اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَي هُديً مُّسْتَقِيمٍ ﴿67﴾ وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿68﴾ اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿69﴾ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿70﴾ وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ ﴿71﴾ وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿72﴾
پاسخ اشکالات معاندين در اصول و فروع دين
چون سورهٴ مباركهٴ «حج» در مدينه نازل شد و سوَر مدني گذشته از اشتمال بر اصول اعتقادي، مطالب فقهي و حقوقي را هم در بردارد. در اين بخش يك سلسله مسائلي مربوط به توحيد و معارف اصلي بيان شده يك سلسله هم مسائل فقهي. فرمود دربارهٴ اصول دين هر چه استدلال بكنيد جا دارد آنها هم اشكال بكنند پاسخِ مثبت دارد. دربارهٴ فروع دين كه عقل آنها نميرسد يك نقد بيجايي دارند آنها اشكال ميكنند كه چرا مَنسك و عبادت يهوديها با مسيحيها فرق ميكند عبادتهاي آنها با عبادت مسلمين فرق ميكند. اين نميدانند كه اسراري براي عبادات هست كه فقط خدا ميداند براي هر عصر و مصري اقتضايي است كه آن را خدا ميداند، پس اگر در جريان اصول آنها استدلال كنند براهين قبلي هست، براهين بعدي هست يك مقدار قبلاً ذكر شده يك مقدار بعداً ذكر ميشود و اگر دربارهٴ فروع سخن بگويند به اينها اعلام بكن كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ﴾ شما چه ميدانيد كه راز اينكه مسلمانها نماز صبح را بايد دو ركعت بخوانند به جَهر، نماز ظهرين را چهار ركعت بخوانند به اِخفات اينها نه به عقل شما ميرسد نه ضرورتي دارد كه بفهميد ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً﴾ كه اينها ناسكِ آن هستند اختصاصي هم به مسئلهٴ ذبح و نَحر و قرباني ندارد اينكه حضرت فرمود: «خُذوا عنّي مناسككم»[1] يعني اعمال عبادي حج را، دستورات حج را از من ياد بگيريد همان طوري كه فرمود: «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»[2] در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ مائده هم هست كه ما براي هر كسي يك شرعه و منهاجي قرار داديم كه برابر با آن منهاج عمل ميكنند آيهٴ 48 سوره مباركه مائده اين بود فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ اين شرعه و منهاج متنوّع براي مقتضيات آن عصر است خطوط كلّي اينها يكي است اصول اوّلي اسلام هم كه ثابت است، پس بنابراين آنها اگر دربارهٴ اصول جدالي دارند برهان اقامه بكنند، اگر دربارهٴ اختلاف مناسك حرف دارند به اينها بفرماييد ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾، اگر اينها بهانه ميگيرند اينها را موعظه كن، نصيحت كن بعد بفرمايد ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ شما اگر بهانه بخواهيد بگيريد ذات اقدس الهي بهانهٴ شما را بهتر از شما ميداند و كيفر ميدهد لذا فرمود: ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾
بيان معنا و محدوده آسمان از ديدگاه قرآن
در جريان نزول سماء مستحضريد كه «كلّ ما علاكَ فهو سماء» هر چه بالاي سر انسان است اين را ميگويند آسمان، اگر در سورهٴ مباركهٴ نور دارد كه خداي سبحان از كوههاي آسمان براي شما باران و تگرگ و برف نازل ميكند كه ﴿وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾[3] يعني تگرگ نازل ميكند، برف نازل ميكند، باران نازل ميكند از كوههاي آسمان معنايش همين ابرهايي است كه شبيه جبال است وگرنه از آسمانِ واقعي كه باران نميآيد، پس اينها را ميگويند آسمان، گاهي هم دارد كه حاصب و سنگي همين شهابسنگها ما ميتوانيم براي شما بفرستيم[4] آنچه ذات اقدس الهي ميتواند از بالا بر شما نازل بكند ميگويند آسمان است آسمان را به زمين زد، اگر چيزي از يكي از اين كُرات جدا بشود و به عنوان عذاب نازل بشود اين «سقوط السماء علي الأرض» است بنابراين منظور از آسمان، كلّ آن ثوابت و سيّارات نيست هر چه بالاي سر انسان است آسمان است گاهي صاعقه نازل ميشود گاهي تگرگهاي زيانبار نازل ميشود گاهي شهابسنگها نازل ميشود تعبير قرآن از اين شهابسنگها به حاصب است[5] حاصب همين سنگ است گاهي هم از ابرهاي شبيه كوهي كه بالاي سرِ ماست تگرگ نازل ميكند كه در سورهٴ نور فرمود براي شما ﴿مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾[6] نازل ميكند خب پس منظور از سماء و سقوط سماء بر ارض روشن شد.
پرسش:...
پاسخ: حالا آنها را ذات اقدس الهي فرمود كه همهٴ اين ستارهها در آسمان اول است اين آسمان هفتگانه مطابق با آن هيئت بطلميوسي و مانند آن نيست آنها معتقد بودند كه اين ستارههاي هفتگانهٴ سيّار در اين هفت آسماناند و ستارههاي ثابت در آسمان هشتم است و يك آسمان نهمي به عنوان فلكالأفلاك معتقد بودند كه آن را ميگفتند فلكِ اطلس نه ستارهٴ ثابت در اوست نه ستارهٴ سيّار همانند كلمهٴ اطلس كه بينقطه است. اين حرفها را قرآن امضا نكرده براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[7] اين كواكب جمع محلاّ به الف و لام است يعني ما همهٴ ستارهها را در آسمان اول قرار داديم اينها پيشينيان معتقد بودند كه آسمان اول جاي ماه است قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل به همين ترتيب براي هفت آسمان بود حالا يك سلسله سيّارههاي ديگري كشف شده كه پيشينيان كشف نكرده بودند ولي قرآن ظاهرش اين است كه همهٴ اينها در آسمان اول است پس طبقات هفتگانهٴ آسمان اين نيست كه در هيئت بطلميوسي بود و مانند آن.
بيان برخي انحاء و اشکال مختلف بت پرستي
خب، فرمود آسمان را او خلق كرد اين مثلّث را بالأخره او اداره كرده و ميكند با نظم، جهان خارج را <من السماء و الأرض> او آفريد (يك)، انسان را به عنوان مهمان دعوت كرده است و آفريد (دو)، رابطهٴ انسان و جهان را كه ضلع سوم اين مثلث است او تنظيم ميكند (سه)، خب اگر اضلاع سهگانه مثلث بيد الله سبحانه و تعالي است شما چرا روزيِ او را ميخوريد در كنار سفرهٴ او مينشينيد و غير او را عبادت ميكنيد بالأخره اگر كسي موحّد نبود بتپرست است هيچ فرقي نميكند خواه بتِ درون خواه بتِ بيرون اينها ميگويند «أكثف الأوثان» همان صنم و وثني است كه ميتراشند و در بتكده ميگذارند، «ألطف الأوثان» همان هوا و هوسي است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[8] اگر كسي موحّد نبود يقيناً بتپرست است حالا يا بتِ درون يا بتِ بيرون، يا هواي خود را ميپرستد يا دستتراش خود را ميپرستد اين طور نيست كه آن كسي كه ميگويد من هر چه دلم ميخواهد عمل ميكنم اين هم بتپرست است ديگر براي اينكه خدايِ او، هواي اوست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ همين است اين تابع هواست، ما در جهان يا موحّد داريم يا مشرك كسي كه چيزي را نپرستد ما نداريم گرچه خودش را به عنوان كمونيست يا نامهاي ديگري براي خودش انتخاب ميكند ولي بالأخره بتپرست است.
وجود براهين عقلي و نقلي بر حقانيت موحدان
وقتي اين براهين را اقامه كرد فرمود صحنهٴ قيامت همهٴ اينها ظهور ميشود و ذات اقدس الهي داوري را به عهده دارد ﴿اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ بعد براي تحكيم مسئله باز برهان اعتقادي اقامه ميكند و براي تحكيم مسئله، مسئلهٴ الحاد و شرك را مطرح ميكند ميفرمايد موحّدان برهان دارند غير موحّد برهان ندارد نه دليل عقلي دارد نه دليل نقلي اين راهِ قرآن كريم است. ميفرمايد موحّد، برهان عقلي دارد براي اينكه اين موجودات ممكن خودبهخود كه به بار نيامدند تصادف و اتّفاق و شانس جزء خرافات است حتماً يك مبدأ فاعلي دارند چون نظمِ عميقِ علمي در جهان هست پس ناظمِ اينها، حكيم و قادرِ مطلق است اين برهان عقلي. برهان نقلي هم كه آيات فراواني است كه همين مسئله را تأييد ميكند كه خالق آسمان و زمين اين است، ناظم آسمان و زمين خداست، مدير و مدبّر آسمان و زمين خداست، پس موحّدان هم دليلِ عقلي دارند هم دليلِ نقلي، مشركان و ملحدان نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي. اين چهار مطلب را الآن قرآن كريم در اين يكي دو آيه ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ تو ميداني كه خدا ميداند يعني آن برهان عقلي داري اين برهان نقلي هم همان را تأييد ميكند ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ همهٴ اينها مضبوط است، تنظيمشده است، ثبتشده است و آفرينش اينها براي خدا آسان است تدبير اينها براي ذات اقدس الهي آسان است چون او قدرت مطلق دارد چيزي در برابر قدرت مطلق دشوار نيست اين حرفِ ما موحّدان است.
عدم اقامه براهين عقلي و نقلي برتأييد مشرکان
اما مشركان، فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (يك)، ﴿وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، هر كدام از اينها هم به دو قسم تقسيم ميشود، ميشود چهار. بيان ذلك اين است كه اينهايي كه خدا را نميپرستند حالا يا ملحدند به تعبير خودشان يا مشركاند البته ما ملحد به اين معنا كه هيچ چيزي را نپرستد در عالَم نداريم بالأخره يا هواي خودش را ميپرستد يا بت را ميپرستد پرستش بت هم در حقيقت محصول پرستش هواست بالأخره انسان يا اهل تقواست يا اهل هوا. فرمود اينها نه دليلِ نقلي دارند كه خداي سبحان از آسمان نازل كرده باشد در صحيفهاي از صُحُف الهي باشد، در كتابي از كُتُب آسماني باشد پيامبراني آورده باشند وجود مبارك ابراهيم يا وجود مبارك موساي كليم يا عيسي(عليهم السلام) آورده باشند اينكه نيست، خود انبيا هم كه معصوماند مطلبي در اين زمينه گفته باشند نيست، همان طوري كه ما يك قرآن داريم و يك عترت، آنها هم يك تورات دارند و يك سنّت موسي، يك انجيل دارند و يك سنّت عيسي، مطلبي را كه وجود مبارك موساي كليم بفرمايد سنّت پيغمبر است ديگر، اين هم معصوم است همان طوري كه روايات ما حجّت است روايات آنها هم حجّت است چون كلام معصوم حجّت است چون معصوم در دينِ خدا كه به غير وحي و الهام الهي حرف نميزند حالا وحي و الهام گاهي به صورت كتاب در ميآيد گاهي هم به صورت سنّت نه كتاب آسماني، شرك را امضاء كرده نه سنّت انبيا اين دو قسم. بخواهند دليل عقلي اقامه كنند دليل عقلي يا بايد بيّن باشد يا مبيّن، بيّن يعني امر بديهي كه ديگر نيازي به استدلال ندارد، مبيّن يعني مطالب پيچيدهٴ نظري كه به اين بديهي ختم ميشود اول نظري و پيچيده است بعد بر اثر رجوع به بديهي ميشود مبيّن، پس دليل عقلي با بيّن است يا مبيّن، دليل نقلي يا كتاب آسماني است يا سنّت پيامبر «فالأمر علي أربعة أقسام» همهٴ اين چهار قسم در اينجا منتفي است. فرمود نه دليل نقلي دارند هيچ پيامبري اين حرف را نزده هيچ كتابي اين مطلب را ننوشته، نه دليل عقلي دارند براي اينكه نه بيّن است نه مبيّن. فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چيزي كه هيچ كدام از اين چهار امر او را همراهي نميكند ﴿مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ دليل را ميگويند سلطان چون مسلّط بر وهم است، مسلّط بر خيال است، مسلّط بر خرافه و امثال ذلك است، اگر در كتاب آسماني نوشته شده باشد «انزل به سلطانا» پيغمبري از پيغمبران گفته باشد «أنزل به سلطاناً» پس ميشود دليلِ نقلي، دليل عقلي هم يا بالأخره بايد بديهي باشد يا نظري منتهي به بديهي، اگر هيچ كدام از اين دو نبود و هيچ كدام از آن دو نبود امور چهارگانه منتفي بود پس ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾
نبودن دافع و ملجئي براي ملحدان
وقتي اين امور چهارگانه منتفي شد اينها يك مجرمياند كه جُرمشان ثابت است (يك)، كسي هم به دادِ اينها نميرسد (اين دو). نه ناصرِ داخلي دارند نه ناصرِ خارجي. ناصر داخلي هر كسي استدلال اوست اگر كسي متّهم شد ولي دليلِ قانعكننده داشت و توانست دفاع بكند اين نصيرِ داخلي دارد، نصيرِ خارجي هم شفيع است، ملائكهاند، انبيايند، اوليايند. فرمود اين مشركان اين ملحدان اينها نه نصيرِ داخلي دارند چون دستشان خالي است برهان ندارند نه عقلي نه نقلي، انبيا و اوليا و فرشتگان هم كه از اين گونه متّهم و مجرم دفاع نميكنند ديگر آنها را ياري نميكنند لذا به نحو مطلق فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾ اسم ظاهر را هم به جاي ضمير گذاشته مثلاً ملاحظه ميفرماييد در غالب اين موارد با اينكه ممكن بود به ضمير اكتفا بشود اسم ظاهر بياورد فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ بايد بفرمايد «و ما لهم من نصير» اما اسم ظاهر را به جاي ضمير آوردن براي دو نكته است يكي اثبات اينكه اينها ظالماند، يكي تعليلِ مسئله است كه چون اينها ظالماند كسي به دادِ اينها نميرسد اينها تجاوز كردند، تعدّي كردند از مرز عقل به در آمدند، از مرز علم به در آمدند، از مرز نقل به در آمدند، از مرز كتاب و سنّت به در آمدند تعدّي كردند شدند ظالم، چون ظالماند نه نصيرِ داخلي دارند نه نصيرِ خارجي حالا گذشته از اينكه دستشان خالي است از آن طرف زبانشان هم باز است دستشان هم باز است براي حمله كردن
بررسي نکات ادبي سير خلقت انسان
﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ ديديد ما حرفِ روشن زديم ما گفتيم كه انسان مراحلي را گذرانده يك وقت لا شيء بود يك وقت شيء بود قابل ذكر نبود يك وقت مُرده بود ما او را زنده كرديم بعد هم ميميرانيم بعد هم زنده ميكنيم آن وقت كه زنده كرديم دستش خالي است. در بخشي از آيات فرمود انسان قبلاً «لا شيء» بود به نحو «ليس» تامّه در سورهٴ مباركهٴ مريم گذشت كه خداي سبحان به زكريا(سلام الله عليه) فرمود چون زكريا عرض كرد چگونه من كه سالمند و فرتوتم و همسرِ من هم كه پير است آن وقتي هم كه جوان بود عاقِر و نازا بود الآن كه پير است چگونه صاحب فرزند ميشويم ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً ٭ وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً ٭ وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً﴾ آنگاه ذات اقدس الهي فرمود شما هيچ تعجّب نكنيد و قدرت ما را مطلق بدانيد ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَي﴾ كه ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً﴾[9] وقتي او عرض كرد چگونه من ميتوانم صاحب فرزند بشوم فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين «كان»، «كان» تامّه است اين چنين نيست كه ﴿شَيْئاً﴾ خبرش باشد تو «ليس» تامّه بودي هيچي نبودي ما هيچ را به اين صورت آورديم. خب، در بخش اول انسان «ليس» تامّه است در مرحلهٴ بعدي انسان «ليس» ناقصه است يعني موجود است اما قابل ذكر نيست اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[10] اين ﴿يُمْنَي﴾ نشان ميدهد كه اصلاً قابل ذكر نيست اين. اين در بخشهايي فرمود: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ كه ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ يعني شيئي بود ولي قابل ذكر نبود اوّلين آيهٴ سورهٴ انسان اين است ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اينجا ديگر «كان»، «كان» ناقصه است و خبر ميخواهد بر خلاف «كان» كه در سورهٴ مريم بود كه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ آنجا «ليس» تامّه بود اينجا «ليس» ناقصه بود قبلاً هيچ، هيچ يعني هيچ بعد هم شده ﴿مَنيٍّ يُمْنَي﴾ خب اينكه قابل ذكر نيست بعد كم كم تو را به اين صورت در آورديم بعد وقتي كه مخلوق شد ميشود خاك كه انسان اول خاك بود يا نطفه بود و مانند آن بود فرمود شما يك چيز ميّتي بوديد يا به صورتهايي كه اگر هم حيات داشتيد حياتِ گياهي بود عَلَقه بود، مُضغه بود، كم كم استخوان شد ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[11] كه ﴿أَحْيَاكُمْ﴾[12] حياتِ انساني به ضما داديم پس بخش اول «ليس» تامّه است بخش دوم «ليس» ناقصه غير قابل ذكر است بخش سوم «ليس» ناقصه قابل ذكر است منتها خاكهاي بيابان است يا علقه و مضغه و امثال ذلك است بخش چهارم حالا ميشود انسان. بعد هم اين را اِماته ميكند بعد هم بعد از اِماته احيا ميكند بايد دستش پُر باشد. خب، اين انسان با اين تطوّراتي كه پشتسر گذاشت و در پيش دارد در محكمهٴ عدل الهي محشور ميشود
برهان ناپذيري مسئله شرک و شرک پرستي
اما اينكه فرمود: ﴿مَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ براي اينكه شرك، برهانپذير نيست آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ مؤمنون يعني آيهٴ 117 است كه قبلاً هم به مناسبتهايي آن آيه خوانده شد اين است ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ فرمود اگر كسي مشرك باشد حرفش اين است غير از خدا يك اِله و ربّي هست اين حرفِ او اين است بعد ميفرمايد ميدانيد لازمهٴ اين شرك چيست؟ لازمهٴ ضروري و ذاتيِ شرك، بيبرهاني است ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ كه ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اين ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد براي ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ اصلاً اِله آخر برهانپذير نيست مثل اينكه كسي بگويد كه اگر كسي بگويد دو دوتا پنجتاست كه دليل ندارد اينكه دليل ندارد جمله، صفت آن دو دوتا پنجتاست يعني دو دوتا پنجتا برهانپذير نيست فرمود اينها چه برهاني ميخواهند اقامه بكنند ﴿وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ اصلاً شرك، برهانپذير نيست مثل اينكه بگويد كسي دو دوتا پنجتايي كه برهان ندارد اين وصفِ ضروريِ اوست براي اينكه اين امرِ محال است اين بيّنالغي است نه بديهي است و نه نظريِ منتهي به بديهي، لذا فرمود: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (يك)، ﴿وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، حرف يا بايد عقلي باشد يا نقلي، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحي، عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع، شرع يا عقلي است يا نقلي چون اگر دليلِ عقلي به نصابش رسيد وهم و خيال نبود، مغالطه نبود چون كه اگر آن باشد كه دليل نيست اگر دليل بود حجّت شرعي است ممكن نيست جايي برهان عقلي اِقامه بشود بر مطلبي و حجّت شرعي نباشد اين چه مربوط به ساخت زيردريايي باشد چه مربوط به ساخت آپولوي فوق مريخ باشد چه ما بينهما هر جا عقل چه در كشاورزي چه در سياست چه در اجتماع چه در اقتصاد از راه روشهاي تجربي، روشهاي فوق تجربي يا نيمهتجربي به جايي رسيد ميشود حجّت شرعي، ديگر با قياس كه قبل از اينكه فقه بگويد قياس باطل است اصول گفته و قبل از اينكه فقه و اصول كه الآن 1400 سال است رايجاند منطق گفته، اين منطق گفته قياس، حجّت نيست اين قياس همان تمثيلِ منطقي است ديگر كه از جزئي بخواهيم پي به جزئي ببريم اين حجّت نيست و بيّنالغي است خب اگر قياسِ منطقي بود نه تمثيلِ منطقي كه از تمثيل منطقي در فقه و اصول به قياس ياد ميشود اين ميشود حجّت شرعي. شرك، برهانپذير نيست ﴿وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾ كه نه نصيرِ داخلي دارند نه نصيرِ خارجي وضع اسم ظاهر هم موقع مُضمَر به همين مناسبت است
عکس العمل کفار در برابر آيات و براهين الهي
آيهٴ بعد هم همين شرح را دارد فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾ حالا دستشان چون از برهان خالي است زبانشان باز است ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ اين آيات شفاف و روشن را ما براي آنها كه خدايي هست، قيامتي هست، بشر را او آفريد، بشر را او اداره ميكند، بشر به ميل خود نيامده، بشر به ميل خود نميرود، بشر به ميل خود دين را انتخاب ميكند ولي عقل از درون، فطرت از درون، كتاب و سنّت از بيرون راهنمايي كردند كه چه چيزي را انتخاب بكن ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾ كه اين آيات ﴿بَيِّنَاتٍ﴾ است ﴿تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ﴾ آثار كراهت و عصبانيّت و غيظ و نفي و اينها از چهرههاي اينها پيداست طوري عصباني ميشوند كه نزديك است حمله كنند اگر دستشان برسد كه حمله ميكنند و ميكُشند، نرسد كه فحّاشي ميكنند آن هم نرسيد كه عصباني ميشوند. در سورٴ مباركهٴ آلعمران جريان كشتار اينها را در آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ آلعمران قبلاً ملاحظه فرموديد، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ (اين يك)، ﴿وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ (دو)، اينها نه تنها با انبيا و ائمه(عليهم السلام) مخالفاند با علما و روحانيون هم مخالفاند اگر آنها را به حق دعوت بكنند اينها هم انبيا را شهيد ميكنند هم علما را كه اينها را به قِسط و عدل دعوت ميكنند، اگر دستشان رسيد برابر آيهٴ 21 سورهٴ آلعمران عمل ميكنند نشد كه به فحاشي و بدنامي و غيبت و تهمت اكتفا ميكنند فرمود: ﴿يَسْطُونَ﴾ با سَطوت و با سيطره و سلطنت ميخواهند با دين مبارزه كنند ﴿يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا﴾ حالا اينكه ﴿يَتْلُونَ﴾ اعم از انبيا و علما، بعد بفرمايد در جواب آنها بگو كه قيامت هست،
کيفيّت عذاب کفّار در مخالفت با آيات الهي
بدتر از اين صحنهاي كه الآن شما برخورد كرديد خيلي الآن اين حرف شما را به خشم آورد بدتر از اين خشم و كراهت و غضبي كه داريد يك چيز ديگر هم هست «فإن قيل» آن چيز چيست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾. خب ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ اگر اين ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ آن طوري كه جناب زمخشري در كشّاف به عنوان وجه اول نقل كرد مرحوم شيخ طوسي در تبيان هم به عنوان يك وجه مورد قبول نقل كرد يعني بدتر از اين حالتي كه شما نسبت به مردان الهي داريد يك چيزي هم در قيامت هست[13] اين معنايش اين است كه آن عذابِ اخروي شديدتر از كارِ شماست اين درست نيست براي اينكه عذابِ اخروي هرگز نه بيشتر است نه شديدتر اين يك آيه در قرآن كريم است در برابر حفظ عدل در مسئلهٴ عذاب كه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[14] اين فقط دربارهٴ كيفر است وگرنه دربارهٴ حسنات كه ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[15] است كه اين طور نيست كه جزا موافق عمل باشد كيفر، موافق عمل است بيشتر نيست. ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[16] اين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ هم مستحضريد كه تحديد به لحاظ مافوق است نه به لحاظ مادون، گاهي تحديد به لحاظ مافوق است گاهي به لحاظ مادون است گاهي به لحاظ طرفين، مثلاً در مسافت كه ميگويند بايد هشت فرسخ باشد اين تحديد به لحاظ مادون است يعني كمتر از هشت فرسخ نباشد بيشتر از هشت فرسخ شد، شد. در مسئلهٴ وجوب اتمام براي مسافري كه ناويِ اقامه است كمتر از ده روز نبايد باشد بيشتر از ده روز شد، شد. اينكه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ يعني كيفرِ جهنم بيشتر نيست كمتر شد، شد چون ﴿يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[17] اما اگر عذابِ قيامت بيشتر از جرم اينها باشد با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ سازگار نيست اما اگر اينچنين بگوييم، بگوييم كه در برخورد با اين انبيا و علما يك حالتي به شما دست داد اين حالت و خشم براي شما ناگوار بود شما در قيامت حالتي را ميبينيد كه از اين ناگوار، ناگوارتر است و آن عذاب الهي است اين قابل قبول است يا نه، اين طور حرفِ تبيان[18] و زمخشري[19] توجيه بشود كه اين كاري كه شما الآن نسبت به مؤمنين كرديد يا آنها را شهيد كرديد يا آنها را زديد به زندان برديد و مانند آن اين يك باطني دارد اين باطنش سهمگينتر از ظاهر اوست اين باطن چيست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ﴾ اينكه نقل شده است «يَومُ المظلوم علي الظالم أشدُّ مِن يوم الظالم علي المظلوم»[20] به همين است كه باطنِ اين گناه اين است اگر كسي يك غذاي سمّي را خورد ممكن است فعلاً مختصري تخفيف شده باشد ولي باطنِ سمّ هلاكت است باطنِ گناه همان نار است اين قابل توجيه است به اين دو وجه
بيان برخي نکات ادبي در اثبات کفر منکران
فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ﴾ اينجا هم از باب اسم ظاهر جاي ضمير است براي اينكه فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ اگر ميفرمود «تعرف في وجوههم» كافي بود چون بحث در همين مشركين و كفار است شما يك جا را ضمير ميآوريد بعد اسم ظاهر، اين اسم ظاهر آوردن براي آن است كه روشن كند اينها كافرند (يك) و سبب كيفريابي اينها هم كفر اينهاست (دو)، ﴿تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ﴾ طوري كه ﴿يَكَادُونَ يَسْطُونَ﴾ با سَطوت و سيطره و سلطنت برخورد كنند ﴿بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا﴾ چه انبيا باشند چه ائمه(عليهم السلام) چه علما باشند ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ در ﴿ذلِكُمُ﴾ يك اشاره است يك خطاب، ما يك وقت ميخواهيم مطلبي را به يك مخاطب بفهمانيم اشاره بكنيم آن مطلب اگر نزديك باشد كه ميگوييم «ذا» اگر دور باشد «ذاك» اگر فاصله بيشتري داشته باشد «ذلك» چون مخاطب يك نفر است ميگوييم «ذاك» يا «ذلك» يعني «أيّها المخاطب» مشارٌإليه ما آن شيء است اما اگر جمعيتي باشند به اين جمعيت ميگوييم اي آقايان! اين مطلب دربارهٴ شماست «ذلكم» يك اشاره است كه مشارإليه دارد يك «كُم» است كه مخاطب دارد به اين مخاطبان اشاره ميكنند دربارهٴ عذاب كه آن براي شماست ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ﴾ آن چيست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ﴾ كه اين «وَعَدَ» كه ثلاثي مجرّد است هم به معناي وَعد و نويد مصطلح است هم به معناي وعيد، گرچه دربارهٴ وعيد كلمهٴ اوعَد به كار ميرود اما وعد هم ميتواند به معناي وعيد باشد چه اينكه هست ﴿وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ باز اينجا اسم ظاهر آوردند به همان دو نكته كه ثابت بكنند اينها كافرند (يك)، و ثابت بكنند كه علت استحقاق اينها نسبت به كيفرِ شديد كفر اينهاست (دو)، ﴿وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الخلاف، ج2، ص323.
[2] . متشابه القرآن، ج2، ص170.
[3] . سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 68.
[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 68؛ سوره عنكبوت، آيهٴ 40.
[6] . سورهٴ نور، آيهٴ 43.
[7] . سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[8] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[9] . سورهٴ مريم، آيات 4 ـ 7.
[10] . سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.
[11] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[12] . سورهٴ حج، آيهٴ 66.
[13] . الكشاف، ج3، ص170؛ التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص340.
[14] . سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.
[15] . سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
[16] . سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.
[17] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.
[18] . الكشاف، ج3، ص170.
[19] . التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص340.
[20] . نهجالبلاغه، حكمت 241.