13 02 2011 4790661 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 9 (1389/11/24)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ ﴿15﴾ وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ ﴿17﴾

غضب مشرکين در برابر نصرت الهي به پيامبر(ص)

در اين سورهٴ مباركهٴ «حج» آياتي دربارهٴ توحيد, آياتي دربارهٴ نبوّت و آياتي دربارهٴ معاد گذشت. طبق برخي از روايات، وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود ذات اقدس الهي او را ياري مي‌كند در دنيا و در آخرت [كه] گاهي آن ناصر هم در روايات مشخص شده است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در كنزالدقائق هم آمده است[1] و اين باعث خشم و غضب عدّه‌اي شد و ـ به اصطلاح ـ غِيظ كردند [لذا] آيه نازل شد كه اگر كسي فكر مي‌كند [و] گمان مي‌كند كه خداوند پيامبرش را در دنيا و آخرت ياري نمي‌دهد و عصباني است، اين غضب و خشم خود را مي‌تواند با انتحار, با حلق‌آويز كردن [و مانند] اينها حل كند، ببيند مشكلش با اينها حل مي‌شود يا نه. بالأخره شما از دست چه كسي به ستوه آمديد؟! اين ارادهٴ ذات اقدس الهي است كه دين خود و پيامبر خود و ائمهٴ جانشينِ پيامبر را حفظ كند، شما اگر غيظ كرديد عصباني شديد چه كار از دستتان برمي‌آيد؟! شما اگر دست به خودكشي هم بزنيد سودي ندارد. اين وجه رايجي است كه بسياري از مفسّران اين راه را پذيرفتند.

وجوه مرجع ضمير<ينصرَهُ> در آيه ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ

اين گروه معتقدند كه ضمير مفعول در ﴿يَنصُرَهُ﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد؛ كسي كه فكر مي‌كرد [و] گمان مي‌كرد خدا پيامبرش را ـ به وسيلهٴ فرشته‌ها يا به وسيلهٴ وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ـ ياري نمي‌كند، اين اگر خيلي غضبناك و عصباني شد دست به خودكشي بزند [و] بالأخره هر كاري دلش مي‌خواهد بكند ببيند مشكلش حل مي‌شود يا نه؛[2] نظير آنچه در آيهٴ 119 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾؛ شما با آن غِيظ و خشمتان بميريد، كاري از پيش نمي‌بريد. آيهٴ 119 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود كه ﴿هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ﴾؛ شما كفار را دوست داريد ولي آنها دوست شما نيستند ﴿وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَيْظِ﴾؛ اين منافقان وقتي شما را ببينند و چهره به چهره بشوند مي‌گويند ما مؤمنيم ولي تنها بشوند انگشتِ خشم به دندان مي‌گذارند انگشت مي‌گزند به سبب شدّت غيظ؛ ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾. بر اساس اين معنا، ضمير ﴿يَنصُرَهُ﴾ به حضرت برمي‌گردد و منظور آيه اين است كه شما هر كاري از دستتان برمي‌آيد بكنيد ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾.[3]

برخيها معتقدند كه چون نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين قسمت ذكر نشده، اين ضمير مفعول ﴿يَنصُرَهُ﴾ به همان ﴿مَن﴾ برمي‌گردد؛ ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ﴾؛ هر كس خيال كند كه بايد به سراغ بتها برود و خدا نمي‌تواند مشكل او را حل كند يا خدا حلّ مشكل او را به بتها واگذار كرده است [و] خدا ناصر نيست بتها ضارّ و نافع‌اند و ناصرند (اگر كسي چنين گماني را دارد) دست به انتحار بزند ببيند كه آيا مي‌تواند اين غيظ و خشم خود را در برابر مكتبِ توحيدي فرو بنشاند يا نه. اين گروه كه ضمير ﴿يَنصُرَهُ﴾ را به ﴿مَن﴾ برمي‌گردانند توجيهشان اين است كه چون نام مبارك پيامبر ذكر نشده، ضمير نمي‌تواند بدون مرجع در آيه‌اي مطرح باشد و مرجع مي‌خواهد، مرجع ضمير مفعولي ﴿يَنصُرَهُ﴾ همان ﴿مَن﴾ است؛ منتها اينها به دو گروه تقسيم شدند: يك گروه منظور از اين نصرت را مطلقِ ياري دانستند[4] [و] گروه سوم كه دومِ اين گروه‌اند و سومِ در اصل مسئله، كساني‌اند كه منظور از اين نَصر را رزق دانستند.[5] زمينِ باران‌ديده‌اي كه آماده براي تأمين رزق است را مي‌گويند: «ارضِ مَنصوره» يعني ارضي كه نصرتِ رزق به او داده شده است. بنابراين سه وجه شد وجه اول اين است كه ضمير به حضرت برمي‌گردد؛ وجه دوم و سوم آن است كه ضمير به «مَن» برمي‌گردد [و] فرق وجه دوم و سوم اين است كه نَصر در وجه دوم مطلق است و در وجه سوم خصوصِ رزق.

   بررسي ديدگاه برخي مفسرين در بيان مرجع ضمير﴿ينصرَهُ

برخي از مفسّران فقط به ذكر وجوه سه‌گانه پرداختند؛ برخيها به ترجيح همان وجه اول عنايت كردند و وجه دوم و سوم را رد كردند مثل سيدناالاستاد(رضوان الله عليه)[6] وجه دوم و سوم را رد كردند و برخيها وجه دوم و سوم را پذيرفتند و وجه اول را رد كردند. آنها كه وجه اول را رد كردند گفتند كه ضمير مرجع مي‌خواهد، اگر در ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ﴾، ضمير مفعولِ ﴿يَنصُرَهُ﴾ به حضرت برگردد، ضمير، مرجع ندارد. اين نكته را بايد توجه كرد كه البته ضمير بايد داراي مرجع باشد لكن در فضاي قرآن اگر ضميري بخواهد به «الله» برگردد يا ضميري بخواهد به «رسولِ الله»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برگردد نيازي به تصريح نيست چون فضا, فضاي خدا و پيامبر است، چه اينكه اگر فضاي سور‌ه‌اي دربارهٴ يك مطلب بود و معلوم است كه دربارهٴ آن مطلب است نيازي به ذكر آن مرجع نيست.

الآن در سورهٴ مباركهٴ «شمس» كه گفته مي‌شود: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا﴾،[7] خب ضمير ﴿ضُحَاهَا﴾ به شمس برمي‌گردد، اين مشخص است؛ ﴿وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا﴾،[8] اينجا هم ضمير به شمس برمي‌گردد، اين مشخص است اما در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾،[9] اين ضمير ﴿جَلاَّهَا﴾ به چه چيزي برمي‌گردد؟ [آيا يعني] روز, آفتاب را روشن مي‌كند؟ اينكه نيست چون آفتاب، روز را روشن مي‌كند؛ [آيا يعني] روز، ماه را روشن مي‌كند؟ اينكه نيست، بر فرض هم باشد ضمير مؤنث نيست؛ ضمير ﴿جَلاَّهَا﴾ به امور برمي‌گردد به اشياء برمي‌گردد, اگر ضمير به امور يا اشياء برمي‌گردد و در اين فضا معلوم است كه روز چه چيزي را روشن مي‌كند، لازم نيست كه ما قبلاً «الأشياء» يا «الاُمور» داشته باشيم لذا هيچ كسي اشكال نكرده كه در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ شما كه مرجع نداريد به چه چيزي برمي‌گردد. وقتي گفتيد روز روشن مي‌كند معلوم است چه چيزي را روشن مي‌كند؛ اشياء را اشخاص را امور را, روز روشن مي‌كند. بنابراين چون در فضاي وحي، نام مبارك «الله» و نام مبارك «رسول خدا»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشخص است نيازي به تصريح نيست, پس اين اشكال نمي‌شود و زمينه را براي قول دوم و سوم فراهم نمي‌كند.

گذشته از اين, رواياتي كه در ذيل اين آيه هست همان معنا را تأييد مي‌كند كه بسياري از مفسّران گفتند و سيدناالاستاد هم همان را پذيرفته كه ضمير به رسول خدا برمي‌گردد[10] و عدّه‌اي از اين خشمگين شدند كه چطور وجود مبارك حضرت امير يا فرشته‌ها و مانند آن، ناصر پيامبرند و از آن جهت كه اين سورهٴ مباركهٴ «حج» در مدينه نازل شد و قبل از جريان فتح مكه بود [كه] هنوز مشركين سرِ پا بودند هنوز درصدد توطئه و جنگ بودند هنوز آن خشمشان فرو ننشست و به حسب ظاهر تسليم نشدند، اينها ديدند كه وجود مبارك حضرت كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده حكومت تشكيل داده عدّه‌اي به او ايمان آوردند و سازمان نظامي پيدا كرده نيروي نظامي پيدا كرده آمادهٴ تجهيزات جنگي است و در بعضي از اين صحنه‌ها هم پيروز شد، اين باعث خشم آنها شد چون شنيدند كه خداي سبحان وعدهٴ نصرت داد كه پيامبر را ياري مي‌كند و اينها به خشم افتادند.

ناصواب بودن رجوع ضمير <يَنصِرَهُ> به مسئله معاد

ذكر مسئلهٴ آخرت در اينجا تَطفّلي خواهد بود براي اينكه مشركان اصلاً معتقد به آخرت نبودند تا بگويند كه خدا كه پيامبرش را در آخرت ياري مي‌كند باعث خشم ماست؛ آنها مي‌گويند انسان كه مُرد تمام شد و مرگ پوسيدن است و انسان با حيوان هيچ فرقي ندارد [و] همان طوري كه يك گرگ را بعد از مرگ محاكمه نمي‌كنند كسي كه صدّامي فكر مي‌كند يا مثل اوست, او را بعد از مرگ محاكمه نمي‌كنند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا[11] اينها به آخرت به آن معنايي كه مسئلهٴ برزخ و قيامت است و حساب و كتاب و تطاير كتب و انطاق جوارح و اينها معتقد نيستند؛ آنها از نصرت حضرت در دنيا خشمگين‌اند.

اگر ضمير به ﴿مَن﴾ برگردد درست است كه مرجع ضمير نزديك است؛ ولي با فضاي سور‌ه با سياق سور‌ه با سِباق سور‌ه هماهنگ نيست سور‌ه در اين [صدد] نيست كه كسي گمان بكند خدا او را ياري مي‌كند يا ياري نمي‌كند، سور‌ه در بخش توحيد است و نفي شرك است و امثال ذلك, بنابراين ظاهر هم همين است كه ما به نقل سه وجه اكتفا نكنيم و ضمير به وجود مبارك پيغمبر برمي‌گردد و در فضاي قرآن اگر ضميري بخواهد به «الله» يا «رسول الله» برگردد نيازي به تصريح نام مبارك آنها نيست چون فضا, فضاي خدا و پيامبر است. اگر در جايي فضا روشن بود كه مرجع ضمير چيست، نيازي به ذكر مرجع نيست؛ نظير ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا[12] بنابراين ضمير به وجود مبارك رسول خدا برمي‌گردد. گذشته از اينكه اين ﴿مَن كَانَ﴾ به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نشان مي‌دهد كه بعضي سنّت و سيرت سيّء آنها اين بود كه اصلاً فكرشان فكر توحيدي نبود.[13] يك وقت است كه مي‌فرمايد: «مَن يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ» خب اينجا ضمير مي‌تواند به «مَن» برگردد اما در ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ﴾، اين ﴿كَانَ﴾ نشانهٴ آن استمرار است [يعني] كسي كه در درازمدّت فكر مي‌كرد كه وجود مبارك پيامبر منصورِ الهي نيست؛ اگر [اين طور بود كه] ضمير به حضرت برنگردد و به ﴿مَن﴾ برگردد بايد مي‌فرمود: «مَن يَظُنّ أن لن ينصره الله»، ديگر «كان» نمي‌خواهد؛ اينها تأييد مي‌كند كه ضمير به وجود مبارك حضرت برمي‌گردد. ﴿مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾ اين خودش را حلق‌آويز بكند و بكُشد.

بي اثربودن غضب مشرکين در برابر  نصرت الهي

﴿فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ﴾ ـ «سبب» را بر مصاديقي حمل كردند كه يكي از آن مصاديق، «طناب» است كه طناب را مي‌گويند سبب؛ حبل، سبب است و مانند آن. منظور از «سماء» هم سقفِ بيت است يا درختِ بلند است يا صحنه‌هاي وسيع‌تر و سقفهاي وسيع‌تر است [در هر حال] ﴿إِلَي السَّماءِ﴾ يعني به طرف بالا ـ به وسيلهٴ طنابي كه جاي بلندي آويزان مي‌كند اين را امتداد بدهد ﴿ثُمَّ لْيَقْطَعْ﴾؛ خودكشي كند نَفَس خود را قطع كند يا از همان بالا خود را پَرت كند. ﴿فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ﴾؛ كِيد او حيلهٴ او و اينكه دست به انتحار بزند، ببيند آيا خشمش را فرو مي‌نشاند، چه كار مي‌خواهد بكند. فرمود هر كاري از دست شما برمي‌آيد بكن؛ شما كه فكر مي‌كني خدا او را ياري نمي‌كند در حالي كه اين‌چنين است، در برابر ارادهٴ خداي سبحان هر كاري كه مقدور شماست انجام بدهيد. آيهٴ قبل هم اين است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾؛[14] شما بخواهيد عصباني بشويد سودي ندارد و هر كاري از دستتان بربيايد بخواهيد آن غضبتان را فرو بنشانيد اين هم مقدورتان نيست. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ﴾ (اولاً)، غيظ شما سودي ندارد (ثانياً) و براي حلّ اين غيظ هر كِيدي بخواهيد اِعمال كنيد بي‌اثر است (ثالثاً).

مراتب فيض الهي در هدايت انسان

در اين قسمت فرمود: ﴿وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ﴾؛ ما آيات توحيد را ذكر كرديم, آيات وحي و نبوّت را ذكر كرديم, آيات معاد را ذكر كرديم از اين طرفِ اثباتي [و] آيات نفي شرك را ذكر كرديم, ضرر داشتن بت‌پرستي را ذكر كرديم، اينكه كاري از بتها و بت‌پرستي ساخته نيست را هم ذكر كرديم. اينها آيات الهي است كه به صورت شفاف خدا بيان مي‌كند منتها قرآن كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ[15] است، اين ادلّه و اين استدلال و اين بيانها هدايتِ عمومي است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، اگر كسي گوشِ شنوا داشت پذيرفت چند قدم به همراه اولياي الهي حركت كرد، از آن به بعد هدايتِ پاداشي نصيبش مي‌شود، از آن به بعد گرايش و علاقه پيدا مي‌كند به انجام دادن فرايض و انجام دادن نوافل كه «إنّ للقلوب إقبالاً و ادبارا».[16] اين گرايشها اين علاقه‌ها اين مَنشها فيضِ خداست، اين را خدا به همه نمي‌دهد. آن اصلِ فطرت را به همه علي‌السواء داده است كه نِصاب لازم براي تكليف است لذا مطابق آن فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾؛ اما اگر كسي بي‌اعتنايي كرد، يك بار, دو بار, ده بار, صد بار به او مهلت مي‌دهد راه توبه را هم باز مي‌كند [اگر توبه نكرد] از آن به بعد او را به حال خود رها مي‌كند مي‌گويد تو و راه خودت. وجود مبارك حضرت بارها عرض مي‌كرد: «اللهمّ لا تَكِلْني إلي نَفسي طَرفَةَ عينٍ أبدا»؛[17] اين واگذاري انسان به حال خودش بدترين كيفر است براي اينكه انساني كه فقيرِ محض است وقتي به حال خود واگذار شد خب قهراً سقوط مي‌كند؛ اما تصدّي هدايت او كه هدايت پاداشي است [اين است كه چون] او «مقلّب ‌القلوب»[18] است قلبش را نَرم مي‌كند گرايش مي‌دهد.

مي‌بينيد خيليها هستند كه به زحمت به طرف مسجد و زيارت مي‌روند؛ بعضيها اصلاً مشتاقانه مي‌روند مثل اينكه به خانهٴ دوستشان مي‌خواهند بروند، حرم رفتن براي آنها چيز لذيذي است اما بعضيها با تكلّف مي‌روند. اينكه گرايش دارند لذّت مي‌برند اُنس دارند اينها فيض خداست؛ اين را خدا به همه نمي‌دهد فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي﴾ هر كسي را كه بخواهد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» و «تغابن» هم هست كه ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾,[19] ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛[20] خب اينها هدايت تشريعي كه نيست هدايت ابتدايي كه نيست، فرمود اگر كسي به خدا ايمان بياورد خدا دلش را رهبري مي‌كند. اين هدايتِ تشريعي اين هدايت ابتدايي اگر نباشد كه اين ايمان نمي‌آورد يعني آن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ اول است [بعد] اين شخص ايمان آورد مطابق ﴿هُديً لِلنَّاسِ[21] (ثانياً) [سپس فرمود:] ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ كه اين ﴿يَهْدِ﴾ مرحلهٴ پاداشي است (ثالثاً). اول آن هدايت عمومي است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ كه عدّه‌اي قبول مي‌كنند و عدّه‌اي نكول، آنها كه قبول كردند مي‌شود: ﴿يُؤْمِنَ بِاللّهِ﴾ كه مرحلهٴ ثاني است, آنهايي كه مرحلهٴ ثاني را گذراندند هدايت پاداشي نصيبشان مي‌شود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اينجا هم همين طور است: ﴿أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ﴾.

تبيين مراتب سيرخلقت در جهت پذيرش معاد

در آن واسطة العِقد در آن بيت‌الغزل در وسط سيرِ خلقت انسان فرمود: ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾؛[22] اين جمله كه در آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «حج» خوانده شد اين را كاملاً در نظر شريف داشته باشيد كه در وسط قصّه فرمود: ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾؛ اين نه به قبل مرتبط است نه به بعد مرتبط است اما هدف است. انسان اوّلش خاك بود بعد نطفه بود بعد عَلقه بود بعد مضغه بود بعد كم كم عِظام شد بعد طفل مي‌شود بعد از رَحِم به دامن مي‌آيد بعد نوجوان مي‌شود بعد جوان مي‌شود بعد ميانسال مي‌شود بعد فرتوت و كهنسال مي‌شود بعد مي‌ميرد اين سير را كه ذكر مي‌كند، در وسط بيت‌الغزلي هست واسطةالعِقدي هست كه فرمود: ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾. اين خيلي قيمتي است كه چرا اينجا آمده [در حالي كه] نه به گذشته رابطه دارد نه به آينده رابطه دارد؛ مي‌خواهد بفرمايد ما الآن نمي‌خواهيم كيفيت بشرسازي را براي شما بگوييم، ما مي‌خواهيم مسئلهٴ معاد را طرح كنيم كه شما دربارهٴ معاد چه مشكلي داريد، شما كه مي‌بينيد، اين دليل را هر روز داريد مي‌بينيد، هر روز ما داريم مُرده را زنده مي‌كنيم اين خاكِ مُرده را ما هر روز داريم زنده مي‌كنيم، آن وقت شما مي‌گوييد چگونه خدا مُرده را زنده مي‌كند.

اين يك تكّه خاك است بعد مي‌آيد در مزرعه بعد مي‌شود ميوه بعد مي‌آيد بازار بعد مي‌آيد نطفه بعد مي‌شود علقه بعد مي‌شود انسان؛ الآن اگر كسي برود پشت‌بام اين نظام مي‌بينيد همين هفت ميليارد، دويست سال قبل در اين باغها بودند، بعد هم اگر اهل بصر باشد مي‌بيند همين هفت ميليارد، دويست سال بعد در باغها هستند؛ اين طور نيست كه از جاي ديگر آمده باشند. آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي[23] حساب خاصّ خودش را دارد تا دوباره در قيامت همينها را برگرداند سرِ جاي اوّلي‌اش؛ فرمود ما هر روز داريم مُرده را زنده مي‌كنيم شما مشكلتان چيست. اين جملهٴ ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ خيلي گيراست كه در وسط قرار گرفته است.

فلسفه احضار مذاهب شش گانه در صحنه قيامت

مي‌فرمايد حالا كه معاد شد و همه زنده شدند بالأخره بشر شش گروه است ـ گروه هفتمي هم هستند منتها حالا آنها را اينجا ذكر نكردند ـ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ آنهايي كه مؤمن‌اند [و] مسلمان‌اند كه تابع قرآن و عترت‌اند ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾؛ آنهايي كه تابع حضرت موساي كليم‌اند ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ كه حالا يا ستاره‌پرستان‌اند يا برخيها مي‌گويند اينها شعبه‌اي از مسيحيها هستند ترسايان‌اند ﴿وَالنَّصَاري﴾؛ آن شعبهٴ اصلي مسيحيّت ﴿وَالْمَجُوسَ﴾؛ زرتشتها ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ و گروه هفتم هم ملحدين‌اند. ملحدين آنهايي‌اند كه مي‌گويند: ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾؛[24] الحادي‌اند، مبدأ و معاد را نمي‌پذيرند. آنها چون در حجاز كم بودند آياتي كه مربوط به الحاد باشد كم است، ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ و مانند آن در قرآن هست اما خيلي نيست؛ ارتباط تنگاتنگ وجود مبارك حضرت با مشركان بود و با يهوديها و مسيحيها [يعني با] اهل كتاب بود؛ فرمود ما همه اين شش گروه را در صحنهٴ قيامت حاضر مي‌كنيم. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ﴾؛ او چون ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِين[25] است، قولش فصل‌الخِطاب است, ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِين[26] است، قضاي او هم خيرالقضاست، بين همهٴ اينها داوري مي‌كند [يعني] يهوديها را با كتابشان, مسيحيها را با كتابشان, مجوس را با كتابشان و هكذا [حسابرسي مي‌كند]؛ هم اينها را از هم جدا مي‌كند (يك) كه اين جدايي برون‌مرزي است و هم در داخلهٴ اينها, اينها را با حساب و كتاب خودشان از يكديگر جدا مي‌كند كه اين فصل‌الخِطاب درون‌مرزي است. فرمود اينها را هم از هم جدا مي‌كنند مطابق كتابشان [و] اعمال آنها را مي‌سنجند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾.

معيار اهل نجات بودن مذاهب هر عصري در قيامت

اينجا چند مطلب است: يكي اينكه اين ارتباطي با آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «بقره» ندارد؛ آيهٴ 62 سورهٴ «بقره» اين بود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَاري وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ كه اين ناظر به آن است كه اينها چه در دنيا چه در آخرت هر كدام مطابق اين اصول سه‌گانه از سعادت برخوردارند؛ چه مسلمانها چه يهوديها چه مسيحيها چه صابئين هر كسي اين سه اصل را داشته باشد اهل نجات است: ايمانِ به خدا؛ ايمان به قيامت و عملِ صالح.

برخيها خيال مي‌كردند كه اين پلوراليزم مذهبي و ديني را تأييد مي‌كند يعني يهوديها هم اهل نجات‌اند نصارا هم اهل نجات‌اند صابئين هم اهل نجات‌اند آن طوري كه مسلمين اهل نجات‌اند، در حالي كه اين‌چنين نيست. در آن بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اين نمي‌خواهد كثرت‌گرايي ديني را در عصر واحد امضا بكند، كثرت‌گرايي سياسي و اجتماعي را كه با هم زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيد امضا مي‌كند اما كثرت‌گرايي ديني و مذهبي و كلامي و حق بودن را هرگز امضا نمي‌كند، براي اينكه در فرهنگ قرآن اين سه اصل معتبر است: توحيد كه آن را قبول كردند؛ عقيدهٴ به معاد كه آن را هم قبول كردند و عمل صالح [كه] عمل صالح در فرهنگ قرآن عملي است كه مطابق با حجّتِ عصر باشد، حجّت عصر در زمان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) دينِ آن حضرت بود, در زمان حضرت موسي همچنين, در زمان حضرت عيسي همچنين و امروز عمل صالح مطابق با قرآن و عترت است. الآن اگر كسي به طرف بيت‌المقدس نماز بخواند دائماً هم نماز بخواند عمل صالح نيست، عملي را قرآن صالح مي‌داند كه مطابق با حجّت عصر باشد، لذا در بخشهاي ديگر از قرآن فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾.[27]

اگر در عصر خودشان باشد بله, هر كسي در عصر خودش اين سه اصل را داشته باشد اهل نجات است [يعني] يهوديها در عصر خودشان, مسيحيها در عصر خودشان و صابئان در عصر خودشان اما در عصري كه حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند و ديگر انقطع الوحي و ختم نبوّت اعلام شده است، تنها عملي صالح است كه مطابق قرآن و عترت باشد، اگر مطابق نباشد كه اين ديگر عمل صالح نيست؛ حالا آن كاري كه رهبانيّت مي‌كردند كليسا مي‌كردند، امروز كه اين عمل, عمل صالح نيست. عملي در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با حجّت عصر باشد. اين [آيهٴ 62 سورهٴ «بقره»] هرگز پلوراليزم مذهبي را امضا نكرده و نمي‌كند، البته با هم زندگي كردن, زندگي مسالمت‌آميز داشتن, ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ[28] بودن مطلب ديگر است. بنابراين اين آيهٴ 62 كه قبلاً بحث شد هيچ ارتباطي با آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «حج» ندارد. در سورهٴ «حج» مي‌فرمايد در قيامت بين همهٴ اينها داوري هست و خدا هم ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِين[29] است و فصل‌القضاء و فصل‌الخِطاب به عهدهٴ خداي سبحان است.

تاريخچه مجوس و مشرک نبودن برخي مذاهب شش گانه

در جريان مجوس مستحضريد علامه در تذكره بالصراحه مي‌گويد كه مجوسيها بايد جِزيه بدهند[30] و مانند آن؛ خيلي از فقها اين را فرمودند. در ذيل همين آيه اين روايت آمده است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «سَلوني قبل أن تَفقدوني» بعد اشعث قيام كرد عرض كرد كه يا اميرالمؤمنين ـ چون حضرت فرمود: «سَلوني قبل أن تَفقدوني», او به حضرت عرض كرد ـ چرا از مجوس جِزيه گرفته مي‌شود. معلوم مي‌شود كه قرارداد جزيه با زرتشتيها امري بود عملي [زيرا] او سؤال نكرد كه آيا از مجوس جزيه گرفته مي‌شود يا نه, سؤال كرد كه چرا از مجوس جزيه گرفته مي‌شود [پس] معلوم مي‌شود اين امرِ پذيرفته‌شده بود. اگر سؤال اين بود كه آيا از مجوس از زرتشتيها جزيه گرفته مي‌شود يا نه, خب اين معلوم مي‌شود كه سابقه‌اش روشن نبود اما سؤال اشعث در آن جمع اين بود كه چرا از مجوس جزيه گرفته مي‌شود. وجود مبارك حضرت هم فرمود آنها پيامبري داشتند كتابي داشتند.[31]

تاريخ انبيا ـ متأسفانه ـ خيلي در حوزه‌ها رواج ندارد! اينكه زرتشت در چه عصري بود, با كدام يك از اين سلاطين ايران روبه‌رو بود, نامه‌هايي از او بود حرفهايي از او بود, اينكه برخورد زرتشت با حكومتها چگونه بود برخورد زرتشت با مردم چگونه بود [اگر از اينها مطلع بوديم] خيلي مي‌توانست به ما كمك بكند. در جريان حضرت موسي و جريان حضرت عيسي و اينها آيات فراواني هست. قرآن كريم جريان انبياي آن طرف آب و اين طرف آب يعني خاوردور و باختردور را ذكر نكرده براي اينكه اگر ذكر مي‌كرد اينها مي‌گفتند كه ـ معاذ الله ـ اينها افسانه است براي اينكه مگر آن طرف آب خبري است; نه اقيانوس‌پيمايي در كار بود نه هواپيمايي, اينها خبر نداشتند [به همين دليل] اگر مي‌فرمود در خاوردور يا باختردور پيامبري بود [و] مردم اين‌چنين بودند, باور نمي‌شد لذا فقط انبياي خاورميانه‌اي را ذكر كرده كه بعد بفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبين﴾.[32] جريان زرتشت را هم اگر كتابي مانده بود نظير جريان تورات و انجيل حتماً ذكر مي‌كرد و نبودِ اين كتاب ـ متأسفانه ـ باعث شد كه آياتي در اين زمينه نيست ولي خب بالأخره فقهاي ما مثل علامه در تذكره و مانند آن فتوا دادند كه از زرتشتيها جزيه گرفته مي‌شود;[33] در زمان وجود مبارك حضرت كه ظهور مي‌كند اين طور است. خب, اين براي مجوس كه حضرت طبق اين روايت به اشعث جواب فرمود[34].

مشركين در برابر اينها هستند, پس معلوم مي‌شود كه اين ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ كه گروه ششم‌اند غير از مجوس‌اند; مجوس مشرك نيست, نصارا مشرك نيست, صابئين مشرك نيستند, يهوديها مشرك نيستند, ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هم مشرك نيستند. حالا برخي از اينها كه گرفتار تَثليث يا تثنيه شدند حسابشان جداست; ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ[35] يا كساني كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ[36] حسابشان جداست.

مفهوم <شهيد> در جمله ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ

بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾; اين ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ غير از «ان الله بكل شيء شهيد» است; اين «شهيد» نمي‌تواند به معني شاهد باشد, به معني «مشهود» است. در آيهٴ ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ[37] هم همين مطرح است. يك وقت مي‌گوييم: ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾;[38] اين «حقٌّ لا ريب فيه» يا ﴿بِكُلِّ شَي‏ءٍ بَصِيرٌ[39] «بكلّ شيء سميع» «بكلّ شيء شهيد» كه اينها درست است; اما اگر گفتيم: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾, اين «شهيد» اگر به معني عَليم باشد اگر به معني شاهد باشد كه با «علي» استعمال نمي‌شود. ما بخواهيم بگوييم خدا همه چيز را مي‌بيند و همه چيز را مشاهده مي‌كند بايد بگوييم: «بكلّ شيء شهيد» نه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ اما اگر «عليٰ» گفتيم, اين «شهيد» را الاّ ولابد بايد به معني «مشهود» بگيريم. خداي سبحان بالاي هر چيزي مشهود است يعني شما هر چيزي را بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني; منتها حالا نابينايي حرف ديگر است [اين] مشكل خود شماست; او بالاي هر چيزي هست حالا اگر كسي چشمش فقط اين زير را ديد خب اين ديگر بالايي را نمي‌بيند. حالا فرض كنيد كسي دستش را گذاشته روي كتابي, اين شخص نزديك‌بين است و باريك‌بين است و ضعيف‌بين است و ريزبين است و زيربين و اين دستي كه روي كتاب است را نمي‌بيند, خب كوري خودش است, فقط دست روي كتاب است; «إنّ الله علي كلّ شيء مشهود».

اگر گفته شد: «ما رأيت شيئاً إلاّ و رأيت الله قبله» بر اساس همين جهت است. مگر مي‌شود بر اساس «داخل في الأشياء لا كشيٍء داخلٍ في شيء»[40] خدا جايي حضور نداشته باشد ظهور نداشته باشد؟! اما «عَمِيت عينٌ لا تراك عليها رقيبا»[41] اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء نفرين نيست كه كور باد [بلكه يعني] آن ‌كه تو را نمي‌بيند كور است; «عَمِيت عينٌ لا تراك عليها رقيبا»؛ خدايا! آن‌كه تو را رقيب و حاضر و ناظر نمي‌بيند كور است نه كور باد. ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ اگر مشهودِ بالاي هر چيز است, در اين فِرَق شش‌گانه كسي نمي‌تواند جزء آن پنج فرقه باشد, بايد جزء فرقهٴ اُوليٰ باشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . تأويل الآيات الظاهرة، ص328 و 329؛ تفسير كنزالدقائق، ج9، ص56 .

[2] . التفسير الكبير، ج23، ص210.

[3] . سورهٴ حج، آيهٴ 14.

[4] . التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص298.

[5] . التفسير الكبير، ج23، ص211.

[6]  .  الميزان، ج14 ، ص352 .

[7] . سورهٴ شمس، آيهٴ 1.

[8] . سورهٴ شمس، آيهٴ 2.

[9] . سورهٴ شمس، آيهٴ 3.

[10] . الميزان، ج14، ص352.

[11] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.

[12] . سورهٴ شمس، آيهٴ 3.

[13] . ر.ك: الميزان، ج14، ص352.

[14] . سورهٴ حج، آيهٴ 14.

[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[16] . الكافي، ج3، ص454.

[17] . مجمع‌البيان، ج6، ص666.

[18]  . تهذيب الاحكام، ج2، ص74 .

[19] . سورهٴ نور، آيهٴ 54.

[20] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.

[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[22] . سورهٴ حج، آيهٴ 5.

[23] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.

[24] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.

[25] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.

[26] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 87.

[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 137.

[28] . سورهٴ بقره، آيهٴ 279.

[29] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 87.

[30] . تذكرةالفقهاء, ج9, ص46.

[31] . التوحيد (شيخ صدوق), ص306.

[32] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 137; سورهٴ نحل, آيهٴ 36.

[33] . تذكرة الفقهاء, ج9, ص46.

[34]  . التوحيد(شيخ صدوق)، ص306 .

[35] . سورهٴ مائده, آيهٴ 73.

[36]  .  سورهٴ توبه، آيهٴ30 .

[37] . سورهٴ فصلت, آيهٴ 53.

[38] . سورهٴ شوريٰ, آيهٴ 12.

[39] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.

[40] . الكافي, ج1, ص86.

[41] . بحارالأنوار, ج95, ص226.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق