دارد در تشخيص حجت از لا حجت تشخيص اينكه كدام حق است و كدام حق نيست بر قرآن كريم عرضه كنيد خوب اگر ـ معاذالله‌ـ قرآن كتابي باشد تحريف‌شده اين چگونه مي‌تواند معيار عرضه روايات باشد؟ چه رواياتي كه معارض دارد چه رواياتي كه معارض ندارد پس جميع ما انزله الله سبحانه و تعالي بايد در اين كتاب باشد تا انسان بتواند هم اصل روايات را عرضه بكند هم نصوص علاجيه را.

مطلب بعدي آن است كه اين مستلزم دور نيست براي اينكه قرآن در تبيين خطوط كلي خود «بين الرشد» است تبيان است قرآن كتاب قانون اساسي است يك وقت است يك سخنراني يك مقاله‌نويسي يك آيه‌اي را مي‌گيرد درباره آيه بحث مي‌كند كه اسلام چنين مي‌گويد اسلام چنين فرموده است خوب او مجاز است اما يك محقق وقتي بخواهد بگويد اسلام چنين گفته است اين سه چهار مرحله و عقبه كئود را بايد طي بكند اين اولاً همين كه يك آيه از آيات قرآن را ديد تفسيرش را هم ديد خوب متوجه شد چون مواظب زبانش است مواظب قلمش است مي‌گويد اين آيه اين را مي‌گويد نه قرآن اين يك، اگر يك مفسر ناب بود احاطه تام داشت نسبت به تمام قرآن كريم همه آيات را از نظر تفسير موضوعي بررسي كرد و كل آيات را ارزيابي كرد تازه به خودش اجازه مي‌دهد بگويد قرآن چنين مي‌گويد نه اسلام اگر ـ معاذالله‌ـ كسي «حسبنا كتاب الله»[31] باشد خوب مي‌گويد اسلام اين را گفته اما اگر كسي تابع «اني تاركم فيكم الثقلين»[32] باشد كه نمي‌گويد كه اسلام اين را گفته كه مي‌گويد قرآن اين را فرمود اين دو، نسبت به روايات هم همين دو مرحله است اگر يك حديث دو حديث سه حديث در كافي و غير كافي ديده مي‌گويد اين روايتهاي ياد شده اين‌چنين مي‌گويد نمي‌گويد روايات مي‌گويند يا اهل‌بيت مي‌گويند اگر همه روايت را جمع‌بندي كرد و اجتهاد كرد و ارزيابي كرد مي‌گويد اهل‌بيت چنين فرمودند نه اسلام چنين فرمود بعد از اينكه اين دو سه كار را درباره قرآن كريم كرد و اين دو سه كار را درباره روايات كرد حالا مي‌آيد بعد از فيش برداريها روايات را مي‌برد خدمت قرآن عرضه مي‌دارد اگر مجموع اين قرآن و روايات يك عصاره‌اي داد و دليل عقلي مخالف نبود مثلاً اگر يك آيه‌اي داشت ﴿وَعَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي[33] اين با دليل عقلي كه مي‌گويد انبيا منزه از معصيت‌اند سازگار نيست اگر اين‌چنين نبود دليل عقلي هم تأييد كرد بعد از جمع‌بندي كردن برهان عقلي برهان قرآني برهان روايي آن‌گاه به خودش اجازه مي‌دهد مي‌گويد اسلام چنين فرموده است اين مي‌شود دين‌پژوه خوب اما چرا دور لازم نمي‌آيد؟ براي اينكه قرآن يك قانون اساسي است با قرآن كه نمي‌شود عمل كرد كه قرآن اساسي خود قرآن فرمود كه ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ[34] ببينيد مبين‌اش مفسرش كه خداي سبحان او را مفسر قرار داد مبين قرار داد او چه مي‌گويد: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم[35] تو بايد تبيين كني كه نماز چگونه است روزه چطور است حج چطور است اين همه احكامي كه براي حج است يك چند تا حكم جزئي‌اش در قرآن است اين همه مسائلي كه براي روزه است يك چند تايش در قرآن است اين همه احكامي كه براي نماز است يك الفيه درست كردند و نفعيه درست كردند چند تايش در قرآن كريم است خود قرآن كريم فرمود من خيلي از احكام را به پيامبرم وحي فرستادم شما ببينيد آن نماز را چگونه مي‌گويد روزه را چطور مي‌گويد حج را چطور مي‌گويد معاملات را چطور مي‌گويد: ﴿كتابٌ انزلناه اليك لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ بعد در سوره «حشر» هم فرمود: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[36] بعد ذات مقدس حضرت هم فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[37] پس ما خطوط كلي را كه قانون اساسي است از قرآن مي‌فهميم [آن وقت روايات اگر يك روايتي با قانون اساسي مخالف بود مثلاً ـ معاذالله‌ـ با عدل خدا مخالف بود با توحيد مخالف بود با عصمت انبيا مخالف بود اين روايت معلوم مي‌شود حجت نيست و مخالف با كتاب الله و مطرود] اما اگر نه عدل الهي توحيد الهي عصمت الهي وجوب نماز وجوب روزه وجوب حج همه اينها را دارد منتها دارد نماز صبح دو ركعت است اين مي‌شود شارح ما در اصل فهميدن قرآن كه به روايت مراجعه نمي‌كنيم در تخصيصش تأييدش تقييدش شروحش در قرينه بودنش ريز كردنش بايد به روايات مراجعه بكنيم ديگر دوري در كار نيست پس اصل اين روايت اگر يك روايتي آمده منكر يك حكمي بود كه خداي سبحان اثبات كرده است اين روايت مخالف قرآن است و حجت نيست اما روايت آمده آنچه را كه قرآن فرموده تصديق دارد منتها دارد او را شرح مي‌كند خب اين مأخوذ است ديگر بنابراين دوري در كار نيست ما اگر اصل فهم قرآن محتاج به روايت بود بله مي‌شد دور اصل فهم قرآن خود قانون اساسي است خطوط كلي دين را اين مي‌گويد با اين خط قرمز نمي‌شود مخالفت كرد اگر يك روايتي با اين خطوط قرمز مخالفت كرد اين «مضروب علي الجدار» است اما اگر با خطوط قرمز قرآن مخالف نيست همه اين خطوط را قبول دارند منتها دارند شرح مي‌كند تبيين مي‌كند خصوصيات ذكر مي‌كند جزئيات ذكر مي‌كند آن وقت مي‌شود شارح فتبين كه قرآن كدام محدوده‌اش اصل است و كدام محدوده‌اش به روايات محتاج است.

«والحمدلله رب العالمين»

 

 [1] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 17.

 [2] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.

 [3] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.

 [4] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.

 [5] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 83.

 [6] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.

 [7] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 1.

 [8] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.

 [9] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 10.

 [10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.

 [11] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

 [12] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

 [13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

 [14] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

 [15] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.

 [16] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.

 [17] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.

 [18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 32.

 [19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.

 [20] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.

 [21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.

 [22] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.

 [23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

 [24] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 25.

 [25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

 [26] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.

 [27] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.

 [28] ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص355.

 [29] ـ تفسير الميزان، ج5، ص273.

 [30] ـ تفسير الميزان، ج5، ص273.

 [31] ـ ؟                                    .

 [32] ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص355.

 [33] ـ سورهٴ ط، آيهٴ 121.

 [34] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.

 [35] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

 [36] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.

 [37] ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص355.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق