اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿5﴾ ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿8﴾ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ ﴿7﴾
يکسان نبودن حوادث صحنه قيامت براي همگان
در طليعهٴ اين سورهٴ مباركهٴ «حج», از عظمت قيامت سخن به ميان آمد. حوادثي كه در آينده در پيش است نظير برزخ, صحنهٴ قيامت و مانند آن, نظير حوادث دنيا نيست كه نسبتش به همه عليالسواء باشد. ممكن است در دنيا حادثهاي رخ بدهد كه براي همه يكسان باشد [مثلاً] اگر روز است و روشن است براي همه روشن است و اگر شب است و تاريك است براي همه تاريك است; ولي در صحنهٴ قيامت اين طور نيست يا در صحنهٴ برزخ اين طور نيست [بلكه] ممكن است دو نفر در كنار هم دفن شده باشند [يا] قبر هر دو نزديك هم باشد [اما] يكي روح و ريحان باشد يكي [گرفتار] ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾;[1] يكي «روضة مِن رياض الجنّة»[2] باشد يكي هم «حُفرةٌ مِن حُفَر النيران»[3] نظير آنكه در كنار قبر مطهر امام هشتم(سلام الله عليه) قبر نحس هارون قرار دارد [كه] وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) قبرش «روضة مِن رياض الجنّة» است «مدَّ البصر» و قبر آن منحوس هم «حُفرةٌ مِن حُفَر النيران». جريان زلزلةالساعه هم اينچنين است [يعني] براي همه وحشتناك نيست كه فرمود: ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾,[4] بنابراين صحنهٴ قيامت براي همه يكسان نيست.
آسان بودن شدت عظمت رستاخيز براي متقين
مطلب دوم آن است كه براي چه كسي آسان است؟ براي متّقيان كه در طليعهٴ اين سوره دعوت به تقوا شده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾; اگر كسي اهل تقوا بود زلزلهٴ ساعه براي او شيء آسان است. در سورهٴ مباركهٴ «معارج» آيهٴ چهارم اينچنين است: ﴿تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾; صحنهٴ قيامت را كه اين آيه ترسيم ميكند فرمود اين قيامت مقدارش پنجاه هزار سال است. در ذيل اين آيه اين حديث نوراني هست كه از حضرت سؤال كردند چه روز طولانياي است: «ما أطول هذا اليوم», حضرت ـ طبق اين نقل ـ در جواب فرمود: «والذي نفس محمد بيده»; قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روزِ پنجاه هزار سال براي مؤمن «أخَفّ عليه مِن صلاةٍ مكتوبة»;[5] كوتاهتر از يك نماز واجب است. حالا فرض بفرماييد مثلاً نماز ظهر, اين نماز چهار ركعتي با طمأنينه و تعقيباتش خوانده بشود حداكثر پانزده دقيقه طول ميكشد؛ فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن كوتاهتر از نماز مكتوبه است حالا معلوم نيست پنجاه هزار سال, سال دنيا باشد يا سال آخرت; ولي سال دنيا هم باشد, پنجاه هزار 365 روز رقم زيادي است. بنابراين زلزلهٴ ساعه كه شيء عظيم است, براي مؤمن, شيء حقير خواهد بود عظيم نيست, براي اينكه اين مراحل را گذرانده است; نظير حوادث دنيا نيست كه عذاب نباشد آزمون باشد و براي همه يكسان باشد (اين يك مطلب). بنابراين صحنهٴ قيامت كه ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ براي عدّهاي ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ﴾ كه آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بود (اين يك) و اگر كسي خواست به اينجا برسد, به همين جملهٴ اُولاي اين آيه عمل كند نجات پيدا ميكند كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾; اگر كسي اهل تقوا بود اين زلزلهٴ ساعت براي او شيء عظيم نيست [و] اين را كاملاً تحمل ميكند (اين دو) براي اينكه ﴿هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾;[6] اين خوشحال ميشود, روزي است كه وعدهٴ الهي ميخواهد اِنجاز بشود, بنابراين اين نگران نيست.
گرفتاري اهل ريب وشک در صحنه قيامت
كساني كه در رِيْب و شكّاند قرآن كريم از اينها گاهي به صورت اجمال و گاهي به صورت تفصيل نام ميبرد ميفرمايد اينها مُرتاباند در رِيْباند. در سورهٴ مباركهٴ «ق» فرمود در قيامت گفته ميشود: ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ ٭ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ﴾[7] ـ «مُريب» كسي است كه هم خودش در ريب است هم ديگران را در شبهه و ريب مياندازد ـ كسي كه در ريب است در آن روز گرفتار اين فرمان ميشود كه خداي سبحان به مسئولان دوزخ دستور ميدهد: ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ ٭ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ﴾, چه اينكه آيهٴ 34 سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين است كه ﴿يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ ـ «ارتياب» و «مُريب» از مادّهٴ رِيْب است ـ فرمود كسي كه گرفتار شك است گرفتار اين صحنه خواهد بود.
اثبات امکان ووقوع قيامت به دليل قرآني
قرآن ميفرمايد اگر شك داريد شكّتان با اين برهان زائل ميشود. شك يا در امكان است, امكانش را خدا ثابت كرده با اين برهاني كه دوباره بازگو ميشود; يا در وقوع است, براي وقوع برهاني هست كه قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» و همچنين در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ميفرمايد اگر معاد نباشد عالم لغو است, چون هر كس بيايد هر كاري بكند هر مذهبي هم داشته باشد هر حرفي را هم بزند هر ادّعايي هم داشته باشد, اگر حساب و كتابي در كار نباشد به داد مظلوم نرسند و كسي مدّعيان نِحلههاي باطل را تنبيه نكند, عالَم هرج و مرج ميشود. در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» ضرورت معاد را ذكر ميكند كه آن سوره اصولاً به نام قيامت شروع شده است: ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾. بعد از اينكه براي امكان, برهان اقامه كرد ميفرمايد: ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[8] كه به مناسبتي قبلاً اين آيات اول سورهٴ مباركهٴ «القيامه» گذشت يعني عدّهاي شبهه علمي ندارند اما شهوت عملي دارند ميخواهند جلوي شان باز باشد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[9] ما اصل انسان را كه چيزي نبود كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ آفريديم حالا كه همه چيزش موجود است; روح كه موجود است از بين نميرود, بدن هم متفرّق شده, ما جمع ميكنيم. فرمود اينها مشكل علمي و شبههٴ علمي ندارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾; ميخواهد فُجور كند جلويش هم باز باشد و چيزي جلوي او را نگيرد يعني او شهوتِ عملي دارد نه شبههٴ علمي (كه به مناسبتي قبلاً اين آيات مطرح شد).
در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «القيامه» آيهٴ 36 به اين صورت آمده است: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾; انسان خيال ميكند همين طور يَله و رهاست و ياوه و بيهوده است [و] هر كسي هر كاري بكند در عالَم آزاد است, اينكه نميشود, اين ميشود هرج و مرج! اين سخن, سخن باطل است. اين استفهام در آيه, استفهام انكاري است; چون عالَم, عالَم باطلي نيست و انسان يَله و رها و ياوه و بيهوده نيست و هدفي دارد پس الاّ و لابد بايد به هدف برسد. در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هم به ضرورت معاد, از راه هدف داشتن عالَم خلقت اشاره شده است; در آيهٴ 115 سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾; بالأخره هر كه در عالَم هر كاري كرد از بين ميرود يا هر كسي كار خودش را ميبيند كه فرمود: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾.[10]
بنابراين دو مقام محور بحث است: يكي امكان معاد يكي ضرورت معاد. امكان معاد را از باب قدرت مطلقهٴ خداي سبحان با حدّ وسط اين برهان ثابت كردند و ضرورت معاد را از راه هدفمند بودن نظام خلقت. انسان رها نيست كه هر چه كرد, ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[11] باشد كه بشود هرج و مرج، بلكه هر كسي هر كاري كرد محصول كار خودش را ميبيند. خب پس امكان معاد قطعي است ضرورت معاد هم قطعي است; اينها برهان است. بعد ميفرمايد اين براهين, گذشته نيست, ما هر روز داريم جريان معاد را به شما نشان ميدهيم; اين تعبير ﴿لِنُبَيِّنَ﴾ براي همين است.
وجه احسن المخلوقين بودن انسان
اين جريان ﴿لِنُبَيِّنَ﴾ نظير ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[12] نيست, براي اينكه در اينجا هم جريان حيوان ذكر شده است و هم جريان انسان ذكر شده است و هم جريان نبات ذكر شده است; در اينجا آن بخش روحاني بودن ذكر نشده. يك سلسله مشتركاتي بين انسان و دام هست و يك سلسله مشتركاتي بين انسان و نبات هست كه اينها را در اين دو آيه سورهٴ «حج» ذكر فرمود [و] يك سلسله [امور] جزء مختصات انسان است كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است. اينكه تراب كم كم ميشود نطفه, ميشود علقه, ميشود مضغه, ميشود جنين, تا اين مرحله مشترك بين انسان و حيوان است, اين ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[13] كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده است مخصوص انسان است و در آنجا چون خَلقِ آخر است ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ مطرح است; چون انسان ميشود «احسن المخلوقين», پس كشف ميكنيم كه خالقِ اين «احسن المخلوقين», «احسن الخالقين» است. ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[14] چون انسان ميشود «احسن المخلوقين»; اگر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[15] كه مخلوق, «احسن المخلوقين» است, معلوم ميشود خالق, «احسن الخالقين» است. در اينجا مشتركات بين انسان و دام و مشتركات بين انسان و گياه مطرح است لذا مسئلهٴ اصلِ تبيين قيامت طرح شده نه مسئلهٴ ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.
در اين آيه محلّ بحث فرمود اگر شما دربارهٴ معاد شك داريد ما هر روز داريم مُرده را زنده ميكنيم خب شما بياييد در كارگاهها ببينيد كه هر روز خدا دارد مُرده را زنده ميكند ديگر ﴿إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم﴾ و هر روز «نخلقكم». اين ﴿نَخْلُقكُم﴾ را در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» به صورت شفاف بازگو فرمود كه در آنجا هم سخن از «أحسنالخالقين» بودنِ خدا نيست چون از «أحسنالمخلوقين» سخن به ميان نيامده؛ از مشتركات بين انسان و حيوان (يك) و از مشتركات بين انسان و گياه (دو), در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» سخن به ميان آمده است لذا آنجا سخن از «احسنالخالقين» و «احسنالمخلوقين» نيست.
حيات بخشي احسن الخالقين به انسان و سايرموجودات
در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» آيهٴ 58 به بعد فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ فرمود امر بر شما اشتباه نشود، شما در مسائل حيواني (كه اينجا انسان از آن جهت كه حيوان است مطرح است) و در مسائل كشاورزي شما بررسي كنيد كه يك كشاورز كارش چيست و يك پدر كارش چيست. كار كشاورز اين است كه اين بذر را در درونِ خاك مينهد، همين! ديگر از آن غافل است كه چگونه اين بذرِ مرده زنده ميشود و چگونه دستور مييابد كه يك بخشَش به دلِ خاك برود بشود ريشه, يك بخشَش سر از خاك در بياورد بشود جوانه و خوشه، اينها را كه نميفهمد؛ فرمود كارِ كشاورز حَرث است او حارث است نه زارع؛ «حارث» يعني كسي كه بذرافشاني ميكند، همين!
در جريان پدر و مادر هم همين طور فرمود؛ فرمود پدر خالق نيست پدر مُمْنِي است: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾؛ «اِمناء» نقل همين چيزي كه ﴿يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾[16] است «مِن موضعٍ إلي موضعٍ آخر» همين! يك حركت مكاني است مثل اينكه آن حارث و زميندار يك حركتِ مكاني ميدهد [و] اين بذر را از انبار به زير خاك مينهد. فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ خالق ماييم چرا؟ براي اينكه ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾؛ پدر و مادر اِمناء ميكنند, نقل ميدهند؛ اينها همان طور كه گريه ميكنند آبِ چشمشان ميآيد, عطسه ميكنند آبِ بينيشان ميآيد, اِمنا هم ميكنند نقل ميكنند مِن موضعٍ إلي موضعٍ، همين! اين طور نيست كه اينها خالق باشند: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ خلقت براي ماست ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ ٭ عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِأَكُمْ فِي مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾؛ شما صحنهٴ اول را ديديد الآن دربارهٴ معاد چه ترديدي داريد؛ شما ديديد ما مُرده را زنده كرديم، شما دربارهٴ زنده كردن يك مُرده شك ميكنيد، خب قبلي را كه ديديد الآن هم همين طور است؛ هر روز داريد ميبينيد.
بعد فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾؛ در كارهاي كشاورزيتان هم همين طور است يعني عند التحليل هيچ فرقي نيست بين اِمناء و حَرث، فقط نقل يك ماده است از جايي به جايي. فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾؛ كارِ يك باغدار كار يك زميندار، حرث است و نه زرع؛ «حرث» عبارت است از نقل اين گندم به دل خاك اما مُرده را زنده كردن, اين گندمِ جامدِ مُرده را حيات دادن، اين ديگر كارِ او نيست. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛[17] زارع ماييم, ما حياتبخشيم.اين است كه در هنگام كشاورزي،كسي بخواهد برنجي, جويي, گندمي, عدسي, لوبيايي, چيزي بكارد،مستحب است كه مقداري اين بذر را بگيرد رو به قبله بايستد ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ را بخواند و به زمين بپاشد. [18]
نياز به مفاتيح الجنان دوّم در امور حيات بخش اجتماعي
اينكه عرض ميشود ما جلد دوم مفاتيحالجنان ميخواهيم براي همين است، براي اينكه اينها هم جزء دستورات اسلامي است بالأخره اينها را هم ائمه فرمودند. درست است نافله خواندن، آن بخشهاي عبادي [مثل] روزهٴ مستحبي, زيارت مستحبي ثواب دارد [اما] اينها كه نَهجِ حيات ماست و زندگي ما را بيان ميكند هم ائمه فرمودند, دستورش هم اينها دادند دعايش را هم اينها كردند. اين است كه جاي جلد دوم مفاتيحالجنان خالي است كه آداب زندگي را به ما آموختند؛ پاركسازي, راهسازي, راه را تميز كردن, زباله را نينداختن. غرض اين است كه ما براي زندگيمان گذشته از جلد اول مفاتيحالجنان جلد دوم مفاتيحالجنان هم لازم داريم كه ساختن فضاي سبز چطور است, باغ درست كردن چطوري است, راغ درست كردن چطوري است. فرمود: «مَن ردّ عن قومٍ مِن المسلمينِ عاديةَ ماءٍ أو نارٍ وَجَبَتْ له الجنّة»؛[19] حالا آب دارد ميآيد خانهٴ كسي را ميبرد, آتش دارد ميآيد خانهٴ كسي را ميسوزاند، اگر كسي قيام بكند و نگذارد خانهٴ كسي در معرض آتش قرار بگيرد يا در معرض آب قرار بگيرد «وَجَبَتْ له الجنّة».
خب اگر «مَن ردّ عن قومٍ مِن المسلمين عاديةَ ماءٍ أو نارٍ وَجَبَتْ له الجنّة»[20]، [آيا] اين تنها براي آتشنشاني است يعني بايد منتظر باشيم ببينيم كجا آتش ميگيرد بعد بياييم آتش را خاموش بكنيم بعد ثواب ببريم، بايد منتظر باشيم ببينيم كه پاكستان و امثال پاكستان چه موقع سيل ميآيد چهارتا چادر بدهيم ثواب ببريم يا اگر سد درست كرديم نگذاشتيم سيل بيايد ثواب بيشتري ميبريم, اگر كاري كرديم جلوي آتشسوزي را گرفتيم ثواب بيشتري ميبريم؟ اينها را هم خب همان ائمه فرمودند، فرقي بين كلمات نوراني اينها نيست. خب حالا ما صبر بكنيم ببينيم چه موقع سيل ميآيد آن وقت چهار مَن گندم بدهيم؟! فرمود جلوي آب را بگير نه اينكه [فقط] اگر آبگرفته را كمك كردي ثواب ميبري. خب, بنابراين جلد دوم مفاتيحالجنان جايش در نظام اسلامي خالي است يعني بايد زحمت كشيد تلاش و كوشش كرد رواياتي كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند براي سدسازي, براي راهسازي, براي تأمين نياز مردم, براي باغسازي كه اينها چقدر ثواب دارند [را جمعآوري و بيان كرد]؛ بعضيها با دعا همراه است نظير همين كار كشاورزي [و] بعضيها هم اصلِ ثواب را ذكر كردند نظير «مَن ردّ عن قومٍ مِن المسلمين عاديةَ ماءٍ أو نارٍ وجبتْ له الجنّة» و مانند آن.
فرق حيات حيواني وگياهي با حيات انساني
به هر تقدير فرمود كشاورز هم همين طور است. خب حالا كشاورز كه كاري نميكند, حيات كه نميدهد مثل اينكه پدر حيات نميدهد؛ كشاورز اين كار را كرده بعد مُرده, پدر اين كار را كرده بعد مُرده است. آنكه اين نطفه را زنده ميكند و به اين صورت در ميآورد خالق است نه مُمْنِي, زارع است نه حارث. حياتِ حيواني اعم از ناطق و غير ناطق با حيات گياهي را در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» ذكر كرد در همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حج» هم ذكر كرد؛ اما آنجا كه بخش انساني مطرح است آن را در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مطرح كرد كه آنجا فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛ فرمود ما او را چيز ديگر كرديم، حالا آن چيز ديگر چيست، ميشود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾؛[21] ديگر آن را بيان نكرده كه چيست، فقط فرمود ما اين نطفه را علقه كرديم, علقه را مضغه كرديم, مضغه را به صورت عِظام در آورديم, عظام را گوشت پوشانديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾؛ چيزي شد كه ديگر آن مرزِ جدايي انسان از حيوان است. تا اينجا يعني عِظام شدن و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ مشترك بين انسان و دام است، از اين به بعد كه ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، ميشود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.[22] چه چيزي به او داديم؟ شيء ديگري, آن شيء ديگر چيست؟ همين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[23] است كه اگر ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ مطرح شد ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾.[24]
دليل يکسان نبودن شدت صحنه قيامت براي همگان
غرض آن است كه در جريان قيامت اين طور نيست كه همه يكسان باشند، حادثه ممكن است سنگين باشد ولي نسبت به بعضيها آسان است و نسبت به بعضيها دشوار؛ نظير همان جريان خون شدن آبِ نيل كه وقتي پيروان كليم حق ميخوردند آب بود آلفرعون كه ميخوردند خون بود ـ خون شدن آب نيل يكي از همين معجزات نُهگانه وجود مبارك موساي كليم بود ـ يا در صحنهٴ قيامت دارد: ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾؛[25] دفعتاً ديواري كشيده ميشود يك طرفش گداخته است يك طرفش نور است. اينچنين نيست كه صحنهٴ قيامت نظير صحنهٴ دنيا يكسان باشد كه اگر يك حادثه پيش آمد، براي همه عليالسواء باشد. بنابراين آن شيء عظيم براي يك عدّه دردناك است براي يك عدّه فرحناك.
علت نگرش حيات مشترک حيوان ونبات در اثبات معاد
در جريان كيفيت معاد هم مشتركات بين حيوان (اعم از انسان و غير انسان) با گياهان ذكر شده است كه مُرده زنده ميشود. الآن آنها در حدّي نبودند كه حالا حيات انساني را ذات اقدس الهي براي آنها مطرح كند لذا فرمود شما هر روز ميبينيد ما داريم مُردهها را زنده ميكنيم، چطور اين مردهها را ميبينيد ﴿لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَي فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ﴾؛[26] خب اين همه گندمهاي مُرده را ما زنده كرديم, اين همه جُويِ مُرده, برنج مُرده, اين همه حبّهها و هستههاي مُرده زنده ميكنيم ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾[27] اين حبّهٴ گندم آن هستهٴ خرما هر دو را ما ميشكافيم حيات ميدهيم، دو دست به اينها ميدهيم يك طرف پايين يك طرف بالا, يكي به نام ريشه يكي به نام خوشه (ما اين كار را ميكنيم) فرمود: ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَي﴾ «حَبّ» يعني همين حبّهٴ گندم, «نَويٰ» يعني هسته؛ خب هر دو را او ميشكافد، اين مردهها را او دارد زنده ميكند. خب, در اينجا فرمود ما اين كار را ميكنيم ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾؛ اين يك كلاس درس است. بنابراين نگاهِ در جهان، يك نگاه كلامي است كه هر كسي ميبيند ميشود آيات الهي؛ اين نگاهِ فلسفي و كلامي براي اثبات مبدأ و اثبات معاد است. اينها معناي اسلامي شدن علوم نيست اينها معناي اسلامي شدن فلسفه و كلام است.
نگرش اسلامي علوم مبين درک آثار الهي
درباره اسلامي شدن علوم [مثلاً] كشاورزي وقتي اسلامي است كه انسان لحظه به لحظه بداند و باور كند كه خدا دارد اين كار را ميكند [و] به ما هم چراغي داد كه ما تشخيص بدهيم. لازم نيست كه در آيهاي يا در روايتي خدا نازل بكند كه من چگونه اين حبّه را يا آن هسته را ميشكافم، اسلامي شدن علم به اين است كه لحظه به لحظه، ما سفر «مِن الخلق إلي الخلق بالحق» داشته باشيم. اگر چراغِ توحيد در دست ما باشد ما آثار خدا را در همه چيز ميبينيم، ديگر هيچ ترديدي نداريم. الآن تفسير اگر علمِ اسلامي است براي اين است كه مفسّر لحظه به لحظه دارد قولِ خدا را شرح ميدهد [كه] خدا چنين گفت, در دانشگاه، لحظه به لحظه فعلِ خدا را شرح ميدهند [كه] خدا چنين كرد خب اگر تفسير جزء علوم اسلامي است، زمينشناسي هم, فيزيك هم, شيمي هم جزء علوم اسلامي است؛ فرض ندارد كه علم اسلامي نباشد.
در اين قسمت فرمود ما هر روز داريم صحنهٴ معاد را براي شما بيان ميكنيم، پس شما اگر اين چراغ دستتان باشد يعني «مِن الخَلق إلي الخلق بالحق» سفر كنيد همهٴ مشكلاتتان حل است. الآن غالب مردم [كه] گاهي متأسفانه خود ما هم همين طوريم، «مِن الخلق إلي الخلق بالخلق» داريم سفر ميكنيم، ميگوييم ما خودمان زحمت كشيديم عالِم شديم! اگر كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم ـ بارها به عرضتان رسيد كه ـ اين همان اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است؛ قارون هم همين حرف را ميگفت, ميگفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾؛[28] من خودم علم اقتصاد داشتم زحمت كشيدم پيدا كردم ولي اگر بالحق سفر كنيم كارِ خدا را به خود اسناد نميدهيم. چراغ بيش از اين حق ندارد بگويد كه كجا راه است كجا چاه. چراغ، قانونشناس است نه قانونگذار, قانونگذار خداست. به ما چراغ دادند تا بفهميم كجا بد است كجا خوب است, چه چيزي حق است چه چيزي باطل است. ما كه نه موضوع را خلق كرديم نه محمول را خلق كرديم نه پيوند موضوع و محمول را خلق كرديم، ما چهكارهايم، ما قانونگذاريم يعني بشر قانون وضع كرد؟! اين جهاني است كه با نظم الهي خلق شده است؛ موضوعات را خدا خلق كرد, محمولات را خدا خلق كرد, پيوند موضوع و محمول را خدا خلق كرد. ما اگر عاقل باشيم و اين چراغ را خاموش نكنيم، فقط ميفهميم موضوع چيست, محمول چيست, رابطه چيست, چه چيزي بد است چه چيزي خوب است، همين! آن وقت بگوييم ما قانون وضع كرديم؟!
وظيفه نظام اسلامي، تطبيق قوانين الهي برنظام هستي
اگر نظر شريفتان باشد در آن اوايل انقلاب ـ خدا شهيد بهشتي را غريق رحمت كند! ـ در آن مناظرهاي كه در حقيقت مناظرهٴ دكوري نبود جنگِ تن به تن بود و عدّهاي از سران كمونيست هم در آن دفتر شوراي عالي قضايي همهشان صف بسته بودند، اين سران كمونيست آمده بودند آنجا نشسته بودند و از ما ميخواستند توضيح بدهيد كه شما اگر نظامتان نظام اسلامي است و به عقيدهٴ شما قانون را خدا وضع كرده، پس شما چه كارهايد كه به ايشان گفته شد ما اگر داريم اين لوايح را تنظيم ميكنيم براي تطبيق است كه آيا اين مصوّبات با آنچه خداي سبحان به ما فرمود و شريعت به ما آموخت مطابق است يا نه؛ ما براي تطبيقيم نه تَقنين, تَقنين براي خداست و لاغير. براي خيليها روشن نبود كه كار نظام اسلامي تطبيق است كه آيا آنچه ميگذرد با گفتهٴ خداي سبحان مطابق است يا نه. كار ما همين است كه ما اين چراغ را خاموش نكنيم، اگر چراغ را خاموش نكرديم ميفهميم كه چه چيزي حق است چه چيزي باطل, البته بخش تصميمگيري و عزم و اراده و عمل، شأن ديگري است كه كارِ عقل عملي است تنها كار چراغ نيست. اينكه ميگويد: «چندين چراغ دارد و بيراه ميرود»[29] سرّش همين است؛ چراغ داشتن نيمي از سعادت است اما به راه رفتن يا بيراهه رفتن نيم ديگر است كه جداگانه در آن عقل عملي كه «ما عُبِدَ به الرحمن واكْتُسِبَ به الجنان»[30] بايد بحث كرد.
غرض اين است كه بشر بايد تلاش و كوشش بكند فتيله اين سراج را پايين نكشد و خاموش نكند. اين موضوعات را خدا آفريد, اين محمولات را خدا آفريد, ربط موضوع و محمول را خدا آفريد، اين كار اين اثر را دارد, فلان كار آن اثر را دارد, فلان شيء آن اثر را دارد, فلان شخص آن اثر را دارد [اينها را] انسان ميفهمد؛ اگر چراغ بخواهد حرف بزند ميگويد: «إنّما أدري بهذا، غير هذا لستُ أدري»؛ من فقط ميفهمم چه چيزي بد است چه چيزي خوب است، من وضع نكردم؛ من موضوع را, من محمول را, من ربط موضوع و محمول را وضع نكردم. اين عصارهٴ تفاوتي است كه بين سورهٴ مباركهٴ «حج» و سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» وجود دارد.
اثبات ضرورت معاد براساس حيات بخشي موجودات
براي اثبات ضرورت [معاد] گذشته از آن مسئلهٴ سورهٴ «القيامه»، آيهٴ 115 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همين بود كه ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾. اين دو مقامِ بحث روشن شد و اين مشتركات بين انسان و گياه هم روشن شد، گرچه در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين آيات را از هم جدا كرده ولي در آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «حج» كه محور بحث است اين دو مطلب را در يك آيه ذكر كرده فرمود: ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾، آنگاه براي همين است كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ كه اين ضمير فصل يعني ﴿هُوَ﴾ و معرَّف به الف و لام بودنِ خبر، مفيد حصر است [يعني] حق اوست و لاغير. ﴿وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَي وَأَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾.
﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فيهَا﴾؛ اين امر ضروري است. اين ﴿لاَّ رَيْبَ فيهَا﴾ اگر به اصطلاح فنّي بخواهيم اين قضيه را جهت بدهيم تا بشود موجّهه، ميگوييم «الساعة آتيةٌ بالضروره» منتها حالا قرآن كريم از بالضروره به ﴿لاَّ رَيْبَ فيهَا﴾ ياد ميكند [و] در كتابهاي منطق و غير منطق به اين ﴿لاَّ رَيْبَ فيهَا﴾ اصطلاحاً ميگويند «بالضروره» [مثلاً] ميگويند: «الإنسان ناطقٌ بالضروره»؛ در قرآن كلمهٴ «بالضروره» در بعضي از موارد به صورت ﴿لاَ جَرَمَ﴾[31] ذكر شد. فرمود: ﴿أنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ﴾؛ هم صحنهٴ قيامت حق است هم مُردهها را خدا زنده ميكند.
معنا ومصداق «حق» در اصطلاح قرآن
عمده كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم گذشت اين است كه «حق» دوتا اصطلاح دارد در قرآن كه اهل معرفت هم مطابق همين دو اصطلاح، مَشْي ميكنند، يك «حق» مربوط به ذات اقدس الهي است كه مقابل ندارد، مقابل او عدم است؛ اگر هم گفته شد مقابل او باطل است، باطل به معناي عدمِ مَلكه نيست كه حق و باطل عدم و ملكه باشند (اينچنين نيست) بلكه آن باطل يعني عدمِ محض؛ چيزي مقابل حق نيست و چون چيزي مقابل الله نيست ميشود عدمِ محض: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. قِسم دوم، فعل خداست كه حق به معني فعل خداست كه اين فعل از خداي سبحان است. اين در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحثش گذشت؛ آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾. بنابراين يك حق است كه عين خداست كه منطقهٴ ممنوعه است و احدي به آنجا راه ندارد. [و] يك حق است كه از خداست: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾. خب اين حقّي كه از خداست ميشود فعلِ خدا و خداي سبحان جهان را با اين حق آفريد؛ اين مصالح ساختماني عرش تا فرش است. خداي سبحان عرش و كُرسي را [و] ارض و سماء را با اين حق آفريد؛ مثل يك كلاف نخ كاموا كه خداي سبحان اين را به صورتهاي گوناگون در آورد؛ يك بخش آن را آسمان, يك بخش آن را زمين, يك بخش آن را انسان, يك بخش آن را حيوان قرار داد؛ ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾.
بنابراين در قرآن دو حق است: يك حق، عين ذات اقدس الهي است كه مقابل ندارد [و] يك حق فعلِ خداي سبحان است كه اين فعل هر لحظه به صورتي در ميآيد هر لحظه به صورتهاي گوناگون جلوه ميكند و مانند آن؛ «هر لحظه به شكلي بُت عيّار بر آمد»[32] اين حق است نه ـ معاذ الله ـ آن حق و اگر گفته ميشود حق، عين خلق است مِن وجهٍ و غير خلق است من وجهٍ، راجع به اين حق است. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ پنج فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ خدا آسمان و زمين را با مصالح حق ساخت؛ اين همان است كه در كتابهاي اهل معرفت ميگويند: «حقّ مخلوقٌبه» كه با «باء» استعمال ميشود. اين «حقّ مخلوقٌبه» به منزلهٴ يك كامواي نخ است كه با اين كاموا گاهي بلوز ساخته ميشود, گاهي ژاكت ساخته ميشود, گاهي پيراهن ساخته ميشود, گاهي قبا ساخته ميشود. اين نخ، حق است [و] از خداست, اين رنگ و صبغهاي ندارد اين مطلق است، ارض و سماء مقيّدند. اينكه ميگويند مطلق، عين مقيّد است مِن وجهٍ [و] غير اوست من وجهٍ، راجع به اين حق است؛ اينكه ميگويند حق، عين خلق است مِن وجهٍ و غير خلق است مِن وجهٍ، اين حق را ميگويند نه ـ معاذ الله ـ آن حق را, به آن حق، احدي دسترسي ندارد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ همزه, آيهٴ 6.
[2] . الكافي, ج3, ص242.
[3] . الكافي, ج3, ص242.
[4] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 3.
[5] . مجمعالبيان, ج10, ص531.
[6] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 103.
[7] . سورهٴ ق, آيات 24 و 25.
[8] . سورهٴ قيامت, آيهٴ 5.
[9] . سورهٴ قيامت, آيات 3 و 4.
[10] . سورهٴ زلزله, آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ ق, آيهٴ 5.
[12] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[13] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[14] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.
[15] . سورهٴ تين, آيهٴ 4.
[16] . سورهٴ طارق، آيهٴ 7.
[17] . سورهٴ واقعه، آيات 58 ـ 64.
[18] . الكافي، ج5، ص262 و 263.
[19] . الكافي، ج5، ص55.
[20] . الكافي، ج5، ص55 .
[21] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[22] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[23] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29؛ سورهٴ ص، آيهٴ 72.
[24] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[25] . سورهٴ حديد، آيهٴ 13.
[26] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 62.
[27] . سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[28] . سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[29] . مواعظ سعدي، غزل 38.
[30] . الكافي، ج1، ص11.
[31] . سوره هود، آيهٴ22 .
[32] . منسوب به مولوي .