اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿75﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ ﴿78﴾
رسالت فرشتگان و انبيا در تلقي و حفظ وحي الهي
چون سورهٴ مباركهٴ «حج» در ميدنه نازل شد و عناصر محور سوَر مدني گذشته از اصولِ دين, فروع فقهي, اخلاقي و حقوقي هم هست لذا در اين سوره هم مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوّت و معاد مطرح شد, هم بخشي از احكام فقهي و حقوقي. فرمود رسالت اين كارها را فرشتگان به عهده دارند كه وحي را از ذات اقدس الهي تلقّي ميكنند و به قلوب انبيا ميرسانند و انبيا(عليهم السلام) در تلقّي وحي (اولاً) و حفظ وحي (ثانياً) و انشاء و ابلاغ و املاء وحي (ثالثاً) معصوماند اين را به سطح امّتهاي خود منتقل ميكنند و بين بيانات انبيا(عليهم السلام) تا سطح جامعه هم ذات اقدس الهي مراقب است كه احكام و حِكَم الهي صحيحاً به دست مردم برسد. از آن به بعد ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾.[1]
تدبير کل نظام عالم براساس وجه الله تعالي
در جريان آيهٴ 76 كه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ دربارهٴ فرشتگان هم بود كه فرشتگان ميگويند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[2] آن آيه از اين آيه قويتر است در آن آيه آمده است كه گذشتههاي ما براي خداست, آيندههاي ما براي خداست, بين گذشته و آينده هم براي خداست. بين گذشته و آينده, هويّت خود انسان است قهراً چيزي از علم و احاطهٴ فعلي خداي سبحان بيرون نيست و چون بحث در فصل ثالث است يعني در وجه الله است در فيض الله است نه در فصل اول كه منطقهٴ ممنوعه است كه ذات خداست نه در فصل دوم كه اكتناه صفات ذاتي است چون آن هم عين ذات خداست و منطقهٴ ممنوعه است در مقام ثالث است يعني وجه الله است كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾,[3] ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾[4] و مانند آن, چون سخن در فصل ثالث است يعني وجه الله است كلّ جهان را وجه الله اداره ميكند بقيه به عنوان مقاطع, آيات الهياند.
بررسي مفهوم معدوم بودن ما سوي الله
گاهي گفته ميشود اگر حقيقتِ هستي مخصوص ذات خداي سبحان است پس اشياء ديگر معدوماند اگر معدوماند سر از سفسطه و امثال ذلك در ميآيد. مستحضريد وقتي كه سخن از بحثهاي عرفاني شد نبايد فكرِ فلسفي يا فكرِ كلامي به عنوان اشكال مطرح بشود در بحثهاي عرفاني سؤال و جوابش عرفاني است در بحثهاي فلسفي سؤال و جوابش فلسفي است در بحثهاي كلامي سؤال و جوابش كلامي است. در عرفان وجود, مساوق با وجوب است اگر گفته شد ما سوي الله معدوماند يعني واجب نيستند بنابراين وجود در عرفان مساوق با ضرورت و وجوب است و غير واجب كسي موجود نيست يعني كسي واجب نيست آن وقت وقتي از عرفان تنزّل كرديم به فلسفه و كلام رسيديم آنجا اصطلاحشان اين است ميگويند «الموجود إمّا واجبٌ و إمّا ممكن» اگر واجب شد ميشود خالق و اگر ممكن شد ميشود مخلوق, ولي مادامي كه سخن از آن دو حديثي است كه مرحوم صاحب وسائل نقل كرده[5] يا سخن از بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه ما سواي حق به منزلهٴ سوَر مرآتيهاند[6] اينجا نبايد گفت پس ما سوي الله معدوماند اگر گفته شد ما سوي الله معدوماند يعني ما سوي الله وجود ندارند وجود ندارند يعني وجوب ندارند وجود در اين فن مساوق با وجوب است و اگر چيزي وجود نداشت يعني وجوب ندارد و
استدلال امام رضا(ع) در اثبات واجب الوجود و جهان بيني توحيدي
ريشهٴ بحثها هم بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف توحيد اين فرمايش را به عنوان «باب ذكر مجلس الرضا» داشتند. در آنجا يك سلسله مطالب كلّي را حضرت ذكر ميفرمايند بعد ميفرمايند: «فأعقل ذلك وابن عليه ما عَلِمْتَ صوابا»[7] يعني اين هم نظير فقه و اصول و امثال ذلك است مبنايي است كه آن را اصل قرار ميدهيم بسياري از فروع را از اين اصل استنباط ميكنيم در جهانبينيها هم اينچنين است فرمود اين را خوب بفهم اين را اصل قرار بده و بر اساس اين اصل, فروعي را استنباط بكن. در صفحهٴ 434 و 435 آنجا عمران به حضرت عرض ميكند «ألا تُخبروني يا سيّدي أ هو في الخلق أم الخلق فيه» شما كه ميخواهيد خدا را ثابت كنيد خدا در خَلق است يا خلق در خداست؟ آيا خلق در خداست كه ما در خدا خلق را ببينيم يا خدا در خلق است كه در خلق, خدا را ببينيم كه اين سخن از حلول و اتحاد و امثال ذلك است. «قال الرضا(عليه السلام) جَلّ يا عمران عن ذلك» ذات اقدس الهي اَجلّ از آن است كه در خلق باشد يا خلق در او باشد «ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه» خدا از خلق جداست خلق از خالق جداست. «تعاليٰ عن ذلك» بعد فرمود: «و ساُعلّمُك ما تعرفه به» من چيزي يادت ميدهم تعليم ميكنم كه تو بفهمي با اينكه خدا در خلق نيست و خلق در خدا نيست ميشود خدا را شناخت «و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» اول حضرت اين ذكر شريف را ميفرمايند بعد مثال را ذكر ميكنند. ميفرمايند: «أخبرني عن المِرآة» شما آينه را كه ميبيني, صورت خودت را هم در آينه ميبيني, صورت اشياء را هم در آينه ميبيني خب خودت را كه در آينه ميبيني و شكل و قيافهات را در آينه ميبيني و از اين ديدن به خودت ميپردازي «أنت فيها أم هي فيك؟» شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ شما بالأخره خودتان را در آينه ميبينيد و صورتِ مرآتيه آيت و علامت و نشانهٴ شماست شما در آينه هستيد يا آينه در شماست؟ و يقيناً هيچ كدام نيست معذلك استدلال هست, آيت هست, علامت هست, نشانه هست با اينكه نه شما در آينهايد و نه آينه در شما «فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه» اگر نه شما در آينه هستيد نه آينه در شماست «فبأيّ شيء استدللت بها علي نفسك» شما با ديدنِ آينه صورتت را ميبيني و مانند آن, خب اگر شما در آينه نيستيد آينه هم در شما نيست كما هو الحق, پس از چه راه با ديدنِ آينه استدلال ميكني نسبت به خودت و نسبت به اشياء و اشخاص ديگر؟ «قال عمران بضوء بيني و بينها» عمران به حضرت عرض كرد نوري بين من و بين آينه است كه با اين نور استدلال ميكنم «فقال الرضا(عليه السلام) هل تريٰ مِن ذلك الضوء في المرآة أكثر ممّا تراه في عينك» اين نور در آينه هم هست در جاي ديگر هم هست در چشم شما هست چطور فقط در آينه صورتت را ميبيني؟ اگر با نور ديده ميشود خب نور در خيلي از جاها هست. «فقال الرضا(عليه السلام) هل تري مِن ذلك الضوء في المرآة أكثر ممّا تراه في عينك قال نعم» حضرت فرمود مگر نور خاصّي در آينه هست كه در چشم نيست؟ گفت بله, فرمود كجاست آن نور چيست؟ آن نوري كه در آينه باشد در چشمت نباشد. «قال الرضا(عليه السلام) فأرِناه» به ما نشان بده آن نوري كه در آينه هست و در جاي ديگر نيست «فلم يُحِر جواباً» او نتوانست جوابي بدهد. خب «قال الرضا(عليه السلام) فلا أري النور إلاّ و قد دَلَّك و دلّ المرآة علي أنفسكما مِن غير أن يكون في واحدٍ منكما» نور باعث شفاف شدن تو و چشم تو شد, نور باعث شفاف شدن آينه شد, نور باعث شفاف شدن فضا شد اين طور نيست كه نوري در آينه باشد كه در چشم تو نباشد در جاي ديگر نباشد. «فلا أري النور إلاّ و قد دَلَّك و دلّ المرآة علي أنفسكما مِن غير أن يكون في واحدٍ منكما» بعد فرمود: «و لهذا أمثالٌ كثيرةٌ غير هذا لا يَجِدُ الجاهل فيها مَقالاً ﴿وَلله المَثَل الأعليٰ﴾»[8] اين از همان آيه قرآن گرفته شده كه اگر يك وقت مَثلي دربارهٴ ذات اقدس الهي ذكر ميشود براي تنبيه و تفهيم مردم است وگرنه ذات اقدس الهي هم منزّه از مِثل است هم مُبرّاي از مَثل چيزي كه بتواند خدا را آن طوري كه هست تمثيل كند شدني نيست.
بيان برخي مسائل توحيدي از منظر عرفان
منظور آن است كه چيزهايي در خارج موجود است مثل شجر و حَجر, چيزهايي هم در خارج وجودِ نمايي دارد مثل صورتِ مرآتيه, صورت مرآتيه حق است, صواب است, صِدق است بر خلاف سراب, اما نحوهاي خاصّ از وجود براي اوست در عرفان, صدر و ساقهٴ عالَم را مثل صورت مرآتيه ميبينند نه مثل سراب, نه مثل در و ديوار و شجر و حجر, بنابراين اگر در بعضي از علوم گفتند غير خدا معدوم است آنجا عدم در مقابل وجود است (يك), وجود مساوق وجوب است (دو), معدوم است يعني واجب نيست (سه). اينكه ميگويند مجازِ عرفاني يعني آنكه در فلسفه, حقيقت است آنچه در كلام, حقيقت است نزد عارف مجاز است. آيت است, علامت است, نشان است, اگر چيزي خود مستقل باشد كه نشاني نيست. به هر تقدير علمِ حصولي و حضوريِ آيات به اندازهٴ خود آنها حق است حقّانيّتِ آيه بودن نه حقانيّتِ مستقل بودن. حالا اين مطالبي است كه بايد در مسئلهٴ شرح توحيد صدوق و اينها حل بشود اگر اين راه حل شد آن وقت آن آيه كه ميگويد: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[9] روشن ميشود نظير همان آبِ رواني كه از استخر ميگذرد قبل از استخر اين آبِ روان است بعد از استخر, آبِ روان است در متنِ استخر, آبِ روان است چيزي براي استخر نميماند مگر همين كوثرِ جاري.
بررسي هويت ذات باري تعالي خارج از مباحث عرفاني
ما بايد دو مطلب را از ياد نبريم: يكي اينكه تمام اين بحثها در فصل سوم است كه منطقهٴ مُجاز است نه در فصل اول كه منطقهٴ ممنوعه است و نه در فصل دوم. هيچ يعني هيچ مسئلهاي در عرفان دربارهٴ فصل اول ما نداريم كه ذات اقدس الهي موضوع قرار بگيرد محمولي براي خداي سبحان باشد ميگويند او اصلاً به كسي اجازه نميدهد شما بخواهي چيزي را موضوع قرار بدهي بايد خودت را كنار بكشي, موضوع را كنار بكشي, محمول را كنار بكشي, ربط بين موضوع و محمول را كنار بكشي بعد دهن باز كني بگويي «الف», «باء» است او اصلاً به تو اجازه نميدهد, او اگر نامتناهي است موضوع را فرا گرفته, محمول را فرا گرفته, بين موضوع و محمول را فرا گرفته, حاكمِ بينهما را او فرو برده اصلاً جا نميگذارد براي شما, لذا همه گفتند كه هيچ مسئلهاي در عرفان نيست كه هويّت ذات اقدس الهي موضوعِ بحث قرار بگيرد گفتند: «حارت الأنبياء و الأولياء فيها» گفتند و گفتند تا نوبت به سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) رسيد كه بالصراحه آن عبارتش را خوانديم كه ذات اقدس الهي نه معبودِ هيچ پيغمبر است نه مشهود و نه مقصود[10] براي اينكه او ازليّت نامتناهي است و بسيطِ محض است تجزيهپذير نيست تا هر كسي بگويد من خدا را به اندازهٴ خودم ميشناسم اين مثل اقيانوس نيست كه كسي يك قطره آب از او بردارد يك اقيانوس نامتناهي است كه اوّلش عين آخر اوست سطحش عين عمق اوست اگر مثل اقيانوس بود ـ معاذ الله ـ كه تجزيهپذير بود ممكن بود كسي بگويد من به اندازهٴ خودم او را ميشناسم لذا آنجا بالكل منطقهٴ ممنوعه است يعني نه حرام است بلكه محال است, نه ممنوع است بلكه ممتنع است. در مسئلهٴ صفات ذاتي هم بشرح ايضاً تمام اين مسائل ميماند براي فصل سوم كه وجه الله است لذا شما ميبينيد در هيچ جاي قرآن كريم خدا را استثنا نكرده كه همه چيز فانياند مگر خدا, هر جا سخن از استثناست سخن از وجه الله است ﴿كُلُّ شَيءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾,[11] ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[12] اصلاً به ذهن نميآيد كه بگويد «إلاّ الله» آن اصلاً فرض ندارد, بحث ندارد. به هر تقدير آن اگر وجه الله را كسي خوب تلقّي كند آن آيه كه از غرر آيات قرآن كريم است كه ميگويد گذشته در اختيار او, آينده در اختيار او, بين گذشته و آينده در اختيار او. براي همهٴ ما هم هست منتها ما نميدانيم مَلَك ميداند اينكه ميگويد ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[13] او مشاهده ميكند ما مشاهده نميكنيم. خب پس اينكه فرمود: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ ناظر به آن است.
تبيين مفاهيم و مصاديق اداي حق جهادالهي
مطلب بعدي در بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود ما به شما اذن دفاع داديم ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[14] الآن ميفرمايد بالاتر از اذن, امر ميكنيم ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين بالصراحه دارد امر ميكند. مطلب بعدي آن است كه همان طوري كه همهٴ ما شنيديم وجود مبارك حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمديد بايد وارد جهاد اكبر بشويد[15] خب اين سه جهاد يعني جهاد اصغر و اوسط و اكبر در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ در جهاد اصغر حقّ جهاد همين ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾[16] خب اين در جهاد اصغر است كه نام خدا, ياد خدا, دين خدا در جهان حاكم باشد اين جهاد اصغر. در بحثهاي اخلاقي هم همين است كه جهاد اوسط است كه جهاد اوسط معنايش اين است كه آدم بشود آدمِ خوب مثل شيخ انصاري بشود, مثل بحرالعلوم بشود, مثل ابنطاووس بشود, مثل ابن فهد بشود آدمِ خوب باشد گناه نكند عادل باشد, اما بالاتر از او جهاد اكبر است, جهاد اكبر بين عقل و قلب است بين فلسفه و عرفان است جهاد اكبر اين نيست كه ميخواهد آدم خوب بشود اين آدم خوب است اهل تقواست اهل بهشت است ولي ميخواهد بهشت را ببيند نه بهشتي بشود آن كه بهشتي است مؤمني است عالِم, عادل, باتقوا, اما اين ميكوشد كه ببيند نه اينكه برود خب يقيناً بهشتي است اين نظير اُويس قَرَن است اين جهاد اكبر است كه بين عقل و قلب است بين فلسفه و عرفان است بين فهميدن و ديدن است بين نظر و بصر است اين جهاد, جهاد آساني نيست كه جهاد اكبر اين است آن دوّمي جهاد اوسط است اوّلي جهاد اصغر. در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾.
بيان مفهوم و مراتب قرب الهي
پرسش:...
پاسخ: در جهاد اكبر از نديدنِ خود حظّ ميبرد, از ديدن محبوب حظّ ميبرد. در بحثهاي اخلاقي غير اخلاقي هم داشتيم كه مشكل ما همين خود ماييم وگرنه مشكلي در عالَم نيست براي اينكه در فضايل اخلاقي ما كه ميخواهيم كار را انجام بدهيم قربة الي الله به خدا نزديك بشويم هم ما به او نزديكيم هم او به ما نزديك مشكل ما چيست؟ او به ما نزديك است عقلاً و نقلاً چون «أَقْرَبُ إلينا مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[17] از خدا به ما نزديكتر چه كسي است؟! گاهي فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾,[18] گاهي فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[19] در بخش سوم فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[20] در بخش چهارم, چهارم يعني چهارم, اين كاري به آن سه بخش ندارد فرمود بين شما و شما خدا فاصله است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[21] اين را وقتي به دست مفسّرين عادي بدهيد يعني ميتواند بين شما جدايي بيندازد بين ما و ما قدرت خدا فاصله است كه درك اين بخش چهارم كار آساني نيست خب پس او به ما نزديك است از اين طرف هم طبق بيان نوراني امام سجاد در دعاي «ابوحمزه ثمالي» «أنّ الرّاحل إليك قَريب المسافة»[22] خب بنده اگر بخواهد برود راه نزديك است خدا هم كه دائماً حضور دارد نزديك است مشكل چيست پس, چرا ما پشتِ سر هم نماز ميخوانيم ميگوييم «قربة الي الله» ما كه رسيدهايم, ما مشكلمان اين است كه بين خود و خداي خود كه قُرب ميبينيم ما قرآني حرف ميزنيم ولي عربي و عادي فكر ميكنيم ما خيال ميكنيم اين اضافه, اضافهٴ مَقوليه است يعني خدا هست, ما هستيم, فاصلهٴ ما نزديك است اين ميشود اضافهٴ مقولي, اما اگر اضافه اشراقي شد مضاف حق ندارد خود را ببيند وقتي خود را نديد ميماند اضافه و مضافإليه ابيابراهيم(عليه السلام) در روايتي كه مرحوم صدوق نقل كرده در توحيد فرمود: «ليس بينه و بين خَلقه حجابٌ غير خَلقه»[23] يعني بين زيد و خداي زيد, خود زيد فاصله است اين خودبيني است تمام كوشش در بخش سوم اين است كه آدم خود را نبيند آن وقت هر چه ميبيند آثار الهي است ديگر اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ فرمود شما ميخواهيد بين خود و خداي خود حجاب را برداري حجابي نيست كه او كه به شما از همهٴ شما نزديكتر است تو خودت را نبين او را ميبيني, شما ميليونها نفر را حساب بكنيد شايد چند نفري از آن صاف در بيايد صافياش كم است همهٴ ما پسوندي داريم مسجدِ ما, حسينيه ما, رسالهٴ ما, درسِ ما, مقلّد ما همين بازيهاست ديگر اين رهاكن نيست كه مگر اين رها ميكند كسي را, اگر براي ما هيچ فرق نكند بگوييم فلان كار را ما ميخواستيم بكنيم ديگري كرده «لله الحمد» معلوم ميشود خود را نميخواهيم ببينيم و كم كم راحتيم, اما شما در اين ميليونها نفر حساب بكنيد پسوندي دارد شهرِ ما, مكان ما, بچهٴ ما, درس ما, شهريهٴ ما, وجوه ما, همين, خب اين نميگذارد انسان آن طرف را ببيند ما خيال ميكنيم اضافهٴ ما و خدا قُرب و بُعدي كه داريم اين قُرب و بُعد طرفيني است ما به خدا نزديك او به ما نزديك است اين قُرب و بُعد مَقولي است نه اشراقي, در قُرب و بُعد اشراقي مضاف حق ندارد خود را ببيند فقط اضافه است و مضافاليه «خود را مَبين كه رَستي».[24]
عظمت و مقام الهي انسان در پرتو جهاداکبر
اين حقّ جهاد براي او اوحدي است اين يك علي و اولاد علي ميخواهد كه فرمود: «لو كُشِف الغطاء ما ازددت يقينا»[25] اين است كه فرمود: «ما كنتُ أعبد ربّاً لَم أره»[26] اين است كه ميشود «قَسيمُ الجَنّة و النّار»[27] ديگران به مقام «كأنّ» رسيدند اينكه وجود مبارك حضرت در آن خطبهٴ همّام متّقيان را معرفي ميكند نميگويد اينها اهل بهشتاند كه فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[28] اينها مثل اينكه الآن خودشان را در بهشت ميبينند اين مقام «كأنّ» است اين ميشود جهاد اكبر چون اين در دسترس نيست اين وسطي را كه جهاد اوسط است جهاد اكبر ناميدند وگرنه آنكه در راه است كه جهاد اكبر نميكند اين آيه به اطلاق هر سه بخش را شامل ميشود ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ مستحضريد اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ خطاب به جامعهٴ اسلامي است اما «منهم فاسق, منهم مؤمن» معلوم ميشود كه در شما اين طوري هست نه تك تك شما به نحو مجموع است نه جميع يعني در شما مجتبيٰ هست در شما مصطفي هست در شما شهدا هست شهداي معركه نه, شهداي اعمال در شما الگو هست بله خب هستند در ماها اوليا هستند مؤمنين هستند صدّيقين هستند شهدا هستند جانبازان هستند امثال ذلك, اينها كسانياند كه باور كردند اين مطالب را خيلي از شهداي گمنام هم همين طورند ديگر آن شبهاي عمليات همه چيز را از دست دادند فقط خدا را ميخواستند اينكه اين پلاك را مياندازد دور يعني من نميخواهم ديگر, پس در ماها هم هستند منتها همگان نيست فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ اين ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ به نحوهٴ عامّ استغراقي نيست جميع نيست كه تك تك شما مجتباييد, تك تك شما مصطفاييد نه, در بين شما هست دربارهٴ بنياسرائيل چه فرمود, فرمود: ﴿آتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ خب اين براي همهٴ بنياسرائيل كه نبود كه, اگر در سورهٴ مباركهٴ «مائده» در فضايل بنياسرائيل گفت: ﴿وَجَعَلَكُم مُلُوكاً﴾ يا ﴿آتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[29] براي تك تك اين اسرائيليها نبود كه در ما اهل بيت هستند گروه فراوني هم هستند كه حالا اختصاصي به سلمان ندارد شما اين كساني كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «منّا أهل البيت» بعضي از رجال قم را هم ميبينيد, بعضي از زنها را هم ميبينيد كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند فلان امرئه از ماست, [30] فلان محدّث قمي از ماست[31] حالا دربارهٴ سلمان(رضوان الله عليه) شهرت پيدا كرده «سلمان منّا أهل البيت»[32] همين ائمه(عليهم السلام) كه دربارهٴ برخي از محدّثين قم فرمودند: «منّا أهل البيت» به دو آيه استدلال كردند هم به آيه ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[33] كه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود, هم به آيه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾[34] استدلال كردند.[35] پس«منّا أهل البيت» اختصاصي به سلمان(رضوان الله عليه) ندارد الآن هم ممكن است وجود مبارك وليّ عصر يك عدّه را «منّا أهل البيت» بداند.
بررسي مرجع ضمير< هو> در ﴿ هو سمّاکم المسلمين﴾
خب پس ﴿جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ خب خود خداي سبحان شما را جِبايه قرار داد, برچين قرار داد ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا﴾ خدا شما را مسلمان ناميد مگر اينكه ميگويند «الأسماء تنزل مِن السّماء» يعني اسمايي كه با مسمّا باشد «تنزل مِن السّماء» وگرنه هر اسمي را براي هر كسي وضع ميكنند. بعضي اسماست كه زيرش خالي است فرمود: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾[36] خيلي از اسماء هستند كه بيمسمّا هستند فرمود آن اسمي كه با مسمّاست «تنزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ نه شما را «المسلمين» ناميد كه عربي باشد نه خير, اسلام به معناي تسليم و انقيادي كه شما داريد چه در زبان عِبري چه در زبان سِرياني چه در زبانهاي ديگر و چه در زبان عربيِ مُبين خدا شما را مسلمان ميداند يعني اسلامِ شما را پذيرفته ديگر, براي اينكه شما ملّت پدرتان را گرفتيد و وجود مبارك ابراهيم پرچمدار اسلام بود. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ابراهيم عرض كرد كه ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾[37] من و اسماعيل را مُنقاد قرار بده, ذريّه من را منقاد قرار بده, فرمود او باعث اسلام آوردن شما شد شما ملّت پدرتان را بگيريد. پس اين ضميرها به الله برميگردد حضور روايات در تفسير الميزان در اين گونه از موارد مشخص است شما مستحضريد كه عدّهاي اين ضمير «هو» را به ابراهيم برگرداندند. [38] سيّدناالاستاد ميفرمايد اين ضمير به الله برميگردد[39] يعني خدا شما را مسلمين ناميد. مرحوم علامه در نوشتن اين تفسير, روايات را كنار چشم داشتند آيات را كنار چشم داشتند بعد از اينكه معيار كلّي آيات مشخص ميشد نگاهي به روايات ميانداختند برابر روايات, آيات را معنا ميكردند وقتي كه به استناد روايات, آيات را معنا كردند در بحث روايي ميفرمايند: «و قد تقدّم في ذيل الآيه»[40] در همين بحث هم برخيها اين «هو» را به ابراهيم برگرداندند ولي ايشان ميفرمايد اين «هو» به الله برميگردد به كمك رواياتي كه در اين زمينه هست در بحث روايي ميفرمايد آنچه را كه در اين روايات آمده است همان است كه ما در ذيل آيه گفتيم. اين معناي حضور روايات است در تفسير الميزان
پيامبر و مقر بين درگاه الهي شاهد اعمال امّت
خب پس «هو» يعني ذات اقدس الهي در كتابهاي آسماني شما را مسلمان ناميد يعني اسلامِ شما را پذيرفت اينجا هم مسلمان ناميد اسلام را پذيرفت چرا؟ براي اينكه آن كه رهبر مسلمانهاست يعني وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) شهيد براي شما باشد شما هم شهداي براي ديگران باشيد اين شهدا, شهداي در معركه نيست (يك), شهدا به معناي الگو و امثال ذلك نيست (دو), شما طوري باشيد كه اعمالِ ديگران را ببينيد يعني جزء مقرّبين باشيد يعني در بين شما كساني هستند كه اين طور هستند و ميتوانيد هم اين طوري باشيد دارد كه ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[41] مقرّبون شاهد اعمال ديگراناند ميبينند كه ديگران چه كردند خب, اگر كسي جزء مقرّبين شد ميبيند كه ديگران چه كردند شما ميتوانيد جزء مقرّبين باشيد و شاهد اعمال ديگران باشيد امروز ببينيد فردا شهادت بدهيد اين كارِ شماست در سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين معنا گذشت كه ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾[42] يعني سه درجه است بالا هست و وسط است و پايين, پيامبر بالاست شما در وسط, ديگران در پايين, پيامبر از بالا شما و ديگران را ميبيند شما در ميانه ديگران را ميبينيد ديگران مشهودٌله يا مشهودٌعليهاند نه يعني الگو, بلكه شاهدِ اعمال يعني جزء مقرّبين باشيد كه ميبينيد كه ديگران دارند چه ميكنند برخيها با حدس ميبينند, برخيها با شهود ميبينند كه كتابِ ابرار در علّيين است ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ اين معناي شهادت است خب اين جهاد اكبر ميخواهد ديگر, آدم وقتي ميخواهد به جايي برسد كه زيد نيّتش چيست اين ديگر با فلسفه و كلام حل نميشود اين فقط با عرفانِ عملي حل ميشود نه با عرفان نظري نه با بحثهاي روز و مفهومي و اصولي اين با راه اُويس قَرَن حل ميشود آدم ميبيند فلان آقا چه دارد ميگويد.
تمثيل برزخي حاج آقارحيم ارباب
مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) از بزرگان علماي اصفهان بود من يك ساعتي خدمتشان نشسته بودم در ديداري, ايشان همين مسائل را مطرح ميكرد اين از شاگردان بهنام مرحوم جهانگيرخان قشقايي بود اين جهانگيرخان قشقايي يا حاج آقا آخوند كاشي(رضوان الله عليهما) در حوزهٴ اصفهان شاگردان فراواني تربيت كردند صد نفر از شاگردانشان را شمردند همه جزء فحول شدند يكي مرحوم آقاي بروجردي بود, يكي مرحوم آقاي فاضل توني بود اينها جزء فحولِ به نام بودند كه آن دوتا بزرگوار در حوزهٴ اصفهان اينها را تربيت كردند. خب, مرحوم حاج آقا رحيم ارباب ميگفت كه عصرِ روزي در ماه مبارك رمضان بود اسمِ آن عالِم اصفهاني را هم بُرد كه فلان بزرگوار امام جماعت مسجد امامِ فعلي بود كه آن روزها مسجد شاه ميگفتند. شما در مسجد امام تشريف برديد يك هَشتي دارد نظير همين مسجد تهران و مساجد ديگر يك هَشتي ورودي دارد از درِ بزرگ كه وارد ميشدند هشتيهاي دست راست و هشتيهاي دست چپ, نظير مدرسهٴ فيضيه كه وارد ميشوي اين وروديها را ميگفتند هشتي, در اين هشتي اين پيشنماز محترم نزديك مغرب روز ماه مبارك رمضان بود و داشت ميرفت به طرف مسجد كه نماز مغرب را بخواند. آن سابق يعني صد سال قبل غالب شهرها, شهر و روستا بود يعني دامدار بودند دامها هم در شهر بود آن دامهاي بيروني حسابشان جدا بود اما دامهايي كه براي رفع نياز مردم باشد در شهر بود ديگر خيليها در خانههايشان گاو داشتند, اسب داشتند آن روز اتومبيل هم كه نبود وسايل لبنياتي صنعتي هم كه نبود گاوها در شهر بود ديگر. مرحوم آقاي ارباب(رضوان الله عليه) نقل كردند كه اين عالِم بزرگوار امام جماعت مسجد امام اصفهان وقتي وارد هشتي شدند ديدند گاوي در همين هشتي دارد ميآيد مكرّر به طرف اين دارد حمله ميكند اين مكرّر عبايش را جمع ميكرد خودش را ميكشيد كنار ديوار بالأخره نگذاشت آن گاو بيايد. فردا ديد درِ خانهاش در ميزنند كسي رفته ديگر حالا يكي از متموّلان و سرمايهداران مثلاً آن منطقه بود رفته حضور ايشان گِله كرد كه آقا ما خواستيم بياييم آنجا دست شما را ببوسيم هر چه به طرف شما نزديك ميشديم شما فاصله ميگرفتيد چرا از ما فاصله ميگيرد؟ گفت من جنابعالي را نديدم كه, اين است. خب باطنِ اين همان حيوان بود كه اين ديد ديگر اينها هم شيعهاند ديگر اينها ديگر سلمان نيستند كه, پس معلوم ميشود اين راه هست منتها حالا ما نرفتيم ما نميبينيم چيز ديگر است بعضي در خواب ميبينند بعضي در بيداري ميبينند اين را حاج آقا رحيم ارباب ميگفت. حشرِ همهٴ اينها با اولياي الهي.
گواه و شاهد بودن مسلمين براعمال ديگران
فرمود ما ديني آورديم كه شما باطنِ ديگران را ببينيد يعني چشم باز كنيد اينجا هم كه ميفرمايد شاهد باشيد نظير همان آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مسئلهٴ شهادتِ اعمال گذشت همان را ميخواهد بفرمايد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 143 اين است ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾ اين در عرض هم نيستند در بالا رسول خدا, در وسط شما, در ذيل ديگران كه شما ببينيد. در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» جريان اسلامِ ابراهيم را مطرح ميكند از آيهٴ 127 و 128 به بعد ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾[43] در خيلي از موارد ميفرمايد اين پدرِ شماست. بخش ديگر اين است كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود تابع ابراهيم باش فرمود: ﴿ان اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾[44] يعني دينِ ابراهيم, دين ابراهيم همان دين خداست ديگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بعد از اينكه نام بخشي از انبيا(عليهم السلام) را ذكر كرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[45] نه «بهم اقتده» نفرمود به انبيا اقتدا بكن فرمود به هدايت اينها اقتدا بكن هدايت اينها همان دين الله است كه كلام الله است, پس پيامبر تابع هيچ كس نيست تابع ابراهيم نيست تابع دينِ ابراهيم است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[46] در اين بخش هم فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ به حضرت هم خطاب ميكند خداي سبحان در همهٴ كتابها شما را به عنوان مسلمان ناميد ﴿لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ﴾ پس صحبت در اين نيست كه ما آدمِ خوب بشويم بهشتي بشويم صحبت در اين است كه بهشت را ببينيم البته در ماها عدّهاي هستند راهش همين است ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ كهف, آيهٴ 29.
[2] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[3] . سورهٴ بقره, آيهٴ 115.
[4] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.
[5] . وسائل الشيعه, ج7, ص191.
[6] . التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[7] . التوحيد (شيخ صدوق), ص432.
[8] . التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435.
[9] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[10] . مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية, ص13.
[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 88.
[12] . سورهٴ الرحمن, آيات 26 و 27.
[13] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[14] . سورهٴ حج, آيهٴ 39.
[15] . الكافي, ج5, ص12.
[16] . سورهٴ توبه, آيهٴ 40.
[17] . ر.ك: سورهٴ ق, آيهٴ 16; التوحيد (شيخ صدوق), ص79.
[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 186.
[19] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 85.
[20] . سورهٴ ق, آيهٴ 16.
[21] . سورهٴ انفال, آيهٴ 24.
[22] . مصباح المتهجّد, ص583.
[23] . التوحيد (شيخ صدوق), ص179.
[24] . ديوان حافظ, غزل 434.
[25] . غرر الحكم و درر الكلم, ص119, ح2086.
[26] . الكافي, ج1, ص98.
[27] . الامالي (شيخ مفيد), ص213.
[28] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 193.
[29] . سورهٴ مائده, آيهٴ 20.
[30] . الثاقب في المناقب, ص281.
[31] . رجال الكشي, ص332.
[32] . الاختصاص, ص341.
[33] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 36.
[34] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 68.
[35] . تفسير العياشي, ج2, ص231.
[36] . سورهٴ نجم, آيهٴ 23.
[37] . سورهٴ بقره, آيهٴ 128.
[38] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص344.
[39] . الميزان, ج14, ص412.
[40] . الميزان, ج14, ص414.
[41] . سورهٴ مطففين, آيات 18 ـ 21..
[42] . سورهٴ بقره, آيهٴ 143.
[43] . سورهٴ بقره, آيهٴ 128.
[44] . سورهٴ نحل, آيهٴ 123.
[45] . سورهٴ انعام, آيهٴ 90.
[46] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 19.