اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ﴿26﴾ وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿27﴾ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَي مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ ﴿28﴾ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ﴿29﴾ ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ ﴿30﴾
بررسي برخي نکات ادبي کلمه ﴿ بَوَّأَ ﴾
دين در عين حال كه مردم را به وحدت دعوت ميكند يك مرجعي براي اتّحاد مسلمين تعيين ميكند قرآن از اين قبيل است، عترت از اين قبيل است، كعبه هم از اين قبيل است. دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[1] دربارهٴ عترت هم كه از قرآن جدا نيستند و آن حديث معروف نقل شده است.[2] دربارهٴ كعبه هم فرمود ما اين كعبه را مرجع عمومي قرار داديم اينكه فرمود: ﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ﴾ «بَواء» دو اصل دارد اين لغويها همهشان يكسان نيستند بعضيها ريشهيابي ميكنند بعضيها فقط خُبرهٴ در استعمالاند كه معناي اين كلمه را ذكر ميكنند خبرهٴ در وضع نيستند نميدانند براي چه چيزي وضع شده در چه موردي استعمال شده را كاملاً ميتوانند تشخيص بدهند لذا لغوي خبيرِ در تشخيص موارد استعمال است برخي از اين لغويها براي تشخيص حقيقت و مجاز هم تلاش و كوشش ميكنند مثل همان كتاب معروف جناب زمخشري، برخيها اصليابي هم ميكنند نظير ابنفارس در مقاييس ابنفارس يك لغوي خاصّي است وقتي به يك كلمه رسيد ميگويد اين يك اصل دارد يا دو اصل دارد و همهٴ اينها را از هم جدا ميكند. دربارهٴ «باء يَبوء بَواء» ميگويد دو اصل دارد يك اصل بواء به معناي سواء است يك اصل بواء به معناي رجوع است اين سطح زمين گاهي مسطّح و مساوي است ميگويند ارضي است بواء، گاهي برآمدگي و برجستگي دارد ميگويند اين نَبوء دارد، نبأ دارد كه نبأ همان ارتفاع خاص است با اين ماده هم بيارتباط نيست. پس بواء گاهي در مقابل نبوء و امثال ذلك است كه در بين اعراب اين رسم بود ميگفتند آن دَم بواء اين دم است يعني كُفو اين دم است اگر در مسئلهٴ قصاص ميخواستند حقّ كسي را بگيرند ميگفتند آن دَم بواء اين دم نيست يعني مساوي اين نيست كُفو اين نيست يا فلان دَم بواء اين دَم است يعني كُفو اين دم است پس بواء يك اصلش به معناي مساوات است. اصل ديگرش هم به معناي رجوع است ﴿بَاءَ بِغَضَبٍ﴾[3] يعني رجع بغضبٍ[4] اين يك.
بيان مرجعيّت عمومي کعبه و اهل بيت (عليهم السلام)
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 125 گذشت كه فرمود: ﴿وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ﴾ ثابَ يعني رَجع، مَثاب يعني مرجع اگر دين مردم را به وحدت دعوت ميكند پناهگاهي بايد براي مردم باشد جايي بايد باشد كه همه يكديگر را در آنجا ببينند و با او هماهنگ باشند قرآن است، عترت است، كعبه است. اين كعبه مَثاب ناس است يعني مرجع مردمي است كه مردم مرتّب به او رجوع ميكنند چه از دور چه از نزديك اين استقبال شبانهروزي به طرف كعبه از همين قبيل است، پس مَثاب به معناي مرجع است چه اينكه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در همين ﴿وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ﴾ اوّلين معنايي كه براي ﴿بَوَّأْنَا﴾ ذكر ميكند ميگويد يعني «جعلنا له علامة يرجع إليها» بعد چند قول نقل ميكند اول اين معناي رجوع را ذكر ميكند بعد اقوال ديگران را ذكر ميكند در مقطع سوم ميفرمايد: «فهذا أصله»[5] خب پس يك پناهگاه و يك مرجع عمومي براي مردم فراهم شده است كه مردم با حفظ آن پناهگاه وحدتشان را حفظ بكنند. همين معنا را به صورت دقيقتر و عميقتر وجود مبارك حضرت امير بيان فرمود و آن اين است كه گرچه انبيا آمدند تا آن دفائن عقول را اِثاره كنند بشورانند شكوفا كنند «و يُثيروا لهم دفائن العقول»[6] ثوره يعني يك انقلاب، گاو را كه ثور ميگويند براي اينكه شيار ميكند ميشوراند زمين را. خب، ثوره يعني انقلاب حضرت فرمود انبيا آمدند كه انقلاب فرهنگي كنند «و يُثيروا لهم دفائن العقول» اين دفينهها را ثوره كنند, بشورانند، شكوفا كنند خب مستحضريد براي يك نفر و دو نفر كه نيست براي همه مردم است همهٴ مردم را اگر بخواهند دفائن عقولشان را بشورانند، ثوره كنند، اثاره كنند، شكوفا كنند، يك ميدان عمومي ميخواهد آن ميدان عمومي ميدان اهل بيت است. در خطبهٴ ديگر وجود مبارك حضرت امير فرمود: «فَبَادِرُوا» اين «بَادِرُوا» را ذكر كرده كذا و كذا و كذا «عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ»[7] مُستثار كه اسمِ مكان است يعني ميدان انقلاب فرمود برويد به طرف اهل بيت اينها ميدان انقلاباند آنجا كه برويد دفائنِ عقول شما را اِثاره ميكنند، ميشورانند، شكوفا ميكنند، شكفته ميشود تا در يك ميدان انقلاب جمع نشويد آن انقلاب فرهنگي نصيبتان نميشود ميدان انقلاب علي و اولاد علي است كه ميشوراند. خب، پس بنابراين طبق آيهٴ 125 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيت، مَثاب و مرجع عمومي است اين ﴿بَوَّأْنَا﴾ هم با «باء» به معناي «رجع» هماهنگ است كه ﴿بَاءَ بِغَضَبٍ﴾[8] يعني «رجع بغضبٍ» نه «باء» به معناي «استويٰ» چه برسد به توطئه به معناي وطأنا و مانند آن، و نيازي هم به تقدير «أوحينا» نداريم براي اينكه ﴿بَوَّأْنَا﴾ يعني چه كار كنيد ﴿مَكَانَ الْبَيْتِ﴾ را؟ ﴿أَن لاَّ تُشْرِكْ﴾ كه نيازي هم به تقدير نيست كه «قلنا له لا تشرك».
تبيين عموميت برخي خطابات قرآني
مطلب بعدي آن است كه گرچه خطابِ ﴿لاَّ تُشْرِكْ﴾ متوجه وجود مبارك حضرت ابراهيم است اما نظير خطاباتي كه مستقيماً به پيامبرِ هر عصري ميرسد ولي مسئول و مشمول همهٴ امّتاند اگر دليلي بر اختصاص نبود نظير ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[9] ساير خطاباتي كه متوجه وجود مبارك پيغمبر است شامل همهٴ مردم ميشود اگر فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾[10] اين ديگر مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست آنجا ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾[11] به قرينهٴ ﴿لَّكَ﴾ معلوم ميشود كه خاص است وگرنه اين خطاب اوّلي عام است غالب خطابات هم همين طور است كه اگر متوجّه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد دليلي بر اختصاص نبود براي تودهٴ مردم است اينجا هم همين طور است ما به حضرت ابراهيم گفتيم اين مكانِ بيت را مرجع براي عموم قرار بده و توحيدِ ناب را حفظ بكن شرك نورز و اين منطقه را هم حفظ بكن و
ثبوت حقيقي جايگاه قبله در کعبه
در جريان ﴿مَكَانَ الْبَيْتِ﴾ هم اشاره شده است كه در حقيقت گرچه ما ميگوييم «و الكعبة قبلتي»[12] اما آن قبلهٴ راستين و حق و حقيقي همان بُعد خاص است كه اين كعبه در آنجاست به دليل اينكه چندين بار اين كعبه ويران شده از زمان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) الي الآن چندين بار خراب شده بازسازي شده با سيل، با زلزله، با منجنيق، اما آن وقتي كه قبله با سيل، با زلزله، با منجنيق مروانيان خراب شده اين طور نبود كه مسلمانها بيقبله باشند كه قبله اين چهارديواري نيست آن بُعدِ مخصوص «مِن تُخوم الأرض إلي عِنان السماء» آن قبله است اين چهارديواري در آن مكان است فرمود ما مكانِ بيت را كه در حقيقت آن بُعد قبله است آن را به حضرت ابراهيم نشان داديم و اين بيت در جايي قرار دارد كه آنجا «مِن تخوم الأرض إلي عنان السماء» قبله است خب اينها كه در هتلهاي مرتفع نماز ميخوانند قُلل جبال و فوق اينها دارند نماز ميخوانند اينها كه روبهروي اين بيت نيستند كه روبهروي قبلهاند قبله «مِن تخوم الأرض إلي عِنان السماء» اگر كسي در هواپيما هم باشد دهها كيلومتر بالاي سرِ كعبه هم رد بشود بالأخره از مسير قبله دارد ميگذرد پس اين چهارديواري فعلاً كه ما ميگوييم «والكعبة قبلتي» يعني در جايِ قبله قرار دارد وگرنه آن بُعد مخصوص «مِن تخوم الأرض إلي عِنان السماء» قبله است آنها كه در زيرزمينها دارند نماز ميخوانند آنها كه روبه كعبه نماز نميخوانند رو به قبله دارند نماز ميخوانند لذا فرمود: ﴿مَكَانَ الْبَيْتِ﴾ پس «تَبْوِءِ» معنايش معلوم است، مَثاب بودن و مرجعيّت بيت معلوم است و اينها عامل حفظ انسجام و وحدت مسلمانهاست قرآن هست، عترت هست، كعبه هست و مانند آن، لذا فرمود: ﴿وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ﴾[13] منتها اگر در بخشهاي ديگر دارد كه براي مؤمنين است براي اينكه مؤمنين بهره ميبرند نظير اينكه دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[14] اما در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[15] وگرنه قرآن براي هدايت همه مردم است. كعبه، قرآن، عترت(عليهم السلام) مرجعِ انسجام همهٴ مِللاند منتها مسلمانها دارند استفاده ميكنند لذا تعبيرِ ناس سرِ جايش محفوظ.
مفاهيم و مصاديق حقيقي منافع زيارت کعبه
اما اينكه فرمود مردم سرزمين مكّه را زيارت كنند تا منافعشان را مشاهده كنند قرآن چيزي را منفعت ميداند كه بماند لهو و لعب را، تكاثر را اينها را منفعت نميداند كوثر را منفعت ميداند پس بنابراين اين رفتن و خريد كردن و با سوغات آمدن به اتلافِ عمر شبيهتر است تا به حج و زيارت و عُمره انجام دادن اين پولها را به جيبِ ديگران ريختن است و اگر كسي بخواهد چيز تهيه كند خب مناسبترش اين است كه در داخل تهيه كند ديگر اينها را قرآن منفعت نميداند تكاثر را، لهو و لعب را، ريختن پول به جيب بيگانهها را اينها چه منفعتي است براي مسلمانها آنچه منافع اينهاست و دستساز وجود مبارك ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) است چيز ديگر است.
آن چيزي كه از خود مكّه باشد بله، چون بالأخره مسلمانها خودشان توليد كردند و خودشان در قبال اين، چيزهايي هم از مسلمانهاي كشورهاي ديگر ميخرند اما حضرت مهمترين سوغاتي كه ميخواست استهداء ميكرد طلب هديه ميكرد ماء زمزم بود[16] كالايي كه در كشور خود انسان هست اگر بهترش نباشد مثل اين است داعي ندارد اصلاً اينها سوغات نيست چيزي سوغات است كه از حرم بيايد و آن حرمتِ خاصّي است كه ديگران را هم حاجي و معتمر بكند بالأخره اينها منافع نيست اعزام زائران مخصوصاً دانشجويان، حوزوي و دانشگاهي به حرمِ الهي اينها بركت است كه همينها هستند كه مردم را روشن ميكنند خيلي از اين بركات است كه به وسيلهٴ زائران به مردم حجاز رسيده است منهاي وهّابي كه در حقيقت او سهمي از اسلام ندارد ساير مسلمانها و شيعهها بايد از دست ظلم كساني كه مدّعيان توليتِ حرماند نجات پيدا كنند الآن به بركت همين رفت و آمدهاست كه اينها دارند قيام ميكنند.
تقدّس کعبه بعنوان مطاف حقيقي
پرسش:...
پاسخ: خب بله اين همان ديگر، اول مسلمانها به طرف قدس نماز ميخواندند بعد به طرف كعبه اين هم در روايات ما نصوصش مشخص است خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كه در مكه نماز ميخواندند طرزي ميايستادند كه هم به كعبه رو كنند هم به قدس، بين كعبه و قدس نميايستادند پشت به كعبه نميكردند طرزي نماز ميخواندند كه هم به كعبه رو كنند هم به قدس. [17] در آنجا سرّش اين بود كه در جاهليّت به اين بيت خيلي احترام داشتند نه احترامِ توحيدي بلكه احترامِ تعصّبي و اگر آن عصر وجود مبارك پيغمبر دستور ميداد از طرف خداي سبحان كه بايد اين كعبه قبله باشد بر تعصّب آنها افزوده ميشد براي فروكش كردن تعصّب جاهليِ مردم جاهليّت قبله قدس بود بعد وقتي كه نظام اسلامي مستحكم شد و شرك و جاهليّت تضعيف شدند وقتي وارد مدينه شد يهوديها از اين فرصت سوء استفاده كردند گفتند كه مسلمانها قبله ندارند به قبلهٴ ما مراجعه ميكنند آنها گرفتار تعصّب شدند در چنين فضايي دستور تغيير قبله از قدس به كعبه صادر شد پس آن وقتي كه در اثنا قبله قدس است لمصلحةٍ است الآن كه برگشت قبله كعبه شد لمصلحةٍ اُخريٰ است آن دين اوّلي اين بود و اگر احياناً فرق كرد ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[18] اما مطاف بودنش همچنان محفوظ است مردم گرچه به طرف قبله نماز ميخوانند اما آن انسجام و وحدت در نماز نيست در آن كنگرهٴ حج است در كنگرهٴ حج مطاف همه يكي است آنچه همهٴ مردم شرق و غرب را جمع ميكند حجّ و عمره است در طواف است چه طواف زيارت چه طواف وداع چه طواف نساء مطاف همه يكي است.
پرسش:...
پاسخ: براي همين نكته است كه بيتالمقدِس چيزي به عنوان مطاف نبود در اوّلين بار براي اينكه اعراب جاهلي سوء استفاده نكنند و نگويند اين كعبه چون كعبه را براي خودشان ميدانستند قبلهٴ مسلمانهاست مسلمانها جايي ندارند چون اينها كليددار كعبه بودند، متولّي كعبه بودند، سِقايت حج به عهدهٴ اينها بود كه آيه نازل شد ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[19] اينها متولّي مسجدالحرام بودند، متولّي كعبه بودند، كليددار بودند و همين كليدداري را به ثَمن بَخس فروختند براي اينكه سوء استفاده نكنند قبله متوجّه قدس شد بعد وقتي حضرت وارد مدينه شدند يهوديها سوء استفاده كردند از آن به بعد فرمود: ﴿سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا﴾ بعد فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾[20] شما الله را ميخواهيد عبادت كنيد به هر سَمتي كه خداي سبحان دستور ميدهد برابر مصالح عصر و مصر بايد عبادت كنيد ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ گاهي به طرف كعبه گاهي به طرف قدس ولي آنكه همهٴ مردم را جمع ميكند مسئلهٴ مطاف است كه واحد بود و هست الي يوم القيامه. خب، بعد رسيديم به ﴿فَكُلُوا مِنْهَا﴾ كه اين امر براي وجوب نيست آن ﴿أَطْعِمُوا﴾ را هم برخيها براي وجوب گرفتند كه البته در آيهٴ ﴿أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ كه به خواست خدا در آيهٴ 36 همين سوره خواهد آمد آنجا ممكن است بازتر بشود كه آيا تقسيم لازم است، به هر سه گروه لازم است، به قانع و مُعُترّ و فقير بايد توزيع بشود اصلِ توزيع واجب است ولي وظيفهٴ حكومت اسلامي و كساني كه ميخواهند حج را اقامه كنند اين است كه جلوي اين ضايعات را بگيرند،
اکمال و اتمام حج با لقاء امام معصوم(عليهم السلام)
بعد فرمود: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ خب رواياتي كه در ضمن اين آيه است ملاحظه فرموديد كه خيلي از آن لطايف روايات اهل بيت(عليهم السلام) است. ابنمحاربي آمده حضور وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ يعني چه؟ فرمود اينها مناسكشان را انجام بدهند بعد تمام حج، لقاء الإمام است بايد بيايند حضور امام اينكه برخيها ميگويند مدينهٴ بعدي افضل از مدينهٴ قبلي است براي اينكه آن روز اين طور بود اول مراسم حج را انجام ميدادند بعد ميرفتند در مدينه خدمت امام زمانشان وقتي كه وجود مبارك امام صادق يا امام باقر يا ساير ائمه(عليهم السلام) در مناسك و مراسم حضور ميداشتند ديگران در همان مكّه وقتي مناسكشان را انجام ميدادند به حضور امام شرفياب ميشدند «مِن تمام الحج لقاء الإمام»[21] اين در روايات ماست. امام صادق(سلام الله عليه) به ابنمحاربي كه از حضرت سؤال كرده ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ يعني چه؟ فرمود: «لقاء الإمام» عبدالله بن سنان از شاگردان معروف وجود مبارك امام صادق است اين حديث را و اين تفسير را از ابنمحاربي شنيده بعد آمده حضور امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد يابن رسول الله ما از شما كه سؤال ميكرديم ميفرموديد قَضاي تَفَث همان انجام مناسك است و بعد گردوغبارگيريهاي بعد از مناسك است و اينها ديگر نفرموده بوديد «لقاء الامام» فرمود: «صَدَق و صَدَقْتَ» هم آنچه را كه تو ميگويي راست ميگويي هم آنچه را كه ابنمحاربي ميگويد راست ميگويد «إنّ للقرآن ظاهراً و باطِناً»
منظور از درک علم امام معصوم(ع) در مناسک حج
بعد فرمود: «و مَن يَحْتَمِل ما يَحتَمل ذريح؟»[22] اين «مَن يَحتمِل» همان است كه در زيارت جامعه كبير هست در زيارت جامعه كبير اين جمله، جملهٴ خبريه است اما خب مستحضريد دعا و مانند اين دعا گرچه خبريه است به داعي انشاء القا ميشود اين كذا و كذا و كذا تا ميرسد «مُحتملٌ لِعِلْمِكُم»[23] يعني اماما! من از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنم كه بتوانم آن شايستگي را داشته باشم علمِ شما را تحمل كنم، كدام علم؟ همين علمِ فقه و اصولِ اينها؟ اينها كه علمِ ظاهري و مفاهيم حصولي است شما فرموديد حديثِ ما و امر ما و علم ما درجاتي دارد «إنّ حديثنا صعبٌ مستعصب لا يَحْتَمِلُه»، «لا يَحْتَمِلُه» يعني «لا يَحْتَمِلُه» نه «لا يَفهمه، لا يتعلّمه» در حوزه و دانشگاه فرمود كسي اين بار را نميكِشد كسي اين علم را حمل نميكند مفهوم كه حملكردني نيست «لا يَحْتَمِلُه إلاّ نبيٌّ مُرسَل أو مَلكٌ مُقرّب أو عبد مؤمن امتحنَ الله قلبه للإيمان»[24] ما كه زيارت جامعه را ميخوانيم در حرم مطهّر به حضرت عرض ميكنيم شما وسيله بشويد كه ما بتوانيم علمِ شما را حمل بكنيم پس اين جمله، جملهٴ خبريه است (اولاً) به داعي انشاء القا شده (ثانياً)، منظور از علم هم آن علمي است كه حمل بايد بشود نه فهميده بشود (ثالثاً) و اين ناظر به ذيل آن حديث معروف (رابعاً) ما آمديم كه چنين علمي ببريم حالا كسي برويد مشهد مقداري نبات بياورد اين سوغاتش همان است يك وقت ميرود مشهد مُحْتَمل علم برميگردد آن هم سوغاتش همين است در مسئلهٴ هجرت بعضيها هجرت دارند براي غنيمت و امثال ذلك زيارت مكّه و مدينه هم همين طور است ديگر، زيارت اعتاب مقدّس و مشاهد مشرّفه هم همين طور است خب اين زيارت جامعه درسِ ولايت است «مُحتملٌ لعلمكم»[25] يعني خدايا! به بركت اين مزار و مَزور توفيقي بده كه من علمِ اينها را حمل بكنم امام صادق(سلام الله عليه) به عبدالله بن سنان فرمود: «مَن يَحْتَمِل ما يَحتَمل ذريح؟»[26] بله اگر شاگرد دقيقي پيدا كنيد كه اسرار ما را حفظ بكند اين علمهاي خاص را حمل بكند ما هم چيزهايي به او ميگوييم با اينكه ابنسنان از فقهاي معروف بود ابنسنان براي حوزه كارآمد بود اما نه براي آن معرفت و ولايت
تعظيم برنامه ها و شعائر الهي در مراحل حج
خب، اين روايات در ذيل همين آيه ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ خب، نذرهايي هم كه كرديد انجام بدهيد كه آن هم ديگر نيازي به توضيح ندارد ﴿وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾ اين را همان طوري كه ملاحظه فرموديد سيدناالاستاد در الميزان دارد كه اين طبق روايتي كه آمده مربوط به طواف نساء است[27] البته بر غير طواف نساء هم برخيها تطبيق كردند[28] ولي طبق روايت اين تعبير به طواف نساء برميگردد[29] براي اينكه آخرين قسمت حج است. بعد فرمود: ﴿ذلِكَ﴾ حالا دارد جمعبندي ميكند ﴿ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ﴾ هر چيزي را كه ذات اقدس الهي حرم شمرده، محترم شمرده ميگويند فلان كس را احترام كرد, احترام كرد يعني حريم گرفت خيلي نزديك او نشد ما نزديك بشويم براي ما نيست بايد از دور ادب را حفظ بكنيم و فاصله بگيريم و وظيفهمان را انجام بدهيم كسي حُرُمات الهي را تعظيم بكند اين برايش خير است خب، ملاحظه فرموديد اين معلوم ميشود اين ﴿لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ اين گونه از امور را ميخواهد بگويد نه سوغات آوردن را
بررسي مفاهيم و مصاديق <خير>
﴿فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ درست است كه خدا از مال به خير ياد كرده است ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾[30] اما خيرِ عند الناس است يا خير عند الله آيا در قرآن مال را خداي سبحان خيرِ عند الربّ معرفي كرد يا خير، ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ بله، كلمهٴ خير بر مال اطلاق شده است اما برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[31] ما يك خيرِ نافِد و زايل داريم يك خيرِ باقي، آنكه بالقول المطلق خير است خير عند ربّه است كه ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ آن وقت اينچنين انساني كه خيرِ عند الربّ را تهيه كرده است ميشود شاگرد امام زمانش در چه چيزي شاگرد حضرت ميشود؟ در بقيّة الله بودن، در نظام خلقت آن كه بالاصاله ذات اقدس الهي او را بقيّةالله قرار داد عترت طاهريناند خب شاگردان اينها هم ميشوند بقيّةالله اگر وجود مبارك حضرت امير فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[32] اينها بقيّةاللّهي را از اينجا گرفتند اگر ديگران اهل طلب خير بودند چون خيرِ عندالربّ است اين ميشود بقيّةالله لذا در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «هود» هم قبلاً گذشت كه فرمود: ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ﴾[33] چرا علمايي كه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند بقيّةاللهاند جلوي فساد را نگرفتند قرآن كريم از عالِمان دين به عنوان بقيّةالله ياد ميكند منتها اينها بقيّةاللّهي را به بركت بقيّةالله بالأصل دارند آن كه تابع امام زمان خودش است به همان اندازهاي كه تبعيّت دارد بقيّة هم نصيبش ميشود اگر خدا يك عدّه را ﴿أُوْلُوا الألْبَابِ﴾[34] ميداند، يك عدّه را ﴿أُولِي الأبْصَارِ﴾[35] ميداند يك عدّه هم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ميداند ميگويد اينها بقيّةاللهاند به استناد اين آيه نوراني سورهٴ مباركهٴ «هود» وجود مبارك حضرت امير در آن كلام فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[36] خب اگر كسي خيرِ عندالرب را طلب كرده است ميشود بقيّةالله خب ميماند ديگر، اگر ماندن، خير و صلاح است خب آدم چرا بپوسد و از ياد برود فرمود اين كار را بكنيد
امر به اجتناب از مصاديق رجس
﴿خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾ انعام سهگانه يعني گاو و گوسفند و شتر اينها براي شما حلال است چيزهايي هم بر شما حرام است كه ما بعداً خواهيم گفت چون سورهٴ مباركهٴ «حج» قبل از سورهٴ مباركهٴ «مائده» نازل شده در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آنجا مشخص فرمود كه چه چيزي براي شما حرام است آيهٴ سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين ﴿إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ﴾ را شرح داد فرمود: ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ﴾ خب، در سورهٴ «حج» كه قبل از سورهٴ «مائده» نازل شده فرمود بعضي از چيزهاست كه ما بعداً براي شما خواهيم گفت كه آنها كه حرام است چيست آنها را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه بعد نازل شده بيان فرمود، فرمود: ﴿وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ﴾ از پليدي بپرهيزيد اجتناب كنيد، اجتناب كردن يعني پليدي در يك جانب قرار بگيرد انسان در جانب ديگر، در كنار او نباشد اگر در كنار او بود ديگر اجتناب نكرد، موضِع نگرفت به اصطلاح، اين موضع گرفتن معنايش اين است كه آن در يك طرف اين در يك طرف، اگر همسو باشند همجهت باشند ديگر اجتناب نيست معناي «اِجْتَنَب زيدٌ عن عمرٍو» اين است كه «زيد في جانبٍ عمرو في جانبٍ آخر» اين يك فعلي است كه به صورت باب «افتعال» در آمده ولي پيامش پيام باب «مفاعله» است چون اين مادّه اين خصيصه را دارد مثل «اِخْتَلف» اين «اخْتَلف» كار «تخالف» را ميكند براي اينكه اختلاف بين دو نفر بايد باشد ديگر اين نظير «اكتسب» كه نيست اين «اختلاف» گرچه باب افتعال است ولي پيام باب مفاعله يا تفاعل را دارد اجتناب هم بشرح ايضاً اگر گفتند «اجتنب زيد» بايد بگويند از چه كسي يا از چه چيزي. فرمود اجتناب كنيد از رِجس يعني رجس در يك جانب باشد شما در جانب ديگر، اگر كنار هم باشيد در يك مسير باشيد جلو و دنبال باشيد اين اجتناب نيست. خب، رجس را هم در يك قسمت از اين آيه مشخص فرمود كه ﴿مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ كه بيانيه است اما حصر نيست در سورهٴ مباركهٴ «مائده» موارد فراواني را هم به عنوان رجس ذكر كرده آيهٴ نود سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اينجا هم كه فرمود: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ﴾ اين بعضي از مصاديقش را ذكر كرده چون محلّ ابتلا بوده آنها بتپرست بودند تَلبيهشان هم با شرك آميخته بود كه قبلاً هم نقل شد و همين تلبيه را جناب زمخشري در كشّاف نقل كرد كه آنها در هنگام لبيك گفتن ميگفتند: «لبيك! لا شريك لكَ إلاّ شريك هو لكَ تَملِكه و ما مَلَك»[37] هيچ شريكي نيست مگر اينكه آن شريك هم مخلوقِ توست خب اينها چون در وجوبِ وجود كه مشرك نبودند در اصلِ خالقيّت كه مشرك نبودند در الهالآلهه بودن خدا مشرك نبودند در ربّ الأرباب بودن خدا كه مشرك نبودند در ارباب متفرّقه مشرك بودند لذا ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾،[38] ﴿وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾[39] همه ميگفتند الله خب اين ربّ جزئي و اله جزئي را مملوك خدا ميدانستند در تلبيه هم همين را ميگفتند قرباني هم براي همين اصنام و اوثان بود فرمود: ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ اينها را نه در تَلبيه راه بدهيد نه در ذبح و نَحر ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ﴾ براي اينكه ﴿وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾ حرفِ باطل را، غيبت را، تهمت را، هر چه كه باطل است كاملترين و قطعيترين مصداقش همان شرك در تلبيه است همان قول در تلبيه است و مانند آن.
بيان حرمت عصيان و اراده گناه در مکّه
مطلب ديگر اينكه آنها كه گفتند ارادهٴ گناه در مكّه در اثر قداست آن حرم ممنوع است[40] مرادشان بايد يا الحاد باشد يا ظلم يا هر دو، ارادهٴ گناههاي عادي را نگفتند اگر امر اين طور بود كه اگر كسي ارادهٴ يك معصيت عادي بكند كيفر ميبيند ممكن بود برابر قانون اولويّت ما به الحاد و ظلم تعدّي بكنيم ولي به عكس است فرمود اگر كسي ﴿مَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ﴾[41] اينها جزء معاصي كبيره است نميشود دربارهٴ معاصي وُسطا و معاصي نازله تعدّي كرد اگر اين حرف صحيح باشد كه ارادهٴ گناه، گناه است منظور از اين گناه الحاد و ظلم است (اولاً)، گناههاي وُسطا و صغير داخل نيست (ثانياً). نعم، اگر از پايين شروع ميشد و آيه ميفرمود كسي كه ارادهٴ معصيت صغيره بكند ﴿نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[42] ما به معاصي وسطا و معاصي كبيره تعدّي ميكرديم بالاولويّت يا اگر دربارهٴ معصيت وسطا نازل ميشد ما به معصيت كبيره تعدّي ميكرديم بالاولويّت ولي در آيه خصوص عنوان الحاد و ظلم ياد شده به معاصي وسطا يا به معاصي نازله نميشود تعدّي كرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[2] . الامالي (شيخ طوسي), ص162.
[3] . سورهٴ انفال, آيهٴ 16.
[4] . معجم مقائيس اللغه, ج1, ص312.
[5] . التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص308 و 309.
[6] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[7] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 105.
[8] . سورهٴ انفال, آيهٴ 16.
[9] . سورهٴ مائده, آيهٴ 67.
[10] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 78.
[11] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 79.
[12] . تهذيب الأحكام, ج3, ص286.
[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 125.
[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.
[16] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص208.
[17] . ر.ك: الاحتجاج, ج1, ص40.
[18] . سورهٴ مائده, آيهٴ 48.
[19] . سورهٴ توبه, آيهٴ 19.
[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 142.
[21] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص578.
[22] . الكافي, ج4, ص549.
[23] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص614.
[24] . الكافي, ج1, ص401.
[25] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص614.
[26] . الكافي, ج4, ص549.
[27] . الميزان, ج14, ص371.
[28] . التفسير الكبير, ج23, ص222.
[29] . الكافي, ج4, ص512 و 513.
[30] . سورهٴ عاديات, آيهٴ 8.
[31] . سورهٴ نحل, آيهٴ 96.
[32] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[33] . سورهٴ هود, آيهٴ 116.
[34] . سورهٴ بقره, آيهٴ 269.
[35] . سورهٴ حشر, آيهٴ 2.
[36] . نهجالبلاغه, حكمت 147.
[37] . الكشاف, ج3, ص155.
[38] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25.
[39] . سورهٴ يونس, آيهٴ 31.
[40] . ر.ك: التبيان في تفسير القرآن, ج7, ص306 و 307.
[41] . سورهٴ حج, آيهٴ 25.
[42] . سورهٴ حج, آيهٴ 25.