17 01 2011 4790487 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 3 (1389/10/27)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ﴿3﴾ كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿4﴾ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿5﴾

 

پيروي عالمانه بلحاظ اهميت معاد

اين سورهٴ مباركهٴ «حج» همان طوري كه ملاحظه فرموديد با جريان معاد شروع شد. اهميّت معاد اين است كه هر كسي كه كار خيري را انجام بدهد براي رعايت معاد است و از كار شرّ دوري مي‌جويد براي رعايت معاد است و مانند آن. متأسفانه برخيها بدون تحقيق به دنبال هر كسي راه مي‌افتند چه اينكه برخيها بدون تحقيق عدّه‌اي را به دنبال خود مي‌كشانند كه هر دو گروه را در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان فرمود. طبق آن طوايف پنج‌گانه‌اي كه در بحثهاي روز قبل مشخص شد, معلوم شد كه فضاي دين, فضاي فرهنگ و علم است برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ[1] زيرمجموعهٴ اين بخش اول, چهار طايفه از آيات است كه يك طايفه مي‌گويد هر كسي بخواهد چيزي را باور كند تصديق كند اثبات كند, بايد برهاني باشد; هر كسي بخواهد چيزي را نفي كند تكذيب كند, بايد برهاني باشد; هر كسي بخواهد از كسي پيروي كند بايد برهاني باشد [و] هر كسي بخواهد ديگري را به دنبال خود دعوت كند بايد برهاني باشد, قهراً فضاي دين, فضاي تحقيق و پژوهش و علم خواهد بود.

عواقب پيروي از خواسته هاي شيطاني

در اين آيهٴ سوم فرمود برخيها بدون تحقيق به دنبال افراد مي‌روند, اينها به دنبال شيطنت حركت كردند. اينكه فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾, براي اينكه شيطان از هر طرف دام گسترده است گفت: ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾;[2] او در هر طرف دام پهن كرده است لذا شده «سُبُل غَيّ» و اين شخص هم كه اهل تحقيق نيست لذا هر جا هر صدايي بلند شد به دنبال آن راه مي‌افتد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و «اعراف» به اين دو قسمت اشاره كرده كه فرمود اينها راههاي گوناگوني دارند و شما از آن راههاي گوناگونشان پرهيز كنيد از «سُبُل غَيّ» پرهيز كنيد. در سورهٴ «انعام» آيهٴ 153 فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾; اينكه جمع آورد با همين ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ هماهنگ است. چون شيطان از هر طرف دام پهن كرده است گفت: ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾, در آيهٴ 153 سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم كه جمع ياد كرد فرمود: ﴿وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾, در آيهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾. درست است كه تحقيقِ علمي مقدور همه نيست ولي آن حدّ لازمِ تحقيق [و] نصاب تحقيق, مقدور همه است كه انسان, در تقليد در پيروي, محقّق باشد. اين مربوط به آيه‌اي كه در طليعهٴ اين بحث مطرح است.

اين ضمير ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ﴾ به ابليس برمي‌گردد به آن شيطانِ كل برمي‌گردد [يعني] آن ابليس خودش و پيروانش را به دوزخ فرا مي‌خواند.

پرسش:...

پاسخ: بله, آن چون سُبل فرعي است كه به صراط منتهي مي‌شود ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا[3] آن سُبل راههاي فرعي است كه به اين بزرگراه منتهي مي‌شود مثل راههاي فرعي جنبي كه در اين بزرگراه تهران و قم هست بالأخره اين انسان را به مقصد مي‌رساند براي اينكه راههاي فرعيِ منشعب‌شدهٴ از همين بزرگراه است و به همين بزرگراه ختم مي‌شود اما جاده خاكيهاي فراوان كه به اين بزرگراه رابطه ندارند آنها سبيلِ غيّ هستند.

عقل، نمايانگر وجود دام هاي شيطان

﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» به اين قسمت اشاره شده است; در سورهٴ «حجر» آيهٴ 41 به بعد اين است: ﴿قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ٭ إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾; خدا فرمود من بايد راهِ راست را نشان بدهم, دادم و به شما هم چراغي دادم كه اين راه را ببينيد و آن عقل و فطرت است. انسان صراط ندارد, سراج دارد چراغ دارد, راه را فقط دين مشخص مي‌كند; قانون‌گذار فقط خداست و بس, انسان در اثر عقلِ خود و فطرت خود, قانون‌شناس است نه قانون‌گذار. فرمود: ﴿هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ﴾ يعني بر من است كه راه بيان كنم و كردم [كه] اين صراط مستقيم است و به شما هم چراغ دادم كه اين راه را ببينيد گفتم: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[4] و شيطان هيچ سلطه‌اي بر بندگان من ندارد مگر آنهايي كه به سوء اختيار خودشان به دام شيطنتِ شيطان بيفتند: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾; اين گروه كساني‌اند كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾. بنابراين آنچه در آيه محلّ بحث سورهٴ «حج» مطرح شد با همان آيه 41 و 42 سورهٴ مباركهٴ «حجر» هماهنگ است [يعني] ﴿كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ هم همان است.

تبيين آثارترتيبي ذکرمعاد

جريان معاد كه مهم‌ترين مسئلهٴ تربيتي براي ماست و هر كسي در هر لحظه غفلت مي‌كند و دستش به گناه آلوده مي‌شود, در اثر فراموشي معاد است: ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾.[5] خداي سبحان در عين حال كه سفرهٴ خلقت را پهن كرده است, اين سفرهٴ خلقت او يك كلاس درس است. ما خيال مي‌كنيم خداي سبحان عالَم را خلق كرد و كاري به ما ندارد, اين‌چنين نيست, او هر روز دارد مي‌آفريند [هر روز] فيضِ خلقت دارد و هر روز دارد چيزي به ما ياد مي‌دهد. اينكه مي‌گويند مثلاً در فلان مدرسه يا فلان دانشگاه, كارآموزي دارند يعني تعليمشان با كار همراه است [و] چيزهايي را عملاً به شاگرد ياد مي‌دهند; خداي سبحان مي‌فرمايد من دو كار مي‌كنم: يكي اينكه فيضم را ادامه مي‌دهم خلقت مي‌كنم [و] يكي اينكه هر روز دارم كلاس درس باز مي‌كنم شما را به عنوان شاگرد مي‌پرورانم [و] به شما چيز ياد مي‌دهم. من ادّعايم اين است كه معاد حق است; يك بحث در اين است كه معاد ممكن است يا نه، آن را براي شما برهاني كردم [و] يك بحث در اين است كه چرا معاد هست, [كه اين را هم برهاني كردم زيرا] طبق آياتي كه لغو در عالَم نيست، سُدا و ياوه و بيهوده در كار خدا نيست, خلقت اگر به هدف نرسد معنايش آن است كه هر كس هر كاري كرد، كرد; يعني حسابي، كتابي، نظمي، عدل و ظلمي، محكمه‌اي، هيچ چيزي نيست, اين [يعني نبودن معاد] مي‌شود هرج و مرج و اين از ذات اقدس الهي صادر نمي‌شود.

اثبات عقلي ومنطقي برضرورت معاد

مي‌ماند اينكه چطور خدا مُرده را زنده مي‌كند; مي‌فرمايد من هر روز كلاس درس باز كردم ـ اين از آن لطايف قرآن كريم است ـ فرمود اينكه شما مي‌بينيد زمينِ مُرده را زنده مي‌كنم [و] يك قطره آب را به صورت انسان در مي‌آورم، در بحبوحهٴ اين مطلب فرمود من غرضم اين است كه به شما بفهمانم; اين ﴿لِنُبَيِّنَ﴾ يك حرفِ كليدي است كه در وسط قرار گرفته [در حالي كه] جايش اينجا نيست، چطور در وسط اين بحث خلقت مي‌فرمايد: ﴿لِنُبَيِّنَ﴾؟! مي‌فرمايد درست است خدا مي‌خواهد خلقت كند مي‌خواهد بچه خلق كند [مي‌خواهد] نطفه را به صورت انسان در بياورد; اما مي‌خواهد به شما ياد بدهد كه معاد چطور است (اين از آن لطايف و بيانات كليدي قرآن كريم است). فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾; اين تنها خطاب به مسلمين و مؤمنين و موحّدين عالَم مثل يهوديها و مسيحيها و مجوسيها و اينها نيست [بلكه] خدا به كلّ مردم خطاب مي‌كند اگر شما ـ معاذ الله ـ شك داريد كه معادي هست يا نه، از نظر امكان, الآن داريم براي شما ثابت مي‌كنيم [و] از نظر ضرورت, «المعاد ضروريٌّ».

اين قبلاً هم به عرضتان رسيد كه اصطلاح «ضرورت» در قرآن نيست اين يك اصطلاح منطقي است; ولي قرآن كريم اگر بخواهد از يك مطلب ضروري و قطعي ياد كند مي‌فرمايد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾; اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن, همان بالضروره است. اگر گفتند قضيه دو دوتا چهارتا را شما موجّه كنيد به آن جهت بدهيد, مي‌گوييم دو دوتا چهارتا بالضروره; نه بالامكان نه بالاطلاق نه دائماً, مي‌گوييم بالضروره, اين قضيه جهت ندارد. اگر گفتند بگوييد: «زيدٌ انسانٌ», مي‌گوييم بالضروره [يا] اگر گفتند قضيه «زيدٌ قائمٌ» را جهت بدهيد, مي‌گوييم: «زيدٌ قائمٌ بالامكان»; اما اگر گفتند كه «المعاد حقٌّ», مي‌گوييم بالضروره. اين بالضروره همان است كه در قرآن كريم از آن به ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ياد كرده است: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾.[6] خب آن را با مسئلهٴ حكمت خدا و عنايت خدا حل مي‌شود كه آيات ديگر [عهده‌دار آن] است كه به آن اشاره مي‌شود.

سرّ تبيين مراحل خلقت انسان در قرآن

اينجا خدا مي‌فرمايد اينكه مي‌‌بينيد يك قطره آب را من انسان درست مي‌كنم يا يك چند قطره آب را به صورت باغ در مي‌آورم ـ چون آبِ صاف را مي‌گويند: «نطفه»,[7] حالا كم كم دربارهٴ آنچه ﴿يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ[8] به كار رفته وگرنه «نطفه» به معناي اين نيست «نطفه» يعني آبِ صاف [و] آبِ خالص; يك قطره آب خالص را مي‌گويند: «نطفه» ـ اين نطفه‌اي كه به وسيله باران مي‌آيد اين زمين را باغ و مزرعه مي‌كند, آن نطفه‌اي كه در رَحِم قرار گرفته اين شخص را مادر مي‌كند, مي‌فرمايد اين كار را ما مي‌دانيم براي چه مي‌كنيم؟ براي اينكه به شما بفهمانيم معاد حق است. فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم﴾; اين يك ماضي است كه حال و آينده را هم در برمي‌گيرد [يعني] ﴿خَلَقْنَاكُم﴾، «خالقكم»، «نَخلقكم» هميشه همين طور است; ﴿خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ امروز هم همين طور است, ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾ امروز هم همين طور است, ﴿ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ﴾.

اين يك قطره آب را چطور خداي سبحان به اين صورت در آورد كه الآن مستحضريد صدها دانشكده مي‌خواهند تازه بدن انسان را بفهمند، بيماريهايش را بفهمند, نمي‌توانند. بسياري از اين پزشكان ـ متأسفانه ـ به جاي اينكه طبيب باشند بيطارند! اينها انسان را حيوان ناطق مي‌دانند, همين! لذا خيلي از بيماريها را مشترك بين انسان و دام مي‌دانند براي اينها فرق نمي‌كند كه از راه الكل كسي را معالجه كنند يا غير الكل, ديگر «لا شفاء في حرام» و امثال ذلك كه براي اينها مطرح نيست; اينها بدن را درمان مي‌كنند نه انسان را. مشترك بين انسان و دام همين بدن است; اين وقتي طبيب است كه انسان را معالجه كند نه حيوانِ ناطق را.

فرمود: ﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾ بعد ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾; اين تراب شده نطفه, بعد اين نطفه شده عَلَقه يعني خونِ بسته, بعد اين شده مُضغه يعني گوشتِ ممزوق‌شده ـ مَزْق يعني جويدن ـ به منزلهٴ گوشتِ جويده‌شده شد, بعد بعضيها مستوي‌الخِلْقه‌اند و بعضي ناقص‌الخلقه‌اند كه ﴿مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ﴾ بعد فرمود: ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾. اين واقعاً انسان را مبهوت مي‌كند, آخر اين ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ اينجا جايش نبود, شما داريد خلقت را شرح مي‌دهيد! اين بايد مي‌فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾, بعد ما اين مضغه را جنين مي‌كنيم همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ[9] اما اين ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ يك حكمِ كليدي است كه راز اساسي در آن هست فرمود من هر روز دارم به شما ياد مي‌دهم كه چگونه مُرده را زنده مي‌كنم آن وقت شما دربارهٴ معاد ترديد داريد.

[آيا] اين ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ براي اثبات مبدأ است؟ خب مشركان حجاز كه كاملاً [مبدأ] باورشان شده بود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾;[10] آنها ترديد نداشتند كه خالق, ذات اقدس الهي است, مشكلشان چه بود؟ هم فضاي حجاز انكار معاد بود هم صدر اين آيه دارد: ﴿إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾, پس عنصر محوري اين آيه جريان معاد است. فرمود من مي‌خواهم براي شما بيان كنم كه چگونه من مُرده را زنده مي‌كنم; من دو قطره آب را كه مُرده است زنده مي‌كنم: يكي را در رَحِم يكي را در باغ و راغ, هر دو هم در يك آيه ذكر شده است. فرمود ما اين كار را كرديم تا به شما بگوييم چطور مُرده را زنده مي‌كنيم [ولي] شما غافليد; ما كلاس كارآموزي داريم ما هر روز داريم به شما چيز ياد مي‌دهيم.

داستان دفن هابيل براساس آموزه هاي غيبي

در جريان همين كلاغي كه ذات اقدس الهي كلاغ را مامور كرده كه به قابيل بفهماند چگونه جسد برادرش را دفن كند اين يك كلاس كارآموزي بود فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‏ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾;[11] اين مانده بود كه اين جسد را چه كار كند, ما يك كلاغ را معلّم او كرديم, در حضور او اين خاكها را كنار زد چيزي كه در دهن داشت را در درون آن خاكها پنهان كرد بعد يك مُشت خاك ريخت رويش تا به قابيل بفهماند جسد را بايد اين طور دفن كرد. آن بشر اوّلي كه تجربه نكرده بود مُرده را چطوري دفن كند؛ اين اوّلين مرده است. بنابراين اين كلاسِ كارآموزي خداي سبحان است; فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾; آن وقت شما مشكلتان چيست.

 

اسلامي شدن علوم در پرتو پيوند با مبدأ ومعاد

مشكل ما اين است كه ما اين كار را مي‌بينيم [ولي] نه بحثهاي كلامي از آن استفاده مي‌كنيم نه بحثهاي علمي. بحثهاي كلامي براي موحّدان تا حدودي جا افتاده است يعني از اين فعل پي به فاعل ببريم يا از امكان پي به واجب ببريم يا از حدوث پي به قديم ببريم يا از نظم پي به ناظم ببريم (اين بحثهاي كلامي است). بحثهاي علمي اين است كه اين را چه كسي مي‌كند؟ اين اسلامي شدن علوم دانشگاه هم همين است. اگر كسي سفرِ «مِن الخلق الي الخلق بالحق» داشت آن وقت همهٴ علوم مي‌شود اسلامي يعني در كلّ جهان دارد سيرِ عالمانه مي‌كند اما با چراغ حق. اين سفر چهارم كه پايان اسفار اربعه است نصيب هر كس شد او با چراغ دارد حركت مي‌كند, وقتي با چراغ دارد حركت مي‌كند مي‌بيند چه كسي دارد اين كار را مي‌كند. يك مهندس كشاورزي لحظه به لحظه [و] قدم به قدم مي‌گويد خدا اين كار را كرد، آن وقت فرض دارد كه ما كشاورزي غير اسلامي داشته باشيم؟! زمين‌شناس، زمان‌شناس، درياشناس، صحراشناس همه‌شان همين طورند. اگر ـ خداي ناكرده ـ كسي چراغ را از دست بدهد [و] در تاريكي حركت كند, اين نمي‌داند چه كسي اين كارها را مي‌كند مي‌گويد اين طور بود الآن اين طور است بعد آن طور مي‌شود; اما چه كسي كرد و براي چه كرد [مطرح] نيست.

اسلامي شدن علوم به اين نيست كه ما مسئلهٴ فلسفي و كلامي داشته باشيم [و] از اين مخلوق پي به خالق ببريم, اين يك گوشه بهره است, اسلامي شدن علم اين است كه اين چراغِ توحيد در دست ماست [و] ما با اين چراغ حركت مي‌كنيم; چه كسي كرد، خدا كرد. آن وقت فرض ندارد كه ما علمي در جهان داشته باشيم و اسلامي نباشد. اينها خيال مي‌كنند وقتي كه فيزيك اسلامي شد مثل اين است كه نماز اسلامي است و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در آن صحيحهٴ طولاني حمّاد به حمّاد ياد مي‌دهد كه اين طور اذان بگو، اين طور اقامه بگو، اين طور تكبير بگو، اينجا قرائت داشته باش، اينجا ركوع برو، اينجا سجود برو, اين طور زمين‌شناسي و زمان‌شناسي ياد بدهد تا بشود علم اسلامي! معناي اسلامي بودن, تنها صحيحهٴ حمّاد نيست, حديث «لا تَنُقض»[12] هم است كه يك خط است و شده پنجاه شصت جلد كتاب.

مراحل خلقت، عنصر اساسي پيوند مبدأ ومعاد

فرمود ما اينها را گفتيم ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾; ما مي‌خواهيم به شما ياد بدهيم, چه چيزي يادتان بدهيم؟ هم مبدأ را هم معاد را. الآن عنصر محوري اين است كه يادتان بدهيم كه چگونه مُرده را زنده مي‌كنند, خب اين مرده است. اين يك كلمه از آن لطايف عميق قرآني است وگرنه اينجا جايش نبود. فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾; برايتان بيان كنيم كه چطوري ما مُرده را زنده مي‌كنيم. درست است كه نه پدر خبر دارد نه مادر خبر دارد ولي اينجا يك كلاس درس است; نه كودك خبر دارد نه پدر خبر دارد نه مادر خبر دارد ولي ما مي‌خواهيم به شما بفهمانيم كه چطور ما مُرده را زنده مي‌كنيم. هر كسي در خانه‌اش اين مكتب را دارد [زيرا] هر كسي در خانواده‌اش بالأخره كودكي به دنيا مي‌آيد. فرمود: ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾, پس جا براي رِيْب نيست.

بعد از اينكه ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ كه يك عنصر اساسي بود و در وسط قرار گرفت را فرمود, بعد فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾. خب مُخلَّقه و غير مخلَّقه, بعضي سِقط مي‌شوند بعضي سقط نمي‌شوند، بعضي مستوي‌الخِلقه‌اند بعضي غير مستوي‌الخلقه‌اند بر اساس شرايط بهداشتي كه پدر و مادر گاهي رعايت مي‌كنند گاهي رعايت نمي‌كنند. ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي﴾; بعضيها شش ماهه به دنيا مي‌آيند بعضي هفت ماهه بعضي هشت ماهه برخي هم كه كاملاً نُه ماهه به دنيا مي‌آيند; فرمود اينها را در ارحام قرار مي‌دهيم در رَحِمها قرار مي‌دهيم تا آن مدت مشخص.

بعد فرمود: ﴿ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً﴾; اين واژه «طفل» در قرآن سه بار ذكر شده است دو بارش مفرد است يك بارش جمع كه ﴿وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ﴾.[13] «طفل» هم براي مفرد است هم براي جمع مثل اينكه مي‌گويند: «رجالٌ عدل» و «رَجلٌ عدل»; هم براي مفرد گفته مي‌شود «طفل» هم براي جمع لذا آنجا كه فرمود: ﴿نُخْرِجُكُمْ﴾, به جاي اينكه بفرمايد «نخرجكم اطفالاً» فرمود: ﴿نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً﴾. ﴿ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ﴾; از دوران خردسالي به دوران نوجواني و جواني و اينها مي‌رسيد, حالا «اشُدّ» جواني است يا ميانسالي كه بحثش در مشابهات قبل گذشت. ﴿وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي﴾; برخي از شماها در مدت كوتاهي رحلت مي‌كنند ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾; برخيها هم به آن دوران فرتوتي و كهنسالي مي‌رسند. اين ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ يعني از رذل‌ترين عمرهاست, براي اينكه در دوران كودكي, كودك ضعيف است اما با اميد زندگي مي‌كند و اگر خودش نمي‌تواند خودش را حفظ بكند, علاقهٴ او را خداي سبحان به پدر و مادر مرحمت كرده است كه او را حافظ باشند.

اين پدر و مادر نمي‌دانند, خيال مي‌كنند كه اين بچه عزيز است, بله [عزيز است اما] شما نمي‌دانيد كه اين بچه عزيز است يعني چه, محبّت او را اگر خداوند در دل پدر و مادر قرار ندهد كه كسي اين كودك را سرپرستي نمي‌كند, اين يك دستمايه است. ما كاري كه مُزد ماست خيال مي‌كنيم هدف است! اين بزرگاني كه بالأخره انسان و خورد و خوراك انسان و زندگي انسان را ارزيابي كردند اينها طبق رهنمود وحي گفتند انسان براي اينكه خب بماند بايد غذا بخورد, حال اگر غذا خوردن براي او لذيذ نبود ـ غذاي او كه در دامن طبيعت مثل اينكه براي حيوانها مهياست آماده نبود, اين بايد تهيه كند ـ اين رنج غذا را براي چه تحمّل كند و مي‌مرد [لذا] اين لذّت را ذات اقدس الهي در فضاي كام او قرار داد و اين در حقيقت مُزدِ عَمَلگي اوست; او خيال مي‌كند مي‌خورد براي اينكه لذّت ببرد [اما] نه, مي‌خورد براي اينكه بماند. حالا چون نمي‌داند, تا هر اندازه كه فضاي كام او لذّت مي‌برد مي‌خورد! اكثر اين بيماريهايي كه هست در اثر بدخوري و پرخوري است; فرمودند مقداري مانده سير بشوي از كنار سفره بلند شو [يا اينكه] تا اشتها به غذا نداري شروع به غذا نكن [خلاصه] مواظب دهانت باش; خب اين مزد كارگري است.

بيان ديدگاههائي در ابراز علاقه انسان به نکاح

براي اينكه نسل بماند بايد نكاح كند, خب براي اينكه نسل بماند, تلاش و كوشش لازم است [لذا] لذّتي در انسان قرار داده كه اين مزد كارگري است [اما] اين خيال مي‌كند كه اين نكاح براي او خلق شده است! در حالي كه او كه فرمود: «النكاح سنّتي»،[14] فرمود: «مَن تزوَّج فقد احرز نصف دينه».[15] انسان دو گونه مي‌تواند نگاه بكند: يك نگاهِ حيواني و بيطاري [كه] اين نكاح را به عنوان غريزه مي‌داند; يك وقت نگاه، نگاه ملكوتي است كه حضرت فرمود درست است كه «النكاح سنّتي» اما «مَن تزوّج فقد احرز نصف دينه»; اين نگاه كجا آن نگاه كجا! اين يك نگاه انساني است آن يك نگاه حيواني است, آن كار را همهٴ حيوانات هم دارند. اين مُزد عملگي است كه انسان براي اينكه اين نسل بماند, بايد نكاح بكند و اين كار زحمتي دارد. خب، اينها خيال مي‌كنند كه اينها هدف است در حالي كه نه اين هدف است نه آن هدف, اينها مزد كارگري است. براي اينكه بچه بماند, خداوند علاقهٴ بچه را به دلهاي پدر و مادر سپرده, آنها خيال مي‌كنند بچه عزيز است! نه، اين مُزد عملگي پدر و مادر است, اين كارگري كه مي‌كنند چيزي بايد بهره ببرند, به اينها مي‌دهند. خداي سبحان اين نظام را با اين وضع آفريده نظير آنچه دربارهٴ حضرت موسي فرمود : ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾;[16] اين براي همه هست منتها پدر و مادر نسبت به فرزندان; اما دربارهٴ حضرت موسي علاقهٴ او را در دل دشمنانش قرار داده كه نسبت به او علاقه داشته باشند و حفظش بكنند.

وظيفه اصلي اولاد در حفظ سالمندان

خب حالا انسان پير شده فرزندان به او علاقه دارند كه او را حفظش بكنند, مي‌سپارند به خانه سالمندان. در شهري در فضايي كه ـ متأسفانه ـ مهد كودك رايج باشد, اين پدر هم كه پير شده تحويل خانهٴ سالمندان مي‌دهند; اگر بچه مهد كودكي شد, همين كه انسان به دوران سالمندي رسيد همين كودك او را تحويل خانهٴ سالمندان مي‌دهد. يكي از علما به من گفت كه من در فلان شهر خيلي تلاش كردم مسجد ساختم حسينيه ساختم [اما] هر چه كردم يك خانهٴ سالمندان بسازم خيّرين حاضر نشدند, گفتم بارك الله به مردم اين شهر! خوشا به سعادت مردم اين شهر! آخر چرا به تو پول بدهند, مسجد و حسينيه را دين تشريع كرد [اما] آن خانهٴ سالمندان را كه ترغيب نكرد. هر كسي بايد پدر و مادر خودش را خودش حفظ بكند: ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾;[17] بله آنهايي كه عاطفي نيستند زندگي‌شان طور ديگر است [كه] تا پدر و مادر پير شدند [مي‌فرستند] خانهٴ سالمندان! اگر ما بخواهيم به خانهٴ سالمندان نرويم بچه‌ها را در اين هفت سال كه بهترين دانشكده و دانشگاه است بايد عطوف بار بياوريم, وقتي عطوف بار آورديم اين در دوران سالمندي به ياد ماست.

من اين قصّه را چندين بار نقل كردم براي دوستان: دو سال قبل بود من ديدم در تابستان كسي از يكي از شهرهاي دور آمده يك مقدار ظرف آب در دستش است كه حاج آقا شما اين را دم بزنيد مادرم مريض است, خودش را نگاه كردم ديدم در حدود شصت سالش است, خب مادرش لابد نود سالش است; اين از يك شهر دوري راه افتاده قدري آب زمزم آورده كه شما دم بزنيد مادرم خوب بشود! اين ديگر مادرش را به خانهٴ سالمندان نمي‌سپارد. اگر ما عادت كرديم به زندگي ديني, با ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا﴾ به سر مي‌بريم و هرگز اينها را به خانهٴ سالمندان نمي‌بريم. بله مسجد ساختن، مدرسه ساختن، بيمارستان ساختن، درمانگاه ساختن كارهاي خيري است اما خانهٴ سالمندان, خانهٴ پدر و مادر خانهٴ سالمندان است, همه ما موظفيم اينها را حفظ بكنيم.

مهمترين عامل حفظ انسان کهنسال

سرّ ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ بودن براي اين است كه مهم‌ترين سرمايهٴ يك انسانِ كهنسال از او گرفته مي‌شود; مهم‌ترين سرمايهٴ ما جان ما نيست، فرزندان ما نيستند، مال ما نيستند، مهم‌ترين سرمايهٴ ما هوش ماست, چون هوش ما، ما را حفظ مي‌كند، هوش ما بچه‌هاي ما را حفظ مي‌كند، هوش ما مالمان را حفظ مي‌كند, اين هوش كه گرفته شد انسان مي‌شود يك چوبِ خشك. درست است كه جان ما عزيز است اما چه كسي اين جان را حفظ مي‌كند؟ اين كسي كه اگر مواظبش نباشند تصادف مي‌كند مي‌رود زير ماشين, اين خودش را نمي‌تواند حفظ بكند, چه رسد به مال و فرزند فرمود اينها در آخر عمر اين طور مي‌شوند: ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾; اين هم نكره در سياق نفي است. فرمود اين مي‌شود: ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ وگرنه همين ضعف را آن كودك خردسال هم دارد ولي ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ نيست, محبوب است و عزيز است و يك عدّه هم از او پرستاري مي‌كنند. مبادا ما خيال بكنيم كه جان ما از همه مهم‌تر است! بله [جان ما مهم است اما] جان ما را چه كسي حفظ مي‌كند؟ هوش ما حفظ مي‌كند. فرمود شما به اين روز مي‌رسيد: ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾.

دوران باروري نطفه، مبيّن دفع شبهه معاد

فرمود ما اين نطفه را كه مرده است به اين صورت در آورديم شما چه ترديدي دربارهٴ معاد داريد (اين يك)، اين نطفه‌هاي ديگري كه روي زمين مي‌ريزد اينها را هم ما باغ و راغ درست مي‌كنيم (اين دو). فرمود: ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ﴾ ـ كه در همين آيه است نه آيهٴ ديگر ـ ﴿هَامِدَةً﴾ يعني «هالِكَةً» يعني يك زمينِ مُرده است, ﴿فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ﴾; اين انزال ماء يعني نطفه، «النطفة هي الصافية الماء»;[18] اين نُطَف مي‌ريزد, وقتي ريخت اين اهتزاز دارد مي‌جُنبد [يعني] همين زمينِ مُرده مي‌جنبد; اينكه راكد بود جامد بود الآن مي‌جنبد, ﴿وَرَبَتْ﴾; «رَبْوه» يعني برجستگي ﴿وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾ ـ حالا يا باغ است يا مزرعه است ـ فرمود از هر زوجي كه با بهجت و نشاط همراه است, براي اينكه اينها نَر و ماده دارند تلقيح مي‌شوند بارور مي‌شوند و مانند آن.

بنابراين ما هر روز داريم مسئلهٴ معاد را يادتان مي‌دهيم; اين ﴿لِنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾ نقش كليدي دارد تا كسي اهل ترديد و رِيْب نباشد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.

[2] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 17.

[3] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 69.

[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 256.

[5] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.

[6] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 9.

[7] . كتاب‌العين, ج7, ص436.

[8] . سورهٴ طارق, آيهٴ 7.

[9] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 14.

[10] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38.

[11] . سورهٴ مائده, آيهٴ 31.

[12] . وسائل الشيعه, ج1, ص245.

[13] . سورهٴ نور, آيهٴ 59.

[14] . جامع‌الأخبار, ص101.

[15] . الامالي (شيخ طوسي), ص518.

[16] . سورهٴ طه, آيهٴ 39.

[17] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 23.

[18] . كتاب العين, ج7, ص436.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق