اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ﴿1﴾ يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي وَلكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ ﴿2﴾ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ﴿3﴾ كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿4﴾
ترسيم شدت عظمت و ضرورت قيامت
سورهٴ مباركهٴ «حج» كه در مدينه نازل شد با بحث معاد شروع شد و برخي از احكام فقهي و فرعي هم در اين سوره آمده است. مسئلهٴ معاد را اول با عظمت ذكر ميفرمايد بعد برهان بر ضرورت معاد اقامه ميكند. در درجهٴ اُوليٰ فرمودند صحنهٴ قيامت، زلزلهٴ جهاني است و شيء عظيم است كه اگر در آن لحظه، زنِ شيردهي باشد، از شير دادن و از كودك رَضيعِ خود غافل است (از هر دو امر غافل است هم از ارضاع و هم از رضيع) و اگر زن بارداري باشد از شدّت حادثه بارش را به زمين مينهد.
اگر چنين واقعيّتي در خارج باشد رخدادي اينچنيني دارد و اگر در آن حال اين اوضاع نباشد يعني زن شيردهي نباشد و زن بارداري نباشد، [بيان اين آيه كريمه] ترسيمِ آن حادثه است كه اگر باشند اين احكام را و اين اوصاف را خواهند داشت؛ نظير جريان معاد كه فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾[1] يعني اگر برادري ميبود، برادر از برادر فرار ميكرد و مانند آن, در حالي كه در آن ساعت و در آن لحظه سخن از روابط خانوادگي نيست چون همهٴ انسانها ميميرند خاك ميشوند و همه از خاك برميخيزند: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾.[2] اگر همه دفعتاً از خاك برميخيزند ديگر توليد و توالدي نيست, ديگر فرزندي و پدري و برادري نيست تا بگوييم: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[3] [لذا] اين [آيات] يا ترسيم آن صحنهٴ دشوار است يا به لحاظ دنياست، به هر تقدير در قيامت كسي والد و ديگري ولد نيست.
سلامتي اولياي الهي ازخطرات حادثه قيامت
مسئلهٴ و مطلب بعدي آن است كه كسي بخواهد از عالَم محدودي به يك عالم وسيعي بيايد براي او دشوار است مثل اينكه كودك بخواهد از زِهدان مادر به عالَم طبيعت منتقل بشود كه هم براي مادر دردآور است هم براي كودك؛ غالباً كودكان بخواهند از رَحِم به دامن مادر بيايند، با فشار و درد طرفين همراه است، اينجا [هم] غالباً اين طور است ولي نادراً ممكن است كساني بدون هراس از صحنهٴ دنيا وارد برزخ و قيامت بشوند، براي اينكه در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «انبياء» قبلاً گذشت كه ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ﴾؛[4] صحنهٴ قيامت اولياي الهي را محزون نميكند اينها به طور عادي از دنيا وارد برزخ و از برزخ وارد قيامت ميشوند. درست است كه شيء عظيم است, طوري است كه ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾, طوري است كه ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾, طوري است كه ﴿تَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾; ولي اولياي الهي از هر سه خطر محفوظاند, بنابراين اين طور نيست كه براي انبيا, ائمه و اولياي الهي(عليهم السلام) اين حادثهٴ قيامت دردآور يا هولناك باشد.
ذات اقدس الهي دربارهٴ حضرت مسيح و دربارهٴ حضرت يحيي(سلام الله عليهما) ـ كه البته مختصّ اينها نيست, انبياي ديگر هم مشمول اين حكماند ـ فرمود: ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً﴾[5] [و فرمود:] ﴿وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾;[6] اين «سلام» يعني او در كمال سلامت ميميرد [و] در كمال سلامت وارد صحنهٴ قيامت ميشود. خب اگر اينها گرفتار اين ﴿وَمَاهُم بِسُكَارَي﴾ بشوند گرفتار اين صحنهٴ هولناك بشوند, ديگر سلامتي در كار نيست, اضطراب است. براي اين گونه از مردان الهي صحنهٴ قيامت هيچ هول و هراسي را به همراه ندارد و البته اين اختصاصي هم به اين دو وجود مبارك ندارد, انبياي ديگر و ائمه(عليهم السلام) هم همين طورند.
معيار ادراک اضطراب و سکره قيامت
آنكه فرمود: ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا﴾ جمع آورد, براي اينكه عظمت آن كاملاً براي همگان محسوس است. صحنهاي كه اتفاق ميافتد كه مادرِ شيرده از دو امر غفلت دارد: هم از ارضاع هم از رَضيع [كه] اين مشهود همه است; اما دربارهٴ سُكارا بودن مردم اين مشهود همه نيست, لذا فعل را مفرد آورده است. درست است كه همگان مضطرباند اما اينكه كسي بفهمد اينها مضطرب است, يك انسان هوشيار و هوشمند ميخواهد. انساني كه سَكرة القيامة دربارهٴ او اثر ندارد, سَكرة الموت را هم تجربه نكرده است, چنين انساني ميتواند بفهمد ديگران سُكارا هستند ولي اگر كسي خودش گرفتار سَكرة الساعه است او نميتواند بفهمد ديگران مضطرباند, او خودش مضطرب است ادراكي ندارد كه بفهمد اينها مضطرباند, آن حالت استقامت را از دست دادند و مانند آن, لذا دربارهٴ فعل اول جمع آمد و فعل دوم مفرد كه ﴿تَرَي النَّاسَ سُكَارَي وَمَاهُم بِسُكَارَي﴾, بعداً هم مسئلهٴ قيامت را با مقدمهاي كه ذكر ميفرمايد برهاني ميكند.
ترسيم جامعه عالمانه ومحققانه درآيات
مطلب بعدي جزء مطالب مهمّ ديني ماست ـ گرچه همهٴ اينها دين است ـ و آن اين است كه انبيا(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه آمدند, براي اين بود كه جامعه را جامعهٴ علمي كنند ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾.[7] جامعهٴ علمي در تصديق و تكذيبشان محقّقانه و عالمانهاند; تا چيزي براي اينها روشن نشد تصديق نميكنند تا چيزي براي آنها شفاف نشد تكذيب نميكنند; چه امام باشد چه مأموم چه رئيس باشد چه مرئوس چه استاد باشد چه شاگرد, همگان موظّفاند در فضاي علمي زندگي كنند. يك سلسله آيات قرآن كريم است كه به بركت روايت نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم كليني نقل كرده است[8] تكذيب و تصديق را محدود ميكند كه آن دو طايفه جداگانه بايد خوانده بشود: يك طايفه ميگويد تصديقتان محقّقانه باشد يك طايفه ميگويد تكذيبتان محقّقانه باشد. اينجا در سورهٴ مباركهٴ «حج» هم دو طايفه از آيات است ميفرمايد اگر امامي بايد محقّقانه امامت كني, مأمومي بايد محقّقانه مأموم باشي, مرجعي بايد محقّقانه مرجع باشي, مقلّدي بايد محقّقانه مقلّد باشي.
ما الآن پنج طايفه آيات را بايد داشته باشيم. طايفه اُوليٰ ميگويد جامعه اگر بخواهد متمدّنانه زندگي كند بايد جامعهٴ علمي باشد و اگر نه كه زندگياش هَمَج است ـ همان بيان نوراني امام صادق كه فرمود: «فإن عَدِموا كانوا هَمَجا»; «هَمج» بودن نظير همين پشههايي كه به دنبال باد حركت ميكنند ـ پس طايفهٴ اُوليٰ اين است كه نظام يك ملّت اسلامي, نظام علمي است. طايفهٴ دوم و سوم مربوط به تصديق و تكذيب است, براي اينكه ما بالأخره يا چيزي را قبول داريم يا چيزي را نكول, در هر دو بخش بايد محقّقانه باشد. طايفهٴ چهارم و پنجم دربارهٴ اين است كه ما اگر اماميم بايد محقّقانه امام باشيم, اگر مأموميم بايد محقّقانه مأموم باشيم, اگر مرجعيم بايد محقّقانه مرجع باشيم, اگر مقلّد و راجعيم بايد محقّقانه راجع و مقلّد باشيم. حالا اين پنج طايفه آيات را در اين بخش و بخشهاي ديگر قرآن كريم ملاحظه ميفرماييد.
پيروي وتصديق عالمانه درشئون مختلف زندگي
طايفهٴ اُوليٰ كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت عبارت از همان آيهٴ ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ است كه آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بود; فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ يعني «لا تَتْبَع»; بدون علم به دنبال هيچ چيزي نرو. اين به يك شخص خاص خطاب نميكند, هر مسلماني در هر شرايطي كه باشد در هر عصر و مصر كه باشد بايد محقّقانه زندگي بكند, چرا؟ چون ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾, چون انسان اگر بيتحقيق گوش به حرف كسي داد, در قيامت اين سمع مسئول است, بيتحقيق حرفي را زد زبان مسئول است, بيتحقيق مطلبي را پذيرفت فؤاد مسئول است; فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾. اين طايفهٴ اُوليٰ [بود كه] چون در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحثش مبسوطاً گذشت ديگر اينجا بازگو نكنيم. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آنجا فرمود اگر چيزي را خواستيد رد كنيد, تصوّر صحيح كنيد تصديق كامل داشته باشيد تكذيبتان محقّقانه باشد, بعد رد كنيد. آن را در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 39 به اين صورت فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾; وقتي از كفّار و تبهكاران نكوهش به عمل ميآيد ميفرمايد اينها چيزي را كه برايشان روشن نشد تكذيب ميكنند [يعني] تكذيب اينها بيجهت است, چون تكذيب بيجهت است مذمّت كردند.
استدلال امام صادق(ع) در تشکيل جامعه علمي وبرهاني
اين جمعبندي طبق بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است ـ اين روايت چندين بار در اين بحثهاي تفسيري خوانده شد و جزء غرر روايات ماست ـ حضرت فرمود: «إنّ الله سبحانه و تعاليٰ خَصَّ» طبق بعضي از نُسَخ, «حَضَّ» طبق بعضي از نسخ, «حَصَّنَ» طبق برخي از نسخ «عباده بآيتين مِن كتابه»; خداي سبحان بندگان مؤمن را به دو آيه مخصوص كرد يا تحضيض و تشويق كرد يا تَحصين كرد اينها را در حِصن و دژ و قلعه راه داد, براي اينكه از اين طرف بخواهند تصديق كنند يك سيمِ خارداري جلويشان هست كه بيجا تصديق نكنند [بلكه] اول برهان [باشد] بعد تصديق, از آن طرف بخواهند نفي كنند, بيجا تكذيب نكنند, يك سيمِ خاردار اين طرف هست [يعني] اول برهان [باشد] بعد تكذيب.
«إنّ الله سبحانه و تعالي حَصَّن عباده»; بندگان را در دو حِصن و دژ كه خودش دژبان است و صاحب حِصن, تحصين كرده و در اين قلعه نگه داشته, از اين طرف بخواهند بروند سرشان به ديوار ميخورد بايد تصديق بكنند, از آن طرف بخواهند بروند سرشان به سنگ ميخورد بايد برهان داشته باشند; تا برهان نداشته باشند حق ندارند درباره چيزي بگويند آري يا درباره چيزي بگويند نه; حضرت به اين دو آيه استدلال كرد: يكي آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «يونس» يكي آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف». آيهٴ سورهٴ «يونس» همين است فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾;[9] از كفار و منافقان و تبهكارنِ دوزخي, قرآن كريم مذمّت به عمل ميآورد براي اينكه اينها بيبرهان تكذيب كردند چيزي برايشان روشن نشد آمدند ـ معاذ الله ـ گفتند وحي نيست نبوّت نيست معاد نيست و مانند آن; اين در بخش تكذيب. در بخش تصديق هم در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 169 به اين صورت است فرمود: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾; خدا تعهّد گرفته كه در مسائل جهانبيني, ديني, اعتقادي و زندگي شما كه به دين برميگردد, بايد محقّقانه تصديق بكنيد; تا براي شما چيزي روشن نشد باور نكنيد حرف نزنيد ننويسيد; گفتارتان, رفتارتان, كردارتان بايد محقّقانه باشد در بخش اثبات.[10] در بخش اثبات, تحقيق و پژوهش, در بخش نفي, تحقيق و پژوهش; جامع اين دو طايفه همان آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء است كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾.
مجادله بي تحقيق مستلزم تمرّد شيطاني
اين سه طايفه از آيات قرآن كريم [بود] كه قبلاً هم بحثش گذشت و نظام جامعه را نظام علمي ميكند اما وقتي كه ريزتر شد اجتماعيتر شد [و] به پرورش و آموزههاي پرورشي نزديكتر شد, ميفرمايد اگر تابعي بالأخره بايد محقّقانه تابع باشي [و اگر] مَتبوعي بايد محقّقانه متبوع باشي. آن را در همين آيات سورهٴ مباركهٴ «حج» كه محلّ بحث است ذكر ميكند; در آيات سورهٴ «حج» فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾; چه در اصول دين چه در فروع دين چه در اخلاقيّات اسلامي چه اقتصادي اسلامي چه سياست اسلامي چه اجتماعيّات اسلامي چه حقوق اسلامي, اين بدون تحقيق حرف ميزند. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ﴾ يعني «فيما يرجع إلي الله» چه در اصول چه در فروع ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾; اين مقلّدِ بيتحقيق, مأمومِ بيتحقيق, امّتِ بيتحقيق, تابعِ بيتحقيق است, به دليل اينكه فرمود: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾; وقتي خودش محقّق نبود به دنبال هر شيطنت متمرّدي حركت ميكند [و] هر كسي او را به هر سَمت بخواهد ببرد ميرود. شيطنت كه معنايش مشخص است؛ «مَرِيد» و «مارِد» يعني متمرّد كه «مَرَدَة» جمع مارِد است نه جمع مُريد; «مَرَدَة» يعني انسانهاي متمرّد, «مارِد» هم يعني متمرّد. در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ﴾[11] يعني اينها متمرّدانه به سمت نفاق حركت كردند. شيطان اصولاً مَريد است مارد است متمرّد است; اين [فرد] چون بيتحقيق دارد حركت ميكند يك خلأ فكري و علمي دارد [و] هر شيطاني با شيطنت متمرّدانهٴ خود, او را به دنبال خود ميكشاند لذا اين ميشود: ﴿يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾; اين براي مقلّدِ و پيرو بيتحقيق.
عواقب تبعيّت غيرمحققانه و بدون علم
در همين سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾;[12] برخي بيتحقيق سرشان را خم ميكنند و عدّهاي را بيجا به دنبال خود ميكشانند, اينها ميشوند مُضِلّ بيتحقيق [و] آنها ميشوند ضالّ بيتحقيق. براي اينكه ما نه تابعِ غير محقّق داشته باشيم نه متبوع غير محقّق, فضاي جامعه بايد فضاي علمي باشد (اين هم طايفهٴ پنجم). طايفهٴ اُوليٰ آن خطوط كلي را به عنوان قانون اساسي ترسيم ميكند كه ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾;[13] طايفهٴ دوم و سوم راجع به تصديق و تكذيب است كه هيچ كس حق ندارد چه در نوشتن چه در گفتن چه در رفتار, تصديق بكند بيتحقيق و تكذيب بكند بيتحقيق [و] طايفهٴ چهارم و پنجم اين است كه كسي حق ندارد مرجع باشد بيتحقيق [و] كسي حق ندارد راجع و مقلّد باشد بيتحقيق, قهراً فضاي جامعهٴ اسلامي, فضاي معطّر و عطرآگين تحقيقِ و علم خواهد بود.
تبيين جدال احسن وباطل
فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ يعني بيتحقيق, [آن وقت] جدال ميشود جدال و مِراء باطل. آن جدال احسن آن است كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾;[14] جدال احسن آن است كه محقّقانه باشد (يك), از مقدّماتي كه هم معقول است و هم مقبول كمك گرفته بشود (دو). اگر از مقدّمهاي كه مقبول طرف است ولي معقول نيست استفاده شود, ميشود جدال باطل; سوء استفاده كردن از جهلِ طرف [و] از جهالت خود درست نيست, بايد هم معقول باشد يعني حق باشد و هم مورد قبولِ طرف باشد. اينكه ميبينيد عبارت «سَلَّمْنا» در كتابها هست يعني اين مطلب از فنّ برهان ميخواهد وارد دالان انتقالي جدل بشود; اينكه گفتند: «سَلَّمْنا» يعني حالا داريم جَدَل ميكنيم نه جدل باطل و حرام [بلكه] يعني جدلي كه در منطق از پربركتترين رشتههاي علمي است; يك برهان است يك خطابه است يك جدل. اگر ـ خداي ناكرده ـ كسي از ضعف طرف بخواهد استفاده كند اين مقدّماتش جدلنماست و مغالطه است يا برهاننماست و مغالطه است. اين دو كار ممنوع است يعني شاعرانه سخن گفتن كه خيالبافي باشد يا مغالطهگونه حرف زدن كه باطل باشد ممنوع است. ممكن است در تأييد بعضي از مطالب از شاعرانه سخن گفتن كمك گرفته بشود ولي با خيالبافي, مطلب ثابت نخواهد شد. عمده همان سه راه است: يا راه برهان يا راه خطابه يا راه جدال احسن كه مقدّماتش حق است (يك), مورد قبول طرف است (دو), از مسلّم بودن و پذيرشِ طرف, انسان استفاده ميكند (سه), ميشود جدل.
مجادله به باطل مستلزم تبعيت از شيطان
فرمود اينها جدل ميكنند ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ يعني جدلنماست; از مقدّمات معقول كمك نميگيرند از مقبول كمك نميگيرند. چون اينچنين است خودشان به مقصد نميرسند, وقتي خودشان به مقصد نرسيدند در بين راه ميمانند, آن گاه شياطين اينها را اِخْتِطاف ميكنند و ميربايند [چون] اينها فضاي ذهنشان خالي است, به دنبال كسي ميگردند كه اينها را تَطميع يا تحبيب بكند [لذا] به دنبال آن شياطين راه ميافتند: ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾. خب اين شيطانِ متمرّد, سرگذشت و سرنوشت او چيست؟ سرگذشت و سرنوشت او اين است كه چون او به سوء اختيار خودش باطل شد و باطلرو شد و باطلگو شد, خودش و همراهان خودش را هم مستقيماً به دوزخ ميبرد: ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ﴾; كسي كه تحت ولايت شيطان باشد ﴿فَأَنَّهُ﴾ يعني اين شيطان ﴿يُضِلُّهُ﴾; خودش بيراهه ميرود, اينها را هم به بيراهه ميكشاند ﴿وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾; اينها را ميبرد به جايي كه آنجا آتشي است افروخته [كه] خودش ميسوزد آنها را هم ميسوزاند. اين سرنوشت انساني است كه بيتحقيق كار كرده و به دنبال اين شيطنتِ شيطان دارد حركت ميكند. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ٭ كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾.
مصونيت مؤمنان از خطرات حادثه قيامت
حالا كه روشن شد قيامت صحنهٴ بسيار مهمّي است كه براي همه دردآور است اما نسبت به مردان الهي ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ﴾, اينها راحت ميميرند, هيچ فشار مرگي ندارند فشار برزخ و قبري ندارند [و] وارد صحنهٴ قيامت هم [كه] ميشوند براي اينها روح و ريحان است, براي اينكه فرشتگان به استقبال اينها ميآيند و سلام عرض ميكنند: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾.[15] خب وقتي فرشتگان به استقبال اينها ميآيند و سلام عرض ميكنند, اينها در آن دالان انتقالي از دنيا به برزخ نگراني ندارند. بنابراين آن ﴿سَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً﴾[16] يا ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً﴾[17] اختصاصي به حضرت عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) ندارد [بلكه] مؤمنان اينچنيناند كه از فزع اكبر مصوناند و عالَم هم هر چه تحولپذير باشد نسبت به اينها هيچ آسيبي نميرساند.
دو اثرمهم اخلاقي و اجتماعي اعتقاد به معاد
در جريان معاد كه سرفصل اين سورهٴ مباركهٴ «حج» جريان قيامت است برهان اقامه ميكند ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾, چون مهمترين عاملي كه براي اصلاح جامعه سهم تعيينكننده دارد مسئلهٴ معاد است. مسئله اينكه واجبالوجودي در عالم هست, اين يك بحث عميق فلسفي است ولي آثار اخلاقي و سازندگياش خيلي نيست. براي تودهٴ مردم اعتقاد به اينكه جهان واجبالوجودي دارد خيلي شفاف نيست خداي سبحان كلّ عالم را آفريد ولي اين در زندگي روزانهٴ مردم سهم تعيينكننده ندارد اما وقتي به ربوبيّت رسيديم اوست كه مشكل را حل ميكند, به دنبال چه كسي ميخواهيد برويد. ما هر روز مشكل داريم در هر امري مشكل داريم, بالأخره بايد به كسي مراجعه كنيم كه مشكل ما را اعم از حيات ما, از رزق ما, از سلامت ما, از تربيت خود ما, فرزندان ما, نظام ما حل كند, خب اين ربّ ماست; از اينجا آثار بركت ربوبيّت مشخص ميشود.
حالا اگر كسي مرفّه بود مشكلاتي نداشت يا احساس نكرد, آيا بايد به وظيفهاش عمل بكند يا نه؟ مهمترين عاملي كه در عملِ به وظيفه سهم تعيينكننده دارد همان اعتقاد به معاد است يعني انسان بايد بداند كه اين عمل زنده است و هر كاري كه كرده بايد جواب بدهد; اين مهمترين عامل سازندگي است. در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾;[18] قسمت مهمّ پيچيدگي اخلاقيِ جامعه [به سبب] فراموشي معاد است. قبل از اينكه ما عمل را انجام بدهيم عمل در اختيار ماست, وقتي عمل را انجام داديم ما در اختيار عمليم [و] اين عمل ما را هر طرف كه ميخواهد ببرد ميبرد.
عالم رؤيا نموداري از حقانيت معاد
اينكه ميبينيد در عالم رؤيا افراد خواب ميبينند بعد وقتي بيدار شدند ميگويند اي كاش ما فلان مطلب را سؤال ميكرديم, خب اين را كه نميشود الآن گفت اي كاش! ما در خواب زبانمان بسته است, زبان ما در اختيار مَلكات قبلي ماست; هر مَلِكهاي كه داشتيم مطابق آن در خواب حرف ميزنيم ميرويم و ميآييم; نه اينكه هر طور بخواهيم حرف ميزنيم [بلكه] هر طور بوديم حرف ميزنيم. اين نموداري از صحنهٴ برزخ و قيامت است; ما در عالَم خواب اين طوريم. در برزخ وقتي وارد شديم هر طور بوديم حرف ميزنيم هر طور عمل كرديم ميبينيم. خب اين عقيده, جلوي آدم را ميگيرد و نميگذارد آدم بيراهه برود، لذا فرمود آنهايي كه بيراهه رفتند, در اثر فراموشي معاد بود. مسئلهٴ قيامت, سهم تعيينكنندهاي دربارهٴ اخلاق دارد.
بعد ميفرمايد شما روحتان كه نميميرد, ميماند بدنتان, وقتي مُرديد, در بدنِ برزخي هستيد [آن وقت در] صحنهٴ قيامت دوباره همين بدن دنيايي را خدا زنده ميكند, مشكلتان چيست. فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾;[19] اگر شك داريد كه ـ معاذ الله ـ معادي هست يا نه, اين قدرت ما را بايد ببينيد. اين ميشود جدال احسن يعني اين مقدمات كه مقبول شماست معقول هم است [يعني] هم حق است هم مورد قبول شما, از همين مقدمات, ما برهان اقامه ميكنيم براي حقانيّت معاد; اما كسي كه اين مقدمات را قبول ندارد ما بايد برايش دليل اقامه كنيم كه خدا اينچنين است, خب شما كه قبول داريد. مشركان حجاز, واجبالوجود را قبول داشتند, به عنوان اينكه او واحد است (يعني توحيد را) قبول داشتند, به عنوان اينكه او خالقِ كلّ است قبول داشتند, به عنوان اينكه او ربّالأرباب و ربّالعالمين و ربّالكل است قبول داشتند; منتها ربوبيّت جزئيه را منقطع ميدانستند [و] گرفتار ارباب متفرّقه بودند ميگفتند كار به دست اين بتهاست [و] اينها رابط بين ما و خدا هستند, معاد را هم كه انكار داشتند.
کيفيت خلقت انسان از تراب ونطفه
بعد ميفرمايد اگر شما شك داريد ﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ﴾;[20] همهٴ شما اصلتان از خاك بوديد و نسلتان از نطفه. اين هم دربارهٴ حضرت آدم و فرزندان آدم(سلام الله عليه) صادق است هم دربارهٴ خود افراد; دربارهٴ حضرت آدم و فرزندان آدم صادق است براي اينكه حضرت آدم(سلام الله عليه) از تراب بود نسلش از نطفه, دربارهٴ انسانهاي فعلي هم صادق است براي اينكه اينها درست است كه از نطفه هستند ولي نطفه بالأخره از غذا و موادّ غذايي است كه از خاك است. قبلاً هم مشابه اين را داشتيم كه الآن اگر كسي برود پشت بام اين نظام خلقت [و] اين جمعيّتها را بببيند, ميبيند اين هفت ميلياردي كه فعلاً روي كُرهٴ زمين هستند, دويست سال قبل در اين باغها و مزرعهها بودند دويست سال بعد هم دوباره در همين مزرعهها هستند; اينها دويست سال قبل نه در مزرعه بودند در باغ بودند در خاكهاي عادي بودند, جذب اين بوتهها و خوشههاي گندم و جو و برنج و اينها شدند يا جذب اين ساقههاي درخت شدند, به صورت نان در آمدند يا به صورت ميوه در آمدند, پدرانشان اينها را مصرف كردند بعد به صورت نطفه شد, امروز شده هفت ميليارد, بعد اين هفت ميليارد هم بعد از مدّتي ميميرند خاك ميشوند و در مزرعهها و باغها پخش خواهند شد. اين دويست سال قبل, اين دويست سال بعد, از خاك به خاك: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[21] فرمود شما چه مشكل داريد, اصل همهتان كه خاك بود نسلتان نطفه, همين خداي سبحان كه يك قطره آب را به اين صورت در آورده است خب دوباره ايجاد ميكند, اين چه محذوري دارد, لذا اينها وقتي اين حرفها را ميشنيدند ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾[22] بود, ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾[23] بود و مانند آن.
مراحل خلقت انسان مبيّن معاد جسماني
﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾[24] بعد وقتي وارد دستگاه زهدان مادر شديد, اين نطفه ميشود عَلقه, بعد ميشود مُضْغِه, مضغه هم بعضي مُخلَّقِه است بعضي غير مخلّقه است, بعضي سِقط ميشود بعضي سِقط نميشود. ﴿لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ﴾;[25] تا براي شما اين مراحل را تبيين كنيم ﴿وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾; آنهايي كه بايد فرزند كامل باشند بدون سقط اينها در رَحِم ميمانند تا دوران جنينيشان را طي كنند ﴿إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي﴾ كه غالباً بعد از نُه ماه به دنيا ميآيند ﴿ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً﴾; وقتي كه ماندنتان در رَحِم به پايان رسيد, به عنوان يك كودك, شما را از درون مادر به دامن مادر منتقل ميكنيم ﴿ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ﴾; لحظه به لحظه شما با تربيت پدر و مادرتان, دوران نوزاديتان, نوجوانيتان, جوانيتان, ميانساليتان, كهنساليتان را طي ميكنيد تا به فرتوتي ميرسيد. بعضي از شماها وقتي فرتوت شديد هر چه خوانديد از يادتان ميرود, عدّهاي هم هستند كه تا آخر عمر محفوظاتشان همچنان سالم است. ﴿وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّي﴾; برخيها در دوران جواني يا ميان سالي رخت برميبندند ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ بعضي از شما پيرمرد ميشويد, به رذلترين عمر و ضعيفترين عمر ميرسيد كه دوران فرتوتي و كهن سالي شماست كه بايد دستتان را بگيرند از جايي به جايي منتقل كنند. فرمود تا آنجا ميرسند ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾.[26]
همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[27] كه نكره در سياق نفي است يعني آن روزي كه از درون مادر به دامن مادر آمديد چيزي نميدانستيد, اينجا هم نكره در سياق نفي است فرمود بعضي از سالمنداناند كه گرفتار نِسيان و فراموشي ميشوند و هيچ چيزي يادشان نيست. اين شماييد, اين وسطها بايد مواظب باشيد كه چه حرف ميزنيد چه كار ميكنيد; اين سرشت شماست اين شناسنامهٴ شماست; فرمود: ﴿لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾. اين عَبث نيست كه بيايند و بروند و جهان با پوچي بگذرد (اين طور نيست). اگر شك داريد كه خدا چگونه شما را دوباره زنده ميكند اين را كه ديديد, همان خداست ديگر; روحتان كه از بين نميرود (يك), بدنتان كه هيچ بود به اين صورت در آورد خب دوباره جمع ميكند (دو).
سيرحياتي نباتات مبيّن احياي مردگان
نمونهٴ ديگري براي معاد هست و آن اين است كه ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً﴾;[28] زمين راكد است و جامد است. شما هر سال ميبينيد يك عدّه مُرده را ما داريم زنده ميكنيم; معناي اينكه وقتي بهار شد مُرده زنده ميشود اين نيست كه درختهاي خوابيده بيدار ميشوند, وقتي بهار شد دو كار انجام ميگيرد: يكي اينكه خوابيدهها بيدار ميشوند يكي اينكه مُردهها زنده ميشوند. اين درخت خوابيده است, وقتي بيدار شد آب ميخواهد غذا ميخواهد هوا ميخواهد نور ميخواهد, اين كارِ خود درخت است, حالا كه ميخواهد غذا بخورد چه كار ميكند؟ اين آب كنار ريشهاش را, اين كودهاي كنار ريشهاش را [جذب ميكند] ـ اين خاك مرده است، اينكه گياه نيست ـ اين را كه خورد و جذب كرد, در آيندهٴ نزديك ميشود شاخ و برگ و ميوه. مُرده يعني مرده! اين مرده را زنده كرد; «إذا رأيتم الربيع فأذكروا ذكر النشور»[29] اين است. فرمود: ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾;[30] ما زمينِ مُرده را زنده ميكنيم نه اينكه درختِ خوابيده را بيدار كنيم. آن درختِ خوابيده را بيدار كردن يك مرحلهٴ عنايت الهي است [و] اين خاكِ بيجان را جاندار كردن يك مرحله است.
همين خاك را كه به صورت علف در آمد, حيوان ميخورد ميشود حيات. حيوان كه علف نميخورد گياه نميخورد, اين مادامي كه سرسبز است در مزرعه است در علفزار است بله گياه است اما همين كه با دندانِ اين حيوان قطع شد يا با ارّهٴ آن كشاورز قطع شد ديگر گياه نيست بلكه جماد است. هيچ حيواني گياه نميخورد هيچ انساني هم حيوان نميخورد; انسان كه گوسفند نميخورد, گوسفند حيوان است, وقتي ذبح شد و مُرد, ميشود جامد. گوشت جامد است حيوان نيست, آن علفِ قطعشده جامد است گياه نيست; نه حيوان نبات ميخورد نه انسان حيوان, همهشان جماد ميخورند. آن وقت اين جماد را دستگاه بدن گاهي حيوان ميكند گاهي انسان ميكند. اينكه دين فرمود غذاي حرام در انديشهها اثر ميگذارد همين است, اين روايت نوراني هم كه مرحوم صاحب وسائل در باب مكاسب محرّمه ذكر كرد چند بار خوانده شد كه وجود مبارك امام فرمود: «كسبُ الحرام يَبين في الذّريّة»;[31] مال حرام در ذريّه اثر ميگذارد چه رسد به خود آدم! خب بالأخره اين مال حرام است كه جزء بدن انسان ميشود, اين انديشه ميشود فكر ميشود نقشه ميشود. آن بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) كه فرمود دعوت من در شما اثر نميكند براي اينكه بطون شما از حرام پر شده است[32] همين است.
فرمود شما اگر ترديد داريد كه خدا مُرده را زنده ميكند اين را كه هر سال شما داريد ميبينيد كه ما مُرده را زنده ميكنيم نه اينكه خوابيده را بيدار كنيم: ﴿أنَّ اللهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[33] نه «يوقظِ النائم بعد نومها». در اينجا فرمود: ﴿وَتَرَي الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ﴾; وقتي باران آمد, كم كم همين خاك ميشود گياه همين خاك ميشود درخت, همين خاكِ مُرده ميشود زنده ﴿وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴾.[34]
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ عبس، آيهٴ 34.
[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 55.
[3] . سورهٴ عبس، آيات 34 و 35.
[4] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 103.
[5] . سورهٴ مريم, آيهٴ 33.
[6] . سورهٴ مريم, آيهٴ 15.
[7] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آيهْ 164; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[8] . الكافي, ج1, ص43.
[9] . سورهٴ يونس, آيهٴ 39.
[10] . الكافي, ج1, ص43; بحارالأنوار, ج2, ص186; الحاشية علي اصول الكافي (رفيع الدين نائيني), ص136.
[11] . سورهٴ توبه, آيهٴ 101.
[12] . سورهٴ حج, آيات 8 و 9.
[13] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 36.
[14] . سورهٴ نحل, آيهٴ 125.
[15] . سورهٴ نحل, آيهٴ 32.
[16] . سورهٴ مريم, آيهٴ 15.
[17] . سورهٴ مريم, آيهٴ 33.
[18] . سورهٴ ص, آيهٴ 26.
[19] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[20] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[21] . سورهٴ طه, آيهٴ 55.
[22] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 51.
[23] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 64.
[24] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[25] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[26] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[27] . سورهٴ نحل, آيهٴ 78.
[28] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.
[29] . التفسير الكبير, ج17, ص194.
[30] . سورهٴ روم, آيات 19 و 50; سورهٴ حديد, آيهٴ 17.
[31] . الكافي, ج5, ص125; وسائل الشيعه, ج17, ص82.
[32] . ر.ك: بحارالأنوار, ج45, ص8.
[33] . سورهٴ حديد, آيهٴ 17.
[34] . سورهٴ حج, آيهٴ 5.