اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾ وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿42﴾ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿43﴾ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَي فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿44﴾ فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ﴿45﴾ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ﴿46﴾ وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿47﴾ وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿48﴾
بررسي حکم دفاع از حريم شخصي
جريان دفاع كه غير از جهاد است نيازي به اذن حكومت اسلامي ندارد همان دستورهاي رسمي كه فرمودند: «مَن قُتِل دون ماله فهو شهيد»,[1] «مَن قُتِل دون عِرضه فهو شهيد»,[2] «مَن قاتل دون نفسه حتّي يقتل فهو شهيد»[3] اجازهٴ دفاع از جان و مال و عِرض را داده است ولو دسترسي به حكومت باشد استيذان ممكن باشد چون واجب نيست و منظور از شهادت هم فيض و ثواب شهادت است نه شهادتِ فقهي كه اگر كسي براي دفاع از خود كُشته شد نياز به غسل و كفن نداشته باشد او را با همان لباس بعد از نماز دفن كنند اينچنين نيست ثواب شهيد را دارد ولي حكم فقهي شهادت را ندارد.
بيان قرآن در رعايت و احقاق حقوق اجتماعي
آيهٴ 41 جزء جوامعالكلمِ اجتماعي است زيرا هم حقّ الله در او رعايت شده هم حقّ الناس رعايت شده هم اِحقاق حقّ الله هم اِحقاق حقّ الناس يعني چهار مطلب در اين آيهٴ 41 جمع شده. حقّ الله رعايت شده يعني آنچه واجبهاي الهي است شخص انجام ميدهد نمونهاش نماز و زكات است وگرنه حج و صوم و امثال ذلك هم يقيناً مراد است چه اينكه آيات قبلي هم دربارهٴ حج بود اينكه فرمود مردان الهي اگر به قدرت برسند نماز را اقامه ميكنند, زكات را ميدهند اين به عنوان نمونهٴ حقّ الله است يعني همهٴ عبادات را احيا ميكنند حج و صوم هم اينچنين است اين حقّ الله, نسبت به حقّ الناس هم كه مسئلهٴ امر به معروف و نهي از منكر را رعايت ميكنند كه مبادا به احدي ستم بشود حقّ كسي گرفته بشود هم خودشان رعايت حقّ الناس ميكنند, هم امر ميكنند به رعايت حقّ الناس يعني اِحقاق حقّ الناس است هم خودشان حقّ الله را رعايت ميكنند, هم امر ميكنند به رعايت صوم و صلات و زكات كه اِحقاق حقّ الله است يعني هم نماز و روزه و زكات به جا ميآورند هم امر ميكنند هم حقّ الناس را رعايت ميكنند هم ديگران را امر ميكنند, چون اين آيه اين عناصر چهارگانه را در بردارد ميتواند جزء جوامعالكلم باشد و پايان همهٴ امور هم به طرف خداست نظير ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾,[4] نظير ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾,[5] نظير ﴿وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ كه در آيهٴ 48 خواهد آمد همهٴ اينها به اين است كه پايان كار به طرف خداي سبحان است كه در محكمهٴ عدل و داد الهي محاكمه ميشوند.
سنت الهي در هلاکت و عذاب منکران
بعد فرمود: ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ اين را به عنوان تسليت ذكر ميكند كه قبلاً گذشت فرمود سنّتهاي الهي اين است كه اگر ملّتي در برابر وحي ايستاد و حجّت خدا بالغ شد ذات اقدس الهي به اندازهٴ كافي به او مهلت ميدهد از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[6] نمونهاش همين اقوام است. مشابه اين را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت كه فرمود انبيايي بودند اُممي بودند اين اُمم انبيا را تكذيب كردند و به عذاب الهي گرفتار شدند.[7] در جريان حضرت ابراهيم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» قبلاً گذشت كه فرمود اينها نسبت به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بدرفتاري كردند آيهٴ هفتاد سورهٴ «انبياء» اين بود كه ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ پس دربارهٴ همهٴ اينها ما عذاب را اِعمال كرديم فرمود: ﴿أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ كه اين كسره علامت حذف ياء است در تبيين انكار الهي و اخذِ مقتدرانهٴ الهي آيهٴ 45 به بعد نازل شده كه چگونه من اينها را عذاب كردم به اين صورت ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ﴾ كه ﴿أَهْلَكْنَاهَا﴾ قريهها خب گاهي به طور عادي از بين ميروند هر بنايي يك تاريخ مصرفي دارد هر كسي يك عمر محدودي دارد آنها جزء اِهلاك نيست اين جزء هلاكتهاي عادي است يعني مرگ طبيعي و عادي است اما آنها كه در برابر وحي و نبوّت ايستادهاند گرفتار عذاب اِهلاك شدند ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ﴾ كه ﴿أَهْلَكْنَاهَا﴾ ما آنها را هلاك كرديم اينها بخشي در بيابانها بودند كه ملوك بَوادي بودند بخشيها در شهرها بودند كه ملوك حضارَت و تمدّن و بلاد مَعمور بودند ما هم آنها را هلاك كرديم هم اينها را هلاك كرديم ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ آن وقت اين قريهها, اين خانههايشان به اين صورت شد كه اول سقف فرو ريخت (يك), بعد ديوارها روي سقف فرو ريخت (دو), به اين صورت در آمد ﴿فَهِيَ﴾ اين قريهها يعني اَبنيهٴ اين قُراء ﴿خَاوِيَةٌ﴾ يعني ساقطةٌ ﴿عَلَي عُرُوشِهَا﴾ «عروش» جمع «عرش» است يعني سقف اينكه ميگويند «ثَبِّت العرش ثمّ انْقُش» يعني اول سقف خانه را محكم بكن بعد رويش نقاشي كن نه «ثبّت الأرض», «ثبّت العرش» يعني سقف را محكم بكن بعد نقاشي بكن اصل بايد باشد بعد فروع. اين عروش اين سقفها اول ميريزد بعد ديوارها روي سقف ميريزد فرمود: ﴿فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾ اين براي خود بِناها, آن چاههايي كه منبع درآمدهاي كشاورزي و دامداري آنها بود آنها به چه صورت در آمد؟ فرمود: ﴿وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ﴾ چاه بود آب فراوان داشت اما معطّل بود ديگر كسي از آن استفاده نميكرد اين يك, برخي از قصرها كه محكم ساخته بودند آنها ماند ﴿وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ﴾ شِيد يعني گچ, مَشيد يعني گچكاري. قصري كه گچكاري و گچبُري هنري داشت و جزء ميراث فرهنگي بود اين را ما نگهداشتيم خب اين قصرِ مَشيد ماند آن بِئر هم معطّل ماند آن بناهاي عادي هم ويران شد آن مردم هم به هلاكت رسيدند چه در شهر چه در روستا اين كيفيت ﴿نَكِيرِ﴾ يعني «أخذي المقتدر» همين است.
عبرت آموزي از آثار ويران شده مکذّبين
فرمود: ﴿ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ يعني انكاري و اخذي و تعذيبي و زجري اگر بخواهيد ببينيد زجر من چيست برويد تخت جمشيد را ببينيد. يك وقت است كسي ميرود آنجا اين سنگ را ميبيند بدون تنبّه اين همان است كه در آيهٴ بعد ميآيد كه اينها نه چشمي دارند نه گوش, يك وقت كسي ميرود بئر معطّله را ميبيند, قصر مَشيد را ميبيند متنبّه ميشود اينها «أُولِوا الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ»اند مردم در فرهنگ قرآن كريم بعضيها كَرند و كور بعضي سميع و بصير, حالا چطور دربارهٴ حضرت ابراهيم و اسحاق تعبير كرد فرمود: ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[8] اينها داراي دستاند اينها داراي چشماند آن كه تبر ميگيرد و بت را ميشكند او داراي دست است آن كه تيشه ميگيرد و بت ميتراشد اين بيدست است آن كه ميبيند و ميپرستد كور است آن كه ميبيند و درهم ميكوبد بصير است فرمود ابراهيم و اسحاق و امثال ذلك بندگان ويژهٴ ما هستند ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اينها داراي دستاند اينها داراي چشماند, اما در برابر اين گروه فرمود ما آثار باستاني فراواني را گذاشتيم هم آن ويرانه مدرسه است هم اين بِئر معطّله و قصر مَشيد.
خب, فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ فرمود چرا شما گردشگري نداريد, چرا ميراث فرهنگي را نميبينيد, چرا به در و ديوار عالَم سري نميزنيد, چرا به روستا و شهر نميرويد كه عاقل بشويد نه بازيگر, متنبّه بشويد ببينيد حسابي در عالَم هست كتابي در عالَم هست خيليها از شما مقتدرتر بودند خدا اينها را به خاك كرد در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آنجا آمده است كه ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾[9] اينها قدرتهايشان هرگز مِعشار يعني يك عُشر, يك دهم توان آنهايي كه ما خاك كرديم نيست اينها به چه چيزي مينازند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾[10] خب حالا اگر ديگران ده برابر اينها قدرت داشتند و خدا اينها را به ديار هلاكت فرستاد اينها بروند آن سرزمين را ببينند و متنبّه بشوند ولي آنها ميروند ميگردند نه چشم دارند نه گوش دارند نه دل دارند,
تنظير زندگي انسان به زمين در احياء و موات
انسان مثل همين سرزمين است گاهي موات است گاهي بائر است گاهي دائر, زمين سه قسم است ديگر آن زميني كه آب دارد منزّه از سنگلاخ بودن و امثال ذلك است آمادهٴ كشاورزي است يك مالكِ قيّمِ دلسوزِ مهرباني دارد از اين زمين ميوه ميگيرد ثمر ميگيرد شجر ميگيرد و مانند آن, اين زمين ميشود دائر, زميني كه دسترسياش به آب دشوار است يا مالكي ندارد كه دلسوز باشد اين بائر است بخشي از زمينها اصلاً نه آب دارند نه مالك دارند مواتاند مُردهاند زمينهٴ زندگي جامعه هم بشرح ايضاً سه قسمت است: بعضيها زندهاند كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[11] اينها زندهاند, بعضيها بائرند كه در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: ﴿وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً﴾[12] اين بور جمع بائر است زمينهٴ زندگي اينها بائر است كسي نيست اينها را آباد كند يا اينها عمداً حرفِ آن معمار و آباد كننده را گوش ندادند يا فعلاً در دسترس نيست ولي بالأخره يك ملّت بائرياند. يك عدّه احيا هستند يك عدّه اصلاً امواتٌ بلا حيات اصلاً مُردهاند به هيچ وجه حرف در آنها اثر نميكند فرمود اينها نه چشم دارند نه گوش دارند نه دل دارند كه بروند بررسي كنند. زمين اگر بخواهد دائر بشود يا از درونِ خود او چشمه بايد بجوشد يا از جاي ديگر آب بياورند به وسيلهٴ لولهكشي نهر, بَحر كه به اين آب برسد اگر نه از خود چشمه داشت نه از بحر و نهر كمك گرفت خب ميخشكد انسان يا بايد از درون او معرفتِ فطري بجوشد بشود عاقل و خردمدار و خردورز يا گوشِ شنوا داشته باشد كه از جدول ديگري كمك بگيرد از كتاب ديگري, از سخن ديگري, از رفتار و گفتار ديگري مدد بگيرد, اگر توانست جمع بكند كه «طوبيٰ له و حُسن مآب» نشد احديالْحُسْنَيين را بايد داشته باشد و اگر نداشت ميخشكد. فرمود اينها نه چشمه دارند صاحبدل باشند كه از درون جان اينها معرفت بجوشد, نه گوش به حرف علما ميدهند پس بنابراين اينها فاقد مجراي بيرونياند و فاقد جوشش دروني, نه قلب و عقلي دارند كه از آن معرفت بجوشد نه گوش به حرف علما ميدهند لذا اينها كورند بخواهند كتاب مطالعه كنند كه نيست, حرف گوش بدهند كه نيست, خودشان متفكّرانه به سر ببرند كه نيست, خب چرا نميروند خيليها ميروند تخت جمشيد مُرده ميروند و مُرده برميگردند خيليها ميروند آثار باستاني را ميبينند مُرده ميروند و مُرده برميگردند فرمود چرا نميروند اينها را ببينند كه قلب پيدا كنند عقل پيدا كنند گوش پيدا كنند چشم پيدا كنند
اعتراف معذّبين در عدم استفاده از عقل و قلب سليم
﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ با قلب انسان چيز ميفهمد اين تأكيد است و الاّ عقل و تعقّل بدون قلب كه نيست اين ﴿قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ تأكيد است آن طوري كه دربارهٴ پرنده گفته ميشود كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾[13] خب بالأخره طَيَران پرنده با بال اوست به غير جناح كه طَيَران ندارد اما براي تثبيت و تأكيد مطلب چنين فرمود كه ﴿يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ﴾ گفتن هم به دهان است ديگر به غير دهان كه قول نيست ولي فرمود: ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾[14] براي تثبيت مطلب, تأكيد مطلب. اينجا هم فرمود: ﴿قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ با قلب انسان چيز ميفهمد ديگر, ديگر با غير قلب چيز نميفهمد كه.
پرسش:...
پاسخ: خب ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[15] هم هست ديگر, فرمود در قيامت اينها ميگويند اگر ما عقل ميداشتيم يا گوش ميداديم اين منفصلهٴ مانعةالخلو است كه اجتماع را شايد, اينها هم وقتي ميخواهند به جهنم ريخته بشوند آن روز به هوش ميآيند ميگويند اگر ما خودمان تعقّل ميكرديم يا گوش به حرف علما ميداديم به اين روزِ سياه مبتلا نميشديم. فرشتههاي مسئول جهنم(سلام الله عليهم) آنها ميگويند ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ اينها ميگويند ﴿بَلَي﴾ بعد در بخش ديگر ميگويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[16] اگر ما اهل عقل بوديم يا اهل سمع بوديم كه عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, اگر ما خودمان تعقّل ميكرديم يا حرفِ علما و محقّقانمان را گوش ميداديم به اين روزِ سياه نميافتاديم. در اينجا هم فرمود: ﴿فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ گوشِ شنوا, گوش دارند ولي شنوا نيست, دل دارند ولي بسته است چرا بسته است؟ براي اينكه اينها نرفتند شستشو كنند اين وضو نميگذارد آن دل رِيْن بپذيرد اين غبارِ غفلت, اين گناه, اين معاصي رِيْن است, چرك است جلوي قلب را ميگيرد ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[17] اين غفلتها و غيبتها و مال حرامخوري و گناهها هر كدام رِيْن است اين رُيونِ متراكمه دور اين قلب را ميگيرد ديگر قلب كه آينهٴ شفاف است وقتي دورش را گرد و غبار گرفت جايي را نشان نميدهد كه. اينها نتوانستند با وضو تطهير كنند, شستشو كنند, با گريه تطهير كنند, با ناله تطهير كنند, لذا قلبشان قفل شده ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[18] ما كسي را بيقلب نيافريديم همه را با قلب آفريديم ولي اينها درِ قلبشان را قفل كردند ﴿أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِنَّهَا﴾ كه ضمير به قصّه برميگردد, چشم كور نيست به حسب ظاهر ميبينند ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ قلوب در سينه است مثل اينكه طَيَران با بال است, گفتن با دهن است و مانند آن, نه اينكه صدر چيزي باشد و قلب چيزي باشد اين ظرف باشد براي او, اين ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[19] يعني «ربّ اشرح لي قلبي, ربّ اشرح لي عقلي» و مانند آن.
ضرورت نگرش صحيح و تدبّر در مُلک و ملکوت
اين براي آثار زميني است, اگر ـ انشاءالله ـ از اين مكتب بهره برديد آنگاه مُلك را لله ميبينيد ميگوييد ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[20] بعداً قدم دوم را ميتوانيد برداريد كه در سورهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[21] شما ببينيد جبرئيل چيست, ميكائيل چيست, اسرافيل چيست, عزرائيل(سلام الله عليهم) چيست, عزرائيل(سلام الله عليه) ميآيد قبض روح ميكند يعني چه, چطور ميآيد قبض روح ميكند ما چطوري با او ارتباط داريم, بعضي از حكماي بزرگ روزانه دو ركعت نماز ميخواندند به پيشگاه حضرت عزرائيل تقديم ميكردند كه در هنگام برخورد با او با ملاطفت برخورد كند اينها براي ما افسانه و فسانه است عدّهاي هم هستند كه روز حداقل صد «لا إله الاّ الله» به پيشگاه عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم ميكنند كه در هنگام برخورد با آنها نيك رفتار كند اينها براي ما فسون است و فسانه براي اينكه ما در دنيايمان اين طور هستيم در ملك اين طور هستيم چه رسد به ملكوت. در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود اينها چرا در ملكوت نگاه نميكنند, همان جايي كه ابراهيم رفت و ديد ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ رؤيت يعني رؤيت, رؤيت براي اوست نظر براي شما, نظر كنيد بلكه ببينيد ما در فارسي بين نگاه و ديدن فرق ميگذاريم در عربي هم بين نظر و رؤيت فرق است فرمود ما وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را نشان داديم ﴿كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[22] شما برويد نگاه كنيد شايد ببينيد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ حالا ما هنوز به آنجا نرسيديم در عالَم مُلك گيريم فرمود هر چه را كه ميبينيد اين عامل پند و نصيحت و اندرز است براي كسي كه داراي قلب باشد از خودش آب بجوشد به نام چشمه يا گوشِ شنوا داشته باشد چشمِ بينا داشته باشد كتاب را مطالعه كند حرفِ محقّقان را گوش بدهد ﴿وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾
بيان حکم الهي در تحقق وعده و وعيد
بعد عدّهاي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض ميكردند كه اين صناديد قريش و امثال ذلك كه جنگ را بر ما تحميل كردند ما را تبعيد كردند محاصرهٴ اقتصادي كردند چند سال در شِعب ابيطالب و مانند آن, هنوز هم كه هنوز است به عذاب الهي گرفتار نشدند خب تا چه موقع؟! يا آنها ميگويند اگر عذاب الهي حق است چرا عذاب الهي به حيات ما خاتمه نميدهد ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ ذات اقدس الهي چند مطلب را اينجا ذكر ميكند اول: فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ گاهي خداي سبحان وعده ميدهد (يك), گاهي وعيد دارد (دو). گرچه ثلاثي مجرّد هم براي وَعْد است هم براي وعيد لكن غالباً براي وعيد كلمهٴ ايعاد و اوعَدَ و امثال ذلك كه ثلاثي مزيد است به كار ميرود در اينجا وَعْد هم به معناي وعيد است يعني تهديدِ عذاب. فرمود اصلاً بدانيد كه وعدهٴ خدا يعني آنچه را كه خدا نويد داد اين اصلاً تخلّفپذير نيست و اينجا اين آيه ناظر به آن نيست چون خُلف وعده مخالف حكمت است و از ذات اقدس الهي صادر نميشود. دو: وعيد تهديد الهي, خُلف وعيد مخالف حكمت نيست بلكه موافق با منّت و رحمت است گاهي ممكن است ذات اقدس الهي تهديد بكند ولي عفو و رحمت داشته باشد كه فرمود: ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾.[23] سه: گاهي وعيدي است كه به صورت خبر است نه وعيدِ انشايي اگر وعيد به صورت خبر بود يا گاهي به صورت قسم ياد كرد آن ديگر قطعيالوقوع است كه در اينجا فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ يعني «وعيده» نسبت به اينها كه در برابر وحي ايستادهاند يقيناً وعيدِ الهي انجاز خواهد شد.
تحقق عذاب الهي براساس محاسبه زماني
مطلب بعدي آن است كه فرمود شما براي چه عجله ميكنيد؟ خداي سبحان اگر بخواهد هزار سال صبر كند صبرِ هزار سالهٴ خدا نزد خدا به منزلهٴ صبرِ يك روزه است چون «ليس عند ربك صَباحٌ ولا مَساء»[24] زيادي و كمي, دوري و نزديكي, دوري و ديري و نزديكي همه براي او يكسان است پس صبرِ هزار ساله به منزلهٴ صبرِ يك روزه است كه در اين گونه موارد مناسب است گفته بشود كه هزار سال مثل يك روز است (اين يك), گاهي ميفرمايد عذابِ يك روزهٴ خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه اين با او هماهنگ است اين تقديم و تأخير با او هماهنگ است عذابِ يك روزهٴ خدا مثل عذابِ هزار ساله است كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿فَيَوْمَئِذٍ لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾[25] هيچ كس مثل خداي سبحان نميتواند تعذيب بكند چون تعذيبِ دنيا بالأخره يا خانه آدم ميسوزد آدم بيرون ميرود نجات پيدا ميكند يا لباس آدم را ميسوزانند وقتي لباس را آدم در آورد راحت ميشود يا بدن آدم را ميسوزانند وقتي مُرد راحت ميشود ديگر نميتوانند بيش از اين در منطقهٴ چهارم نفوذ بكنند كه روح را بسوزانند كه, ولي عذابِ الهي كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[26] از درون شروع ميشود نه از بيرون, از درون شروع ميشود بيرون را ميسوزاند خب اين قابل درمان نيست اين كجا ميخواهد فرار كند ﴿فأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[27] حالا اگر قلب آتش گرفته بدن آتش گرفته نه قلبِ ظاهري آن را كجا انسان ميتواند فرار كند اين قلبِ ظاهري نيست اين بدنِ ظاهري نيست كه آتش بگيرد انسان بميرد و راحت بشود مثل اصحابِ اُخدود, اما آن ديگر ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ﴾ پس عذابِ يك روزهٴ او به منزلهٴ عذاب هزار ساله است (اين دو). وجه سوم كه برخيها احتمال دادند و آن اين است كه يك روز نزد خدا به اندازهٴ هزار سال است اين بعيد است براي اينكه مناسب با سياق نيست در آن آيهاي كه خداي سبحان فرمود صحنهٴ قيامت ﴿كَانَ مِقْدَارُهُ خمسين أَلْفَ سَنَةٍ﴾[28] آن ناظر به همين است كه روز قيامت اگر بخواهد به حسب نجومي دنيا بررسي بشود يك روز معادل پنجاه هزار سال است آن آيه ناظر به اين قسمت است اما اين آيه بعيد است كه ناظر به اين باشد كه يك روز به اندازهٴ هزار سال است. مناسبترين وجه يكي از همان وجوه ياد شده است. فرمود: ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ بعد دوباره فرمود: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا﴾ من يك مدتي مهلت دادم ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ اين قريه ظالم است به لحاظ اهلش نظير ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[29] يعني «وسأل أهلها» ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا﴾ «أخذتُ» اين قريه را يعني «أخذت أهلها» ﴿وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ اين ﴿إِلَيَّ الْمَصِيرُ﴾ نظير ﴿ولله عاقبة الامور﴾ است كه در آيهٴ 41 آمده و نظير آيات ديگري است كه ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[30] مطرح شد, بنابراين اگر كسي بخواهد حيات پيدا كند به نحو منفصلهٴ مانعةالخلو كه اجتماع را شايد يا بايد چشمهٴ فطرت و عقلي و علمي از درونِ او بجوشد يا بايد گوشِ شنوا داشته باشد هر دو ممكن است, اگر مقداري انسان آن درون را شكوفا كرد دست اهل بيت(عليهم السلام) بقيه را كَند و كاو ميكند كه «و يُثيروا لهم دفائن العقول».[31]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص95.
[2] . فقهالسنّة, ج2, ص484.
[3] . كنزالعمّال, ج4, ص425.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 156.
[5] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 53.
[6] . سورهٴ انفال, آيهٴ 42.
[7] . سورهٴ انعام, آيهٴ 34.
[8] . سورهٴ ص, آيهٴ 45.
[9] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 45.
[10] . سورهٴ سبأ، آيهٴ 45.
[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 24.
[12] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 18.
[13] . سورهٴ انعام, آيهٴ 38.
[14] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 167.
[15] . سورهٴ ملك, آيهٴ 10.
[16] . سورهٴ ملك, آيات 8 ـ 10.
[17] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[18] . سورهٴ محمد, آيهٴ 24.
[19] . سورهٴ طه, آيهٴ 25.
[20] . سورهٴ ملك, آيهٴ 1.
[21] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 185.
[22] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.
[23] . سورهٴ مائده, آيهٴ 15.
[24] . مجمعالبحرين, ج2, ص382.
[25] . سورهٴ فجر, آيات 25 و 26.
[26] . سورهٴ همزه, آيات 6 و 7.
[27] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 26.
[28] . سورهٴ معارج, آيهٴ 4.
[29] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 82.
[30] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 53.
[31] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.